شاد عزیزم
به کجا رسیدی؟
اون حرفها رو بهش زدی؟
نمایش نسخه قابل چاپ
شاد عزیزم
به کجا رسیدی؟
اون حرفها رو بهش زدی؟
من اصلا نمی خواهم انرژی منفی بدهم ولی کاش همسرتو پیش مشاور می بردی شاد. شوخی نیست یک عمر باید با این اخلاق ها زندگی کنی ...
ممنون دوستان..
گفتم الینا جان..
امروز یه اتفاق جدید افتاد، یه سوء تفاهم، هرچی بهش گفتم جریان چی بوده....
قرار بود شوهر خواهر من برام یه سری نقشه از پارکای تهران یا کرج گیر بیاره، امروز بهم زنگ زد گفت دوستم میاد مترو کرج صادقیه، ساعت 5/3 گفتم اون موقع من دانشگاه هستم گفت پس بهش زنگ بزن، شماره اش رو بهم داد، ولی من تماس نگرفتم گفتم بعد از کلاس زنگ می زنم، اما یه اشتباهی کردم فکر کردم شوهر خواهرم مترو علم و صنعت رو گفته و همه اش توی ذهنم بود که باید برم مترو علم و صنعت، به همسرم زنگ زدم گفتم باید برم اونجا سی دی بگیرم، گفت بگو با پیک بفرسته و خلاصه همسرم زنگ زد به شوهر خواهرم که بگه با پیک بفرسته، اونم گفت اصلا قرار نبوده بره مترو علم و صنعت من خبر ندارم، من نگفتم اونجا بره و خلاصه هیچی... همسر من هم کلی عصبانی شد که چرا بهم دروغ گفتی منم مونده بودم این وسط چی شده، گفتم بذار زنگ بزنم به حامد ببینم چی میگه، زنگ زدم تازه فهمیدم اشتباه متوجه شدم، حالا که به همسرم میگم اشتباه گرفته بودم باور نمی کنه میگه دروغ میگی، خلاصه یه بهونه پیدا کرده برای اعصاب خرد کردن.
از طرفی هم وقتی داشتم بر می گشتم خونه یه خانمی کنارم نشست و شروع به صحبت کرد، گفت اسم همسرت کامرانه! منم اول فکر کردم از آشناهاس، بعد گفت که من باهمسرت رابطه دارم و می خواستم بهت بگم، بهش گفتم حوصله ندارم، گفت همیشه میدون ونک همدیگه رو می بینین من فکر می کردم امروز هم اومدی ونک اونو ببینی و ... به همسرم گفتم، داشت فکر میکرد که کی بوده، البته دقیقا مشخص بود که طرف مزاحمه و بیشتر فکر می کنم از طرف یه آقایی باشه که من میشناسمش و حالا می خواد اینطوری اذیت کنه، خود همسرم هم همون حدسو زد و گفت شاید از طرف آقای ... بوده. اما داشت حرف می زد می گفت یادته بهت گفتم چند وقت پیش یه دختره مزاحم شده بود اسمش رویا بود، گفتم آره ، گفت شاید اون بوده، چطوری بود؟ گفتم معمولی بود اما خیلی آرایش داشت، گفت نه رویا چاق بود، گفتم مگه دیده بودیش؟ گفت آره من که بهت گفته بودم دیدمش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم نگفته بودی که دیدیش، فقط گفته بودی که مزاحم تلفنیه، گفت یادت نیست!!!! خلاصه الان اون از دست من ناراحته که بهش دروغ گفتم!!! منم باید از دست خودم ناراحت باشم که چرا انقدر فراموشکار شدم!!!!
امشب شب خوبی نداشتم! بعضی وقتها دوست دارم داد بزنم! با چه مهارتی همسر من می تونه همه چیز رو بر علیه من بچرخونه، اونوقت بگه من دشمن تو نیستم!
دوست دارم یه مدت برم توی یه جنگل، جایی که دست هیچ آدمی بهم نرسه، حداقل یه هفته، لعنت به این فرهنگ که یه دختر نمی تونه تنها شب رو جایی بگذرونه!!!!!! من احتیاج به تنهایی دارم، به سکوت، دوست دارم جز طبیعت بکر چیزی اطرافم نباشه، فقط یه هفته،
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد....
این شعر فریدون مشیری الان مصداق کامل حال منه، از وقتی که تصمیم گرفتم برای ارشد درس بخونم .......
من چرا انقدر ساده گذشت می کنم؟ چرا به جای عصبانی شدن و ناراحت شدن سعی می کنم همسرمو آروم کنم و بعد اون بخواد حق به جانب تر حرف بزنه...
اونوقت بعد از نیم ساعت زنگ بزنه و معذرت خواهی کنه! از چی؟ از کی؟ اونوقت با افتخار بگه که من می خواستم ببینم اون مزاحمه کیه که باهاش قرار گذاشتم، تا اون حد که ....................... بهش میگم اگه من این کار رو می کردم چی؟ میگه نههههههههه تو فرق می کنی! چه فرقی؟ من هم احساسم دقیقا مشابه احساسیه که به تو دست میده، اونوقت میگه، راست می گی من به تو فکر نکرده بودم!!!
هر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد!
میگه نگران نباش، سنش از من بیشتر بود، اصلا هم خوشگل نبود، چاق بود، از این دخترای پخمه بود، اون موقع شک داشتم ببینم از طرف همون آقای .... نبوده باشه..
جریان این آقای .. اینه که من یه مدت باهاش کار می کردم، پسر یکی از شاعرای بسیار معروف معاصر بود که الان در قید حیات نیست (شاعر)؛ این آقا سن پدر منو داشت اما در سرش خیالهای واهی بود، خیلی سعی می کرد نظر منو نسبت به همه پسرهای جوون بد کنه، خیلی جلوی پای منو همسرم هم سنگ انداخت، حتی به خودش اجازه داد که ازم خواستگاری کنه و وقتی جواب رد منو شنید سکته کرد، با کامران دشمن بود، من همه چیز رو خیلی ساده با کامران در میون گذاشته بودم، یک ماه قبل از اینکه عقد کنیم از اونجا اومدم بیرون، یعنی بعد از خواستگاری کردن وسکته کردنش، اما دست بردار نبود. شماره موبایلمو عوض کردم، از سر کارم هم استعفا دادم، دیگه به جلسات شعر نرفتم ......... برای همین دیگه خبری ازش نیست، اما اون شماره کامران رو پیدا کرده بود چون جاهای مختلف آشنا زیاد داشت.
اما این توجیه خوبیه! نمی دونم باید چی کار کنم، کار درست چیه، چی فکر می کردم چی شد!!! اطمینانم !! هیچی ازش نمونده، با چه اطمینانی با کامران ازدواج کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نازنین جان همسر من اهل مشاوره نیست، یعنی بود اما الان دیگه نیست!
دلم برای اطمینان و احساسی که به همسرم داشتم تنگ شده! دلم برای اون مشکلات ساده که قبلا نوشته بودم تنگ شده، دلم برای کامرانی که یک ماه پیش می شناختم تنگ شده......................
دلم تنگ شده، چرا انقدر پشت سر هم همه چیز داره رو میشه! من فرصت فکر کردن می خوام!!! یه جنگل بکر، یه جایی که هیچکسی نباشه، یه جنگل بکر می خوام........
shadعزیز واقعا"متاثر شدم .امیدوارم.....امیدوار باشی.در پناه حق
shadعزیزم سلام
خانومی خودتو کنترل کن عزیزم آروم باش دیگه واقعا نمی دونم چی بگم چون احساس می کنم هرچی بگم فکر نکرده گفتم فقط دیگه زمان اون شده که یکم بیشتر به اخلاق ها برخردها رفت آمدها و.... توجه کنی
یکمی کامرانو زیر نظر بگیر 2 حالت داره یا می خواد حس حسادت تورو تحریک گنه یا اینکه .... نمی دونم
سلام شاد خوبم. عزیزم تو می دونی من خیلی به زندگی متاهلی آدمها اهمیت می دهم و همیشه اعتقاد دارم بعد از بستن پیمان زناشویی ادم باید چشم هاشو ببنده و تلاش کنه برای زندگی بهتر.
ولی نمی دونم چرا وقتی پست های تو رو می خونم اصلا این احساس رو ندارم. اگه دقت کنی من خیلی برات چیزی نمی نویسم چون نمی خواهم بهت انرژی منفی بدهم.
