-
شایسته جون یطوری نوشتی کاربرای فهمیم انگار بقیه پسر ، دخترایی که میان اینجا بی ارزش و ناآگاهن.
این حرفتون خیلی زشته.:81:
الان خود من تحصیلات عالی دارم و خوبم میفهمم . هر سری یه عقلی داره خوب نیست یکی رو بالا ببریم و خودمونو کوچیک کنیم. شیدا جون با توجه به پروفایلشون مدتهاست اینجان. :305:
همه بچه ها زحمت میکشن که شما اسمشون رو نمیارین
باغبان، فرشته مهربان، جوادیان، رهگذر آسمان، عشق آفرین، مونا، صبا 2009، ستاره زیبا ،، Maryammim، yarmehrban،khaleghezi،sia518 ، فرشته اردیبهشت، yedoost،mohammadreza164 و........... خیلیا
حتی ما که خیلی عادی هستیم، چون اجازه ارسال نداریم دلیل بر نفهمی ما نیست، کارو زندگی داریم نمیتونیم هی آنلاین شیم و بریم
آدم چی بگه والا
ببخشید استارتر این پستو گذاشتم :-*
-
بله؟؟!!!!
راستش خندم گرفته شما كجا بودى كه يهو به تحصيلاتت توهين شد؟
اون يه جورى كه ميگى چجوريه كه اييييين همه معنى داشت و خودمون متوجه نشديم!
تعريف كردن از يه فرد انقدر براى شما عجيبه كه در نهانش اين توهين ها رو خوندى؟!!
اون جمله اى كه من در تمجيد از كاربر شيدا نوشتم وراى حس حسادت شماست. زندگى هايى كه اينجا تعريف ميشن، فيلم سينمايى نيستن كه هر كسى حتما بياد نظر بنويسه و به تعداد پست هاى بالاش افتخار كنه! كما اينكه خود من هم اين كار رو نميكنم و چه عالى كه شما هم اينطور نيستى. و اتفاقا منظورم اين بود كه به كاربرهاى باسابقه اى چون شيدا و نظراتشون بايد بيشتر بها داده بشه.
اون كلمه چون كه نوشتم معنيش ميشه مثل، مانند. يعنى يكى مثل شيدا. نه لزوما شيدا. يعنى يه جاى ديگه تبديل ميشه به فرشته مهربان، ستاره زيبا، باغبان و .... توى اون پست قبلى هم نوشتم: چون شيدا.
- - - Updated - - -
بله؟؟!!!!
راستش خندم گرفته شما كجا بودى كه يهو به تحصيلاتت توهين شد؟
اون يه جورى كه ميگى چجوريه كه اييييين همه معنى داشت و خودمون متوجه نشديم!
تعريف كردن از يه فرد انقدر براى شما عجيبه كه در نهانش اين توهين ها رو خوندى؟!!
اون جمله اى كه من در تمجيد از كاربر شيدا نوشتم وراى حس حسادت شماست. زندگى هايى كه اينجا تعريف ميشن، فيلم سينمايى نيستن كه هر كسى حتما بياد نظر بنويسه و به تعداد پست هاى بالاش افتخار كنه! كما اينكه خود من هم اين كار رو نميكنم و چه عالى كه شما هم اينطور نيستى. و اتفاقا منظورم اين بود كه به كاربرهاى باسابقه اى چون شيدا و نظراتشون بايد بيشتر بها داده بشه.
اون كلمه چون كه نوشتم معنيش ميشه مثل، مانند. يعنى يكى مثل شيدا. نه لزوما شيدا. يعنى يه جاى ديگه تبديل ميشه به فرشته مهربان، ستاره زيبا، باغبان و .... توى اون پست قبلى هم نوشتم: چون شيدا.
