نقل قول:
نوشته اصلی توسط
اثر راشومون
خانم عشق آفرین در جواب چند تا از سوالات بنده فرمودن فعلا خاطرم نیست و بعدا اگر یادم اومد میگم.
بنده منتظر پاسخشون می مونم و فراموش نمیکنم:300::303:
البته که ما از پاسخ گویی به شما لذت میبریم و گردنمان از مو نازک تر.
دو مورد از مواردی که در جمع کسی رو خیط کردین تعریف کنین. دو مورد که در جمع خیط شدین رو تعریف کنین.
خب یه بار تو کافی شاپ که اتفاقا شلوغ بود، وقتی می خواستیم بریم، طرف اومد پرسید رضایت داشتید، منم بلند گفتم نه، این چیه گذاشتی جلو من و هیچ کدام خوشمزه نبود و از هر کدوم از چیزایی که سفارش داده بودیم ایراد گرفتم و همه هم نگاه میکردن چی شده. (بعد از کارم پشیمون شدم)
یه بار هم تو مدرسه معلم هندسه می خواست من رو ضایع کنه، من ضایعش کردم. هیچوقت جزوه نمی نوشتم و حتی دفتر نداشتم. یه دفترچه کوچیک داشتم، الکی توش می نوشتم. ایشون دفترچه من رو گرفت و با مسخره دفترچه ام رو به بچه ها نشون داد و گفت دفتر هندسه تون هست خانم فلانی؟ منم خیلی عصبی شدم گفتم اصلا به تو چه که من دفتر ندارم دختره بیشعور.:163::163::163: (جاهل بودم خب :47:) با لبخندی گفت تکلیف تو مشخص میشه. فرستادم دفتر. ولی من تونستم دفاع کنم و خودم رو تبرئه کنم. باز ضایع شد و با لبخندی ملیح برگشتم سر کلاس :311:
ضایع شدن رو که یه مورد بالا گفتم، یه مورد هم تو دانشگاه زمان مهندسی، درس نخونده بودم، احضار شدم پا تخته. گفت چرا نخوندی، من دلیل حقیقی رو گفتم که از نظر استاد و بچه ها خنده دار بود. من مثل میخ ایستاده بودم و استاد یه جور نگاه ام میکرد که الان من به تو چی بگم و بقیه هم می خندیدن.
دو بار آخری که حس دلشکستگی شدید رو تجربه کردین تعریف کنین.
بار آخرش رو نمیدونم، چون خیلی زود فراموش می کنم. ولی یه بار برادرم متهمم کرد به پول دوستی و منفعت طلبی، در حالی که صحبتش غیر منصفانه بود، خیلی ناراحت شدم. خصوصا اینکه جلو خانومش اون حرفا رو زد . یه بارم مادرم گفت نمیری یه جا از دستت راحت شم. سنگین بود واسم.
ممنون از پیگیریتون.