شاد عزیزم تلاش هات قابل تحسینه ولی تا کی ؟؟؟ تا اخر عمرت می خوای یک طرفه تلاش کنی ؟؟؟ که به چی برسی؟ آرامش . می رسی؟؟؟
شاد عزیز من نمونه مردهایی با اخلاق همسر تو زیاد دیدم.
ببین مردهای خوبی هستند . ذاتشون درسته . شاید خیلی هم همسرشون رو دوست داشته باشند ولی متشنجن. و این تشنج و درگیری ها همیشه باهاشونه ( اولین موردش پدر خودم - مادر همسرم و ...)
به قول برادرم زندگی با این ادم ها همیشه دچار نوسانه و هیچ وقت ارامش ندارند. انگار همیشه اماده اند واسه جبهه گیری.
همسر تو مرد خوبیه. تو کارش موفقه ولی توی زندگیش چی ؟؟؟ اگه اون علاقه ای رو که تو بهش داری رو کنار بگذاریم باز هم مرد ارامی ؟؟؟ همسرت روحش ارام نیست عزیزم . همون طور که پدرش نیست. نمی تونیم منکر تاثیر رفتار والدین در کودک بشیم.
من . تو . برادرم. همرست . همسرم و ... هممون هر چی هم که با روحیات خانواده مشکل داشته باشیم باز هم قسمتی از اون اخلاق ها تو خون و ژن ما هست.
من برخلاف بچه ها که همه تشویقت می کنند تشویقت نمی کنم. چن همه اش نشستی تو قایق زندگی دو نفرتون و تو به تنهایی پارو می زنی. درسته همسرت هم تو رو دوست داره. ولی ...
کاش بتونی تغییرات اساسی و بنیادی ایجاد کنی.
عزیزم تو الان فقط داری اوضاع رو ظاهرا کنترل می کنی ولی باطنش چی ؟ اصل ماجرا توی این چند ماهه تغییر کرده ؟؟؟
من در تعجب مشاوره ای هستم که تو رفتی . ( امیدوارم از این مشاورهای الکی نرفته باشی. ) به عقل من و تجربه هایی که تا الان کردم به نظر من شما دوتا اصلا از لحاظ روحی هیچ سنخیتی ندارید.
نمی دونم.
با اینکه خودتو خیلی دوست دارم شاد خوبم و همیشه پست هاتو دنبال می کنم ولی هیچ وقت حرفی ندارم بزنم. چون احساس می کنم حرفام تلخه و شاید تو داری درست فکر می کنی.
عزیزم باز هم خودت می دونی. من فقط نظرمو گفتم . نمی دونم درست یا غلطه ؟؟؟ برات آرزوی موفقیت می کنم عزیزم.
شاد عزیزم
نمیدونم باید چی بگم
خیلی دلم گرفت از حرفهایی که شوهرت بهت زده بهتر نیست یه کم بهش اولتیماتوم بدی؟
اون حق نداره با تو اینجوری رفتار کنه
دوستای خوبم ممنونم!
نمی دونم چه اتفاقاتی داره می افته اما اونقدر میدونم که آرامشی که دارم، داره بهم کمک می کنه. دیروز صبح همسرم کلی اس ام اس برام فرستاده بود که از دلم در بیاره، عصر هم زنگ زد که با هم بریم بیرون، من کلاسم خیلی طولانی شد، اصلا دلم نمیومد بهش چیزی بگم، برگشتنی یه دختری یه سی دی بهم داد و گفت اینو یه خانمی داده بدم به شما، حدس زدم از طرف همون دختره باشه، همسرم زنگ زد گفت داره میره خونه ما، منم گفتم که میام اونجا، نمی دونم چرا انقدر آروم بودم، اصلا نه ناراحت بودم نه عصبانی فقط احساس می کردم نباید اجازه بدم همسرم ناراحت بشه، بهش گفتم که دوباره یه نفر سی دی اورده، گفت بذار ببینیم، نمی خواستم خودم ببینم اما همسرم اصرار کرد که بیا ببین، یه نامه بود، از روابطش با همسرم نوشته بود و منو دختر ساده خطاب کرده بود و بهم گفته بود که من پسرهای زیادی رو می شناسم که از همسرت بهترن و اگه بخوای با اونا آشنات میکنم!!!
