ولادت حضرت امام رضا یا علی بن موسی الرضا بر شما مبارک با د موفق وشاد باشید[/size]
نمایش نسخه قابل چاپ
ولادت حضرت امام رضا یا علی بن موسی الرضا بر شما مبارک با د موفق وشاد باشید[/size]
:72::72:تو دل یه مزرعه کلاغ روسیاهی هوایی شد بره پابوس امام رضا...........
اما فکر میکنه اونجا جای کفتراست آخه من کجا برم
من که تو سیاها از همه رو سیا هترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم
تو همین فکرا بود کلاغ عشق ما
یه دلش میگفت برو یه دلش میگفت بمون
که یهو صدایی گفت
تو نترس و راهی شو
به سیاهی فکر نکن
تو یه زائری برو برو ووووووووووووووووووووووووو وووووووووووو :72::72::72:
میلاد ضامن آهو غریب الغربا آقا امام رضا مبارک
به امید اینکه آقا باشه همدردو همدممون و مشکلات همه حل شه
آن گاه كه درهاى آسمان گشوده شد و پرتوى از نور رخشان امامت بر زمين تابيد، مژده اى شادي بخش، دلهاى زمينيان را فراگرفت وتاريكناى سلطه گرى وهواپرستى، با زايش رهبرى ربّانى ورهاننده، به رسوايى افتاد.
يازدهم ذى القعده سال 148 هجرى كه امام رئوف ما زاده شد، وعلى بن موسى الرضا عليه السلام به عنوان سرچشمه اى از نيكى ومهربانى وهدايت رخ نمود، پناهگاهى پديد آمد كه خدا پرستان را در خود گرد آورد.
زاد روز آن رهبر هشتمين بر شيفتگان حضرتش خجسته باد.
من هم ولادت امام رضا (ع) رو به همه تبریک میگم :72:
من هم ولادت با سعادت امام هشتم علی ابن موسی الرضا رو به شما همدردیها و حضرت مهدی (عج) تبریک میگم اگه کسی قسمتش شد تو این روزا بره پابوسه آقا واسه من هم دعا کنه.
یا علی ابن موسی الرضا یا ضامن آهو آقا جون ضامن این بنده بد خدا هم بشو تا اون مهربون من رو هم ببخشه و بازم مثل همیشه هوامو داشته باشه.
التماس دعا
چکيده زندگاني و حالات امام هشتم عليه السلام
آن حضرت روز پنج شنبه يا جمعه ، 11 ذى القعدة ، سال 148 هجرى قمرى (1)، يك سال پس از شهادت امام جعفر صادق عليه السلام در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود؛ و با ظهور نور طلعتش جهانى را روشنائى بخشيد.
نام : علىّ، صلوات اللّه و سلامه عليه .(2)
كنيه : ابوالحسن ثانى ، ابوعلىّ و... .
اءلقاب : رضا، صابر، زكىّ، وفىّ، ولىّ، رضىّ، ضامن ، غريب ، نورالهدى ، سراج اللّه ، غيظ المحدّثين ، غياث المستغيثين و... .
پدر: امام موسى كاظم ، باب الحوائج إ لى اللّه عليه السلام .
مادر: شقراء، معروف به خيزران ، امّ البنين ، و بعضى گفته اند: نجمه بوده است .
نقش انگشتر: حضرت داراى سه انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از:
((حَسْبىَ اللّهُ)) ، ((ما شاءَ اللّهُ وَ لا قُوَّةَ إ لاّ بِاللّهِ)) ، ((وَلييّ اللّهُ)) .
دربان : مورّخين ، دو نفر را به نام محمّد بن فرات و محمّد بن راشد به عنوان دربان حضرت گفته اند.
مدّت امامت : بنابر مشهور، روز جمعه ، 25 رجب ، سال 183 هجرى قمرى ، پس از شهادت پدر مظلومش بلافاصله مسئوليّت رهبرى و امامت جامعه اسلامى را به عهده گرفت ، كه تا سال 203 يا 206 به طول انجاميد.
و در سال 200 هجرى قمرى حضرت توسّط ماءمون به خراسان احضار گرديد.
مدّت عمر: در طول عمر آن حضرت بين 49 تا 57 سال بين مورّخين اختلاف است .
و بر همين مبنا در مقدار و مدّت هم زيستى با پدر بزرگوارش ؛ و نيز در مدّت حيات پس از پدرش اختلاف مى باشد، گرچه برخى گفته اند كه آن حضرت 29 سال و دو ماه در زمان حيات پدر بزرگوارش زندگى نموده است .
در علّت آمدن امام رضا عليه السلام به خراسان ، نيز بين مورّخين اختلاف است ؛ ولى مى توان از مجموع گفته ها، اين گونه استفاده نمود:
چون هارون الرّشيد به هلاكت رسيد، بغداد و حوالى آن در اختيار فرزندش امين ، و خراسان با حوالى آن تحت حكومت ديگر فرزندش ماءمون قرار گرفت .
پس از گذشت مدّتى كوتاه ، بين دو اين برادر اختلاف و جنگ ، رونق گرفت و امين كشته شد.
در اين بين ، ماءمون نيز جهت استحكام قدرت خود چنان ابراز داشت كه از علاقه مندان خاندان علىّ بن ابى طالب و سادات بنى الزّهراء مى باشد.
بنابر اين ، در سال 200 هجرى نامه اى به استاندار خود در شهر مدينه منوّره فرستاد، تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از راه بصره اهواز، (به گونه اى كه از غير مسير شهر قم باشد) به خراسان منتقل گردانند.
هنگامى كه امام رضا عليه السلام به شهر مَرْوْ رسيد، ماءمون عبّاسى به حضرتش پيشنهاد بيعت و خلافت را داد.
ولى حضرت چون كاملاً نسبت به افكار و دسيسه هاى ماءمون و ديگر خلفاء بنى العبّاس آگاه و آشنا بود، پيشنهاد خلافت را از طرف ماءمون نپذيرفت .
و ماءمون دو ماه به طور مرتّب ، با نيرنگ ها و شيوه هاى گوناگونى اصرار مى ورزيد كه شايد امام عليه السلام بپذيرد؛ ولى چون از طريقى در رسيدن به هدف خويش موفّق نگرديد، در نهايت ، حضرت را تهديد به قتل كرد.
بر همين اساس امام عليه السلام مجبور گرديد كه ولايتعهدى را تحت شرائطى بپذيرد، كه روز پنج شنبه ، پنجم ماه مبارك رمضان ، در سال 201 بيعت انجام گرفت ، مشروط بر آن كه حضرت در هيچ كارى از امور حكومت دخالت ننمايد.
پس از آن كه ماءمون به هدف خود رسيد و از هر جهت حكومت خود را ثابت و استوار يافت ، شخصا تصميم قتل حضرت رضاعليه السلام را گرفت و به وسيله انگور زهرآلود، آن امام مظلوم و غريب را مسموم و شهيد كرد.
شهادت : بنابر مشهور بين تاريخ نويسان ، حضرت روز جمعه يا دوشنبه ، آخر ماه صفر، در سال 203 يا 206 هجرى قمرى
(3) به وسيله زهر مسموم شده و در سناباد خراسان شهيد گرديد؛ و به عالم بقاء رحلت نمود.
و جسد مطهّر و مقدّس آن حضرت در منزل حميد بن قحطبه ، كنار قبر هارون الرّشيد دفن گرديد.
خلفاء هم عصر آن حضرت : امامت حضرت ، هم زمان با حكومت هارون الرّشيد، فرزندش امين ، عمويش ابراهيم ، دوّمين فرزندش محمّد، سوّمين فرزندش عبداللّه ملقّب به ماءمون عبّاسى مصاددف گرديد.
تعداد فرزندان : عدّه اى گفته اند حضرت داراى پنج پسر و يك دختر به نام فاطمه بوده است ؛ ولى اكثر مورّخين بر اين عقيده اند كه حضرت بيش از يك پسر به نام ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام نداشته است .
نماز آن حضرت : شش ركعت است ، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، ده مرتبه ((هل اءتى عَلَى الا نْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئا مَذْكُورا)) خوانده مى شود.(4)
و بعد از آخرين سلام نماز، تسبيحات حضرت فاطمه زهراءعليها السلام گفته مى شود؛ و سپس حوائج و خواسته هاى مشروعه خويش را از درگاه خداوند متعال مسئلت مى نمايد كه انشاء اللّه تعالى برآورده خواهد شد.
1- در سال ولادت آن حضرت بين محدّثين اختلاف است ، كه از 148 تا 153 گفته اند.
و برحسب 11 / ذى القعدة / 148 قمرى ، طبق سال شمسى 11 / آذرماه / 144 مى باشد.
2- نام و لقب مبارك حضرت به عنوان امام ((علىّ، رضا)) عليه السلام ، طبق حروف اءبجد كبير، عدد 110، 1001 مى باشد.
3- تاريخ شهادت آن حضرت طبق سال شمسى : 19 / شهريور / 197، يا 17 / مرداد / 200 خواهد بود.
4- تاريخ ولادت و ديگر حالات حضرت برگرفته شده است از:
، اصول كافى : ج 1، كشف الغمّة : ج 2، فصول المهمّه ابن صبّاغ مالكى ، إ علام الورى طبرسى : ج 2، مجموعه نفيسه ، تاريخ اهل بيت عليهم السلام ، ينابيع المودّه ، تهذيب الا حكام : ج 6، جمال الا سبوع سيّد ابن طاووس ، دعوات راوندى ، دلائل الا مامه طبرى ، عيون المعجزات و... .
منبع:
چهل داستان از امام رضا عليه السلام، صالحي، عبدالل
داستان واره هايي از زنگاني امام رضا عليه السلام
زندگانى حضرت امام رضا(ع) پر است از لحظاتى نورانى و شگفت انگيز كه دل شيفتگان را مىبرد . از كتاب «ديوان خدا» نوشته نعيمه دوستدار ـ كه بر اساس منابع موثق تدوين يافته ـ چند داستان برگزيدهايم كه تقديم عاشقان اهل بيت مىكنيم.
*******
نشانه موى پيامبر(ص)
مردى از نوادگان انصار خدمت امام رضا(ع) رسيد. جعبهاى نقرهاى رنگ به امام داد و گفت :
«آقا! هديهاى برايتان آوردهام كه مانند آن را هيچ كس نياورده است». بعد در جعبه را باز كرد و چند رشته مو از آن بيرون آورد و گفت: «اين هفت رشته مو از پيامبر اكرم(ص) است. كه از اجدادم به من رسيده است». حضرت رضا(ع) دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا كردند و فرمود: «فقط اين چهار رشته، از موهاى پيامبر است».
مرد با تعجب و كمى دلخورى به امام نگاه كرد و چيزى نگفت. امام كه فهميد مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روى آتش گرفت. هر سه رشته سوخت، اما به محض اين كه چهار رشته موى پيامبر(ص) روى آتش قرار گرفت شروع به درخشيدن كرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن كرد.
صحبت گنجشك با امام (ع)
راوى: سليمان (يكى از اصحاب امام رضا(ع)
حضرت رضا(ع) در بيرون شهر، باغى داشتند. گاهگاهى براى استراحت به باغ مىرفتند. يك روز من نيز به همراه آقا رفته بودم. نزديك ظهر، گنجشك كوچكى هراسان از شاخه درخت پركشيد و كنار امام نشست. نوك گنجشك، باز و بسته مىشد و صداهايى گنگ و نا مفهوم از گنجشك به گوش مىرسيد. انگار با جيك جيك خود، چيزى مىگفت.
امام عليه السلام حركت كردند و رو به من فرمودند: «ـ سليمان!... اين گنجشك در زير سقف ايوان لانه دارد. يك مار سمى به جوجههايش حمله كرده است. زودباش به آنها كمك كن!. ..
با شنيدن حرف امام ـ در حالى كه تعجب كرده بودم ـ بلند شدم و چوب بلندى را بر داشتم . آن قدر با عجله به طرف ايوان دويدم كه پايم به پلههاى لب ايوان برخورد كرد و چيزى نمانده بود كه پرت شوم...
با تعجب پرسيدم: «شما چطور فهميديد كه آن گنجشك چه مىگويد؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آيا اين كافى نيست؟!»
ميهمان دوستى امام(ع)
راوى: يكى از نزديكان امام رضا(ع)
مرد گفت: «سفر سختى بود. يك ماه طول كشيد».
امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدى!»
ـ « ببخشيد كه دير وقت رسيدم. بىپناه بودن مرا مجبور كرد كه در اين وقت شب، مزاحم شما شوم».
امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نكن! ما خانوادهاى ميهمان دوست هسيتم».
در اين هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعلهاش آرام آرام كم نور شد. ميهمان دست برد تا روغن در چراغ بريزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر كرد. مرد گفت: «شرمندهام! كاش اين قدر شما را به زحمت نمىانداختم».
امام در حالى كه با تكه پارچهاى، روغن را از دستش پاك مىكرد، فرمودند: ما خانوادهاى نيستيم كه ميهمان را به زحمت بيندازيم».
ابرهاى سياه
راوى: حسين بن موسى
از شما چه پنهان شك داشتم. نه به شخص امام رضا(ع) نه!... فقط باورم نمىشد كه واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چيز اطلاع داشته باشند.
آن روز صبح به همراه امام رضا(ع) از مدينه خارج شديم.
در راه فكر كردم كه چقدر خوب مىشد اگر مىتوانستم امام را آزمايش كنم.
در همين فكرها بودم كه امام پرسيدند:
«حسين!... چيزى همراه دارى كه از باران در امان بمانى؟!»
فكر كردم كه امام با من شوخى مىكند، اما به صورتش كه نگاه كردم، اثرى از شوخى نديدم . با ترديد گفتم: «فرموديد باران؟! امروز كه حتى يك لكه ابر هم در آسمان نيست...»
هنوز حرفم تمام نشده بود كه با قطرهاى باران كه روى صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم .
سرم را كه بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهاى سياه از گوشه و كنار آسمان به طرف ما مىآمدند و جايى درست بالاى سر ما، درهم مىپيچيدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شديد شد كه مجبور شديم به شهر برگرديم.
شربت گوارا
راوى: ابو هاشم جعفرى
به سخنان امام گوش مىدادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بيش تر مىكرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حياى حضور امام، مانع از آن شد كه صحبتشان را قطع كنم و آب بخواهم. در هيمن موقع امام كلامش را قطع كرد و فرمودند: ـ «كمى آب بياوريد !»
خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ايشان داد. امام، براى اين كه من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشيدند وبعد ظرف را به طرف من دراز كردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشيدم.
نه! نمىشد. اصلا نمىتوانستم تحمل كنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگىام را از بين ببرد. تازه، بعد از يك بار آب خوردن درست نبود كه دوباره تقاضاى آب كنم. اين بار هم امام نگاهى به چهرهام كردند و حرفش را نيمه تمام گذاشت: «كمى آرد و شكر و آب بياوريد.»
وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شكر و آب آورد، امام آرد را در آب ريخت و مقدارى هم شكر روى آن پاشيد. امام برايم شربت درست كرده بود. نمىدانم از شرم بود يا از خوشحالى كه تشكر را فراموش كردم. شايد در آن لحظه خودم را هم فراموش كرده بودم. با كلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز كردم.
ـشربت گوارايى است. بنوش ابوهاشم!... بنوش كه تشنگىات را از بين مىبرد.
شما امام من هستيد
راوي: يكى از دوستان ابن ابى كثير
بعد از شهادت امام موسى كاظم (ع)، همه درباره امام بعدى دچار شك و ترديد شده بودند. همان سال براى زيارت خانه خدا و ديدار بستگانم به مكه رفتم.
يك روز، كنار كعبه، على بن موسى الرضا(ع) را ديدم. با خود گفتم: «آيا كسى هست كه اطاعتش بر ما واجب باشد؟»
هنوز حرفم تمام نشده بود كه حضرت رضا (ع) اشارهاى كردند و گفتند: «به خداقسم! من كسى هستم كه خدا اطاعتش را واجب كرده است».
خشكم زد. اول فكر كردم شايد متوجه نبودهام و با صداى بلند چيزى گفتهام. اما خوب كه فكر كردم، يادم آمد كه حتى لبهايم هم تكان نخوردهاند. با شرمندگى به امام رضا(ع) نگاه كردم وگفتم: «آقا... گناه كردم... ببخشيد!... حالا شما را شناختم. شما امام من هستيد» .
حرف «ابن ابىكثير» كه به اين جا رسيد نگاهش كردم... بغض راه گلويش را گرفته بود.
آخرين طواف
راوى: موفق (يكى از خادمان امام(ع))
حضرت جواد عليه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرين سفرى بود كه همراه با امام رضا (ع) به زيارت خانه خدا مىرفتيم. خوب به ياد دارم...
حضرت جواد را روى شانهام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف مىكرديم. در يكى از دورهاى طواف، حضرت جواد خواست تا در كنار «حجر الاسود» بايستيم. اولحرفى نزدم، اما بعد هرچه سعى كردم از جا بلند نشد. غم، در صورت كوچك و قشنگش موج مىزد. به زحمت امام رضا(ع) را پيدا كردم و هرچه پيش آمده بود، گفتم. امام، خود را به كنار حجر الاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به ياد دارم.
ـ «پسرم! چرا با ما نمىآيى؟»
«نه پدر! اجازه بدهيد چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما مىآيم»
«بگو پسرم!»
پدر! آيا مرا دوست داريد؟»
«البته پسرم»
«اگر سؤال ديگرى بپرسم، جواب مىدهيد؟»
«حتما پسرم»
«پدر!... چرا طواف امروز شما با هميشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرين ديدار شما با كعبه است».
سكوت سنگينى بر لبهاى امام نشست. ياد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خيره شدم. اشك درچشم امام جمع شده بودم. امام فرزندش را در آغوش گرفت. ديگر نتوانستم طاقت بياورم و... .
سؤالى كه فراموش كرده بوديم
راوى: اسماعيل بن مهران
من و «و احمد بزنطى» در ده صريا در مورد سن حضرت رضا(#) صحبت مىكرديم. از احمد خواستيم كه وقتى به حضور امام رسيديم، يادآورى كند كه سن امام را از خودشان بپرسيم.
روزى توفيق ديدار امام، نصيبمان شد. آن موقع، ما، جريان سؤال از سن امام را به كلى فراموش كرده بوديم، اما به محض اين كه احمد را ديد، پرسيد:
«احمد!.. چند سال دارى؟»
ـسى و نه سال.
امام فرمود: «اما من چهل و چهار سال دارم».
به سوى شهر غربت
راوى: سجستانى
روز عجيبى بود. فرستاده مأمون ـ خليفه عباسى ـ آمده بود تا امام را از مدينه به سوى خراسان روانه كند. چهره و حركات امام، همه و همه، نشانههاى جدايى بودند. وقتى خواست با تربت پيامبر(ص) وداع كند، چند بار تا كنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدايى را نداشت.
طاقت نياوردم. جلو رفتم و سلام كردم. به خاطر مسافرت و اين كه قرار بود امام به جاى مأمون در آينده خليفه شود، به ايشان تبريك گفتم، اما با ديدن اشك امام، دلم گرفت. سكوت تلخى روى لبهايم نشست. امام فرمودند:
«خوب مرا نگاه كن!... حركتم به سوى شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست... سجستانى! ... بدن من در كنار قبر هارون ـ پدر مأمون ـ دفن خواهد شد».
گليم كهنه اتاق
راوى: نعمان بن سعد
كنار امير المؤمنين على(ع) نشسته بودم. امام نگاهى به من كردند و فرمودند:
«نعمان!... سال ها بعد، يكى از فرزندان من در خراسان با زهر كشندهاى شهيد خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران» ، موسى است. اين را بدان ! هر كس كه قبر او را زيارت كند، خدا تمام گناهان قبل از زيارتش را خواهد بخشيد... به خاطر پسرم على».
حرف امام كه تمام شد، سكوت كردم و به گليم كهنه اتاق خيره شدم. با خودم گفتم: «اين درست !... اما من چرا گناه كنم كه به خاطر بخشش، امام رضا عليه السلام را زيارت كنم؟ بايد به خاطر دلم و براى محبتم به اهل بيت(ع) او را زيارت كنم».
به امام نگاه كردم. انگار با لبخندش حرفم را تأييد مىكرد.
در ياد مايى
راوى عبد الله بن ابراهيم غفارى
تنگ دست بودم و روزگارم به سختى مىگذشت.
يكى از طلبكارهايم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صريا حركت كردم تا امام رضا(ع) را ببينم. مىخواستم خواهش كنم كه وساطت كنند از او بخواهد كه مدتى صبر كنند.
زمانى كه به خدمت امام رسيدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت كرد تا چند لقمهاى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به ميان آمد و من فراموش كردم كه اصلا به چه منظورى به صرياء آمده بودم. مدتى كه گذشت، حضرت رضا(ع)، اشاره كردند كه گوشه سجادهاى را كه در كنارم بود، بلند كنم. زير سجاده، سيصد و چهل دينار بود. نوشتهاى هم كنار پولها قرار داشت. يك روى آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله». و در طرف ديگر آن هم اين جملات راخواندم: «ما تو را فراموش نكردهايم. با اين پول قرضت را بپرداز! بقيهاش هم خرجى خانوادهات است».
كوه و ديگ
راوى: اباصلت هروى
همراه امام وارد «مرو» شديم. نزديك «ده سرخ» توقف كرديم. مؤذن كاروان، نگاهى به خورشيد كرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».
امام پياده شدند و آب خواستند. نگاهى به صحرا كرديم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتيم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دستشان مقدارى از خاك را گود كرده بود و چشمهاى ظاهرشده بود.
وارد «سناباد» شديم. كوهى نزديك سناباد بود كه از سنگ آن، ديگهاى سنگى مىساختند. امام به تخته سنگى از كوه تكيه دادند و رو به آسمان گفتند:
«خدايا!... غذاهايى را كه مردم با ديگهاى اين كوه مىپزند، مورد لطفت قرار ده و به اين غذاها بركت عطا كن!»
فكر مىكنم خدا به بركت دعاى امام، به كوه، نظر خاصى كرد. چون امام خواستند كه از آن روز به بعد، غذايشان را فقط در ديگهايى بپزيم كه از سنگ آن كوه ساخته شده باشد.
روز بعد، پس از كمى استراحت، امام به طرف محلى كه «هارون» ـ پدر مأمونـ در آن دفن شده بود، حركت كردند. مأموران حكومتى جار زدند كه امام مىخواهد قبر هارون را زيارت كند، اما امام با يك حركت ساده نقشههاى مأموران را نقش بر آب كرد. آن حركت هم اين بود كه كنار قبر هارون ايستادند و با انگشت، خطى در كنار قبر، كشيدند. بعد رو به ما فرمودند :
ـ اين جا قبر من خواهد شد... شيعيان ما به اين جا خواهند آمد و مرا زيارت خواهند كرد ... و هركس به ديدار قبرم بيايد، خدا لطفش را شامل حال او خواهد كرد.
بعد رو به قبله ايستادند و نماز خواندند و با سجدهاى طولانى، چيزهايى را زير لب زمزمه كردند. اشك در چشمم جمع شده بود.
منبع:
مجله هنر دينى ،شماره 6
معيار برتري در نگاه امام رضا عليه السلام
در انديشه اسلامي، ارزش براي عمل انسان است و آدميان ساخته ي دست خويش هستند؛ لذا انسان با عمل و کاري که انجام مي دهد سنجيده مي شود ، برتري مي يابد و به سعادت مي رسد. بنابراين هيچ کس به اين خاطر که از خانواده اي ويژه است (حتي از خاندان پيامبران و امامان) و يا در گروه خاصي قرار مي گيرد ، يا با طبقه ي برتر اجتماعي پيوند دارد و …، نمي تواند دل خوش کند و دست از کار و کوشش بردارد. اين شيوه ي تفکر اسلامي نيست که فردي تنها با تکيه بر همين عوامل، سرانجامي نيک را براي خود انتظار داشته باشد و در اين دنيا هم خود را برتر از ديگران بداند. لذا اسلام به ما مي آموزد که تنها سکوي پرش انسان ، عمل و کوشش خود اوست.
پيشوايان راستين ما همواره در تعاليم خويش مردم را با اين اصل آشنا کرده اند و حتي به افراد خانواده ي خود نيز آموزش داده اند که به شرافتها و ارزشهاي خانوادگي تکيه نکنند، از پارسايي و نيکو کاري دست بر ندارند و براي خود اسطورهاي خيالي نسازند.
امام علي بن موسي الرضا(عليه السلام) نيز چنين بود و انسانها را با تقوا و عمل الهي و انساني مي سنجيد. او ميان سياه و سفيد، فقير و غني و گروهها و طائفه هاي مختلف از هر اصل و نسبي، فرق نمي گذاشت و تنها برتري را در تقوا ، خدا باوري راستين و عمل شايسته مي دانست.
روزي مردي به امام رضا (عليه السلام) گفت: به خدا سوگند در روي زمين از نظر نياکان و نسب، کسي از شما برتر نيست.
امام(عليه السلام) به آن مرد فرمود: "تقوا به پدرانم برتري داد، و فرمانبرداري خدا، آنان را بدان پايه و مقام رسانيد."(1)
باري ديگر، شخصي به آن حضرت عرض کرد: به خدا قسم تو بهترين مردم هستي.
امام(عليه السلام) به او فرمود: "سوگند مخور، بهتر از من کسي است که براي خدا فرمانبردارتر و از نافرماني او پرهيزکارتر باشد. به خدا سوگند اين آيه نسخ نشده است که: «... و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، (اينها ملاك امتياز نيست)، گرامىترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست ...»"(2)(3)
ايشان حتي در قبال خويشاوندان خود نيز چنين رفتار مي کردند.
يکي از برادران امام رضا(عليه السلام)، "زيد" نام داشت. او بر اثر مقام پرستي ، امامت آن حضرت را نپذيرفت و مردم را بسوي خود دعوت کرد.
روزي زيد بن موسي را نزد امام آوردند. امام هشتم (عليه السلام) به او فرمود: "زيد! گويا فرومايگان کوفه تو را فريب داده اند که چون خداوند رحم فاطمه (سلام الله عليها) را پاک و پاکيزه قرار داد، آتش دوزخ را بر فرزندانش حرام کرده است. اين که شنيدي خاص حسن و حسين (عليهما السلام) است...، اگر خيال مي کني (با وجود اينکه) معصيت خدا را مي کني وارد بهشت مي شوي و (پدرمان) موسي بن جعفر (عليه السلام) که خدا را فرمانبرداري مي کرد نيز داخل بهشت مي شود، لازم مي آيد که تو در نزد خدا از موسي بن جعفر (عليه السلام) گرامي تر باشي. به خدا سوگند، هيچ کس جز با فرمانبرداري از خدا، به ثوابهاي الهي دست نمي يابد؛ اما (تو) گمان مي کني که با نا فرماني او بدان مي رسي..."
زيد گفت:من برادر و فرزند پدر تو هستم.
امام رضا (عليه السلام) فرمود: "تا زماني برادر من هستي که اوامر خداوند عزوجل را فرمانبردار باشي، چنان که نوح (عليه السلام) (آن گونه که قرآن نقل مي کند، به خداي خود) گفت: « ...اي پروردگار من! پسرم از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است و تو از همه حكم كنندگان برترى!»(4)، اما خداوند بزرگ به او فرمود: «اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى[فرد ناشايستهاى] است!...».(5) بنابراين نافرماني از خداوند او را ازخاندان نوح بيرون راند..."(6)
اينچنين است که امام رضا (عليه السلام) برتري خويش و امامان شيعه را به خاطر فرمانبرداري بيشتر آنان از خداوند مي داند و عمل خالصانه و تقواي الهي را ملاک والايي و برتريشان برمي شمرد و ياد آور مي شود که پاداش و جزاي الهي و برتري يافتن، به کارهاي شايسته و نيک انسانها بستگي دارد نه به چيزي ديگر.
اما من و تو چطور به ديگران نگاه مي کنيم و شرافت و برتري انسانها را در چه مي دانيم؟ پول و ثروت، زيبائي و آراستگي، قدرت و شهرت و ....، يا واقعا هيچکدام...
و مهمتر از همه، چه چيزهايي را در وجود خودمان مثبت مي دانيم و چه رفتاري را براي خود انتخاب مي کنيم؟ حقيقتا معيارهاي ما در زندگي چيست؟
منبع:
سيره ي امام رضا، امير مهدي حکيمي (با اندکي اضافات)
آبرو آورده
من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو
من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام
یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو
پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو
گفتم منم در می زنم ،گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم ،کو عهد و کو پیمان تو؟
سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟
حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو
من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو
علي انساني
سلام
من هم ميلاد با سعادت امام رضا (ع)را به شما دوستان وهمدردان عزيز تبريك ميگم :72::72::72:
اين سايت هايي كه معرفي ميكنم شايد قبلا دوستان ديگم معرفي كرده باشند ولي گفتم شايد بهتر باشه دوباره اينجا بگم كه دوستانم بتونن استفاده كنند.
اميدوارم خوشتون بياد من رو خيلي دعا كنيد دوستان عزيزم.
پايگاههاي مستقل
شبکه امام رضا عليه السلام
www.imamreza.net
اين سايت توسط مرکز جهاني اطلاع رساني آل البيت: اداره ميشود.
اطلاعات در اين سايت به سه زبان فارسي، عربي و انگليسي قابل دسترسي است.
کتابخانه اسلامي، شامل متن قرآن به همراه صوت؛ متن نهج البلاغه و معرفي شرحهاي آن؛ متن صحيفه سجاديه و شرحهاي آن در بخش اصلي اسلام قرار دارد. مناسبتهاي اسلامي شامل ماه رمضان و ماه محرم و معرفي پايگاههاي شيعي، ديگر بخشهاي قسمت اسلام است.
بخش اصلي اين پايگاه تحت عنوان امام رضا عليه السلام به سير زندگي، امامت و سخنان حضرت ميپردازد و مباحثي پيرامون فضيلت زيارت آن امام عزيز و کراماتش مطرح ميکند.
معرفي کتابهاي نگارش يافته درباره امام هشتم، قسمت ديگر اين بخش است.
تاريخچه شهر مشهد و حرم مطهر ، معرفي نامداران مشهد ، معرفي زيارتگاههاي اين شهر مقدس تحت عنوان مشهد آمده است.
بخش کودکان از جذابيت خاصي برخوردار است. در اين بخش کودکان با امام رضا عليه السلام آشنا شده و با حدود 20 کتاب و خاطره درباره امام رضا عليه السلام اوقات خوشي را سپري ميکنند.
خدمات اين پايگاه شامل: زيارت از راه دور، ارتباط سبز و اوقات شرعي است.
سايت جهاني آستان قدس رضوي
www.aqrazavi.org
زبان: فارسي، عربي و انگليسي
تاريخچه حرم رضوي، تاريخچه شهر مشهد در اين سايت عرضه شده است.
پخش مستقيم مراسم حرم مطهر امام رضا عليه السلام از قسمتهاي جذاب اين سايت ميباشد. برنامههاي پخش شده به صورت آرشيو نيز نگهداري ميشود که از قسمت آرشيو قابل بازيابي است.
بانک صوت و تصوير اين سايت شامل 13 قطعه فيلم و 12 قطعه صوت مي باشد.
توضيحات کامل نسبت به تعويض ضريح و معرفي بخشهاي مختلف حرم از گذشته تا کنون نيز از شاخصههاي اين پايگاه ميباشد.
پايگاههاي ديگر
شبکه رشد
Daneshnameh.roshd.ir
شبکه رشد « شبکه ملي مدارس ايران»، اين شبکه که توسط وزارت آموزش و پرورش، سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي و معاونت فنآوري ارتباطات و اطلاعات آموزشي پشتيباني ميشود و با نام دانشنامه اسلامي فعاليت ميکند، يکي از بهترين پايگاهها براي نوجوانان و جوانان به شمار ميايد.
زندگي معصومين بخشي از دانشنامه اسلامي را تشکيل ميدهد. پس از انتخاب اين گزينه، متني پيش روي کاربر نمايش داده ميشود که اسامي مقدس معصومين در اين متن به کار رفته است.
با انتخاب نام (علي بن موسيعليه السلام ) صفحه مربوط به امام هشتم ظاهر ميگردد که شامل زندگي حضرت ميباشد.
قسمت «آنچه به اينجا پيوند دارد» شامل مطالب بسيار مفيد و کاربردي ميباشد.
در اين قسمت به اخبار غيبي امام، فرزندان و برادران، اصحاب، کرامات، سفرهاي حضرت، اشعاري در وصف امام و داستانهاي جذاب و زيبا پرداخته شده است.
جستجوگر پايگاههاي شيعي
www.shiasearch.com
اين سايت قسمتي تحت عنوان اهل بيت دارد که پس از انتخاب از ليست ارائه شده ، امام رضا عليه السلاما نتخاب ميگردد.
اين بخش شامل شرح حال، فضائل، سيره ، کرامات ، مناظرات امام و همچنين کتابشناسي امام رضا عليه السلام و ... ميباشد.
پايگاه حوزه
www.hawzah.net
اين سايت نيز قسمتهاي مختلفي را در بر دارد که يکي از بخشهاي آن اهل بيت: ميباشد. از ليست اهلبيت عنوان امام رضا عليه السلام انتخاب ميگردد. ويژگيها، آثار علمي و... در اين قسمت معرفي شده است.
پايگاه عرفان
Erfan.ir
پس از ورود به اين سايت نيز از قسمت معصومين، امام رضا عليه السلام انتخاب ميگردد. علاوه بر زندگي و آثار و .. به رابطه متقابل مردم ايران و اهل بيت ميپردازد.
پايگاه ايت الله صافي
www.saafi.net
اين سايت به سه زبان فارسي عربي و انگليسي فعاليت ميکند.
در بخش اهل بيت با کليک روي عنوان امام رضا عليه السلام زندگي و فضائل حضرت به نمايش در مي آي
منبع:تبيان
با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشک به بارگاه او پل بزنید
فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید...!
میلاد هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت بر شما عزیزان مبارک:72::72:
سلام عزيزان :
منم ميلاد امام رضا (ع) را به همه دوستان گلم تبريك ميگم.
روزتان خوش
سلام دوستان عزيز. من هم به نوبه خود فرخنده ميلاد هشتمين اختر تابناك ولايت و امامت علي بن موسي الرضا (ع) را به همه شما عزيزان تبريك مي گويم. اميدوارم تمام مشكلات دوستان گلم به بركت امام هشتم، امام غريب حل شود و همه به خوبي و خوشي زندگي كنند. الهي امين :203::203::203::203::203::203::203::203::203:
السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا (ع)
براي تبريك ولادت امام رضا (ع) به شماره گوياي 05112003334 تماس بگيريد.
* تذكر : همه دوستان مشهدي علي الخصوص خانم پارميس08 ، از طرف تمام دوستان همدردي سلام ما را به آن امام بزرگوار برسانيد . *
التماس دعا .
سلام به همه ي بچه هاي تالار
منم ولادت امام هشتممون آقا امام رضا رو به همه تبريك مي گم . اگه قسمتم شه فردا يه سر مي رم حرم ، قضيه همون كلاغه و اينا . لرد حامد بزرگوار حتماً يادتون هستم ، انشالله از طرف همه يه سلام درست و حسابي مي رسونم .
صداي گامهاي يار مي آيد
رضاي آل احمد
آن يگانه گوهر دلدار مي آيد
نام : علي
لقب : رضا، صابر، زكي، ولي، فاضل، وفي، صديق، رضي، سراج الله، نورالهدي، قرة عين المؤمنين، مكيدة الملحدين، كفوالملك، كافي الخلق، رب السرير، و رئاب التدبير
کنيه : ابوالحسن
نام پدر : موسي نام مادر : نجمه تکتم
تاريخ ولادت : 11 ذي القعده سال 148 هجري محل ولادت : مدينه منوره
مدت امامت : 20 سال مدت عمر : 55 سال
تاريخ شهادت : آخر ماه صفر سال 203 هجري علت شهادت : انگور زهر آلود
نام قاتل : مأمون ملعون محل دفن : خراسان
تعداد فرزندان : 1 پسر و1 دختر
فرارسيدن سالروز ولادت هشتمين امام معصوم خورشيد فروزان خراسان ، مايه بركت و افتخار كشور ايران
محبوب دلهاي شيعيان ، حضرت ابي الحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام را به همه همکاران گرامي تبريك مي گوييم
دوستاي همدردي ،ميلاد امام رضا (ع) بر شما مباركباد
پنهان كننده كار نيك (پاداشش) برابر هفتاد حسنه است, و آشكاركننده كار بد سـرافكنـده است, و پنهان كننـده كـار بـد آمـرزيـده است.
Maryam-mممنون از مطالب خوبتون
:203:پارمیس جان ما رو هم فراموش نکن
فرخنده سالروز وصال علی بن ابی طالب ( ع ) و فاطمه زهرا ( س ) بر تمام مسلمانان و دوستداران ایشان مبارک باد .:72:
گفته شده 1 ذیحجه سال دوم هجرت روز ازدواج و وصال این دوبزرگوار بوده .منم ضمن تبریک پیشاپیش سالروز این ازدواج مبارک ؛ این تاپیک را برای بحث در مورد ویژگیهای ازدواج و زندگی ایشان ایجاد کردم .
چه موضوع قشنگي رو انتخاب كردين.منم ينجا براي همه جوونائي كه مثل خودمون در آستانه ازدواج قرار دارين ارزو ميكنم كه به بركت اين پوند پاك آسماني هر كي هر مشكلي داره به همين زودي مشكلش به اون شكلي كخ خدا ميخواهد برطرف بشه و به آرامش به زندگيمون برسيم!
آمين!
ای دوست که بهترین موضوع را ایجاد کردی ، سلام و درود بر تو باد .
محمد ابراهیمی واقعا که دوست داشتنی هستی و هر روز دوست داشتنی تر میشوی .
من هم سالروز عروسی مهر و ماه را به تمام آقا دامادان و عروس خانم ها تبریک عرض میکنم .
آقا محمد ، امیدوارم به حق همین شب عزیز به بهترین زندگی برسید .
برای سلامتی آقا محمد ابراهیمی صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم .
روز , روز قشنگیه
منم به سهم خودم این روز رو به همه مسلمانان و شیعیان تبریک میگم
مید وارم اونایی که تو این روز عروسی میکنن خوشبخت بشن
سلام
من هم این روز رو به همه شما دوستان عزیزم تقدیم میکنم
سلام
منم این روز رو به همه دوستان خوب همدردی و همینطور آقای مدیر تبریک میگم.
البته من هنوز دليل ايجاد اينگونه مناسبتها در سالنامه را نمي دانم.
سلام. این اولین جشن توی زندگی مشترکه من و همسرمه. چون از لحاظ مالی توانایی نداشتم براش یک نامه زیبا نوشتم و با یک لبخند گرم می خواهم بهش هدیه کنم.
این سالروز رو به همه تبریک می گم. :72:
نخستین روز از آخرین ماه سال قمری، سالروز پیوندی آسمانی است که دیگر هیچ گاه مانند آن در تاریخ تکرار نشد. علی علیهالسلام ، پیشوای پارسایان با فاطمه علیهاالسلام ، برترین بانوی جهان پیمان عشق بست و خدا، والاترین فرستاده خویش را بر این پیمان گواه گرفت. برکت این ازدواج، عمری به گستردگی آفتاب دارد؛ همچنان که یاد و نام آن در تاریخ برای همیشه مانا گردید. اول ذیحجه، روزی مبارک برای همه نوگامانی است که دل به زندگی فاطمی علیهاالسلام دادهاند تا شادی خود را با خاطره همیشه روشن آن روز مبارک، پیوند زنند.
فاطمه علیهاالسلام ، برترین بانو
فاطمه علیهاالسلام به نه سالگی رسیده بود. رشد جسمانی مناسب آن حضرت و رشد وکمال عقلی بانوی فضیلتها، سبب شده بود که با وجود کمی سن، گوی سبقت از همه برباید و یکهتاز میدان فضیلتها گردد. ایمان والا، پارسایی بینظیر، آگاهی، ذهن سرشار و هوش فراوان و نیز بهرهمندی از زیبایی، وی را از همه دختران دیگر ممتاز ساخته بود. توجه و مهرورزی بیپایان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نیز بر امتیازات او افزوده بود. کمالات بیشمار فاطمه علیهاالسلام ، دختر محمد صلیاللهعلیهوآله آخرین فرستاده خدا باعث شد تا سرشناسان شهر، به رسم دیرین عرب او را از پیامبر خواستگاری کنند.
عروس بیهمت
اشراف عرب دختران خود را به کسانی میدادند که در قبیله و قدرت و زر و زور مثل آنها باشند. روی این عادت دیرینه، اشراف و بزرگانی اصرار داشتند که با دختر گرامی پیامبر، فاطمه علیهاالسلام ازدواج کنند؛ غافل از آنکه این دختر با همه دختران دیگر فرق داشته و به موجب آیه مباهله مقام بلندی دارد. فاطمه علیهاالسلام به تصریح آیه تطهیر معصوم بود و شوهری جز معصوم نمیتوانست داشته باشد؛ از این رو، پیامبر از طرف خدا مأمور بود که در پاسخ خواستگاران بگوید ازدواج فاطمه باید به فرمان خدا صورت گیرد.
کسی مانند زهرا علیهاالسلام
سفارش اسلام در ازدواج، توجه به همشأنی عروس و داماد است، و یکی از مهمترین موارد همشأنی، همترازی در ایمان و اسلام است. در جریان ازدواج حضرت فاطمه علیهاالسلام نیز افراد زیادی خواهان ازدواج با ایشان بودند؛ کسانی که از جایگاه اجتماعی یا اقتصادی بالایی برخوردار بودند، ولی همه آنها با جواب رد روبرو شد. تقدیر الهی برای فاطمه علیهاالسلام برتر از آن بود که فکرهای مادی میانگاشتند.
اصحاب پیامبر فهمیده بودند که جریان ازدواج فاطمه علیهاالسلام آسان نیست و هر فردی نمیتواند با او ازدواج کند؛ هرچند جایگاه مادی و اجتماعی بالایی داشته باشد. شوهر فاطمه علیهاالسلام باید شخصیتی باشد که از نظر کمالات معنوی و سجایای اخلاقی، پشت سر پیامبر بوده و چنین فردی کسی نبود غیر از علی بن ابیطالب علیهالسلام ، همراه همیشه پیامبر صلیاللهعلیهوآله .
عشق علی علیهالسلام
پاسخهای منفی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و دخترش فاطمه علیهاالسلام ، و نیز توجه ویژه آن حضرت به علی بن ابیطالب علیهالسلام ، جمعی را بر آن داشت که برای این وصلت سهمی ایفا کنند. به همین دلیل روزی به در خانه علی علیهالسلام آمدند تا او را برای خواستگاری فاطمه علیهاالسلام تشویق کنند. او در منزل نبود. دانستند که در نخلستان مشغول آبیاری است. به آنجا روانه شدند و حضرت را مشغول کار دیدند. یکی از آنان پیشنهاد خواستگاری را مطرح کرد. چشمان علی علیهالسلام پر از اشک شد و فرمود: «احساساتم را به هیجان آوردی و آرزوی دیرینهام را بیدار کردی. به خدا سوگند فاطمه مورد خواست و رغبت من است، ولی چه کنم که دستم خالی است». آن مرد گفت: تو میدانی که همه دنیا نیز پیش خدا و پیامبرش ناچیز است و پیامبر به مال و ثروت چشم ندارد. علی علیهالسلام کار آبدهی نخلستان را رها کرد،شترش را به خانه آورد و آن را بست و خود را برای رفتن به خانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آماده کرد.
علی علیهالسلام در خانه پیامبر صلیاللهعلیهوآله
هنگامی که حضرت علی علیهالسلام برای خواستگاری فاطمه علیهاالسلام رفت، پیامبر در خانه امسلمه بود. علی علیهالسلام در زد. ام سلمه پرسید: کیست؟ قبل از پاسخ خواستگار، پیامبر دستور داد: «در را باز کن و بگو داخل شود. کسی پشت در است که محبوب خدا و رسول است». علی علیهالسلام وارد شد، سلام کرد و در حضور رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نشست. چشمان خود را بر زمین دوخت. شرم از پیامبر صلیاللهعلیهوآله مانع گفتن خواستهاش میشد. پیامبر صلیاللهعلیهوآله که خود علی علیهالسلام را بزرگ کرده و از روحیات او باخبر است، سکوت را شکست و فرمود: «میبینم برای حاجتی اینجا آمدهای. خواستهات را بر زبان آور و آنچه در دل داری بازگو که خواستهات پیش من پذیرفته است».
مرا بپذیر!علی علیهالسلام که برای خواستگاری دختر پیامبر به خانه ایشان رفته بود، با سخنانی شیرین خواستهاش را چنین بازگو کرد: «پدر ومادرم فدای شما، وقتی خردسال بودم مرا از عمویتان ابوطالب و فاطمه بنت اسد گرفتید. با غذای خود و به اخلاق و منش خود بزرگم کردید. نیکی و دلسوزی شما درباره من از پدر و مادرم بیشتر و بهتر بود. تربیت و هدایتم به دست شما بوده و شما ای رسول خدا به خداسوگند ذخیره دنیا و آخرتم میباشید. ای رسول خدا! اکنون که بزرگ شدهام، دوست دارم خانه و همسری داشته باشم تا در سایه انس با او، آرامش یابم. آمدهام تا دخترتان فاطمه را از شما خواستگاری کنم. آیا مرا میپذیرید؟» چهره پیامبر چون گل شکفته شد. گویا انتظار این لحظه را میکشید. خوشحال شد، ولی جواب قطعی را برعهده فاطمه علیهاالسلام گذاشت.
سکوتی برتر از سخن
پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله ماجرای خواستگاری پسر عموی خویش، امام علی علیهالسلام را برای دخترش بازگو کرد و فرمود: «دختر عزیزم! تو علی را خوب میشناسی و به سابقه ایمان و خویشاوندی و فضیلت و پارسایی او آگاهی داری. من همیشه آرزو داشتم تو را خوشبخت کنم و به عقد کسی درآورم که بهترین مرد روی زمین است. آیا راضی هستی همسر علی باشی؟»
فضای اتاق لحظاتی غرق در سکوت بود؛ سکوت از سر حیا. فاطمه خاموش ماند و چیزی نگفت. نغمه تکبیر پیامبر بلند شد: «اللّه اکبر! فاطمه راضی است. سکوت او نشانه رضایت اوست». واکنش فاطمه علیهاالسلام در برابر خواستگاران قبلی، برگرداندن چهره و اظهار ناراحتی بود، اما اینبار با سکوت خود صد سخن گفت و روی خود را هم بر نگرداند. آن حضرت صلیاللهعلیهوآله نزد علی علیهالسلام که در انتظار پاسخ بود برگشت و رضایت فاطمه علیهاالسلام را خبر داد.
مهر علی علیهالسلام ؛ مهریه زهرا علیهاالسلام
مشخص کردن میزان مهریه، از شرایط عقد در اسلام است. حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله که نخستین مجری دستورات اسلام بود، در پیوند دخترش با حضرت علی علیهالسلام ، از داماد آیندهاش پرسید: آیا برای این ازدواج اندوختهای داری؟ علی علیهالسلام پاسخ داد: شما از وضعیت من به خوبی آگاهید. تمام دارایی من شمشیر، زره و شتر آبکشم است. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: شمشیرت را برای جهاد در راه خدا نیاز داری؛ شتر هم برای انجام کارهای روزمره و امرار معاش میخواهی؛ ولی این زره (پیراهن جنگی) رابفروش و پولش را برایم بیاور. علی علیهالسلام زره را به پانصد درهم فروخت و پول را به عنوان مهریه همسرش نزد پیامبر آورد تا برای ازدواجشان هزینه کند. بدین ترتیب مهریه برترین بانوی دنیا تعیین شد و پیام مهرآفرین آن برای همه دختران مسلمان باقی ماند. این مبلغ به عنوان سنت قرار گرفت و هر یک از اهلبیت علیهمالسلام میزان مهریه همسران خود را به همین مقدار مشخص میکردند.
شفاعت، مهریه معنوی
پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله ازدواج دخترش را به سادهترین و راحتترین شیوه انجام داد تا برای همه جوانانی که در آستانه زندگی مشترک هستند، سرمشق نیکویی باقی بماند. مهریه پانصد درهمی برای فاطمه علیهاالسلام مهتر زنان نیز، به همین هدف صورت گرفت.
در روایات، افزون بر این مهریه که جنبه مادی و مالی دارد، مهریههای معنوی دیگری نیز برای آن بانوی بزرگ گفته شده است. در روایتی میخوانیم که حضرت زهرا علیهاالسلام از پدر تقاضا کرد که آن حضرت از خدا بخواهند تا مهریهاش را شفاعت از مسلمانان گناهکار قرار دهد. این خواسته حضرت مستجاب شد و فاطمه علیهاالسلام شفیع و واسطه بخشش گناهکاران قرار گرفت.
خطبه عقد
سال دوم هجری بود. برای اجرای خطبه عقد، امام علی علیهالسلام به دستور پیامبر صلیاللهعلیهوآله به مسجد رفت. همچنین پیامبر صلیاللهعلیهوآله به بلال دستور داد که مهاجر و انصار را در مسجد گرد آورد. پس از مدت کوتاهی همگی در مسجد جمع شدند. پیامبر بر منبر مسجد نشست و در حضور شاهدان، خطبه عقد برترین بانوی اسلام را در مسجد مدینه جاری فرمود. سپس برای عروس و داماد دست به دعا برداشت و فرمود: «خداوند برای شما مبارک گرداند و اجتماعتان را پاینده بدارد».
دوره نامزدی
امام علی علیهالسلام در خاطرهای زیبا، پایان دوره نامزدیاش را چنین بیان میکند: «یک ماه از اجرای خطبه عقدمان گذشت. در این یک ماه با رسول خدا نماز میخواندم و به خانهام برمیگشتم و در این یک ماه درباره ازدواج سخنی به ایشان نگفتم. پس از یک ماه، همسران پیامبر به من گفتند: نمیخواهی درباره آوردن فاطمه علیهاالسلام به خانه خودت با پیامبر صحبت کنیم؟ گفتم صحبت کنید. آنها به محضر حضرت رفتند و عرض کردند: علی علیهالسلام دوست دارد همسرش را به خانه ببرد، چشم فاطمه را به دیدار شوهرش روشن کن! پیامبر صلیاللهعلیهوآله پرسید: چرا خود علی علیهالسلام همسرش را ازمن نمیخواهد؟ ماتوقع داشتیم که خودش اقدام کند. من عرض کردم: ای رسول خدا! حیا و شرم مرا از سخن گفتن در اینباره باز میدارد. پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله با شنیدن این سخنان، با برگزاری مراسم ازدواج موافقت کرده، به همسران خود دستور تهیه مقدمات آن را داد.
سفره با برکت علی علیهالسلام
مقدمات جشن ازدواج فاطمه علیهاالسلام فراهم گردید و برای دادن ولیمه عروسی هماهنگیهای لازم به عملآمد. داماد به مسجد رفت تا مؤمنان را برای صرف غذای عروسی دختر پیامبر صلیاللهعلیهوآله دعوت کند. جمعیت در مسجد موج میزد. علی علیهالسلام نتوانست تنها عدهای را از جمع برگزیند؛ به همین خاطر با صدای بلند به همگان اعلام کرد که: «دعوت مرا به ولیمه عروسی فاطمه بپذیرید». تمام جمعیت حرکت کردند. کمی غذا و زیادی جمعیت، داماد پیامبر را نگران کرده بود. از حضرت کمک خواست. پیامبر صلیاللهعلیهوآله که شرمندگی علی علیهالسلام را دریافته بود، فرمود: «دعا میکنم خداوند به غذا برکت دهد». از برکت دعای ایشان، چهار هزار نفر از آن غذا خوردند و سیر شدند. سپس پیامبر کاسهای طلبید و غذایی در آن ریخت و فرمود: «این هم برای فاطمه و شوهرش».
خانهای پر از مهر
زندگی مشترک علی علیهالسلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام در خانهای ساده اما پر از نور و مهر آغاز شد. یاد خدا چلچراغ خانه آنها بود و غیر از رضایت حضرت حق خواسته دیگری آنها را به خود مشغول نکرد. زهرا علیهاالسلام رازدار علی علیهالسلام بود و علی علیهالسلام پناهگاه فاطمه علیهاالسلام ؛ تا آنجا که حضرتش با نگاهی به زندگی خویش فرمود: «هیچ گاه فاطمه از من نرنجید و او نیز هرگز مرا نرنجاند. او را به هیچ کاری مجبور نکردم و او نیز مرا آزردهخاطر نساخت. در هیچ امری، قدمی برخلاف میل باطنی من برنداشت و هرگاه به چهرهاش نگاه میکردم، تمام غصههایم برطرف میشد و دردهایم را فراموش میکردم». آن حضرت در جایی دیگر میفرماید: «به خدا قسم هرگز کاری نکردم که فاطمه خمشگین شود؛ اونیز هیچ گاه مرا خشمگین نکرد».
خانه گِلی و گُلهای یاس
فاطمه زهرا علیهاالسلام و همسر بزرگوارش، زندگی را در خانهای گِلی آغاز کردند، اما زیباترین گلهای یاس در همان خانه پرورش یافتند. حضرت امام خمینی رحمهالله با اشاره به این مطلب میفرماید: «یک کوخ چهار ـ پنج نفری در صدر اسلام داشتهایم و آن، کوخ فاطمه زهرا علیهاالسلام است. برکات این کوخ چند نفری آنقدر زیاد است که عالم را از نورانیت پر کرده است. کوخنشینان این کوخ محقر، در مراتب معنوی آن قدر بالا بودند که دست ملکوتیها هم به آنها نمیرسد. جنبههای تربیتی این کوخ، آن قدر والا بوده است که همه برکات در بلاد مسلمین، خصوصا در مثل بلاد ما، همه از برکات آنهاست».
همسران نمونه
سراسر زندگی مشترک امام علی علیهالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام ، سرشار از مشقهای نیکوست. مقام معظم رهبری، در تحلیلی زیبا، از نقش حضرت زهرا علیهاالسلام در فعالیتهای تأثیرگذار همسرش چنین یاد میکنند: «در طول ده سالی که پیامبر در مدینه بود، حدود نه سال، جنگهای کوچک و بزرگی ذکر کردهاند (حدود شصت جنگ اتفاق افتاده)، در اغلب آنها امیرالمؤمنین هم بوده است. حالا شما ببینید، او [حضرت زهرا علیهاالسلام [خانمی است که در خانه نشسته و شوهرش مرتب در جبهه است و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ میماند... از لحاظ زندگی هم وضع رو به راهی ندارند... در حالی که دخترِ رهبر است، دختر پیامبر است، یک نوع احساس مسئولیت هم میکند.
ببینید انسان چه روحیه قویای باید داشته باشد تا بتواند این شوهر را تجهیز کند، دل او را از وسوسه اهل و عیال و گرفتاریهای زندگی خالی کند، به او گرمی بدهد، بچهها را به آن خوبی تربیت کند... فاطمه زهرا علیهاالسلام اینگونه خانهداری، شوهرداری و کدبانویی کردند و اینطور محور زندگی فامیل ماندگار در تاریخ قرار گرفتند».
به امید یک زندگی بی دغدغه و بی ریا برای همه زوجها ی جوان :72::72::72:
سلام ممنونم
مینا خانوم تو رو به خدا مرجع بذارید!!
این سا لروز به همه تبربک می گویم به خصوص عروس خانم ها و اقای داما د عزیز به اقای داما د عروس خانم ها این روز تبربک می گویم
سورنا عزیز منبعش هم خودم نمی دونم اگر بدونم که حتما میزارم فقط یادم مال یکی از روزنامه هاست حالا کدوم خدا عالمه
تاره عزیزم چه فرقی میکنه مرجع از کی یا چی میخواد باشه روزنامه مجله ........
سقراط بقراط انیشتن یا هر دانشمندی که گفته باشه مهم برداشت شما و محتوایات متن
من هم این روز رو به همه دوستان گلم که در شرف ازدواج هستند تبریک میگم.
شاد ،سلامت و خرم باشید.
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی مبارکه
:43: :72: :43: :199: :72: :73: :72: :43: :72: :104:
دوستان ؛ سخنرانی فاطمه فاطمه است ( و همچنین دیگر سخنرانیهای دکتر شریعتی ) را میتوانید از این سایت دریافت کنید .
http://www.shariati.com/speech.html
عید سعید قربان مبارک با د موفق وشاد باشید[/size]
عید سعید قربان بر شما مبارک با د من حاجی شدم
عید بر همگان مبارک انشاااله خداوند توفیق حاجی شدن رو به هممون عنایت بفرمایند.............
:72:صدای پای عید میآید. عید قربان عید پاکترین عیدهاست، عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان ، عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیدهاند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.:72:
:73:عید همگیتون مبارک:73:
سلام
عید قربان مبارک باد
این عید سعید و فرخنده روز بزرگی است . روزی که یه عاشق در عشق معشوقش فدا شد .و عشقش را به اثبات رساند. کسی که عزیز ترین کسش را، کسی که سالها انتظار اومدنش را کشیده بود ،رابه قربانگاه برد .
این عشق چه زیباست . این تسلیم و رهایی ستودینیست.
یک، مادر زلف فرزندرا شانه زند و همراه پدر به قربانگاه روانه سازد .
انسان، چه زیباست! انجا که همه وجودش را نور حق فرا گیرد.انجا که رضایتش در رضایت معبودش باشد.
"التماس دعا"
صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.
و اکنون در منايي، ابراهيمي، و اسماعيلت را به قربانگاه آورده اي اسماعيل تو کيست؟ چيست؟ مقامت؟ آبرويت؟ موقعيتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاكت؟ ... ؟
اين را تو خود مي داني، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – بايد به منا آوري و براي قرباني، انتخاب کني، من فقط مي توانم " نشانيها " يش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ايمان ضعيف مي کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" مي خواند، آنچه تو را، در راه "مسئوليت" به ترديد مي افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگي اش نمي گذارد تا " پيام" را بشنوي، تا حقيقت را اعتراف کني، آنچه ترا به "فرار" مي خواند آنچه ترا به توجيه و تاويل هاي مصلحت جويانه مي کشاند، و عشق به او، کور و کرت مي کند ابراهيمي و "ضعف اسماعيلي" ات، ترا بازيچه ابليس مي سازد. در قله بلند شرفي و سراپا فخر و فضيلت، در زندگي ات تنها يک چيز هست که براي بدست آوردنش، از بلندي فرود مي آيي، براي از دست ندادنش، همه دستاوردهاي ابراهيم وارت را از دست مي دهي، او اسماعيل توست، اسماعيل تو ممکن است يک شخص باشد، يا يک شيء، يا يک حالت، يک وضع، و حتي، يک " نقطه ضعف"!
اما اسماعيل ابراهيم، پسرش بود!
سالخورده مردي در پايان عمر، پس از يک قرن زندگي پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگي و جنگ و جهاد و تلاش و درگيري با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متوليان بت پرستي و خرافه هاي ستاره پرستي و شکنجه زندگي. جواني آزاده و روشن و عصياني در خانه پدري متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زني نازا، متعصب، اشرافي: سارا.
و اکنون، در زير بار سنگين رسالت توحيد، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل يک قرن شکنجه "مسئوليت روشنگري و آزادي"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پير شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز يک " بشر" مانده است و در پايان رسالت عظيم خدايي اش، يک " بنده خدا" ، دوست دارد پسري داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پيري از صد گذشته، آرزومندي که ديگر اميدوار نيست، حسرت و يأس جانش را مي خورد، خدا، بر پيري و نااميدي و تنهايي و رنج اين رسول امين و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پايان آورده است، رحمت مي آورد و از کنيز سارا – زني سياه پوست – به او يک فرزند مي بخشد، آن هم يک پسر! اسماعيل، اسماعيل، براي ابراهيم، تنها يک پسر، براي پدر، نبود، پايان يک عمر انتظار بود، پاداش يک قرن رنج، ثمره يک زندگي پرماجرا، تنها پسر جوان يک پدر پير، و نويدي عزيز، پس از نوميدي تلخ.
و اکنون، در برابر چشمان پدر – چشماني که در زير ابروان سپيدي که بر آن افتاده، از شادي، برق مي زند – مي رود و در زير باران نوازش و آفتاب عشق پدري که جانش به تن او بسته است، مي بالد و پدر، چون باغباني که در کوير پهناور و سوخته ي حياتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گويي روئيدن او را، مي بيند و نوازش عشق را و گرماي اميد را در عمق جانش حس مي کند.
در عمر دراز ابراهيم، که همه در سختي و خطر گذشته، اين روزها، روزهاي پايان زندگي با لذت " داشتن اسماعيل" مي گذرد، پسري که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشيده است، و هنگامي آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!
اسماعيل، اکنون نهالي برومند شده است، جواني جان ابراهيم، تنها ثمر زندگي ابراهيم، تمامي عشق و اميد و لذت پيوند ابراهيم!
در اين ايام ، ناگهان صدايي مي شنود :
"ابراهيم! به دو دست خويش، کارد بر حلقوم اسماعيل بنه و بکُش"!
مگر مي توان با کلمات، وحشت اين پدر را در ضربه آن پيام وصف کرد؟
ابراهيم، بنده ي خاضع خدا، براي نخستين بار در عمر طولاني اش، از وحشت مي لرزد، قهرمان پولادين رسالت ذوب مي شود، و بت شکن عظيم تاريخ، درهم مي شکند، از تصور پيام، وحشت مي کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترين جنگ، جنگِ در خويش، جهاد اکبر! فاتح عظيم ترين نبرد تاريخ، اکنون آشفته و بيچاره! جنگ، جنگ ميان خدا و اسماعيل، در ابراهيم.
دشواري "انتخاب"!
کدامين را انتخاب مي کني ابراهيم؟! خدا را يا خود را ؟ سود را يا ارزش را؟ پيوند را يا رهايي را؟ لذت را يا مسئوليت را؟ پدري را يا پيامبري را؟ بالاخره، "اسماعيلت" را يا " خدايت" را؟
انتخاب کن! ابراهيم.
در پايان يک قرن رسالت خدايي در ميان خلق، يک عمر نبوتِ توحيد و امامتِ مردم و جهاد عليه شرک و بناي توحيد و شکستن بت و نابودي جهل و کوبيدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پيروز برآمدن و از همه مسئوليت ها موفق بيرون آمدن و هيچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامي، در پي خويش، کج نشدن و از هر انساني، خدايي تر شدن و امت توحيد را پي ريختن و امامتِ انسان را پيش بردن و همه جا و هميشه، خوب امتحان دادن ...
اي ابراهيم! قهرمان پيروز پرشکوه ترين نبرد تاريخ! اي روئين تن، پولادين روح، اي رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پايان يک قرن رسالت خدايي، به پايان رسيده اي! ميان انسان و خدا فاصله اي نيست، "خدا به آدمي از شاهرگ گردنش نزديک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابديت است، لايتناهي است! چه پنداشته اي؟
اکنون ابراهيم است که در پايان راهِ دراز رسالت، بر سر يک "دو راهي" رسيده است: سراپاي وجودش فرياد مي کشد: اسماعيل! و حق فرمان مي دهد: ذبح! بايد انتخاب کند!
"اين پيام را من در خواب شنيدم، از کجا معلوم که ..."! ابليسي در دلش "مهر فرزند" را بر مي افروزد و در عقلش، " دليل منطقي" مي دهد.
اين بار اول، "جمره اولي"، رمي کن! از انجام فرمان خود داري مي کند و اسماعيلش را نگاه مي دارد،
"ابراهيم، اسماعيلت را ذبح کن"!
اين بار، پيام صريح تر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهيم غوغا مي کند. قهرمان بزرگ تاريخ بيچاره اي است دستخوش پريشاني، ترديد، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظيم توحيد، در کشاش ميان خدا و ابليس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.
روز دوم است، سنگيني "مسئوليت"، بر جاذبه ي "ميل" ، بيشتر از روز پيش مي چربد. اسماعيل در خطر افتاده است و نگهداريش دشوارتر.
ابليس، هوشياري و منطق و مهارت بيشتري در فريب ابراهيم بايد بکار زند. از آن "ميوه ي ممنوع" که به خورد "آدم" داد!
ابليس در دلش "مهر فرزند" را بر مي افروزد و در عقلش "دليل منطقي" مي دهد.
"اما ... من اين پيام را در خواب شنيدم، از کجا معلوم که ..."؟
اين بار دوم، "جمره وسطي"، رمي کن!
از انجام فرمان خودداري مي کند و اسماعيل را نگه مي دارد.
"ابراهيم! اسماعيلت را ذبح کن"! صريح تر و قاطع تر.
ابراهيم چنان در تنگنا افتاده است که احساس مي کند ترديد در پيام، ديگر توجيه نيست، خيانت است، مرز "رشد" و "غي" چنان قاطعانه و صريح، در برابرش نمايان شده است که از قدرت و نبوغ ابليس نيز در مغلطه کاري، ديگر کاري ساخته نيست. ابراهيم مسئول است، آري، اين را ديگر خوب مي داند، اما اين مسئوليت تلخ تر و دشوارتر از آنست که به تصور پدري آيد. آن هم سالخورده پدري، تنها، چون ابراهيم!
و آن هم ذبح تنها پسري، چون اسماعيل!
کاشکي ذبح ابراهيم مي بود، به دست اسماعيل، چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعيلِ جوان بايد بميرد و ابراهيمِ پير بايد بماند.، تنها، غمگين و داغدار...
ابراهيم، هر گاه که به پيام مي انديشد، جز به تسليم نمي انديشد، و ديگر اندکي ترديد ندارد، پيام پيام خداوند است و ابراهيم، در برابر او، تسليمِ محض!
اکنون، ابراهيم دل از داشتن اسماعيل برکنده است، پيام پيام حق است. اما در دل او، جاي لذت" داشتن اسماعيل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهيم تصميم گرفت، انتخاب کرد، پيداست که "انتخابِ" ابراهيم، کدام است؟ "آزادي مطلقِ بندگي خداوند"!
ذبح اسماعيل! آخرين بندي که او را به بندگي خود مي خواند!
ابتدا تصميم گرفت که داستانش را با پسر در ميان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پيش آمد، و پدر، در قامت والاي اين "قرباني خويش" مي نگريست!
اسماعيل، اين ذبيح عظيم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگي آن گوشه، گفتگوي پدري و پسري!
پدري برف پيري بر سر و رويش نشسته، ساليان دراز بيش از يک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسري، نوشکفته و نازک!
آسمانِ شبه جزيره، چه مي گويم؟ آسمانِ جهان ، تاب ديدن اين منظره را ندارد. تاريخ، قادر نيست بشنود. هرگز، بر روي زمين چنين گفتگويي ميان دو تن، پدري و پسري، در خيال نيز نگذشته است. گفتگويي اين چنين صميمانه و اين چنين هولناک!
-"اسماعيل، من در خواب ديدم که تو را ذبح مي کنم..."!
اين کلمات را چنان شتابزده از دهان بيرون مي افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پايان گيرد. و پايان گرفت و خاموش ماند، با چهره اي هولناک و نگاههاي هراساني که از ديدار اسماعيل وحشت داشتند!
اسماعيل دريافت، بر چهره ي رقت بار پدر دلش بسوخت، تسليتش داد:
-"پدر! در انجامِ فرمانِ حق ترديد مکن، تسليم باش، مرا نيز در اين کار تسليم خواهي يافت و خواهي ديد که – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود"!
ابراهيم اکنون، قدرتي شگفت انگيز يافته بود. با اراده اي که ديگر جز به نيروي حق پرستي نمي جنبيد و جز آزادي مطلق نبود، با تصميمي قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابليس را يکسره نوميد کرد، و اسماعيل – جوانمردِ توحيد – که جز آزادي مطلق نبود، و با اراده اي که ديگر جز به نيروي حق پرستي نمي جنبيد، در تسليم حق، چنان نرم و رام شده بود که گوي، يک " قرباني آرام و صبور" است!
پدر کارد را بر گرفت، به قدرت و خشمي وصف ناپذير، بر سنگ مي کشيد تا تيزش کند!