RE: زندگي با ظاهري زيبا ولي باطني سرشار از مشكلات و اختلافات
عزيزم اگر كسي از روي ناداني و به سهو حرف مي زند كه خودش هم اعتراف مي كند كه ديگر اصلا جاي رنجش وجود ندارد .قوي باش . بله كه مي تواني . خوشحالم كه تاپيك چكامه را خواندي . من براي چكامه احترام فوق العاده اي قائل هستم . چون زن نازنين و عاشق و فوق العاده اي است . تو هم حتما مي تواني .
موفق باشيد
RE: زندگي با ظاهري زيبا ولي باطني سرشار از مشكلات و اختلافات
سلام
خوبي
يكي از چيزياي قشنگي كه زندگي به ما ياد مي ده اينه كه بزرگ باشيم اينكه مي گم قشنگ چون باعث مي شه زندگي رو بفهمي و با چيزاي كوچيك ناراحت نشي.
نكته هاي مثبت زيادي در ارتباط تو و مادر شوهرت وجود داره .
1.شوهرت تعصب بي جا نسبت به اون نداره و نقاط منفي اون رو پيش تو مي گه و اين يه حسن بزرگه . حسني كه خيلي از مردا حتي وقتي نادوني هاي مادرشون مثل روز روشنه به روي خودشون نمي يارن.
2.آدم اگه بدونه كسي از روي نادوني كاري رو انجام ميده يا حرفي رو مي زنه تحمل كردنش كار خيلي سختي نيست.آيا شما به بچه ات وقتي مي زنه يه چيزي رو خراب مي نه كينه توزي مي كني ؟؟؟؟؟...مسلما نه. نه فقط به خاطر اينكه مادرشي به خاطر اينكه مطمئني عمد و سوء نيتي در كار نبوده.
3.وقتي مادرشوهرت ببينه زندگي پسرش هر روز بهتر از ديروز مي شه رفته رفته روي رفتارش اثر مي ذاره.
در ضمن عزيزم اون هر طور هم كه باشه تو دل زندگي شما كه نيست .
به نظر من زندگي موفق زندگي كه آدم سعي كنه افراد رو زياد وارد حريم خصوصي زندگيش نكنه. فكر تو كه درگير مسائل مادر شوهرت مي شه اول مال خودت بعد هم مال شوهرت و فرزندت. قدرش رو بدون .
اميدوارم موفق باشي و در راه پر فراز و نشيب با خودت و همسرت مهربان باشي (با فرزندت مي دونم هستي مادر عزيز)
RE: زندگي با ظاهري زيبا ولي باطني سرشار از مشكلات و اختلافات
سلام آذر جان
اول از هر چیز واقعاً اشک شوق در چشمانم جمع شد وقتی می بینم داری قشنگ و به خوبی تلاش می کنی.
مهم اینه که تو پذیرفتی اشکالات رو فهمیدی میشه تغییر داد، و داری تلاش می کنی.
امید داشته باش و مطمئن باش خدا پشتته و یاریت میکنه، همینکه به اینجا هدایت شدی و داری از نظر دوستان بهره میگیری،کار اون یگانه حکیمه که میدونه تو دلت پاکه و مشکلت ندونستن و غفلته.
خواهر خوبم میخوام بهت تبریک بگم ، به خاطر تواضعی که داری و این تواضع ، ( که در پذیرش و تلاش برای تغییر خودشو نشون داده ) ترا زود تر از اونچه که فکرش را بکنی به نتیجه میرسونه .
در خصوص مواردی که به نظرت سخته بهتره بجای اینکه تحمل کنی ، صبر داشته باشی، تحمل با صبر تفاوت داره، تحمل کنار اومدن بدون رضایته، که یه خوره روانی به همراه داره ،اما محور صبر واقع بینیه،و رشد بهمراه داره ،صبر یعنی پذیرفتن واقعیت و تلاش برای اینکه بفهمی با وجود این واقعیتها با چه روشی و چگونه میتوانی خودت باشی و بهترین رفتار را داشته باشی و زندگی سازنده و روشن و پر از رشدی داشته باشی و بهداشت روانیت را حفظ نموده ، شاداب و سر زنده باشی ، آنوقت راه کارهای اونو به دست میاری و عمل می کنی ( که الان هم در رابطه با همسرت این کار را می کنی ) در رابطه با مادر شوهرت هم میتونی همینگونه عمل کنی.
بهتره واقعیت را بپذیری که اون اخلاقش همینه و عادت کرده و دیگران هم میدونن و ناراضی هستن ، می بینی که وقتی پی میبره حلالیت هم می طلبه ، تو نمی تونی و نباید هم دنبالش باشی که اونو تغییر بدی ، تو خودت را دگرگون کن در رابطه با اون،
سعی کن خصلتهای خوبش را همیشه در نظر داشته باشی و هر وقت رفتار بدی نشون میده ، به خودت بگو این به فلان خصوصیت خوبش در ،
خواهر خوبم:
ما آدما کامل که نیستیم ،در مسیر کامل شدنیم ، پس هم خوبی داریم هم بدی، و کافیه این را قبول کنی که اون مطلقاً بد نیست ، خوبیهایی داره ، اونا رو پیدا کن و به خاطر این خوبیها بدیهاشو چون یه واقعیته که باید بپذیری که هست، ببخش
و اگر بخواهی تأثیر بزاری ، سعی کن در مقابل بدیهای اون همیشه خوبی داشته باشی و
محبت کنی تا شرمنده بشه ، جون به نظر میرسه بد طینت نیست ، بد قلقه و جاهل و...
موفقیتت را آرزو می کنم .
***
RE: زندگي با ظاهري زيبا ولي باطني سرشار از مشكلات و اختلافات
سلام به تمام دوستاي از گل بهترم..........
آني عزيز ممنونم كه هميشه همراهمي:72:........
درخت سبز، دوست عزيزم از شما هم ممنونم. بايد بگم كه رابطه شوهرم با مادرش سر دراز دارد.......راستش شوهرم از 9 سالگي(وقتي مادرش ازدواج مجدد كرد) خيلي در قبال مادرش احساس مسئوليت ميكرد.از همون بچگي براي مادرش نقش شوهر رو ايفا ميكرده. متاسفانه همسر دوم مادر شوهرم بيماري رواني داشت كه تا موقعي كه زنده بود چندين بار در بيمارستان روانپزشكي بستري بود......همسرم خيلي سربسته سختي هايي كه تو زندگي با اين آقا و مادرش كشيده رو برام گفته خيلي دردناكه :302:.......بخاطر همينه كه خيلي نمي تونه از مادرش آرامش بگيره(ميگه وقتي مادرم رو ميبينم تمام خاطرات تلخ گذشته يادم مياد همش هم بخاطر بي عقلي هاي مادرمه...ولي چون نام مادرش روشه تا موقعي كه زنده است براش همه كار ميكنم....الان مادر شوهرم مكه است و شوهرم با چه ذوقي اسمش رو نوشت و اونو فرستاد....اي كاش مادرش كمي دركش ميكرد و قدر پسرشو مي دونست...) تا سالهاي اول زندگيمون با اينكه مادرشوهرم همسر داشت ولي همه كارهاشو شوهرم انجام ميداد تا اينكه من اومدم......روزهاي اول وقتي فهميدم كه اينها خانوادگي مشكلات روحي دارن سعي ميكردم تا جايي كه امكان داره از ايجاد تنش جلوگيري كنم...يادمه مادرشوهرم ميگفت اگه من مي دونستم اينقدر زنت آرومت ميكنه زودتر برات ميگرفتم..........اين 2 سال اخير شوهرم از مادرش خواسته كه ديگه خودش بايد با كمك 2 فرزند ديگش مشكلات زندگيشو حل كنه .ميگه ديگه گنجايش اين همه حرف و سختي رو نداره...مخصوصا الان كه ديگه بچه دار هم شده....بارها به مادر شوهرم گفتم كه سر به سره پسرش نزاره در مقابل اون وقتي عصباني ميشه سكوت كنه (شوهرم خيلي دل رحمه سريع بعد از عصبانيت عذرخواهي ميكنه) بين 2 پسرش(از 2 شوهر) اينقدر فرق نزاره و كلي چيز ديگه كه اصلا گوش نميكنه.....من 5سال اول زندگيم خيلي سعي كردم كه مشكلات زندگيمونو بهبود ببخشم الان ديگه اين سالهاي آخر ولش كرده بودم........
منظور از ول كردن: نديدن شوهرم در زندگيم بود يعني اصلا براش اهميتي قائل نبودم.نمي ديدمش..بارها توسط خانوادم از اين كار نهي ميشدم اما نمي دونم چرا روز به روز ازش دور ميشدم نمي دونم شايد از دست مشكلات زندگي خسته شده بودم......
من خيلي خيلي خلاصه نوشتم چون خوندنش از حوصله دوستان خارجه.....
(حرف و نصيحت هميشگي شوهرم در خصوص اين مسائل: تو زندگيمون كارها و حرفها خيلي مهمتري داريم كه بزنيم ....كمتر فكرت رو با اين حرفها كه مامانت اينو گفت... و اينو كرد ...پر كن)
فرشته مهربونم........ممنون از اينهمه محبتت عزيزم.......واقعا بازم لطف خدا شامل حال من شد كه شما ها رو در مسير زندگي من قرار داد تا بتونم يك بار ديگه يا علي بگم و پاشم و روي اين شيطون رو فقط و فقط اول با كمك خدا بعدش هم شما دوستاي نازنينم كم كنم...........:46:
تعريف قشنگي از تحمل و صبر برام كردي.........فكر ميكنم صبري هم كه براي رضاي خدا باشه بايد خيلي لذت بخش باشه چون همش خدا رو در نظر ميگيري و اون طرف حسابته و ديگه تلخي ها برات معنا نداره...........
اما از ديشب بگم ....شوهرم يه 2 روزي ميشه داره ازم يه سوالاتي مي پرسه كه نشون ميده بنده خدا تعجب كرده كه چرا يه سري از مسائلي كه از همون روز اول براي من كمرنگ بوده حالا اينقدر جدي شده (مسائل جنسي)نكنه خانمم..........؟؟؟؟؟؟؟منم كه خيلي تيز تشريف دارم تا تونستم بهش اطمينان دادم كه اتفاقي نيفتاده من تازه از خواب غفلت بيدار شدم.........
مثلا اينكه (صبح ها تا محل كارم برام آژانس گرفته) تو ماشين راحتي؟مشكلي نداري؟پسره سر وقت مياد سراغت؟ يا اينكه اين اطلاعات سياسي رو كي بهت داده؟(چند دقيقه قبلش از اخبار 30/8 شنيده بودم)ديشب بهش گفتم كه تمام درخواستت تو مسائل جنسي طي اين چند سال كاملا به جا بوده و من ازت عذر مي خوام كه اصلا توجهي به اونها نداشتم...وكلي حرف ديگه...شوهرم گفت اينا رو از كجا ياد گرفتي؟ گفتم از كتاب ..گفت من كتابي دست تو نمي بينم ...نكنه محل كارت از اين كتابها ببري؟ چون اون موقع مي خواست شام بخوره حرفي نزدم و گذاشتم وقتي كاملا سير شد ظرفها رو جمع كردم تا ببرم بشورم و براش چايي بزارم........رفتم از تو كيفم كلي پرينت مقاله هايي رو كه تو اين زمينه گرفته بودم براش آوردم و بهش نشون دادم و گفتم از روي اينها مطالعه كردم...و اين اطمينان رو بهش دادم كه مبادا يك لحظه هم كه شده فكر بد تو ذهنش خطور كنه............
اونم بعد از چند دقيقه گفت تصميم دارم نمازم بخونم........واي خداي من چقدر خوشحال شدم آخه شوهرم نمازش رو مرتب مي خوند اما از موقعي كه اختلاف بينمون بالا گرفت(البته نگفتم براتون كه اين اواخر چندين بار كلمه طلاق رو ازش شنيده بودم) ديگه نمازشو ترك كرده بود.........اما حالا خوشحالم كه فعلا تصميمشو گرفته.........حالا كي عملي كنه خدا ميدونه!!!!!!!!!
بازم ممنون از همتون.............دوستتون دارم يه عالمه:72:
RE: زندگي با ظاهري زيبا ولي باطني سرشار از مشكلات و اختلافات
عزيزم حق با شوهرت است و بايد رها كني اين زن ( مادر شوهرت ) را او هم به اندازه انسان بودن خودش ، فرد ناكامي است و افراد ناكام معمولا ناكامي هايشان باز تاب دارد . دل ات براي اين زن بسوزد . با او سر جنگ نداشته باش . همسرت به اندازه كافي در زندگي گذشته اش اسيب خورده و تو مي تواني به آساني يار روزگار سختي اش باشي . او با تو به آرامش رسيده و اين آرامش برايش معنا دارد . معنايي پررنگ تر از سايرين . اوقدر زندگي را مي داند . در مورد همسرت خست به خرج نده .به همسرت هم اطمينان بده اين چرخش 180 درجه اي به واسطه عشق و علاقه اي است كه به خود و او و فرزند و زندگي ات داري .
چقدر خوشحال مي شوم كه مي بينم با اين سرعت زندگي ات سرو ساماني بيشتر گرفته . عزيزم محبت معجزه مي كند و در درجه اول خودت احساس خوب و سالم پيدا مي كني .
موفق باشي . دوستت دارم و به وجودت افتخار مي كنم .
RE: زندگي با ظاهري زيبا ولي باطني سرشار از مشكلات و اختلافات
نقل قول:
در مورد همسرت خست به خرج نده .به همسرت هم اطمينان بده اين چرخش 180 درجه اي به واسطه عشق و علاقه اي است كه به خود و او و فرزند و زندگي ات داري .
آني عزيز حتما اينكار رو ميكنم
نقل قول:
به وجودت افتخار مي كنم .
آني عزيز هميشه منو شرمنده ميكني حالا حالا خيلي مونده تا بهم از اين حرفها بزني
ممنونم........
RE: زندگي با ظاهري زيبا ولي باطني سرشار از مشكلات و اختلافات
آذر جان خواستن و دانستن و توانستن بزرگترين نعمت هاي الهي هستند كه شما خيلي خوب از آن ها بهره گرفتيد .
RE: زندگي با ظاهري زيبا ولي باطني سرشار از مشكلات و اختلافات
آني عزيزم ممنونم كه هميشه مثل يه خواهر دلسوز كنارمي
هر بار كه اومدم جا بزنم به طرف جلو هلم دادي.....:46:
با كمك و راهنماييهات شرايط روحيم خيلي بهتر شده......:228:
دوستان عزيزم فعلا خبر خاصي ندارم....اوضاع همونطوره . دارم رو خودم كار ميكنم.
RE: زندگي با ظاهري زيبا ولي باطني سرشار از مشكلات و اختلافات
سلام بچه ها حالتون چطوره؟ ما هم خوبيم.خدا رو شكر
زندگيمون كمي بهتر از قبل شده نميگم ديگه بحثمون نميشه نه ولي من كمي آرومتر از قبل شدم اينقدر شهامت پيدا كردم كه بعد از كار يا حرف اشتباهي كه ميزنم سريع معذرت خواهي كنم و شوهرم خيلي اينكار منو رو دوست داره(پذيرش اشتباه)....تو خونه هميشه آرايش ميكنم و لباسهاي زيبا مي پوشم سعي كردم تنوع غذايي ايجاد كنم. هر شب كه مياد براش يه دسر جديد درست ميكنم و كلي چيز ديگه..........
اما هنوز هيچ نزديكي با هم نداشتيم...فعلا جدا مي خوابه....مطمئنم كه نياز به زمان داره تا همه چيز درست بشه.....
امروز كه اومدم سركار يه جورايي دلم گرفت ...نه بخاطر اينكه مشكلي پيش اومده باشه....نه...
گاهي اوقات چشمامو مي بندم و ذهنمو متمركز مي كنم ... خودمو پرنده اي فرض ميكنم كه داره پرواز ميكنه...اينقدر مي ره بالا كه كره خاكي رو مثل يه توپ كوچولو مي بينه... بعد خوب نگاهش ميكنه و ميگه واي خدا من چقدر تو توانايي و قدرتمندي به خلق اين همه مخلوقات رنگارنگ......گذر انسانها...ماشينها..بچه ها ..مريضها.داراها..ندارها.. حركت باد. ماه و خورشيد .جمادات. حيوانات و حتي اون تك سلولي ته دريا كه كنار يه سنگ آروم گرفته(كه مطمئنا هيچ گاه بي حكمت خلق نشده).. و بالاخره تمام رفته ها و نرفته ها..كه هر كدومشون با يه هدفي دارن حركت ميكنند بسوي نور و چقدر همه خوبن..خوب خوب.... و تعدادي كه مي تونن خوب باشن اما .........
اينهمه هياهو.. بي عدالتي . دروغ. . سر و صدا. كشتار.طلاق....در كل هستي آخه براي چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدايا وقتي از بالا نگاه ميكنم چقدر همه چيز در نظرم كوچك و حقير مياد حتي اون مشكلاتي كه من روزي اونها را بعنوان سخترين و بدترينها مي دونستم.گذشت و گذشت عمرم و چه آسان گذشت......
حيف حيف از آن همه كينه اي و حسادتي كه در دل نسبت به همه چيز و همه كس داشتم .... كه قلبمو مثل سنگ سياه سخت كرده .... چرا هيچ وقت نتونستم دلم رو مثل دريا بزرگ و زيبا و آبي كنم و تمام بدي ها را به چشم خوبي ببينم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟و من انسان كه گويا روزي با لقب اشرف مخلوقات وارد اين دنياي خاكي شدم الان تنها لقبي كه به خودم نمي دم اشرف است ........وقتي دنيايي كه اينقدر بي ارزشه براي بد بودن و فقط جولانگاهيه براي گذروندن يه عمر كوتاه ولي با معني.....چرا من نتونستم از اون بگذرم از همه بديها حرفها حركتها و هزاران چيز ديگه........
حرف آخر : خدايا كمكم كن كه در اين عمر باقي بتونم بگذرم از آنچه تا بحال نگذشتم.....[/u]
[دوستتون دارم .........:72: