بالاخره الگوی من درسته یا غلط؟
نمایش نسخه قابل چاپ
بالاخره الگوی من درسته یا غلط؟
بهار جان اگه الگوت نتیجه داده مطمئنا درست بوده دیگه:43:
موقعه امتحاناست خانوم برخلاف همیشه مدتهاست نرفته خونه مادرش.همسرش هم می بینه مادره هی زنگ می زنه خانم نمیره.حتی مادر خانم مهمون هم داره.فرداش آقا یه سر می ره خونه مادرش بعد چند دقیقه می یاد می گه آماده شو زود برو اون حیاط.مامان گفت ناهار بیاین این جا.
الگوی رفتار غلط:خانم از شدت عصبانیت داد می زنه من درس دارم خوبه که می بینی چند روز نرفتم خونه مادرم.و به گریه می یوفته و هر چی از دهنش در می یاد به شوهرش می گه.حتی کتابشم پرت می کنه یه گوشه اتاق.اون روز نه تنها می ره خونه مادر شوهر بلکه شام هم می مونه چون جرات نداره دعوت مادر شوهرشو رد کنه.
حالا تو رو خدا بگید چه رفتاری درسته چون هنوز یه بغض تو گلوی خانومه.و از دست آقا دلگیره و حتی از دست مادرشوهرش
ببخشید طولانی شد
اگه اشتباه باشه بذارید به حساب مجرد بودنم:311:
الگوی رفتاری درست به نظر من :
در وهله اول بستگی به امادگی من برای امتحان داره ، ولی اگر اوضاع خطری باشه و استرس داشته باشم واسه امتحان و عقب باشم از درس ، بهش می گم : عزیز دلم ، اگه بدونی چقدر دلم برای رفتن خونه مامان هامون پر می زنه ، هم حال و هوامون عوض می شه ، هم دیداری تازه می کنیم ، ولی خب به دو دلیل صلاح می دونم بذاریم واسه بعد امتحانم ، 1- استرس دارم و اینطوری اگه بریم همش نا خوادگاه استرسم رو به اونا هم منتقل خواهم کرد و هم اعصاب اونا هم خورد خواهد شد 2- مجبورم این درس رو هر چه زود تر بخونم تا این امتحان رو هم با موفقیت پشت سر بذارم ، تا زود تر فارغ التحصیل بشم ، تا بیشتر بتونم واسه تو و زندگیمون وقت بذارم
مشکل اینجاست آقا دعوت مادر رو قبول کرده و گفته می یایم . مشکل خانم هم همینه چون دوست نداره زنگ بزنه بگه نمی یایم و می بایست آقا خودش رد می کرده حالا که این کارو نکرده باید چه رفتاری داشت؟
به نظر من:به تصمیم همسرم احترام میزارم و میرم اما بهشون گوشزد میکنم که این شرایط مناسب مهمونی رفتن نیست و من الان خیلی درس دارم حتی خونه ی مامان خودمم نرفتم اما به خاطر شما میام اما... کتابمم با خودم میبرم و تو راهو تو ماشین و خونه ی مادر همسرم از هر فرصتی برای درس خوندن استفاده میکنم.به مادر همسرمم میگم که فقط به خاطر گل روی شما اومدم و حتی خونه ی مامانمم نرفتم .سریع بعد از ناهارم از همسرم میخام که برگردیم (البته از مادر همسرمم به خاطر مهمونی تشکر میکنم و میگم ان شالله بعد از امتاحانا توی یک فرصت مناسب از صبح تا شب مزاحمتون میشیم!) و دعوت شام رو هم خیلی محترمانه رد میکنم.
البته این به خاطر اینیه که شما گفتی همسرت دعوت رو قبول کرده نمیدونم همسر شما چه جوریه اما اگه با منطق راضی میشد حتی بعد از قبول دعوت سعی میکردم متوجه اش کنم که نمیتونم به خاطر فشار درسها و استرس بیام.(نه با دعوا و داد وبیداد!!)اما اگه میدونستم راضی نمیشه و بعد از قبول دعوت به هیچ عنوان کنسلش نمکینه همون راه اولو در پیش میگرفتم.
چون اون برخورد شما هم باعث شد که:!.هردوتون ناراحت شین.2. نه تنها وقتتون با مهمونی تلف شه بلکه تا شبم بمونید و عملا به درساتونم نرسید! 3.این دلخوری تو دلتون بمونه. اما با راه اول فقط یه تایم کمتری رو از دست میدادین و همسرتونم راضی میشد شما هم اعصابتون خرد نمیشد.
ضمن تشکر یه سوال دیگه دارم من الان که فکر می کنم پشیمونم از کارم اما اون لحظه نمی دونم چرا؟.....ممکنه یکی از دلایلی که بی جهت داد و بی داد کردم واسه اینه که در دوران قاعدگی هستم؟یعنی ممکنه تو این دوران تا این حد آدم عصبی شه؟
بله ممکنه
میشه لطفا بهم بگید الگوی رفتاری واسه زمانی که مثلا شما اصلا ریزه میزه نیستید اما یکی از همکاراتون هر دفه که با شما هم صحبت میشه (از هرموضوعی) یه جورایی این کلمه رو به شما برچسب میزنه!، چیه؟
من که اصلا اهمیت نمیدم!نمیدونم درسته یا نه.البته اگه این همکارم باهام صمیمی باشه شاید بهش تذکر بدم که من از این حرف خوشم نمیاد اما اگه یه همکار معمولی باشه اصلا برام مهم نیست!
منم یه سوال دارم:خواهر همسرم برای هر مناسبتی فقط به همسرم زنگ میزنه و دعوت میکنه اولترها من به همسرم میگفتم که دوست دارم به عنوان خانم خونه با من هماهنگ بشه و به من زنگ بزنن اما بعد دیدم همسرم به اون که انتقال نمیده از دست منم ناراحت میشه دیگه چیزی بهش نگفتم اما خودم چند بار با خنده و شوخی به خواهر همسرم گفتم که ترجیح میدم به خودم زنگ بزنی اما بازم تغییری نکرد.یه جوری شد که منم یواش یواش هر وقت خواستم دعوتشون کنم به همسرم میگفتم زنگ بزنه و خودم نزدم .حالا بازم جمعه تولد پسرشه زنگ زده به موبایل همسرم دعوت کرده!منم چشمشو عمل کرده بود از مادر همسرم حالشو پرسیدم و به همسرمم گفتم بهش زنگ بزنه و جویای احوالش بشه اما خودم صحبت نکردم ایشونم درخواست نکرده بود که با منم صحبت کنه!
نمیدونم شیوه الانم درسته یا شیوه ی اولم
شیوه اولم اگرچه اون زنگ نمیزد اما من میزدم و اگه بیماری هم پیش میومد خودم زنگ میزدم احوالپرسی میکردم
شیوه الانم میدم همسرم زنگ بزنه برای دعوت و احوالپرسی درست مثل خودش
(اما الان عذاب وجدان دارم!! اینم بگم روابط من و ایشون خیلی عادی و محترمانه است.)
نظر شما چیه؟
سلام امیدوار جان منم این مشکل با خانواده همسرم دارم که هر کاری دارن با همسرم تماس می گیرن حتی اگر وسیله از من بخوان به همسرم میگن و برا پس دادنش بازم منتظر میمونن تا همسرم بگه اگه من بگم انگار اصلا نمی شنوندالبته من الان از عید تا حالا ندیدمشون ولی خیلی دوست دارم بدونم که باید در این مورد چیکار کرد اگر کسی راهکاری داره بگه ممنون .
رفتار من در این شرایط نمی دونم درست هست یا نه:
از جانب خودم سعی میکردم رفتار درست رانشون بدم یعنی مواقعی که مهمانی دارم خودم شخصا تماس می گیرم و دعوت می کنم و یا موقع بیماری خودم تماس می گیرم واحوالپرسی میکنم اما اگر در جواب آنها اینجور عمل نکردند مثلا برای همین تولد به تولد نمی روم اگر هم روزی گلایه اش را کردند می گویم که خوب با من که تماس نگرفتید در چنین شرایطی همونطور که من به شما احترام می ذارم انتظار دارم که جوابش را هم ببینم.
چند وقتیه خدارو شکر رابطه بین من و شوهرم خیلی خوب شده.هیچ وقت تا حالا این طوری نبوده، خیلی بهم محبت میکنه، و هردونفر به محض اینکه میبینیم احتمال به هم ریختن اوضاع هست، سعی میکنیم اوضاع رو مدیریت کنیم و خلاصه بعد از چهارسال خونه ماهم کمی داره رنگ آرامش میگیره!!!
اما هرچند روز یک بار شوهرم موضوع رفت و آمد منو با خونوادش پیش میکشه،از یه طرف دوست ندارم این آرامش از بین بره از طرفی هم یاد کارها وبرخوردهای مامانش که میفتم اصصصصصلا نمیتونم خودمو راضی کنم که دوباره حتی ببینمش! (البته دیگه ازش متنفر نیستم و مثل قبل عذاب نمیکشم که همیشه به فکر کاراش بودم)مطمئنم اگه دوباره باهاش رفت و آمد کنم باید اعصاب خوردی و تپش قلبو دوباره تجربه کنم.
هر وقت میرم اونجا، احترامهایی رو که به دامادشون میذاره ودر مقابل بی محلیهایی که به من گذاشته میشه رو مقایسه میکنم و منفجر میشم. شما نمیتونید حتی تصور کنید از نوع بشقاب و میوه گرفته ،تا نحوه پذیرایی، تا لحن صحبت کردن تا هرچیزی که فکرشو بکنید بین من و دادمادشون از زمین تا آسمون فرق داره. این وسط تیکه های خواهرشوهرم و افه هاش و از همه بدتر کوچیک کردن بیش از حد خودش جلوی شوهرش باعث میشه که شوهر منم احساس کمبود و حسادتش گل کنه و مدام تو سر من بکوبه که از خواهرمن یاد بگیر حتی پاشنه کفش شوهرشو بالا میکشه اما تو.....................
همه اینا باعث میشه که رفتن من به اونجا واسم کابوس شه.چطوری میتونم بنا به این دلایلی که گفتم ،با رفتار جرات مندانه این تقاضای شوهرمو رد کنم و پای همه عواقبشم وایستم؟
آقای sci , babyاگه شماهم کمکم کنید خیییییییلی ممنون میشم.:316:
دوستان عزیز
بعضی از پستهای اخیر توجهی به الگوی تاپیک ندارد . لطفاً دقت فرمایید که یک الگوی رفتار اشتباه آنهم در یکی دو سطر ارائه می شود و روش درست و اصلاح شده آن به الگوی رفتاری درست ذیل آن ارائه می گردد .
پاورقی
======
پستهایی که رعایت اصول را نننموده اند و تاپیک را به انحراف از اصل روند که کاملاً تکنیکی است کشانده ، متعاقباًحذف خواهد گردید .
با تشکر از توجه و دقت نظر شما
.
فرشته مهربان عزیز:46: اگر الگوی رفتاری درست رو بلد نبودیم باید چی کار کنیم؟:316:
مثلا الگوی رفتاری من در مورد پست 52 لجبازی و جروبحث و یادآوری خاطرات تلخ گذشتس اما الگوی رفتاری درست رو واقعا نمیدونم :302:
استارتر تاپیک جناب بی بی هست ، لذا هدایت تاپیک به عهده ایشان است .
من تقاضابهشون اطالع ی دهم که حضور بیابند .
.
اول به شما تبريك مي گم. اميدوارم لحظات شما، انعكاس آفتاب عشق باشد، آينه در آينه!نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
خب اگر كمي دقيق بشويم در الگوهاي رفتاري شما در مطالبي كه عنوان كرديد
اين الگوهاي غلط در رفتار شما به چشم مي خوره كه بايد مراقبش باشيد:
- پرونده سازي و برگشت به پرونده هاي راكد گذشته
- قضاوت و ذهن خواني مي كنيد ( در مورد اتفاقاتي كه خواهد افتاد بر اساس اين نظريه كه برداشتهاي ذهني من از گذشته تا كنون درست بوده و تجربياتم ديكته مي كند كه اين اتفاقات خواهد افتاد)
- مقايسه مي كنيد ( بين خودتون و داماد با عنوانهاي مشترك در خانواده همسرتون/ بين خودتون و خواهر ايشون با عنوان مشترك همسر)
- رفتار منفعلانه داريد كه گاها پرخاشگري مي كنيد ( عدم احترام به حقوق فردي شوهرتون/ حتي كمك گرفتن براي پاك كردن درخواست ايشون)
- نداشتن اعتماد به نفس كافي
اما پيشنهاد مي كنم:
- خطاهاي بازگشت به گذشته/ قضاوت و ذهن خواني بر اساس تجربيات گذشته رو بايد كاملا انجام نديد و متوقف كنيد
- شناسايي احساسات خودتون و همسرتون ( كه در حال حاضر تا حدودي موفق شده ايد بفهميد كه وقتي داماد و خواهر اونجا هستند احساس شما و همسرتون خوب نيست)
- مديريت موقعيت در منزل مادري همسرتون / استفاده از مهارتهاي ارتباطي / استفاده از خلاقيت در روابط با همسر/ عدم مقايسه/ مشخص كردن زمانهايي كه آنجا مي رويد بصورت دائم يك روز مشخص لطفا!( مثلا ما روزهاي سه شنبه شام، من بعد منزل شما مي آييم)
لطفا زمان ترك مهماني رو كاملا مشخص كنيد و با همسرتون از قبل توافق كنيد/ و خارج از اين روز شما الزاما به خانه آنها نمي رويد/ همسرتون مي تونه سر بزنه و نمي تونيم ايشون رو محدود كنيم/
- افزايش سطح اعتماد به نفس خودتون و همسرتون بويژه در جمع
- توجه ويژه به خودتون و همسرتون بطور جرات مندانه و متعادل
در نهايت آفتاب همدرد،
متاسفانه شما نمي توانيد اين درخواست همسرتون رو بصورت جرات مندانه بطور دائم رد كنيد، چرا كه درخواست ايشون منطقي و رد درخواست ايشون به دليل نقض حقوق فرد مقابل، با مباني جرات مندي در تقابل است.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
با تشکر از فرشته مهربان در هدایت این تاپیک
دوستان دقت کنند که مشکل و موضوع رو بصورت A-B-C
و اگر راه حلی به ذهنشون می رسه هم بصورت خلاصه و A-B-C بیان کنند.
مجموعه این الگوها ، بسیار کاربردی خواهد شد.
لطفا، نظیر همین مثال عنوان کنند.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
نقل قول:
فاطمه
سلام من با نامزدم زندگی خیلی خوبی داشتیم همه جوره با هم بودیم همدیگرو دوس داشتیم.دیشب یه اتفاقی افتاد دوستم منو تحریک کرد و نمیدونم چی شد که یه ان به نامزدم شک کردم و خیلی بد باهاش برخورد کردم خیلی بد غرورشو جلو دوستم خرد کردم.اصلا یه آن کتنرلم از دستم خارج شد دوستم رفت من موندم و همسرم به حدی عصبانی بود که تا تونس خودشو زد اولین باری بود که این فریادا رو ازش میدیم بهم ثابت کرد که شکم الکی بودو کلی خجالت کشیدم بعدم گفت برو دیگه نمیخوام قیافتو ببینم جوابه تلفنو نمیده هر بارم که ورمیداره میگه فک میکردم همه زندگیم تو هستی ولی الان میفهمیدم اشتباه میکردم برو دیگه از ای حرفا!الان ما نامزد هستیم و منم بیش از اندازه بهش وابسته هستم نمیدونم چی کار کنم ترخدا کمکم کنین
الان از این ماجرا که واسه ی من اتفاق افتاد حدود 2 3 هفته میگذره و الان دارم میبینم چه اشتباهی کردم من اون روز میتونسم ایجور برخود کنم:
صبر کنم تا دوستم بره بشینم پیشش از یه موضوع دیگه صحبت کنم بعد کم کم ماجرا رو بکشونم به سمت ای موضوع و ازش علت کارشو بپرسم مطمئنم دیگه اینجور برخورد بینمون پیش نمیومد و احتراممون پیش هم از بین نمیرفت :302:البته الان به کمکه دوستان رابطمون داره ترمیم میشه:72::72:
روزی خانه یکی از اقوام مهمان بودم (از نوع مهمانیهای دوره ای ). همسرش ساعت 9 شب خسته از سر کار برگشت و زنگ در را زد. خانم خانه با عصبانیت رفت دم در تا به همسرش بگه که مگه من بهت نگفته بودم وقتی مهمون دارم نیا خونه. مهمانها راحت نیستند . تا انجا که من فهمیدم نتیجه ای که همیشه از این طرز برخورد می گرفته این بوده
مشکل:
خانم: پیش داوری/حمله به همسر بر اساس پیش داوریش/ دعوا/
اقا: ابروریزی جلوی اقوام/ جبهه گیری نسبت به خانواده خانم / کم کردن ارتباطات
اون خانم رو بردم گوشه ای و به او گفتم عزیزم برو به همسرت خوش امد و خسته نباشید بگو. و از او دعوت کن که وارد خانه شود و به مهمانهایت اطلاع بده که همسرت دارد وارد خانه می شود.
نتیجه این شد که همسرش به او گفت وسیله ای در خانه بود می خواستم ان را بردارم . می دانم مهمان داری. مزاحمتان نمیشوم. و بعد به اصرارا خانم اقا وارد خانه شد و رفت در اتاقی استراحت کرد تا مزاحم مهمانها نشود:
الگو:
خانم: عدم پیش داوری/ استقبال از اقا / احترام به همسرش در جلوی دیگران
آقا: درک متقابل / اخترام به نظر خانم/ استقبال از مهمانیهای خانم در اینده
سلام نمیدونم این قضیه ربطی به این موضوع داره یانه شاید حدود7-8 ماه میگذره ولی انققققد ناراحتم وانقد فکرم مشغولشه انگار دیروز اتفاق افتاده
برای خریدبه مغازه ای رفتیم بعد ازچنددقیقه زن وشوهری همراه بچه ای وارد شدن اصلاحواس ما به اونا نبود ولی از صدای بلند خانم بخودمون اومدیم که میگفت یعنی چی نمیخری ؟من اینو میخوام وهمین طور از مغازه بیرون میرفتند از اون سروصدایی که خانم راه انداخت کلی آدم جمع شد[/color]
مشکل:
خانم:آبروریزی جلوی مردم/عدم درک رفتار همسر یاعدم موقعیت شناسی/عدم کنترل خود
آقا:؟؟؟؟
[color=#FF69B4]رفتار درست :
قبول نظر شوهر باخوشرویی و گفتگو دراین مورد در آرامش وتنهایی وپرسیدن علت مخالفت
نمیدونم درسته یا نه
به نظرم داوری کنید خوب میشه
دو روز تموم یه کاری با نامزدم داشتم هر چی زنگ میزدم جواب نمیدادو با اینکه تو اوو (یه نرم افزاریه که برای چت تصویری ازش استفاده میشه گفتم شاید کسی ندونه) آنلاین بود اما پیاممو جواب نمیداد منم خیلی عصبی شدم و تصمیم گرفتم باش دعوا کنم دیگه بسه هر چی کوتاه میام و اینا!!
رفتار غلط: میتونستم وقتی زنگ زد دعوا کنم و بگم این چه وضعشه من اصلا نمیتونم تحمل کنم اصلا معلومه کجایی و اینا دیگه تو اووم آنلاینی جوای نمیدی و من عقده ای شدم !!!( کلا اینا رو قرار بود بگم ) میدونستم با توجه به شناختی که دارم اونم میگفت همینه که هست من تغییر نمیکنم
دلیل رفتار:محق دیدن خود. درک نکردن طرف. پیش بینی ذهنی و....
اما یه لحظه فکر کردم حالا که چی همین مقداریم که حرف بزنیم نباید به دعوا بگذره
رفتار درست: وقتی زنگ زد... خوب و مهربون جواب دادم و اصلا نپرسیدم کجا بوده فقط کارمو گفتم و بعدم گفتم ناراحت میشم وقتی زنگ میزنم برنمیداری و دلم برات تنگ میشه اون لحظه دوس دارم صداتو بشنوم....خودش گفت ببخشید پی سی روشن بود منم خواب بودم قبلشم بیرون بودم گوشیمم رو سایلنت بود متوجه نشدم سعی میکنم از این به بعد هر روز بت زنگ بزنم یا تکس بدم(هر چند این عملی نشد)
دلیل رفتار: صبر!!!انتقاد / وصف حال خود/ وصف حال خود که نتیجش میشه ایجاد همدردی در فردمقصر(این قسمتو از پست اول تقلب کردم :-))
به به چه تاپيكي ...محشره
مرسي فرشته مهربان كه ما رو به اين جاي خيلي خوب اوردي:311::104::104:
منم يه الگوي جالب براتون دارم
ديدن ظاهر امر/برداشت شخصي/عدم موقعيت شناسي/عكس العمل نادرست
چند شب پيش شوهرم تا دير وقت سر كار بود منم رفته بودم خريد.وقت بركشت قرار شد بياد دنبالم.اول قرار بود من برم اونور خيابون ولي اون بخاطر اينكه من اذيت نشم اومد اين دست ايستاد تا من برسم.منم اونو نديدم.هر چي هم زنگ زد و بوق زد نفهميدم.تا اومد و اين ور بهم زنگ زد در حالي كه پيدا بود عصباني شده بهم گفت حواست كجاست معموله كجا رو نگاه ميكني؟منم چون خسته بود چيزي نگفتم.وقتي اومد پيشم ديدم دوستش تو ماشينه...كلي ناراحت شدم...با خودم گفتم چرا جلو دوستش سر من داد زد؟؟؟
ديگه هرچي تو ماشين اون باهام حرف زد من سرد جواب داد.وقتي د.ستش پياده شد بهش گفتم درسته خسته اي ولي درست نبو د جلو دوستت سر من دادبزني...اون گفت:مگه عقلم كمه.اومدم بيرون ماشين بهت زنگ زدم:163:
من كلي از دست خودم ناراحت شدم.
اشتباه من:
1.قضاوت عجولانه
2.تعميم مشكل
حتي اگه اون اينكارو ميكرد من بايد ابرو داري ميكردم.هروقت به اين مرحله رسيدم كه تونستم با اينكه از دستش ناراحتم ابرو داري كنم ميشم يه همسر خوب.خدايا كمكم كن.
حالا اصلاح الگو
ديدن امر از نظر خودمان وبقيه/برداشت منطقي/ موقعيت شناسي/عكس العمل نادرست
سلام
من تجربه خودمو ميزارم و الگوي رفتاري رو هم در انتها ميگم
قرار بود شوهرم ساعت 8 صبح قبل از رفتن به محل كار پولي را واسه من واريز كنه ..من ديدم داره ديرش ميشه بهش گفتم مشخصات كارت خودشو بهم بده تا اينترنتي اين كارو انجام بدهم و اونم نخواد در بانك معطل بشه
گفت باشه
من از ساعت 8.15 تا 9 زنگ ميزدم و ايشون جواب نميدادن:300: و بلاخره بعد از 45 دقيقه اس ام اسي مشخصات رو گفت ...من ديگه مسئله پول و كارت يادم رفت و به حدي عصباني بودم كه چرا تلفنم رو جواب نميده كه اگه جلو روم بود به دوقسمت مساوي تقسيمش ميكردم:163:
با اس ام اس گفتم چرا جواب نميدي؟ فقط يك جمله گفت : دعوا ميشه:324:
ساعت 13 زنگ زد و بعد از معذرت خواهي از كاز صبحش گفت من سوئيچ ماشين رو گم كرده بودم شما هم مرتب زنگ ميزدي ميدونستم كه نميدوني سوئيچ گم شده و من عصباني بودم هم از تو هم از خودم ..گفتم اگه تلفن جواب بدهم جفتمون داد و بيداد راه ميندازيم و روزمون خراب ميشه پس جواب ندادن و ترجيح دادم به داد زدن ..الانم ك هر دومون اروميم من معذرت ميخواهم
به همين سادگي به همين خوشمزگي
نتيجه :
هنگام عصبانيت سعي كنيد از موقعيت تنش زا دور بشيد و مطمئن باشيد گذر زمان و صبر هر دو طرف رو اروم ميكنه
سلام دوستان
من و محسن تقریبا یک ساله عقد کردیم خوانواده خوبی داره کاملا احترام منو حفظ میکنن و من هم متقابلا ...
اما یه کم توقعی که من دارم تا حالا یک بار هم واسه رفتن به خونشون منو دعوت نکردن منظورم دعوت رسمی نیست من تقریبا دو روز یک بار بهشون زنگ میزنم حالشونو میپرسم و اگر خیلی از دیدنشون گذشته باشه بازم خودم باید بگم مثلا فلان روز میام خونتون اگر از 1هفته بگذره و نرم کلی گله میکنن که سایت سنگین شده و ...
اما دوست دارم خودشون منو دعوت کنن به محسنم میگم اما بازم فایده نداره به نظرتون چه کار کنم؟اصلا ارزش داره خودمو درگیر این مسئله کنم؟
سلام
همسر من مدتیه که موتور خریده و گاهی با اینکه گواهینامه نداره سوار میشه هرچند می دونم که آدم خیلی خیلی محتاطیه و به خاطر محل کارش که با موتور راحت تره ،موتور خریده
به منم قول داده تا زمانیکه گواهینامه اش را نگرفته مسیر های طولانی رو سوار نشه
دیشب همسرم یه کم دیر کرد نگران شدم زنگ زدم بهش که ببینم کجاست دیدم میگه دارم می ام یه لحظه بهش شک کردم گفتم با موتور رفتی که گفت نه کلیدش به جا کلیدی آویزونه برو ببین
رفتم دیدم که کلید یدکش هست و کلید اصلیش نیست خیلی خیلی عصبانی شدم
چون هم بدقولی کرده بود و هم دروغ گفته بود
اولین کاری که کردم به پدر همسرم زنگ زدم و بهش جریان موتور خریدن همسرمو گفتم و اونم بنده خدا منو دعوت به آرامش کرد و گفت که خودم باهاش حرف می زنم و نمی گم که شما گفتی و ازم خیلی خیلی تشکر کرد که در جریان گذاشتمش
ولی من هنوز خالی نشده بودم نشستم فکر کردم چه کار میتونم بکنم که هم حرفمو زده باشم و همم بحث و دلخوری پیش نیاد
رفتم تمام حرفامو روی کاغذ با خط بزرگ نوشتم و به پشت در ورودیه خونه چسبوندم و از چشمی در نگاه می کردم یه وقتی کسی از اهالی آپارتمان نخوندش دیدم همسرم اومد و با تعجب شروع به خوندن کرده و بعدم زده زیر خنده با صدای بلند می خنده درو براش باز کردم اومد تو و منو بوسید و بهم گفت کار خیلی جالبی کردی بعدم قول داد که دیگه زیاد سوار موتور نشه و امروزم از مترو زنگ زد که با مترو دارم میرم هر چند با لج می گفت ولی خوب به قولش عمل کرد :163:
سلام ..
با نامزدم خونه ی دائیم دعوت بودیم .. ایشون گفت با دوستاش تمرین داره ( برای خوانندگی ) و قراره دوستاش بیان خونه شون و شب دیر میریم .. و چون قرار بود ما اون روز با هم بریم بیرون من باهاش قهر کردم و بعد یه ساعت اومد دنبالم و با هم رفتیم خونه شون .. اونجا فهمیدم که علت اصلی اینکه ایشون میخواد دیر بریم اینه که هم با دوستاش تمرین کنن و هم اینکه بتونه مسابقه ی فوتبالو ببینه ..
رفتار غلط من : عصبانی شدم و گفتم تو هیچ ارزشی برای من و خانواده م قائل نیستی و فوتبالو ترجیح میدی .. و باعث شد که هم تمرینشون کنسل بشه هم دعوامون بشه و گریه کنیم و شب با چشمای قرمز بریم و همه متوجه بشن .. هم فوتبالو ببینیم و دیر بریم !!
رفتار درست : میتونستم اجازه بدم ایشون هم تمرینش رو داشته باشه هم فوتبالو با هم ببینیم و لذت ببریم و با دائیم تماس میگرفتم و میگفتم ما دیرتر مزاحم میشیم ..
سلام خدمت دوستان
تولد همسر نزدیک بود.من هم با زبان روزه در گرمای طاقت فرسای تابستان دنبال هدیه مناسبی براش بودم.
هرچقدر گشتم اما اون چیزی رو که میخواستم پیدا نکردم.
رفتم خونه.تا در رو باز کردم قیافه خشمگین همسرم رو دیدم که میگه:
هیچ معلومه کجایی؟یک روز هم که من خونه ام تو خونه نیستی(حالا تازه از خواب بیدار شده ها !)..تو از اولشم همینوطوری بودی....
جواب من:
بشکنه این دست که نمک نداره...بی چشم و رو واسه تولد تو رفته بودم تو این گرما ازین مغازه به اون مغازه..تو لیاقت محبت منو نداری
تعمیم دادن مشکل/استفاده از جملات نا امید کننده/در نهایت دعوا و دلخوری و قهر
حالا این الگو رو مرور کنیم :
مریم جان عزیزم..دوست دارم وقتی چشمام رو باز میکنم تورو ببینم...وقتی خونه نیستی این سکوت و این سوت و کوری خونه واقعا منو آزار میده
جواب من:
عزیزم من بیشتر از تو دوست داشتم روز تعطیل کنار تو باشم.اما چون مناسبت فرخنده و مهمی در پیش رو داریم مجبور شدم کمی تورو تنها بذارم.
رد و بدل کردن جملات عاشقانه/درک طرفین/ایجاد علاقه بیشتر در هر دو طرف/مدیریت دلخوری و جلوگیری از ایجاد دعوا
موفق باشید
یه مورد دیگه
زن خیلی تو خونه کار کرده و خسته شده
شوهر از سرکار اومده و میبینه اخمای خانومش تو همه.
شوهر:
باز که رو ترش میکنی...اه ! هر بار که من از میام خونه تو همین جوری هستی..انگار غمباد گرفتی...
زن:
خسته شدم...از صبح تا شب باید بشورم و بسابم...انگار که من کلفتم...فکر کردی خیلی هنر میکنی میری پشت میز میشینی؟دو روز بمون تو خونه تا ببینی چقدر سخته کارای خونه
تحریک هر دو طرف به دعوا/موندن خستگی مضاعف در طرفین/دلخوری و قهر
الگوی ذرست رو مرور کنیم
شوهر:
عزیزم ..نبینم خانومم ناراحته...اخماتو وا کن ببینم ...چی باعث شده عزیز من دلخور بشه....
زن:
چیزی نیست عزیزم...کمی خسته شدم....نمیخواستم به تو اخم کنم.فقط کارام کمی زیاد بوده امروز.جسمم کمی خسته شده.میخوای دو تا چایی بریزم باهم بخوریم تا خستگیمون در بره؟
حل مشکل در ارامش/عدم ایجاد دلخوری/نزدیک شدن زوجین به همدیگه/
چرا دیگه کسی تو این تاپیک پست نمیذاره .
خیلی آموزنده بود
باسلام به همه ي دوستان عزيز همدرد...
الگوي رفتاري كه در زير ميارم نميدونم چقدر درست يا مطابق با نظرات كارشناسي هست اما براي من وبا توجه به شرايط روحي ورواني من و همسرم خيلي مفيد و مناسب بود.
در راستاي اصل خود را به تجاهل زدن يا نه....
چند شب پيش نيمه شب از خواب پريدم،موبايلم دم دست نبود تا ساعتو ببينم،موبايل همسرم كنار بالش من بود،بي هيچ قصدي فقط براي ديدن ساعت دكمه ي قفلشو زدم تا اسكرين سرورش بره وساعتو ببينم،يه دفعه ديدم ازم كد ميخاد!يك دفعه مثل يك فيلم سينمايي تمام چيزهايي كه در مورد خيانت همسران شنيده بودم از جلوي چشمم رد شد،قفل گذاشتن روي موبايل،رها نكردن گوشي موبايل حتي در منزل،داشتن دو سيم كارت،تاپيكهايي كه در سايت خونده بودم،مواردي كه سر كار يا در آشنايان ديده بودم،متاسفانه همسرم تموم نشونه ها رو داشت!انگار دنياروي سرم خراب شد....
الگوي غلط:همون موقع با داد وبيداد همسرمو بيدار كنم،و به خاطر علامت سوالهايي كه توي ذهنم ايجاد شده بازخواستش كنم!در حاليكه ميدونم ساعت 7 بايد بره سر كار،روزي سختي هم داشته و مسلما هيچ كسي دوست نداره اون موقع شب بيدارش كنن و سين جيمش كنن،اما مگه اين افكار منفي اجازه ميده....
الگوي درست:اصل تجاهل.اما تجاهل براي مدت طولاني منو آزار ميده نميتونم تا هميشه اين افكارمو مخفي كنم،ميترسم بالاخره يه روزي سر باز كنه....
الگوي موفقي كه من انجام دادم:اون شب هر طوري بود خودمو آروم كردم،حتي اومدم بيرون از اتاق خواب وگريه كردم!فردا صبح همسرم زودترازمن رفته بود سر كار و نديدمش اما در طول روز مثل هميشه با زنگ و اس ام اس از حال هم جويا شديم.شب وقتي هر دو به خونه اومديم،بعد از خوردن شام واستراحت،در حاليكه هر دو از فشار روزانه رها شده بوديم در حاليكه كاملا فضاي مثبتي بينمون در جريان بود،بي كم وكاست البته بدون عصبانيت،بدون مقصر جلوه دادن اتفاق ديشب واحساساتمو براش بازگو كردم،نتيجه.....رمز به واسطه ي سيم كارت جديدي كه همسرم خريده بود به طور خودكار روي گوشيش نصب شده بود وهمسرم يادش رفته بود كه پاكش كنه!همون لحظه پاكش كرد،و از من دلجويي كرد!
نتيجه نهايي:هرگز زود قضاوت نكنيد،هرگز اتفاقات بد زندگي ديگران رو براي زندگي خودتون تعميم نديد،با توجه به شرايط تجاهل+بيان احاسات واقعي ميتونه براتون راهگشا باشه.لزومي نداره كه تا هميشه يك نگراني رو توي دلتون نگه داريد،ميتونيد اونو از راه درست و در زمان درست بيان كنيد.
براي همه تون آرزوي موفقيت ميكنم!
سلام من با همسرم دعوام شد ی بار خداییش یادم نیست سر چی :302: خلاصه در حدی که منو گذاشت خونه ومیخواست خودش بره اونم ساعت چند 1شب :163:منم حساس به اینکه اتفاقی براش نیوفته اخه خیلی عاشقشم :16:وبا اینکه اذیتش میکنم بچمو بازم دوست ندارم ازم ناراحت باشه خلاصه نذاشتم تنها بره با پر بادی باش رفتم وقتی رسیدیم خونشون گف میخوام تنها قدم بزنم اما من بازم نذاشتم بره شب که خواستیم بخوابیم بازم گف میخوام تنها باشم :302:ولی چون ما همیشه باهم بودیم تابلو بود دعوا کردیم ولی من اصلا دوست نداشتم کسی بفهمه برای همین با اینکه غرورم شکست ولی رفتم پیشش با چشمای گریون البته اونم بعد چند دقیقه ازم استقبال کرد الانم از کارم پشیمون نیستم و به نظر خودم گذشتم بیشتر شده:43:
راستش گذشتت قابل تقدیره ولی لازمه بگم مردا وقتی می گن می خوایم تنها باشیم یعنی واقعا باید تنهاشون گذاشت چون به تنهایی نیاز دارند و اگه تنهاشون بذاری بعد از گذشت مدت کوتاهی حالشون خوب میشهنقل قول:
نوشته اصلی توسط GAMBALO
اخه عزیزم من اصلا نمیتونم ببینم ازم ناراحت باشه و سعی میکنم زود دلشو بدست بیارم برا همین نمیذارم ناراحتیمون طولانی بشه .مرسی از راهنماییت.و اینکه هرچی مدته ناراحتیا کمتر باشه خب بهتره دیگه
سلام عزیزم خب راستش من نمیخوام محبت همسرم بم کم بشه و برا همین نمیذارم ازم دلخور باشه و میدونم انقد بامحبت
هس که با همین وجود که اذیتش میکنم بازم دوسم داره.
لینک جدید زیر مرتبط با این تاپیک می باشد :
نمونه های عینی از حل مشکلات زندگی با الگوهای رفتاری صحیح توسط اعضاء همدردی
مشوق همسر خود باشید
چ در مورد آقایون و چ در مورد خانم ها
اگر تغییری در وضعیت ظاهری و یا حتی رفتاری همسر خود دیدید آن را بروز دهید تا بداند که شش دنگ حواستون به رفتار و پوشش و حتی غذا درست کردن و تزیین آن یا دکوراسیون منزل و ... هست
مثلا اگر لباس جدیدی که گرفته یا ادکلن جدید را استفاده کرد بگویید "چ خوش تیپ شدی" یا " چقدر خوشبو شدی آدم از بودن در کنارت لذت میبره" و یا جملات مناسب و خلاقانه دیگر
در برابر تندخویی یا بداخلاقی همسر موضع یکسان با او نگیرید
مثلا اگر با تندخویی گفت که خانه کثیف است پس چکار میکنی
در جواب بگویید امروز حالم خوب نبود یا هر چیز دیگر الان مرتب میکنم
یا در مورد مردان بهتر است انتقاد با زبان نرم و به آرامی یا حتی به صورت غیر مستقیم گفته بشه
مثلا در مورد نامرتب بودن خانه اینطور گفته بشه:
اگر خونه مرتب باشه حس خوبی به آدم دست میده یا هر چیز دیگه ای....
با تشکر