میشه یک شعر زیبا برای معلمان ادبیات بنویسید لطفا
نمایش نسخه قابل چاپ
میشه یک شعر زیبا برای معلمان ادبیات بنویسید لطفا
ازعشق تو فاطی خوردم به یه قاطی
دیداربادوستان تو جنگل وتو بوستان
هوامثل بخاری مرغو جوجه سوخاری
برای معلمان یک شعر بنویسید لطفاااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اا
تو که باری زدوشم برنداری***چرا باری زدوشم بر نداری:58:
ببخشید این شعر برای عموم و گلایه گذاری( خوب و دوستانه )است به معلم ها کاری نیست.
تقدیم به معلمان ادبیات:
لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: به تو چه؟ مگه فوضولی؟
سلام
من کیش ومات شدم :302:
درارسال 44 من نوشته بودم
تو که باري زدوشم برنداري***چرا باري زدوشم مي گذاري؟؟؟؟
اما ......
سرقت ادبی را شنیده بودم اما دستکاری ادبی را ......خب حالا می بینیم
عجب شعر طنز و تفکر شطرنجی شد.:58:
حالا چه کسی کیش و مات شد؟:305:
........................نقل قول:
نوشته اصلی توسط erfan25
امشب از طریق سرچ گوگل با اینجا آشنا شدم و چون دیدم تعدادی از اشعارم را بدون ذکر منبع و بعضا با دستکاری در اینجا قرار داده اند لازم دانستم به جناب عرفان خان و سایر کاربران این نکته را تذکر بدهم
...........................نقل قول:
نوشته اصلی توسط erfan25
این یکی از اون شعر های منه که بیت آخرش دستکاری شده
نبرد مادر زن و داماد
«یکی از بزرگان اهل تمیز».... حکایت کند از زنی تند و تیز
که غرید روزی چنان شیر نر.... به داماد خود این چنین زد تشر:
الهی که پنچر شود چرخ هات.... عوارض دوچندان بیاید برات
کُت و کفش و شلوار و حتی کــُلات.... بگیرند از بابت مالیات
الهی کوپن هات باطل شود.... ویا کارت بنزین تو ول شود
خورَد فـُرم چکهای تو دم به دم.... نیاید به یادت دم و بازدم
بمانی درهجران شیر پگاه....زچاله در آیی بیفتی به چاه
الهی ز نفرین من چون کدو .... شود کلّه ات عاری از تار مو
شده آهو از دست تو خون جگر.... الهی که ارُیون بگیری پسر
چنین لعبتی که به تو داده ام ....مگر از سر راه آورده ام؟
به داد و هوار و به صد اخم وتخََم.... گرفتی ز دردانه ام زهر چشم
تو ای مردک تنبل ِ بی بخار....وبا قدّ دیلاق ِ مثل چنار
نه در ظرفشویی کمک می دهی.... نه پولی برای بزک می دهی
نه شلوارهایش اطو می کنی.... نه رخت و لباسش رفو می کنی
نه در بچه داری پُخی بوده ای .... نه در علم و دانش مُخی بوده ای
برایش نه اصلاً طلا می خری.... نه او را به کیش و دبی می بری
لذا چون که براو جفا می کنی .... وپنهان زمن در خفا می کنی
به ناچار در منزلت مستقر... شوم چند هفته و یا بیشتر
که گیرم تو را خوب زیر نظر.... شوم از کَم وکیف تو باخبر
چو داماد بشنید این گفته را... به مادر زن خویش داد این ندا:
از امروز من نوکرش می شوم.... اگر هم بخواهی خرش می شوم
به پختن به شستن به رُفتن کمر.... ببندم چنان که بیفتم دَمر
چپ و راست اورا کمک می کنم.....خودم دخترت را بزک می کنم
دبی چیست اورا پکن می برم..... هوایی ویا با ترن می برم
شوم همچو «جاوید» طناز و شوخ.... زنم بر سر دشمنانش کلوخ
شوم کفتر جلد آهوی تو.... به شرطی نبینم گل روی تو
با سلام
جناب محمد جاويد باور كنيد ما شعرها رو همينجوري از تو وبلاگها در آورديم و هيچ دستكاري هم تو اون نبوده و هيچ جا هم نام شاعر ذكر نشده بود .اما در اينجا از حضور شريف شاعر محترم اين اشعار معذرت خواهي مي كنم ما هم اينجا بيان نكرديم كه اين شعرها از خودمون هست . اما پيشنهاد مي كنم سرچ بفرماييد و در ديگر وبلاگ و سايتها هم اشعار خودتون رو بدون ذكر منبع مشاهده كنيد تا صحت گفتار ما نمايان گردد .
به هر حال از اینکه شما را در کنار خود می بینیم و شعرهای جالب را مستقیما از خودتون می شنویم، بسیار خرسندیم.
