-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
آرش شما خیلی به هم ریخته هستید .
کلام تکراری - به پزشک روانشناس بالینی مراجعه کنید .
شما حتما باید با مبحث تحلیل رفتار متقابل آشنا شوید . برادر می توانم شما را بفهمم اما به واقع اول از همه برای خودتان کاری کنید . با این همه آشفتگی ذهنی شما حتی به دخترتان هم نمی توانید کمک کنید
.
چرا فکر می کنید به دخترتان یاد داده اند که با شما صحبت نکند ؟!
دختر شما یک انسان است و حق دارد از والدینش ناراحت باشد و به نوعی ناراحتی اش را نشان دهد . شاید شیوه ی برخورد وی با ناراحتی اش درست نباشد ( قطع کردن تلفن ) اما به هر حال همین مهارت را در زندگی شما و خانم شما آموخته و همان را ارائه می دهد . باید برای دخترتان هم کاری کنید .
با مادر دخترتان بدون ایجاد تنش صحبت کنید و از وی بخواهید که با شما همراهی کند و به نزد مشاور برود و دخترتان را هم نزد مشاور ببرید . هر سه نفر شما اسیب خورده اید و بیش از همه دخترتان آسیب دیده . چرا که شما دو نفر خودتان برای زندگی تان تصمیم جدایی گرفته اید ولی این بچه با تار و پود وجود پدر و مادر ش و امنیت و ارامش در کنار آنها را فریاد میزند درست مثل خیلی از بچه های دیگر که زندگی های آرامی دارند و یا حداقل او در موردشان اینگونه فکر می کند .
دختر شما شاید خیلی جاها خجالت بکشد از اینکه عنوان کند پدر و مادرش از هم طلاق گرفته اند و همین چند مورد کافی است که از دست هر دو شما و یا یکی از شما دو نفر عصبانی باشد .
لج نکن برادر . ارام باش . پزشک به شما کمک خواهد کرد تا شرایط را بهتر درک کنید . برای دخترتان هدیه بفرستید . برایش نامه های محبت آمیز بفرستید بدون اینکه در نامه ها انگشت اتهامی به سمت مادرش بگیرید . به مادرش در نامه ها احترام بگذارید و وی را هم تشویق به احترام کنید .
برایش توضیح دهید که اتفاقی که در زندگی شما و همسرتان افتاده اندکی در روابط و احساس فی مابین شما دو نفر تاثیر نمی گذارد به او اطمینان دهید که دختر نازنین شماست و هر زمان اراده کند شما در کنارش خواهید بود کافی است که بخواهد و صدایتان کند و به مرور پیگیر مسائل اش باشید مثل درس و مدرسه و کلاس و تاریخ تولد و ....( هر چند که این حرفها را باید قبل از طلاق به وی می گفتید و حس ارامش و امنیت به دخترتان می دادیدتا با قضیه طلاق شما بهتر کنار بیاید )
شما نباید زود خسته شوید . در بهترین حالت اگر شما کوچکترین اشتباهی هم نداشته باشید دخترتان به سرعت به سمت شما بر نمی گردد . مدارا و صبوری شرط اول است .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
وای خدای من اینا عجب قوم تاتاری هستند ....به نظر من حق دارید که به فکر دخترتان باشند ..این طرز برخورد نشون میده که متاسفانه خانواده ی همسر سابقتون از فرهنگ پایینی برخوردارند ..وگر نه یک بچه رو با اون روح لطیف دستمایه ی خالی کردن عقده هاشون نمیکردند ...به نظر من یک کم صبر کنید ...در مورد دخترتون منظورمه ....و همانطور که قبلا گفتم به نظر من برگشتن به اون زندگی حالا که به اینجا رسیده به صلاح نیست ...و در مورد بد گویی از شما پیش دخترتان ..ببینید بچه ها خیلی دقیقتر از اونی که ما فکر میکنیم هستند و خودشون وواقعیت رو به موقع خواهند فهمید ...شما به نظر من در این مورد فعلا اقدامی نکنید ...و بگذارید بچه راحت باشه اونو به گوشت قربونی تبدیلش نکنید ....به خودتون و باقی افراد وقت بدید ...زمان خیلی مسائل رو حل میکنه .....شاد باشید :305:
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
برادر گرامی آقای آرش با تموم خستگی هایی که داشتم کل حرفاتون رو خوندم و از شدت ناراحتی دارم دیوونه میشم.اگه محل کار نبودم الان زده بودم زیر گریه . برادر من با تموم احترامی که برای کلیه دوستان قائل هستم اما من اصلا" بهتون توصیه نمیکنم به زندگی گذشته تون برگردید به هیچ وجه. به نظر من تنها چیزی که میتونه انگیزه شما برای برگشت باشه فقط و فقط و فقط دختر تونه که اون هم به نظر من در همین حالت بمونه بهتره تا اینکه دوباره دچار بحران بشه .اینجوری که شما تعریف کردید خانم تون و خونوادش به هیچ وجه لیاقت شما رو نداشتن و ندارن .آخه به چه حقی خونواده همسرتون ریختن سر شما و شما رو کتک زدن ؟
خود اون خانم ببخشید ها چه جو موجودیه که شوهرشو کتک زده طوری که شما مبور به دفاع از خودتون بشید یا اینکه اصلا" از معرکه در برید ؟
من تا حالا همچین چیزی نه شنیده بودم و نه دیده بودم .
برگشت شما به اون زندگی مطمئن باشید مشکلات رو نه تنها حل نمیکنه بلکه صدها برابر میکنه طوری که آرزوی اینم روزهای جدایی رو می کنید .
این کارو نکنید
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.mouod
سلام
برادر گرامی آقای آرش با تموم خستگی هایی که داشتم کل حرفاتون رو خوندم و از شدت ناراحتی دارم دیوونه میشم.اگه محل کار نبودم الان زده بودم زیر گریه . برادر من با تموم احترامی که برای کلیه دوستان قائل هستم اما من اصلا" بهتون توصیه نمیکنم به زندگی گذشته تون برگردید به هیچ وجه. به نظر من تنها چیزی که میتونه انگیزه شما برای برگشت باشه فقط و فقط و فقط دختر تونه که اون هم به نظر من در همین حالت بمونه بهتره تا اینکه دوباره دچار بحران بشه .اینجوری که شما تعریف کردید خانم تون و خونوادش به هیچ وجه لیاقت شما رو نداشتن و ندارن .آخه به چه حقی خونواده همسرتون ریختن سر شما و شما رو کتک زدن ؟
خود اون خانم ببخشید ها چه جو موجودیه که شوهرشو کتک زده طوری که شما مبور به دفاع از خودتون بشید یا اینکه اصلا" از معرکه در برید ؟
من تا حالا همچین چیزی نه شنیده بودم و نه دیده بودم .
برگشت شما به اون زندگی مطمئن باشید مشکلات رو نه تنها حل نمیکنه بلکه صدها برابر میکنه طوری که آرزوی اینم روزهای جدایی رو می کنید .
این کارو نکنید
موعود عزیز
من هم سرکارم هستم و وقتی صحبت های دختر این آقا رو خوندم زدم زیر گریه چرا به این سرعت قضاوت می کنی ما که شاهد نبودیم همه ی حرفهایی که باید گفته میشد رو دوستان گفتند .من فقط التماس می کنم بخاطر دخترتون همه راه ها رو امتحان کنید به سرعت اقدام نکنید تا حداقل زمانی که دخترتون 30 ساله شد شما رو به بی مسـئولیت بودن متهم نکنه نگه پدرم خودخواه و فقط به فکر آینده خودش بود.
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
الان از اون ماجرای کتک خوردن از دست خانواده خانومم یه چیزی واسم مونده که همیشه منو می سوزونه. اینه .همینطور که افتاده بودم روی زمین داشتم کتک ها رو نوش جون میکردم اون 5 نفر هم داشتند می زدند حواسم به دخترم بود که نکنه که تشنج کنه. چون روی سرم ایستاده بود با تمام وجودش جیغ میزد همه دردهام یه طرف غصه دخترم یه طرف به خدا وقتی یادم میاد همه وجودم سنگین میشه وجگرم میسوزه من که بخشیدمشون ولی هنوز توی ذهنم جای زیادی رو به خودش اختصاص داده
من موندمو با یک دنیا دو دلی برگشت به خاطر دخترم و رجوع نکردن به خاطر.....
خانوم تو دادگاه میگفت نمی شه آقای قاضی منو طلاق نده بره یه زن دیگه هم بگیره منم گفتم این بدترین چیزیه که از من می خواد من همچنین کاری نمی کنم در شان من نیست مگه من به خاطر شهوتم می خوام از این خانوم جدا بشم؟
از ابراز احساسات همتون متشکرم
واینم بهتون بگم تو محل کار به اسوه صبر و محبت معروف شدم ولی بهتون بگم احساس میکنم به خاطر این صبرم مثل لودر شدم دیگه هیچی نمی تونه منو از هدفم دور کنه دیگه فهمیدم از زندگی چی می خوام.دیگه با تمام وجود متوجه شدم مردهایی که خانم هایی خوبی دارند ونسبت به اونها ظلم می کنند و بی تفاوتند چقدر انساهای بی عقلی هستند که مستحق عذابند.
همیشه با خودم میگم : چه جای شکر و شکایت زنقش نیک و بد است....چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برادر خوبم
من اصلا و ابدا رفتارهای خانواده همسرتان را توجیه نمی کنم ولی اگه برای چند لحظه شما خودتون رو به جای انها بگذارید مطمئنا به اونها حق می دهید که ناراحت باشند به هر حال اونها از اینکه زندگی خواهرشان یا دخترشان (همسر شما ) مشکل پیدا کرده ناراحت هستند
برادر خوبم خانم انی عزیز مادر باتجربه تالار هستند راهنمایی های ایشون رو مو به مو بخونید
خانم انی عزیز نوشته اند
با مادر دخترتان بدون ایجاد تنش صحبت کنید و از وی بخواهید که با شما همراهی کند و به نزد مشاور برود و دخترتان را هم نزد مشاور ببرید . هر سه نفر شما اسیب خورده اید و بیش از همه دخترتان آسیب دیده . چرا که شما دو نفر خودتان برای زندگی تان تصمیم جدایی گرفته اید ولی این بچه با تار و پود وجود پدر و مادر ش و امنیت و ارامش در کنار آنها را فریاد میزند درست مثل خیلی از بچه های دیگر که زندگی های آرامی دارند و یا حداقل او در موردشان اینگونه فکر می کند .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
:305:من بازم میگم رجوع مجدد هرگز ....
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
آرش شما تکرار خاطرات بد را خیلی یک طرفه دنبال می کنید . البته این حالات در بعد از طلاق کاملا طبیعی است اما برادر سعی کنید آن طرف ماجرا یعنی بی تفاوتی های خودتان را هم به یاد بیاورید . اگر شما به مدت دو هفته مرد ایده عالی بودید و بعد به دنده بی تفاوتی زدید حس عدم آرامش و امنیت در طرف ایجاد می کنید و طرف مقابل به این فکر می کند که خوب من بد کردم ولی این آدم هم از رفتار یک دست و یک نواختی برخوردار نبود ( البته در بهترین شرایط که طرف دوجانبه دست به قضاوت و مرور خاطرات بزند )
من می دانم خیلی از خانواده ها رفتار درست را نمی دانند و اساسا نمی توانند مودب باشند . رفتار خانواده ی همسر شما هم همین مسئله را نشان می دهد ولی از کتک خوردن شما هم جلوی چشم فرزندتان خوشم نمی آید . شما چرا اجازه دادید با شما چنین رفتاری بشود ؟! ( می بخشید که بی رحمانه چنین سئوالی را طرح کردم . به هر حال این قسمت از خاطرات شما حکم زخمی است که به هیچ عنوان کسی نباید به خودش اجازه دهد نمک بر روی آن بپاشد ولی به واقع چنین قصدی ندارم ) . باز هم برادر معذرت می خواهم ولی دلم می خواهد به خودتان و درونتان نگاه کنید . دیگران در رفتارهایی که با ما می کنند مقصر نیستند این ما هستیم که به دیگران اجازه سو استفاده می دهیم . دلم می خواهد شما متوجه این بعد از مسئله بشوید و به خودتان نگاه درست بیندازید . چرا که شما اگر درونتان را درست نکنید ممکن است بازهم تجربه بددیگری را در مسیر زندگی تجربه کنید .تجربه ای که منشا آن در درون شماست .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
به نظر شما راه برگشتی هست؟
دیروز براش پیام فرستادم که با دخترم بره پیش مشاور واگر لازم بود منم میام البته تنهایی
دیگه نمی تونم خانواده اش رو ببینم با خانواده اش چکار کنم ؟
وبعد میگه از خانواده ام اصلا جدا نمی شم؟
به نظر شما در خوشبینانه ترین صورت چقدر مهارت در ارتباط میتونه تفاوتهای شخصیتی من واونو بپوشونه؟
اصلا امیدی هست؟ یکی از بدترین ویزگیهاش غرور که فکر نمی کنم از بین بره با این چکار کنم من خودم به این زندگی اصلا بد بینم دلم روشن نیست تمایلم به ادامه اون 20 درصده . برم پیش روانشناس چی بگم بگم که اگه راهی هست برای یک زندکی متعادل که هیچ وگرنه تکلیف منو روشن کنید.دیگه نمی خوام به این مساله اصلا فکر کنم دیگه تا حدودی ازش متنفرم
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
اگر تمایلتون به ادامه ی زندگی قبلی فقط 20 درصده من بهتون توصیه می کنم هرگز به اون زندگی بر نگردین
شما وقتی با این همه تردید تصمیم می گیرید مطمئن باشید خیلی زود پشیمون می شید
شما فعلا یکم باید به روحتون استراحت بدین و برای چند وقت کلا بحث ازدواج و فراموش کنید تا یکم آرامش بدست بیارید
باور کنید ضرر نمی کنید اینجوری خیلی نتیجه بهتری می گیرید در چنین شرایطی اصرار برای ایجاد یک رابطه ی دوباره یا یک رابطه ی جدید اشتباه
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
خانم سوگند من سریع قضاوت نمیکنم یه دوساعتی وقت گذاشتم و تموم پستها رو خوندم بعد نظر دادم .من تو اطرافیانمون مورد شبیه ایت دیدم البته نه به این شدت خصوصا" کتک زدن زن به مرد و خونواده زن به دامادشون جلوی چشم بچه معصوم و ... این اختلافات به نظر من 50 درصدش به خاطر همون اختلاف سنیه . اون خانم خودش رو صاحب و مافوق شوهرش دونسته ، هر دستوری که خواسته صادر کرده و نتیجه هم گرفته .اون بچه با بدگویی هایی که مادرش از پدرش براش کرده و اصلا" اون به کنار ، طرز تربیتش که مادرش اسوه اونه حتی اگه زندگی والدینش از سر گرفته بشه ، امکان نداره به پدرش خوش بین باشه و گذشته رو فراموش کنه حتی اگه این پدر برای ثابت کردن خوبی و بیگناهیش تموم خواسته های اونو براورده کنه .
حیف که تو این دنیا همیشه یکی ظالمه و یکی مظلوم و چه دردناکه که همیشه حق با مظلومه اما خیلیها حق رو به ظالم میدن. خداوند طلاق رو برای همین مواقع اضطرار حلال کرده وگرنه منفورترین حلال همین طلاقه .من که فکر میکنم ادامه این زندگی نه تنها مشکلات رو حل نمی کنه بلکه کارو بدتر و مشکلات رو بزرگتر میکنه ............فکر شو بکنید با تموم این اوصاف اون خانم بعد از رجوع بگه تو بازخواستی زندگی کنیم وگرنه من راضی نبودم و روز از نو روزی از نو و بلکه بسیار بیشتر......اونوقت این شوهر باید چیکار کنه ؟؟؟
از همین الان هم ایشون 20 درصد راضی به برگشت هست . عزیزان ما نمی تونیم صرفا" به خاطر اینکه آشتی دادن زن و شوهر کار پسندیده ایه سعی کنیم هر زن و شوهری رو آشتی بدیم ! فراموش نکنیم که خداوند هم به ادامه بعضی زندگیها راضی نیست
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
چرا يكم صبر نمي كنين؟از اونطرف رفتين طلاق گرفتين حالا ميخاين خيلي زود همه چي درست بشه وشما دوباره برگردين؟اجازه بدين زمان بگذره،خانمتون تازه برگشته خونه پدرش،فعلا همه دور وبرش هستن و براش وقت ميذارن اما خيلي زود هركي ميره دنبال گرفتاري و مشغله هاي خودش،كم كم تنهايي بهش فشار مياره،اطرافيانش رو ميبينه كه همه دارن با شوهر وبچه هاشون توي خونه خودشون زندگي ميكنن اما خودش با يه بچه داره توي خونه پدرش زندگي ميكنه.نگاه هاي اطرافيان باعث ناراحتيش ميشه حتي ممكنه خانوادش يه جاهايي از دست خودش وبچش خسته بشن اونوقت از اينكه خونه زندگيشو ول كرده پشيمان ميشه،خاطرات خوبيكه توي زندگي مشتركش با شما داشته يادش مياد من مطمئنم دلش براي شما وخونش تنگ ميشه حاضرم قسم بخورم آخه من خودم زنهاي خيلي سرسخت تر،مغرورتر و لجبازتر از خانم شما رو ديدم كه پشيمان شدن. اين قضيه براي شما هم صادقه،الان از خانمتون متنفريد اما مطمئن باشيد گذشت زمان،تنهايي ويادآوري خاطرات مشترك باعث ميشه دلتون براش تنگ بشه و بيشتر روي اشتباهاتتون فكر كنين.بنابراين بنظر من بهتره اجازه بدين زمان هم براي شما وهم خانمتون بگذره، اون خودش بايد به اين نتيجه برسه كه كاراش اشتباه بوده وبخواد برگرده گرنه كاراي شما همش بي نتيجه ميمونه.وقتي خودش فهميد اونوقت شما ميتونين براي برگشتن كمكش كنيد.موفق باشيد.
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
آرش توجه داشته باشید که من اساسا قصدم از این حرفها نیست که شما را به سمت زندگی قبلی که تجربه کرده اید سوق دهم .
اما به واقع با نوع تفکر و صحبت کردن و دیدگاه های شما مشگل اساسی دارم .
برادر من شما فکر می کنید دکتر و یا مشاور معجزه می کند ؟!
خیر او به شما راه روش کسب مهارت ها و آگاهی ها و تغییر ها را نشان می دهد اما این شما هستید که باید بخواهید تا تغییر پایدار کنید و در نتیجه ی تغییر شما دیگران هم در رفتارها و برخوردهایشان تغییر ایجاد کنند .
شما اهل بهشت نیستید . اهل جهنم هم نیستید . شما یک انسان هستید با تمام اشتباهاتی که برای یک انسان تعریف شده و شما هم می تواند مرتکب آن شود . خیلی گمان نکنید که گل بی خار شما هستید و خانم سابق شما و خانواده ایشان بوته های سراسر خاری هستند که به شما آسیب می زنند .
شما اگر کسی را بخواهید و عاشق اش باشید با تمام خوبی ها و بدی هایش باید بخواهیدش . شما فکر می کنید زندگی های دیگر درگیر تنش نیست ؟! نه برادر آنها مهارت کنترل تنش را دارند و شما این مهارت را نداشته اید . شما به تمام بد رفتاری های خانم تان دامن زده اید .
ما قصد محاکمه کسی را نداریم ولی قبول اشتباهات می تواند چراغ راه زندگی آینده شما باشد تا در آینده چه در کنار این خانم و چه در کنار زن دیگر بتوانید درست زندگی کنید .
هر چی ما به شما می گوئیم در شرایط فعلی فقط به مشاور و پزشک فکر کن و فعلا تصمیم نگیر فایده ندارد و رد پای تصمیم گیری در حرفهای شما دیده می شود . اینکار را نکن برادر . درست اندیشی و عملکرد درست می تواند به نفع همه ی شما باشد . اساسا شما و خانم تان اگر تصمیم هم نداشته باشید با هم زندگی کنید باید از یک سطح رفتاری متعادل برخوردار باشید که به فرزندتان آسیب نزنید . شما تا دخترتان ازدواج کند و بچه دار بشود و زندگی تشکیل دهد باید قیافه ی همسر سابق و خانواده اش را ببینید و تاب بیاورید و اتفاقا کاملا به واسطه دخترتان تا دخترتان هست شما هم در گیر مسائل زندگی آنها هستید . شما فکر کردید چون طلاق گرفته اید راحت می شوید ؟!
پس برای این همزیستی فکری بکنید ا ز نوع بکر .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.mouod
سلام
خانم سوگند من سریع قضاوت نمیکنم یه دوساعتی وقت گذاشتم و تموم پستها رو خوندم بعد نظر دادم .من تو اطرافیانمون مورد شبیه ایت دیدم البته نه به این شدت خصوصا" کتک زدن زن به مرد و خونواده زن به دامادشون جلوی چشم بچه معصوم و ... این اختلافات به نظر من 50 درصدش به خاطر همون اختلاف سنیه . اون خانم خودش رو صاحب و مافوق شوهرش دونسته ، هر دستوری که خواسته صادر کرده و نتیجه هم گرفته .اون بچه با بدگویی هایی که مادرش از پدرش براش کرده و اصلا" اون به کنار ، طرز تربیتش که مادرش اسوه اونه حتی اگه زندگی والدینش از سر گرفته بشه ، امکان نداره به پدرش خوش بین باشه و گذشته رو فراموش کنه حتی اگه این پدر برای ثابت کردن خوبی و بیگناهیش تموم خواسته های اونو براورده کنه .
حیف که تو این دنیا همیشه یکی ظالمه و یکی مظلوم و چه دردناکه که همیشه حق با مظلومه اما خیلیها حق رو به ظالم میدن. خداوند طلاق رو برای همین مواقع اضطرار حلال کرده وگرنه منفورترین حلال همین طلاقه .من که فکر میکنم ادامه این زندگی نه تنها مشکلات رو حل نمی کنه بلکه کارو بدتر و مشکلات رو بزرگتر میکنه ............فکر شو بکنید با تموم این اوصاف اون خانم بعد از رجوع بگه تو بازخواستی زندگی کنیم وگرنه من راضی نبودم و روز از نو روزی از نو و بلکه بسیار بیشتر......اونوقت این شوهر باید چیکار کنه ؟؟؟
از همین الان هم ایشون 20 درصد راضی به برگشت هست . عزیزان ما نمی تونیم صرفا" به خاطر اینکه آشتی دادن زن و شوهر کار پسندیده ایه سعی کنیم هر زن و شوهری رو آشتی بدیم ! فراموش نکنیم که خداوند هم به ادامه بعضی زندگیها راضی نیست
با در نظر گرفتن تمامی شرایط گذشته تمامی تنش ها و تمامی مشاجرات پیش آمده فکر می کنید اگر از دختر این آقا بپرسند دوست داره دوباره پدر و مادرش در کنار هم زندگی کنند چه جوابی میده ؟؟؟خداوند راضی به قربانی شدن آینده یک بچه هست ؟؟؟این خدایی که ازش صحبت می کنید مگر همون خدایی نیست که مرده رو زنده می کنه پس قادر نیست یک زندگی از هم پاشیده رو درست کنه؟؟؟؟؟؟قرار نیست اون زندگی قبلی از سر گرفته بشه چون الان خانم یک دختر نوجوان 16 ساله نیست و آقا هم جوان 20 ساله نیستند بله گذشته بسیار تلخی داشتند خطا ها و اشتباهات زیاد اما الان پای یک نفر سوم یک انسان یک بچه معصوم در میان هست خودتون رو جای این دختر بچه گذاشتین ؟؟؟در آینده چند هزار بار باید برای خواستگارانش توضیح بده که پدر و مادرم به فلان دلیل از هم جدا شدن؟؟؟تا کی باید عنوان بچه طلاق رو به یدک بکشه تا کی باید با مشکل جای خالی پدر کنار بیاد یک مادر با تمامی محبتش هرگز نمی تونه جای تکیه گاه محکم چون پدر رو پر کنه .نگویید خواست خدا بوده که سرنوشت این دختر بچه باید به این شکل رقم بخوره نگویید گناهش به دنیا آمدنش هست .واقعا درد اون کتک از درد زایمان خانم بیشتر بوده و این کینه باید باقی بمونه ؟مهم ترین دلیل برای رجوع و آغاز زندگی متفاوت با گذشته همین دختر بچه هست ارزش تلاش بیشتر رو داره.
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
دوست من اشتباه نکن من نگفتم خدا اون زندگی رو خراب کرده که مثل زنده کردن مرده بخواد درستش کنه ! اون زندگی رو خود زن و شوهر و اطرافیان خراب کردن .بله خدا قادر مطلق هست و میتونه هر کاری بکنه اما نمیشه به این تصور که خدا درستش میکنه دوباره چنین زندگی ای رو از سر گرفت.
بعدشم مگه این زن و شوهر تازه از هم جدا نشدن !!؟پس 16 ساله و 20 ساله نبودن همین چند ماه پیش بوده .
من هم مثل بقیه نظرم رو با توجه به تجربیاتی در این زمینه گفتم .ایشون که نباید حرف ماها رو قبول کنند انتخاب با خودشونه .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.mouod
سلام
دوست من اشتباه نکن من نگفتم خدا اون زندگی رو خراب کرده که مثل زنده کردن مرده بخواد درستش کنه ! اون زندگی رو خود زن و شوهر و اطرافیان خراب کردن .بله خدا قادر مطلق هست و میتونه هر کاری بکنه اما نمیشه به این تصور که خدا درستش میکنه دوباره چنین زندگی ای رو از سر گرفت.
بعدشم مگه این زن و شوهر تازه از هم جدا نشدن !!؟پس 16 ساله و 20 ساله نبودن همین چند ماه پیش بوده .
من هم مثل بقیه نظرم رو با توجه به تجربیاتی در این زمینه گفتم .ایشون که نباید حرف ماها رو قبول کنند انتخاب با خودشونه .
سلام موعود جان
من چنین برداشتی از صحبت شما نداشتم فقط چون گفتی خدا راضی به ادامه بعضی زندگی ها نیست گفتم در این زندگی یک بچه وجود داره که خداوند راضی به نادیده گرفتن آینده اون نیست .
منظورمن از سر گرفتن زندگی پر از خطا و اشتباهات گذشته به کمک خداوند نبود .اما شاید بشه هم خانم و هم آقای آرش دوباره و فقط بخاطر دخترشون خطاهای گذشته رو جبران کنند خطاهایی که تا حدود زیادی مرتبط به سن کم و بی تجربه بودن هر دو میشده .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
امروز به خانم اس ام س زدم که برای مشاوره میرم وقت میگیرم که تا از این دو دلی نجات پیدا کنم وفردا پیش بچه ام شرمنده نباشم. بعد از ظهر رفتم بیرون مبایلمو نبرده بودم دیدم خانم اومده محل زندگی ما وشروع کرده به منو مادرم فحاشی کردن وقتی که من رسیدم شروع کرد به توهین کردن و فحاشی کردن خواهرشم اورده بودهر چه دعوت به آرامش کردم نشد آخر دست بردار نیستند باید از این شهر برگردیم انتقالیمو باید بگیرم دیگه به یقین رسیدم که هم دخترمو باید بگیرم وهم اینکه دیگه رجوع نکنم. مادرم حالش بد شده بود وهمچنین مادر بزرگم از بس داد و قال میکردن فحش میدادن.
خانم آنی با تمام محبتی که نسبت به من کردید:
به شما بگم تا بحال اینقدر کسانی شما را تحت فشار روانی وجسمی قرار داده اند یا اینکه اینقدر به فرزند شما ظلم کرده من گل بی خار نیستم من خود خارم ولی با خار باید طور ی برخورد کرد که دلش نشکنه.من آدم ظالمی هستم که همیشه زنم را می زدم قبل از صبحانه بعد از صبحانه قبل از نهار بعد از نهار قبل از شام بعد از شام هنوزم خانواده اش هم منو یکسره ناز میکنن خودش خیلی با محبته اصلا عقده محبت ندارم اصلا کتکی نخوردم اصلا احتیاج به دلکرمی شما ندارم گدا که نیستم.من به همسرم خیلی کوتاهی کردم خونه براش نتونستم بگیرم ببخشید نتونستم در برابرش دلا و راست بشم نتونستم پول زیاد بیارم تا بدم خرج کنه نتونستم برم مشاوره خانوم که عقده های فمینیستی خودشو رو سرم خالی کنه نتونستم خودمو قانع کنم که فحاشی کنه ولی من براش قصیده لیلی و مجنون بخونم از شما هم متشکرم آنی بابت همه اینها ..........................................
امشب مجبور شدم به مادر بزرگم یه نیتروگلیسرین بدم ویک پرانول حالش بد بود
ومادرمو فرستادم خونه همسایه ها تا یکم عقدشو خالی کنه
خودمم که یه قرص 5 میلی لورازپام خوردم تمام دیگه مزاحم نمی شم
هرچی میگم بابا به پیر به پیغمبر من آدم بدی نیستم نمی خوام بگم معصومم ولی در مقابل بدی مگه چقدر صبر دارم همکارام مادرم خواهرم برادرم هنوز عصبانیت منو ندیدن ولی این زن داره منو روانی میکنه با خانواده اش وقتی بیفتم کنج دیوانه خانه باز میگید برگرد بچه ات رو بگیر مثلا امروزم می خواستیم بریم مشاوره آجان هر چه از اینها دور بشم بهتره
دیگه هیچ راه حلی از شما نمی خوام فقط اگه احساس مسئولیت میکنید به عنوان یه برادر دینی که برای همتون محبت خدا رو آرزو میکنم یا قصد دعا برای یک انسان گنه کاری مثل من رو دارید برام زیارت عاشورا بخونید چون به آقا امام حسین خیلی علاقه دارم تا بالاخره بدست برادران قلچماقش سرم بریده بشه چون عاشق از معشوقش رنگ میگیره یه بنده بد خدا یا علی
مخلص انسانهای عاشق خو ب پاک با خدا
آرش
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برادر گرامی خانم شما اسیب دیده اند
هر چه دوستان با تجربه تالار به شما گفتند صبر کنید عجله نکنید با تفکر عمل کنید شما گوش ندادید بد نیست یک بار از اول پست هایتان را با دقت بخوانید
ظاهرا شما اصلا و ابدا نیازی به راهنمایی ندارید
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برادر عزیز
آزردگیت رو درک می کنم ، صحبتهای آنی محترم و دوستانی که از این نوع صحبت داشتند ، برای همین بوده که شما آخرین وظیفه و اتمام حجتتون را با رفتار مناسب نشون بدین و بعد خیالتون راحت باشه که تلاش کردید که دوباره این رشته با نظر به اصلاح و سلامتی گره بخوره ، اما نشد .
آنچه از رفتار این خانم بیان کردید ، نشون میده ایشون هنوز به درک وضعیت بعد از طلاق و از دست دادن یک زندگی نرسیدن ، و یا به هر دلیل دیگه ای ظاهراً شما نمی توانید قانع کننده ایشان باشید برای اصلاح و باز گشت ، اما برادرم اگر واقعاً شرایط روحی و رفتاری همسر سابقتون برای فرزندتون مناسب نیست ، فرزندتون را نجات دهید ، این وظیفه اصلی شماست .
اگر ایشون صلاحیت نداشته باشه و شما هم فرزندتون را دردستش رها کنید ، فردا باید نزد خدا پاسخ گو باشید برای هر آسیبی که او می بینه .
از دوستان هم دلخور نباشید و تالار همدردی را خانه درد دل خود بدانید .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
دیگه به نتیجه قطعی رسیدم که برم بچه ام رو بگیرم 2- اصلا رجوع نکنم 3- از این استان و این شهر فرار کنم.دخترمو یه انسان خوب بامعلومات بسیار بالا وجز نخبگان خواهید دید والسلام
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
تصمیم خوبی گرفتی ،من آرزو می کنم موفق باشی بخصوص در گرفتن دخترت ، بعد از آن هم به خدا توکل کن که مادری خوب برای اون پیدا بشه ، که همسری مناسب برای شما باشه .
شما مدتی را روی خود کار کنید و قابلیت داشتن همسری شایسته را درخود ایجاد کنید ، که بتوانید او را با انرژی حاصل از روحیه مثبت و رفتار درستتان جذبش کرده و بیابیدش .
موفق باشید .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
کمکم کنید با دخترم چطور بر خورد کنم با وابستگیش به مامانش؟
چکار کنم حاضر بشه با من بیاد
از همتون متشکرم برام دعا کنید دعا کنید دعا کنید من که از بس تو اضطرابهای گوناگون غرق شدم اصلا نمازمو هم نمی دونم چطور میخونم چه برسه دعا هم بکنم ولی خدا میدونه چقدر دوستش دارم
یار من پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی
یارخوبانی و منظور گدایان شده ای
قدر این مرحله نشناخته ای یعنی چه
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
:104: آفرین که به نتیجه رسیدید ...من که از اول گفتم ...این توصیفاتی که شما از زندگیتون کردید ...وحشتناک بود ..من تو اشنایان دور کسی رو میشناسم که اینطوری بود ..واقعا غیر قابل تحمله ......براتون ارزو میکنم که انچه صلاحتونه در زندگی براتون پیش بیاد .....اما به نظر من یه مدت میگذاشتید ابا از اسیاب بیافته ...بعد یواش یواش میرفتید دنبال کار دخترتون ...به خودتون زمان میدادید تا اروم بشید و با خودتون کنار بیاید ...شما فراموش کردید این تایپیکو برای چی درست کردید ...چی میخواستید ...چی شد .....به نظر من حتی در مورد دختر گلتون هم یه کم صبورتر باشید که ایشاله کمترین اسیبو ببینه ..البته اون تو سنیه که تقریبا از مرز اسیب جدی از طلاق گذشته ...اما خوب بازم با احتیاط رفتار کنید ...بخاطر خود اون بچه نه ..مادرش ونه هیچ کسی دیگر...........شاد باشید :305:
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام قولا من رب الرحیم
من از جمله آدمهایی هستم که سریع مشکلات و کرفتاریهای گذشته را فراموش میکنم در این خصوص هم همینطور
باتشکر از همه آخش تکلیفم روشن شد .دیگه حرفی ندارم اگر کسی خواست مطلبی دیگه ای بزاره در مورد رفتار با دخترم واینکه چطور اونو در آینده نزدیک از مادرش جدا کنم واقعا لیاقتشو نداره در ضمن دخترم سیده است
برام مطلب بنویسید
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
برادر گرامی خوشحالم که بالاخره تصمیم خودتون رو گرفتید .الان فقط دختر تون مهمه که از چنگال اون خانم درش بیارید. شما اگه بتونید تو دادگاه ثابت کنید که همسر سابقتون و خونوادش لیاقت نگهداری دهتر شما رو ندارن ، خیلی راحت حضانتش رو به شما میدن.البته باید ثابت کنید که رفتارشون چطوره که پرونده طلاق شما و دلایل طلاق شما توی دادگاه هست با توجه به همون دلایل میشه ثابت کرد که ایشون نمی تونن بچه رو نگه دارن.
من سراغ دارم از آشناهامون یه همچین موردی بود .خونواده پسر خیلی خوب و ساده بودن اما خونواده همسرش اصلا" زمین تاآسمون با اونا متفاوت بودن و ... اونا برخلاف خونواده همسر شما که دست بزن داشتن ، مهربون بودن (مثلا") از این لحاظ اما مشکلشون چیز دیگه ای بود ( مشکلات اخلاقی البته نه خیلی حاد ) که اینجا مجالش نیست بگم .فقط اینو بدونید که اون آقا تو دادگاه تا جایی که تونست از آینده بچه ( اون موقع 3 ماهه بود تا 4 سالگی ادامه داشت) دفاع کرد و خدا رو شکر نذاشت در آینده بچه ش یه فرد منحرف و لاابالی بار بیاد تموم زندگیشو حاضر بود بده تا بچه رو ازش نگیرن حتی تا 7 سالگی که باید پیش مادر باشه .میگفت وقتی اون طوری که خودش میخواد تربیتش کرد دیگه بعد از 7 سال من چی بهش بگم ؟ چی بهش یاد بدم ؟ و ...
و بالاخره بعد از 4 سالگی بچه که این ماجرا ادامه داشت ، دادگاه بچه رو به مادرش نداد حتی برای 7 سال ! با وجودیکه خونواده اون خانم هر بار که میرفتن دادگاه با یه وکیل پایه یک جدید می رفتن و کلی پول خرج کردن و رشوه دادن !!! و حتی تو دادگاه قسم دروغ هم خوردن !! این دیگه از همه بدتر بود . اما چون آقا بیگناه بود و حق با اون بود خداوند تنهاش نگذاشت و دادگاه حتی تو مهریه هم آقا رو اذیت نکردن و گفتن قسطی بهش بده که باز با مقاومت آقا روبرو شد و آخر خانم کوتاه اومد و گفت فقط 5 میلیون بهم بده میرم دمبال کارم بچه هم نمیخوام ! حتی اون 5 میلیونم الان قسطی داره میده !
شما هم تموم سعی تون رو بکنید که عدم لیاقت خانم تون رو ثابت کنید چون واقعا"گذاشتن اون بچه اونم دختر در کنار چنین مادری ظلم به اون بچه ست .البته اون الان سنش کمه و به محبت بیشتر احتیاج داره ( اونم از نوع محبت مادری که اون داره) اما بزرگتر که بشه چون خودش صحنه های وحشتناک درگیریها رو دیده و شاهد بوده ، اگه شما بیگناه بوده باشید ، مطمئنا" حق رو به شما میده و متمایل میشه به شما . شما هم الان هر کاری که میتونید بکنید اما سعی کنید هیچوقت به دروغ یا تهمت ناروا به نفع خودتون متوسل نشید چون اینطور که گفتید تا تا الان حق با شما بوده پس خرابش نکنید و مطئن باشید که اگه حق با شما باشه خداوند شما رو تنها نمیذاره و حتی اگه ظاهرا" اونا جلوتر باشن .پس توکل کنید به خدایی که شاهد بیگناهیتون بوده و خودتون رو بسپارید به اون .
من این چند روزه برای شما دعا کردم باور کنبد بازهم دعا می کنم انشاء الله خداوند مشکلتون رو حل میکنه .نگران نباشید.
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
خیلی خوبه که به یه تصمیم قطعی رسیدین فقط اینو یادتون نره که خانومتون حتی اگه بدترین آدم روی زمین هم باشه بازم مادر دخترتونه و دختروتون بهش عشق میورزه
پس کاری کنید که کمترین ضربه به دخترتون بخوره و یکهو اونو از مادرش دور نکنید
یادتون باشه اون فقط یه طفله و ازش انتظار نداشته باشین مثل بزرگترها رفتار منطقی از خودش نشون بده
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام :72:
دوست عزیز با توضیحاتی که شما فرمودید، سوالاتی از زندگیتون پیش میاد که با اجازه تون مطرح می کنم. (اصلا نیازی به پاسخگویی نیست. فقط می خوام توجهتون رو به تناقض ها جلب کنم.)
1:: به گفته شما همسرتون خیلی شخص پول دوستی هستند! با این اوصاف ایشون چطور حاضر شد برای حمایت از فرزندی که جز دردسر ازدواج مجدد چیزی براش نیست، از مهریه ش بگذره؟
2:: گفتید که همسرتون خیلی با دخترتون بد بود، با این اوصاف ایشون چطور حاضر شد برای گرفتن حضانت دخترش این همه پول پرداخت کنه؟
3:: فرمودید که دخترتون از IQ ی بالایی برخورداره، با این توصیفاتی که ازش کردید، واضحه که هوش هیجانیش هم بالاست، حالا چطوره که این دختر شما رو مقصر تشخیص می ده و ترجیح می ده که با مادرش بمونه.
دختر شما خیلی نزدیک تر از ما ماجرای زندگیتون رو دیده، چقدر به تشخیص دختری که می گید از IQ ی بالایی برخورداره اعتماد می کنید؟
توضیح قبلیتون هم مبنی براینکه مادرش بد شما رو گفته و پرش کرده کاملا مردوده چرا که بچه ها از این قوانین پیروی نمی کنند.
یکی از دوستان من از شوهرش جدا شد، گاهی که از ایشون صحبت می کرد، اگه دخترش می شنید فورا بغض می کرد که مامان چرا حرف بابا رو می زنی؟!!! بچه ها مرغ محبتند و طبیعی بود که این دختر تحمل نداشته باشه کسی بد پدرش رو بگه.
4:: گفتید که مادرتون پیشنهاد داد بعد از جدایی دخترتون رو نگه می داره تا شما ازدواج مجدد کنید، به نظر می رسه این نگرانی در خانواده شما وجود داشته که مبادا این بچه وبال گردنتون بشه. حس می کنم شما هم بی میل نبودید که دخترتون پیش مادرش بمونه.
5:: شما بچه رو ""در ازاء مهریه"" به مادرش دادید. چرا؟ چطور بعد از عضویت در تالار همدردی نظرتون تغییر کرد؟
6:: همین چند روز پیش ابراز رضایت کردید که دخترتون مشکلی برای همسر جدید ایجاد نمی کنه! چون شمال زندگی می کنه و قرار نیست شما زود به زود بیاریدش منزل خودتون. حالا چطور شده که ...
دوست عزیز، هربار که به شما پیشنهاد دادم پرونده زندگی سابق رو نبندید، لزوم خودسازی و تغییر طرفین، و مراجعه به مشاور رو ضمیمه کردم. اما در شما نشونه ای از تغییر نمی بینم، چرا که تغییر برپایه پذیرش بنا می شه، نه بدگویی. بنابراین الان لازم می بینم این نکته رو یادآوری کنم:
زمانیکه ازدواج کنی، از صبح تا عصر دخترت با زن پدر زندگی می کنه، و وقتی شما برمی گردی خونه، عروس خانم ساعتهاست که بی صبرانه انتظارتون رو می کشه و این دختر چیزی نیست جز یک مزاحم.
اما اگه فرزندتون پیش مادرش باشه، از صبح تا عصر ناپدری رو نمی بینه. و کاملا تحت حمایت مادرشه. شب هم که مسلما مادرش بیش از هر زن دیگری هواشو داره.
و یک نکته دیگه:
شما الان در بحران بعد از طلاق هستید. نابسامانی ذهنی و نوسانات روحیتون طبیعیه. پیشنهاد می کنم خودتون رو به یک مسافرت دعوت کنید. و برای مدتی به روحتون استراحت مطلق بدید و به ازدواج و بچه و ... فکر نکنید.
اجازه بدید وضعیت موجود برای همه (شما، دخترتون، و ... ) تثبیت بشه، بعدا با انرژی بیشتری همه چی رو بازنگری کنید.
در ضمن گفتید که از نظر جنسی در محدودیت بودید. برطرف کردن (به شکل درست) این نیاز باعث می شه که اولا فشارهای روحیتون کمتر بشن و ثانیا با عجله به ازدواج مجدد تن ندید.
موفق باشید. :72:
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
philosara جان کاش می شد هزار تا مثبت به حرفهایت بدهم .
از آنجایی که آرش از حرفهای من سو برداشت کرد . من سکوت کردم . فرشته یک سری از حرفهای من را به ایشان را زد که از همینجا از فرشته هم تشکر می کنم ولی من دعا می کردم یکی پیدا بشود و این حرفها را به این برادر بزند که تو ندانسته قبول زحمت کردی . دستت درد نکند .
آرش خان شما هم یک سری به صفحه یک تاپیک تان بزنید و همه ی مطالب را از اول دوباره بخوانید و البته با دقت بسیار زیاد و به دور از هیجان .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.mouod
سلام
برادر گرامی خوشحالم که بالاخره تصمیم خودتون رو گرفتید .الان فقط دختر تون مهمه که از چنگال اون خانم درش بیارید. شما اگه بتونید تو دادگاه ثابت کنید که همسر سابقتون و خونوادش لیاقت نگهداری دهتر شما رو ندارن ، خیلی راحت حضانتش رو به شما میدن.البته باید ثابت کنید که رفتارشون چطوره که پرونده طلاق شما و دلایل طلاق شما توی دادگاه هست با توجه به همون دلایل میشه ثابت کرد که ایشون نمی تونن بچه رو نگه دارن.
من سراغ دارم از آشناهامون یه همچین موردی بود .خونواده پسر خیلی خوب و ساده بودن اما خونواده همسرش اصلا" زمین تاآسمون با اونا متفاوت بودن و ... اونا برخلاف خونواده همسر شما که دست بزن داشتن ، مهربون بودن (مثلا") از این لحاظ اما مشکلشون چیز دیگه ای بود ( مشکلات اخلاقی البته نه خیلی حاد ) که اینجا مجالش نیست بگم .فقط اینو بدونید که اون آقا تو دادگاه تا جایی که تونست از آینده بچه ( اون موقع 3 ماهه بود تا 4 سالگی ادامه داشت) دفاع کرد و خدا رو شکر نذاشت در آینده بچه ش یه فرد منحرف و لاابالی بار بیاد تموم زندگیشو حاضر بود بده تا بچه رو ازش نگیرن حتی تا 7 سالگی که باید پیش مادر باشه .میگفت وقتی اون طوری که خودش میخواد تربیتش کرد دیگه بعد از 7 سال من چی بهش بگم ؟ چی بهش یاد بدم ؟ و ...
و بالاخره بعد از 4 سالگی بچه که این ماجرا ادامه داشت ، دادگاه بچه رو به مادرش نداد حتی برای 7 سال ! با وجودیکه خونواده اون خانم هر بار که میرفتن دادگاه با یه وکیل پایه یک جدید می رفتن و کلی پول خرج کردن و رشوه دادن !!! و حتی تو دادگاه قسم دروغ هم خوردن !! این دیگه از همه بدتر بود . اما چون آقا بیگناه بود و حق با اون بود خداوند تنهاش نگذاشت و دادگاه حتی تو مهریه هم آقا رو اذیت نکردن و گفتن قسطی بهش بده که باز با مقاومت آقا روبرو شد و آخر خانم کوتاه اومد و گفت فقط 5 میلیون بهم بده میرم دمبال کارم بچه هم نمیخوام ! حتی اون 5 میلیونم الان قسطی داره میده !
شما هم تموم سعی تون رو بکنید که عدم لیاقت خانم تون رو ثابت کنید چون واقعا"گذاشتن اون بچه اونم دختر در کنار چنین مادری ظلم به اون بچه ست .البته اون الان سنش کمه و به محبت بیشتر احتیاج داره ( اونم از نوع محبت مادری که اون داره) اما بزرگتر که بشه چون خودش صحنه های وحشتناک درگیریها رو دیده و شاهد بوده ، اگه شما بیگناه بوده باشید ، مطمئنا" حق رو به شما میده و متمایل میشه به شما . شما هم الان هر کاری که میتونید بکنید اما سعی کنید هیچوقت به دروغ یا تهمت ناروا به نفع خودتون متوسل نشید چون اینطور که گفتید تا تا الان حق با شما بوده پس خرابش نکنید و مطئن باشید که اگه حق با شما باشه خداوند شما رو تنها نمیذاره و حتی اگه ظاهرا" اونا جلوتر باشن .پس توکل کنید به خدایی که شاهد بیگناهیتون بوده و خودتون رو بسپارید به اون .
من این چند روزه برای شما دعا کردم باور کنبد بازهم دعا می کنم انشاء الله خداوند مشکلتون رو حل میکنه .نگران نباشید.
به به واقعا لذت بردم از دفاعيات شما و كوبيدن يه همجنس.... يه زن......يه مادر ....خانم محترم يه زن هرچه قدر لاابالي و مزخرف باشه وقتي بچه دار شد يه مادره....نه شما نه هيچ كس ديگه اي حق نداره...تاكيد ميكنم حق نداره يه مادر رو اين طوري محكوم كنه و نذاره حتي تا 7 سالگي كه قانون لطف كرده و بهش فرصت داده بچش رو نگهداره.....وافعا متاسفم براتون ..شما خودتونو جاي اون مادر بذارين بعد اينطوري حكم صادر كنين
خوبه شما برين وكيل دادگستري بشين.....!!!
مو به تن آدم سيخ ميشه وقتي پست شما رو ميخونه چرا انقدر بيرحمانه و سريع حكم ميدين مگه شما از همه جزئيات وجود اون زن خبر داري كه نتيجه گرفتي لياقت نداره بچشو نگهداره.....شمايي كه هميشه ادعاي ايمانتون ميشه اين انصافه؟؟؟:160:
البته الان كه پستهاي قبلي رو ميخوندم ديدم شما قبلا هم در دادگاه ويژه خودتون احكام زيادي راجع به اين پدر معصوم و مادر بيچاره و دختر بيگناه صادر كردين.....:104:
برادر عزيز
رجوع به زندگي قبليتون فعلا بهتره انجام نشه....اما با تاييد حرفاي دوستاي گلم "آني" و "فيلوسارا" ميگم كه باز هم با حفظ آرامش مثل هميشه با همسرتون حرف بزنين و ازش بخواين اجازه بده دخرتون رو ببينين....يه مدتي هم به قول دوستان به خودتون خوش بگذرونين...خانم شما برفرض بدترين زن روي زمين باشه باز هم براي دخترتون بهترين مادر دنياس فراموش نكنين يه دختر هميشه عاشق مادرشه صرف نظر از اين كه مادرش خوبه يا بده...مودبه يا فحاشي ميكنه.....
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
دوستان عزیز
به نظرم می رسه هم برای قضاوت درست ، هم برای راهنمایی شایسته لازمه نکاتی را بیان کنم .
عزیزان ،
محکوم کردن یکی از طرفین بطور مطلق ( هر کدام که باشد ، ) بدون در نظر گرفتن شرایط و سهم حقیقی هر کدام ، شاید فقط گره کور و آزردگی ایجاد کند . و راهنمایی متناسب با شرایط را به دنبال نداشته باشد .
دوستان ،
من اینجا لازم می بینم نکاتی را که در اولین پستم اشاره داشتم به عنوان ریشه این مشکلات را دوباره اشاره کنم .
ایشون در سن 20 سالگی و همسرش در سن 25 سالگی با تفاوتهای فرهنگی و حتی روحی با هم ازدواج کرده اند .، با توجه به سن ، ایشون و همسرشان ، فاصله سنی را 11 سال حساب کنید .
دختری با تفاوت 11 سال ( فاصله تقویمی + ویژگیهای رشد سنی دختر ) با پسری ازدواج می کند که 20 ساله است و پدرش را هم از دست داده و.......( لطفاً پست شماره 19 را مطالعه کنید ) و طبیعی است برای دختر خلاءهایی پیش می آید ، خانواده پسر خانواده ی آرامی است ، و بنا به شواهد به نظر می رسه ، دختر مشکلاتی از نظر روحی داره .... پیشنهاد دهنده ازدواج خود دختر ، اطرافیان وی ، و توافق نسنجیده و نشان از خامی پسر و دل آسودگی مادر و خواهر پسر است که زود با این پیشنهاد موافقت می کنند ، مشاوری هم یا نیست ، یا به ذهن اینان نمی رسد که مشورتی لازم است تا راهنما باشد به راه صواب و..... خلاصه در آنالیز دقیق شرایط ، به واقعیتهایی می رسیم ، که پی می بریم که عمدتا، شرایط ، به همراه فقدان مهارت ، چنین زندگی ای را ساخته .
نادیده نگیرید که آرش صادقانه اشکالات خود را بیان کرد ، و پیشنهاد دوستان را برای صحبت با همسر سابقش را اگر چه عجولانه ، پذیرفت ، تا جایی که موضوع اصلی که این تاپیک برای آن باز شده بود ( ازدواج مجدد به حاشیه رفت ) و این یعنی پذیرش راهنمائیها از سوی ایشان ، که اگر ما راهنمایان نقش مفید ایفا کنیم ، میتونه کمک شایانی به ایشان داشته باشه .
فیلو سارای عزیز ،
اجازه می خوام نقدی به ابعادی از کلام و سخنان شما داشته باشم ، از باب توجه دادن اول خودم و بعد شما و دیگر دوستان عزیز به حقایقی که ما بیش از هر کس دیگری باید حافظ آن باشیم :
1 - اول لحن کلام است ، که رواست در ارائه نظر به هر کسی ، دقت کنیم که محکوم کردن ، یا نوعی تندی و مچ گیری در آن ناخواسته نهفته نباشه .
2 - دوم بحث غول ساختی از نامادری و ناپدری که عرفیات غلط جامعه که تلقین فرهنگیش کرده می باشد .
اشکال دانستن ( ولو پنهان در کلام ) بودن یک بچه نزد نامادری در ساعات زیادی از روزهای زندگی ، اگر بچه نزد پدر باشد ، و نیک دانستن دور بودن او از ناپدری در ساعات زیادی از زندگی ... چه معنایی را در خود مستتر دارد ( نامادری و ناپدری بد هستند ، کمتر بودن فرزند یکی از همسران نزد آنها بهتر است ..... نه ؟! آیا این معنا را نمی دهد )
گذشته از این ، این نوع استدلال اعتبار منطقی ندارد ، چون مبتنی بر واقعیت نیست ، چرا که چه بسا شرایط به گونه ای رقم بخورد که اگر بچه نزد پدرش باشد ، چون مدرسه می رود یا نامادریش شاغل باشد ، این در کنار هم بودن آنها ساعات کمی را به خود اختصاص دهد ، از طرفی ممکن است کار ناپدری به گونه ای باشد که بچه ساعات بیشتری کنار او باشد ، اون هم یه دختر ! مثلاً خانم با کسی ازدواج کند که بازنشسته باشد و بیشتر در منزل باشد و.... ( همه اینها بدون در نظر گرفتن محصل بودن بچه و گذراندن اوقاتی از وقتش در مدرسه است ) آیا این احتمالات ممکن نیست ؟؟؟
از این جهت است که استدلال منتج به نتیجه منفی بودن حضور دختر نزد پدر و بهتر یودن حضور او نزد مادر ، را فاقد وجاهت منطقی می کند ، چون کبری ، صغراهایش از حیث واقع نگری معیوب است و آنرا به دایره سفسطه می کشاند .
3 - بند های 1 و 2 و 3 نظرات شما هم به جای این که واقعاً در پی سرنخ ، برای یافتن پاسخی درست به این سئوالات از میان منویات و رفتار همسر آرش باشد ، بیشتر در جهت نوعی مچ گیری و محکوم کردن ایشان است ، بر فرض هم آرش آدمی بوده باشد ، که بدیهای همسرش را بزرگنمایی کرده باشد ، با استدلال بی طرفانه و نه مچ گیرانه یا یک سو گرایانه می شد ، به وی فهماند که بزرگنمائی می کند . چون باید احتمال غفلت افراد را داد ، نه خباثت آنهارا.
مثلاً می شد به ایشان گفت :
شما می فرمائید همسرتان آدم پول پرستی است ، با این اوصاف آیا متوجه شدید چطور حاضر شده حضانت فرزندتان را به عهده بگیرد با وجود این که هزینه دارد ؟؟؟
و موارد دیگر را هم همینطور ، تا اینگونه وی را کمک کرده باشیم که به تحلیل درست مشکلات و ریشه یابی و حتی خود شناسی برسد ، و اگر غفلت یا غلوی داشته متوجه آن شود .
انصاف بدهیم که در روند ایشان در همین تاپیک انعطاف را دیده ایم ، نمونه اش توجه به راهنمائیها و نظرات دوستان بوده تا آنجا که موضوع اصلی تاپیک را به کناری نهاده ، و حتی حاضر شدند دوباره به سوی همسرشان بروند و حتی عجولانه هم اقدام کردند .
4 - سعی کنیم ، دچار " خطای هاله ای " یا " تفکر قالبی " یا " ضعف انصاف " در راهنمائیها و نظراتمون نشیم ، چون چه بخواهیم چه نخواهیم ، اینها خطواطی هستند که همیشه ما را تهدید می کنند و روزنه تاثیرش هم " هیجان " است
عذر تقصیر از اطاله کلام ، و خدای ناکرده اگردر بیانم اساعه ادبی شده .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
سلام :72:
دوست عزیز با توضیحاتی که شما فرمودید، سوالاتی از زندگیتون پیش میاد که با اجازه تون مطرح می کنم. (اصلا نیازی به پاسخگویی نیست. فقط می خوام توجهتون رو به تناقض ها جلب کنم.)
1:: به گفته شما همسرتون خیلی شخص پول دوستی هستند! با این اوصاف ایشون چطور حاضر شد برای حمایت از فرزندی که جز دردسر ازدواج مجدد چیزی براش نیست، از مهریه ش بگذره؟
2:: گفتید که همسرتون خیلی با دخترتون بد بود، با این اوصاف ایشون چطور حاضر شد برای گرفتن حضانت دخترش این همه پول پرداخت کنه؟
3:: فرمودید که دخترتون از IQ ی بالایی برخورداره، با این توصیفاتی که ازش کردید، واضحه که هوش هیجانیش هم بالاست، حالا چطوره که این دختر شما رو مقصر تشخیص می ده و ترجیح می ده که با مادرش بمونه.
دختر شما خیلی نزدیک تر از ما ماجرای زندگیتون رو دیده، چقدر به تشخیص دختری که می گید از IQ ی بالایی برخورداره اعتماد می کنید؟
توضیح قبلیتون هم مبنی براینکه مادرش بد شما رو گفته و پرش کرده کاملا مردوده چرا که بچه ها از این قوانین پیروی نمی کنند.
یکی از دوستان من از شوهرش جدا شد، گاهی که از ایشون صحبت می کرد، اگه دخترش می شنید فورا بغض می کرد که مامان چرا حرف بابا رو می زنی؟!!! بچه ها مرغ محبتند و طبیعی بود که این دختر تحمل نداشته باشه کسی بد پدرش رو بگه.
4:: گفتید که مادرتون پیشنهاد داد بعد از جدایی دخترتون رو نگه می داره تا شما ازدواج مجدد کنید، به نظر می رسه این نگرانی در خانواده شما وجود داشته که مبادا این بچه وبال گردنتون بشه. حس می کنم شما هم بی میل نبودید که دخترتون پیش مادرش بمونه.
5:: شما بچه رو ""در ازاء مهریه"" به مادرش دادید. چرا؟ چطور بعد از عضویت در تالار همدردی نظرتون تغییر کرد؟
6:: همین چند روز پیش ابراز رضایت کردید که دخترتون مشکلی برای همسر جدید ایجاد نمی کنه! چون شمال زندگی می کنه و قرار نیست شما زود به زود بیاریدش منزل خودتون. حالا چطور شده که ...
دوست عزیز، هربار که به شما پیشنهاد دادم پرونده زندگی سابق رو نبندید، لزوم خودسازی و تغییر طرفین، و مراجعه به مشاور رو ضمیمه کردم. اما در شما نشونه ای از تغییر نمی بینم، چرا که تغییر برپایه پذیرش بنا می شه، نه بدگویی. بنابراین الان لازم می بینم این نکته رو یادآوری کنم:
زمانیکه ازدواج کنی، از صبح تا عصر دخترت با زن پدر زندگی می کنه، و وقتی شما برمی گردی خونه، عروس خانم ساعتهاست که بی صبرانه انتظارتون رو می کشه و این دختر چیزی نیست جز یک مزاحم.
اما اگه فرزندتون پیش مادرش باشه، از صبح تا عصر ناپدری رو نمی بینه. و کاملا تحت حمایت مادرشه. شب هم که مسلما مادرش بیش از هر زن دیگری هواشو داره.
و یک نکته دیگه:
شما الان در بحران بعد از طلاق هستید. نابسامانی ذهنی و نوسانات روحیتون طبیعیه. پیشنهاد می کنم خودتون رو به یک مسافرت دعوت کنید. و برای مدتی به روحتون استراحت مطلق بدید و به ازدواج و بچه و ... فکر نکنید.
اجازه بدید وضعیت موجود برای همه (شما، دخترتون، و ... ) تثبیت بشه، بعدا با انرژی بیشتری همه چی رو بازنگری کنید.
در ضمن گفتید که از نظر جنسی در محدودیت بودید. برطرف کردن (به شکل درست) این نیاز باعث می شه که اولا فشارهای روحیتون کمتر بشن و ثانیا با عجله به ازدواج مجدد تن ندید.
موفق باشید. :72:
فیلو ی و آنی همیشه یادتون هست که شرح یک زندگی را نمی شه در طی چند خط نوشت بلکه فرصتی زیادی لازمه تا بتونم گذارها ی جامونده در بین تناقضات رو پیدا کنم و سرجایشان بگذارم تا خود متوجه بشید که تناقضی در کار نبوده فعلا تمرکز زیادی برای جواب دادن ندارم ولی سعی می کنم بتونم چیزهایی رو بگم که قانع کننده باشه هر چند لزومی نداره در سدد این باشم که خودمو تبرئه کنم شاید فایده ای نداشته باشه ولی استفاده از جملات شما همین بس که منو به فکر کردن وادار کنه تا در مورد رفتار و گفتارم به یک خود آگاهی مثبتی برسم و بدین جهت از همتون متشکرم ودر مقابل حضور خدا را برایتان هدیه می فرستم سلام
من هیچ وقت خودم رو معصوم ندونستم و نمی دونم ولی خودم رو ممکن الخطا می دونم اما نه دایم الخطا
وشاید در زندگی بسیار پر خطا ولی خدا شاهده همیشه در برابرخداو وجدان خودم ثابت کردم که به طرف خوب شدن حرکت کرده ام و هنوز هم ادامه داره
همسرم میگفت 50 درصد مهریه ام رو نقد بده و بجای بقیه حضانت بچه رو می گیرم که همون 50 درصد برابربود با حدود 80 میلیون تومان ولی من به خاطر پول حضانت بچه رو به مادرش ندادم بلکه از خودش سوال کردم واون دوست داشت با مامانش زندگی کنه چون وابستگی اونو به مادرش می دونستم اینم یه امر طبیعیه ومیترسیدم مشکلات عاطفی و روانی براش درست بشه البته ما این این دوسال اخیر را تقریبا با فاصله عاطفی شدید و از نظر مکانی هم زیاد در کنار هم نبودیم بیشتر نق زدن های اونو شنیدم تا محبت هاشو چون از محل زندکی تا محل کارم حدود 70 کیلومتر فاصله بود و من هم که مدیر بودم مجبور بودم تا ساعتها در محل اداره بمونم وبعضی اوقات شب هم همونجا بودم وبضی از شبها به خاطر فرار از فضای خسته کننده خانه اونجا می موندم گاهی میشد شب خسته و مونده میومدم خونه سر و صداها شروع مشد وباز بر میگشتم به همون محل کارم وسرم بدون شام رو زمین میزاشتم ولی دوست داشتم روزها بیام به خونه سر بزنم وببینم به چه چیزی احتیاج دارن که با فاصله بین دو محل ممکن نبود البته خودش اصرار داشت که کنار خانواده خودش زندگی کنه با این وجود توقع داشت زیاد در خونه حضور داشته باشم که در جوابش چندین بار توضیح دادم می گفتم من یه کارمند معمولی نیستم که سریع بعد از ساعت 2 بیام خونه اونم تا رسیدن به خونه 2 ساعت طول میکشید ولی حاضر نبود قبول کنه تازه بعضی وقتها که بین ساعت 3 تا 4 خونه بودم ایشون از خونه خارج میشدند برای انجام یه سری از کاراشون ولی با تمام این من اعتراضی نمی کردم حتی من خودم بهش سرویس می دادم
به خاطر همون این چند وقت دخترمو کمتر دیدم واحساس میکنم این فاصله فاصله قلبی هم ایجاد کرده بود ...از دل برفت هر آنکه از دیده برفت... در ضمن فرزندم منو مقصر نمی دونه تازه دنیای بچه ها با دنیای ما بزرگترها فرق داره وحتما درکشون به مسائل پیچیده زندگی بزرگترها نمی رسه وحتما از مشکلات پنهانی ما خبر ندارند بدونید صحبتها در همه انسانها موثر ند اما از جهت زمانی و تکرار ونوع ارائه وهمچنین شخصیت افراد تاثیرشون متفاوته البته بچه ها زودتر تحت تاثیر قرار میگیرند با توجه به اینکه اطلاعی که من از قبل از اونها دارم حتما به اینکار مبادرت می ورزند. واینو بگم آخرین باری که من خانه رفتم برای دخترم یه عروسک ویه لباس لی گرفته بودم مامانش سر اینکه چرا دیر کردی لباس و عروسکو از دست دخترم بزور گرفت و پرت کرد توی پاگرد راه پله وبعد حمله ور شد به طرفم در حالیکه من تکیه زده بودم به دیوار با دستش گلوی منو گرفت وقصد خفه کردن منو داشت منم دستشو جدا کردم از خودم وزدم بیرون به نظر شما دختری میتونه این منظره رو ببینه وبعد نتیجه بگیره پدرش مقصره؟
البته بعدا متوجه شدم که علت اینکه دخترم جواب منونداد واز دستم ناراحت بود به این خاطر بوده که اونا رو تنها گذاشتم واز مامانش جدا شدم ودوستاش هم ازش پرسیده بودن بابات کجاست اونم جواب نتونسته بده و.... همچنین به خاطر اینکه دیر بهش زنگ زدم جواب منو نداد ودر حال حاضر فکر میکنم هم دسترسی به تلفن نداره
واقعا هر روز این زندگی برام مرگ بود تنها چیزی که منو نگه داشته بود دخترم بود ولی دیگه احساس میکنم صبرم تموم شده وحاضر نیستم برگردم الان روحیه ام از اونوقت شاد تر و تمرکزم به مراتب بیشتر شده.واحساس شکست عاطفی رو ندارم ولی براش دلم می سوزه که مشکلات بعد از ازدواج رو چگونه بگذرونه
احساس کم بود محبت ونیاز عاطفی شدید در من از همو ن اوائل ازدواج در من بوجود آمده بود که دائما سر کوب می شد
به نظر شما در خصوص بچه چکار کنم با احساسی که از اول زندگی داره منو میخوره چکار کنم یعنی ازدواج نکنم اگر ازدواج کنم وضعیت بچه ام چی میشه البته به همین زودی یعنی تا سه تا چهار ماه آینده قصد گرفتن بچه را ندارم زندگی با مادر بزرگش هم در حد یه حرف بود
نقد صوفی نه همه صافی و بی غش باشد... ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان...تا سیه روی شود آنکه در او غش باشد
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
من هیچ وقت خودم رو معصوم ندونستم و نمی دونم ولی خودم رو ممکن الخطا می دونم اما نه دایم الخطا
وشاید در زندگی بسیار پر خطا ولی خدا شاهده همیشه در برابرخداو وجدان خودم ثابت کردم که به طرف خوب شدن حرکت کرده ام و هنوز هم ادامه داره
آرش من قصد سکوت داشتم چرا که سخنانم باعث رنجش و تا حدی ایجاد خشم شما می شود . ولی برادر من نمی توانم سکوت را ادامه دهم چرا که شما در این تالار حضور داری و حضور شما یعنی نیاز به کمک .
سعی می کنم کلامم را تلطیف کنم که شما کمتر اذیت شوید . هر چند که فیلو سارا و فرشته ی مهربان جوان وبقیه دوستان جوانم آنچنان پخته شما را راهنمایی می کنند که بنده با این سن و سا ل انگشت حیرت، از دانایی و آگاهی نسل جوان به دندان دارم .
برادر، من و تمام کسانی که اینجا هستیم می توانیم شما را بفهمیم و درک کنیم و با شما همدلی می کنیم اما همدردی خیر .
برادر ، بزرگترین اشتباه شما این است که شما خودتان را ممکن الخطا می دانید . برادر انسان وجودش دائم الخطا ست و اگر خطا نکرد هنر کرده . شما با چه شهامتی خود را ممکن الخطا می دانید ؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
همسرم میگفت 50 درصد مهریه ام رو نقد بده و بجای بقیه حضانت بچه رو می گیرم که همون 50 درصد برابربود با حدود 80 میلیون تومان ولی من به خاطر پول حضانت بچه رو به مادرش ندادم بلکه از خودش سوال کردم واون دوست داشت با مامانش زندگی کنه چون وابستگی اونو به مادرش می دونستم اینم یه امر طبیعیه ومیترسیدم مشکلات عاطفی و روانی براش درست بشه البته ما این این دوسال اخیر را تقریبا با فاصله عاطفی شدید و از نظر مکانی هم زیاد در کنار هم نبودیم بیشتر نق زدن های اونو شنیدم تا محبت هاشو چون از محل زندکی تا محل کارم حدود 70 کیلومتر فاصله بود و من هم که مدیر بودم مجبور بودم تا ساعتها در محل اداره بمونم وبعضی اوقات شب هم همونجا بودم وبضی از شبها به خاطر فرار از فضای خسته کننده خانه اونجا می موندم گاهی میشد شب خسته و مونده میومدم خونه سر و صداها شروع مشد وباز بر میگشتم به همون محل کارم وسرم بدون شام رو زمین میزاشتم ولی دوست داشتم روزها بیام به خونه سر بزنم وببینم به چه چیزی احتیاج دارن که با فاصله بین دو محل ممکن نبود البته خودش اصرار داشت که کنار خانواده خودش زندگی کنه با این وجود توقع داشت زیاد در خونه حضور داشته باشم که در جوابش چندین بار توضیح دادم می گفتم من یه کارمند معمولی نیستم که سریع بعد از ساعت 2 بیام خونه اونم تا رسیدن به خونه 2 ساعت طول میکشید ولی حاضر نبود قبول کنه تازه بعضی وقتها که بین ساعت 3 تا 4 خونه بودم ایشون از خونه خارج میشدند برای انجام یه سری از کاراشون ولی با تمام این من اعتراضی نمی کردم حتی من خودم بهش سرویس می دادم
شما به هر دلیلی، مسافت - کار- مدیریت و.... در دسترس خانم تان نبودید . و این خانم با شما قهر بوده و به خانواده اش پناه برده . هر چند مهارت ارتباطی خانم شما هم ضعیف و در حد صفر بوده ولی شما هم مهارت لازم را برای مدیریت و عدم حضورتان نداشته اید .
و این خانم از شما عصبانی بوده و برخوردها و تحقیرهایش نسبت به شما نشان از خشم ایشان دارد و قبول فرزندش در قبال نصف مهریه هم نشان از عشق اش به فرزندش دارد .
همسر شما بیش از اینکه به چیزی احتیاج داشته باشد به حرف زدن با شما احتیاج داشته و اگر شما فقط و تنها با سکوت به وی فرصت حرف زدن می دادی و می گفتی که درکش می کنی و شرایط سختی را می گذراند و شما هم دوست دارید که همیشه در کنارش باشید و .... از این همه خشم تل انبار شد خبری نبود .
شما توقع داشتید تمام این سختیها را خانم تان تحمل کند و شما را که می بیند آب از آب تکان نخورد و وی با آغوشی باز و کلامی خوش در انتظارتان باشد ؟!
البته درستش این است که شما توقع دارید ولی یک اشتباه از نشنیدن صدای همسرتان از طرف شما عمق فاجعه را در نظر ایشان بیش از واقعیت موجود کرده بود .شما عمیقا به فکر زن و بچه تان بودید و صدای اعتراض همسر شما ، از عدم حضور شما، برای شما این معنی را می داد که بیشتر کار کن و پول بیشتر بیاور در حالی که صدای حقیقی همسر شما این بوده که عزیزم من را ببین و به حرف من درست گوش بده .
این تفاوت ویژه ی تحلیلی بین مرد و زن است .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
به خاطر همون این چند وقت دخترمو کمتر دیدم واحساس میکنم این فاصله فاصله قلبی هم ایجاد کرده بود ...از دل برفت هر آنکه از دیده برفت... در ضمن فرزندم منو مقصر نمی دونه تازه دنیای بچه ها با دنیای ما بزرگترها فرق داره وحتما درکشون به مسائل پیچیده زندگی بزرگترها نمی رسه وحتما از مشکلات پنهانی ما خبر ندارند بدونید صحبتها در همه انسانها موثر ند اما از جهت زمانی و تکرار ونوع ارائه وهمچنین شخصیت افراد تاثیرشون متفاوته البته بچه ها زودتر تحت تاثیر قرار میگیرند با توجه به اینکه اطلاعی که من از قبل از اونها دارم حتما به اینکار مبادرت می ورزند. واینو بگم آخرین باری که من خانه رفتم برای دخترم یه عروسک ویه لباس لی گرفته بودم مامانش سر اینکه چرا دیر کردی لباس و عروسکو از دست دخترم بزور گرفت و پرت کرد توی پاگرد راه پله وبعد حمله ور شد به طرفم در حالیکه من تکیه زده بودم به دیوار با دستش گلوی منو گرفت وقصد خفه کردن منو داشت منم دستشو جدا کردم از خودم وزدم بیرون به نظر شما دختری میتونه این منظره رو ببینه وبعد نتیجه بگیره پدرش مقصره؟
ببین برادر ، دختر شما همجنس مادرش است و مسائل و تنهایی های مادرش را خیلی بیشتر از شما درک می کند و حتی زمانی که ناظر رفتار مادرش با عروسک و لباس اهدایی شما باشد از خشم مادرش نسبت به کم توجهی شما آگاه بود ولی آن بچه عاشق شماست و همینطور عاشق مادرش . آن شما را با هم می خواهد و برای خودش هم تحلیل درست دارد . بچه های این دوره و زمانه بچه های قوی هستند به لحاظ تحلیلی و هر حرفی را روی هوا و بی مبنا و اساس قبول نمی کنند . فرض را بر این بگیرید که خانواده همسر سابق شما و همسرتان از شما بد بگویند یا حتی عین آن برداشتی را که از رفتار شما داشته اند . به نظرم شما به شعور دخترتان توهین می کنید که یک انسان کامل و دارای عقل را تحت تاثیر می دانید . شما باید به دخترتان و شعورش احترام بگذارید و بدانید که در مغز هیچ بچه ای به زور نمی توانی پدر و مادرش را خراب کنی مگر اینکه خود بچه به این باور رسیده باشد که یکی از آنها اشگال اساسی دارد . تازه در آن صورت هم پدر و مادر تابوهای بچه هستند که دلش نمی خواهد در جمع تابویش شکسته شود . برادر در مورد دخترت اشتباه نکن .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
البته بعدا متوجه شدم که علت اینکه دخترم جواب منونداد واز دستم ناراحت بود به این خاطر بوده که اونا رو تنها گذاشتم واز مامانش جدا شدم ودوستاش هم ازش پرسیده بودن بابات کجاست اونم جواب نتونسته بده و.... همچنین به خاطر اینکه دیر بهش زنگ زدم جواب منو نداد ودر حال حاضر فکر میکنم هم دسترسی به تلفن نداره
این هم اثبات گفته های بالا . که باید به شعور دخترتان احترام بگذاری و اعتماد کنید .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
واقعا هر روز این زندگی برام مرگ بود تنها چیزی که منو نگه داشته بود دخترم بود ولی دیگه احساس میکنم صبرم تموم شده وحاضر نیستم برگردم الان روحیه ام از اونوقت شاد تر و تمرکزم به مراتب بیشتر شده.واحساس شکست عاطفی رو ندارم ولی براش دلم می سوزه که مشکلات بعد از ازدواج رو چگونه بگذرونه
احساس کم بود محبت ونیاز عاطفی شدید در من از همو ن اوائل ازدواج در من بوجود آمده بود که دائما سر کوب می شد
به نظر شما در خصوص بچه چکار کنم با احساسی که از اول زندگی داره منو میخوره چکار کنم یعنی ازدواج نکنم اگر ازدواج کنم وضعیت بچه ام چی میشه البته به همین زودی یعنی تا سه تا چهار ماه آینده قصد گرفتن بچه را ندارم زندگی با مادر بزرگش هم در حد یه حرف بود
برادر پریشان احوال به پزشک مراجعه کن . شما باید یک کمک علمی و تخصصی بگیری و فعلا هم هیچ اقدامی نکن . به خودت فرصت بده و تحت نظر پزشک باش و اگر هم برایتان سخت است که به پزشک مراجعه کنی همین جا از آقای سنگ تراشان وقت مشاوره بگیر .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
آنی
اگر چه احساس میشه از احساساتتون در نوشتن استفاده میکنید که برای من یکی موثره وبخاطر پالس های منفی که ترشحا ایجاد میشه اصلا ناراحت نیستم ومی دانم از سر دلسوزیست ولی گاهی مطلبی را عنوان می کنید که ممکن است باوقایعی که پیرامون این بنده ممکن الخطا(جایز الخطا.یعنی سعی نمی کنم خطا ها رو تکرار کنم وبرداشت عرفانی هم فعلا از این مطلب ندارم) می گذرد هم خوانی ندارد
وسعی کردم و می کنم اصلا در صدد مخالفت برنیام وجوابی بدین جهت ندهم چون هدف چیز دیگریست واگر مطلبی را عنوان نمودم فقط فقط به جهت تحرک بحث وپی بردن به عمق مشکل است پس خواهش میکنم آزادانه هر گونه انتقاد و راهنمایی دارید ابراز نمائید.
ضمنا من اصلا دنبال رسیدن به پول زیاد نبودم بلکه در ابتدا بگم که هرکسی که مسئولیتی را قبول میکنه باید اونو خوب انجام بده ثانیا با خونه گرفتن من کنار خانواده همسرم ودور شدن از محل کارم وحتی استفاده نکردن از خانه سازمانی حدودا بین 300 تا400 هزار تومن از حقوقمو باید هزینه ایگونه مسائل کنم به علاوه اقساط وامهایی هم که قبلاگرفته بودم اگر اضافه کاری نمی کردم دیگه پولی برای گذروندن امور زندگی نداشتیم ومن فعلا تهران نیستم تا تابستان سال دیگه باید اینجا باشم اینجا هم مشاور خوب پیدا نمی شود
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
مرا ببخشید که گاهی باعث تکدر خاطرتان می شوم . اما آن زن هم بیمار است و احتیاج به کمک دارد و اگر نقدی بر کار شما می کنیم دلیل بر بی اشتباهی همسرتان نیست و ما هم نه قاضی هستیم و نه قصد قضاوت داریم . که داوری بر ندانسته ها کافری است برادر .
برادر از حرفهای من مرنج و چه خوب که درک می کنید برای بهبود وضعیت شما و زندگی یکدانه دخترتان من هم مجبور می شوم گاهی نیشگونی از شما بگیرم که دردتان بیاید تا اطلاعات بیشتری در اختیارمان قرار دهید. برادر از همین طریق می توانید با آقای سنگ تراشان مشاور ه بگیرید . حرفهای من و امثال من از روی آزمون و خطاست و شما نیاز به کمک علمی دارید .
مبلغ ناچیزی به حساب تالار پرداخت می کنید و از آقای سنگ تراشان وقت مشاوره می گیرید و با توجه به امکانات این بهترین راه برای شماست .
http://www.hamdardi.com/fa_default.asp?RP=M_content.asp&P1N=ContentID&P1V= 441
امیدوارم زودتر به ارامش دست پیدا کنید و کاملا هم درکتان می کنم
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
آنی
1- اگر چه احساس میشه از احساساتتون در نوشتن استفاده میکنید که برای من یکی موثره ولی بخاطر پالس های منفی که گاها ایجاد میشه اصلا ناراحت نیستم ومی دانم از سر دلسوزیست ولی گاهی مطلبی را عنوان می کنید که ممکن است باوقایعی که پیرامون این بنده ممکن الخطا(جایز الخطا.یعنی سعی نمی کنم خطا ها رو تکرار کنم وبرداشت عرفانی هم فعلا از این مطلب ندارم) می گذرد هم خوانی ندارد
وسعی کردم و می کنم اصلا در صدد مخالفت برنیام وجوابی بدین جهت ندهم چون هدف چیز دیگریست واگر مطلبی را عنوان نمودم فقط فقط به جهت تحرک بحث وپی بردن به عمق مشکل است پس خواهش میکنم آزادانه هر گونه انتقاد و راهنمایی دارید ابراز نمائید.
2- من اصلا دنبال رسیدن به پول زیاد نبودم بلکه در ابتدا بگم که هرکسی که مسئولیتی را قبول میکنه باید اونو خوب انجام بده ثانیا با خونه گرفتن من کنار خانواده همسرم ودور شدن از محل کارم وحتی استفاده نکردن از خانه سازمانی حدودا بین 300 تا400 هزار تومن از حقوقمو باید هزینه ایگونه مسائل کنم به علاوه اقساط وامهایی هم که قبلاگرفته بودم اگر اضافه کاری نمی کردم دیگه پولی برای گذروندن امور زندگی نداشتیم
من فعلا تهران نیستم تا تابستان سال دیگه باید اینجا باشم اینجا هم مشاور خوب پیدا نمی شود.وقصدم ندارم اینجا برم مشاوره به جهت.....
3-دیروز کتاب آیا تو گمشده من هستی رو میخوندم نویسنده اش باربارا است
رسیدم به صفحه 190 رابطه نوع 1 رابطه ای که در آن بیش از آنچه به شما عشق میورزند عشق می ورزید رو خوندم دیدم درست یکی از چیز های مهمی که من باهش مشکل داشتم همین مورد .در اینجا یه تستی داده بود منم اونو جواب دادم که امتیاز من هفت شد.در ذیل امتیاز 5-7 آمده بود "در چنین رابطه دردناکی چه می کنید.از اینکه خود را گول بزنید دست بردارید و با این واقعیت روبرو شوید که آن مقدار عشقی را نمی کنید مستحق آن هستید اعتماد بنفس شما به حدی پایین است که به خورده نانی دل خوش کرده اید ووانمود می کنید که برایتان کافی است( که البته من اینو بارها به خانمم گفته بودم)در حالیکه اینطور نیست در موقعیتی بسیار نا سالم قرار دارید و هر چه به این رابطه ادامه دهید لطمه روحی بیشتری خواهید دید فورا به همسر خود درباره رفتار و برخوردی که استحقاق آن را دارید التیماتوم دهید چنانچه موثر واقع نشد به رابطه پایان دهید سپس بیاموزید که چگونه خود را دوست بدارید. باز به نطر اساتیدم این گونه روابط قابل ترمیم است.
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
آرش این کتاب را دارم و باید مجددا نگاهی به آن بیندازم و ببینم دقیقا منظور شما کدام مبحث کتاب است و در ضمن توصیه می کنم کتاب تحلیل رفتار متقابل را هم بخوانید و کتاب بعدی قدرت شگرف درون .
برادر یادت باشد بیرون خبری نیست و هر چه هست در درون خود شماست .
عشق را هم آنچنان که می دهی نمی توانی دریافت کنی . عشق را نمی توانی در کفه ترازو بگذاری و میزانش کنی .
عاشق که شدی درد عشق و هجران را هم باید تاب بیاوری . به دنبال افسانه های قشنگ قشنگ نباش اما عاشق حتما باش که بی عشق زندگی هیچ است .
حتی عشق به یک بوته ی خار را اگر تجربه کردی دیگر نمی توانی بی عشق زندگی کنی . درد شیرینی است .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
اقای ارش شما متاسفانه شناختی از تفاوت های روانشناختی زن و مرد ندارید و اگر به این شناخت نرسید مطمئنا با هیچ خانمی نمی توانید زندگی خوبی داشته باشید
خانم شما از شما فقط یه چیز خواسته بود و اون هم چیزی نبود جز عزیزم بیشتر به من توجه کن و مرا مورد ناز و نوازش کن اون وقت تغییر رفتار مرا ببین
فقط یه نکته برای مشاوره با اقای سنگ تراشان نیازی نیست که حتما مشاوره حضوری داشته باشید شما با پرداخت هزینه مشاوره می توانید به صورت انلاین هم مشاوره شوید
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
با سلام خدمت همه ی دوستان ....فکر کنم قضیه رو تا حدی بسته بودیم ..و قرار شد ایت دوستمون یه کم به خودشون وقت بدن ..با خودشون و قضیه ی جدایی کنار بیان تا بتونن تصمیم درست برای اینده یزندگیشون بگیرن ...چرا دوباره از اول شروع کردین ...مقصر این یا اون ...در هر حال فعلا اوضاع اینه ...و این دوستمون هم از ما برای ادامه ی زندگیشون تقاضای کمک کردن ...به نظر من در هر رابطه ی دو نفره ...هر دو نفر با کم وکاستی هایی که دارن ....با عدم توانایی در برقراریه ارتباط کلامی ...که بیان نیازها رو بدنبال داره ....در اینکه اون رابطه به کجا بکشه مقصرند ...اما اینجا دیگه کار از کار گذشته ....و رجوع مجدد به صلاح نیست ...پس راهکاری بدین که این برادر ما بتونن زندگیشونو ...برای اینده بهتر کنن و بتونن به دخترشونم تا اونجا که ممکنه کمک کنن ...دوست گرامی دختر ها علاقه ی خاصی به پدرشون دارن ...و هیچکسی نمیتونه شخصیت پدرشونو براشون خراب کنه اینو مطمئن باشید ...به نظر من شما بی تفاوت به رفتارای دیگران به دخترتون محبت کنید اون جزیی از وجود شماست ..همانطور که تجربه کردید ...ما از همسرامون میتونیم جدا بشیم اما از بچه هامون هرگز اونا همیشه جزیی از ما هستن ...همانطور که قبلا هم گفتم یه مدتی استراحت کنید به ذهنتون و جسمتون استراحت بدین ...بعد سعی کنید با دخترتون یک ارتباط سالم منطقی و منظم داشته باشید ...برای اینه بتونید باهاش همیشه در تماس باشید براش یک گوشی و شماره بگیرید ....روز خاصی رو در هفته مشخص کنید که با اون بگذرونید .....و البته اینا رو بعد از یگذران یک دوره ای که کمی به ارامش رسیدید میتونید انجام بدید................ و اصلا اصلا و اصلا دیگه به گذشته فکر نکنید ..............اینده من ایمان دارم برتون روشنه .......البته توصیه میکنم قبل از اینکه وارد رابطه ی دیگه ای بشید کمی در مورد شناخت خانمها و نیازهای واقعی شون مطالعه بفرمایئد که ایشاله این بار با چشم باز وارد رابطه بشید .. البته منظورم این نیست که نمیدونید ..اما برای به روز کردن اطلاعات .... و مرور مجدد ....شاد باشید :72:
با سلام خدمت همه ی دوستان ....فکر کنم قضیه رو تا حدی بسته بودیم ..و قرار شد ایت دوستمون یه کم به خودشون وقت بدن ..با خودشون و قضیه ی جدایی کنار بیان تا بتونن تصمیم درست برای اینده یزندگیشون بگیرن ...چرا دوباره از اول شروع کردین ...مقصر این یا اون ...در هر حال فعلا اوضاع اینه ...و این دوستمون هم از ما برای ادامه ی زندگیشون تقاضای کمک کردن ...به نظر من در هر رابطه ی دو نفره ...هر دو نفر با کم وکاستی هایی که دارن ....با عدم توانایی در برقراریه ارتباط کلامی ...که بیان نیازها رو بدنبال داره ....در اینکه اون رابطه به کجا بکشه مقصرند ...اما اینجا دیگه کار از کار گ%D
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
خانم gh.sana محترم اول بذارید بهتون بگم که بنده کافر نیستم و از طرفی هیچگاه ادعای ایمانم نیامده و نمیاد اون طوری که شما بیان کردید به قول خودتون مو به تنم سیخ شد از این حرفتون .
شما معتقدید که یک زن باید از همجنسش دفاع کنه به هر قیمتی !!؟؟ صراحتا" اعلام می کنید که حتی اگه لاابالی و مزخرف باشه!!؟؟
هرگز من این کارو نکرده و نمیکنم .! بلکه اینجور مواقع جنس زن بودن خودم رو نادیده میگیرم تا درست تصمیم بگیرم !
دین و ایمان ناقصی که من دارم و شما محکومش کردید به من میگه « زن و مرد در پیشگاه خداوند یکسانند مگر در میزان تقوا و پرهیزگاری » آیا شما این آیه قرآن رو قبول دارید یا خیر ؟؟؟
1-من گفتم اون زن و مرد از آشناهای ما هستند یعنی بارها به منزلشون رفتم و به منزلمون اومدن ! پس از دور و بر اساس شنیده ها قضاوت نکردم !
2-اون زن فقط « در طی سه ماه » واژه مادر رو به دنبال خودش یدک کشید همین و بس! والا مادر یک واژه مقدس و والاست که حرف زدن در موردش کار هر کسی نیست نه من نه شما نه کس دیگه !
3-اون زن خودش بچه رو رها کرد و رفت اونم به خاطر یه مراسم عروسی اونم زمانیکه شوهرش توی بیمارستان بستری بود !!! بدون اجازه و بدون شرم و حیا از اینکه اطرافیان سراغ شوهرش رو بگیرن !!! فقط میخواست از عروسی جانمونه .
4- اون زن حتی به بچه اش شیر هم نداد .البته این روش تازگیها بین عده ای از خانمها مد شده میگن شیرخشک مقویتره !
5- من اون خانم رو توی دادگاه محکوم نکردم چون نه قاضی بودم نه وکیل و نه شاکی و همسرش ! اونو بر اساس شواهد و شهادت همسایه هاشون و ضد و نقیض بودن حرفای خودش ( شنیدید که میگن دروغگو فراموشکاره ! ) قاضی پرونده و محکوم کرد نه کس دیگه !
6- اون اقا نمی خواست بچه اش زیر دست همچین زنی تربیت بشه .توی خونواده ای که حریم ها رعایت نمیشد و اوضاع ناجوری داشت ( میخواید بیشتر باز کنم ؟)
7- بنده دقیقا" خودم رو جای اون خانم گذاشتم و دیدم هرگز نمی تونم در اون جایگاه باشم دیدم نمی تونم : بذارم و برم عروسی بدون شوهر اون در حالیکه توی بیمارستانه !
نمی تونم بچه سه ماهه رو ول کنم به امان خدا و برم هر جا دلم خواست !و ..............
این برادر گرامی از همه نظر خواستند من هم این موردی رو که از نزدیک دیده و لمس کرده بودم رو براشون گفتم شاید یه چیزایی شباهت داشته باشن همین.
و در آخر من اگه وکیل یا قاضی میشدم حتما" سرم رو به باد میدادم چرا که تنها بر اساس همجنس بودن دفاع و حکم صادر نمی کردم !
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
[align=justify]سلام،
ani عزیزم من عمیقا افتخار می کنم که امضاء شخصیتی مثل شما رو در پایین بعضی از پست هام دارم.:72:
فرشته مهربانم برای شاگرد چیزی زیباتر و آموزنده تر از این نیست که استادش نقدش کنه. :72:
* در مورد لحن کلام که فرمودید، قویا احتمال می دم که حق با شما باشه. اما نازنینم من مشاور یا روانشناس نیستم، نمی دونی با چه دقتی پست های شما، ani مدیر همدردی و نقاب و ... رو می خونم. و سعی می کنم یاد بگیرم. مثلا اخیرا از فرشته مهربان یاد گرفتم که اگه خواستم ببینم تشخیص فرد در مورد خونواده همسرش درست بوده یا نه، بپرسم که آیا داماد دیگری هم دارند؟ رفتارشون با اونها چطوره؟
* اما من اصلا قصد قضاوت نداشتم! تعجب می کنم که همچین برداشتی شده.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
نکته 1 :: وقتی یک زندگی با شکست مواجه می شه قطعا هر دو طرف کم گذاشته اند. ...
نکته 2 :: .... (منظورم سهم شما از اون شکسته)
آنچه می دانم اینه که از اینجا نمی شه قضاوت کرد و حقیقت رو تشخیص داد.
من در پی این بودم که بگم :: "سهمی" از اون طلاق بر عهده شما بوده. اون سهم رو پیدا و برطرفش کنید که اگر هم با فرد جدیدی ازدواج کردید خدای نکرده به همین نقطه نرسید.
اما خودم اصلا امکاناتش رو ندارم که تشخیص بدم اون سهم چی بوده! و تشخیص من هم اهمیتی نداره، بلکه فقط تشخیص خود شخصه که راهش رو به سمت خوشبختی باز می کنه.
*آنچه در بند 2 نوشتید حکایت از اختلاف نظر من و شما داره که طبیعیه در مواردی پیش بیاد.
اعتقاد من اینه که یک "مادر" اگر بدترین همسر هم باشه، به هر حال "مادر" فرزندانشه.
و بعلاوه توجه دارم که وقتی دختری زن یک مرد می شه خودش رو خواسته، و بچه ش رو از سر اجبار تحمل می کنه. از این گذشته هر کس مادر فرزند خودشه نه شخص دیگری. چون طی 9 ماه در خودش نپروردتش!
من نسبت به زن پدر ها بدبین نیستم "بلکه درکشون می کنم". و بهشون حق می دم که نتونن مادر باشن و حداکثر یک دوست باشن.
البته شما در جایی یافتن یک "مادر جدید" رو توصیه کرده بودید، که من موافق نیستم اما به عنوان نظر شما می پذیرمش و بهش احترام می گذارم. (مخصوصا در تاپیک شخص دیگری اصلا صلاح نمی بینم که اختلاف نظر هام رو برطرف کنم.)
>>>به هرحال ازتون بی نهایت سپاسگزارم.:72: توصیه هاتون رو در نظر دارم و سعیم بر اینه که بهشون عمل کنم. <<<
اما آرش عزیز :72:
من وضعیتتون رو درک می کنم. برای همینه که وارد بحث مستقیم با شما نمی شم و فقط سوال و نکته طرح می کنم. علت اینه که کاملا واقفم که شما در این دوره، "عدم ثبات" فکری و احساسی رو تجربه می کنید.
امروز یک حسی دارید فردا یک حس دیگه. امروز یک فکری دارید فردا یک فکر دیگه.
فعلا بهترین کار استراحت روحیه. ولی برای این استراحت نیاز دارید که ذهنتون رو آروم کنید. من از طریق تالار با آقای سنگتراشان مشاوره کرده ام، عالی بود. مطمئنم که شما هم نتیجه می گیرید.
و اگر لحن کلامم شما رو آزرد، لطفا ببخشید و بگذارید به حساب عدم مهارت، وقتی می نویسم صدای خودم توی ذهنم لحن تندی نداره، اما گاهی نوشتارم دیگران رو به اشتباه می اندازه. من هم مثل همه بچه های همدردی خوشبختیتون رو آرزو دارم.
:72:[/align]