RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
واِِِِِِِِِِِِِِِِِِییییی یییییییییییِِِِِِِِِِِِِِ ِِِِِِِِِِ خدایا به داد دل جوونا برس
:323:
دو شنبه شب بهترین شب عمرمون بود در جریان هستید دیگه عروسیمون بود:43:
آرامش واقعی طعم خوشبختی دل اروم گرمای زندگی همه اینا حسیه که از روزی که همخونه هم شدیم مهمون ماست نتیجه دعای پدر و مادرمون که خدا سالهای سال سایشونو از سرمون کم نکنه
تو نگاه اول فقط چند ثانیه خیره همو نگاه میکردیم چنان دورم میچرخید که اصلا حواسش به فیلم بردار نبود هر چی صداش میزد انگار نه انگار
تو اتلیه یه آن حالم بد شد خسته شده بودم چیزی نگفتم اما فهمید دیدم یهو رو به عکاسا گفت لطفا همگی بیرون تمومش کنید خانومم حالش خوب نیست همه تعجب کردن رفتن بیرون یه پارچه پهن کرد خودش نشست زمین منم مجبور کرد دراز بکشم سرمو گذاشت رو پاش عصاره گوشت که با خودم اورده بودمو دهنم کرد کلی انرژی گرفتم البته کلی قیافم به هم ریخت که گفت نگران نباش تو فقط سرحال باش بعد دوباره بردم ارایشگاه
تو ماشین داد میزد خدایا واسه امشب از تو ممنونم میگفت بخند که بالاخره سختیا تموم شد چنان تو ماشین داد میزد و از خود بی خود بود ماشینای اطراف میدیدنشو کلی میخندیدن
:43:محسنم عزیزم همسرم :43:
تو بهترینی
روزی که کنار مرقد امام رضا عقد کردیم قسم خوردی خوشبختم میکنی و حالا دارم با تمام وجودم طعم خوشبختیو میچشم زندگی برای من یعنی نفس کشیدن کنار تو
دوســــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــت دارم
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
این روزها از نظر مسافت ازت دورم عزیزم
اما اینکه صبح ها با صدای دیییییینگ اس ام اس عاشقانت از خواب بیدار میشم.باز بهم یادداوری میکنی که با وجود همه مشکلات یه روز جدید با عشق ما آغاز شده.
عاشقانه عاشقتم همسرم:72:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام دوستای عزیزم،من الان دقیق16 روزه شوهرم روندیدم دلم براش خیلی تنگ شده دیروز بهش زنگ زدم پشت گوشی بغضم ترکید اینقده گریه کردم تا آروم ترشد هرچی صدام میزد من فقط هق هق می کردم .:302::به این وضعیت نبودنش عادت کردم ولی بعضی وقتا کاسه صبرم لبریز میشه:325::316:دوست دارم همتون واسم دعاکنید تاپیش هم بودن روخیلی زود تجربه کنیم
:43::46::72:::همسر عزیزم خیلی دوست دارم :72::72:::43:
سجادم اولاخیلی مهربون تر بودی تو برخوردامون اصلا صدات بلند نمیشد اما دقیقا شب بعد عروسیمون هیچ وقت یادم نمیره چه سروصدایی راه انداختی که همه متوجه این دعوامون شده ازت خواهش میکنم مثل روزای اولت باش.
نمیدونم حالا خیلی افسرده ام........
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
شبه و داریم از خونه ی دوستامون برمیگردیم ..
نه من نه همسر هیچ کدوم یه قرون پول نداریم تو جیبمون .. :D
پشت چراغ یه پیرمرده میزنه به شیشه .. همسر کل دارائیمونو که میشه سیصد تا تک تومنی ! دور سرم میچرخونه و میده به پیرمرده ..
مرسی عزیزم واسه این عاشقانه هایی که برام میسازی :72::72:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
داشتيم از كوه برميگشتيم،تو گوشم گفت با تواما! داشتم فكر ميكردم منظورش چيه كه يه دفعه داد زد
دووووست دااااارم...
هرچند خيلي از كساني كه اونجا بودن خجالت كشيدم و سرمو انداختم پايين تا وقتي كه رد شديم،اما خيلي بهم چسبيد و با نگاهم ازش قدرداني كردم.
عاااشقشم :43::43:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
اقا اجازه .. میخوام از قوانین تخطی کنم :163:( حسودیم شد خوب منم :311: )
همه زوجا خوبو خوشبخت باشن الهی :43:
من با این که دختر بزرگه ی بابامم ولی حسابی لوسم کرده ، بعضی وقتی
اسممو یه جوره خیلی ناز صدا میزنه
بهم میگه ""ماه ناز من "" اینقده ذوق میکنم :227: :310: :227: :310:
بابای خوبم مامانه عزیز تر از جونم عاشقتونم :43::43::46:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام
دو روز پیش موبایلمو خونه جا گذاشته بودم از سر کار به همسرم زنگ زدم که من موبایلمو خونه جا گذاشتم نگران نشو اونم گفت باشه ولی هر نیم ساعت یکبار بهم زنگ بزن و تو اون روز هر بار که بهش زنگ می زدم بهم می گفت که یادت نره بهم زنگ بزنی :72::72::72:
خدایا برای داشتن همسر مهربانم ازت ممنونم
هرچند الان باهم سرسنگینیم ولی ...............