ممنون از لطفت و تشکر از تذکرتنقل قول:
نوشته اصلی توسط erfan25
غزل ترسناک
من از طناز رفته در پی هر باد می ترسم
واز رندی که گوید هرچه باداباد می ترسم
اگر فرهاد آمد از پی شیرین ابایی نیست
من از شیرین رفته در پی فرهاد می ترسم
زبس که آخر هر برج وحشتناک می باشد
از آن تیزی برج گندۀ میلاد می ترسم
زدانشگاه غیر ول نمی ترسم ولی افسوس
که از نوع ول آن یا همان آزاد می ترسم
نمی دانم چرا از راشد و مرشد نمی ترسم
ولی از هرکسی که می کند ارشاد می ترسم
چنان گوشم شده پر از فغان و ناله و فریاد
که ازآهنگ شیش و هشت و ریتم شاد می ترسم
جناب گاوما در زندگی همواره می زاید
لذا از زائو و لفظ مبارک باد می ترسم
به این علت که از هر بانک وامی دست و پا کردم
زنام بانک و وام و قسط و استرداد می ترسم
زبس که حرص خوردم معده ام بدجور می سوزد
لذا از خوردن هرچیز حتی باد می ترسم
مخ «جاوید» هم باید کمی شوک داد چون جداً
از این پرحرفی واینگونه استعداد می ترسم
اقای عرفان خیلی عالی بود موفق وشاد باشید
مدیر کل
گه مدیر کل بشم چی می شه.... مث اونا تپل بشم چی می شه
صاحب رانندۀ مخصوص بشم.... راحت از این صف اتوبوس بشم
هرجور دلم بخواد برم سر کار... کسی دیگه ازم نگیره آمار
منو اگه کسی بخواد ببینه.... باید تو لیست انتظار بشینه
ایل و تبارم بذارم سرکار.... بدم یه پست خوب و نون وآبدار
عمو مدیر مالی و اداری.... عمه معاون حسابداری
خواهر زن لوس و ِتیتیش مامانی..... بره بشه مسئول بایگانی
بی خودی هی به بعضیا گیر بدم.... حقوق بیچاره هارو دیر بدم
به نورچشمیا و پاچه خارا م.... بدم اضافه کار و کلّی انعام
یواش یواش توپیست رانت خواری....بگازونم با ماشین فراری
خلاصه آبی زیر پوستم بره....بشه برام تو زندگی خاطره
ولی یواشکی تو گوش «جاوید».... زنش یه چیزی گفت و کلّی خندید:
یه دوریال بده یه کاسۀ آش... تا مدتی بشین به این خیال باش
اقای عرفان خیلی عالی و جالب بود موفق وشاد باشید
زیر میزی
« یکی از بزرگان اهل تمیز».... حکایت نماید زاعجاز میز
که گر چیزی از زیر آن رد شود.... به راه قوانین ما سد شود
دو صد ماده وبند یا تبصره....زاعجاز او حل شود یک سره
فلان مادّه از لطف او نر شود.... ومسئول هم درسش از بر شود
قوانین به پیشش همه خم شوند....صداهای بالا همه بم شوند
همه قفل ها را بود شا!!کلید.... زترسش همه پیش او مثل بید
تمام امورات زشت و خلاف.... وهر اشتباهی وصد جور گاف
زلطفش شود کار خیر و ثواب.... به طوری که هرگز نبینی به خواب
قوی تر زدولت عمل می کند...قضایای پیچیده حل می کند
طرف که نشسته در آن سوی میز .... بگوید که از زیر میزم پلیز
بده آن چه آورده ای ارمغان... به دور از نگاه بد این وآن
تراول ، یورو،پوند،مارک و دلار.... ریال هم اگر بود با خود بیار
زاعجازش از خاک پا می شوی.... زهر گیروداری رها می شوی
و در پیش قانون شوی سرفراز.... بگویی به مسئول آن جا به ناز
که تا قبل ازاینکه روم خانه ام.... لزوم است امضاء شود نامه ام
و« جاوید » گفتا به اهل تمیز.... بده آن چه داری از این زیر میز
وگرنه به هجوی فرارت دهم.... دوخروار لیچار بارت دهم
دختري کرد سوال از مادر/
که چه طعم و مزه دارد شوهر/ :303:
اين سوال تا بشنيد از دختر/
اندکي کرد تامل مادر/
گفت با خود که بدين لعبت مست/:16:
گر بگويم مزه اش شيرين است/
يا غم شوي روانش کاهد/
يا بلا فاصله شوهر خواهد/
گر بگويم مزه ي آن تلخ است/
تا ابد مي کشد از شوهر دست/
لاجرم گفت به او اي زيبا/
ترش باشد مزه ي شوهر ها/
دخترک در تب و تابي افتاد/
گفت مادر دهنم آب افتاد/:228:
6600
بـا مـدرک لـیـسـانـس بـه کـنـجی خزیده ا م.... ..از مــدرکــم چــه سـود که خیری ندیده ام
امــا بــــه کــــار لاف زنــــی دوره دیــــده ام.... ..بــا قــرض و قــوله خـط مـوبایلی خریده ام
رحـمت بـه آن کسی که اس. ام. اس بنا نهاد .....بــر دسـت این فلک زده یک شغل توپ داد
با شصت و شش دوصفر خودم حال می کنم..... پــیــغــام های عشقی ام ارسال می کنم
پــیــغــام مــی دهــم کــه مـنــم مـبتلای تو......بــرفــرق کلـــّه ام بــخـــورد صــد بـلای تـو
هــی لاف مــی زنــم کــه چـنـیـنـم و یا چنان.... .دارم دوبــرج و چــنـــد هــتــل توی اصفهان
گــرچــه فـقـط بــه شـهـرک پـردیس می روم......گــویـــم بـــه او مُـــدام بــه پاریس می روم
جــشن عــروسـی ات بـه دبی می کنم به پا .....آن بــرج اصــفـــهـــان بـشود مـهـرت ای بلا
مــاه ِ عـسل بــه شــهــر پــکن می برم تو را...... بــا کـــوپــه هــای خــوب تــرن می برم تورا
یــک وقــت هــم بــرای طــرف نــاز مـی کنم......ایــن نـکته در (message) خود ابراز می کنم
او هــم زنــد مــسیــج کــه نــازت نـمـی خرم..... دل را بــرای یـــک نـــفـــر تــــازه مـــی برم
پــاســخ دهــم کــه ایــن غـلطم را به دل نگیر.....ای آن کــه کــرده ای زمـسـیجـت مــرا اسیر
یک بوسۀ دو قــبـضــه بــرات (send) می کنم.... .عشـق و مــرام و مـعـرفـتـم (end) می کنم
الــقــصّــه شــاغــلـیــم و خــداونــد را سـپاس....گــرچــه زپــول قــبــض مــوبـایلیم آس و پاس
امــا از ایــنــکــه بــر ســرکاریـــم شــاکـریـــم..... ای شصت و شش دوصفرتورا سخت چاکریم
«جــاویــد» اگــر مــثـــال مـــن عــلافـی و پکر......یــک شــصت و شش دوصفربرای خودت بخر
سلام آقای محمد جاوید
خدا قوت از اینکه اشعار قشنگ خودتون را در این تالار قرار می دهید، خرسندم.
بی شک دوستان با ذوقی چون شما، در فراهم آوردن آرامشی پایدار در این تالار، نقش بسزایی دارند.
مادرم و زنم
با عرض ارادت و معذرت از روح پر فتوح ایرج میرزا و پوزش فراوان از خدمت همسر گرامی ( زن ذلیلی را می بینید) این قطعه شعر که زبان حال بعضی هاست تقدیم می شود.
« گويند مرا چو زاد مادر»**آن گاه كه آمدم به اينور
« پستان به دهان گرفتن آموخت»** چون شیر نداشت قلب او سوخت
رو كرد به بابای نگون بخت**برخيز و سريع كن به تن رخت
بستان تو كنون از اين حوالي**يك قوطي شير و شيشه خالي
« لبخند نهاد بر لب من»**دايم بگرفت او تب من
گر سرخ شدم ز تب به ناگاه**پاشويه نمود با دوصد آه
چون پول نداشت بهر دكتر** می زد به سر پدر بسی غر
« دستم بگرفت و پا به پا بُرد»**در راه سواد من چه ها بُرد
درخرج كتاب و دفترم ماند**اين نكته به زير گوش من خواند
باید که برای کفش و کیفت **یا تقویت در س ضعیفت
ازبانك محله وام گيرم**هرچند که تا دهند پيرم
« يك حرف و دو حرف بر زبانم»**بنهاد كه معني اش ندانم:
معني چك و وام و حواله ** تضمين و وثيقه و قباله
« چون هستي من ز هستي اوست»**تا آخر عمر دارمش دوست
دانم كه برای من چه ها كرد**تا عيش و عروسي ام به پا كرد
یک دختری انتخاب کردم** با آن دل خود کباب کردم
افسوس که او زنی ست بُنجُل** یک لحظه زرنگ و لحظه ای خُل
از صبح به شام توی خانه**هر لحظه، مُدام يك بهانه
با ناز و ادا و با قِر و فِر** آهسته روَد چو چرخ پنچر
خود کردم ونیست راه تدبیر**من ساده واو خدای تزویر
چندی است که زاده است پوری** این خانم ِ مدعی حوری
شبها برِگاهوارۀ پور** من هستم و زن ز مهد اودور
او نيست چو مادرم فداكار ** بیدار نشسته ام به ناچار
آرام بخواب ، مادرت هم**آن دور لمیده مثل شلغم
تا هستم و هست دارمش دوست** هر چند که مادرش چو لولو ست
اي خالق مهر و ماه و ناهيد** ای قادر و رب ِحي« ِجاويد»
يا شر و بدي بكن ازاو دور**يا بهر ندیدنش شوم کور
کفش بنده
یک آگهی داده در مجله..... با عکس دو لنگه کفش خوشگل!!!
این صاحب عکس روز جمعه.... شد در سر ختم عمه ام ول
در سال هزار و سیصد وچند....او را به دو ده تومن خریدم
در طول تمام این سه ده سال....جز خیر و خوشی از او ندیدم
سگدو زدم و دوید او هم.... یک آخ نگفت کفش بدبخت
یک واکس به خود ندید هرگز.....یک بار نشد به او زنم تخت
در عید وعزا شریک و همراه.... در شادی و غم رفیق من بود
در کار و تلاش سخت و محکم.... گویی که زسنگ یا چدن بود
ارباب رجوع بودم و او.... با من به دو صد اداره می رفت
تا کسب نتیجۀ نهایی ......پیوسته و چند باره می رفت
در صف همه جا به پای من بود.... یک روز صف برنج و روغن
روزی به صف فلان و بهمان....یک روز برای وام مسکن
هرکس که سراغ دارد از او.... یا آن که بیاورد نشانی
یک سکه تمام می ستاند..... البته برای مژدگانی
« جاوید» چو خواند آگهی گفت:....از ریشۀ فقر دزد روید
محتاج اگر نبود آن دزد.... این گونه به کاهدان نمی زد
رمز گنج
یک گدا دیدم شبی در سرسبَیل.... طفلکی رنج و مشقت می کشید
از برای اخذ پول از این وآن ....واقعاً بدجور زحمت می کشید
جامه و شلوار و کفشش مندرس... دست خود را باند پیچی کرده بود
لابلای ریش انبوهش شپش....موی را بدجور قیچی کرده بود
لنگ می زد ناله می فرمود که:... لشکری کور و کچل در خانه اند
نان خوران گشنه ام چون کفتران... چشم در راه پدر در لانه اند
آخر شب چون که فارغ شد زکار.... گفت با همکار خود با سوز و آه
درد دل دارم هزاران مثنوی... گر که آن را نشنوی گویم به چاه
همسرم لامصب عین بولدوزر... می کند تخریب اموال مرا
بابت جراحی پوز ولبش... بد گرفته تازگی حال مرا
یک پسر دارم که رفته ونکوور.. تا بگیرد دکترای اقتصاد
حتم دارم تا بگیرد مدرکش.. می دهد داروندارم را به باد
دختری دارم مقیم انگلیس... زیر خرجش واقعاً زاییده ام
تا شود خانم برای خود کسی.... جد خود را پیش چشمم دیده ام
پنت هاوسی هم خریدم در دبی... جای آن نزدیکی برج العرب
بابتش افسوس مقروضم شدید... آمده از قسط آن جانم به لب
خانه ای دارم طرف های ونک.... آخرین قسطش اخیراً داده ام
از ونک تا انتهای سرسَبیل.... تا بیایم از نفس افتاده ام
با اضافه کار باید اندکی...اقتصادم را سروسامان دهم
از محل یاری همشهریان .....مشکلات خویش را پایان دهم
ماکسیمایی ناگهان ترمز گرفت.... شوفرش درب عقب را باز کرد
چون سوارش شد گدا ویراژ داد.... گوییا آن وقت شب پرواز کرد
مات شد «جاوید » و گفتا این چنین:... ای خوشا گنج بدون درد ورنج
گر گدایی ننگ می باشد ولی...می دهد دست گدایان رمز گنج
بعضی از عشق های امروزی
عشق یعنی ناز و اخم یک عروس// تا کند خود را برایت لوس ِ لوس
عشق یعنی ساکت و خاموش باش// او دهد فرمان سراپا گوش باش
عشق یعنی سکه های بی شمار// یک هزار و سیصد و شصت و چهار
عشق یعنی قربون ماشینتم// عاشق ودرماندۀ کابینتم
عشق یعنی خانه ای بالای شهر// گر نداری تا قیامت قهر قهر
عشق یعنی جشن در تالار وباغ// رقص نور و مطرب و آهنگ داغ
عشق یعنی ده رقم لیست غذا// تاشکم هایی در آید ازعزا
عشق یعنی که جهازش خوشگلی است// باقی حرفاش تماماً رو دلی است
عشق یعنی شیر بهاء .. بگذار نگم// چون که سکته می زنی جون ننم
عشق یعنی قربون پول بابات // گرچه او میگه که می میرم برات
چون که خواهی جفت گردی با کسی// گر نگیری سفت ، فوراً مرخصی
جون من خود را کمی باهوش کن // گفتۀ «جاوید» حتماً گوش کن
گربه ای را کُن از اول اختیار// بر در ِ حجله بکن بالای دار
زهر چشمی، هارت و پورتی ، ها ببم // کیسه گردد ماست هایش بد رقم
چون از اول گر نهی دیوار کج// تا اواخر می شود رفتار کج
ابیات کنکوری
ز بس هی درس رابلغور کردم
دوچشم تیز خود را کور کردم
تمام لحظه های خوب خود را
فدای زالوی کنکور کردم
.................................
چه سدّ محکمی گردیده احداث
بتن آرمه بدون درک و احساس
خدایا بشکنه این سد کنکور
ویا یک جورَکی آن را کنم پاس
....................................
كنكوري ام و غمي گران بردل من
ماتم كده اي حزين شده منزل من
جانم به لب آمده از اين غول بزرگ
ترسم كه شود عاقبت او قاتل من
...................................
برای پز به پیش قوم و خویشان
پدر کرده مرا زار وپریشان
سه سالی می زنم هی تست کنکور
«می گم» نر هست می گوید بدوشان
با تو به سر نمی شود
« با همگان به سر شود با تو به سر نمی شود» ... دل سرعقل آمده ساده و خر نمی شود
گرچه که پنچرم نمود ، نیش نگاه گرم تو.... وصله زدم به این دلم ،بار دگر نمی شود
عشوه و ناز میکنی دست دراز می کنی ... گرچه دگر به راه تو سینه سپر نمی شود
ترک دیار کرده ام، پشت به یار کرده ام... با دو سه بار ترک تو رفع خطر نمی شود
از تو که دور می شوم ، پر شر وشور می شوم... مثل قدیم شام من با توسحر نمی شود
بی تو عسل به کام من ، بودن باتو دام من ... تلخی کام من دگر با تو شکر نمی شود
دور شو از کنار من، دشمن اعتبار من ... دیدن تو برای من حض بصر نمی شود
بی خودی ات بهانه شد، ترک تو « جاودانه» شد ... عقل زغمزه ات دگر دست به سر نمی شود
منقل و فور وبنگ من ، مایۀ داغ و ننگ من... بودن در کنار تو غیر ضرر نمی شود
از دم و دود خسته ام ، گرز بلا شکسته ام...من سه طلاقه کردمت، صرف نظر نمی شود
نبرد رستم و ويروس
(به جاى نبرد رستم و اشكبوس)
كنون رزم ويروس و رستم شنو دگرها شنيدستى اين هم شنو
كه اسفنديارش يكى ديسك داد بگفتا به رستم كه اى نيك زاد
در اين باشد يكى فايل ناب كه بگرفتم از سايت افراسياب
چنين گفت رستم به افراسياب كه من گشنمه نون سنگك بيار
جوابش چنين داد خندان طرف كه من نون سنگك ندارم به كف
برو حال ميكن به اين ديسك،هان كه هم نون و هم آب باشد در آن
تهمتن روان شد سوى خانه اش شتابان به ديدار رايانه اش
چو آمد به نزد ميني towerاش بزد ضربه به دكمه ى پاورش
دكر صبر و آرام و طاقت نداشت مر آن ديسك را در درايوش نهاد
نكرد هيچ صبر و نداد هيچ لفت يكى ليست از root ديسك گرفت
در آن ديسك ديدش يكى فايل بود بزد Enter آنجا و اجرا نمود
كز آن يكdemo ِشد پس أز آن عيان ابا فيلم و موزيك و شرح و بيان
به ناگه چنان سيستمش كرد هنگ كه رستم در آن مانده مبهوت و منگ
چو رستم دگر باره ريست نمود همى كرد هنگ و همان شد كه ماند
تهمتن كلافه شد و داد زد ز بخت بد خويش فرياد زد
چو تهمينه فرياد رستم شنود بيامد كه ليسانس رايانه بود
بدو گفت رستم همى مشكلش وز آن ديسك و برنامه ى خوشگلش
چو رستم بدو داد قيچى و ريش يكى ديسكت bootable آورد پيش
يكى toolkit اندر آن ديسك بود بر آورد آن را واجرا نمود
همى گشت toolkit, hard اندرش چو كودك كه گردد پى مادرش
به ناگه يكى رمز ويروس يافت پى حذف امضاى ايشان شتافت
چو ويروس را نيك بشناختش مر از boot sector بر انداختش
يكى ضربه زد به سرش toolkit كه هر بايت آن گشت 80 بيت
به خاك اندر افكند ويروس را تهمتن به رايانه زد بوس را
چنين گفت تهمينه با شوهرش كه اين بار بگذشت از پل خرش
دگر باره اما خربت مكن ز رايانه اصلاَ تو صحبت نكن
قسم خورد رستم به پروردگار نگيرد دگر باره ديسكت از اسفنديار
مادر دلسوخته
از ایل وتبار رستم دستانیم... پس معنی هفت خوان او می دانیم
چون کل اداره جاتما ن خوان دارند.... هنگام رجوع در پسش می مانیم
ما عاشق کورشیم در وقت سخن ... در مقبره اش آب ولی می رانیم
پس رفت نموده ایم در کار ، ولی... مشغول به پیش راندن لبنانیم
چون دایۀ مهربان تر از والده ایم... از بابت خرج و دخلشان حیرانیم
اوضاع خزانه گرچه خیلی توپ است... افسوس خزانه دار این و آنیم
در کشُتی و فوتبال اگر پس رفتیم... در دو همه ساله صاحب عنوانیم
ما مادر دلسوختۀ بغدادیم... افسوس ولی زن پدر تهرانیم
بردرب خزانه قفل محکم زده ایم ... چون که نگران ملت افغانیم
چل سال گذشته است و در عصر فضا ... مشغول بهینه سازی پیکانیم
یک روز فروشندۀ برقیم، ولی.... در حسرت آن روز دگر گریانیم
ما صاحب سفره های نفتیم ، ولی ...از بابت نان سفره سرگردانیم
هرچند که عیب های جالب داریم ... از بابت عیب دیگران خندانیم
«جاوید » ولی بدان که ما در همه حال ... بدجور خلاصه عاشق ایرانیم
ای انکه رخت به از بهشت است
سیگار کشیدنت چه زشت است!!!:305:
مرحوم وزیری
:227:
تخم مرغی رفته بود اینترویو
تا مگر کوکو شود یا نیمرو
تخم مرغی بود با شور و امید
خواست تا مرغانه ای باشد مفید
فرم استخدام را پر کرده بود
عکس هم همراه خود آورده بود
توی مطبخ از برای شرح حال
پشت هم کردند هی از او سوال:
- کیستی تو، از کدامین لانه ای؟
- بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟
- کی ز پشت مرغ افتادی برون؟
- توی ماهیتابه بودی تاکنون؟
- تجربه داری و فرزی در عمل
- جای دیگر کار کردی فی المثل؟
- داغ گشتی توی روغن یا کره؟
- حل شدی در شنبلیله یا تره؟
- با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟
- خوب کف کردی شدی کلاً رقیق؟
- پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟
- باد کردی از فشار احتراق؟
تخم مرغ این حرف ها را که شنید
روی وحشت زرده اش هم شد سفید!
ژوری اینترویو هم بی مجال
لحظهای غافل نمیشد از سوال:
- گر "رزومه" داری و "سی.وی" بیار
- ورنه بیخود آمدی دنبال کار
- گر نداری توی کارت سابقه
- ردّ ردّی گرچه باشی نابغه
گفت لرزان تخم مرغ بینوا
نیست قانون شما بر من روا
خوب من تازه ز مرغ افتاده ام
صفرکیلومترم و آماده ام
هرکسی کرده ز یک جائی شروع
میکند خورشیدش از یکجا طلوع
گر نه در جائی خودم را جا کنم
تجربه پس از کجا پیدا کنم؟
گر که مرواری نباشد در صدف
پس چگونه تجربه آرد به کف؟
گر که در میدان نرفته کره اسب
تجربه را پس چه جوری کرده کسب؟
گفت "شف" با او که: - زر زر کافیه!
- بیش از این هم ماندنت علافیه
ـ تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا
- دست به نطقش را ببین بهر خدا!
- تجربه اول برو پیدا بکن
- بعد فکر پخت و پز با ما بکن
تخم مرغ بینوا با قلب خون
آمد از آن آشپزخانه برون
رفت غمگین، صاف پیش مادرش
تا که گرما گیرد از بال و پرش
گفت مادرجان مرا هم جوجه کن
جزو باند جوجه های کوچه کن
مرغ مادر گفت که: - دیر آمدی
- پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟
- من به تو گفتم بگیر اینجا قرار
- تو خودت عازم شدی دنبال کار
- مهلت جوجه شدن شد منقضی
- پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟
تخم مرغ اشکش درآمد پیش مام
ماجرا را گفت از بهرش تمام
گفت در نیمروپزی گشتم کنف
چونکه از من تجربه میخواست شف
سابقه یا تجربه با من نبود
آشپزخانه مرا ریجکت نمود
موعد جوجه شدن هم که گذشت
آه مادر بچه ات بیچاره گشت!
من از آنجا مانده، زینجا رانده ام
فاتحه بر هستی خود خوانده ام
رفت فرصت های عالی از کفم
حال دیگر کاملاً بی مصرفم
پس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟
میروم الان خودم را میکشم!
گفت مادر: - طفلکم قدقدقدا
- چند مدت صبر کن بهر خدا
- صبر کن طفلم بیاید نوبهار
- باز پیدا میشود بهر تو کار
- گرچه اکنون فرصتت سرآمده
- تو نگو دنیا به آخر آمده
تخم مرغ آنجا به حال انتظار
ماند تا از ره بیاید نوبهار
×××
عید نوروز، عید پاک آمد ز راه
روی هر میزی بساطی دلبخواه
شربت و شیرینی و قند و نبات
تخم مرغ رنگ کرده در بساط
روی میز خانهی بانو بهار
یک سبد مرغانه خوش نقش و نگار
تخم مرغ ما نشسته آن میان
میفروشد فخر بر اطرافیان
از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد
حرف های مادرش آمد به یاد:
- بهر هرکس در جهان قدقدقدا
- هست یک جا و مکان قدقدقدا
- نیست بی مصرف کسی قدقدقدا
- هست امکان ها بسی قدقدقدا
- هرکسی باید بیابد جای خود
- تا نهد جای مناسب پای خود
- پس تو هم توی مدار خویش باش
فارغ از مأیوسی و تشویش باش
- چون شبیه تخممرغ است این کره
- روز و شب گردش کند بی دلهره
- خود تو هم هستی عزیزم بیضوی
- در مدار خویش گردش کن قوی
- زندگی زیباست، زیبایش ببین
- هم ز پائین، هم ز بالایش ببین
تخم مرغ ما ز پند مادری
شادمان لم داد آنجا یکوری
گفت گر مطبخ به من میداد کار
در کجا بودم کنون ای روزگار؟
گشته بودم جوجه گر روی حساب
ای بسا که میشدم جوجه کباب
پس چه بهتر که بد آوردم زیاد
حال راضی هستم و ممنون و شاد
تخممرغم، بیضیام، شکل زمین
پس غم دنیا .......بعد از این!
-------------------------
هادی خرسندی – ژانویه 2009 :D
جیغ زدن برای سلامت زنان مفید است- جراید
منم زی ذی و مشتاق ملامت (بنازم اختصــــــــــار این علامت!)
به فکر پردهی گوشــم نباشی تو جیغت رو بزن، جونت سلامت!!
**
سرم عمری هراسان زیر تیغت کبود از لطفهـــــای بی دریغت!
ندیدم هیچ زن سالم تر از تـــــو یه پا مولتی ویتامین است جیغت!
**
تنم باشد کبود از لنگه کفشی و یا از ناخن همچــــــون درفشی!
زنم بهر سلامت -جای ورزش- کشد دائم ســــــرم جیغ بنفشی!!
http://bolfozool.blogfa.com/
یار مرا، غار مرا ، هند جگر خوار مرا
یار تویی ، غار تویی ، هند جگر خوار تویی
*******
پایان شب سیه سپید است
گر تقلب نباشد ورقه سپید است
*******
من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف!
من زمین خوردهی جعبه ی سیاتم،توپولف!
کشتهی تیپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!
مردهی ریپ زدن و ناز و اداتم، توپولف!
قربـون اون نوسانــات صداتم، توپولف!
یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
من هواپیما ندیدم اینجوری ناز و ملــوس
میپری پر می زنی روی هوا عین خروس!
بذار ایرباس واست عشوه بیاد- دراز لوس-
بدگِلا چش ندارن ببیننت، خوشگل روس!
قربون چشات برم، محــو نیگاتم ، توپولف
یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
مـــا رو میبری نقـــاط دیدنی وقت فرود
گاهی وقتا سر کـــــوه و گاهی وقتا ته رود
می فرستن همه تا سه روز به روحمون درود
می خونه مجری سیما واسمون شعر و سرود
چرا ماتم می گیرن ، مبهوت و ماتم توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
وقتی عشقت میکشه گاهی با کلّه می شینی
به جـــــای باند فرود، توی محلّه می شینی
یا میری تــــوی ده و رو سر گلّه می شینی
زودی مشهور میشی، رو جلد مجلّه می شینی
پی گیرعکســــــا و تیتر خبراتم توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
می خوام از خدا که یک لحظه نشم از تو جدا
چونکه وقتی باهاتم هی می کنم یـــــاد خدا
بدون نذر و نیـــاز بــــــا تو پریدن ، ابدا!
می کنم بعد فرود تمــــوم نذرامـــــو ادا
واســه جنّت بلیتت گشتــــه براتم، توپولف!
یه کلـــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
تو که هی رفیقــــای ایرونیتو یاد می کنی
کی میگه تــــو انبارای روسیه باد می کنی؟
ما رو پیک نیک می بری، سقوط آزاد می کنی
خدا شــــادت بکنه ، روحمونو شاد میکنی
بری تا اون سر اون دونیا(!) باهاتم، توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
آی آدمها که از فرط غم نان غرق اندوهید
یک نفر در خواب چارزانو نشسته بر سر سفره
یک نفر در خواب دارد میخورد لف لف چلو قیمه
قیمهاش اما چه آب زیپوست و بیمایه
خالی است از گوشت
خالی است از سیبزمینی، لیموعمانی
نه پیازداغی در آن باشد
نه نشان از زعفران دارد
نه در آن لپه نه زردچوبه
گوییا غیر از نمک در آب آن چیزی نجوشیده
هست شورابه
و برنجش دم نکشیده
بوی نای آن برنج دون پاکستانی ریز سیه چرده
میدهد آزار بینی هرآنکس را که بلعد لقمهای از آن
پس کجایی ای برنج دم سیاه و قد دراز و خوش خوراک خطهی گیلان؟
آن زمان که مست هستید از خیال خوردن یک لقمه نان خشک سنگک
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید نان بربری را سفت در آغوش
تا بلمبانید آن را غرق در لذت
آن زمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند
تا بیفتد معدهها از قار و قور ناشتا ماندن
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در خواب دارد میخورد لف لف چلو قیمه
آی آدمها که از فرط غم نان غرق اندوهید
سفرهتان خالی ز نان و پایتان بیبهره از تنبان
فکر نان را از سر خود یکسره بیرون برانید آی آدمها!
این زمان که نان تافتون دانهای سیصد تومن باشد
بربری چارصد
و باگت پانصد
نان سنگک هم هزار چوق است اگر کنجد بر آن باشد
گر نباشد هست یک جا هشتصد، جای دگر نهصد
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در خواب میخواند شما را
قاشق و چنگال را با دستهای خسته بر بشقاب میکوبد
باز میدارد دهان پر ز شورابه
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب زیپو را فروبلعیده و از شوری آن هر زمان بیتابیاش افزون
مثل ماری سخت میپیچد به خود از فرط دلپیچه
گوییا مسموم کرده آن خورشت قیمه او را
رعشه افتادهست یارو را
گاه در سر، گاه در پا
میزند فریاد:
"آی آدمها!"
او ز راه دور میخواند شما را
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که از فرط غم نان غرق اندوهید
باد میپیچد میان رودهاش بس ناجوانمردانه و پر زور
میزند عق در کنار سفره و میآورد بالا هر آنچه داده پایین
با صدایی از رمق افتاده که انگار میآید برون از قعر چاهی
با صدایی بینوا مانند آهی
میکند او عقزنان نجوا:
آی آدمها!
آی آدمها!
الا یا ایها ساقی منم بیچاره ی اشنا
که عشق اسان نمود اول ولی بیداد کرد مشکل هام
دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی ---
می دهی زحمت به بانوی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
مبکنم در شرکت رایانه کار
دحتری چون من که خیلی خانمه
بیست و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام
دهه! گفتم نخوانید!پشیمان می شوید این را بدانید!
زبیت اولش اکنون گذشتیدچرا در بیت دوم برنگشتید؟
چه خاکی برسرم؟ در بیت سومهنوز این کنه ها هستند چون دم!
چه دیدید اندر این خط ها که خواندید؟که بر خواندن چنین مشغول ماندید؟
زبیت پنجم اکنون بازگردیدنباید این چینین لجباز گردید!
هر آن کس خواند این خط را خورد غم!بسوزد زیرش از غم اندکی هم!
عجب رو را ببین ای خاک عالم !شده در بیت هفتم هم وبالم
فقط یک بیت دیگر وقت داریدکه شعرم را نخوانده واگذارید!
نگفتم شعر لوسم را نخوانیدهمین بهتر که اکنون یخ بمانید
بهار آمد دوباره ای عزیزان
تموم شد ظاهرا عمر زمستان
زمستانی که بود اسباب زحمت
شده مغلوب شوفاژ طبیعت
ای وای بازم اومد بهار موسم بی پولی رسید
آتش زیر خاکستر در جیب من شعله کشید
وقتی که می رسد مهمان خیلی خجالت می کشم
گوشم به زنگ چشمم به در ای وای گوشم ای وای چشم
الکی می خندم شدم مثل خل ها دلم ورم کرده زدست مشکل ها
همه پول دارند پولای من کجاست
کل کل شعری سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا
این مناظره شعری با شعر ” آزار ” سیمین بهبهانی شروع می شود و با جوابیه رند تبریزی پایان می گیرد .
