بله حق با شماست.
نمایش نسخه قابل چاپ
بله حق با شماست.
سلام نازنین خانم چند بار خواستم بهت پیام خصوصی بزنم نشد
تمام تاپیکت رو خوندم
ببخشید این ره که تو می روی به ترکستان است
یه لحظه خوبی یه لحظه بد
اگه شوهرت خوشحال و سر حال باشه تو خوبی
اگه شوهرت ناراحت باشه تو می ریزی بهم
شما با یه غوره سردیت میکنه با یه مویز گرمیت
چرا برای خودت یه برنامه ریزی زندگی نمی کنی
از این قهر و آشتی ها همیشه توی زندگی ها هست فکر نکن تموم میشه
این نگرش شماست که باید نسبت به زندگی عوض شده
تا ببینی دنیا چقدر قشنگ هست
از منی که تجربه زندگی ده ساله را دارم یه نصحیت بشنو
نذار برای شوهرت همه چیز تموم بشه و قید همه چیزی و بزنه
شما یکبار برای طلاق اقدام کردی و حرفش رو زدی نذار زشتی این مسائل از بین بره
نذار به جایی برسی که حسرت روزها و عمرت و بخوری
این رو از پست قبلیت اوردم
مدیر تالار برایت نوشته است
یکبار دیگ دقیق بخون
سلام نازنین غ
واقعیت اینه که در زندگی واقعی همسران همیشه مقداری بی انصافی ، بی توجهی یا حق کشی یا ... به وجود می اید. این یا مربوط به ضعف همسران می شود، یا خطا و اشتباهشان، یا اینکه آموزش کافی ندیده اند، یا به زندگی جدید عادت نکرده اند. و البته ممکن است ضعفهای شخصیتی هم باشد.
اما مهم نحوه برخورد با این ناملایمات است.
ما دو شیوه می توانیم با مشکلات مواجه شویم
1 - احساس مدار یا هیجان مدار
2 - منطق مدار
به نظر می رسد شما در قبال مشکلاتتان بیشتر هیجان مدار باشید. رنجیده شدن، تکیه به احساسات کردن یا تحت تاثیر آنها قرار گرفتن و تعمیم های افراطی از مشخصه های این نوع نحوه برخورد است.
در حالیکه در روش منطق مدار، ما علاوه بر احساسی که تجربه می کنیم روشمند و با برنامه برای کاهش یک ضعف در زندگی به طور متوالی و مستمر تلاش می کنیم.
اگر شما به مقالات بخش مشاوره خانواده ما مراجعه کنید ، متوجه بعضی روشها جهت کاهش این کدورتها می شوید. در واقع شما نیاز دارید آگاهی و مهارتهای خود را در ناخداگری کشتی زندگی ، بالا ببرید. تا مثل یک ملوان تازه کار با هر موج یا بادی دچار استرس و ناامیدی نگردید. بلکه روشهای حل و مقابله با آن را بدانید.
مال شهریور سال 87 است یعنی یکسال پیش
نگاه کن در این یکسال و سه ماه به چه چیزهایی رسیدی
چه چیزهایی رو از دست دادی
ایا الان اونجایی هستی که می خواستی باشی
اگرنه
خوب فکر کن برای یک ماه بعدت و اون وقت جایی باش که دلت می خواهی باشی
بالهای صداقت عزیز کاملا درست می گین.
من باید یک برنامه ریزی درست برای خودم بکنم. یک ساله می خوام بکنم ولی ...
البته الان خلی بهترم. خیلی قوی ترم. دیگه مثل سابق اون گریه های عصبی رو نمی کنم.
دقیقا مثل ناخدایی که کشتیشو طوفان زده و حالا باید بسازدش. حتما به مشاور مراجعه می کنم.
ولی اینو می دونم که از خانواده شوهرم متنفرم
چه ربطی داره از خانواده شوهرت متنفر باش اصلا مهم نیست
تو به زندگی خودت توجه کن
منم از خیلی ها متنفرم که باهاشون ارتباط تنگاتنگ دارم
ولی خوب من دارم زندگیم رو می کنم
حالا اونها هر چی می خواهند بگن
طلا که پاکه چه منتش به خاکه
حالا تو هی بیا جار بزن آی من خوبم شما ها بدید
ول کن بابا از لحظه حال لذت ببر اینقدر بچه بازی از خودت درنیار
نازنین دودش توی چشم خودت میره ها
اینقدر به خاطر خانواده همسرت با شوهرت درگیری درست نکن
یه تصمیم منطقی در ارتباط با نحوه برخورد با اونها بگیر و تحت هیچ شرایطی از این نحوه برخورد عاقلانهمنصرف نشو
بالهای صداقت دقیقا دیشب با همسرم یک ساعت سر این موضوع حرف زدیم. خیلی دل شکسته و ناراحته ازشون ولی یکهو زد زیر گریه و گفت اونها به من بد کردن دلم رو شکوندن ولی بالاخره که منو بزرگ کردن. در راه رضای خدا من باید حداقل یک سلام می کردم می رفتم خانه ( به خدا قسم من 1000 بار بهش گفتم وقتی می ری خانه فقط به پدرت سلام کن. همین ولی آقا گوش نکرد حالا می گه تو مقصری هی کینه رو تو دلت بزرگ کردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! )
منم گفتم بچشونی باشه. من کاری ندارم. هر وقت دلت خواست بعد از ازدواج برو سر بزن ولی بدون من و بچه هات. از ما کم نذار هر کاری دلت می خواد بکن. آقا می گه شب عروسیم نباشن!!!!!!!!!
( من نمی فهمم جز بدی چی در حق ما کردن آبرو ریزی کم کردن؟ حالا واقعا می خوان بیان عروسی بگم چی؟؟؟ ) منم کفتم بیان ولی عروسی تو می یان. با من کاری نداشته باشن. برن یک گوشه بنشینن و صداشونم در نیاد ( که من می دونم نمی شه. مادرشوهر من صداش در نیاد!!!!!!!!!!!!! امیدوارم مجلسو به هم نزنه! به خدا نمی دونید چقدر ازشون متنفرم )
بالهای صداقت عزیز حق با شماست. من بیخودی این موضوع رو برای خودم بزرگ کردم. من انقدر ناتوان برخورد کردم که اونها شدن غول. تصمیم دارم از این به بعد جواب های رو با هوی بدهم.
کاش می تونستم بفهمم چرا خدای مهربان مردی با این شرایط خانوادگی قسمت من کرد؟؟؟ مردی که من دوستش دارم ولی خانوادش...؟؟؟
اوووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووه
سلام نازنین جان
منهم با حرفهای بالهای صداقت عزیز موافقم در ضمن هیچوقت اینو فراموش نکن که امین بخاطر شما از اونها جدا شده و شبها به خانه شان نمیره. پس قدر شوهرتو بدون و سعی کن حداقل اونو برای خودت نگه داری اختلاف با خانواده اش نیاز به گذر زمان داره فعلا تنها کاری که باید بکنی رفتن به یک مشاوره و کمی گذشت در برخورد با شوهرته.
هیچوقت هم جلوی اون دیگه ازشون حرفی نزن اون خودش به اندازه کافی از دستشون خسته است.
نازنین خواهشا فقط به خودت و شوهرت فکر کن تو می خواهی تا آخر عمر با اون زندگی کنی نه با خانواده اش.
یه کم از این بحثه بیرون بیا سعی کن با کمک اون بتونید زندگیتونو بسازید با فکرهای الکی زندگی ات را خراب نکن
نازنین تو با امین زندگی خواهی کرد نه با خانواده اش این درگیری ها گذراست شوهرتو برای خودت نگه دار اگه نه!!!!
ویونای عزیز باور کن خودم هم می خوام همین کار رو بکنم ولی هنوز که هنوز گاهی کابوسشون رو شب ها می بینم.
برای خودم هم عجیبه چرا این ها یک هو انقدر شدند غول!!!!
برام دعا کنید. امیدوارم بتونم روی افکار نا خودآگاهم کنترل بیشتری داشته باشم.
قراره آخر این ماه 3 تا از واحد های مجتمعی رو که ما هم توش یک واحد خریدیم به عنوان نمونه آماده نشون مالکین بدهند و اگه خدا بخواد 1000 واحد رو تا شب عید تحویل بدهند.
دوستای خوبم خیلی برام دعا کنید خانه امون رو تا شب عید تحویل بدهند. آماده شدن خانه 70% از این فشار ها رو کم می کنه و بعد ما می تونیم یک برنامه ریزی درست برای عروسیمون بکنیم. خیلی خیلی برام دعا کنید.
خانم نازنین چگونگی برقرار کردن ارتباط هر کس با خانواده اش به خودش مربوط هست نه به دیگری
اصلا ما چنین اجازه ای نداریم برای دیگری تعیین و تکلیف کنیم با چه کسی سلام و احوال پرسی بکن با چه کسی نکن
ببین خواهر خوبم
شما در رفتارهای شوهرت غرق شده ای
نمی توانی شوهرت را آنطور که خودت می خواهی تغییر دهی
بدان سخت در اشتباهی
یک ساعت نشستی با شوهرت جرو بحث کردی رفتی خونه پدر و مادرت به این سلام بکن به اون سلام نکن
چرا؟ نه جدا چرا؟
اگر خانواده شوهرت برا تو ارزشی ندارند برای تو مهم نیستند پس چرا اینقدر براشون جوش می زنی ؟
دلت می خواهد شوهرت طوری برخورد کند که احترام و شخصیت شما حفظ بشود درسته .
که اونها ارزش تو و خانواده ات را بفهمند.
چرا مگر قرار هست با اونها ازدواج کنی ؟
آیا این خواست شما که نتیجه اش تنها در گیری شوهرت با خانواده اش هست حاصل دیگه ای هم داره؟
ببین خواهر من
شوهرت توی اون خانواده بزرگ شده به اونها علاقه داره اینو من نمی گم یه قانون هست هرکسی خانواده اش رو ولو بد دوست داره و بهشون احساس تعلق می کنه
اگر دنبال این هستی که شوهرت از اونها به خاطر تو ببره و اونها رو رها کنه
خیلی قشنگ و واضح بهت بگم آخر این زندگی از تو دلزده میشه میره پیش اونها
ما زنها احساساتی هستیم زود تصمیم می گیریم بعد هم فکر می کنیم همه تصمیماتمون درسته چون از روی عشق و علاقه به همسرمون این کار را کردیم
که صد البته در اشتباهیم که این عشق و علاقه ما نه تنها برای اونها ارزشمند نیست بلکه به گونه دست و پا گیرشون هم هست
من گفتم خودت با خودت تصمیم بگیر نه اینکه به شوهرت بگو بیا با هم یه موضع یکسان در مورد خانواده ات بگیریم
یه نکته دیگه
خوب خوب گوش کن
شوهرت خانواده اش را چه تو بخواهی چه تو نخواهی دوست داره تو هم همین طور
خوب
حالا تصور کن کسی مرتب به خانواده ات بد و بیراه بگه و تو ر از اونها بیزار کنه تو چه حسی نسبت به اون شخص پیدا می کنی؟ هرچقدر هم او را دوست داشته باشی باز هم کم کم این پیام را به مغزت می فرستی که این آدم خانواده ام را دوست نداره من اونها را دوست دارم یعنی با خانواده ام بد هست ازشون کینه داره کم کم چون به علاقه هایی که طی چندین سال(از بدو تولد تا زمانی که به ازدواج برسی یعنی دورانی که تو توی خانه پدری ات بزرگ شدی ایجاد شده)داره توهین میشه
پس خودت اون شخص را ول می کنی میری
حالا خودت رو بذار جای شوهرت
باز هم می گم این ره که تو میروی به ترکستان است
بالهای صداقت عزیز تمام حرفات درست. حال چه کنم؟؟؟