-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان ، باز هم می گم من دقیقا برخلاف بقیه معتقدم همسرتون رو سمت خودتون بکشونید.شما یکبار پستهای من رو بخونید که دقیقا گفتم این که تحویلش نگیرید باعث می شه زندگیتون بپاشه.
همسر شما اگر هم عذرخواهی کنه باید در برابر شما باشه و نه خونوادتون. ازتون ملتمسانه می خوام هرگز کاری رو نکنید که یک مرد در برابر خونواده شما تحقیر می شه. کینه عجیبی وجود اون رو می گیره. عذرخواهی کردن روشی برای حل مسالمت آمیز مسائله نه نشونه ای برای برتری شما یا اون!!
یکی دو روز صبر کنید. شما منزل خودتون برید(اگرالان منزل مادرتون هستید) . بعد از تماسش(اگر گرفت ) بهش بگید که دلتنگش شده بودید .همین. چند روزی رو صبر کنید و بعد( ودقیقا بعد از این چند روز) آروم آروم بهش برسونید این حق شما نبوده که در مقابل مادرش کوچیک بشید.از احساساتتون هر چی که هست بگید و به اون برسونید(باز هم ) که به دلیل احترامی که برای ایشون(همسرتون) قائلید و به دلیل دید اخلاقی خودتون حجابتون رو رعایت می کنید و مادر همسرتون بد برداشت کرده ( و نه اینکه دخالت کرده!!!) . نرم صحبت کنید تا نرم جواب بگیرید.
اشک بریزید، حتی داد هم بکشید ولی نه در شرایطی که هر دو عصبی هستید. کلمات معجزه می کنند. اول بگید دلتنگش بودید و بعد معجزه رو ببینید.
واقعا به این فکر کنید که چه اشتباهی رو مرتکب شدید و اون رو برای همیشه کنار بگذارید . به همسرتون برسونید که هیچ مشکلی با مادرش ندارید و با رفتارتون هم اینو نشون بدید. فقط می خواید که زندگیتون نپاشه از هم. بگید دوست دارید کنار هم زندگی رو بسازید. و خودتون هم نمی خواید خونوادتون تو زندگی که مال شما و اونه دخالت کنند. در هر جملتون از خونواده خودتون هم صحبت کنید و بعد از خونواده اون بگید. قضایا رو کلی بیان کنید. "اون باید متوجه بشه که اولین ضربه رو خودش می بینه از واکنش پذیری زیادش به حرف مادرش. " اون رو بالا ببرید. حس مردونشو بهش بدید. اون دیگه به سمت مادرش به همچین شدتی بر نمی گرده.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
من فکر کنم ماندگار جون هنوز عقد کرده است و سر خونه زندگیش نرفته ولی به نظره منم نباید غرور همسرتو جلو دیگران بشکونی فعلا دو سه روز آروم شو بعد تصمیم بگیر تو الا خودت توو اوج ناراحتی هستی باید اول خودت آروم بشن تا بتونی زندگیتو آروم کنی
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
شما فكر كردين من از اينكه منو گذاشته رفته ناراحتم ؟؟؟؟
نه به خدا ، از اين كه منو به مادرش ترجيح داد ، از اينكه من اينهمه بهش خوبي كردم و نديد ، از اينكه جواب محبتهامو با يه مشت بد وبيراه داد ، به خدا اگه به خاطر مادرش با من اين رفتارو نكرده بود ، ذره اي ناراحت نبودم از اينكه رفته ، ولي اينبار دلم بيشتر مي سوزه ،
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان شما از مادر ایشون چی به ایشون گفتید؟ ممنون می شم همه چیز رو صادقانه بگید تا حل بشه موضوع. من فکر می کنم اینقدرها هم بغرنج نیست. البته امید خدا
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
عزیزم مطمئننا فقط به خاطر مادرش نبوده. خواهشا برو یکبار دیگه پست های منو با دقت بخون.
من به راهنمایی ها گوش کردم و نتیجه گرفتم. امیدوارم تو هم نتیجه بگیری
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
من گفتم كه مادرت بعد از اينكه من وارد خونه شدم روشو از من برگردونده و بعد از اينكه من جلوش رفتم تا خواستم باهاش دست بدم ديديم خودشو عقب كشيد ، حالا جالبه كه خيلي ها مثله عمه ام و زن عموم هم اين صحنه رو ديده بودن و همه به حال من تاسف خوردن . بعد هم كه رفتم ازش عذر خواهي كنم ، با آمادگي كامل جلو تمام فك و فاميلم شروع كرد به دعوا كردن منو ، كه تو كه نمي خواستي و دوست نداشتي كه ما بيايم عقد خواهرت واسه چي دعوتمون كردي ، ؟؟؟؟؟
همه شاهد اين صحنه تاسف بار ما بودن . اما نمي دونم مادر شوهرم چه طور اين مسئله رو به شوهرم گفته كه اون شده بود عينه اسفنده رو آتيش ، هي مامانم مامانم ميكرد كه تو چرا رويه مامانمو نبوسيدي و .... ديگه بقيه اشو كه خودتونم ميدونيد
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ببینید مادر شوهرتون بد برداشت کرده رفتار شما رو و این رو هم بد انتقال داده. یک سری موارد هستند شما به عنوان یک عروس باید رعایت کنید. مادر همسرتون نباید در مجالس به . خراب شدن آرایش اینقدرها هم چیز مسئله سازی نیست. اون پیش خودش فکر کرده که این رو که شما باهاش روبوسی نکردید رو بقیه به چشم احترام نگذاشتن شما به مادر همسرتون می بینن. این مسئله رو"عدم روبوسی" مادر من هم با عروس ما داشت. البته بعد از اینکه عروسمون توضیح داد که اشتباهی پیش اومده و قصد و منظوری در کار نبود و ایشالا این اشتباه تکرار هم نمی شه مادرم آروم شد.اشتباه شما اشتباه بوده ولی دیگه همچین عواقبی نباید داشته باشه. اگر همه ماجرا این بوده باشه شما با مادر همسرتون قبل از همسرتون صحبت کنید و با لحنی عاطفی ضمن اینکه اشتباه خودتون رو مجددا می پذیرید می گید از شما به عنوان بزرگتر خودم می خوام که پناه من و همسرم باشه و اشتباهاتی رو که ما به دلیل جوونی و گاها ناخودآگاه مرتکب می شیم ببخشید و به ما در بهتر شدن زندگی کمک کنید. اصلا شکایت نکنید. دل مادر همسرتون رو بدست بیارید . اون هم یک زنه . این رو فراموش نکنید که متاثر از عاطفه رفتار می کنه. ( در انجام دادن تمامی کارهای بالا به جای اینکه مقطعی فکر کنید به زندگی خودتون کلی نگاه کنید.) شما به مرور می تونید سهم مادر همسرتون رو کم کنید. اما دقت کنید.به مرور.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ممنون از تو SORENA عزيز