-
ماری عزیز اینکه میگیم با همسرت حرف بزن به خاطر ایشون نیست فقط و فقط به خاطر خودته! همه میدونیم که خیانت بزرگی در حقت کرذه ولی خودخواه تر از این حرفاست که بیاد بشینع باهات خرف بزنه یا بخواد از دلت در بیاره و یا حتی توجیهت کنه! سالها اینجوری عادتش دادی که هیچ احساس مسوولیتی در قبالت نداشته باشه.اینقدر راحت سر همه چی کوتاه اومدی و نظر اونو قبول کردی که الانم دقیقا همون توقعو ازت داره! وقتی هر بحرانی تو زندگی پیش میاد اولین قدم اینه که زوجین با هم حرف بزنن...اگه همسرت طفره میره تو باید اینکارو بکنی! باید بهش بگی که چی داری میکشی و چه احساسی نسبت به کارش داری و چقدر عصبانی و افسرده و دلخور هستی و...(هرچی که تو دلته)مهم نیست اون چه عکس العملی نشون میده.بالاترین حدش اینه که داد و بیداد میکنه و قبول نمیکنه اشتباه کرده .میدونم خیلی سختته ولی باید این بتی که از همسرت برا خودت ساختی رو بشکنی و جرات کنی بدون ترس از عکس العملاش حرفاتو بزنی!
اگه احساس میکنی باید بری محل کارش حتما برو.ولی باور کن فایده زیادی نداره! اون خانم اومده خونه تو روی مبلای تو نشسته و با همسرت رابطه خیلی نزدیک برقرار کرده اونوقت فکر میکنی اونقدر شرم و حیا داره که به همین راحتی پا پس بکشه؟؟؟. درسته تو باید نشون بدی که حواست جمعه ...هستی...کوتاه نمیای ..نمیذاری زندگیتو از چنگت در آرن...ولی اول از همه باید به همسرت و خودت اینو نشون بدی نه اون دختر!
و درباره مشاوره رفتن هم مطمینم که ایشون مشاوره نمیاد ولی خود شما باید حداقل با چندتا مشاور صحبت کنی و راهنمایی حرفه ای بگیری تا بفهمی کار درست چیه و چجوری عمل کنی .
-
یه چیز دیگه هم میخوام بگم: من شدیدا با این حرف مخالفم که هرکی خیانت میکنه حتما ادم هرزه و چشم چرون و بی بند وباریه!! این حرف یه جوری خیلی سطحی نگریه .ادما سیاه و سفید نیستن که یا خوب باشن یا بد! یا پاک باشن یا فاید!هر ادمی مجموعه ای از ضعفها و قوتا و خوبیا و بدیاست!
ببین از همسرت دفاع نمیکنم!!! از حرفام بد برداشت نکن.ایشونو شما که سالها باهاش زندگی کردی بهتر میشناسی من فقط میگم که درسته که:
خیانت تو زندگی زناشویی بدترین گناهه و برای هیشکی قابل بخشش نیست ولی دیدم کسایی رو که ادمای معمولی و خوبی بودن ولی وقتی تو یه محیط بد و در ارتباط با ادمای ناجور قرار گرفتن همچین اشتباهی رو مرتکب شدن و بعدا خودشون شدیدا پشیمون شدن.
-
سلام عزیزم.
اگر مردی خیانت کنه، به این معنی نیست که زن کوتاهی کرده و مقصر هست، چون هرچقدر مشکلات زندگی زیاد باشه، توجیهی برای خیانت نیست. اما میتونه این معنا رو داشته باشه که مرد ناهنجاری، تناقض، کژفهمی، ناتوانی و تنهایی زیادی رو درون خودش تحمل میکنه.
خیلی از آقایونی که خیانت میکنند، واقعا عاشقانه همسرشون رو دوست دارن و اصلا نمیدونن چرا خیانت میکنن و دلیل کم توجهی به همسر و فرزندشون، گریز از وجدانه، چون حس خائن بودن حس خوبی نیست.
اگر میخواین بتونید بهش اعتماد کنید، باید بدونید درمان این تنوع طلبی در همسرتون پیچیده تر از تغییر در نوع لباس خواب و سیاست زنونه و عزیزم قربونت برم های عاشقونه است. درمانش نزدیکی به احساس همسرتون و نیاز های پنهان شده و سرکوب شده اش هست. دقیقا همان جایی که ازش پرخاشگری سر میزنه و همان چیزی که خساستش رو در پی داشته.
