نقل قول:
بچه ها اون قدر که امروز باهاش هم صحبت شدم تا به حال نشدم. گفتم قبلا.. ما تو یه پروژه از واحد کامپیوترمون هم گروه شدیم.. و امروز به پیشنهاد خودش نشستیم و کلی حرف زدیم راجع به این که چیکار کنیم و .. کلی که نه.. اما خوب نسبت به قبل که خیلی خیلی کم می شد یه کلمه باهاش حرف بزنم. امروز خیلی بود.. اما برام خیلی معمولی بود.. و خدا را شکر چیزی نفهمید و یا مثلا اشک تو چشام جمع نشد.
بچه ها خیلی خوشحالم. ششم عید داره با عمره دانشجویی می ره خونه خدا. نمی دونید چقدر دعا کردم امروز تو راه خونه.. همش می گفتم خدای خوب مهربونم.. اگه نمی خواستی ببخشیش.. اگه نمی خواستی عشق خودتو تو دلش بندازی.. اگه نمی خواستی دگرگونش کنی.. اگه نمی خواستی نور ایمان و تدین رو به قلبش بتابونی.. چرا دعوتش کردی. خداجون می دونم تو دعای منو رد نمی کنی!! آخه احساس می کنم دلم قرصه. از اینکه وقتی بیاد اونجا و برگرده اونقدری عوض شده که دیگه ذره ای شک نداشته باشم برا ازدواج باهاش. خدای عزیزم.. من خودمو بدترین بنده تو می دونم.. اما تو خواسته بنده های دل شکسته ات رو رد نمی کنی.. تو می دونی که همه علاقه من به اون دختر از سر دلسوزیه.. از سر اینه که اون عذاب و فرجامی رو که برا بنده های بدکار و گنه پیشه ات قرار دادی نصیب اون نشه.. قبلا هم بهت گفتم حاضرم به خاطر اون هر عذابی بکشم.. اما تو اونو نجات بده.. دستشو بگیر.. ایمانی بهش بده که روز جزا از سفید رویان عالم ابدیت باشه. کاری بکن با قلبش که تدین بره تو وجودش.. خدایا من اونو نمی خوام به خاطر خودم.. به خاطر خودش!! به خاطر اونکه کسی باشم براش که بهترین ها رو داشته باشه.. و شیرین ترین زندگی رو!! زندگیی سرشار از مهر و یاد تو و دور از .... نمی دونم چی بگم..
گل در بر و می بر کف و معشوق به کام است