امروز اصلا تنهام نذاشتي ، سعي مي كنم به حرفات فكر كنم و تا حدي عمل كنم ،
باور كن من رفتم و حتي عذر خواهي هم كردم ولي اون اصلا توجهي نكرد . مادر شما ادم روشنفكري هستند كه با يه عذر خواهي چشمشو مي بنده و گذشت مي كنه ، من با يه مادر شوهر به معناي واقعي كلمه طرفم . يه مادر شوهر نه يه مادر
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام بر ماندگار احساساتي و خوبم امروز كل تاپيكت رو خوندم جا داره من هم به عنوان يك زن از SORENAعزيز تشكر كنم به خاطر افق ديدش
اما ماندگار جان يه چيزي رو اصلا بهش توجه نكردي چه انتظاري داري اينكه بياد و تو رو انتخاب كنه و مادرش رو پس بزنه نه خانم اين امكان پذير نيست شما همسر خوبي هستي فداكار باگذشت مهربون همه چيز تموم اما اشتباه محضه كه خيال كني يه لحظه هم مي توني جاي مادر رو بگيري مسلمه من هم اگر همسرم حتي منطقي بهم بگه مادرت يا من مي گم اوني كه خونش توي رگهامه اوني كه زاييدم اوني كه شب نخوابي كشيد اوني كه وقتي مريض مي شدم تنش به لرزه در مي اومد اوني كه سالها دامنش بوي تنش حضورش دلگرمم كرد. ماندگار من هم مادر شوهر دارم اغلب پيش مي ياد همسرم به عينه مي گه مادرم زياد دوستم نداره سالها گذشت و من هم برهمين خيال بودم و البته هستم كه اون يه مقدار سرد مزاجه طوري كه گاهي فكر مي كنم اصلا عاطفه نداره اما يه روز دست همسرم شكست و اين زن به ظاهر بي عاطفه در عرض 15 دقيقه نمي دونم چطوري خودش رو به خونه ما رسوند و از ته دل گريه كرد كه تو باباي مني تو همه كس مني چه بلايي سرت اومده اون روز احساس كردم شوهرم اشباع شد از محبت مادر توي چشمهاش يه شادي آشكار بود كه هرگز نديده بودم ماندگار من دو تا پسر دارم داد مي زنم كتكشون مي زنم توي سر خودم مي زنم اين ها بدي هاي من بود اما بعد از همه دعواها پسرهام توي آغوش من شيرين ترين خاطرات رو طي مي كنن به نظر تو 20 سال ديگه پسرهاي من حاظرن بهترين زن دنيا رو با مادرشون كه حداقل در سال 10 شب بالاي سرشون تا صبح بيداري مي كشه و 365 روز سال و ثانيه به ثانيه اش رو توي استرس اين مي گذرونه كه بچه ام عاقبت چي ميشه توي يه مقياس بگذارن
خانمها استپ
چرا ماندگار گل يه لحظه فكر نمي كني ممكنه تو اشتباه كرده باشي چرا به مادر شوهرت به چشم يه رقيب نگاه مي كني
تو به مادرت اجازه دادي شاهد بحثت باشه در آني تمام فاميل از دعواي شما به صورت مفصل با خبر شده و به اراجيفي كه براي گذران زندگيه از گوشي تلفن يا حضوري گوش دادي ببخش من رو من اگر جاي همسرت بودم هرگز بر نمي گشتم زني كه درايت اين رو نداره كه هر كسي رو وارد ماجراهاي زندگي اش نكنه زن زندگي نيست
چه بسيار زنان هستن كه مشكلات بدتر از اين رو دارن دليلي نداره شخصيت همسرت رو اينطور لگد مال كني
حالا يا باهاش زندگي مي كني يا خير چرا توهين چرا ؟
به زندگي ات با دقت بيشتري نگاه كن تو هم اشتباهاتت زياد بوده البته مادر شوهرت هم زيادي طلبه مثل اغلب مادرشوهرها اما تو انتخاب كرده اي تو قبل از اينكه به خونه شوهر بري اون رو مي شناختي
دخترهاي ايروني عادت دارن برن خونه شوهر يه چند صباحي شوهر داري كنن بعد بگن نه نمي تونيم زندگي كنيم در صورتي كه توي دوره نامزدي و عقد هويت همسرشون آشكار مي شه عقايد و عادتهاي بجا و نابجاش معلوم مي شه اما منو ببخش يه ككي مي افته توي تنبونمون كه حتماً بايد زندگي مشترك رو شروع كرده باشيم شايد درست بشه .حالا يه فرصت ديگه بهش بدم . شايد بتونم آدمش كنم . غافل از اينكه داريم به بيراهه مي ريم ماندگار سعي كن اسم طلاق نياري سعي كن از همين ابتدا بهش بفهموني خانواده ات را هرگز توي راه اصلي و هدفت مداخله نمي دي
بهش حالي كن تو خودت تصميم گيرنده اي و به طبع اون هم چنين خواهد شد نگذار حرمت خانواده ات پيش همسرت بشكنه بگذار هميشه به نيكي ازشون ياد كنه
و در آخر نگذار قهرت ريشه دار بشه جايي دوستان به صبر دعوتت كرده بودن اما اشتباه دوست منو تو تكرار نكن اون 4 ماه قهر بود بعد هم مجبور شد كار اول رو آخر انجام بده يعني خودش پا پيش گذاشت و با همسرش وارد شور و مشورت شد اما يه ماه بعد كه برگشت روي خونه و زندگي اش نه همسرش مرد اول بود نه اعتباري داشت و امروز 4 ماهه خونه باباش به انتظار طلاقه
با همسرت توي يه رستوران يه جاييي كه بتوني راحت باهاش حرف بزني قرار بگذار منتظر عذرخواهي نباش عذرخواهي هم نكن نظرت رو بگو سعي نكن خودتو اثبات كني رفتاري بكن كه اون به خانمي تو پي ببره و براش ثابت بشه همسرش همراهشه
هرگز از خانواده اش بد نگو مشكل خانوا ده رو خودت حل كن نه همسرت رو به جون مادرش بيانداز
يه كم بگذر از خودت و لي آينده رو درست بساز
من مطمئنم اگر اين راهكار رو به كار ببندي موفق مي شي
راستي نياز نيست هي لي لي به لالا شون بگذاري به قول دوست خوبم اسما كه هميشه به من توصيه مي كنه :خودت باش
من يه تاپيك گذاشته بودم به عنوان من همسرم رو دوست دارم ولي...
وقتي اين تاپيك رو گذاشتم فكر م مشغول حاشيه ها بود اما بعد از دو سه نظر يادم افتاد كه همسرم بهترين مرديه كه من مي تونستم توي زندگي داشته باشم و سپس كه دارم . گاهي لازمه بدي هاي خودمونو هم به چشم ببيينم
موفق باشي
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ماندگار جان
نمیدونم شاید راهی رو که ما پیشنهاد میکنیم راه درستی نباشه ولی اظهار دلتنگی نکنی بهتره
اونو جلو خانوادت کوچیک نکن ولی اظهار دلتنگی هم نکن بگه تماس گرفت بگو به حرفهایی که به من زدی فکر کن و بعد تصمیم بگیر و ببین کارت درست بوده یا نه؟
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیز حرف های دلناز جان کاملا صحیح است ولی ایشون یک نکته رو فراموش کردند. همسرت روی تو دست بلند کرده و بارها و بارها تنهات گذاشته.
به نظر من صبر کن اون قدم پیش بذاره و بعد به توصیه دلناز جان حتما عمل کن.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیز، با جویدن خرخره ی مادر شوهرت مشکلی حل نمیشه.در ضمن تا تو اختیار زندگیتو به دست کسی ندی، کسی نمیتونه اونو ازت بگیره. فکر کن ببین کجا چیکار کردی که الان اونا میتونن اینطوری باهات بازی کنن. چند تا سوال دارم: به نظرت چرا مادر شوهرت پشت سرت بدگویی میکنه؟
آیا این اخلاقشه یا فقط در مورد تو این کارو میکنه؟
آیا کسی از اطرافیان مادرشوهرتو میشناسی که بتونه در مورد اخلاقیات و خصوصا گذشتش اطلاعاتی بهت بده؟
به نظر من در مورد شوهرت فعلا اقدامی نکن. من فکر میکنم اگه مشکلت با خانوادش حل بشه تقریبا 80% مشکل خودتون هم حل میشه. فعلا تورو خدا فقط آروم باش و به اتفاقات گذشته فکر نکن. یه کم هم محکم باش. موفق باشی عزیز.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
من يادمه كه توي يكي از پست هاي ماندگار گفته بود توي ماشين دست روم بلند كرد و كتكم زد ببينيد دوستان من هر وقت مشكلي از عزيزان رو مي خونم اول خودم رو جاي اون مي ذارم بعد اگر احساس كنم حرفم كمكي مي كنه تايپ ميكنم
اون موقع هم كه ماندگار گفت كتكم زد ببخشيد اما همه خانم ها بسيج شدن كه واي واي چه كار بدي !!!!
اما واقع بين باشيد شده پيش بياد كه يه بچه بي منطق داره توي سرتون ونگ مي زنه و ناغافل ميزني روي دستش يا توي سرش .
كسي نپرسيد توي ماشين چقدر روي اعصاب شوهرت راه رفتي تا اون هم كنترل خودشو از دست داد البته اينها برداشت شخصيه منه من توي زندگي ماندگار عزيز نيستم اما اونچه مسلمه ماندگار داره احساسي برخورد مي كنه كاري كه يه روزي من هم مي كردم
ماندگار جان دلخور نشو اگر رك حرف ميزنم اما يه روزي من هم تا از خونه مادر شوهرم مي اومدم هر كاري كه به چشمم مي اومد كه آزارم مي داد به شوهرم منتقل مي كردم شوهر من مرد بسيار منطقييه اما خودم ديگه از كارهام حالم به هم مي خورد نه اينكه اونها بي منظور كاري رو مي كردن و من به دل مي گرفتم يا مي خواستم خرابشون كنم ، نه . اونها واقعاً مشكل داشتن و اهل كنايه زدن بودن و هستن اما اونچه برام مسجل شد اين بود كه براي كسي كه دوستت نداره يك دقيقه هم وقت تلف نكن
زما ن هايي كه من مي تونستم بي دغدغه دركنار همسرم بياسايم به بحث در مورد رفتارهاي اونها مي گذشت .گرچه همسرم با من موافق بود اما به نظر تو بهتر نبود به جاي حرف زدن درمورد مادرش از مزه شامي كه من تازه عروس پخته بودم حرف ميزديم يا از فيلم زيبايي كه ديده بوديم سخن مي گفتيم
هر چه بود گذشت به هر حال تجربه مفت به دست نمي ياد ام آخرين بار همسرم با عصبانيت بهم گفت من ديگه توي مسائل تو با خانواده ام دخالت نمي كنم به هر حال اون مادرمه نمي تونم كه بزنم تو گوشش يا اينكه طردش كنم.
اولش دلم شكست اما وقتي خوب فكر كردم ديدم بهترين تلنگر رو بهم زد . تلنگري كه مي بايست سالها پيش زده مي شد البته باز هم قبول دارم اگر اول ازدواج به من ِ خام چنين حرفي رو مي زد مي گفتم اون مادرش رو به من ترجيح داده .
در هر حال تو پستت رو براي نظر خواهي باز گذاشتي و من هم مختارم نظرم رو بگم به نظر من زندگي ات رو مفت از دست نده دوري تو باعث نفوذ بيشتر خانواده اش مي شه و دور شدن تو از زندگي ات . اين نظر من بود تا خودت چي فكر كني . اما لطفاً فكر كن . عزيزم شما اگر امروز محبت كردي و البته اشتباهات گذشته رو تگرار نكردي زندگي شيريني خواهي داشت.
اما اگر منتظري اون بياد معذرت خواهي فكر كنم يه ذره به بيراهه رفته اي . توي زندگي مشترك معذرت خواهي معني نداره .
البته بد نيست به خودت يه چند روزي فرصت فكر كردن بدي . و به اصل قضيه نگاه كني شايد اونقدر نگرش شما با هم متفاوت باشه كه نتونيد با هم زندگي كنيد .
و يه چيز ديگه خيال نكن با محبت زياد به مادر شوهر و فاميلش عزتت دو چندان مي شه همون طور كه با بي اعتنايي نمي توني جذبشون كني پس حد واسط رو نگه دار اگر حرفي بهت زدند تو نتونستي همون موقع و درست و مؤدبانه جواب بدي بهتره فراموش كني كه حرفي بهت زده شده دنبال حرف رو نگير از آدماي اينچنيني هم پرهيز كن . موفق و مؤيد در پناه حق.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
دلناز جان خودت داری می گی بچه گریه کنه می زننش نه زن بزرگ 24 ساله !!!!
به نظر من مردی که یکبار دستش روی زن بلند شه باز هم بلند می شه و متاسفم که ما زن ها خودمونو در اینگونه مواقع توجیح می کنیم ! واقعا متاسفم...
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ماندگار جان. خوبي؟ من هم با دلناز موافقم. ولي فعلاً بذار اون اقدام كنه بعد تمام حرفهاي دلناز را به كار بگير. نذار دعواهات به گوش اين و اون برسه كه همين باعث برهم خوردن زندگيت مي شه. از همين الان يه جوري اقدام كن كه پاي دايي و خاله و عمو و ... از زندگيت بيرون كشيده بشه. تو زندگيت هميشه حد وسط رو نگه دار. موفق باشي عزيزم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان من خودم كلي مشكل دارم اما چيزي رو كه از دوستان ياد گرفتم به شما هم ميگم شايد تاثير داشته باشه***لج نكن- صبر كن***خوبه ميگي مادرت ناراحتي قلبي داره نكنه ميخوايي با اين كارات ....... گلم اينو ميدونم كه شرايط تو سخته اما بايد اين دوران رو بگذروني مطمئن باش شوهرت برميگرده يه كوچولو هم نياز به بي محلي داره!!! شما هم به خاطر مادرت يه كم شاد باش ، بگو بخند ميدونم اين حرفه توي اين شرايط احمقانه است اما ميشه. به خدا من توي اين مدت امتحان كردم.ضمنا دليل نداره مشكل شما و شوهرت هم جا بازگو بشه شرمنده اين حرف رو ميزنم اما دعواي زن و شوهر ه عمه و دايي مربوط نميشه.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار خانوم من حدس می زنم شما همه چیز رو نمی گید. ببینید من چندین بار گفتم اگر کسی شما رو تحریک به رفتار خاص و احساسی کنه اساس دوستی بدون سود رو براتون بوجود آورده.قصدتون فقط آروم شدن و تایید شدن که نیست؟ بانوی عزیز شما به فکر زندگی مشترکتون باشید. در پستی خانوم دلناز دقیقا اشاره کرده بودند که علت برخی از رفتارهای همسر(اعم از مرد یا زن) رو باید در خودتون یا خودمون جستجو کنیم.همسرتون شما رو کتک می زنه؟ کار اشتباهی می کنه ! باید این کار رو ترک کنه و با عذرخواهی از شما ، شما به اون کمک کنید این رفتار غلط اون ترک بشه. نه اینکه"غلط کرده-بی خود کرده-دستش قلم شه همه مردا اینطورن- مردی که فلان-مردی که بهمان...." بانوی گرامی این جوابها غیر از تحریک و به هم ریختن ذهن شما و اینکه اجازه دیدن اشتباهاتتون رو و همین طور اشتباهات واقعی همسرتون رو نمی ده تا حالا چه کمکی در زندگی شما کرده؟
رفتار شماست که به بقیه یاد می ده چطور باهاتون رفتار کنند . وقتی شما موضعی که می گیرید جیغ کشیدن و داد و فریاد کردن و مرتب زیر گریه زدنه همسرتون ابتدا در لاک دفاعی فرو می ره و بعد چون نمی دونه جواب این نوع برخوردها رو چطور باید بده اون هم موضع حمله ای می گیره. ارزش زندگی مشترک خیلی بالاست. معدود افرادی بعد از شکست در این زندگی تونستند دوباره به زندگی بر گردند. یک مقدار منظقی تر رفتار کنید و برای درست زندگی کردن سعی کنید درست فکر کنید و منصفانه قضاوت کنید.
دوستان یا شما در جوای این پیغام من مختارید که هر جوابی(حتی توهین ) به من کنید. اما من با کمال میل آماده پذیرفتن توهینی رو که اندکی باعث شه شما و زندگیتون آرومتر شید رو دارم. براتون آرزوی بهترینها رو دارم.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار خانوم شما روزی مادر می شوید و عمیقا متوجه می شوید مادر شوهر شما مادر یک پسر است. حسی رو که اون روز نسبت به عزیزترینتون(فرزندتون )دارید اونی که تمام زندگیتون رو پای اون گذاشتید تا رنگ غم رو نبینه برای یک لحظه جلوی چشماتون بیارید. من می دونم مادر شوهرتون اشتباه کردند ولی با یادآوری روزها بدانید زندگی دور دارد و قابل بازگشت هست. امید به خدای بهترین داشته باشید و اگر همسرتون رو عمیقا قابل بخشش نمی دونید تصمیم به جدایی بگیرید در غیر این صورت هر نوع رفتار احساسی زندگی شما رو خراب می کنه. ببینید تغییرات زمان می خواهند...
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگارجان
نمي دانم چقدر اهل مطالعه هستي
اما از تو خواهش مي كنم كتاب خرچنگ را بخوان
يكبار ديگر اين كتاب را به يكي از دوستان در همين تالار پيشنهاد كردم
اين كتاب سرگذشت واقعي زني است كه هم اكنون در اصفهان زندگي مي كند و تقريبا با خانواده اي مانند خانواده شوهر تو زندگي مي كند
تجربياتي كه در آن كتاب نوشته شده زندگي تو را دگرگون خواهد كرد
اميدوارم بتواني اين كتاب را تهيه كني و بخواني
آن وقت مي تواني شوهرت را آنطوري كه مي خواهي براي خود نگه داري و قصه هاي مادر شوهر تو هم به پايان برسد
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سورناي عزيز مرحبا به طرز تفكرت
اي كاش همه ما قضاوت هايمان را بر اساس تجربه و بدون احساس دلسوزي انجام مي داديم من همچنان بر موضع خود عميقاً پافشاري مي كنم همان اندازه كه كتك زدن از جانب مرد نا پسند است ضعف زن ، و اجازه دخالت كردن ديگران ولو مادر و پدر و خاله و عمو حتي اگر زبان دلسوزي هم باشه فجيع است . دوست گرامي لطفاً مطلب من رو درست مطالعه كن منِ زن از راه نق و غر و زبان درازي اعصاب همسرم يا برادرم يا پدرم رو خراب مي كنم چون زورم از اين راه قدره . اما مرد نمي تونه مثل زن آسمون ريسمون به هم ببافه و ايرادهاي مادر و خواهر و مرده و زنده ات رو به زيباترين شكل ممكن كنار هم جفت و جور كنه و در آني كنترل خودشو از دست مي ده . اين هم از تفاوت هاي مرد و زنه .خوب حالا اون آقا معذرت خواهي مي كنه و ديگه هم دستش به كتك بلند نمي شه من چي آيا من هم از روندي كه دارم عذرخواهي مي كنم و ديگه تكرار نمي كنم؟ پس بهتره همون طور كه چيزهايي رو از جانب مردها منفور و مردود مي دونيم نگاهي هم به اعمال و روشهاي ناپسند خانمانه امان هم داشته باشيم چه بسا اگر روزي با خود خلوت كنيم نقاط ضعف بسياري در تك تك برخوردهايمان مشاهده كنيم . چرا يادمون نمي ياد اون روزي رو كه خانواده مان خواسته يا ناخواسته گلايه و غري به همسرمان ميكنند و اون اصلا نميشنوه چون ميلش به ادامه چنين صحبت هايي كمه يا اصلا دل نداره كه ناراحتي هاي خانواده زن رو به دل بگيره؟ تا حالا نشده مادرمان به همسرمان بگه آقاي داماد من دسته گل تحويلت دادما! دختر من توي خونه باباش از گل نازكتر نشنيده ها ! دختر من هميشه بهترين بودها! يا بهترين ها مال اون بود ه! دختر من هزار تا خواستگار داشته ! من از جونم براش مايه گذاشتم ! و هزار تعريف كه از هر بند انگشتش ميليون ها هنر ميريزه ! دوستان اگر مادر شوهر چنين حرفهايي رو درمورد پسرش بزنه اخ و پيف ميشه اما مامان من نه؟
واقع گرايي زياد سخت نيست البته هستند مادر شوهرهايي كه انسان نيستند و چه زندگي هايي رو از هم پاشيدن اما به همون اندازه مادر زنهاي نا اهل كه روي حساب چشم و همچشمي كدورت هاي بي ريشه و طبيعت زن سالار شون گور زندگي دخترانشون رو كنده اند .
ماندگار خوبم هر كدوم از ما بنا به تجربه حرف و نظري مي ديم نازنين طبق روشي كه خودش در مورد خانواده همسر محترمشون داشته اند و اينك موفق هستند نظر مي دن من نظرم تجربه شخصي امه سورنا جا و دانه و همه دوستان ديگر هم به دينسان اما اين تو هستي كه با توجه به خصلتهاي همسرت و همچنين عادات مشترك آقايون گل چين كني و بزني به زخم زندگي ات . موفق و مؤيد در پناه حق
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان از شوهرت خبری نشد؟
الان دیگه اوضاع آرومتر شده بهتره با هم صحبت کنید.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ممنون از همه شما دوستاي نازنينم
من اصلا اين موضوع رو كه مادر شوهرم مادر هستند و عمري به پايه پسرش زحمت كشيده تا اونو به اينجا رسونده رو كتمان نمي كنم ، همين طور مادر من ؛ مگه پدر و مادر من منو از سر راه اوردن كه پسر اين مادر بياد و اونو به باد كتك بگيره و هزار بد و بيراه بهش بزنه ، همه حرفه من اينه كه چرا مادر شوهر نازنين من مي خواد با اين حرفها ، همسر منو نسبت به من بدبين كنه ؟! مني كه با صداقت كامل وارد زندگي پسرش شدم و از هيچ چيز دريغ نكردم ، ضمنآ همسرم من باتفاق دوستاشون ديروز تشريف بردن مسافرت ، اينو من از يكي از دوستاش شنيدم . اونم منو به خدا و پيغمبر قسم داده كه يه بار من نگم كه از زبون دوستت اينو شنيدم . ديگه واقعا كلافم كرده . حالا اين منم كه لج مي كنم يا اون ؟
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان ناراحت نشو شاید یه این مسافرت نیاز داشته مردا دوست دارن یه زمان هایی تنها باشن فعلا بزار تو خلوت خودش بمونه بزار با خودش کنار بیاد
درسته که با دوستاش رفته ولی مطئن باش برای فرتر از مسائل اطرافش رفته همه چیز درست می شه صبرکن بزار آروم بشه
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
نه من اين يكي رو تقريباً قبول ندارم قضيه داره جدي ميشه و ماندگار بهتره يه فكر اساسي كني اين كه مادر شوهرت هم داره موش مي دوونه تقصير همسرته كه مادرش رو متوجه موقعيت جديد نكرده و اينكه احترام هر كدوم سر جاي خودشه همسرت رفته مسافرت ... اگر اين مسأله براي من پيش مي اومد و همسرم بهخاطر حفظ زندگي از خونه بيرون مي رفت و بعد كه آروم مي گرفت بر مي گشت راه براي حل اختلاف باز بود اما اين كه اون رفته دنبال تفريح نمي شه زياد خوشبينانه بهش نظر انداخت
بهتره با كسي از فاميل كه هر دوي شما رو خوب مي شناسه و دهنش هم قرصه و بي طرفانه قضاوت مي كنه وارد شور بشي سعي كن اين فرد مادر گرامي تون نباشن چون هم مريض هستند و هم توان درگيري هاي عاطفي رو ندارن به احتمال زياد و هم نمي تونن نسبت به دخترشون بي تفاوت باشن
حالا يه سوال ازت دارم لطفا ً جواب بده
خودت چي فكر مي كني با شناختي كه از همسرت داري فكر مي كني چرا رفته آيا تو براش بي اهميتي (احتمالاً نمي دونه كه تو مي دوني درسته؟) براي تمدد اعصابه ؟ رفيق بازه؟ يا هنوز خامه و بي مسئوليت؟ من منتظر جوابتم دوستان اگر كمي صبر كنيم تا ماندگار جواب بدن شايد بهتر به نتيجه برسيم .
راستي يه چيزي يادم رفت من هم با شوهر م دوست بودم و خانواده اش بي دليل مخالف بودن و زهر هاي زيادي از اين خانواده به دلم تزريق شده اما اونچه مسلمه مادر شوهرم برام اهميتي نداره نه خودش و نه نظراتش من بهش احترام مي ذارم چون ازم بزرگتره همين. يه روزهايي سعي كرده بودم از دختر بهش نزديكتر بشم اما نخواست و حالا اون ممكنه بخواد و از من توجه بيشتري بطلبه اما من ديگه رسيدم به بي تفاوتي و حاظر نيستم براي كسي كه يه زماني آزارم داد بي دليل بيش از حد وقت بذارم . رفت و آمدم محدوده صحبت كردنم محدوده و كلا هيچي هيچي از زندگي ام نمي دونن اين رو يه روزي با ناداني و باه جرم اينكه پسرشون خودش انتخاب كرده بهم آموزش دادن و امروز فقط فاميليم و بس طوري رفتار مي كنم كه آتويي ازم به دست نگيرن و طوري هم برخورد مي كنم كه هميشه رودربايستي ها رو داشته باشن.
من گرم و صميمي ام اما در يه حد مشخص كه اگر آزار دادن منتظر آزار ديدن باشن اما همه اينها با كمك همسرمه .
ماندگار عزيزم سعي كن از همين الان سنگ هاتو وابكني اگر همراهي همسرت نباشه دوام فكري و روحي ات كمه و به زودي مي بري . پس مشكل اصلي تو مادر شوهرت نيست . شوهرته سعي كن اينو درك كني .
حالا قضيه كاملا متفاوت شده . ممكنه شوهر تو به هر كس ديگه اي هم اجازه بده به حريم زندگي اتون تجاوز كنه . منتظر جوالبت هستم.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
دلناز جون ، من دختر سبكسر و بي منطقي نيستم ، به خدا حرفي رو هم كه مي زنم كلي مزه مزه اش مي كنم بعد ميزنم، اونوقت مامانش ميگه مار بزنه اون زبونتو .
من هم شاعرم هم نويسنده و هم خطاط ، اينقدر روحيه لطيفي داشتم كه باورتون نميشه ، نمي دونم اين خونواده چي به سر من اوردن كه ديگه هيچ حسي تو وجودم نيست . در مورد رفتن همسرم هم شك ندارم مامانش يكي از عوامل تحريك كننده اش بوده . اينقدر حالم بده كه ناي نوشتنم نيست ... ببخشيدم .. اگه سوالي هست جواب ميدم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
همسر من با دو تا از دوستاش فوق العاده رابطه خوبي داره ، كه حتي اونا خودشون تحت عنوان زن دوم شوهرم تلقي مي كنند . وقتي به مادر شوهرم ميگم كه اين دوستاش ديگه شورشو درآوردن هر بار من ميام خونتون ، منو ميذاره و تا 12 شب ميره پيش دوستاش ، ميگه : ببين تو رو خدا دست بردار .. اينقدر به شوهرت گير نده همين قدر كه اونو از من گرفتي ديگه از دوستاش نگيرش پسر دسته گلمو انداختم تو بغلت ، ديگه چي مي خواي ( ببخشيد ، واقعا شرم اوره )
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
يكي از دلايل رفتنش به مسافرت شايد تمدد اعصاب باشه ، اما دليل دومش دراوردن حرص منه ! ميدونه من با اين جور مسافرتهاش مخالفم و هميشه هم اينو گفتم ! يه مامورت ساده دو ساعته رو نمي ذاره من برم ، (دليلشم متعصب بودنشو طاقت دوري من و نداشتنه ) ، اما خودش حتي بدون يه خبر ميره ! اينبار به خدا تحت هيچ شرايطي كوتاه نميام ، خيلي از دستش عصبي ام ..
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
رابطه ی دوستای شوهرت با خودت خوبه؟
منظورم اینه که میتونی ازشون کمک بگیری که غیر مستقیم با همسرت حرف بزنن و اونو متوجه خواسته ی تو کنن
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ماندگار جان. من حرفهاي دلناز رو قبول دارم. من زندگي ام مثل دلناز بوده. منم مي گم تقصير از خود همسرت هست. كاملاً منطقي با هم صحبت كنيد. تا همسرت نخواد هيچي درست نمي شه.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
نه عزيزم ، شوهر به ظاهر متعصب من اين اجازه رو نميده ، و هميشه مجاز بودم فقط در حد يك احوالپرسي خيلي ساده و كوتاه و اگه حس كنه كه احوالپرسيمون داره طولاني ميشه و اگه بفهمه به قوله معروف ديگه اون ميدونه و من ... در ضمن نمي خوام دوستاش از اين اتفاقات بويي ببرند ، اينقدر كه خودشو جلويه همه خوب و معصوم جلوه دادن كه ديگه كسي حرف منو باور نمي كنه !!!!!
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
فقط عزيزم صبر كن. بذار اون بياد جلو . بعد خيلي منطقي و جدي باهاش صحبت كن.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار خانوم مشکل همسرتونه که هنوز اینقدر بی مسئولبت هستند که این رو درک نمی کنند که در زمانی که رابطه دچار مشکل شده وقت تفریح نیست!! مادر همسرتون فقط تاثیر رو شدت این بی مسئولیتی می ذاره. ببینید مردها هم نیاز به تفریح دارند. نه الان!!! من همون طور که در پاسخهای قبلیم احساسی سعی کردم جواب ندم الان فکر می کنم شما عمیقتر باید در مورد همچین فردی فکر کنید.به قول دلناز الان واقعا فرق می کنه! یک سری مسائل پیش میاد در زندگی مشترک که من تصور می کنم زن و مرد به یک اندازه مقصرند. ببینید چه بخواید چه نخواید اگر به بحث کلامی و تخطئه در صحبت کردن رو بیارید نتیجش یا بلند شدن دست مرده یا بی تفاوتی اون!! ""هرعملی را عکس العملی است در همان راستا و در جهت مخالف."" اما من تصور می کنم در این مورد"تفریح رفتن" رفتار همسر شما بی نهایت غیر مسئولانه بوده. اندکی صبر کنید و این بار اگر تماسی گرفته شد کاملا منطقی و محکم معضلات زندگیتون رو بگید. بگید که سعی در رفع مشکلات می کنید اگر از طرف مقابلتون هم همچین سعی رو ببینید. اگر همچین تماسی گرفته نشد یخورده در مورد این رابطه با دید تجدید نظر گرایانه ای نگاه کنید
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان عميق به مسأله ات فكر كن ببين اگر چنين مردي واقعاً اونطور كه از نوشته ها مي شه برداشت كرد حاضر نيست خودش رو اصلاح كنه چه دليلي داري كه وقتي بچه دار شديد نابودت نكنه از انهدام روح و شخصيت حرف مي زنم .
من به شخصه قادر به تحمل اين مسأله نيستم كه كسي تحقيرم كنه و من مثل...سرم رو بياندازم زير و زندگي كنم كه مثلا همسايه خوشش بياد و بگه واي چه زن فداكاري هي شوهره عذابش مي ده هي شوهره خونش رو تو شيشه كرده اما اون دم نميزنه پس زن زندگيه
ماندگار تو خيلي زود خودتو هل دادي توي زندگي اما خوب فكر كن عزيزم همه مسائل رو بسنج بعد يه تصميم مهم بگير يا اينوري يا اونوري . به نظر مي ياد بهتره بري پيش يه مشاور اما نه اون مشاورهايي كه حال حرف زدن ندارن يا خيال مي كنن اگر به طرف راه راست رو نشون بدن مثلا اگه بگن يه مدت شوهرت رو بي محل كن گناه كبيره مرتكب شدن . يه مشاور حاذق كه جسارت اعتماد به نفس دادن به تورو داشته باشه .
باز هم مي گم عزيز دل، زندگي شوخي نيست اگر پناه شوهرت رو از دست بدي گربه محله هم روت پنجول مي كشه
تا زمان از دست نرفته اقدام مفيدي انجام بده اما اول همه زندگي ات رو ريويو كن.اشتباهاتت رو بپذير اما از اونها درس بگير.
اينجا دلت رو بذار گوشه قفس سينه زنداني بمونه به علاوه عايق صوتي كه صداي تالاپ تلوپش رو نشنوي و در عوض كل دريچه هاي مغزت رو بردار و نفس پر صدايي بكش و زندگي كن.
ولي در كل روزهاي سختي رو در پيش داري اين رو بهت مي گم كه خيال نكني اين يه كابوسه و تو دو دقيقه ديگه از خواب مي پري
شوهر شما معذرت مي خوام اما هنوز بچه است يه بچه كه خودخواهانه حقوق همسرش رو ناديده گرفته .البته من اينو از نوشته هاي خودت برداشت كردهام و بس اما تو چي ماندگار تو چه كار كردي كه امروز موستوجب چنين برخوردي هستي . مي شه از خودت هم بگي البته نقاط ضعفت رو . ببين چه كردي كه امروز احترامت اونقدر پايين اومده كه شوهرت باهات لجبازي ميكنه
يه مثال از خودم
يه مدتي هر وقت مي خواستم به پسرم حرفي بزنم تشر مي زدم -يه مقدار عصبي شده بودم ، بي دليل يا به خاطر نوزادي كه توي راه داشتم- كم كم دستم روش بلند شد اوايل ازم مي ترسيد تا خيز بر مي داشتم يا داد مي زدم حرفم خريدار داشت يه روز همسرم گفت: نكن اين كارا رو بچه ايتطور تربيت نمي شه احترام خودت از دست ميره داد نزن فقط جدي باش محكم باش
اگر زياد عصبي مي شدم به خودم حرف مي زدم مي زدم توي سر خودم . اون روز مادرم گفت : نكن اينكارو اينهمه جلوي بچه ضعف به خرج نده اون يه مادر مي خواد نه يه انسان ضعيف كه سلاحش گريه است اينطور ازت دور مي شه
اما من دو ماه اين روند رو ادامه دادم تا اينكه پسرم نسبت به تشر من بي اهميت شد بعد هم يه روز كه زدم توي گوشش خيز برداشت كه مقابله به مثل كنه و اون روز يه تلنگر محكم زده شد به من
حالا من نه گريه مي كنم نه جيغ ميزنم نه كتك مي زنم نتيجه پسرم آروم تر شده ، دوستم داره ، بغلم مي كنه ، نيازهاشو با هام درميون مي ذاره ، حرفم رو گوش مي ده و من احترامم بيشتر شده
اين خاطره يادآوريش برام تلخ بود اما ببين عزيزم من كه مادر اون بچه بودم و اون بيش از هر كسي به من نياز داره اين طور بي احترامي كرد به من و اين در نتيجه اخلاق و روش خودم بود پس انتظار نداشته باش روش ما هر چي مي خواد باشه ديگرون بايد احترام مارو نگه دارن نه خانمي اين ما هستيم كه حد و مرز ها رو مشخص مي كنيم
اميد وارم به همه نظرات خوب فكر كني اوني كه مي گه محل نده اوني كه مي گه محبت كن همه و همه . از چكيد هاين نظرات استفاده كن . به هر حال هر سري يه مغزي داره هر مغز هم نظري موفق و مؤيد در پناه حق
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیز سلام
واقعا متاسفم شدم گلم.
همه دوستان خیلی خوب راهنمایی کردن و من با اکثرشون موافقم اما منم چند خطی واست میزارم.
وقتی که مادر شوهرت گفت تو كه نمي خواستي و دوست نداشتي كه ما بيايم عقد خواهرت واسه چي دعوتمون كردي؟ تو در جوابش چی گفتی که آروم بشه؟؟ مثلا گفتی اگه شما رو دعوت نمیکردیم کی رو میخواستیم دعوت کنیم مامان جون! لابد اون کمبود داره که این چیزارو بشنوه.
راستی جاری هم داری؟ مادر شوهرت با اون چه جوریه؟
نمیدونم که چه طور با همسرت آشنا شدی؟ دوست بودین؟ اگه بودین شاید بخاطر اینکه اون تو رو انتخاب نکرده سر نا سازگاری داره!!!
پدر شوهرت چه طور نمیتونی از طریق اون وارد بشی؟؟؟
البته همسرت هم بی تقصیر نیست اون باید جلوی مامانشو بگیره اما فعلا که. . . .
میدونی برگ برنده دست مادر شوهرته (یعنی شوهرت) باید کاری کنی که رگ خواب شوهرتو به دست بیاری و اونو بکشی سمت خودت اما کاری نکن که اونا یا شوهرت فکر کنن داری اونو از خانوادش میگیری.
من با دلناز موافقم یکی که مطمئن رو واسطه کن مثلا همون پدر شوهرت نمیتونه کمک کنه؟ آخه معمولا پدر شوهرها هوای عروسشونو دارن. اون تو جریان هست و میتونه روی زنش تاثیر بزاره. دوستش چی؟ مثلا اون از طرف خودش و از روی دلسوزی باهاش حرف بزنه و بگه بچسبه به زندگیش (البته اگه دهنش قرصه و تو رو لو نمیده).
اگه باهاش حرف زدی بهش بگو که تو احترام زیادی واسه خانوادش قائلی و نمیخوای که اونو از خوانوادش بگیری و تو هم خودت واسه زندگیت تصمیم میگیری و دوست داری که اونم همین کارو بکنه. بگو اون اول جرم تو رو ثابت بکنه(منظورم حفظ نکردن حجابه) بعدا تصمیم بگیره بگو این یه سوء تفاهم بوده. بگو تو مادرشو دوست داری فقط نمی دونی چه طور باید اینو بهش ثابت کنی از شوهرت کمک بگیر که به مادرش نزدیک بشی بگو من میخوام حسن نیتمو نشون بدم واسه همینم تو کمکم کن. ازش بپرس مامانت از چی خوشش میاد از چی بدش میاد؟ از عروسش چه توقعی داره؟ این جوری همسرت هم بهت کمک میکنه نه اینکه بره طرف مادرش چون میفهمه تو قصد خواستی نداری. وفتی اوضاع خراب میشه بهش بگو قرار شد تو کمکم کنی یادت نره و . . . . .
بگو هر کس جای خودشو داره آدم باید همه خانوادرو با هم داشته باشه مگه میتونی بین خواهر و مادرت یکی رو انتخاب کنی که به من این حرفو میزنی ؟؟
شاید حرفام تکراری بود به هر حال کاری از دستم بر نمیاد جز اینکه واست دعا کنم خانمی.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
مثل من شما بسیار باهوش هستید و منطقی. فکر می کنم سخنانتون بسیار کمک کننده هست.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
چي بگم والله ، من يه كم گيج شدم ، من و همسرم تو محل كارم باهم اشنا شديم ، روزي كه براي اولين بار باهم صحبت كرديم ، خيلي محترمانه بهم پيشنهاد ازدواج داد ، نبود از اون دسته ادمهايي كه بخواد وقتشو تلف كنه و به قوله معروف حال و هولي هم بكنه ! خيلي زود موضوعو با خونواد هاش مطرح كرد ، مامانش مخالف بود از همون روز اول ، ( كه بهتون گفتم مي خواسته عروسش در وهله اول انتخاب خودش باشه ) به هر حال با هزار كشمكش اومدن خواستگاريم ؛ همون شب درست قبل از اينكه اونا برسن خونمون ، يه خواستگار ديگه بدون هماهنگي اومده بودن اونجا ، كه به محض خروج خواستگار اوليه ، خونواده همسرم رسيدن ، پدر و مادر من با اون خواستگار اوليه موافق تر بودن ، اما مامانم دائم مي گفت كه ببين : نجابتي رو كه من تو وجود اين خونواده و پسره ديدم و تو خونواده دوميه ( همسرم ) نديدم . مامانم همش مي گفت نجابت ؛ پاكي ، صداقت ، مهربوني ، ( كه اين خونواده همسر من بويي از يك كدوم از اينها رو نبرده بودن ) من و همسرم ديوانه وار عاشق هم شده بوديم ، تا اينكه به عقد هم دراومديم ، اين علاقه روز بروز بيشتر و بيشتر ميشد تا زماني كه آوازه عشق ما دوتا به گوش مادر شوهرم رسيد ، اصلا دلش نمي خواست من با همسرم رابطه خوبي داشته باشم ، دائم منو عصبي مي كرد ، تو پست مادر شوهر نق نقو همي چيزو راجع بهش نوشتم .
خيلي سعي كردم يه لباس گشاد تنم كنم ، تا به هيچ كدوم از اين حرفها بها ندم ، اما نشد كه نشد .
يه چيز خيلي جالب كه پدر شوهرم هم مشاورتحصيليه هم مشاور خانواده است . عجيبه نه ؟ ... من حتي اجازه ندارم وقتي كه تو خونه شونم كنار پدر شوهرم بشينم و باهاش وارد بحث بشم ، چون مادر شوهره از اين ميترسه كه من برم همه چيزو بذارم كف دست پدر شوهرم ف خودمم اصلا به اين كار راضي نيستم . نمي خوام اختلافاتمون از اين كه هست بيشتر بشه . پدر شوهرم هم ديگه خيلي پير شده و توانايي شنيدن اين جور خاله زنك بازيها رو نداره . تصميم گرفتم فردا عصر برم پيش يك مشاور و همه چيزو مطرح كنم . راستي دوست شوهرم الان بهم زنگ زد كه : شوهرت فقط به اين دليل رفته مسافرت كه : چون حالش زياد خوب نبوده خواسته چند روز از اينجا دور باشه ، تا حالش كه بهتر شد برگرده ! منم چيزي نگفتم و ازش تشكر كردم و خداحافظي كردم .آخه مگه من ادم نبودم ، مگه من به استراحت نياز نداشتم ، مگه من نمي تونستم به جاي اين دكتر و اون بيمارستان رفتن ، برم يه جايه ديگه حال و هوايي تازه كنم ؟ چقدر آخه بعضي از اين مردا اينقدر خودخواهن اي خدا
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
به نظر من ماندگار جان كار دوست شوهر شما حساب شده اس. يعني از طرف خود شوهر شما انجام مي گيره. شايد هم من اشتباه مي كنم. خيلي خوب كاري مي كني كه مي خواهي به مشاوره مراجعه كني. سعي كن خيلي منطقي موضوع رو جمعش كني.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیز، دوستان راهنمایی های خوبی کردن، منم برات دعا می کنم که زودتر به نتیجه برسی عزیزم...
:72:
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
من واقعا از همتون ممنون و متشكرم ، و چه خوب حق همدردي رو كه با كسي كه حتي نديدينش و خوب به جا مياريد . روزي كه اين پست و ايجاد كردم فقط به جدايي از همسرم مي انديشيدم و امروز كه تنها چهار روز از اون ماجرا ميگذره ؛ مي بينم به لطف حضور گرم شما ، و نظرات خوب و سازندتون ، كه هر كدوم از اين نظرات جايه تشكر داره ، توانست ديدگاه منو نسبت به زندگيم و اينده ام تغيير بده .
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد