-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
من نمی خوام از جوادها بنویسم آخه جوادها را وقتی می شناسیم که دیگه دیره اما می خوام از غریب آشناها بنویسم. غریب آشناهایی که از من دور نیستند جایی که شاید هیچ کی باورش نشه این جا هم غریب آشنا پیدا می شه . اونایی که می دانند شیراز کجای این کره خاکیه شاید بدانند که توی ای شیراز یه خیابانی هست که بهش می گن ملاصدرا و ملاصدرا همیشه توی اون دنیا به خاطر این خیابان در ناراحتی به سر می بره ؛ خیابانی که شاید بشه به عنوان مرکز دختر بازی و ... ازش نام برد. اما توی همین خیابان یه دانشکده هست که بهش می گن دانشکده مهندسی دو و توی همین دانشکده آدم هایی هستند که دلشون مثل غریب آشنای خودمون دلتنگ اوناییه که رفته اند . واسه همینم بعضی هاشون مهندسی را ول می کنند می رن حوزه ، بعضی هاشون زندگی شون را می گذارند واسه دفاع از ارزش های شهدا ، بعضی شون در اضای هر درسی که پاس می کنند چند تا کتاب شهید مطهری را می خونند و بعضی هاشون زندگیشون تو مجالس دعا می گذره و ...
توی همین دانشکده مهندسی کسایی را دیدم که شاید اگه جنگی بود و می رفتند می جنگیدند شهید می شدند و الان داشتیم از اون می نوشتیم کسایی که زندگی شون را وقف اعتقاداتشون کرده اند .
منم توی همین دانشکده ام. این جوادها و غریب آشناها را می شناسم اما شبیه هیچ کدام نیستم فقط چون دوست دارم شبیه اون ها باشم باهاشون دوستم .
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
اما الان نمی خوام از هیچ کدوم از این ها بنویسم . می خوام از یک غریب آشنای دیگه بنویسم.
می ریم به چند وقت پیش :
جلوی مسجد جلسه بچه های ستاد استقبال از رهبری بود . با توجه به استقرار سپاه ولی امر (سپاه مخصوص حفاظت از رهبری ) در مسجد جلسه در کنار مسجد و در چمن ها برگزار می شد. با بچه ها که شب اتاق ما توی خوابگاه خوابیده بودند رفتیم پایین کنار مسجد . جلوی مسجد یه نفر ایستاده بود . به من گفت : شما آقای ... هستید ؟ گفتم : نه ، جلسه پشت مسجد و توی چمن هاست و آقای ... هم اونجا حضور دارند . تابلویی در دستش بود که اون را به قلبش چسبانده بود . با هم رفتیم پیش بچه ها و آقای ... و من ازش جدا شدم در حالی که چیزی توی قیافه اش بود که جذبم می کرد. دیدم داره به آقای ... اصرار می کنه رفتم نزدیک ببینم موضوع چیه ؟ فهمیدم همون کسیه که زنگ زده بود گفته بود می خواد جلوی رهبری شعر بخونه و البته از طرف آقای ... انکار که : برنامه بسته شده است و با بیت رهبری هماهنگ شده است و اکنون امکانش نیست .
باهاش هم صحبت شدم ، شعرش را روی یک تابلو نوشته بود و تابلو را با عکس امام (ره ) تزئین کرده بود تا تابلو را به آقا تقدیم کند و من مانده در این همه اشتیاق . شعرش را گرفتم و خواندم شاید خیلی در وزن و قافیه عجین نبود ولیکن شوری داشت حاکی از عشق او و من مانده در این عشق .
می گفت که این شعر را مدیون خون شهید است و مدیون است به شهید اگر نتواند این شعر را در جلوی رهبری بخواند . می گفت که زمانی که دوستش محمد علی در حادثه بمب گذاری کانون شهید شده است و زمانی که خبر شهادت را شنیده ، با گریه این شعر را سروده است و ....
و من مانده در این همه شور و اشتیاق ، به او گفتم که تابلو را به آقای ... بسپارد تا او آن را به بیت رهبری برساند و لیک او می خواست که خویش آن را به دست رهبرش بسپارد. این همه اشتیاق را نمی توانستم هضم کردن اما در نگاهش چیزی بود که مرا مجذوب خویش می کردم نگاهش عاشقانه بود و چهره اش سراسر نور و من نمی دانستم که این همه از کجاست ؟
و دیدار دانشجویان با رهبری تمام شد و خبری از او نشد و من کنجکاو که بالاخره چگونه آتش شوق خویش را فرو نشاند ؟
بچه های ستاد یادواره شهدا همونایی که هر وقت اتفاقی می افته یه پارچه سفید می بندن به خودشون که " نحن عشاق الشهاده " شب ها را تا صبح کار بودند تا جایی را در شان و رتبه شهدای گمنام میزبان ما در دانشگاه آماده کنند و این کار را کرده بودند . جایی که میعادگاه تمام دل های تنگی بود که از همه هیاهوی شهر و دانشگاه ، از همه دلتنگی ها به اون جا پناه می بردند.
یه شب با حسین رفتیم پایین تا ما هم گرد و خاکی از دل برزدائیم و غریب آشنای قصه خودمان را دیدم .
به او گفتم که چه کرد و چه شد ؟
و چه در حیرت شدم زمانی که شنیدم که بالاخره همه دیدارها را رفته است و در دیداری خصوصی با رهبری آن تابلو را خودش به رهبری تقدیم کرده است و این جا بود که از جوادش گفت و قصه تابلو را :
که دوستانی بوده اند و هم دانشگاهی و لیکن به قول خودش او رفته بود و نوبت این هنوز نشده بود . که چه آدم باصفایی بوده است و چه و چه و چه
و آن که در زمان بمب گذاری به کسی گفته است برو آن ور وایسا و حتی با داد بر سر او که نوبت تو هنوز نشده است و گویا می دانسته که نوبت اوست
و این که با هم عهدی بسته بودند که جوادش این دیدار خصوصی را برای او جور کند و با آن که شهید شده است باز به عهدش وفا کرده است واین که چگونه آن شب بر او متجلی شده است و با او صحبت کرده است و شعر نیز از اثرات آن دیدار بوده است .
و این که چگونه خودش را به رهبری رسانده است و در آغوش رهبری جای گرفته است . و عاشقانه می گفت از آن لحظات
و این که چگونه از آقا خواسته است که برای او دعا کند که در مرکب امام زمان شهید شود .
و او هر شب چگونه هم دم شهدای گمنام میزبان ما در دانشگاه است و پیاده می آید و پیاده می رود خانه شان در شهر که البته نزدیک نیست .
و من چگونه مانده در حسرت این همه باور ، این همه صفا ، این همه نزدیکی با شهدا
و من چگونه مانده در این که چگونه می توانم لحظه ای جای او باشم .
از امام زمان می گوید که می توان پاک بود و دیدش و ما می توانیم . و من می اندیشم که می توانم ؟
در آغوشش می گیرم و خداحافظی می کنم و باز می اندیشم که این همه شوق از کجا ؟ و من نیز می توانم ؟
دلتنگم و شهدا گره ای باز نکردند و گره ها افزودند که به خودت بیا که این ها کجایند و تو کجایی ؟
:54::54::54::54::54::54::54::54::54::54:
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
تو پست قبلیم گفتم(نه تو این موضوع) که چقدر دلم گرفته و باز حال و هوای پاکی و صفای بسیجی های بی ادعا و گریه های انسانی نه چندان غافل از یاد شهدا...آخه روز عید و گریه!!!؟؟؟
خدایا آخرش چی میشه!؟
-آخر چی،چی میشه؟؟؟بی خیالش!آخر هیچی چی میشه!
خوش به حالت غریب آشنا!نعمت کوچکی نیست هم صحبتی با فرشته های زمینی...
اول یه سوال بعدش یه خواهش از داداش خسته ام!
سوال!چرا خسته؟؟؟ از چی خسته؟؟؟ صبرو فراموش کردی!؟؟؟ فکر کنم بتونم حالتو درک کنم!یه جورایی درد مشترک!اگه می خوای مثل غریب آشناها بشی نباید خسته باشی.خودمم خیلی از این حرفا میزنما!ولی اگه غریب آشنا و تو ... خسته بشید که...
جوادها هم خسته میشدن!!!ولی خستگیشون سرشار از نیرو بود...اونقدر که حتی یک لحظه خستگیشونو غریب آشناها نفهمیدن!
به حرفام خوب فکر کن!(یه تجدید نظری هم تو نام کاربریت بکن!هیچ وقت به رو خودتم نیار که خسته ای!چه برسه به اینکه...)
خواهش!قدر دوران دانشجوییتو بدون.اینو از کسی که یک ساله از غریب آشناها دوره داشته باش!مواظب پاکی قلبت باش.باور کن یکی از بزرگترین نعمت هایی که خدا بهت عطا کرده همینه.پس ساده از دستش نده ...
خوب دیگه گریه بسه!یه موقعی پشت سرمون حرف میزننا!میگن بازم بسیجی ها و گریه هاشون!!!نمی دونن که آخر همه لذتهای دنیاست همین گریه های بسیجی ها...
.
اینم یه فال حافظ برای همه غریب آشناها!
***
شاهدان گر دلبری زین سان کند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند
یار ما چون سازد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
ای جوان سروقد گویی بزن
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
رو نماید آفتاب دولتت
گر چو صحبت آینه رخشان کنند
عاشقان را برسر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند
پیش چشمم کمتر است از قطره ای
آن حکایت ها که از طوفان کنند
عید رخسار تو کو تا عاشقان
در وفایت جان خود قربان کنند
خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز
عیش خود،در بوته هجران کنند
سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آینه رخشان کنند
***
باور کن فال بود برای همه غریب آشناها(تطبیقش با حرفام دیگه به گردن حافظ!خداییش که مثل همیشه زد وسط هدف!)
.
به امید روزی که همه غریب آشناها جواد بشن...
موفق و مومن باشید.
یا علی مددی!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
1. ممنون از منتظر به خاطر روحیه ای که در من دمید . اما خسته ؟ خیلی وقت ها خسته می شیم گاهی اوقات از روزگار، گاهی اوقات از دنیا و مردمونش . گاهی اوقات هم از خودمون و زمانی که وارد این سایت شدم خسته بودم از خودم . البته به خاطر مشکلات تحصیلی؛ نه به این خاطر که نمره ام بد شده و .... بلکه به این خاطر که پدر و مادرم از دستم ناراحتند و من موندم چی کنم با خودم ؟ (حالا این ها را نوشتم نیاین مشاوره تحصیلی بدین ها )
2. اتفاقا من اومدم از امید بگم نه از نا امیدی و خستگی واسه همینم می خوام بگم چقدر غریب آشناها زیادند و همدردهای ما کم نیستند . فقط ... ( می گم به موقعش )
این بار می خوام از چند تا دیگه از همون بچه ها بنویسم .
2.1- دانشجوی فوق لیسانس مواده و رئیس بسیج مهندسی . خیلی کار می کنه ، توی بسیج روی طرح فضاپیما کار می کنند و وقت هایی که بقیه به بطالت می گذرانند را روی طرح کار می کنند . توی بسیج امثال خودشون را جمع کرده اند ، توی مجله جامعه اسلامی مقاله می نویسه و ...
از طرف بسیج دانشکده مهندسی یه نمایشگاه کتاب توی دانشگاه راه افتاده بود و غریب آشنای ما هم مسئول این نمایشگاه بود . شب رفتم پیش بچه ها ببینم چی کار می کنند بچه ها خسته بودند و بعضی ها گوشه ای افتاده بودند و برخی هم مشغول حساب و کتاب روزانه بودند . متوجه شدم کتابی را که من مدت ها بود دنبالش بودم و روزهای اول نمایشگاه آورده بودند و قبل از اون که من بتونم بخرمش تمام شده بود را دوباره آورده اند . از غریب آشنا پرسیدم که می تونم این کتاب را الان بردارم . گفت که خیر ! دلیلش را که پرسیدم گفت شما به علت دوستی با ما الان اینجا هستید اما اگر الان این کتاب را بردارید حق دیگران را ضایع کرده اید .
خواستم شماره چند تا کتاب را که احتمال می دادم صبح تمام شود یادداشت کنم تا صبح زود اون کتاب ها را بخرم . اما گفت این کار هم مشکل داره چون باز هم شما دارید از موقعیتتون سوء استفاده می کنید. کاغذ را پاره کردم ( البته ناراحت نشدم فقط پاره کردم که سوء استفاده نکرده باشم )
بچه ها بهش می گفتند که ای کاش همه مدیرها مثل اون بودند و این قدر حساسیت به خرج می دادند و من هم به خاطر ایستادنش و حساسیتی که روی هر چیزی مربوط به بیت المال خرج می داد خوشم میومد ازش . می دونستم که این تیپش ژستی نیست که جلو بقیه بگیره بلکه راستی راستی همین جوری بود و هست .
یکی از بچه ها کتابی که عکس جهان آرا را داشت گرفت جلوی صورتش و گفت : این کیه ؟
- خوب جهان آراست دیگه !
- نه خوب نگاه کن ، بگو کیه ؟
- خوب جهان آراست
- این آینه است !!!
راست می گفت قیافه اش بی شباهت نبود .
2.2 – پسر آروم و سربه زیریه . خیلی خیلی ساکت و سر به زیر . از وقتی فهمیدم فرزند شهیده خواستم بیشتر بهش نزدیک بشم واسه همین هم بود که کم کم باهاش دوست شدم . بعد از نماز توی نمازخانه مدت ها می نشست و چیزی را زیر لب زمزمه می کرد که من نمی دونستم چی چیه ؟
تا این که بالاخره یه روز تونستم بفهمم اون چیزی که توی ذهنشه چیه ؟
می گفت طبق حدیثی پیامبر هر کس در روز ده بار مرگ را یاد بکنه مقامی در حد مقام شهدای بدر پیدا می کنه و او می خواست این گونه باشد .
