چشم دل بازكن كه جان بيني * آنچه نا ديدني ست آن بيني
گر به اقليم عشق روي آري * همه آفاق گلستان بيني
بر همه اهل آن زمين به مراد * گردش دور آسمان بيني
آنچه بيني دلت همان خواهد * وآنچه خواهد دلت همان بيني
بي سر و پا گداي آنجا را * پاي بر فرق فرقدان بيني
هم در آن سر برهنه قومي را * بر سر از عرش سايبان بيني
گاه وجد و سماع هر يك را * بر دو كون آستين فشان بيني
دل هر ذره را كه بشكافي * آفتابيش در ميان بيني
هرچه داري اگر به عشق دهي * كافرم گر جوي زيان بيني
جان گدازي اگر به آتش عشق * عشق را كيمياي جان بيني
از مضيق حيات در گذري * وسعت ملك لا مكان بيني
آنچه نشنيده گوشت آن شنوي * وآنچه ناديده چشمت آن بيني
تا به جائي رساندت كه يكي * از جهان و جهانيان بيني
با يكي عشق ورز ازدل و جان تا با عين اليقين عيان بيني
كه يكي هست وهيچ نيست جز او
و حده هو لا اله الا هو
مولانا سيد احمد هاتف اصفهاني