سیمین بهبهانی
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :
یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی
جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :
گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم
جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:
دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را
جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :
صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست
آقا اجازه من شما را دوست دارم
من خط کش و تخته سیاه را دوست دارم
من بی الفبا هم خدا را دوست دارم
تصمیم کبری مال کبری بود آقا
من شیشه ی همسایه ها را دوست دارم
فکرت اسیر درس و مشق و انضباط است
از من نپرسیدی که انشاء دوست دارم
حتی به شاگرد بغل دستی نگفتم
آن خنده ها آن اخم ها را دوست دارم
بر چهره ات دود بخاری های نفتی
آن سرفه ها آن دود ها را دوست دارم
یک روز روی میز تحریرت نوشتم
آن کاپشن آن کفش ها را دوست دارم
می گفتم هرشب جای دل داری دستم
آن ترکه ها آن چوب ها را دوست دارم
وقتی نوشتم روی هرخط یک جریمه فهمیدم
آن جا نقطه ها را دوست دارم
آخر نفهمیدم چرا من بی اراده ؟
فردای روز جمعه ها را دوست دارم
ای کاش می شد چشم در چشمت بگویم !
آقا اجازه من شما را دوست دارم
بحر طویله ، طویله نه طویله !!!:311: تحصیل
سالها پیش، یکی مرد دهاتی پسرش را پی تحصیل فرستاد که با علم شود، عاقل و هشیار شود، مخزن اسرار شود، با همگان دوست شود، یار شود، همدل و غمخوار شود، خوب و بد زندگی و رسم ادب ورزی و اخلاص بیاموزد و فرزانگی و صدق و صفا پیشه نماید.
پس از چند صباحی پسرک، میوه ی بر شاخ شد و پخته شد و خام شد و باد شد و باده شد و جام شد و گِرد و گلندام شد و صاحب صد نام شد و پیش خودش، مرتبه اش تام شد و سپس عزم وطن کرد که همدم خانان شود و محرم جانان شود و بار دل مردم نادان شود و این شود و آن شود و با کلک و حیله گری، بر همگان برتری و سروری و سرتری و رهبری و مهتری و بهتری خویش مسلم بنماید.
باری، گویند که در روز نخستین که پسر وارد ده شد، در آن هلهله و ولوله و غلغله و شور و شررها که به پا بود، پدر جَست و دو تا مرغ که در خانه خود داشت به پای پسرک ذبح نمود و به زنش داد که آنرا بپزد تا که ز فرزندِ سرافراز و خوش آواز و پرآوازه، پذیرایی جانانه نماید.
پیش از آغاز غذا آن پسرک خواست که نزد پدر و مادر خود چشمه ای از قدرت علم و توانایی فکری که در او جمع شده بود هویدا بنماید. چنین بود که از آن پدر و مادر فرتوت بپرسید که در سفره ما چند عدد مرغ نهادید؟ بگفتند که البته دوتا مرغ. پسر جان! چه سوالی است؟ هرآنچیز عیان است چه حاجت به بیان است؟
پسر گفت که ها! فرق نگاه کسی از اهل خردمندی و فرزانگی همچون من و یک عده عوام همچو شماها به همین است که از منظر علمی، هرآیینه در این سفره سه تا مرغ سوخاری بنهادید ولی علم ندارید و سپس چند عدد سفسطه و مغلطه و شعبده بازی کلامی و زبان بازی پی درپی و لفاظی پیچیده و بی پایه به هم بافت، و اینگونه نشان داد که از منظر تحقیقی و تعلیمی و تقلیدی وعلمی، در آن سفره سه تا مرغ مهیاست، و این از برکت های خردمندی و علم عالماست.
پدر پیر کز آن سلسله الفاظ و عبارات پریشان شده بود، از سخن آخر فرزند خودش شاد شد و گردن پرموی و سِتبرِ پسرش را بنوازید و به او گفت که احسنت بر این حُسن و کرامات تو فرزند که با این سخنِ پر برکت ، مشکل تقسیم دوتا مرغ برای سه نفر یکسره حل گشت. پس این مرغ برای من و آن مرغ دگر نیز برای ننه ات. مرغ سوخاری شده ای نیز که با علم و کرامات تو اثبات بگردیده، خودت میل نما.
اين چنين بود كه آن پسر ادب گشت . بدانست كه مرغي كه از آن علم و كرامات شود ساخته، جز ضعف دل و سوزش ماتحت، اثري هيچ ندارد.
دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ
خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او
با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)
من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی
....
نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی
عصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی با جوانان ونک
موی صاف خود مجعد می کنی
با رپی ها رفت و آمد می کنی
بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)
خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟
چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شده
دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟
ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟
قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود
دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی
قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بود
تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها کی می زدی از کاستی؟
رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ. ِگوشم نخوان
تو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟
خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر
ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معاف
آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه که ول است
او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلی
خانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاست
با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشه ات یک می شود ، حالا ببین
او ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه می شود سویش یله
گرچه راحت هست از درک و شعور
پول می ریزد به پای من چه جور
عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یک قرص قمر
عاشق بی پول می خواهم چکار
هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار
راست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ای
این همه اشعار می گویی که چه؟
دربیابان راه می پویی که چه؟
بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشت
تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زده
یا همین عذار شده شکل گوگوش
کرده از سرتا نوک پایش روتوش
با جوانان رپی دم خور شده
نان وامق کاملاً آجر شده
ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمام
پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نکن هرروزه گز
اکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچه بعدش می شود آدم خمار
بیخیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمی بینی به خواب
گفت با «جاوید» مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببین
بشکند این «. دست شور بی نمک»
کرده ما را دختر قرتی اَنک
حال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من
می روم من هم پی ( کیسی ) دگر
تا رود از کله ام عشقش به در
فکر کرده تحفه اش آورده است
یا که قیس عامری یک برده است
آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام
خط بزن شعری که در کردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا