سلام آقای مدیر،
عید شما مبارک باشه. امیدوارم سال خوبی داشته باشید.
اول از همه تشکر می کنم از اینکه روی صندلی داغ نشستید.
خیلی فکر کردم چه سوالهایی بپرسم. البته می دانم که وقت شما محدود است. ولی امیدوارم فرصت کنید چند جمله ای بنویسید، هر چند کوتاه باشد.
1- به نظر شما چقدر اطرافیان روی سرنوشت ما تاثیر دارند؟
از طرفی گفته می شود هر کسی خودش تصمیمات زندگی خودش رو می گیرد و خودش مسئول تصمیمات خودش هست (بیشتر منظورم موفقیت های دنیوی هست). دیدم که بعضی ها می گویند: می خواستم فلان کار رو بکنم. ولی با فلانی مشورت کردم و اون نظر من رو برگرداند. و حالا بعد از چند سال می بینم که اشتباه کردم...
به نظر شما آیا یک شخص که اطرافیانش آدم های فهمیده و تحصیل کرده هستند، و یک شخصی که اطرافیانش آدم های نادان هستند، به یک اندازه شانس موفقیت در زندگی دارند؟
2- (سوال انجمن آزادی)
در فرهنگ ما فاصله بین دختر و پسر زیاد است. و برای مثال مدارس ما مختلط نیستند. از قدیم اینطور بوده. و حالا با عوض شدن شرایط دنیا و وجود اینترنت و ماهواره، نگه داشتن این مرزها سخت شده. از طرفی از نظر من با یک برنامه ریزی مشخص به استقبال این مسئله نرفتیم. و دختر و پسرها بدون اینکه یک سری آموزشها رو دیده باشند، پنهانی ارتباطهایی با هم برقرار می کنند که باعث ضربه خوردن ها می شود. از طرف دیگر می بینیم که چقدر دختر پسرها در همان ترم اول دانشگاه عاشق هم می شوند.
آیا اگر برای مثال مدارس مختلط بود، دنیای این دو به هم نزدیک تر نمی شد؟ و همدیگر رو بهتر نمی شناختند؟ و ازدواج های موفقتر نداشتند؟
البته من خودم هنوز نظری در این رابطه ندارم. ولی چند وقتی هست که راجع به این مسئله فکر می کنم.
3- آیا در فرایند آشنایی نباید "احساسات" خودمون رو هم بررسی کنیم؟ یعنی اگر با یک سری معیارهای منطقی فرد رو سنجیدیم، ولی در روند آشنایی مثلاً 2 ماهه، علاقه ای به وجود نیامد، به نظر شما باید ادامه داد؟ همیشه بحث از منطقی بودن هست، ولی آیا اگر دو نفر با عقل و منطق دیدند که مناسب هم هستند، ولی به هم احساسی نداشته باشند، باز هم باید ازدواج کنند؟
شاید مثلاً یک دختری باشد که 80% معیارهای من رو داشته باشد، ولی من رو جذب نکند. ولی یک دختری باشد که 60% معیارهای من رو داشته باشد، ولی من رو جذب بکند و نسبت بهش احساسات داشته باشم. با کدام باید ازدواج کنم؟
آخر شاعر می گوید: ای بی خبر از سوخته و سوختنی ... عشق آمدنی بود، نه آموختنی :)
البته منظور من این نیست که احساسی بشویم و منطق رو کنار بگذاریم.
4- به نظر شما چقدر مهم هست که مرد و زن دغدغه های ذهنیشون و طرز تفکرشون راجع به مسائل اجتماع و سیاست و ... یکی باشد؟ و یا اینکه در یک سطح فکر کنند. مثلاً شاید من با یک خانمی ازدواج کنم که خیلی ساده باشد. البته خط فکر سیاسی و مذهبی و اجتماعیش با من هماهنگ باشد. ولی مثلاً من همه چیز رو خیلی پیچیده تر بررسی کنم تا ایشون. و یا برعکس.
آیا به مشکل بر نمی خوریم؟ آیا به مرور زمان از ساده بودن ایشون خسته نمی شوم؟ و احساس نمی کنم که همصحبت ندارم؟
5- خیلی سوالهای دیگر مشابه سوالهای قبلی دارم که بپرسم. ولی بهتر است سوال آخر کمی متفاوت باشد :)
دکترها که به مهمانی می روند، همه می گویند آقای دکتر، ما فلان جایمان درد می کند، چی کار کنیم؟!
شما وقتی به مهمانی می روید، همه نمی خواهند مشاوره بگیرند؟ اصولاً اطرافیان چه برخوردی با شما دارند؟ نکند هر کی هر گرفتاری و دعوایی دارد رو برای شما می آورد؟! :)
و می خواهد مشاوره مجانی هم بگیرد! :)
(مثل خود من که می خواهم در 5 سوال صندلی داغی تمام مسائل مبهمی که در ذهنم هست رو حل کنم :311: )
معمولاً با این مسئله چطور برخورد می کنید؟
می دانم جواب دادن به این سوالها زمان می برد.
کوتاه هم بنویسید قانع هستیم :)
از شما متشکرم!