دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی رها شو تا جهان بینی
نمایش نسخه قابل چاپ
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی رها شو تا جهان بینی
یوسف کنعانیم،روی چو ماهم آرزوست هیچکس از آفتاب خط و گواهان نخواست
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
يك شب ز سر لطف مهمان دلم باش
يك شب كه هزار شب نميشه
هزار ادب داشتم من ایخواجه
کنون که مست خرابم صلاح بی ادبیست
تن تو نازک و نرمه مثه برگ
تن من جون می ده پر پر بزنه زیر تگرگ
سلام دوستان واقعا شما این شعر ها رو حفظین ؟؟؟؟؟؟؟؟/ من که حافظه ضعیفی دارم
گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید مشکل حکایتی است که تقریر میکنند
دارم دلکی غمین و خسته کز دست غمت به خون نشسته
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش