شوهرم فعلا" نیست. من هم واقعا" موندم چه کار کنم.
نمایش نسخه قابل چاپ
شوهرم فعلا" نیست. من هم واقعا" موندم چه کار کنم.
زندگی کن عزیزم . به همین راحتی . همانجوری که واقعا باعث خوشحالی ات می شود .
میدونید چی عذابم میده. عدم تلاش همسرم برای اینکه مشکلمون حل شه. اون فقط نمیخواد مادرش ناراحت باشه و این خیلی ناراحتم میکنه.
سلام
الینا جان عزیزم من میدونم چی می گی اینجور موقع ها آدم خلاف جهت سیل داره شنا می کنه و دست و پا می زنه ولی سیل اونو بازم با خودش می بره پس دست و پا زدن بی فایده است خانوم فقط خودت رو خسته می کنی
گاهی اوقات باید به جای اینکه شرایط رو عوض کنی دیدت رو عوض کنی
میدونم که تمام ذهنیتت نسبت به مادر شوهرت منفیه ولی باید تلاش کنی اونو با اون اخلاق برای یه مدتی بپذیری وگرنه جز اینکه خودت رو داغون کنی هیچی نیست
اینجور که متوجه شدم همسرت به مادش وابسته است و تا زمانی که این وابستگی وجود داره شما نمی تونی کاری انجام بدی گلم
بزار خودش به این نتیجه برسه که زندگی کردن کنار مادرش ارامش به دنبال نداره وگرنه هرچقدر هم که تو بگی بازم قبول نمی کنه چون باورش نداره چون مثه تو حس نکرده
امیدوارم از دسته من ناراحت نشده باشی خانومی
همسرت اومد ؟؟
بلوم جان میگه فقط تو باید کوتاه بیای. میگه الآن برو خونمون. برم بگم چی؟ بگم من مثل ....پشیمونم. ببخشید.؟
وقتی مامانش به میگه ما نمیخواستیم تو رو بگیریم واسه پسرمون. تو ولش نکردی؟
وقتی چند بار بهم گفته عروس وقتی قهر کرد خودش باید برگرده؟ برم بگم چی؟ شوهرم میگه هیچ حسابی رو من نکن. پس من رو کی حساب کنم؟ مگه اون شوهر من نیست ؟ مگه نباید تکیه گاه من باشه؟
elinaجان
در مورد شوهرت اشتباه نکن . تو با انرژی و جوان هستی . آینده پیش روی توست ولی مادر شوهرت زنی است که عمری را با سختی گذرانده و همسرت هم قطعا به همه جوانب توجه داردو به تو هم می اندیشد و گمانش براین است که تو دردمندی یک خانم میانسال و یا سالخورده را درک می کنی، درست مثل اینکه مادرت را درک می کنی . عزیزم اسیر دست حسادت نشو . مردی که تا به این اندازه به آرامش مادرش فکر می کند یقین به تو هم فکر خواهد کرد ولی یک سری مشکلات مردها دارند که دلشان نمی خواهد به راحتی با زنانشان در میان بگذارند تا آرامش زن را به هم نریزند . من که نه شوهر شما را می شناسم و نه شما را و شناختم محدود به گفته های شماست ولی چیزی که از مطالب شما می فهمم این است که مردت گرفتاریهایی دارد که نیاز به درک شدن و همراهی دارد و در درجه اول مرد و بعد هم فرزند و شوهر خوبی است . مطمئن باش
چرا عزیزه دلم حق با تو ولی به عقیده ی من تو زمان نیاز داری تا اول رو همسرت کار کنی و وابستگیهاشو کم کنی بعد مشکلتون رو
به همسرت بگو هروقت برگشتی باهم بر میگردیم خونه در نبوده تو من نمیرم اونجا
وقتی هم رفتی لازم نیست معذرت خواهی کنی چون کاری نکردی که بخوای عذر خواهی کنی
اگرم حرفی زدن بگو من فقط بخاطر همسرم برگشتم چون آرامش اون برای من از هرچیز دیگه ای مهم تره
بعد کم کم بایدهمسرت رو متوجه مشکلات کنی اونم نه با غر زدن و انتقاد کردن چون مردها ازش متنفرند
همسرت کی بر می گرده؟؟
نه نه نه. خودت سنگ و رنگین باید بشینی تو خانه پدرت. صبر کن. صبر صبر صبر. زمان معلم خوبی است. همه چیز رو بسپار به زمان
البته من میگم اگه شوهرت ازت خواست باهاش برو اما با سیاست با اونها برخورد کن و صمیمی نشو
دوست خوب من چون همدردی عزیزان و راهنمائیهاشون خیلی بود من نتونستم همه رو بخونم و اگر جواب سئوالت من و هم قبلاً دادی به همین دلیل ندیدم برای همین دوباره میخوام بپرسم :نقل قول:
نوشته اصلی توسط elina
شما چند سالته ؟ چند وقته ازدواج کردی ؟ بچه دارید یا نه ؟ خونه تون مستقله ؟ خودت شاغلی ؟ شغل همسرت چیه ؟ دلبستگیهاش چی بوده و الان چی شده ؟
اگر اینارو برام گفتی برات یه توصیه خیلی خوب دارم
منتظرتم
افسانه
الینای عزیزم چون فرصت ندارم فقط پست اولت را خوندم . نمیدونم احساس کردم شما هم مشکل منو داری من طبقه پایین منزل پدرشوهرم هستم. آزادی ندارم حسرت پوشیدن لباسهای باز . حسرت اینکه من و همسرم فقط یه ساعت با ارامش کنار هم باشیم کسی بدون در زدن وارد نشه. تو دلم مونده و شاید هم تا آخر عمر خواهد ماند. اولا خیلی سخت می گرفتم از دخالتهای از عبور و مرورهای بی اجازه تو خونه ام کلی اعصابم را ضعیف کرده بود و کلی مشکلات دیگه اگر دردت با من یکسان باشد خودت بهتر متوجه قضایا هستی.
ولی حالا دیگه نه . وقتی حساسیت نشان می دادم فاصله بین من و همسرم بیشتر بیشتر می شد. نمی تونستم تحمل کنم هم باید تحمل می کردم و هم به تدریج همسرم را از دست می دادم. بنابراین تصمیم گرفتم خاموش باشم. کم کم طرز پوشش ام را هم عوض کردم . و سعی کرم با جدیت بیرون هم کار کنم تا بتونیم سرمایه ای بدست بیاریم خونه بخریم با دس روی دست گذاشتن غر غر زدن و اعصاب همسرم را هم خراب کردن مشکلی حل نمی شد. همسرم چاره ای نداشت. خجالت می کشید به مادرش بگه مثلاً قبل از ورود در بزنین و یا....
بنابراین الان هم کمتر حرص می خورم هم دارم پس انداز می کنم برای خرید خونه. حالا رفتار اونا هم با من بهتر شده .
باور نمی کنید اگر بگم الان مادرشوهرم منو بیشتر از دخترش دوست دره.
برای شما هم آروزی صبر و تحمل بیشتر می کنم. عزیزم نمیدونم رفتارت با همسرت چه طور است ولی امیدوارم مسائل پیش پا افتاده ای که بین شما و خانواده همسرتون پیش میاد به همسرتون نگین. . چون در هر صورت مادرشه و یا پدرش که بزرگش کردندو دوستشان دارد و دوست ندارد دختر غریبه ای پشت سر انها بد بگوید.
الینای عزیزم از حرفهایم دلخور نشو چونه من نه قصد نصیحت دارم نه هیچ چیز. فقط تجربیات خودم بود که در اختیارتان قرار دادم. امیدوارم مشکلت حل بشود.
ممنونم دوستان عزیزم
متاسفانه مشکل اساسی من اینه که شوهرم 1 هفته در ماه بیشتر اینجا نیست و من هم صبحها سر کارم. بنابراین حق دارم که گاهی بخوام عصرها با هم تنها باشیم. شاید اگه همیشه همین جا بود من راحت تر با این قضیه برخورد میکردم.
می دانی الینا جان
من یک اشکال اساسی با تو و خیلی از آدمهای حاضر در تالار دارم . شما بیشتر از اینکه متمرکز روی بودن با شوهرت باشی متمرکز روی تنهایی هستی و در نتیجه این پیام را برای کائنات می فرستی که شوهرت 1 هفته بیشتر اینجا نیست . تو باید به کائنات پیام بدهی شوهر من 1 هفته اینجاست و من دلم می خواهد این زمان را درکنار هم باشیم و از با هم بودن لذت ببریم .
اگر اینطور پیام بدهی حس رضایت و خواست خودت را هم مطرح کرده ای و کائنات این پیام را از تو می گیرد که الینا زمان بیشتری را می خواهد تا خوشحال باشد پس با قدری صبر به این خواست خواهی رسید و یا اساسا به هر خواستی خواهی رسید ولی وقتی به سبک و سیاق خودت پیام می دهی به مشکل می خوری . من فکر می کنم باید این روش را تمرین کنی و فیلم مستند راز و کتابش را باید با دقت بخوانی و از آن مددد بگیری . به یاری حق جواب هم خواهی گرفت .
سلام الینا. چه خبر؟ کجایی؟ چی شد بالاخره ؟؟؟
سلام
سال نو همگی مبارک.
خدا رو شکر سال جدید تا الآنش واسه من خیلی خوب بوده. من و همسرم دوتایی عید رفتیم شمال. خیلی بهمون خوش گذشت . از وقتی هم که برگشتیم مادرش با من خیلی خوب برخورد کرده. و خدا رو شکر زندگی من خیلی آرومتر شده.
ممنون از همتون.<a href="http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=11" target="_blank"><img src="http://cdn.content.sweetim.com/sim/cpie/emoticons/0002032E.gif" border=0 ></a>
خدا رو شکر:72:
خیلی خوشحال شدم الینا جان
امیدوارم سال خوبی داشته باشی
سلام به همگی.
زندگی خیلی چیزها به آدم یاد میده یکیش هم اینه که هر کسی رو باد همونجوری که هست قبول کنیم چون هیچ وقت نمیتونیم اونو عوض کنیم. گر چه خدا رو شکر همسرم خیلی پخته تر از قبل رفتار میکنه و منو در اولویت کارهاش قرار داده.
ولی دوری ز شوهرم بیش از هر چیز دیگه منو آزار میده و وقتی هم که هست من خیلی نمیتونم با اون تنها باشم. واسم دعا کنید که مشکل من هم حل شه و من و شوهرم در کنار هم با مشکلات زندگی مبارزه کنیم.<a href="http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=11" target="_blank"><img src="http://cdn.content.sweetim.com/sim/cpie/emoticons/00020111.gif" border=0 ></a>
عزيزم برات از صميم قلب دعا ميكنم ، دعا ميكنم كه تو و همسرت در كنار هم زندگي شيرين و آرامي داشته باشين .:203::72:
انشالله عزيزم كه ياد مي گيري چطور از اين دلتنگي ها خارج شوي و فضاي خوب و شادي را براي خودت طراحي كني ، كافي است بخواهي ، بايد فكر كني شما و همسرت تنها كساني نيستيد كه اين نوع زندگي را تجربه مي كنند و اين نوع تفكر شما را آرام تر خواهد كرد.
اميدوارم هر روز عاشق تر از ديروز باشي .
اليناي عزيز تو آسون به اين تجربه نرسيدي از روزهايي كه در پيش رو داري بهترين استفاده رو ببر:72:
سلام
خوبي؟
همه پست هات رو خوندم يه سوال تو ذهنم ايجاد شد كه شايد اگه بهش فكر كني بهتر با همه چيز كنار بياي:مگه از روز اول در جريان شرايط كاري همسرت نبودي؟
اگه پاسخ منفي است كه بايد بگم خوب تو تلاشت رو بيشتر كن و اين مساله رو به عنوان يه واقعيت بپذير . خيلي ها هستند كه اينطور شرايطي دارند.....راستي تا حالا به اين فكر كردي كه همسرت توي اين سه هفته كه از تو وپدر و مادرش دوره چي مي كشه ؟؟؟ تو اگه از اون دوري ولي به خانواده خودت كه نزديكي ولي اون چي؟؟؟ كار تو جامعه امروز با همه سختي هاش .... يك كم منصف تر باش. بهت قول مي دم كه هيچ ذره اي از علاقش به تو كم نشده فقط فكرش بيشتر درگير شده.
اگه پاسخ مثبت است و تو از اين شرايط كار همسرت با خبر بودي و با آگاهي انتخاب كردي بايد بگم از همين الان سعي مسؤليت انتخابت رو بپذيري و با صبوري شرايط رو تا حد ممكن به نفع آرامش هر دوتون رقم بزني.
توي زندگي مشترك آدم صبوري رو ياد مي گيره و چه گوهر با ارزشي است وجود آدم رو پر نور مي كنه.اميدوارم همه بتوانيم صبوري را ياد بگيريم.
الینای عزیزم :72: خوشحالم که آسوده تر شدی..
:72:
چرا من دیگه از هیچی خوشحال نمیشم ؟ چرا وقتی شوهرم میاد اینجا روزهای آخر همش دوست دارم بره؟ چرا باید واسه چیزهایی که توی این زندگی حق منه دست و پا بزنم و به هیچ جا نرسم؟
می دونم چی می گی الینا. کاملا با وجودم حس می کنم
سلام الينا خانم گل
اين احساس را بايد از خودت دور كني . به نوعي دست به قهر و اعتراض مي زني ؟!
بايد ياد بگيريم در لحظه زندگي كنيم . وقتي همسرت در كنار شماست بايد خوشحال باشيد و از لحظه ،لحظه تان لذت ببريد و وقتي رفت مسائل و احساس خود را نسبت به رفتن و عدم حضور فيزيكي اش مديريت كني .
عزيزم همه ي ما انسانها براي خواستها و حقوق اوليه مان تلاش مي كنيم و هيچ چيزي به راحتي به دست نمي آيد و زيبايي زندگي هم در همين تلاش كردنها ست و زماني كه شما تلاش مي كنيد و نتيجه نمي گيريد يعني يك جاي تلاش تان اشكال دارد و يا خواست شما از مسائل پيرامون نسبت به شرايط درست نيست .
شما خانم عاقل و فهيمي هستيد يك باز نگري بر روي خواستهايتان داشته باشيد و نسبت به شرايط مسائل را مرور كنيد و نوع تلاشهايتان را هم نسبت به موقعيت و شرايط مورد باز بيني قرار دهيد .
دوستان
مدتها است که معنی آرامشو از یاد بردم. .قتی شوهرم نیست مدام در اضطراب به سر میبرم.
هنوز نمیدونم که مستقل میشیم یانه ولی کاش حداقل تکلیفمو میدونستم و اینطوری تو بلاتکلیفی نمیموندم.
دیگه از همه چیز خسته ام. از خودم از زندگیم. از اینکه همه هروقت منو میبینند به خاطر زندگیم یه متلکی بهم میگن. حتی از خانواده خودم.
احساس میکنم زیادی ام. هیچ کس حال منو نمیفهمه. امیدوارم هیچ کدومتون مثل من نشید.
از شوهرم بیشتر ازهمه خسته ام که هیچ تلاشی واسه آرامش من نمیکنه.
الینا جان گاهی اوقات ما تو شرایطی قرار می گیریم که واقعا هیچ کاری از دستمون برای تغییر شرایط بر نمیاد. این جور مواقع ما باید با شرایط کنار بیایم و نه اینکه مبارزه کنیم یا غصه بخوریم یا اینکه فقط منتظر شیم این شرایط تموم بشه و در واقع قید زندگی حال رو بزنیم...
سعی کن با وجود شرایط موجود هم از زندگی لذت ببری نذار چیزایی که برات ناراحت کننده س روحیه ات رو خراب کنه
اما مطمئن باش این رفتار خودته که به دیگران اجازه میده در مورد زندگیت اظهار نظر کنن یا متلک بگن اگه خودت با شرایط کنار بیای و محکم باشی این حق رو از دیگران پس می گیری.موفق باشید.
[align=justify]elina ی عزیز،
چند تا نکته به ذهنم می رسه، شماره می زنم که مرتب تر بیان کنم.
1:: آرامش ما خیلی بیش از اینکه وابسته به دیگران، و تلاش اونها باشه، به نگرش خود ما مربوطه. این تفکر شما که انتظار دارید تغییر شرایط موجود، یا تلاش همسرتون، یا هرچیزی خارج از شما براتون آرامش بیاره، اشتباهه. به دنبال راههایی باشید که خودتون مستقلا آرامش رو در خودتون ایجاد کنید. چون در اون حالت تغییرات محیطی دیگه قادر به آسیب زدن به شما نخواهند بود.
2:: ما خیلی وقتها احساس خوشبختیمون رو "قربانی" مقایسه می کنیم. حالا این مقایسه گاهی با حالت ایده آلیه که خودمون از قبل در نظر داشتیم، و یا با وضعیت و شرایط دیگران. این مسئله ایه که خودم این روزها دارم بهش فکر می کنم. بیاید با هم جلو بریم. بیاید ببینیم کدوم احساسات بدمون زاییده ی "مقایسه" ست!
3:: وقتی کسی یک مدتی رو در حالات بد می گذرونه، معمولا دچار افسردگی می شه. من روانشناس نیستم، اما توضیحات شما مبنی بر اینکه همه چیز در هاله ای از نابسامانی و عدم رضایت به چشمتون میاد، این خودش می تونه نشونه ای از افسردگی باشه. در این مورد بیشتر مطالعه کنید، و سعی کنید خودتون مستقلا، و بدون انتظار کمک از دیگران این مشکل رو برطرف کنید.
4:: مسلما در زندگی شما هم مسائلی وجود دارند. سعی کن اون مسائل رو کشف کنی. و بصورت واضح روی کاغذ بیاری. بیشتر تمرکزت رو بگذار روی اون مسائلی که برای حل کردنشون خیلی به کمک مستقیم همسرت نیاز نیست. سعی کن به تدریج و پله پله پیش بری. چون در اون صورت با هر پیروزی (حتی اگه در مورد مسئله ی کوچکی باشه) قدرتت بیشتر خواهد شد و انرژیت چند برابر می شه. اگه دوست داشتی اون مسائل رو در تاپیک های دیگه ای مطرح کن تا ما هم برای کمک به دوست خوبمون تلاش کنیم.
5:: خیلی وقتها ما دلمون می خواد ستایش بشیم. این وضعیت بهمون احساس کامل بودن، مفید بودن، و ... می ده. برای همینه که می خوایم همیشه حالات دوره ی نامزدی و سالهای اول ازدواج در همسرمون حفظ بشه.
اما حقیقت اینه که این حالات فریبی بیش نیست. و ما باید مستقلا این صفات رو در خودمون ایجاد کنیم (کمال، زیبایی، مفید بودن، و ...) تا بتونیم اونطور که شایسه ی ذات انسانیمونه ازشون لذت ببریم. در این صورت همسر و اطرافیان هم این زیبایی ها رو تحسین خواهند کرد.
elina ی عزیزم،
بذار همسرت با دیدن عظمتی که در تو وجود داره، تازه بشه. بدنبال کسب بهترین و زیباترین صفات باش. اینطوری هم خودت به بهترین احساسات می رسی، و هم زندگیت رو به درست ترین مسیر هدایت می کنی.
همراه با بهترین آرزوها:72:[/align]
philoara عزیز
ممنونم
اما من درخانه پدری اکنون ساکنم واهالی خانه ما همگی راجع به وضعیت من روزانه میپرسند و نمیدونی چقدر سخته که دوباره بعد از ازدواج مجبور به زندگی کردن در خانه پدری باشی. ضمن اینکه هیچ گونه احساس آرامشی ندارم. نشانه های افسردگی را به وضوح میبینم . و از اینکه شوهرم احساس مسئولیت درباره من نمیکند به شدت ناراحتم. من متوجه نمیوم که چرا مادر او باید به ما اجازه بدهد که مستقل شویم. به من توهینهایی شده که مرا ناراحت کرده. من 3 هفته بدون شوهرم سر میکنم و ناراحتم که گفته میشه جامعه خرابه و نمیشه تنها زندگی کنه. چطور در همین جامعه خراب من سه هفته تنها و پاک زندگی میکنم.
ممنونم دوست عزیز از توجهت.
[align=justify]دوست خوبم،
مدتی از دیگران و این شرایط فاصله بگیر (فاصله ی روانی و فکری)، تا بتونی انگیزه ها و نیروهات رو زنده کنی.
ادامه ی این وضعیت، و ابراز نارضایتی از همسرت، خانواده ش، و جامعه هیچ مشکلی رو ازت حل نمی کنه. حتی هرچه بیشتر از همسرت انتظار داشته باشی، مشکلات بیشتر می شن. چون در این شرایط ایشون هم نیروی لازم برای تغییر در خودشون و شرایط رو ندارن.
در ضمن خیلی قاطع و محترمانه به خونواده ت بگو که نمی خوای در مورد زندگیتون صحبت کنند. بهشون بگو این حرفها مشکلی رو حل نمی کنه و فقط باعث می شه شما تحت فشار قرار بگیرید. مطمئنا اونها هم خواهان ناراحتی شما نیستند، بلکه به اشتباه تصور می کنند با این صحبت ها باعث می شن که شما به وضعیت مناسب تری برسی.
سعی کن جو اطرافت رو تا اونجایی که مقدوره، آروم تر و شاد تر کنی.
:72:[/align]
الینای عزیز :72: امیدوار بودم که مشکلت حل شده باشه.
عزیزم میدونم خیلی سخته که آدم حتی کنار پدر و مادرش هم راحت نباشه. اما چرا یه مدت سعی نمی کنی خودت رو راضی نشون بدی، شاید اینطوری خانواده ات حداقل پیش خودت چیزی نگن.
برای اینکه بتونی توی این شرایط زندگی کنی و احساس بدی نداشته باشی باید سعی کنی کاری کنی که پدر و مادرت حامی همسرت بشن، اینطوری حداقل آرامشت به هم نمیریزه..
دیگه با همسرت در مورد مستقل شدن حرف نزدی؟ برنامه ای نداره؟
:72:
philosaraعزیز ممنون.:72:
شاد عزیز چه جوری خودمو شاد نشون بدم وقتی دلم مثل سرو سرکه میجوشه و آروم ندارم. باور کن کار خیلی سختیه البته جلو اونها هیچ وقت ناراحتی مو عنوان نمیکنم ولی باز مادر میفهمه که بچه اش ناراحته. همسرم هم تا میخوام باهاش صحبت کنم جلوم جبهه میگیره. دیشب بهش گفتم من شریک زندگیتم نه دشمنت چرا زود موضع میگیری مقابل من . اون هم عصبی شده بهم میگه دیگه حق نداری جلوی من گریه کنی ولی باور کنید دیگه دست خودم نیست حساس و بی طاقت شدم. :72:
ممنون از توجهتون.
elina ی عزیزم،
تاکید کردن مودبانه نیست، اما امیدوارم بی ادبی من رو ببخشی. ازت می خوام که برگردی و پست 69# رو با دقت بخونی.
مطمئنا زندگی شما به این تاریکی که الان دارید می بینید، نیست.
:72:
الینای عزیزم :72: میدونم برات سخته اما سخت تر چیزی که الان داری تحمل می کنی نیست. همسرت هنوز تهران کار می کنه؟
الینای عزیز، من و همسرم هم شده بودیم دشمن هم، اما الان وضعیتمون خیلی بهتر شده، یعنی میتونم بگم که داره زندگیمون خوب میشه، ببین عزیزم کاری که خنده و شیطنت یک زن می کنه هیچ وقت گریه و بهونه گیریش نمی کنه. رویه ات رو تغییر بده، همون الینایی بشو که قبلا بود، این دفعه که همسرت برگشت اونو سورپرایز کن، میدونم حال و حوصله نداری اما تمام تلاشت رو بکن، باور کن مردها برای زنی که همیشه خوشحال هست هر کاری می کنند، این رو از این فهمیدم که همسرت ازت خواسته جلوش گریه نکنی، حتما این کار رو بکن، به خاطر خودت و زندگیت رویه ات رو تغییر بده، من هم همین کار رو کردم، از وقتی تصمیم گرفتم دوباره به فکر خودم باشم همه چیز تغییر کرد...
امیدوارم موفق باشی..
:72:
ممنونم philosara عزیز
شاد عزیز چشم. سعی میکنم به توصیه ات حتما" توجه کنم عزیزم.
سلام
متاسفانه کار ما داره به جدایی میکشه. واسم دعا کنید.
دوست گلم الینای عزیزم
همیشه به خاطر داشته باش چیزیکه هنر و توانایی می خواد حفظ کردن یه رابطست طوریکه اون رابطه همیشه طراوت و تازگی خودش رو داشته باشه جدایی هنر نیست همه این راه رو بلدن....
در ضمن عزیزم یه کم کم طاقتی ....صبور باش زندگی و پستی و بلندی هاشه که آدمو می سازه عزیز دلم به شوهرت فرصت بده تو کمتر مردی رو پیدا می کنی که از اول زندگی کاملا همه چی رو بدونه و کاملا پخته و با تجربه باشه اما اگه از زنهای موفق که سالهاست دارن زندگی می کنن بپرسی متوجه می شی که هیچکدوم از ابتدا مردهای صد در صد کاملی نداشتن .......به شوهرت فرصت بده که خودش به نتیچه حفظ فاصله ها برسه و صبور باش و مجکم........
موفق باشی
ممنون دوست عزیز
ولی این پیشنهاد خودشه که یا با شرایط من بساز یا جدا شو. برای نگه داشتن من کوچکترین تلاشی نکرد . با اینکه به توصیه شاد عزیز گوش کردم و کارم رو با خنده جلو بردم. کارمون به جایی که نباید رسید.
چرا عزیزم ؟ لابد باخنده حرف عوض کردن خونه رو زدی؟ باید صبر داشته باشی، همه چیز زود اتفاق نمی افته. در این موردی هم که پیش اومده صبر کن، مطمئن باش همسرت برای اینکه دیگه این حرف رو ازت نشنوه این پیشنهاد رو داده.
یه کم صبر کن ...
:72: