نوشته اصلی توسط
Amir A
ممنونم شیدا خانم
شاید چون آقای پژمان هم نوشته بودن از پدرشون کتک میخوردن این شباهت در ذهن شما ثبت شده یا اینکه من خونه مجردی گرفتم و منم به زندگی مجردی فکر میکنم البته دلایل من فرق میکنه و از سر نگرانیمه نه اینکه زندگی مشترک رو نخوام ولی واقعا هیچ شباهت شخصیتی در من و این آقا نبود.
تاپیک های خانمشون رو زیاد با دقت نخوندم چون دیدم شوهرش شباهتی نداره. فقط فهمیدم به شوهرش خواب آور داده که خانم من اهل اینکارا نیست روحیه حساس و مهربونی داره. برای شیطنت منو اذیت میکنه ولی دیگه نه در این حد کارهای خطرناک بیشتر شیطنت هاش در حد شل کردن در نمکدونه.
خانواده ش اهل تلنگر زدن بهشم نیستن. کلا لوس بارش آوردن. منم اگه ایرادی از دخترشون بگیرم میدونم با خاک یکسانم میکنن. همینجوریشم از من خوششون که نمیاد من کاملا زوری دخترشونو گرفتم.
درست میفرمایید من باید خداروشکر کنم که دختر ضعیفی نیست و شاید با خیلیا فرق داره. اینجا مثلا به من گفتن به شوخی هم نزنش روحش آزار میبینه من دیروز با پاستیل کرمی میزدمش غش کرده بود از خنده. بهش میگفتم حداقل تظاهر کن من دارم مجازاتت میکنم دردت میاد همینجوری یه سره میخندید. دو سه ماه پیش میگفت دیگه انگشتی و به شوخی هم نزن روحیه ش ضعیف شده بود ولی الان دوباره برگشته. دختر شادیه خداروشکر گاهی من به شوخی بهش میگم باید ازت قرص اکس و شراب تولید کنن داری هدر میری
برای اینکه اون راه در رو پیدا نکنه من باید بتونم یه قدم ازش جلوتر باشم و کاراشو حدس بزنم که واقعا سخته چون من حتی نمیدونم اون تو همون لحظه هم چطوری فکر میکنه چه برسه قدم بعدی. خیلی هم زرنگه و گاهی کاملا حس میکنم گولم میزنه یا اون منو کنترل میکنه جای اینکه من کنترلش کنم.
مثلا دیشب بهش گفتم بخاطر دروغ و پنهون کاریش یه تفریحی که امروز قرار بود دسته جمعی با فامیلاش بریم تعطیله کلی موقع خواب بغل گوشم خواهش و اصرار کرد گریه کرد و منم گفتم باشه میریم ولی صبح باید صد بار بنویسی دیگه دروغ نمیگی صدبارم بنویسی پنهون کاری نمیکنی قبول کرد. امروز یه صبح تا ظهر مسخره بازی دراورد و یکی مینوشت یه ربع گریه میکرد دوباره یکی مینوشت یه ربع غر میزد دستش خسته شده یه ربع میخندید و آخرم اومد با یه بوس و عذرخواهی قال قضیه رو کند و کلا بیست بارم جریمه شو ننوشت. بعد من فکر کردم چقدر راحت گذاشتم قسر در بره چیزی که این همه ناراحتم کرده بود و میدونم مدت ها فکرمو مشغول نگه میداره رو بیخیال شدم اونم در برابر همین بچه بازی هایی که درمیاره با اینکه میدونم الکیه میفهمم گریه زاریش الکیه ولی زود کوتاه میام. همینجوری همیشه همه چیزو میپیچونه
شاید اگه من ساده نبخشم و قوانین رو محکم ترش کنم اونم یکم جدی بگیره. ولی واقعا ترسیدم از چیزهایی که اینجا خوندم و بخصوص که میگین ممکنه زیر سخت گیری بشکنه. من میخوام همیشه بانشاط و سرحال باشه ولی به حرفمم گوش کنه و دروغم نگه و رابطه مون نزدیک باشه. دلم میخواست مثلا منو صمیمی ترین دوستش میدونست و همه مسائلشو بهم میگفت.
ممنونم دنیا خانم
خیلی متاسف شدم از خوندن مطالب اون خانم. از خوندن تاپیک جناب پژمان و طلاقشون هم عصبی شدم ولی مطالب این خانم ناراحت کننده هم بود. نتونستم چیز زیادی بخونم عصبیم کرد. من به همسر ایشون هم شباهتی ندارم به نظر خودم. شاید چون گفتم بعد دعوا برای زنم کادو میگیرم منو با اون آدم شبیه دیدین. من اهل خیانت نیستم حتی منشی شرکتم هم مرد گرفتم. یه خانم مسن رو هم سوار ماشینم کنم جایی برسونم به خانمم میگم. بعدم من زنم رو با همه دنیا عوض نمیکنم خیلی زیاد میخوامش شوهر این خانم مشخص بود اصلا زنش رو دوست نداشت.
شخصیت این خانم هم همینطور که خانم شیدا گفتن شباهتی به خانم من نداره. خانم من کپسول انرژی و شیطنته. حتی اون یه ماهی که با من قهر بود و مشاور میگفت اضطراب گرفته هم فقط جلوی من تو قیافه بود تو جمع بازم سرحال بود به خودشم حسابی میرسید که فقط منو اذیت کنه. خانم من جسمی قوی نیست ولی از نظر روحی خیلی قویه اعتماد به نفسش هم واقعا زیاده هیچ ایرادی رو بهش بگی قبول نمیکنه که داره و خیلیم حساسه کسی بهش حرفی نزنه. همین چیزا هم خیلی جذابش میکنه برام زیاد اهل غصه خوردن و ماتم گرفتن هم نیست.
شیدا خانم من قصد تحقیر زنم رو ندارم اصلا. حتی طاقت ناراحتیشم ندارم. گریه شم عصبانیم میکنه چون خودم رو مقصر و مسببش میدونم.
شما منو با چه مردهای عجیب غریبی مقایسه میکنید اینجا. من بد عصبانی میشم و رفتارمم تو عصبانیت بده اینو میدونم و قبول دارم ولی نهایتش پنج دقیقه ده دقیقه ست و بعدشم اگه خودمو کنترل نکرده باشم خودم خیلی پشیمون میشم از رفتارم و گرد و خاکی که به پا کردم. در مورد خانمم معمولا عذاب وجدان هم میگیرم که ناراحتش کردم. البته اینو به خودش نمیگم. اگه زنم هم منو در این حد بد ببینه که حق داره ازم فاصله بگیره و خیلی همه چی فاجعه ست. احساساتم شاید کمتر از آدم های نرمال باشه ولی وحشی که نیستم بزنم تو سرش که میدونم خطرناکه یا بزنم خونیش کنم. شایدم نمیخوام واقعیت رو قبول کنم یا از بیرون که یکی دیگه رو ببینی باورت نشه خودتم همینی و همینقدر فاجعه. من شباهتم با پدرم رو هم سال ها منکر میشدم. نمیدونم فقط مطمئنم دوست ندارم اینجوری باشم یا اینجوری دیده بشم جلوی زنم. دلم میخواد خوب باشم براش حتی وقتایی که خسته م و ظرفیتم اومده پایین. حالمو گرفت خوندن این مطالب
ممنونم خانم دلجو
درسته از اول دروغ نمیگه از اول پنهون کاری میکنه و چیزی که باید من بدونم رو بهم نمیگه وقتی من میپرسم اونوقت دروغ میگه. با مورد یک و دو مشکلی ندارم و قبولش دارم. مورد سه هم از نظر منطق حرف صحیحیه ولی من نمیدونم چرا اینجوریم فکر میکنم چون مال منه من باید مراقبش باشم بیشتر از خودش حتی. میدونم اگر خدای نکرده اتفاقی براش بیفته بیشتر از اینکه اونو مقصر بدونم خودمو مقصر میدونم. مثلا سر همین جریان عروسی به اون میگم چرا بی اجازه رفتی و اشتباه کردی ولی تو دلم به خودمم میگم اشتباه کردی مراقبش نبودی و بیشتر تقصیرو گردن خودم میدونم که حواسم پیشش نبوده و ولش کردم. در حالی که اصلا در مبارزه با بخش والدم با خودم قرار گذاشته بودم کنترلش نکنم ولی الان به خاطر این اتفاق پشیمونم و میگم تقصیر بی توجهی خودم بوده.
مورد چهارم هم به من که وقتی میترسه دروغ میگه. چون همیشه توجیهش وقتی دستش رو میشه اینه که تو عصبانی میشدی من به این خاطر نگفتم! عملا هم حتی میلرزه وقتی دستش رو میشه برام و میفهمم ترسیده. در حالی که من از دروغ گفتنش بیشتر از خطا کردنش عصبانی میشم.