نمایش نسخه قابل چاپ
سلام خانمی
من نمی خوام مثل بقیه بگم متاسفم قسمته بدون شما تنها نیستی لااقل میتونی خوشحال باشی که کسی رو دوست داشتی که اون هم تو رو دوست داشته یا عاشق ات بوده و می گن عاشقهای واقعی هیچ وقت به هم نمی رسن اگه عشقت واقعی باشه بالاخره می رسی بهش این دنیا نشد به امید ان دنیا باش بودن . من 25 سال از قشنگترین روزهای زندگیم کسی رو دوست داشتم عاشقق بودم هرگز خیانت نکردم به عشقم سال اصلا به من علاقه ای نداشته امید به خدا باشه امیدوارم موفق باشی بهش فکرنکن خانمی.
راستی تو بعضی از مقالات خوندم که یاداوری خاطرات خوبه گرچه داغ رو تازه میکنه (خب من حالم بدتر میشه)
میدونید من تو این مرحله ی احساس گناه و عذاب وجدان و....................... هستم
بعضی وقتا فکر میکنم خیلی اذیتش کردم
مثلا 1 ماه قبل از مرگش دروغکی گفتم دوستش ندارم اونم باورش شد میخواست منو ول کنه
ناخواسته دلشو شیکوندم رنجوندمش
در حالی که خیلی دوسش داشتم
سلام دوست عزیز.
توجه کنید ,در این شرایط که فقط به ایام گذشته فکر میکنید و با خود خوری غم گذشته را میخورید؛چشمانتان را به روی امکانات و فرصتهای حال بسته اید,و منافع آینده را ازدست خواهید داد.
از این نوشتار بنده ناراحت نشوید ؛شما از کاه کوه میسازید! وقتی مشکلی پیش میاید ؛بدین مفهوم نیست که به پایان خط رسیده‌اید. بـه خـاطـر داشته باشید که بسیاری از افراد دیگر در شرایط بسیار بدتری نسبت به شما قرار دارند. از منظر دیگری به مشکلات بنگرید و از خـود سـؤال کـنـیـد بـدتـرین اتـفاقی که می‌توانست برای شما روی دهد چه می‌توانست باشد؟ آیا می‌توانم آن را حل کنم؟
بازهم به شما توصیه میکنم که:
از خـود سؤال کنید کـه واقـعـا" مـشـکـل شما چیـست؟ حتما" میگوید که مرگ دوستتان مشکل اصلی است ,اما دوست عزیز این مشکل باعث به وجود آمدن مشکلاتی دیگر نیز شده از خود سوال کنید ,مثلا" اعتـمـاد به نفس پایین؟ یا خستگی و بـی‌حوصلگی؟ چگونه می‌توانید مشکل خود را حل کنید؟ به دقت به مشکلات بپردازید و سپس مرحله به مرحله آن را حل کنید.
شمـا تـنـها فردی هستید کـه قـادر بـه تـحـت تـأثـیـر قـرار دادن افکارتان می‌باشید. افراد فقط می‌توانند شما را راهنمایی کنند ولی عاقبت این خود شما هستید که می‌توانـید ایجاد تحول کنید.
این را هم در نظر داشته باشید شما اگر میخواهید شخص شادی باشید و از این حالت خارج شوید باید شادمانه عمل کنید,احساسات پس از عمل کردن از راه میرسد
در مورد روابط با خانواده تان:به این ضرب المثل توجه کنید که " شما هر چه را بکارید همان را درو میکنید," از شکایت کردن هم چیزی عاید نمیشود ؛به جای شکایت کردن به دنبال خواسته های خود بروید.
موفق باشید
آقای کیوان
گفتم که خودمو زدم به فراموشی چند روزیه به گذشته فکر نمیکنم
نوشتم که پاسخم برا این احساسم اینه به نظر شما درسته یا نه؟
خب دارم تلاش میکنم 75% مشکل روحیه ام حل شدهنقل قول:
من گفتم
استار 7 عزیز این روزا خودمو زدم به فراموشی نه اینکه اونو فراموش کنم هااااا نه وقتی میخوام ناراحت بشم خودمو میزنم به بی خیالی
دارم برا خوب شدن وضعم تلاش میکنم
روحیه ام کم کم داره خوب میشه البته با راهنمایی های شما دوستان و عقلم و به کمک خودم
وقتی احساس ناراحتی میاد سراغم آدم حسابش نمیکنم:D (ناراحتی رو میگم)
دیگه به گذشته فکر نمیکنم فقط نمیدونم چرا امشب برگشتم به گذشته ولی اصلا اون خاطرات ناراحتم نکرد
آفرین,به شما تبریک میگویم,همین راه را ادامه دهید و سایر راهنمایی های دوستان را ضمیمه تلاش خود کنید.همانطور که در پست قبلی خود نوشته ام:
احساسات پس از عمل کردن از راه میرسد .
سلام به همگی
دوستان با تلاش تونسم بالاخره تو کنکور قبول بشم الانم ترم 2 ام
بیشتر کتاب روانشناسی خوندم تا روحیه داشته باشم واسه درس خوندن
ولی بازم اون ادم بی خیالم تو دانشگاهم زیاد درس نمیخونم بازم بعضی وقتا حس میکنم زندگی برام بی معنیه
ولی نسبت به گذشته تغییر کردم
سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط parandeh
خیلی خوشحالم که حال و احوالت خوبتر شده
چون میتونم حس و حالت رو درک کنم بخوبی
من هم عشقم رو دقیقا فردای روزی که تو اولین پست این تاپیک رو زدی از دست دادم
2اسفند 87
الان هم تازه از سر مزارش رسیدم خونه
بهرحال زمان خیلی چیزها رو کمرنگ کرد برای منم,اما ضربه بزرگی هم برای من بود و هست و مسیر زندگی منرو تغییر داد.....
من الان با کسی دیگه رابطه دارم
ولی هنوز هم دلم یه جای دیگست.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط چرخ و فلک
سلام
من الان این تاپیکو خوندم و خیلی خوشحالم که با اینکه ناراحت بودید و دل شکسته ولی خیلی خوب تونستید این حالتونو مدیریت کنید و به پیشرفت برسید .
دوست عزیزم حالتو درک میکنم .
شما که اولین و سخت ترین گام رو برای خوشبختی برداشتی پس سعی کن تا انتها همینجور قوی باشی و با انگیزه به زندگیت ادامه بدی .
به نظر من اصلا عمرت تلف نشده ، خیلی خوب هم ازش استفاده کردی . :104::104:
مهم اینه که ما در عین داشتم مشکلات باز هم بتونیم به پیشرفت برسیم و زندگی خوبی داشته باشیم .
ممنون متین عزیز
نسبت به گذشته خیلی تغییر کردم نسبت به روزی که اولین تاپیک رو زدم
ولی الانم اگه بگن قراره بمیری خوشحال میشم
به هدفم که قبولی دانشگا بود رسیدم
ولی تنبلی میکنم نمیخونم خونه که همش میام نت
مرگ عشقم عذابم میداد بعضی مواقع هم توهم میزدم زنده اس حتی چن ماه
پیش باعث شدم داغ خانواده اش تازه بشه
خیلی ها بهم میگفتن نرو سر خاکش بری بدتر میشی
ولی بالاخره به حرف خودم گوش دادمو این تیر ماه رفتم سرخاکش خیلی تاثیر داشت
تو پذیرفتن مرگش یکم هم اروم شدم
در مورد من که اینجوری شد بدتر نشدم
خب به نظر من راهش اینه که یه هدف بزرگتری واسه خودت در نظر بگیری . :72:
هدفی که باعث شه بیشتر به درس و آیندت برسی . :72:
میدونید برا اینکه توهم نزنم دیگه خانوادشو اذیت نکنم و خودمو هم اذیت نکنم تصمیم گرفتم یکی دیگه رو دوس داشته باشم ولی تو رابطه جدید شکست خوردم ولم کرد در ضمن دهن لقی کردم و عشق اولمو هم بهش گفتم که یکی
از دلایل ول کردنش این بود میگفت تو گذشته زندگی میکنی
حالا یاد اینکه طرف ولم کردو دوسم نداشتم و من چقد ساده بودم و فک میکردم دوسم داره میگم اگه برگرده برنمیگردم
و اینکه فک میکنم هنوزم دوسم داره یا هم یاد حرفاش می افتم میگم دوسم نداره
یاد خدابیامرز می افتم که دوسش داشتم ولی چون اول اون نگفته بود ترسیدم بگم دوسش دارم ترسیدم
بهش بربخوره منتظر بودم اول خدابیامرز خودش بگه بعد واسه همین وقتی پرسید چه حسی داری نسبت بهم گفتم سعی میکنم هیچ حسی نداشته باشم اونم فک کرد دوسش ندارم ولی صبح زود فوری گفتم دوسش دارم و دلیلش رو بهش گفتم چرا گفتم سعی میکنم هیچ حسی...... ولی اون میگف معتقدم هرچی اول بگی اون درسته
منم هی اصرار میکردم که نه دوستت دارم ولی باورش نمیشد میخواس ولم کنه
حالا به خدابیامرز حق میدم نتونه باور کنه که دوسش داشتم
همه خاطرات یادم می افته دلم میگیره :302: نمی تونم درس بخونم فقط دلم میگیره
خونه که بدتر دلم میگیره ولی خوابگاه چون تو جمع هستم یکم میتونم بخونم کم تر دلم میگیره