فهمیدم طرف قصدش یه شیطنت ساده نیست، با همسرم کلی فکر کردیم که کار کی می تونه باشه، از حرفهایی که زده بود معلوم بود کسیه که به خونه همسرم رفت و آمد داشته، ازم خواسته بود سه شنبه برم دانشگاه تا سی دی دوم رو بهم بده، اما نمی خوام برم، چون احساس می کنم اگه برم همونطور که اون دوست داشته عمل کردم..
از دیشب تا حالا اخلاق همسرم خیلی عوض شده، اصلا فکر نمی کرد من اینطوری برخورد کنم، تا حالا چند بار ازم تشکر کرده که همراهش بودم و حرفهای اونو باور نکردم..
خودم هم الان احساس بدی ندارم، اصلا نمی دونم چرا انقدر آرامش دارم، احساس می کنم همسرم بیشتر از هر موقعی به من نیاز داره و نباید تنهاش بذارم...
نمی دونم، بعضی وقتها از کارهای خودم تعجب می کنم، به هر حال خدا رو شکر که تا الان احساس خوبی دارم.
کیوان عزیز ممنون، فعلا شکر خدا امیدوارم..:72:
bloom عزیزم ممنونم، احساس می کنم اگه بخوام اونو زیر نظر بگیرم شخصیت خودم زیر سوال میره، نمی تونم این کار رو بکنم چون از این کار متنفرم. اما چشم سعی می کنم روی برخوردها بیشتر دقت داشته باشم.. :72:
نازنین عزیز ممنونم، ازت خواهش می کنم نظرتو همیشه بگو حتی اگه فکر می کنی موج منفی میده. درست میگی من و همسرم از خیلی جهات با هم تفاوت داریم، اما تنها کسی که می تونه اونو آروم کنه منم، اصلا بعضی وقتها نمی دونم چطوری این کار رو انجام میدم. خودش هم همیشه اینو میگه، اشتباهات گذشته همسر من همه با هم داره رو میشه، شاید برای اینکه من بتونم انتخاب مجددی بکنم، برای اینکه بدونم واقعا دارم با چه کسی زندگی می کنم، اینکه آیا واقعا این شخصیت، می تونه به من کمک کنه که در بعضی مواردی که ضعف دارم رشد کنم؟ بعضی وقتها میبینم که همسرم از من یه آدم صبور ساخته، یه کسی که به آینده امیدواره و منتظر اتفاقات خوبه، همه اینها رو اخلاقهای بده همسرم برام ایجاد کرده. باید بیشتر فکر کنم نازنین جان، خیلی بیشتر، فعلا تا زمان ازدواجمون وقت برای فکر کردن دارم...:72:
الینای عزیز ممنونم، همسر من یه بهونه ای پیدا کرد برای اینکه بتونه بهتر خودش رو خالی کنه، به نظرت چه اولتیماتمی باید بهش بدم؟ با توجه به اتفاقایی که دوباره برام افتاده به نظرت چه کاری بهتره؟:72:
به نظرتون چه طوری با این مزاحم برخورد کنیم؟؟
شاد عزيز دوست من تو اين زمينه تجربه داشت ، يعني قضيه مزاحم و
اون زمانيكه مجرد بود ؛ خواستگاراي زيادي داشت، يكي از اين خواستگاراش بعد از اينكه دوستم وهمسرش ازدواج كردن براي اينكه بخواد از شوهرش بدليل ازدواج با الهه عشقش تاوان بگيره ، مزاحمتهاش شروع شد و جالب اين بودش كه سعي ميكرد با تلفنهاش و نامه هاش همسر دوستمو جلوي خونواده دوستم خراب كنه و اصلا به دوست من كاري نداشت و ديليل اين كاراش هم اين بود كه مي خواست دوستم از همسرش جدا شه و اون با دوست من ازدواج كنه ... آتش حسادتش روز به روز شعله ور تر ميشد . تا اينكه بعد 3 ماه كه واقعا ديد كاري از دستش بر نمياد و اون دو تا مثل دو تا مرغ عشق از هم جدا شدني نبودن ، پاشو كنار كشيد و يكروز به دوستم زنگ زد و حلاليت طلبيد . اما چه سود ؟( اميدوارم خدا شر همه دشمنا و حسودا رو از زندگي همه ما ريشه كن كنه )
منم تصور مي كنم كه اين مزاحمتها شايد به خاطر خودتونه ، حكايت علاقه اون آقا به شما