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
خيلي تاپيك زيباست و به آدم انرژي مثبت مي ده.
همسرم من خيلي با احساسه و كلا در بيان احساسات عاشقانه اش برا ي من كم نمي گذاره(فقط ايرادش اينه كه وقتي هم عصبي بشه از اون لحاظ كم نمي ذاره:311:)
اين خاطره بر مي گرده به زماني كه من و همسرم ايران نبوديم .
من باردار بودم و دوره ويار شديدي داشتم جوري كه در يك هفته 5 كيلو وزن كم كردم و اوضاعم حسابي در هم ريخت. ميل به هيچ غذايي نداشتم . يه شب در حالي كه نشسته بودم و همينطور با خودم حرف مي زدم يهويي به همسرم گفتم دلم قرمه سبزي با سبزي تازه مي خواد .دلم غذاي ايراني مي خواد!!!!
فرداي اون روز وقتي از سر كار برمي گشتم خونه .ديدم جلوي در آپارتمانمون يه بسته خيلي شيك هست كه ازش يه بوي خيلي خيلي خوش مي آد. وقتي درشو باز كردم ديديم يه ديس برنج زعفروني و يه ظرف قرمه سبزي رستوراني توشه و كنارش يه كارت كوچولو: اين تقديم به دو تا عشق زندگي منه بخوريد نوش جونتون.) آدرسي كه در ته جعبه نوشته شده بود ، ادرس مربوط به يه رستوران ايراني كه حدود دو ساعتي شهري كه درش زندگي مي كرديم بود. وقتي در آپارتمان رو باز كردم همسرم رو ديدم كه روي صندلي نشسته بود و و با لبخند به من نگاه مي كرد.(اين روهم بگم كه محل كار همسرم هم در كشور همسايه بود و معمولا وقتي صبح مي رفت تا شب نمي اومد.با اين كار اون روزش رسما كارش رو تعطيل كرده بود و رفته بود دنبال قرمه سبزي و جالب اينجاست كه الان دخترم بيشترين غذايي كه دوست داره همين قرمه سبزيه:43:)
هر چند شايد يه كار ساده به نظر برسه ولي ايراني هايي كه خارج زندگي كردند كاملا مي فهمند من چه حسي رو اون موقع داشتم . شوهرم با اين كارش باعث شد احساس خيلي خيلي خوبي به من دست بده كه اينجا تنها نيستم .
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دیروز رفته بودیم بیرون
یه کوچولو ناراحت بودم
جلوی یه کتاب فروشی نشسته بودیم
یکم صحبت کردیم و گفت بریم تو کتاب بخریم ( میگفت خیلی دوست داشتم مهریه زنم کتاب باشه!:43:)
تا رفتیم و خودش نشست و گفت هرچی دوست داری بردار.
منم داشتم دور این کتابهای معمولی میگشتم
آخرش کلافه شد گفت سلیقه خانوم ها رو نگاه کن !!!!
خودش بلند شد گفت بیا !
برام یه دوجلدی شاهنامه شکیل و خوشکل خرید و یه گلستان سعدی
البته گفت نظامی بردار چون عاشقانه ست به دردت می خوره !!( اعتماد به سقف ......:311::311::311:)
ولی گفتم فعلا همینا بسه !
من خیلی شاهنامه دوست دارم ! عاشق اینم که واسه بچه م شاهنامه و گلستان و بوستان و ... بخونم
:43::43:
خیلی خوشحال شدم.خدائیش سلیقه اون بهتر بود
بعدشم فروشنده گفت کوچولو دارین؟؟ همو نگاه کردیم و آخرش گفت نه هنوز
از هنوزش خیلی خوشم اومد!!!!
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
وای از این خونه! یه پا سیبریه واسه خودش منم سخت سرما خوردم! شب از خونه مامانم اومدیم خونه و افتادم رو تخت اصلا حالم دست خودم نبود تب و لرز شدید تو این وضعیت از محسن خبری نبود حس صدا زدنش رو هم نداشتم یهو بعد 10دقیقه دیدم با یه سینی اومد تو اتاق.بچم تو اشپزخونه دور خودش میچرخیده تا شیر گرم کنه. با یه لیوان شیر گرم و شیرینی و دارو اومد پیشم اضطراب و نگرانی از صداش معلوم بود. ولی من اصلا حال تشکر کردن نداشتم.حالا میگم عزیزم ممنونم