شاد به خاطر کسی که خیلی کمکش کردی و الان بیشتر از هرکسی نیازمند وجود نازنین توه برگرد اون تورو با تمام وجودش صدا میزنه تنهاش نزار.
نمایش نسخه قابل چاپ
شاد به خاطر کسی که خیلی کمکش کردی و الان بیشتر از هرکسی نیازمند وجود نازنین توه برگرد اون تورو با تمام وجودش صدا میزنه تنهاش نزار.
[quote=shad:
نیلوفر عزیزممنونم، اما به نظر من مرگ چیز بدی نیست، شاید یاد آور گریه و شیون و نیستی باشه اما یه واقعیته و دوست ندارم از واقعیت های زندگی که بهش برخرد خواهیم داشت برای خودم غول بسازم و ازش فرارکنم، اما بازم چشم، سعی می کنم از این حرفا نزنم.. :43: :72:
[/quote]
واقعا دیگه نمیدوم چی بگم به این همه بزرگی!:203::72:
میدانم که هم اکنون در جنگلی از عشق و نور هستی
اما از تو میخواهم برگردی
هنوز برای رفتن تو خیلی زود است...
من واقعاً هنوز شوکه ام و ذهنم یاریم نمی کنه که بنویسم . فقط می تونم دعا کنم . خدایا بهمون برش گردون .
شادم
هر جا هستی خوش باشی گلم. نگران ما نباش. ما یادت را اینجا زنده نگه میداریم تا از مرخصی برگردی. ما نگران توهستیم خانومی.
ببینم اونجا جنگلم داره؟؟؟ به دور از هر هیاهویی؟؟؟چه شکلیه؟؟؟مثل اینجاست؟؟؟عزیزم برگشتی باید برامون تعریف کنی.
منتظرتیم.
داری استراحت میکنی؟؟ چند وقت مرخصی گرفتی از خدا؟؟ قرار بود برامون درباره مکه حرف بزنی!
شاد عزیز
میبینی همه منتظرتند , میبینی همه چقدر دوستت دارند , میبینی همه مشکلاتشونو یادشون رفته, میبینی همه داریم دعا میکنیم که سالم به جمعمون برگردی ,
میبینی که همه غصه دارند
پس تو رو خدا برکرد:203:
دوستان من پیشنهاد یک نذر دسته جمعی رو دارم برای سلامتی اون. نمی دونم چی ولی یک نذر که واقعا در حد قلب مهربان و پرگذشت اون باشه. قبل از سلامتیش هم ادا بشه.
آقاي sorena_arman من در مورد نذرتون يه پيشنهاد دارم اگه بچه ها مايل بودن اين كار رو ميكنيم.
داريم به ماه محرم نزديك ميشيم و همه ميدونيم كه توي اين ماه خدا كمتر آدمي رو دست خالي بر ميگردونه ، بهتره براي شاد عزيز زيارت عاشورا نذر كنيم و از همين امروز(دوشنبه) شروع كنيم و هفته اي يه بار براي شاد عزيز زيارت عاشورا بخونيم و از امام حسين بخوايم كه شاد عزيزمون رو شفا بده.
آره اگه همه با هم از صمیم قلب براش دعا کنیم به صورت دسته جمعی حتما شاد عزیز زودتر خوب میشه .توی پست های قبلیم گفته بودم که دایی من توی ICU بوده اینقدر دعا کردیم الان خیلی خیلی بهتره دیروز دکتر می گفت اصلا باورم نمی شه یه مریض به اون شکل(حالت بحرانی) الان اینقدر بهبود پیدا کرده باشه
حالا من یه پیشنهاد دارم 120000 ذکر "الله الصمد" رو همه با هم ختم کنیم یه مقدار اولیه به اسم "تعداد" تعریف می کنیم که الان مقدار اولیه اش صفره هر کی هر تعدادی که فرستاد با این مقدار جمع کنه و توی سایت بنویسه من خودم شروع کردم
تعداد=0+1000
لطفا هر کسی خواست همکاری کنه بعد از اینکه ذکرو گفتش بیاد و مثل بالا با تعداد جمع کنه
هر ذکر رو هم با آرامش و به یاد شاد عزیز بگیم
پونه جان
به هوش نیومده هنوز؟ شوهرش چه کار میکنه؟ پدرشوهرش دیگه چیزی نگفته؟
پونه در مورد داییشون صحبت می کنند. ایشون مگه با شادی در تماسند؟
ظاهرا" همینطوره
من سلامتی شاد عزیز رو از خدا میخوام
سلام
نه منظورم این بودش که خدا خیلی مهربونه و وقتی که ما دسته جمعی دعا می کنیم خدا زودتر جواب میده
مسئله ی داییمو برای نمونه مطرح کردم که در واقع خدا دوباره به زندگی برگردونشون(همین چند روز اخیر).
پس بیاین همه با هم برای بازگشت شاد به زندگی دعا کنیم
من شادی رو خیلی دوست دارم ولی باهاش در ارتباط نیستم مثل اینکه برای بعضیا اشتباه شده
من از همه معذرت می خوام
آره پونه جان
من فکر کردم شما با شاد در تماسی
بچه ها همه دعا کنیم
شاد عزیزم .
هنوز از جنگلت برنگشتی . بیا دخترم بیا مهربونم. بیا و از جنگلت بگو ، دوست عزیزم برگرد که ما هنوز بهت احتیاج داریم . عزیزم زود رفتن برای تو . هنوز کسانی هستن که از تو راهنمایی میخوان . عزیزم برگرد و بگو که هیچ وقت ترکمون نمی کنی . آخه ما تحمل دوریتو نداریم . آخه ما دلمون مثل دل تو دریا نیست .
امروز صبح از همسر شادی پرسیدم در مورد جنگلی که دوست داشت بره بهت گفته بود، شاید الان توی جنگل باشه، یه دفعه چشماشو بست و زد توی سرش، گفت شب قبل از اینکه حالش بد بشه داشته در مورد جنگل با همسرش حرف میزده، الان من حرفایی که شادی به همسرش گفته رو براتون می نویسم:
«از درون خیلی به هم ریخته شدم، احتیاج به رفتن دارم، میخوام برم جنگل، حتی توی رویاهام بوی درختانش رو حس می کنم، میدونی به نظر من وقتی آدمها تنها نیستن، وقتی چند نفر دور و برشون هست هیچ حسی رو به طور واضح درک نمیکنن، مثلا اگه ترس بیاد سراغشون، به امید اینکه یکی هست کمکشون کنه زیاد نمی ترسن، اگه خوشحال بشن، از ترس اینکه مبادا کسی خوشحالیشون رو ازشون بگیره، اونطور که باید خوشحال نمی شن، اونقدر که باید ناراحتی رو حس نمی کنن، اونقدر برای دیگران زندگی کردیم که خودمون رو فراموش کردیم، میخوام جایی باشم که فقط با خودم باشم، دیگه نقش بازی نکنم به خاطر قوانین مسخره ای که هست خودم و روحم رو محدود نکنم، اینجوری به خدا هم نزدیکتر میشم چون وقتی تنها هستیم وقتی در اوج تنهایی با خطری مواجه میشیم بیشتر از هر لحظه دیگه ای خدا رو لمس می کنیم میخوام این حس رو تجربه کنم.»
همسرش گفته بود با یک ساعت عبادت در روز و قرآن خوندن میتونی به خدا نزدیکتر بشی.
« این کار رو چند سال کردم، سالها قبل از اینکه بخوابم قرآن رو با معنیش خوندم، با خدا حرف زدم، اما الان می فهمم که این چیزها هم کافی نیست، برای من کافی نیست، منو راضی نکرد، من الان با تمام وجود احتیاج به خلوت دارم، نیازم خیلی بیشتر از قبل شده، نمیدونم باید چی کار کنم، میدونم اگه بخوام این کار رو انجام بدم باید برای تعجب همه یه جواب داشته باشم»
همسرش گفته بود صبر کن هر وقت رفتیم سر زندگیمون کاری می کنم که این فرصت برات جور بشه.
« تا اون موقع نمی تونم صبر کنم »
همسرش گفته بود که اگه کسی دور و برت نباشه حوصله ات سر میره.
«هر وقت حوصله ام سر رفت بر می گردم»
همسرش گفت بعد خوابش برده بوده، نمی دونه شادی تا کی بیدار بوده و به رویاش فکر می کرده، راستش این حرفها رو که شنیدم خیلی ترسیدم اما وقتی جمله آخر رو گفت یکم خیالم راحت تر شد، هر وقت حوصله اش سر بره برمیگرده! اما معلوم نیست تا اون موقع چه بلایی سر کسانی که دوستش دارن میاد.
چقدر دل شاد باک بوده
خدایا اونو به ما برگردون
هراسان بغض را در دامنم گرفتم و به زیرسایه درخت زیبای حضورت ای مهربانترین آورده ام.تنها امیدم کوچک روزنه ایست به قلب مهربانت . می پذیری اینبار این گنهکار باشد که برای پویایی دوباره قلب بنده پاک خداوند اشکهایش را ببخشد؟
پستهایی که توی تالار گذاشته بودی رو می خوندم، پستهای روز سه شنبه، به امضات فکر میکردم،
پرنده ای که اوج می گیرد، نه به پرواز، که به بامی دیگر می اندیشد...
پرنده من، نکنه به فکر بامی دیگه هستی، نکنه اوج گرفتی؟؟؟؟ امروز به عکسهات نگاه می کردم، چقدر خوبه که عکسهات اینجاس، اگه بیارنت خونه خیلی خوب میشه می شینم و نگات میکنم، اوایل که دیده بودمت، صورت زیبات منو به سمتت کشوند و بعد سیرت زیبات بود که منو به تو وابسته کرد.
امروز تمام نقاشیهات رو کنارم چیده بودم، تموم اونها حرفهای تو رو فریاد می زدن، شعرهاتو می خوندم، بغض کلماتت گلوم رو می فشرد، به گیتارت دست کشیدم از بس این چند روز انتظارت رو کشیده بود خارج از کوک ناله می کرد.
تو همه چیز داشتی، به هر چیزی که می خواستی رسیده بودی، یادمه همیشه می گفتی که به تک تک آرزوهات رسیدی، حتی اونهایی که در کودکی داشتی. حالا من میخوام به ازای تمام آرزوهایی که بهشون نرسیدم، به یه آرزوم برسم، و اون سالم دیدن دوباره تو هست.
اصلا حوصله هیچ کاری ندارم، امسال قراره با هم ارشد شرکت کنیم، تا عقب نیفتادی بیا، پس کی حوصله ات سر میره؟ پس کی دلت هوای ما رو می کنه؟ این خونه خیلی دلگیر و خسته کننده شده، این خونه خیلی دلگیر و خسته کننده شده
چند روزی میشه که دیگه احساس میکنم هیچ مشکلی ندارم جز بیماری شاد عزیز
خدایا ما خواهر مهربونمونو از تو میخوایم
میخواستی ما رو امتحان کنی؟
به خدا من دیگه دست و دلم به هیچ کاری نمیره
کسایی که مایلن توی ختم 120000 ذکر "الله الصمد" شرکت کنن به تاپیک "دعا برای شفای شاد عزیز " سر بزنن
اونجا قراره هر کی هر تعدادی که می تونه این ذکرو بگه و در اونجا با مقدار قبلی جمع بزنه
و بنویسه
http://hamdardi.net/showthread.php?tid=5038&pid=48944#pid48944
به امید بهبودی کامل شاد
ای کاش می شد ماهم کاری کنیم. من نمی دونم چرا اینقدر احساس حقارت می کنم از اینکه دستم به جایی بند نیست. خدا فقط اشک ریختن مونده و دعا ... خدایا دستهای مهربونتو غرق بوسه می کنم...
چند روزیست که دیگه همدردی به خودش شادی ندیده!!!! مگه نه؟
امیدوارم شادی به زودی با اومدنش شادی رو به همه برگردونه .
از وقتی فهمیدم اصلا از فکر شاد بیرون نمیرم احساس میکنم برای یکی از دوستان نزدیکم این اتفاق افتاده دلم میخواد که زودتر برگرده پیش ما.
خیلی ناراحت شدم.خشکم زده آخه چرا باید اینطوری بشه،کسی که به همه کمک میکرد.
امیدوارم خوب بشه برگرده دوست گلمون.
من تو تاپیک جدید میام ولی دست پر میام.
خدایا به شاد عزیز سلامتی رو برگردون.
(دوستان واقعا چه اتفاقی برای شاد افتاده؟کسی درست نمیدونه چی شده؟؟؟؟؟)
(دوستان واقعا چه اتفاقی برای شاد افتاده؟کسی درست نمیدونه چی شده؟؟؟؟؟)
نعره های بی امونم گوش آسمونو کر کرد
ولی فریادمو نشنید که داره دیر میشه برگرد........................................ ................................
آی به گوشش برسونید یکی اینجا نگرونه
نمی تونم بی تفاوت رو گذشته پا بذارم
اون که پاره تنم بود چه جوری تنها بزارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خیلی دلم گرفته، خیلی زیاد، کاش امید زود نمیخوابید، امید هم مثل همسر تو می مونه، اونم زود خوابش می بره، راستی هنوز دوست داری شبها بیدار بمونی؟ دوست داری شبها رو احساس کنی؟ این تالا شبها خیلی سوت و کوره چه طوری شبها اینجا رو تحمل می کردی؟ وقتی کسی نبوده چطوری میموندی؟ من این چند شبه اینجا خفه شدم.
من دیگه از امشب هر شب مهمونی دارم با غمها
کاش یک نفر دیگه به جز من اینجا بود که تو رو میشناخت، اون وقت مینشستم با اون در مورد تو صحبت می کردم، اونقدر که این بغض لعنتی تموم بشه، کاش من هم نمیشناختمت، کاش
تنها ترین من تنها نذار منو
تنها سفر نکن سفر نکن
این دل شکسته از یاد رفته رو
دیوونه تر نکن
حرفی بزن گلم من کم تحملم
اما چه فایده می ترسم عاقبت از یاد تو برم
با من بمون گلم من کم تحملم
پاشو بیا دیگه خسته شدم، این بازی مسخره رو تموم کن، تو فقط 25 سالته، خواهش می کنم بس کن، بس کن، بس کن، اما تو میای من مطمئن هستم، خیلی کارها هست که میخوای انجام بدیشون، یادت که نرفته، زود بیا، وقتی خستگیت در رفت بیا، اگه بیای یه لحظه هم از کنارت جم نمی خورم................. اما نمیشه که! خوش به حال همسرت!! احمقانه اس مگه نه؟ من بدجور به تو وابسته شدم!!!
کاش بدونی ماتم دنیام بی تو فقط گریه می خوام
کی میدونه این حسرتا چه کرده با روز و شبام
تو زندگیم یگانه ای یه کابوسم تو رویایی
یه پاییزم تو بهاری
من یه مرداب
تو دریایی
جنگلی انبوه در دامان کوه
تا کنار بستر سبز زمین
از فرا سبز قله تا فرود داستانی خرم و زیباست
آسمانی چون حریر نیلگون
بر فراز مخمل پاک و دل انگیز چمن
خانه ام اینجاست
:72::72::72::72::
در میان سبزه ها بوته ها گلها درختان
اند اغوش نسیمی چون خیال
بوی اب و خاک و باران و بهار
بوی رویش بوی احساس وجود
بوی سبزه لحظه های زندگی
بوی اغاز حیات ابشار
این همه با من بود همداستان
:72::72::72::72::72::72
قدرتی در اسمانها رو به سوی قله می خواند ترا
او به سوی قله می راند ترا
بر فراز قله ای تنهای تنها
لیک تنها نیستی
با خدا نزدیکی اینجا
مست در اغوش یار :72
چرا آدمها انقدر باهم تفاوت دارن؟ چرا؟ چرا به کسی اعتماد می کنی و باهاش همراه میشی اما اون در شرایط سختی صبرش تموم میشه و فکر تنها گذاشتنت توی سرش می چرخه، چرا عشقها انقدر پوشالی ان و چقدر ناراحتم برای تو که ...
چرا؟
دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر می کنی
حس می کنم از راه دور
واااااااااااااااااااااااا اااااااای خیلی حالم بده....
آخر یه شب این گریه ها سوی چشمامو می بره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می پره
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی.................................
بازنده ها، تا بازی پایان نیافته می بازن، و برنده ها همیشه در پایان بازی برنده می شوند!
داره دلواپسی دنیامو به آتیش می کشونه..............
شادی خیلی اتفاقها داره میفته، خیلی چیزها داره مشخص میشه، خیلیها دارن با رفتن تو میرن و خیلی ها با رفتن تو می میرن!
واقعا چه حس و چه دل پاكي داره اين دختر
گويا اين جنگل وعده داده شده خدا به شاد عزيز باشه
خدا خيلي دوستش داره دوستان روي ديگه ي قضيه رو ببينيد خودش 7 روز آرامش رو از خدا خواسته فكر كنم تا الان 6 روز گذشته شايد روز هفتم شاد از توي جنگل بياد بيرون كاش وقتي مي آد با دست پر بياد كاش همون چيزي رو كه به دنبالش هست رو پيدا كرده باشه به نظر من اين دختر دل پاكي داره كاش ما رو هم دعا كنه
شادعزيز بينهايت منتظرتيم زودتر بيا راستي سوغات يادت نره !!
یک هفته گذشت! نمیخوای بیای؟
پاشو دختر، پاشو بیا دیگه، اگه نیای دیگه رو حرفت حساب نمی کنم، بهت بی اعتماد میشم، اونجا چی داره که موندگارت کرده؟ نکنه کسایی که اونجا هستن از اینجایی ها بیشتر دوستت دارن؟ یعنی انقدر بهت خوش می گذره که این همه خواهش برات بی اهمیت شده؟
بهت چی بگم؟ خودت از وضعیت ما باخبری، خودت میدونی چه اتفاقهایی افتاده، خودت میدونی چه روزهایی داره بهمون میگذره، همه اش فکر می کردم امروز برمی گردی، همه اش فکر می کردم امروز بر میگردی، خیلی بی رحم شدی، خیلی خودخواه شدی، تو که اینجوری نبودی، فقط به خودت فکر می کنی؟؟؟ واقعا این خودخواهیه شادی، خیلی بی رحمی.
خسته شدم از دستت، این کارها یعنی چی؟ کاش باهات آشنا نمی شدم، اگه میدونستم به ازای اون همه روزهای خوبی که درکنارت داشتم باید این جهنم رو بگذرونم هیچ وقت باهات حرف نمی زدم، باهات درددل نمی کردم که حالا انقدر نبودنت آزارم بده، مثل هزاران انسان دیگه که تو رو نمی شناسن، الان دارن زندگیشون رو می کنن، اما من چی؟ اصلا من کجا تو کجا؟؟ چرا من و تو باید با هم آشنا می شدیم، چرا؟
خیلی سخت می گذره، خیلی دیر می گذره، نفسم بالا نمیاد، اینجا همه اینطوری شدن، اون روز که رفته بودی توی پارک و اون دو تا آقا فکر کرده بودن دیوونه دیدن رو یادته؟ الان ماها رسما همه دیوونه شدیم، بدیش اینه که کسی پدر و مادرت رو درک نمی کنه، بدیش اینه که بعضی ها زنگ می زنن و تسلیت!!!!! میگن!!!! واییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییی
عروس خانم پاشو بیا، مگه قرار نبود قبل از عید بری سر خونه زندگیت؟ مگه قرار نبود؟
دو سه روزه وقتی که دلم می گیره
کسی نیست سر رو شونه هاش بذارم
...
روزن عزیز اینجا این بزرگترین همایش همدردیه ولی نمیدونم تو چیا میبینی که به ما نمیگی و درداتو تو خودت میریزیو اینقدر تو خودتاذیت میکنی و غصه میخوری!انیجا ما همه شادی رو دوست داریم ومنتظر برگشتنش هستیم .میتونی اگه چیزی هست به ما هم بگی /هر چند ما از نظر مکانی مثل شما اینقدر بهش نزدیک نبودیم ولی دلامون که به هم نزدیک بود مگه این کافی نیست!؟!
شادی هم برمگرده چیزی که خدا بخواهد تخلف ناپذیره!
مراقبت خودتو شادی ما باش/منتظر خبرای خوبی که میدی هستیم!
امروز حالت بهتر بوده، یعنی داری بر می گردی، یعنی داری از جنگلت دل می کنی، یعنی به زودی میبنمت، باور کن دیگه با حرفام اذیتت نمی کنم، فقط برگرد زود برگرد.
روزن جان
مطمئن باش برمیگرده
چشمات با آدم حرف میزنه، امشب باز عکسهات رو میدیدم، چقدر دلم برای لبخند قشنگت تنگ شده، برای خنده هات، برای شیطنت هات، برای سکوتت، آرامشت، صدات! اما انگار صدات رو لابه لای آواز پرنده ها جا گذاشتی! وقتی اومدی حرف بزن، میخوام صدات رو بشنوم، حرف بزن، حرف.
چیکارش دارید! بذارید راحت باشه توی عالم خودش باشه حسودیتون میشه که اونجا راحت داره زندگیشو میگذرونه؟
از جنگلت دل کندی، چقدر خوشحالم کردی، چقدر خوشحالم کردی، میخوام بیام پیشوازت اما انگار نمیشه، چقدر دوست دارم زودتر صبح بشه، چقدر دوست دارم زودتر فردا بیاد، خوشحالم که اومدی، خدایا شکرت، به خاطر همه چیز، به خاطر همه چیز............................................ .................................................. .................................................. .........
روزن عزيز
خوشحالم که خوشحال مي بينمت ، ولي اي کاش يه ذره واضح تر بنويسي ، من از ايهام بدم نمياد ولي تو اين مورد لطف کن وواضح بنويس.
يعني حال شادي خوب شده و مرخصش کردن؟؟
آقای بی بی من در موضوع «حالا می فهمم خالی یعنی چه حس وحالی» که البته اشتباها «حالی..» نوشتم توضیح دادم، ایشون برگشتن اما هنوز مرخص نشدن.