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
2.3- همیشه با هم بحث داریم که این علمی که ما توی دانشگاه می خونیم همون علمیه که ائمه بهش سفارش کردن ؟ واسه درس خیلی ارزشی قائل نبود ، نه این که از اول هم این جوری باشه ها سال اول رتبه سوم کلاس بود اما کم کم به این نتیجه رسید که راه را داره اشتباه می ره واسه همین هم می خواست دانشگاه را رها کند و برود حوزه .
عصر به زور بردمش که با هم معماری کامپیوتر بخونیم . شب هم وقتی من داشتم تند تند درس می خوندم اون رفته بود سهم قرآن روزانه اش را می خوند . به آرامشش غبطه می خوردم اما نمی تونستم مثل اون باشم به زور آوردمش نشوندمش پای درس و فصلی را که خودم خونده بودم را براش توضیح دادم . همین که توضیحم تمام شد باز رفت دنبال قرآن و حدیث خودش و من نشستم فصل بعدی را بخونم .
صبح امتحان ساعت 11:30 بود . خیلی آروم بود و آروم بودن باعث شد من که عادت داشتم زودتر بروم سر جلسه وقتی برسم سر جلسه که داشتن برگه ها را پخش می کردند . برگه ها را گرفتیم و نشستیم روی صندلی . اون پشت سر من نشست . استاد شروع کرد به توضیح دادن سوال ها و قاعدتا من منتظر بودم توضیحات استاد تموم بشه و شروع کنیم . توضیحات استاد تموم شد و بالاخره بعد از ربع ساعت شروع کردیم .
تازه سوال اول را تموم کرده بودم که صدای الله اکبر نماز بلند شد . برگه اش را داد و از سالن رفت بیرون . از دستش حرص می خوردم . وقتی بعد از جلسه دیدمش گفتم : تو چیزی هم نوشتی ؟
گفت : هر چیزی بلد بودم نوشتم .
وقتی نمره ها را اعلام کردند اون چهار نمره از من بیشتر شده بود . یاد حرفش افتادم که می گفت : نمره رزقه و شما نمی فهمید .
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
خیلی از همین بچه هایی که نوشتم هر کدومشون می تونند یه جواد باشند که توی یاد همه ما بمونند . یه خورده بهتر به نزدیکانتون نگاه کنید شاید جوادی را توی دوستانتون داشته باشید که نشناسینش .
من این مشکل را توی دانشگاه خیلی دیده ام . متاسفانه اکثر بچه مذهبی ها صحنه را خالی کرده اند و فقط توی جمع های خودمانی حضور پیدا می کنند و این باعث می شه که صحنه واسه دیگران خالی بمونه . متاسفانه وقتی که دوستان عزیز مذهبی بچه های خوب را جذب نمی کنند اونها جذب جمع های نه چندان جالبی می شوند که نتیجه اش ره به ترکستان می بره . دوستان شمائی که می دونم درد دارید که این تاپیک را مطالعه می کنید ازتون خواهش می کنم که اگه می خواهید این اوضاع بهتر بشه صحنه جامعه را برای دیگران خالی نکنید . همان طور که دوستان خوب باعث ارتقای شخصیت شما هستند شما هم می تونید دوست خوبی برای کس دیگه ای باشید که اون را متحول می کنه . شاید یه جواد که جوادها می سازه یا یه غریب آشنا که غریب آشناها می سازد.
بعضی ها واسه نماز خوندن فقط کافیه یه بار دستشون را بگیری ببری نماز خونه . بعضی ها واسه این که به راه بیان کافیه یه بار یه کتاب خوب بهشون هدیه بدی و بعضی ها ...
التماس دعا
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام غریب آشنا:72:
ممنون که نوشته هایی رو که باتمام وجودم معتقدم از طرف خود جوادعزیز ماموریت دارین بنویسید رو به صورت یه فایل ذخیره اش کردین .امروزه روز گفتن و نوشتن از این جور فرشته های زمینی جرمه.!لبته شاید اگه خودتون هم جای جواد و امثال اون بودید نمی گذاشتید این حس قشنگی رو که دارید و ممکنه کسی با درک نکردنش اونو به چالشهای روانشناسی بکشونه و بندگی صرفتون رو به خدایی که با تمام وجود بهش اعتقاد دارید با حربه های منطق و روانشناسی به صورت محدود شده ای در بیاره که اگر برید پیش یکی و بگید که اینهمه عاشق کسی هستید که با تمام وجود شما رو یاد خدا می اندزه بگه اشتباه می کنید واینقدر به طور غیر مطقی خودتون را عاشق کسی نشون ندید که عشقش به شما با معیارهای زمینی و روانشناسی قابل اندازه گیری نیستو... و آخر سر اگه بخواهید از خودش و خوبیهاش حتی یه کتاب چاپ کنید و بدید بیرون با اولین عکس العملی که مواجه میشید اینه که زمان این عشقبازی های عجیب گذشته(در حالیکه جواد شما در یک جبهه نمی جنگید ولی لااقل برای بعضیا هدف جنگش مشخص بود) ولی امروز که دشمن تا عمق خونه و دور و بریا و یا حتی وجودت نفوذ کرده اگه به یکی بگی مبارزی هستی که می خواهی اعمالت رو با همه ظاهر عادی که داری برای خدا خالص کنی و کسی رو که تواین زمینه از خودتم جلوتره به یکی دیگه نشون بدی میگن تو دیوونه ای . این آدمی که چشم تو چشم کسی نمی اندازه نمی تونه عاشق هیچ کدوم از این چیزایی که تو میگی باشه!
واقعا" حرف زدن وعاشق اینجور جوادهایی بودن آدم رو غریب میکنه اونقدر که روزی صد بار آرزو میکنی کاش جای جواد و.. باشی و خونه ای زمینی به آرومی خونه ای که جواد عزیز شما داره داشته باشی شاید بعد ازمرگت معجزه ای رخ بده و باور بشی که واقعا" از آن خدایی!
التماس دعا!:72:
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
بازم اومدم!
1.از اینکه گفتید آقای ... به آرزوش رسید خیلی ممنونم.آخه از گریه هاش تو دیدار آقا با دانشجوها شنیده بودم که بهش فرصت نداده بودن و ... ولی بعدشو دیگه نمی دونستم.
2.وای!!!بازم همون مشکل غریب آشناها!!!!!!!!!!! باورم نمیشه اینجا هم باید برم رو منبر!فکر کنم خودتون حدس می زدید برای همین گفتید مشاوره نمی خواید! الانم نیومدم مشاوره تحصیلی بدم.همون حرفایی رو میگم که 4سال به غریب آشناها گفتم!چرا حوزه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پس دانشگاه چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟ فکر نمی کنید این حرفا یعنی شونه خالی کردن...! غریب آشناها همین کارا رو کردن که الان آقای فلانی شده معاون فرهنگی دانشجویی دانشگاه ... و ...!
وای! وای! وای! وای! وای! وای! وای! وای! وای! وای!...
هیچ وقت به جنبش نرم افزاری فکر کردیم؟اصلا می دونیم تولید علم که اینقد آقا ما رو به اون سفارش می کنن چیه؟؟؟؟؟؟؟ کاشکی یه ذره به خودمون بیایم!حوزه ها پر از غریب آشناهاست.دانشگاه رو بچسبیم!
بیایم یه بار دیگه فکر کنیم... فکر کنیم. موضع گیری نکنیم!!!
موفق و مومن باشید
یا علی مددی!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
من منتظر جواب همه غریب آشناها هستما!مرا بیش از این منتظر مگذارید!
موفق و مومن باشید.
یا علی مددی!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام به همه دوستان با این همه همراهی، جوادها بهترین بخش وجود هر یک از ما هست. و به همین خاطر به سوی اهداف عالی ما را می کشاند.
جواد مرثیه ای احساسی از منزوی بودن و دنیا گریزی و تفکیک حوزه و دانشگاه و زندگی و بچه و بازی و جوان نیست.
جواد جمیع خصوصیات مثبت و قابل بارور انسانی هست. لذا من کامل با منتظر313 موافق هستم. جوادها همانطور که توضیح داده ام در وسط میدان هستند، چون خورشیدی پرفروغند. و همه را به جواد بودن فرا می خوانند نه در کلام بلکه در رفتار دلنشینشان.
جواد نمی خواهند مقامی بدست بیاورند، پولی یا ...، اما به خاطر تلاشها و مسئولیت پذیری ها و تعهدها و تخصصهایی که به دست می آورند حتی اگر در جایگاه مقام بالایی نباشند به همان اندازه کارگشا و خط دهنده هستند.
جواد من هرگز از درس خسته نبود، بخوانید یادداشتهایم را...
او پرانرژی تر از هر کسی خود به دیگران کمک درسی می کرد، در کارها پیشقدم و البته خستگی ناپذیر.
دوستانی چون شما ، همیشه شعله های خاموش نشده شمع وجود جوادها را برافروخته نگه می دارید. و چه امید دهنده اید شما عزیزان
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
بسم الله النور النور
سلام
اعتکاف امسال رنگ و بوی شهدا را داشت ، به خاطر شهدای چند ماه پیش توی قضیه بمب گذاری دل همه هوائی بود و دل ما نیز .
غریب آشنای عزیز باید بودی و می دیدی اون جمع را تا امیدی به اندازه سال ها در وجودت شکل بگیره .
یا علی
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
زعشقت سوختم ، ای جان کجائی
بماندم بی سرو سامان ، کجائی
عزيزان سلام
بازم غريب آشنا و انبوهی از حرفهایی که با شما- که در حقیقت خودش هستید- میزنه.
راحت و آرام، گویا با خودش زمزمه می کنه. چرا که وجود شما را از خودش جدا نمی دونه.
مي خوام امروز با ادبيات جواد حرف بزنم:
شیرینی یه دلتنگی و غم بر تنم نشسته ، با خبر میشم که دوست، داره در میزنه ، در قلب منو اون میزنه.
غم ، پیام شیرین دوسته .
وقتی دلم می گیره ، احساس دلتنگی بهم دست میده ،
میدونم ، او داره صدام می زنه ، او داره به در میزنه ،
من به اشتباه تصور میکنم ، فرد دیگه ایه ، و همیشه هم اشتباه می کنم .
وقتی شکمم رو ، تا توی گلوم پر می کنم.
وقتی تنم رو می اندازم روی تشک نرم و گرم و برای خودم یک موسیقی دلچسب هم ، می زارم ؛ همون موقع که ، از همه عالم و آدم ، بی خبر می مونم ، و دنیا رو تو خودم خلاصه می کنم ؛ گرچه به ظاهر بی خیال دنيام و راحت ، ولی اون موقع ، دوست نیز مرا به حال خود رها میکنه ، میگه بزار با همین رفاه و خوشگذرانیش حال بکنه ، اوکجا و عشق من کجا !
کسی که چون بچه ها دنبال شکلات و پفک و پشتک زدن هست!
کسی که دنبال فخر فروشی بچگانش به این و آن هست!
اون که رنگ لباس و ماشینش رو با رنگ قفسه کتاب ، ست می کنه! و به همه اونهایی که از این سرمایه های عظیم ! بی بهره اند پوزخند میزنه، یا بی توجه هست ؛ بگذار که توی خودش بمونه و بپوسه .
بگذار خنده مستانه اشان گوش بچه های گرسنه و دوره گرد را کر کنه، بگذر برای همیشه هر چه یتیم و هر چه دردمنده ، از منظر چشمونشون دور باشه ، بگذار همین طوری بروند جلو تا لب گور ، و هرگز« لذت درد دوست» را نچشند.
آری ، وقتی هم ، بدون اینکه کم و کاستی داشته باشی ، غمی شیرین به جانت می نشینه، و اشکی آروم بر گونه ات می لغزه ، وقتی پوست می اندازی ، نمی دونی این صدای شیرین و نزدیک از کجا می آید و تو را به خودش می خونه، آروم ولی بی قراری ، شاد ولی غمگینی ، و جالب هست که ، بی قراریش وغمگییش اش را چنان دوست می داری که نمی خواهی از دست بدهی.
مگر نه اینست که هر چه از دوست رسد نکوست ، غم دوست هم از فراموشیش بهتر است. همین که در میزنه ، آدم رو به وجد می آره ، اگر چه با عتاب و روی بر افروخته بکوبه.
اگر در خروپف های شبانه ، و بدو بدو های روزانه امان غرق شده ایم بدون اینکه بدانیم به کدامین سو و برای چه، و با چه ، و چرا اینگونه شتابان می تازیم، باید بدانیم که عشقمان بی فروغ شده و یار ما را به خود وا گذاشته است.
اونوقته که اسکناسهامون ، دک و پوزمون ، ماشینمون ، ویلامون ، موقعیت مون ، زیبائی امون ، سوادمون ، علممون و حتی عملممون ، ما را آرامش نمیده . به کجا چنین شتابان می رویم و هر روز نیز از آرامش شیرین کودکی امون ، بیشتر دور می شویم. مگر نه اینست که ما نسبت به سن کودکی، چیزهای زیادتری به دست آورده ایم ، فکر ، سواد ، پول ، فهم ، شغل ، و یک عالمه حرفهای قشنگ قشنگ ، پس چرا به جای آرامش بیشتر ، حتی همون آرامش کودکیمان را نیز از دست داده ایم. پس باید به همه این امکانات و تفکرات و راه وروشها شک کرد. که شاید جاممان را وارونه گرفته ایم . چرا نباید تشنگی امان سیراب گردد و آرامشمان بیشتر.
اگر تا کنون تاخته ایم ، ولی همواره نسبت به گذشته از خودمان دورتر شده ایم ، و راحتی و آسایشمان را به آینده ای نا مشخص حواله کرده ایم ، باید بدانیم که: داریم برعکس می دویم .
آن ره که می رویم کدام است، تا بازگردیدم که کار خام است.
نه مذهب ، نه روشنفکری ، نه علم ، نه تفکر ، نه موقعیت اجتماعی ، نه احساسات عاطفی و نه هیچ چیز دیگر به تنهائی ، نمی تواند ما را به سر منزل مقصود ، به تکامل و به آرامش و رشد برساند ، مگر آنکه با خودمان صادق باشیم . شاید مجبور باشیم درجامعه نقش های افراد متشخص را بازی کنیم ، شاید برای دیگران ، خودمان را ، نوعی دیگر جلوه دهیم ولی باید با خودمان رک و راست باشیم.
باید به خود بگویم: غريب آشنا، رو به کجا می روی ، نسبت به دیروز، آیا به هدفت نزدیکتر شده ای ؟
اصلا این هدفت چیست ؟
واقعا این هدف، نهایت توانائی های توست؟ و در ابدیت ساری هست ؟
یا فقط چند روزه ای را می خواهی با آن خود را تسکین دهی؟
غريب آشنا ، این همه افتان و خیزان به کجا و برای چه ؟
فرض کن که اکنون همه امتیازهای این عالم را یکجا به تو دادند ، چه می کنی ؟
آیا خسران نکرده ای؟
چرا غريب آشنا، برای همه چیزوقت داری ، به غیر از خودت ؟
به یک لیوان آب می اندیشی !
به حرف دیگران را جع به خود ، می اندیشی! .
به به به و چه چه دیگران نسبت به خودت ، می اندیشی!
به خانه ات ، به مدرکت ، به خاطره هایت ، به نوع آرایش موهایت و .... می اندیشی! ولی ،
ولی به خودت هرگز توجه کرده ای!!!
چه مقدار برای عقب ماندنت از اهدافت اشک ریخته ای! ؟
چه مقدار بر از دست دادان وقت هایت غصه خورده ای!؟
چه مقدار به چیزها و خيالات و آرزوهايي اندیشده ای که هرگر ارزشش را نداشته اند!!؟
ارزشت را تعیین کرده ای!! ؟
چه قدر می ارزی ؟
ده کیلو طلا !!،
یک خروار مدرک تحصیلی!!! ،
هزارتا پست و ریاست !!!! ،
یا لفاظی های دیگران از به به و چه چه تو!!!!! .
خودت را ارزان نفروش
هرکسی ارزان خرد ارزان دهد
گوهری ، طفلی به قرصی نان دهد.
غريب آشنا، خودت را ارزان ، به دست نیاورده ای که ارزان دهی.
غريب آشنا، نگذار که هیچ چیز و هیچ کس تو را بایکوت کند .
باید خروشان به دریا بروی .
ما زدریائیم و دریا می رویم
ما ز بالائیم و بالا میرویم
غريب آشنا ، در صد سال قبل کجا بودی ، اگر می توانی موقعیتت را در آن وقت، در هستی ترسیم کن.
غريب آشنا ، صد سال دیگر کجائی ، تصور کن و حال اگر می توانی ، موقعیت آن وقتت را نیز ، دوباره در هستی ترسیم کن.
و اکنون نیز تمام هستی را با کهکشانها ، آسمانها ، ستارگان ، آبها و دریاها و جنگها و همه آدمیان تصور کن . و اگر می توانی موقعیت خودت را در هستی، ترسیم کن.
مختصات خود را در دستگاه آفرینش پیدا کن و بگو کجا بودی ، کجا هستی و کجا می روی .
و تنهائیت را در انبوه آدمی هرگز فراموش نکن ، که نه اشکهای چشمانت را شاهدند، نه بغض های گلویت را و نه بی قراری شبانه ات را .
کم کم قیمتت دستت می آید ، تو خیلی گرانی ، گرانتر از همه هستی ،
اگر کسی بوجود آورنده همه هستی باشد؛ با همه عظمت هایش ،
اگر کسی کهکشانها را ، آسمانها ، خورشیدها ، ستارگان ، دریاها ، جنگلها ، موجودات و همه آدمیان را در همه اعصار آفریده است ، پس الفت خاصی با تو داشته است و تو را نیز خلق کرده است. حتما تو را دوست داشته و به تو عنایت ویژه به سبب این خلقتت ، داشته است.
تو را نیافریده است که به بازي تكراري دنيا مشغول شوي . و اشکت را برای اوهام و نگراني هاي خيالي بريزي كه هرگز هم مرتبه ات نباشد.
ما، هم وزن همه هستی، هستیم. باید قوی باشیم و ارزش خود را از یاد نبریم ،
نکنه برای اینکه پیراهنمان پاره شد اخم کنیم ،
نکنه وقتی مدرکمان دیر شود ، اعصابمان خرد شود ،
نکنه بخاطر اینکه صغرا خانم یا غضنفر آقا تحویلمان نگرفت دلگیر بشیم ،
نکنه اگر دزد ماشینمان را برد قرص اعصاب بخوریم ،
نکنه اگر همکلاسیها و دوستایمان برایمان هورا نکشیدند و دستمان انداختند ، پرخاشگر شده و آسمان و زمین را به هم بریزیم .
نکنه اگر دیگران در خوشگلی ، در ثروت ، در علم ، در موقعیت اجتماعی ، از ما پیشی گرفتند ، دلمان به درد بیاید .
نکنه از صبح تا شب اضطراب چیزهای مبهم، داشته باشیم .
نکنه آدمهایی پیدا بشوند که طبل های محکمی بزنند و توخالی باشند و ما را نسبت به خودمان غافل کنند و بجای اندیشیدن به خودمان ، غرق هیاهوهای آنها شویم .
نکنه از زندگی لذت نبریم ،
نکنه لذتهایمان را در دیگران ضرب نکینم .
نکنه یادمان بره همه دنیا بخاطر ماست ، نه ما بخاطر دنیا.
نکنه منفعل بشیم از دیگران ، در رقابت های کاذب ، و همچشمیهای سطحی ،
نکنه مشغول بشیم به چیزیهای مادون خودمان.
نكنه عشقمون حروم يكي مثل خودمون بشه، سرخورده ، مايوس يا نگران بشيم.
غريب آشنا، اي زخم خورده تنها ، تو را فراموش نمی کنم ، وگرفتار وزنه هایی نمی کنمت که هم وزن تو نیستند.
به جز عشق مطلق ، بهایی برای تو نیست .
تو را اسیر بازیهای کودکانه دنیا و زرق و برق هایش نخواهم کرد.
برای تو تلاشی ابدی نیاز هست که بسوزی ( خودت ) و بسازی (خودت و دیگران ) را و امیدوار ، شاد وآرام با طراوتی بیشتر از گذشته به پیش بروی .
باید که با همدلان صادق وهمسفران فارغ و همرازان نازنین، در این مسیر هم پیمان شوی و به انسان بودن خودتان مفتخر باشید.
با کسی یا چیزی الفت نداشته باش که با هیاهوهای کاذب زندگی تو را بفریبد و تو را از اصل خودت دور کند.
غريب آشنا تو کسی نیستی، که آمده باشی تا صرفا دنیا را آباد کنی، و چون برده های فرعون ، خود را مدفون در زیر اهرام های دنیا کنی. هزاران اهرام مصری فدای یک ثانیه زندگی توست. نباید که همه عمرت فدای چیدن این خشت های زندگی روی هم شود ، بدون این که حظ باطنی ببری یا در مسیر تکاملت گام برداری.
دوست عزیزي مثل جواد را چون گوهری تک ، مراقبت کن و حفظش کن ، که ارزشمندت می کند ، و اعتماد به نفس و عزتت می دهد. گرچه جستجوی چنین دوستی و یافتنش بسیار مشکل است و اگر نباشد لطف ایزدی ، باور نداشته باش که او را بیابی.
همراه عزيز
و اینک من و تو ،
غریبه هایی آشنا ،
نادیده هایی آشکار
ناشنیدهایی گویا ،
در سکوتهایی مملو ازگفته ها
و گفته هایی مملو از رازها
و اراده هایی منحصر ،
و دلهایی آرام ، و گامهایی روان
با تمرکزی از فکر و با تمامی عاطفه
و فارغ از گذشته و آینده
با امیدی همیشگی ، با اعتمادی نگفتنی و تفاهمی باور نکردنی
با هم ، دست در دستان هم ، و قلب در قلبان هم ، و فکر در فکران هم ، میرویم به سوی ابدیتی روشن در نهایت هستی.
رنجها و بي حوصلگی ها دور
دلزدگی ها به کنار
شماطت و سرزنش اغیار بی ارزش
و تدبر و منطق و عاطفه در محور
و هدف مشخص
و آرامش وتکامل در کف
و من و تو همواره در کنار هم .
آیا چنین خواهد شد؟
آری اگر بخواهیم و مصمم باشیم....
باز هم منتظر شیرین کلامت اي جواد خواهيم ماند.
تاول ماسور را مرحم کجاست .......... مرحم زخم بن آدم کجاست
مرهم ما جز تولای تو نیست .......... یوسفی اما زلیخای تو کیست
شاهد اقبال در آغوش کیست .......... کیسه نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند .......... بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان درد را .......... گرم سازد خانه های سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد .......... شیوه رندی و شب گردی چه شد
بنده گی تنها نماز و روزه نیست .......... آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن ز آب معرفت .......... تا در او جوشد شراب معرفت
حرف حق را از محقق گوش کن .......... وز لب قرآن ناطق گوش کن
بعد از آن بشنو ز نظم و امرکم .......... تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم ترا سرشار مستی می کند .......... بی نیاز از هر چه هستی می کند
هر چه هستی جان مولا مرد باش .......... گر قلندر نیستی شبگرد باش
ای خروس بی محل سیر کن در کوچه های بی کسی ..........دور کن از بیکسان دلواپسی
ای خروس بی محل آواز کن .......... چشم خود بربند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم .......... ما گرفتار کدامین هیأتیم
با یتیمان چاره " لا تَقهَر" بود .......... پاسخ سائل "ولا تَنهُر" بود
دست بردار از تکبر وز خطا .......... شیعه یعنی جود و احسان و عطا
باده "مِما رَزُقناهُم" بنوش .......... "یُنفِقون" بنیوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو .......... "لَن تَنالوا البر حتی تُنفِقوا"
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
چون باز سفید در شکاریم همه
بانفس و هوای نفس یاریم همه
گرپرده زروی کارها بگیرند
معلوم شود که درچه کاریم همه
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
عاشقونه هاي شعبانيه در نجواي جواد(بخش نخستين)
<center>
<img border="0" src="http://www2.irib.ir/occasions/shaban/shabaneh.jpg" width="245
" height="245">
<center\>
جواد به من حق بده كه اينقدر دلتنگت باشم.
تو مترادف عشقي، مترادف مناجات، مترادف مناجات رجب و شعبان.
هنوز نجواي دعاي شعبانيه ات در گوشم انعكاس دارد.
وقتي با شور و اشتياق، با هروله، با ذوق ، با انرژي و با عشوه و راز و رمز ،عاشقانه هاي شعبانيه را در فضا مي پراكندي.
دوست دارم، با تو باشم و با تو تكرار كنم. و اينجا عشق را با تو تمرين كنم.
و گفته هايت را با تو همراه شوم كه :
اي زيبا آفرين هستي،نداي ملتمسانه ام را لبيك گو ، من همان كسي هستم كه به سوي تو مي گريزم و آسودگي ام آنزمان است كه در دام تو در افتم و تو صيدم كني(1)
چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم
جانانم تويي كه بر ناگفته هايم شنوايي و بر عطش معشوق خواهي ام گواه.
كيست كه چنين معشوقي هميشه در بر داشته باشد، كه ضمير عاشق خسته اش را بخواند، و نهايت خواستهاي اين مجنون برايش آشكار باشد و مهربانيش هميشه نور اميد را در دل عاشق زنده نگاه دارد.(2)
اي داناي هستي بخش؛ قدرت كامل تو همه عمر تكيه گاهم هست،كيست توانا تر از تو كه بر من ضرري وارد كند و كيست جز تو كه بتواند به من سودي برساند.
اي دلستان نازنين ؛ اگر اين همه خواستن هايم را پس زني، من سر بر آستان چه كسي فرو آورم ، و كيست كه بتواند اين خواهش هاي بي نهايتم را هميار باشد. و آيا براي عاشق، عذابي بيش از اين مي تواند باشد كه معشوق بي توجه از او روي برگرداند و از وصال محرومش سازد.
اي مهربانترين هستي از عذاب دوري و هجرانت به كجا پناه برم جزء به آستان كبريايي و بي همتاي تو.(3)
اي بي نهايت خوبي ها ؛ ضعيفي چون من، كجا استحقاق جلب نظر تو را دارد و چگونه تواند كه لطف تو را انتظار كشد؟ اما تو بي نهايت رحمتي كه هيچ جا از لطفت خالي نيست، و من هر كجا باشم در شعاع نور مهرورزيت قرار مي گيرم. (4)
معبود جانفزايم؛ چه نشاط انگيز و شورانگيز است كه معشوقي دلنوازنه عاشق مثبت انديش خود را به آغوش مي كشد ، و نه به خاطر استحقاق عاشق ، كه به لحاظ بي همتايي معشوق ، همه وجود عاشق خود را با كيمياي نوازش و گذشتش غرق جذبه مي كند.(5)
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد
بار الها چه كسي جز «تو بي نهايت خوبي» را تصور كنم كه چنين توانا و لطيف باشد كه بتواند بر شيفته خطا كار خود با بزرگواري رحم آورد و او را پذيرا باشد؟! (6)
الهي اگر در حال جان دادن باشم و همه اين تكاپوهاي حريصانه ام نتوانسته باشد كه مرا به تو نزديك كند چه كنم؟ حالا بهتر آنست كه عذر تقصير به درگاهت آورم و با اقرار به كوتاهي هايم ، خودم را در مسير خواستت قرار دهم. خدايا مغرور شدم ، بد كردم و اين گذشتت مرا گستاخ كرد، واي بر من كه به انتها برسم و تو مرا در آغوش نكشي.(7)
خوب من ، به من بگو كه چگونه من با چنان ظني به تو، كه در تمام دوران زندگيم لطف تو شاملم شده است، تصور كنم كه پس از مرگم - آن لحظه كه دستم از اراده و هستي كوتاه مي شود - از تو دور باشم و تو مرا به خود واگذاري. هيهات كه هرگز باور ندارم كه تركم كني، تويي كه در اين دنيا با همه بديها هميشه در كنارم بودي، چگونه مي شود كه به وقت غربت مرگ مرا به خود واگذاري.(8)
عزيزم تو را وكيل خود مي كنم ، من چون همان مجرمي هستم كه شرم همه وجودش را پوشانده است، اي «عزيز هستي بخش» تو لغزشها و زشتي هايي را در اين دنيا بر من پوشاندي كه حقيقتا در آن جهان كه شيفته وصالت هستم، به «پوشانيدن و بخشيدن آنها» ، محتاجترم (9)
اي بخشايشگر بي همتا، تو كه آبروي مرا در اين دنيا حتي در پيش چشم عزيزانت حفظ كردي و رازم را فاش نساختي ، پس از تو مي خواهم كه پس از مرگم مرا در پيش خلائق رسوا نكني (10)
--------------------------------------------------------------------------------
1 - اَللّهُمَّ وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُكَ وَ ْسمَعْ نِدائى اِذا نادَيْتُكَ وَ اَقْبِلْ عَلىَّ اِذا ناجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيكَ
خدايا بشنو دعايم را هنگامى كه تو را خوانم و بشنو صدايم را هر گاه تو را صدا زنم و رو به من كن هرگاه با تو راز گويم زيرا من به سوى تو گريختم و پيش رويت ايستادم
2 - وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى وَ تَعْرِفُ ضَميرى وَ لا يَخْفى عَلَيْكَ اَمْرُ مُنْقَلَبى وَ مَثْواىَ وَ ما اُريدُ اَنْ اُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقى واَتَفَوَّه ُبِهِ مِنْ طَلِبَتى وَ اَرْجُوهُ لِعاقِبَتى
و تو آنچه را من در دل دارم مى دانى و حاجتم را آگاهى و از نهادم باخبرى و سرانجام كار و سرمنزل من بر تو روشن است و نيز آنچه را مى خواهم از گفتارم بدان لب گشايم و آن طلبى را كه مى خواهم به زبان آرم و اميد آنرا براى سرانجام كارم دارم
3 - وَ قَدْ جَرَتْ مَقاديرُكَ عَلَىَّ يا سَيِّدى فيما يَكُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرى مِنْ سَريرَتى وَ عَلانِيَتى وَ بِيَدِكَ لابِيَدِ غَيْركَِ زِيادَتى وَ نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضَرّى اِلهى اِنْحَرَمْتَنى فَمَن ْذَا الَّذى يَرْزُقُنى وَ اِنْ خَذَلْتَنى فَمَنْ ذَاالَّذى يَنْصُرُنى اِلهى اَعُوذُبِكَ مِنَ غَضَبِكَ وَ حُلُولِ سَخَطِكَ
اى آقاى من مقدّرات تو بر من جارى گشته در آنچه از من تا آخر عمر سر زند
چه از كارهاى پنهانم و چه آشكارم و بدست تو است نه به دست ديگرى كم و زياد شدن و سود و زيان من. خدايا اگر توام محروم كنى پس كيست كه روزيم دهد و اگر تو خوارم كنى پس كيست كه ياريم دهد .خدايا پناه برم به تو از خشمت و فرو ريختن عذابت
4 - اِلهى اِنْ كُنْتُ غَيْرَ مُسْتَاْهِل ٍلِرَحْمَتِكَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلىَّ بِفَضْلِ سِعَتِكَ
خدايا اگر من شايستگى رحمت تو را ندارم ولى تو شايسته آنى كه از زياده بخششت به من احسان كنى .
5 - اِلهى كَاَنّى بِنَفْسى واقِفَةٌ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ قَدْ اَظَلَّها حُسْنُ تَوَكُّلى عَلَيْكَ فَقُلْتَ ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنى بِعَفْوِكَ
خدايا خود را چنان مى نگرم كه گويا در برابرت ايستاده و آن توكل نيكويى كه بر تو دارم بر سر من سايه افكنده و تو نيز آنچه را شايسته آنى درباره من فرموده و مرا در سراپرده عفو خويش پوشانده اى
6 - اِلهى اِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ اَوْلى مِنْك َبِذلِكَ
خدايا اگر بگذرى پس كيست كه از تو بدين كار سزاوارتر باشد
7 - و َاِنْ كانَ قَدْ دَنا اَجَلى وَ لَمْ يُدْنِنى مِنْكَ عَمَلى فَقَدْ جَعَلْتُ الاِقْرارَ بِالذَّنْبِ اِلَيْكَ وَسيلَتى اِلهى قَدْ جُرْتُ عَلى نَفْسى فِى النَّظَرِ لَها فَلَهَا الْوَيْلُ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها اِلهى لَمْ يَزَلْ بِرُّكَ عَلَىَّ اَيّامَ حَيوتى فَلا تَقْطَعْ بِرَّكَ عَنّى فى مَماتى
و اگر مرگم نزديك شده و عملم مرا به تو نزديك نكرده من به ناچار قرار مى دهم اقرار به گناه را وسيله خويش به درگاهت خدايا من بر خويشتن ستم كردم در آن توجهى كه بدان كردم پس واى بر او اگر نيامرزيش خدايا پيوسته در دوران زندگى نيكى تو بر من مى رسد پس نيكيت را در هنگام مرگ نيز از من مگير
8 - اِلهى كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْن ِنَظَرِكَ لى بَعْدَ مَماتى وَ اَنْتَ لَمْ تُوَلِّنى اِلاّ الْجَميلَ فى حَيوتى
خدايا من چگونه مأيوس شوم از اينكه پس از مرگ مورد حسن نظر تو واقع گردم در صورتى كه در دوران زندگيم جز به نيكى سرپرستيم نكردى
9 - اِلهى تَوَلَّ مِنْ اَمْرى ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِكَ عَلى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ اِلهى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِى الدُّنْيا وَ اَنَا اَحْوَجُ اِلى سَتْرِها عَلَىَّ مِنْكَ فى الاُْخْرى
خدایا سرپرستى كن كار مرا چنانچه تو شايسته آنى و توجه كن بر من به فضل خويش كه همچون گنهكارى هستم كه نادانيش سراپا او را فرا گرفته
خدايا براستى تو گناهانى را در دنيا بر من پوشاندى كه من به پوشاندن آنها در آخرت محتاج ترم
10 - اِذْ لَمْ تُظْهِرْها لاَِحَدٍ مِنْ عِبادِكَ الصّالِحينَ فَلا تَفْضَحْنى يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلى رُؤُسِ الاْشْهادِ
با اينكه آشكارش نكردى براى هيچيك از بندگان شايسته اتاى خدا پس در روز قيامت در برابر ديدگان مردم مرا رسوا مكن
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
غریب آشنا سلام حرفات همیشه یه بوی خاصی داره منو که آروم میکنه ممنون
:72:
-
1 فایل پیوست
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
-
1 فایل پیوست
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
عاشقونه هاي شعبانيه در نجواي جواد (بخش دوم)
نداي شعبانيون و رجبيون ، نداي دلنوازي هست. و جواد در متن اين جماعته.
آهنگ خوش مناجات جواد آرامش شبانه اش هست. و روزهاي پرتلاشش متاثر از اين درك عميقش نسبت به آفريدگار بي همتا
جواد با اين ادعيه و با اين راز و نياز عاشقانه هيچ وقت تنها نيست. و دلش بر همه تنهايان عالم مي سوزد. آنها كه هميشه در شلوغي جمعند و هيچ درك كننده اي ندارند.
وقتي از او كه بي نهايت هستي است فاصله بگيريم تنها مي شويم ،حتي اگر به ظاهر در ميان جمع باشيم.
با اين وجود باز هم زبان مناجات جواد زبان عذر به درگاه خداست و مي نالد و نجوا مي كند كه :
يا الهي لطفها و بخششهايت مرا هر روز جسورتر و متوقع تر كرد(1)
يا الهي آنروز كه تو مرا به قضاوت مي نشيني من هم مشتاقانه تو را به نظاره خواهم نشست(2)
يا الهي هميشه نيازمند گذشت و عفوت هستم.هميشه (3)
يا الهي اگر ردم كني، از تو مهربانتر كيست كه دست به دامانش بياويزم. و از تو سزاوار تر كيست كه عذر بندگي به درگاهش آورم.(4)
اي دلنوازي كه قبل از آفريدنم بارك الله گفتي، تو كه همواره مرا كرامت بخشيدي، باور ندارم كه به من نظر نكني يا از درگاهت برانيم.(5)
معبودا آيا چون تو معشوقي، مجنون خود را از درگاهش مي راند، در حاليكه حتي بر دشمنان خود لطف دارد.(6)
خداي بي همتا، من هر چقدر گناه كرده ام، اما هرگز نتوانسته ام كه از عفو تو كه بي نهايته پيشي بگيرم.(7)
اي رب العالمين و اي رحمن و اي رحيم، اگر بر دوزخم اندازي، دوزخيان را حيران عشقم خواهم كرد و براي آنها از دلستان خوبم تا ابد سخن خواهم گفت. همه را عاشقت خواهم كرد.(8)
آفريدگار من، من ضعيفم، و عملم اندك، اما هرچه عمل من اندك است، آرزو و خواسته هايم نسبت به اميدواري كه نسبت به تو دارم بزرگ است. و از خدايي چون تو هر چيزي كه بخواهم باز اندك است. (9)
عزيزمن ،آيا سرافكنده و خجل با دستي خالي از پيشگاهت بر خواهم گشت؟
اي يگانه همراز من، چگونه توانم كه پيش تو اقرار كنم،كه حرص لذت و خوش گذراني، مرا از تو دور داشت. در جواني؛ همانگاهي كه همه وجوم را اشتياق به خود داده بودي و من به بيراهه رفتم. و گذشتهاي تو و مهرباني ها تو مرا مغرور تر و فراموش كار تر كرد. و من مولايم را فراموش كردم. چه بد بنده اي ام. و تو چه خوب هستي آفريني.
دوستت دارم خالق دلنوازم.(10)
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
1 - اِلهى جُودُكَ بَسَطَ اََمَلى وَ عَفْوُكَ اَفْضَلُ مِنْ عَمَلى
خدايا جود و بخششت آرزويم را گستاخ كرده و گذشت تو برتر است از عمل من
2 - اِلهى فَسُرَّنى بِلِقاَّئِكَ يَوْمَ تَقْضى فيهِ بَيْنَ عِبادِكَ
خدايا مرا در آن روزى كه ميان بندگانت داورى كنى به ديدارت مسرور ساز
3 - اِلهى اعْتِذارى اِلَيْكَ اِعْتِذارُ مَنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ فَاقْبَلْ عُذْرى يا اَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ اِلَيْهِ الْمُسيئُونَ
خدايا عذرخواهى من به درگاهت عذرخواهى كسى است كه بى نياز نشده از پذيرفتن عذرش پس عذر مرا بپذير، اى بزرگوارترين كسى كه گنهكاران به درگاهش معذرت خواهى كنند
4 - اِلهى لاتَرُدَّ حاجَتى وَ لاتُخَيِّبْ طَمَعى وَ لاتَقْطَعْ مِنْكَ رَجاَّئى وَ اَمَلى
خدايا حاجتم را باز مگردان و طمعم را به نوميدى مكشان و اميد و آرزويم را از درگاهت قطع مفرما
5- اِلهى لَوْ اَرَدْتَ هَوانى لَمْ تَهْدِنى وَ لَوْ اَرَدْتَ فَضيحَتى لَمْ تُعافِنى
خدايا اگر خوارى مرا خواسته بودى راهنمائيم نمى كردى و اگر رسوائيم را مى خواستى تندرستيم نمى دادى
6 - اِلهى ما اَظُنُّكَ تَرُدُّنى فى حاجَةٍ قَدْ اَفْنَيْتُ عُمْرى فى طَلَبِها مِنْكَ
خدايا گمان ندارم كه مرا بازگردانى در مورد حاجتى كه عمر خويش را در خواستن آن از تو سپرى كردم
7 - اِلهى اِنْ اَخَذْتَنى بِجُرْمى اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ اِنْ اَخَذْتَنى ِذُنُوبى اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ
خدايا اگر مرا به جنايتم مأخوذ دارى من هم تو را به عفوت بگيرم و اگر به گناهم بگيرى من هم تو را به آمرزشت بگيرم
8- وَ اِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّكَ
و اگر به دوزخم ببرى بدوزخيان اعلام مى كنم كه من تو را دوست دارم
9 - اِلهى اِنْ كانَ صَغُرَ فى جَنْبِ طاعَتِكَ عَمَلى فَقَدْ كَبُرَ فى جَنْبِ رَجاَّئِكَ اَمَلى
خدايا اگر عمل من در جنب اطاعت تو كوچك است ولى آرزويم در كنار اميد تو بزرگ است
10 - اِلهى كَيْفَ اَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِكَ بِالْخَيْبَةِ مَحْروماً وَ قَدْ كانَ حُسْنُ ظَنّى بِجُودِكَ اَنْ تَقْلِبَنى بِالنَّجاةِ مَرْحُوماً اِلهى وَ قَدْ اَفْنَيْتُ عُمْرى فى شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ اَبْلَيْتُ شَبابى فى سَكْرَةِ التَّباعُدِ مِنْكَ اِلهى فَلَمْ اَسْتَيْقِظْ اَيّامَ اغْتِرارى بِكَ وَرُكُونى اِلى سَبيلِ سَخَطِكَ
خدايا چگونه من از پيش تو محروم برگردم با اينكه چنان حسن ظنى من به جود و بخششت داشتم كه مرا مورد رحمت خويش قرار داده با نجات بازم خواهى گرداند
خدايا من عمرم را در حرص غفلت از تو سپرى كردم و جوانيم را در مستى دورى از تو از بين بردم و از اينرو خدايا بيدار نشدم در آن روزگارى كه به كرم تو مغرور بودم و به راه خشم تو متمايل گشته بودم.
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام برشما خوبان و نازنين دوستان ناديده ام
نمي دونم دقيقا چي باعث شد، فكر كنم كه جاي جواد در اين سايت خاليه!؟
شايد به اين خاطر كه مي ديدم اين پسر در همون جايي هست ،كه همه در اين سايت دنبالش مي گردن.
يعني راحت، يعني آروم، يعني عزيز، يعني دلچسب، يعني قوي، يعني رو به جلو، يعني بالفعل و صدها يعني ديگه
من در اين سايت مي گشتم و به دقت دلخواسته هاي دوستان رو مي ديدم. مشكلاتشون را حس مي كردم و آرزوهايشان را شاهد بودم. از ناراحتي هايي كه از تبعيض و ظلم داشتند، از آرزوهايي سد شده اشان و از ترديدهايي كه در مسيرشان با آن روبرو بودند. از آنطرف زحمت كساني را شاهد بودم كه مايل به كمك به آنها بودند در حاليكه نگران بودند كه راهنمايي اشان دستگير ديگران بشود يا نه؟
و خودم را ديدم كه بي بضاعت .
اينجا يادم آمد آن شيرين ياري كه نگاهش رفع كننده خستگي بود. جواد را مي گويم
جواد= اميد
جواد= تلاش
جواد= تعقل
جواد= احساس
جواد= خلوص
جواد= استمرار
جواد= كسب علم
جواد= كار پي پي
جواد= صبر
جواد= تحمل
جواد= آشناي با خويشتن
جواد= دلسوزي هنرمند
و جواد عصاره عمل و كردار نيك، آن هم در گمنامي
با خود گفتم حالا كه جواد حضور پيدا نمي كند، حالا كه من هم توان ندارم. بگذار الگوي جواد را تصوير كنم.
و با اين قلم نارسا سعي كردم يكي از هزاران خصوصيت جواد را شرح دهم.
و از صبح تا شب و شب تا صبح جواد را گفتم
از احساساتش
از نحوه زندگي كردنش
از غم ها و شادي هايش
از اميدها و تحمل هايش
مي دانم كه نه من جواد شدم و نه شما را نيازي هست كه جواد شويد
اما من در كنار اين نهر پرآب سيراب شدم و لطافت را حس كردم و زندگي را تجربه كردم و حاضر نيستم كه چنين احساسات و افكاري را از خود دور سازم.
و خواستم شما خوبان هم كمي از آن بچشيد، شايد مزه اش همان باشد كه طالبيد و سخت در پي اش هستيد.
جواد هيچ وقت خودش را به كسي ديكته نكرد
من هم او را به شما ديكته نمي كنم.
او حق آزادي را براي همه حتي در اشتباه كردن به رسميت مي شناسد
من هم چنين مي كنم.
اما اين آزادي براي من و جواد هم هست كه از خودمان و نحوه زندگيمان بگوئيم و نشاط و شادابي خود بگوئيم. در حاليكه همه وجودمان مالامال رنجي هست كه ديگران كمتر همه ابعادش را مي شناسند.
گفتم شايد آنها كه در اين سراب گونه مدرنيته به دنبال راحتي و انسان بودن و رشد مي گردند، بخواهند ، نگاهي نيز از زاويه چشم جواد به جهان و هستي داشته باشند.
شايد اين تجربه نيز در كنار ساير تجاربشان بتواند ، راههاي بيشتري را فراروي آنها قرار دهد.
جواد راهي را مي پيمايد، كه ظاهرش خشن، پر درد، و سخت است، ليكن به هنگام پيمودن از درون غرق لذت و تغيير و رشد و احساس انسانيت مي گرديم. آري راه جواد، بر خلاف بسياري از راهها كه با نشان دادن لذت نما ها،وجودمان را تخدير مي كند، و سكر آن ما را از خود بي خود، درونمان را پرنشاط مي سازد.
جواد سياه نمايي نمي كرد، همانگونه كه به سياهي ها بي توجه نبود
جواد اميد مطلق بود، چون آفريننده را حاكم مطلق مي دانست.
جواد پرتلاش و مبارز بود، ليكن دشمن را در درون خود مي ديد. و همه را به اين مهم متذكر بود.
جواد عقيده داشت ، هر وقت سر خنجر را به روي ديگران نشانه رفتيم و از دشمن درون خود غفلت كرديم، آن هنگام است كه ضربه اي سنگين مي خوريم.
او جهاد اكبر و جهاد اصغر را خوب مي فهميد.
او همواره با خودش در جهاد اكبر بود،و جانش را در راه جهاد اصغر در كف داشت.
جواد سرشار از ناگفته ها بود،ليكن سرشار از عمل و كردار
و آيا من خواهم توانست بي نهايتي را در اين چند خط ترسيم كنم؟!!!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
منم دلم تنگ شده .
واسه خودم که خیلی وقته گم شدم
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
جواد این گذرثانیه ها نیست كه سریع هست، دقایق ، ساعتها، روزها و ماهها نیز همینطورند.
هنوز حال و هوای مناجات شعبانیه ات در این سایت كاملا طنین انداز نشده بود كه باید وداع ماه رمضان را ضجه بزنیم.
همین طوركه طی دهها سال گذشته چشم درچشمانت ندوختم و به سرعت گذشت.
گذر ثانیه ها گاه با درد و رنج همراه هست. گاه با شور و نشاط، گاه در شوق هدفی می شتابیم و گاه در خمودگی روزمرگی دست و پا می زنیم. اما این ثانیه ها با هر بار مثبت یا منفی به سرعت می گذرند. و سالها نیز به گفته مولا چون گذر ابرمی ماند. همانطور كه ثابت به نظر می رسند به سرعت می گذرند.
جواد سپاس می گویم خدایی را كه مرا با تو آشنا كرد، تا بیاموزم گذر ثانیه ها مهم نیست، چگونه گذشتنش مهم هست. ثانیه هایی را كه از آن بهره می گیریم ، صبوریم و با آرامش شكوفا می شویم، با قیمت هستند و گذشتن از آنها با اندوخته ای از نعمتهایی هست كه به آنها می بالیم. دیگر چه غم از گذشت ایام كه ما در قبالش اندوخته های گرانبها داریم، اندوخته هایی كه علاوه بر ما، دیگران نیز بهره می برند.
وقتی به گذر زمان نگاه می كنم و تو را در آن می یابم، آن هنگامی كه ثانیه ها را با تحمل و تلاشت پربار می كردی، ثانیه هایی كه به جای لذت بردن و سوزاندن آنها ، هدفمندانه وسیله ای می كردی در جهتی سازنده، می بینم كه تو كیفیت عمرت بسیار بالاست. 19 سال عمر، 19 سال زندگی و 19 سال حركت و تلاش، و 19 سال بالندگی و اندوخته، 19 ساله سودمندی.
وقتی می بینم كه دهها سال عمر می كنیم و چكیده آن گاهی به چند ساعت هم نمی رسد، خجالت زده می شوم.
اراده ، سعی و تفكرت كیمیایی بود كه ثانیه های گذران و بی خاصیت را تبدیل به گنج زایا و باقی می كرد. وای كه این ثانیه ها هرگز به حال خود رها نمی شدند كه به هر صورت بگذرند.
جواد چقدر قشنگ تو گوهر وقت و عمر را شناختی. مگر نه اینست كه هیچ سرمایه ای جزء همین زمان محدود عمر در اختیار نداریم. تو هیچ وقت این گوهر را با غم و تشویش و نگرانی و ترس و افسوس و وعده به آینده تباه نكردی.
توفعالانه و با فعالیتی نفس گیر هر لحظه ات را ارتقاء بخشیدی و شدی جواد. جوادی كه هر كس می شناخت همیشه دلش برایش تنگ می شد.
ای جواد كمك كن كه قدردان این تك سرمایه عظیممان یعنی گوهر وقت باشیم. و در قبال از دست دادنش (كه اجباری هست)، به چیزی گرانبها تر دست یابیم و آن چیزی نیست جز خودمان. همان چیزی كه دلمون برایش به قول a_b تنگ شده است.
a_b ما همه دلتنگ خودمون هستیم. خودمون كه در گذرثانیه ها از دست می رود و روز به روز وجودمان و عمرمان لاغر تر می شود. چون قالب یخی در تابستان سوزان هر لحظه آب می شویم و بخار می شویم. ای كاش بهای از دست رفتن لحظه ها و ثانیه هایمان را به دست می آوردیم.
جواد از تو تشكر می كنم كه یادآور ارزش زمان به ما بودی!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام به جواد و همه شما كه اكنون در خواندن این متون هستید.
جوادی كه درونم هست مرتب برایم تكرار می كنه كه در هیاهوی این جهان، در نارحتی ها و غم های این دنیا ،در فشارهای روز افزون ماده اطرافمان. همیشه یك جایی هست كه می تواند آرام باشد. می توان در خنكای نسیم روحنواز آن استراحت كرد. و دیگرانی كه متلاطم هستند را به آنجا آورد و ازشان تیمارداری كرد.
جواد خودش همیشه این كار را عملا می كرد.
او كنج دنجی از این دنیای به ظاهر پرهرج و مرج را مشخص كرده بود. كه هم خودش در آن می آرامید و هم دیگران را به آنجا همیشه دعوت می كرد.
و جالب اینكه این گوشه آرامش بخش ،ارزان و آسان بود، و هیچ امكاناتی نمی خواست. به طوری بود كه هر كس می توانست آنرا به سادگی تهیه كند.
آری
جواد قلبی داشت كه فضای آن آرام و شاد بود. و همیشه ما مهمان آن بودیم.
او قفلهای مطمئن بر ورودی های وجودش زده بود كه فقط و فقط به روی آن كسان یا چیزهایی باز می كرد كه خودش انتخاب می كرد و دوست داشت.
قلب جواد برای هر كس و هرچیزی باز نبود. حساب و كتاب داشت.
غم خیر؟
نگرانی خیر؟
تردید خیر؟
وسوسه خیر؟
لذت خیر؟
خود خواهی خیر؟
دروغ خیر؟
حرص خیر؟
هوس خیر
و .....
اما تلاش بلی
اراده بلی
تدبیر بلی
امید بلی
همكاری بلی
صداقت بلی
شجاعت بلی
انتخاب بلی
شادی بلی
دلگرمی بلی
و.....
آرای جواد بسیار در ورودی های قلبش سخت گیر بود.
او مدعی بود كه بهترین آفریده خداست، و قلبش جای عزیزی هست.
قلبی كه بی حساب و كتاب هر چیزی به آن وارد شود و خارج شود، هم مایه دلتنگی خود و هم مایه عذاب دیگران است.
انرژی ها و توانهای جواد صرف پاسداری از درونمایه های قلبش می شد.
اما این قلب گرم و صمیمی به روی دوستانش باز بود.
هر كس كه به آرامش دل جواد مهمان می شد،هرگز طعم شیرین رهایی را از یاد نمی برد.
حزن و خوف درون دل جواد وارد نمی شد.
و همه اینها را مخصوص او می دانست.
او حزن دوری از معشوق حقیقی اش ، یعنی آن آفریننده بی همتا حس می كرد و خوف و نگرانی اش نسبت به احتمال رنجوندن وجود مقدس حق تعالی ، بود.
و اكنون می بینیم كه چگونه قلبهای باز به سوی هر چیزی ، ندامت و پشیمانی و عصیان و عصبانیت را با خود یكی كرده اند.
و اكنون می بینیم كه هر كسی به سوی می دود و به ریسمانی چنگ می زند.
غافل از امن ترین نقطه وجودش یعنی قلب ....
و این قلب وقتی كه با تدبیر و تدبر و تلاش فرد تمیز می شود و حفظ می گردد، امنیت فزاینده ای به صاحبش می بخشد كه می تواند دیگران را نیز مهمان كند.
جواد پس بر من خرده نگیر كه دلم دم به دم برایت تنگ شود. برای آن قلبی كه آرزوی همگان هست. برای آن آرامسرایی كه به جدیت و تدبیر فراهم كردی.
و من هر لحظه هوسم هست كه دمی در آن بیاسایم.
و سعی می كنم كه در این تاپیك به یادت و با روشت تمرین هایی ساده انجام دهیم تا كم كم بتوانیم در واقعیت به كار گیریم ، آری موفق خواهیم شد. چون امید داریم و تلاش می كنیم.
جواد میدونی چقدر دلم برات تنگ شده!؟
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
غریب آشنا حرف هایت بوی خوبی می دهد. دستانت را با کدام عطر آغشته کرده ای؟
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
غريب آشناي عزيز
مطالبتو خوندم ، راستش اصل منظورتو نفهميدم. اما دارم از نوشته هات استفاده مي کنم. يه حس غريبي به من ميده. اونم يادآوري خودمه. اوني که بچه گياش خيلي بهتر از الانشه. من دارم بزرگتر وچاق تر ، پولدارتر ، دارا تر ... و اون طفلک ضعيف تر ، لاغر تر، ندارتر و...
پس ادامه بده به نوشتن. قلمت حرف نداره.
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلامی از گمنامی به گمنامان
جواد خوبم می خواهم جلوه ای دیگر از نگاهت را منعكس كنم.
می خواهم از افق گسترده ای سخن بگویم كه هم در مردمك سیاه چشمونت جای می گرفت.
تو به آرامی راه می رفتی تا آهسته زمین را پایمال كنی. تو هم با این عقیده موافق بودی كه در زیر هر گام ما وجود عزیزی نهفته هست و اكنون جز غباری از گمنامی در روی زمین اثر دیگری ندارد. عزیزی وجودش به خاك تبدیل شده است كه روزی نهایت آرزوی وصال عاشقی بوده است یا گرما بخش خانواده ای یا روشن كننده ویرانه ای.
در کارگه گوزه گري بودم دوش
ديدم دو هزار کوزه، گويا و خموش
هريک به زبان حال با من گفتند
کو کزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟
جواد غایت نگر و هدف بین آنقدر بزرگ هست كه همه مسائل را كوچك ببیند، لیكن توجهش در هر قدمی به زیر پایش هوشمندانه هست.
جواد حاصل تجارب همه آدمیان هست. پس نیاز نیست كه هر چیزی را دوباره از اول تجربه كند و خطا و آزمونهای مكرری در زندگی محدود خود انجام دهد.
او همیشه هم سیر در جهان داشت و هم سیر در درون.
هم می دید كه عاشقان سینه چاك كلوخان زیبا چهره به كجا رسیدند و هم افسردگان همیشه تشنه آسایش و رفاه به كجا فروخفتند.
پس نه نیازی بود كه به خاطر چشمان هوس انگیز دختری به دنبالش بیفتد و نه نیاز بود به خاطر لذت مالكیت اتومبیل خارجی خود را به زحمت بی عدالتی و استثمار كارگرانی بكند.
جواد نیاز نبود كه یكبار حقوق زیردستان و كارگران را ضایع كند تا شكمش فربه شود و یكبار نیز حقوق آنها را ضایع كند تا خرج رژیم و وسایل لاغر سازی خود را فراهم كند. او همیشه حاكم بر شكم و زیر شكم خود بود.
و چه رنجی به آنها می داد.
افق گسترده جواد مانع از خودنگری های افراطی اش می شود.
لذا همیشه آزاد از غم و شادی های خود بود.
جواد زندگی می كرد.
و عشق را می فهمید.
و به خاطر همین آرام قدم بر می داشت. می دانست كه وجود عزیز خودش هم روزی غباری بر چهره غمگین غریبی می شود، یا پایمال آدمیان خود بزرگ بینی می شوند كه همیشه عطش سیری ناپذیر دنیاخواهی آنها پابرجاست، اما نمی دانند كه خود را از خاك زیرپایشان نیز بی ارزشتر كرده اند.
جواد، ای كاش كسی تحملت را داشت. تا بانگی بر می آوردی و هرچه غم بود از وجود عزیزان بازدید كننده فراری می دادی.
تو همیشه زلالی، تو همیشه پاكی... تو همیشه با مایی ، تو همیشه آزادی ،تو همیشه همراهی.
تو نم اشك غریبانه ام هستی،تو صدای بی صدای بغض در گلو مانده منی.
بیا و خودت بقیه سخن را دست بگیر و مرا از سختی نوشتن در مورد جواد آزاد كن. خیلی سخته دریا به كاسه كردن و نامحدود را حصار كشیدن.
لیكن به قدر تشنگی از گوارای وجودت خواهیم نوشید.
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام به غریب اشنا :72:
یه خدا قوت به دستان پرتوانت ، که چنین قشنگ و زیبا حس را از تن و روان جدا می کند و به جزایر قشنگ عشق و جاودانگی مهمان می کند . سپاسگزارم .
شنیدم می گن بهشت هفت طبقه ست که اونهایی که در طبقات بالایی هستن خیلی راحت به طبقات پایین تر (مشربه و حوریه و نهرها و بوستان های زیبا و .....)سر می زنن و زیر لب می گن.
شما مست نگشتید و از ان باده نخوردید
چه دانید ؟چه دانید؟
که ما درچه شکاریم !
برای کسانی که درطبقات پایین ترند مجوز ورود به جایگاه انها نیست و یه دنیا حسرت که ای کاش این مجوز را در دنیا به دست اورده بودیم !
حالا یه سوال ازغریب اشنا :
به نظرت چگونه می توان مجوز ورود به دنیای جواد را به دست اورد ؟جواد چی در اختیار داشت که نیاز هاش با نیاز های بقیه فرق داشت ،و قشنگی ها و لذت های دنیایی مستش نمی کرد ؟!برای گرفتن مجوز ورود به دنیا ی جواد اولین اقدام و وسیله چیه ؟
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
ستاره جان چه خوب گفتی .:72:
ما در دنیای جوادیم اما دور خودمان را حصار کشیده ایم جالب اینجاست که اگر کسی این حصار را بردارد چشمانمان را می بندیم. جواد خیلی معمولی هست انسان به دنیا آمده و انسان مانده. فکر کنم ما باید از خودمون بپرسیم که در طول عمرمان چه بر سرمان آمده .
ارزش انسانی چیست؟
انسان با ارزش کیست؟
گم شده ام خیلی وقته
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
من با جواب narges موافق هستم.
جواد انسان هست. او اضافات خود را نسبت به حیوانات خوب می شناخت.
وقتی پای لذت ،خوردن ، خوابیدن، سكس، راحتی، و حرص زدن می آمد. او وجه تمایز خود را با حیوان مشخص می كرد و از آن خطوط گذر نمی كرد. و همیشه در همین بخش انسانیت می ماند.
او به خاطر فهمش از همه این لذتها تحت كنترل عقلش بهره می گرفت. و هرگز لذتهای مشتركش با حیوانات او را بی اختیار خود نمی كرد. او می خورد نه بی اختیار، او می خوابید نه بی اختیار و
او می دانست فقط انسان است كه می تواند دیگری را بر خود رحجان دهد
او می دانست كه فقط انسان است كه می تواند لذت هایش را به تاخیر بیندازد
او می دانست فقط انسان است كه می تواند از رنج خویشتن پلی برای رشد خود و همنوعانش بسازد.
او می دانست كه فقط انسان است كه می تواند هدفمند بودن را درك كند و در این مسیر مقاوم و كوشا باشد و در عین حال لبخند بزند.
او می دانست كه فقط انسان هست كه می تواند میان درد بخندد... و اشكهایش را در شادی هم جاری كند.
او می دانست كه فقط انسان هست كه می تواند حرص خود را كنترل كند.
و البته او بهترین های انسان را گلچین می كرد. و می دانست كه می تواند از این اختیارش به نحوی استفاده كند كه حیوانات را نیز متعجب سازد. لیكن او هرگز مسیر افراطی لذت خواهی را برنگزید.
خدایا به تو پناه می برم كه نمی توانم جواد را همانگونه كه هست توصیف كنم. جواد را خودتان توصیف كنید. جواد خواستنی و دلپذیر و آرامبخش هست.
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام غريب آشناي عزيز... تمام مطالب را خواندم واقعا در نگارش حرف نداريد اما فكر ميكنيد جواد نازنين چقدر به تعريف نياز دارد؟؟؟ دردها و غمهايي كه در ميان حرفهايتان به زبان مياوريد كمي برايم آشناست... دوري از معبود ... دوري از انسانيت .... ولي بهتر نيست مثل جواد بيشتر اهل عمل باشيم ... كاش جوادها اينقدر زود نميرفتند تا ما در جهالت خويش غوطه ور نميشديم .... غريب آشناي عزيز شايد وظيفه اي كه جواد يا خداي جواد بر دوشت نهاده را انجام ميدهي و اگر اينگونه است بايد بگويم از آشنايي با يك انسان خدايي خوشبختم اما خيلي دلم ميخواهد بدانم خود شما تا چه حد به حرفهايتان عمل كرده ايد؟؟؟ نميدانم شايد دلم ميخواهد محكتان بزنم و ببينم واقعا يك فرشته را پيدا نموده ام ؟؟؟ يا يك جواد ديگر؟؟ يا يك غريب آشنا كه فقط وظيفه اش را در حد نگارش زيباي داستان يك فرشته ميداند و بس؟؟؟
منتظر ميمانم.....
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
با سلام :72:
من در سایت تبیان نشانه هایی را از جواد یافتم بهتر دیدم شما هم مطالعه کنید شاید از این رهگذر جواد را بیابیم .
انسان صراط مستقیم است
برداشت آزاد
به نام سلام؛ نام خدا
لطفا جملات زیر را که فتح باب این مقال است با دقت بخوانید:
- از جایتان تکان نخورید؛ نفس شما جای شماست؛ سرجایتان بمانید... تا بمانید.
- تیشه به ریشه نفس خود نزنید؛ راه نجات این است و بس!
-اگر دنبال گنج سعادت هستید؛ زوایای زیرین زمین نفستان را بکاوید تا بیابید.
- اگر خواستید سفر کنید مسافر جاده نفس خود باشید.
- اگر خواستید به کسی توجه کنید: اَلنَّفس ثُمَّ النَّاس
- دست از خودبینی برندارید؛ اگر می خواهید خدابین شوید.
-اگر شوق لقای جانان در سر می پرورانید؛ جانتان را محکم بچسبید.
-اگر می خواهید خدا را پیدا کنید بکوشید تا خود را گم نکنید.
راه و راهی یکی است!
نمی دانم جملاتی را که در پیشانی قاب این پنجره کاشتیم چگونه برداشت کردید؟!
آنچه را که از پس این واژه ها منظور نظر کرده ام یک چیز بیش نیست و آن یکی از غرر آیات قرآن حکیم است که می فرماید:"یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَا یضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِیعًا فَینَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ"(1)
تفسیر تفصیلی آیه را به وقت دیگری وا می گذاریم؛ آنچه اینک به اجمال باید گفت اینکه " علیكم" در آیه یاد شده اسم فعل است، و"أنفسکم" مفعول آن؛ در نتیجه "علیکم أنفسکم" یعنی "الزموا انفسکم" و الزام نفس یعنی کشیک نفس
(2).
بر مبنای این آیه بیراهه نیست اگر بگوییم شاهراه رستگاری از میان نفس آدمی می گذرد و به عبارت دقیقتر انسانی که خود را می پاید خدا را می یابد.
خداوند در این آیه شریفه درست به مانند کسی که مسافری عزیز دردانه را بدرقه می کند؛ خطاب بدین مسافر می فرماید: راهی که پیش روی توست؛ راهی دراز، صعب و دشوار است؛ پس مراقب خودت باش!
و اینجا تنها جاییست که راه و راهی یکی است؛ سیر و مسیر یکی است، چنانکه مقصد و مقصود یکی است.
امیر اهل ایمان- جان عالمی به فدایش - می فرماید:
در شگفتم از کسی که برای گمشده خود جار می زند و از این و آن می پرسد، در حالی که خودش را گم کرده و در پی یافتن خود نیست. (3)
آن نازنین امام در کلامی دیگر چنین فرموده است:
هر کس نفس خود را شناخت دیگران را بهتر می شناسد(4)
و هر کس نسبت به نفس خود جاهل باشد نسبت به دیگران جاهل تر است.(5)
و شاعری خوش ذوق سخن امام را اینگونه به نظم آورده که:
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
همانگونه که خودشناسی خداشناسی را به بار می نشیند؛ خدا فراموشی نیز خود فراموشی را به بار می آورد.
راز این نکته در کریمه زیر نهفته است:
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(حشر/19)
و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
کسی که به وقت گناه خدا را نسیان کرد خدا هم به وقت استغفار اورا انساء میکند. به عبارت دیگر او را از یادش می برد به گونه ای که اصلا به خاطر نمی آورد که چنین معصیتی از وی سر زده است.در نتیجه برای توبه رو به درگاه خدا نمی آورد و در جهالت نفس خویش غرق می شود.
تا اینجای کلام گفتیم و بس؛ باقی بماند برای فردا و پس(چه شاعرانه!)
ابوالقاسم شکوری
کارشناس دین و اندیشه
منبع:سایت تبیان
www.tebyan.net
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام دوستان
خیلی ممنون از narges و shirinjoon
shirinj joon
بله حق باشماست. شعار فایده ای نداره كه هیچ بلكه دل آدم رو هم سیاه می كنه و متاسفانه من چنین تجربه ای از شعارزدگی را دارم.
واقعیت اینه كه من فقط توصیف كننده جواد عزیزهستم.
و سعی كردم سرمشقی و نمونه ای از رفتار سازنده را كه در نزدیكی خود داشتم برای شما دوستان شرح كنم.
من هرگز نتوانستم جواد باشم یا حتی وظایفی كه او بر گردن امثال من گذاشته هست كامل كنم. لیكن فهمیده ام به اندازه ای كه راه جواد را به عمل بكشانم ، می توانم احساسات جواد را هم با خود داشته باشم.
آری shirin joon
شما گفته اید: آیا یك جواد دیگر را پیدا كرده ام یا يا يك غريب آشنا كه فقط وظيفه اش را در حد نگارش زيباي داستان يك فرشته ميداند و بس؟؟؟
متاسفانه فقط و فقظ شما یك غریب آشنا را پیدا كردید كه سعی كرده است نگارش داستان زیبا بكند.
اما نه از یك فرشته، بلكه از یك انسان.... انسانی كه فرشتگان باید به او سجده كنند. انسانی چون جواد.
اما تذكرشما مبنی بر عمل كردن ، برایم بسیار بسیار تكان دهنده ، مهم و هشدار دهنده هست. فكر كنم باید گامی بلند بردام و به كار گیرم. تصور می كنم از جواد و دلتنگی هایم بس باشد. جواد هم عملگرا بودن را دوست داشت.
دوستم ممنون تو هستم كه تلنگری جواد گونه به هم زدی، باید كمی ساكتتر باشم، و راههای نارفته را بروم و اشتباهات رفته را برگردم
لطفا غریب آشنا را در ذهن خود حذف كنید و تلاش كنید بی وقفه جواد را حس كنید و یا روشش را به عمل در آورید.
البته این اجازه را می خواهم كه روشهای جواد را همواره تكرار كنیم و زنده نگه داریم. تا همیشه نمونه ها در جلوی چشممان باشند.
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
غريب آشناي عزيز سلام....
جواد گرامي در دوره خودش انساني به معناي واقعي بود كه يكي از مشخصه هاي پررنگش عملگرايي اش يود... چيزي كه اون زمانها بيشتر يافت ميشد و حال.... دوره اي جديد... نسلي جديد.... مشكلاتي جديد... دردهاي جديد گريبانگير ماست... نيازمون به وجود جوادهاي عملگرا بيشتر شده اما فقط همه جا صحبت اونهاست و افسانه قهرمانيشون شده تكرار مكررات ...
من به عنوان يه جوون يه خانوم. در جامعه ام احساس ناامني ميكنم... احساس بي پناهي ميكنم... احساس خفقان ميكنم و افسرده ميشم .... شما به عنوان كسي كه جواد رو شناخت و باهاش زندگي كرد و باهاش نفس كشيد الان براي من نوعي چه كار ميكني؟؟
من الان به غريب آشنايي نياز دارم كه به من ارزش بده... آزادي بده... ارامش خاطر بده...
جوادها در دوره خودشون مسئوليتشان را انجام دادند و رفتند... ما الان غريب آشناهايي رو ميخواهيم كه به ما در اين دوره ياري برسونن...
بنويس...
بنويس غريب آشنا... و آن تلنگر هم از من و ماها يادگاري پيشت بمونه ميدونم زهر حقيقت دردناكه جامعه كنوني چقدر تلخه !!
پس سعي كن درد را احساس كني و با اين قلم زيبايي كه هديه خدايت است آن را به رشته تحرير درآوري ...
غريب آشنا خوبي..... اما خوبتر شو... عملگرا شو.... به ما كمك كن.... به نسل جوان كمك كن...
به خدا با گفتن از جوادها هيچ چيز عوض نميشه.... ما اكنون محتاج عمليم!!!
خوشحالم كه تو هم انساني گرانقدري.... خدا را شكر....
منتظر نوشته هاتون ميمونم.....
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
از قلم زیبا و دلنشینتون متشکرم.
منم دلم برای جواد و جواد ها تنگ شده. یک آدم ایده ال که تو هر زمانی تعدادشون به اندازه انگشتان دست هم نیست. و هیچ کدوم دوست ندارند که شناخته بشوند. تا میشناسیشون از بینمون پر می گشند و می روند.
جواد منم دوست دارم باهات دوست بشوم و باهات یکی بشوم . تویی که به واقع نمونه کامل انسانی ، کاش در بینمون بودی و دوباره سنت های قشنگ رسول خدا را برامون زنده می کردی.
کاش یادمون نمی رفت که هر کدوم از ما می توانیم یه جواد بشیم. چی می شد اگر زمین پر از این جور آدم ها میشد.
موفق باشید.
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سعی کردم جواد رو با تمام سلول هام درک کنم و به این نتیجه رسیدم که ما با اشنایی به خصوصیات جواد میتونیم جواد درون خودمون رو پیدا کنیم وشاید حتی اسم ماله ما مثلا علی باشه....خیلی خصوصیات جواد ایده اله ولی در کل میشه این نتیجه رو گرفت که هر کس جواد درونیه خودشو داره که هنرمند اونیه که جواد خودشو پیدا کنه و بهش بال و پر بده ازش حمایت کنه و اجازه نده کسی در اون حق دخالت داشته باشه ببینید چه قدر غریب اشنا از جواد خودش محافظت میکنه یا شاید بشه گفت جواد درونی او برای خودش ارزش قایل میشه...پس جواد ما کو؟واقعا ما مراقبش هستیم؟
ولی به نظر من نباید جواد کسی رو هم الگو برداری کرد یا دزدید باید ببینیم درون ما چی میطلبه.....واقعا جواد من میتونه تمام خصوصیات جواد شما رو داشته باشه؟؟شاید جواد من یه چیزی داره که جواد شما نداره....نمیتونیم پس بگیم همچین ادم هایی کم شدن یا دنیا بد شده ...نه....شاید جواد ما با دیگری متفاوت باشه ولی این دلیل بر بدی یک فرد نمیتونیم بزاریم......خیلی خوشحالم که با مطالعه این تاپیک چکیده ایی از جواد ایده ال رو جلوی چشمانم به نمایش دیدم و حالا راحت تر میتونم جواد خودم رو پیدا کنم....تربیتش کنم....بهش بال و پر بدم و از همه مهم تر ازش محافظت کنم!!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام به همه
نزدیك یكساله كه من میهمان شما شدم
حدود 350 روز كه اینجا یك طرف با جوادم و از یك طرف آشنای درد شماهایی كه نمی شناسمتان، اما غمهایتان آشنای آشنا هستند.
من بیش از 60 مطلب از جواد نوشتم و در هزاران سطر همه آنچه توان داشتم به كار گرفتم تا سیره و روش جواد را در زندگی بازگو كنم.
هر كس كه با من همسفر و همره بود، اكنون دیگر كاری به غریب آشنا ندارد. و مابقی را بدون من و با جواد همراه هست.
همیشه همین طور است كه جوادها معیارهای صادقی هستند،الگوهای روشنی هستند كه كاهنده آلام و رشد دهنده اذهانند.
اما افسوس كه مطالعه كننده ها كم، دقت كننده ها كمتر و عمل كنندگان كمیابند.
به خاطر همین هست كه دردمندان زیاد ، نا امیدان بیشتر و مستاصلین فراوانند.
من غریب آشنایم
و شیوه و روش جواد مرا از خود رها،از غم آزاد و رنج را برایم شیرین كرد.
و اكنون خوشبخت ترینم...
از جواد آموخته ام كه
آهای انسانهای دردمند ، من می توانم به جای همه شما درد بكشم، لیكن امیدوار می مانم. و با انرژی حركت می كنم.
چرا كه نیروی هسته ای خود را یافته ام. و غنی كرده ام و بهره مندم.
من بی نیاز از هرچیزی هستم كه خود محتاج است.
من نه با جواب رد زیبارویی زندگی ام به آخر می رسد، و نه دنیایم با روشهای خطای همسرم به آخر می رسد.
نه آرزوی غلط " بی رنجی" را سراب گونه دنبال می كنم. نه در هوس رفاهی لامتناهی صبح را به شام می رسانم.
دنیا را درك كرده ام. و فهمیده ام. قوانین دنیا را می دانم نه اینكه جاذبه زمین ، دارد، نه اینكه از چراغ قرمز رد نشوم ، نه اینكه آب در صد درجه به جوش می آید. بلكه اینكه وقتی بیمارستانی می بینم. می فهمم باید من هم به عنوان انسان به آنجا بروم. امروز نشد، فردا، یا شاید هم دیروز رفته ام و فردا هم باید بروم، لیكن خودم را امروز نیز ایمن نمی دانم.
وقتی قبرستان را می بینم، نگاهم را نمی پیچانم و بر ماتمزدگانی كه عزیز از دست داده اند،مویه نمی كنم. خودم را می بینم وقتی كمی بزرگتر شده ام.... و آنوقت كه تایمر عمرم لحظه بدون بازگشت اتمام را نشان می دهد. من در هر ثانیه، مرگ ثانیه را درك می كنم، و می دانم مرگ یك لحظه اتفاق نمی افتد،مرگ مجموع مرگ همه ثانیه هاست.
پس اگر غمی هست، مرگ یك ثانیه ای هست كه به لب دیگران لبخند ننشانیده ام و در هوس لذتی موهوم،رنج را به كام دیگران ریخته ام و خدا را بنده نبوده ام.
جواد تو چه عزیزی ،و چه عزیزم كردی و چقدر پرستنده عزیز یگانه بودی و هستی.
ای جواد ای كاش از میلیون ها آدمی كه وبگرد بودند گرد این وب هم و این صفحات هم بر جبین چروكیده اشان و قلب مجروحشان می نشست.
ای كاش حداقل این اعضای دردمند كه التماس كنان به دنبال راه حل و مشكل گشایی بودند، آنقدر وقت داشتند كه چند دقیقه ای تو را بشناسند و بفهمند كه انسان هم می تواند با همه وجود و همیشه خوشبخت باشد ، اگرچه پولش كم باشد، دردش زیاد و رنجش مستمر. می تواند رشد و سعادت را توامان برای خود كند در همان حال كه دیگران تیغی در چشمش هستند یا گلویش را فشرده اند. و در این میان نه آرام است و نه ساكت است و نه سكون دارد. می تواند نعره بزند، در تغییر بكوشد و در برابر ظلم بایستد بدون اینكه نگران كم شدن رفاهش باشد.
ای كاش آنها كه در زندگی زناشویی كاسه چكنم به دست گرفته اند، یا آنقدر مقاوم و دانا بودند كه زندگی اشان را با زحمت دچار تغییر و سازندگی می كردند ، یا آنقدر شجاع بودند كه بدون وابستگی ، زندگی جدیدی را بازسازی كنند.
و جواد تو مجسمه هم مقاومت و سازندگی و هم شجاعت تغییر و بازسازی بودی....
اگر نبود این تلاشت ،و شجاعتت و اگر نبود این استقبال از رنج و دردت، هرگز نمی توانستی چنین خرم و بالنده باشی.
من دردهای این اعضاءرا بارها و بارها خوانده ام. و با همه وجود متاثر شده ام. و همیشه در عجب بوده ام كه این راههای رفته (كسب لذت، فرار از رنج و خوش گذرانی و ترس موهوم از آینده) را چرا بارها و بارها دوباره می روند و باز هم در بن بست می مانند و ناله سر می دهند.
راه حل ، دقیقا عكس آن چیزی هست كه تصورش را می كنند.
تصور می كنند راهی امن، راهی آسوده ، كم رنج و پر رفاه را بپیمایند. و برای این راه همواره از خودشان هزینه می كنند و خود را رنج می دهند و نگرانی و افسردگی ، خشم همه آن چیزی هست كه به دست می آورند. در حالیكه كه اگر فتیله خواستن هایشان را پایین بشكند و نگران رفاه و راحتی خود نباشند ،آن وقت هم قدرت رفتن دارند، هم قدرت ساختن و هم توانایی برگشتن از راهی كه به اشتباه رفته اند.
جواد تو آموخته ای ام كه یكبار برای همیشه باید مسیر و هدفت را مشخص كنی، خطوط قرمز را بشناسی و رعایت كنی. و بعد با همه وجود تلاش كنی و نهراسی.
جواد تو چه عزیزی.
جواد عزیزم، میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟
نگاهم كن و رهایم نكن.
تو باید چون قلب تپینده ای همواره در من زنده و پاینده باشی.
همانطور كه در قلب همه رشد یافتگان و آرامش دیدگان نشسته ای.
ای كاش همه را می توانستم با تو خوبترینم آشتی دهم.
چه شور و نشاطی بود؟! و چه طرب انگیز ، و اگر كسی نخواهد كه چنین زندگی را تجربه كند، نقشش با آشوبی جاودانه گره می خورد
<table border="0" cellspacing="10" cellpadding="10">
<td>
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز </td>
<td width="10">
</td>
<td>
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد</td>
</table>
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
غريب آشناي عزيز سلام....
گرچه ديگر نبايد غريب بخوانمت كه آشناي آشنايي.... خوشحالم كه خوشبختتريني...
در اين گرداب پيچ در پيچ زندگي كنوني چه خوب مامن مطئن خود را يافتي و خود را رها ساختي ....
در اين گودال گود گود جمعي در خود گم گشته اند و از دردهايشان ناله ميكنند و جمعي هنوز به حفر كردن جاي پايشان مشغولند و اندكي نيز سر به آسمان دارند و آرزوي آسمان و پرواز و رهايي و سبكبالي دلتنگشان كرده.....
در اين هياهوي مبهم و زمزمه هاي چند رنگ تو خود را چه خوب رها ساخته اي .....
آيا زماني كه بالاي اين گود رسيدي سرت را برميگرداني و دست ياري به سوي آنان كه نياز ياري دارند دراز ميكني ؟؟؟
شايد وقتش رسيده باشد...
جواد دست تو را گرفت و حال نوبت توست!!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام غریب آشنا
دستت درد نکنه.من تازه آشنا شدم.از پست آخر اینطور بر میاد که نوشتی و گذاشتی رفتی...امیدوارم اینطور نباشه.
می تونم به تو نقد داشته باشم؟تو در جنگ بودی پس لابد سن و سالی نزدیک به پدر من را داری.
یک دختر می تواند به پدرش یا برادر بزرگش نقد داشته باشد؟
اگر جوابت منفی است ادامه اش را نخوان...
من مثل دیگران جواد دارم می دانستی؟
صبح ها چشمم را به لبخند آسمانی اش در قاب طلایی باز می کنم.من درد را می فهمم.درد تو را می فهمم.من داشتم به ناکجا می رفتم تاپیک شما من را به خودم آورد.دین بزرگی دارم به قلم شما و نثر تاثیر گذارتان.اما جواد من با جواد شما فرق دارد.این نشان می دهد،من و شما یکی برحقیم و دیگری بر باطل؟نه،من نمی پذیرم.
جواد ما،جواد خانه ما مثل جواد شما از خردسالی راهش و مرامش معلوم نبود.او خوب بود.سرامد و سرشناس بود.مهربان بود.اما به خوبی جواد تو نبود.جواد ما آنقدر آسمانی و خاص و برگزیده نبود.وقتی جواد شما در سن 17 سالگی فکروذکرش خدمت به خلق بود...جواد ما عاشق شد.عاشق یک دختر از جنس زمین،خاک.وقتی جواد تو به فکر مراقبت از گوش هایش بود جواد ما ترانه غریب آشنا را با صدای ان زن می شنید و شاید نمی دانم،شاید در خلوتش می گریست برای عشقش.می بینی جواد من به خوبی جواد تو نبود و من هم به خوبی تو نیستم...اعتراف می کنم.جواد ما همه فکر وذکرش فقط دیگران نبود.گاهی هم شاید در اوج خودخواهی دوربین عکاسی اش را به دوش می انداخت و می زد به کوه و دشت...تنهای تنها...اما یک جایی انتخاب کرد.یک جایی پرید.طوری شد که همکلاسانش او را به عنوان الگو پذیرفتند.او نشانه ایمان پس از جهل و پس از شک بود.جواد ما بعضی از غذاهای چرب و شیرین را خیلی دوست داشت.غریب آشنای عزیز جواد ما انتهای مرام و مردانگی و دلسوزی بود.چه وقتی که بعد از نماز جماعت با دستان نحیف نوبالغش به دوستانش کمک می کرد که برای دختر مورد علاقه شان نامه بنویسند و چه وقتی میان آتش و خون وتیر و ترکش در جزیره مجنون خودش را به دست مرگ سپرد تا دوستانش را نجات دهد وعهدش را وفا کند...وهمه چیزش را داد...حتی بیشتر از جواد شما...تا حتی نام قشنگش روی هیچ سنگی حک نشود.تو می توانی دلت گرفت به خانه جوادت بروی اما من نه.جواد من یک عکس است و یک کوله پشتی و چند خط کش مهندسی و همین و همین...
به همین خاطر است که وقتی با این همه صفا و صمیمیت با این لحن از دغدغه های بچه های تالار و حقارت و پوچی تجاربشان حرف می زنی دلم می گیرد.دلم می خواهد ما هرکدام یک رنگ باشیم اما رنگین کمانمان را حفظ کنیم...همه به خوبی هم نیستند.من به خوبی تو نیستم.من اصلا خوب نیستم...من بدم...بدم..ولی چه کنم جوادم را به جواد تو ترجیح می دهم...او را دست یافتنی تر می بینم و دوست دارم مثل جواد خودم از خواب غفلت برخیزم...دوست ندارم چیزی را تجربه نکرده مردود اعلام کنم.می دانی آخر من رنگ خودم را دارم و عیب های بزرگ خودم را...
من گاهی با خودم زمزمه می کنم:
می شه خدارو حس کرد تو لحظه های ساده
تو اظطراب عشق و گناه بی اراده
گناه بی اراده
چند نفر را در تاریخ گناهشان از خواب بیدار کرده و نجاتشان داده است؟
چند نفر؟
غریب آشنای عزیز،نمی خواهم ارزش های والای انسانی که از جوادت آموختی و به ما هم یاد دادی را کوچک کنم.نه،چنین جسارتی نمی کنم...
ولی چه کنم دلم می گیرد وقتی می گویم از سانسور بدم می آید یک عده که خودشان را کنار شما و جوادتان جا می زنند،به من لقب می دهند.انگ می زنند...می گویند غرب زده.می گویند ناسپاس.می گویند ...می گویند من خون جوادم را پایمال می کنم...من...خون جواد خودم را...چرا؟چون مثل انها نمی پوشم و نمی گردم و فکر نمی کنم...چرا؟چون از نماز جماعت خوشم نمی اید...چون در مسجد ریا دیده ام...چون وقتی در جمع هستم نمی فهمم دارم چه می گویم به کی می گویم...نمی توانم بلند بخوانم که صدای خودم مرا از غفلت دربیاورد.
می دانی چرا؟چون من نمی فهمم معیار های سلیقه ای را چگونه باید چشم بسته قبول کرد.نمی فهمم...توی مغزم هرچه می کنند فرو نمی رود که من فکر ندارم...ایده ندارم...باید خوب وبد را دیگران برایم تعریف کنند...چون نمی توانم درخت شوم تا ابم دهند...چون می خواهم راه بروم نفس بکشم...سرک بکشم...سردربیاورم...چون مثل جواد خودم می خواهم که بدست بیاورم..کشف کنم...چیزی که پدرو مادرم به من داده اند مرا کفایت نمی کند...من فرسخ ها با دنیای شما و جواد عزیزتان فاصله دارم...می دانم ولی دوست دارم...همیشه دوست داشتم که ما به هم شلیک نکنیم...دوست باشیم...همدیگر را همانطور که هستیم بپذیریم...وفهم و شعور هم را دست کم نگیریم.
غریب آشنا به شما توهین نشود...من با شما مشکلی ندارم.با سد هایی که بین منوشما ترسیم می کنند مشکل دارم.با دست هایی که ما را به دو دسته مجزا تقسیم کرده اند مشکل دارم
جسارت مرا ببخشید برای خواسته های کم ارزشم دعا کنید
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
چه قشنگ نوشتی و چه خوب مطالبت را بیان كردی.
حس تو را می فهمم.
چون از جنس تو ام.
من جواد نیستم.
غریب آشنایم
آری امثال ما گاهی با رفتارمان، گاهی باگفتارمان و گاهی با افكار و احساسمان جواد را منزوی كردیم، مطرود كردیم تا جایی كه گاهی از آنها غول ساختیم.
می بینی تارا.
حتی من كه همه سعی ام را كردم كه جواد را و ظرفیت و تحمل پذیرشش را تصویر كنم. باز آنقدر بد نگاشته ام كه معنی تحقیر عزیزان تالار را به ذهن تلقین كرده است.
اما جواد یك مفهوم خالص شده از آنچیزی هست كه دل برایش پر می كشد.
و تبلور جواد بودن، تبلور یك رنگ یا یك فرد یا یك سلیقه نیست. نهایت آن چیزی هست كه به اسم خوبی های فطری انسانی طلب می كنیم. اشتراك نهایت خوبیهایی هست كه همه ما روی آنها متفق القولیم كه به سویش برویم. نه اینكه شخصی یا سلیقه ای كه در كنار كسی قرار می گیرد.
تارا ، غریب آشناها را نبین و معطلشون نشو،همانطور كه نشده ای
در بهترین حالت نقل كننده اند... فقط همین...
جواد و جوادهای وجودمان آن چیزی هست كه باید زنده نگه داریم.
هر كسی جوادی در درونش دارد كه با فكر و دل خود درك می كند كه برایش بهترین ها چیست! به همان جامه عمل بپوشانیم.
جوادهای وجودمان یكی هستند لیكن محدودیت های هر كدام از ما و توانایی ما برای پركشیدن تفاوت دارد.هر كدام ما به قول شما رنگی از رنگین كمانیم كه باید همان باشیم. و جوادهای وجودمان ذات نورانی این رنگ هستند اگرچه متفاوتند،اما نورانی اند. و فصل مشترك وجودمان جوادهای درونی ما هستند كه با همه انرژی بسوی بالا پر می كشند اگرچه پرشان شكسته شود یا زخمی... لیكن از زیباترین بخش وجودشان یعنی جوادشان دست نمی كشند.
ما نباید تصور كنیم خوبیها چند گانه اند و جوادها با هم فرق دارند. جواد هر كس غایت توانایی های مثبتش هست. و البته این غایت بر هر كسی تفاوت دارد.
من تاكید دارم كه بابت زبان الكنم و قلم نارسایم كه منجر به برداشت تحقیر نسبت به اعضاء محترم این تالار شده است ، معذرت خواهی كنم.
و صریحا می گویم عشق به همه آدمها و تلاشها و رنجها و ...، قلب تپنده جوادها هست. و با تحقیر و پوچ شماری تجارب دیگران فاصله طولانی دارد.
دلسوزی جوادها برای رنجی كه افراد در تجاربشان می برند، خصیصه ذاتی هست ، لیكن همراه و دلسوزانه تا آخر كنار آنها می ماند نه اینكه با استهزاء از كنار آنها بگذرد.
و صد البته غریب آشنا حسابش از جواد جداست.
عزم آن دارم که امشب مست مست
پایکوبان کوزه دردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم رهنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پرده پندار میباید درید
توبه تزویر میباید شکست
وقت آن آمد که دستی برزنم
چند خواهم بود آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشا
هین که دل برخواست، می در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بیجهت در رقص آییم از الست
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام به شما جوادهای نازنینم
اگرچه نوشتن هایم ممکن است بعضی از شما عزیزان را به اشتباه رایج بیندازد و مطالب توصیف شده در مورد جواد را با نگارنده اشتباه بگیرید. اما با تاکید بر این موضوع می خواهم تصریح کنم همانند یک رمان، یک فیلم یا یک خاطره که گوینده مجزا و منفک از شخصیت واقعی موضوع هست، من هم چنین هستم. پس غریب آشنا، صرفا راویست. و خاطره گو
با این مقدمه بازهم قصد دارم در مورد جواد با شما نازنیننان گفتگو کنم.
جواد بخشی از همه ماست.
تحسین جواد، تحسین بخشی از وجود خود ماست. اما بخشی که بالفعل شدنش انرزی بر است.
یا باید جواد شدن و راهش را سخت و صعب العبور بدانیم و در سراشیبی لذتها و ماندن بیفتیم. یا باید به اندازه انرژی و رنجی که می بریم ، جوادمان را زنده کنیم. و سردر گمی را زنده به گور سازیم
اگر چه الگوی کامل جواد به مانند قامت زنده و یکپارچه ، تصویر سفید و کامل و بی عیب و نقصی باشد که به همان اندازه دور از دسترس هست. لیکن به همان اندازه که رنج جواد شدن را بر خود می خریم، بخش رشد یابنده امان (جوادمان) ارضاء می شود.
آب دریا را گر نتوان کشید ............................... هم بقدر تشنگی باید چشید
توصیف جواد لحظه به لحظه، ، یعنی توصیف یک مسیر لحظه به لحظه
اینجا جایی نیست که غریب آشنایی باشد، یا جوادی یا...
بلکه فقط آدرس دقیق لنگر و لنگرگاهی هست که وقتی از همه چیز بریده می شویم به آن پناه ببریم.
و آن بخشی از درون خودمان هست. جواد درونمان.
این بخش نه عقل معاش هست و نه علم ناقص،
نه آداب و روشهای ناشناخته خودکاوی های هندویی،
نه دعاهای مجهور مانده از معنی ،
نه راههای متضاد و نه درهای سبز باغ.
نه اشتباهات ذهنمان و نه حسهای ناشناخته و آسیب رسان،
نه ناامیدی و نه خودشیفتگی،
و نه دست آویختن به ریسمانهای گسسته به وقت استیصال
بلکه جام جمی هست که در درونمون هست. و ما گم کرده راه و پیوسته جوینده ی ناکام آنیم.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد................ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
هر کدام از ما بخشی از جوادهایمان را بالفعل کردیم، زنده کرده ایم. و اثربخشی اش را با همه وجود حس می کنیم.
بخشی را غافل شده و فراموش کرده ایم،
بخشی از جوادمان زندانی است،
و بخشی را مستبدانه نسبت به آن بی تفاوت شده ایم.
بخشی از جوادمان ممکن است مجروح یا حتی کشته شده باشد.
اما در لحظاتی ممکن است نفس خوش جوادمان به وجدمان آورده باشد، امید به ما داده باشد.
گاهی دیگران مبهوت بخشی از جواد ما ، ما را تحویل گرفته باشند.
و گاهی کسانی به خاطر بی خیال شدن از جوادمان ، ما را شماطت کرده باشند.
و ممکن است گاهی دور از جوادان (بخوانید بهترین بخشهای وجودمان)، ما را تشویق به بی خیالی کرده باشند.
و متاسفانه گاهی جواد نماها، ما را بدبین کرده باشند ما را بین جواد واقعی درونیمان و جواد فروشان بدلی ، به اشتباه انداخته باشند.
جواد وجودمان بدون بهانه، بدون تنبلی، بدون سفسطه، بدون لذت خواهی، بدون تفاخر، بدون مطرح شدن، بدون انتظار، ... هر لحظه ما را ندا سر می دهد، دستمان را می گیرد، و احساس تنهایی را از دل و جانمان دور می کند. از سستی برحذرمان می کند، و به تکاپوی فراوان اما هدفمند ، و اندیشه بسیط فرا می خواند.
همراهان عزیزم، فقط تاپیک : "جواد ، عزیز دلم را "را بازبینی نکنید، خود جواد را ، جواد درونتان را بازبینی کنید تا مسحور این همه عمق و وسعت آرامبخش و کمالبخش شویم. ببینید کدامین موضوع که در مورد جواد می گویم ، در جواد شما غایب است!!! جواد بالفعل یعنی همه اینها.
بیایید جوادهایمان را غبار روبی کنیم.
دست و پایش را باز کنیم،
آزادش کنیم.
برایش تدارک برنامه و آذوقه ببینیم ،
بهش فکر کنیم.
برایش وسیله سازیم.
او بهترین بخش وجودمان هست، تنهایش نگذاریم