از شيشه بي مي؛ مي بي شيشيه بجوئيد
حق را ز دل خالي از انديشه بجوئيد
نمایش نسخه قابل چاپ
از شيشه بي مي؛ مي بي شيشيه بجوئيد
حق را ز دل خالي از انديشه بجوئيد
از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل
اي بسا ظلمي كه بيني در كسان
خوي تو باشد در ايشان اي فلان
تا به قعر خوي خود اندر رسي
پس ببيني از تو بود آن ناكسي
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نباشد نمی گوییم
و حرف هایی است برای نگفتن
حرف هایی که هر گز سر به ابتذال گفتن فرود نمی اورند
و سرمایه ماورائی هر کس
حرف هایی است که برای نگفتن دارد
حرف هایی که پاره های تن ادمی اند
و بیان نمی شوند مگر انکه مخاطب خویش را یابند.
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی دوایش آتش است
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
[color=#FF1493]هر چیز بشکند ز بها اوفتد ولیک
دل را بها و قدر بود تا شکسته است[/color]
چو زین بگذری مردم امد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
مرده بودم زنده شدم گریه بودم خنده شدم
دولت عشق امد و من دولت پاینده شدم
ای عاشقان ای عاشقان امروزماییم و شما
افتاده در غرقابه ای تا خود که داند اشنا