میدونید چه افرادی پرخاشگرند؟ افرادی که ناکام بودن، افرادی که نادیده و دست کم گرفته شدن، اعتماد به نفسشون سرکوب شده، تحت استبداد بودن و شاید نه الان. شاید بچگی، نوجوونی.
دلیل خساست، حداقل اینه که فرد از پول برای خودش یک حامی ساخته .
و مشکلی که مرد های عصبی دارن اینه که زن ها میترسن به احساسشون نزدیک بشن، چون ممکنه وقتی سعی داری غرورش رو بزنی کنار عصبی و پرخاشگر بشه یا اعتماد نکنه، و البته یه قانون داره! اگر میخوای به احساسشون نزدیک شی، باید اجازه بدی به احساست نزدیک بشن. باید بتونی جوری که ناراحتش نکنی از دغدغه هات صحبت کنی و ازشون کمک بخوای. باید معنای واقعی احساست رو مستقیما بگی و این خیلی مهمه.
تا حالا در مورد شک و شبهاتتون بهش گفتید میترسم از دستت بدم؟ و ازش خواستید کمکتون کنه تا آروم بگیرید؟
گفتید چقدر براتون مهمه؟ گفتید اعتماد به نفستون از دست دادین ؟ تا حالا به اشتباهاتتون پیشش اعتراف کردید و عذرخواهی کردین؟ وقتی خسیس بوده، از شخصیتش انتقاد کردین یا در زمان مناسب خساست رو نقد کردین، اونم به خاطر آرامش خودش؟ وقتی زحمت میکشید قدر دانی شد یا همه وظایفش رو شما انجام دادید و قهرمانانه منتظر قدردانی موندین؟ اطاعت دوست داره، تا حالا بی چون و چرا و با لبخند و مهربونی یه چشم محکم جایی که سلایقتون یکی نبوده گفتین؟ چقدر در مورد نیاز هاتون از ره دل صحبت کردین؟ وقتی درد و دل میکنه سعی میکنید هزارتا راه حل بذارید جلو روش یا سعی کنید حس و حالش رو درک کنید در آغوش بگیرید و تضمین بدین کنارش هستید؟ اصلا چقدر باهاتون درد دل میکنه؟
همه چیز به آرایش و تفریح و سفره آرایی و ناز کردن و دلبری کردن نیست. این ها مهم هستند، اما نه به اندازه همراه شدن با همسرت و اعتماد به نفس دادن بهش.
سعی کنید از دغدغه هاش سر در بیارید و تخصصی با کمک مشاور، مقاله و غیره بررسی کنید چطور میتونید کمکش کنید و ذره ای از خوددرگیری هاش کم کنید. وقتی فرجه میدین برای اعتماد سازی، با چنین مردی باید صبور بود.
میخواین اعتماد کنید بهش؟ پس ابتدا ثابت کنید بهش قابل اعتمادین!
بدون اعتماد متقابل زندگی مشترک عملا بی معنا و غیر ممکنه. لذا جریان زندگی رو به مسیری هدایت کنید که ضمن حفظ حریم خصوصیتون جلب اعتماد هر دوی شما رو به همراه داشته باشه.
-
سلام
عکسهای پروفایل اون خانوم رو نگاه میکنید و با چهره ی طبیعی خودتون مقایسه میکنید و در نهایت به این نتیجه میرسید که تفاوت شما و ایشون مثل ماه و خورشیده؟؟؟؟؟ عزیزم مگه با این نرم افزارهایی که جدیدا اومده و کلا ابرو و لب و بینی و لپ و سایر اعضای بدن رو میتونه تغییر بده هیچ دختر خانه خراب کنی مثل اون خانوم عکس پروفایل زشت هم میتونه داشته باشه؟؟؟؟؟
چند وقت پیش با دوستام رفته بودیم بیرون عکس انداختیم من گفتم این عکس خوب نشده یه عکس دیگه بگیریم اونا میگفتن ول کن نیکیا بعدا با نرم افزار درستش میکنیم دیگه :327:
خانوم جان هرگز از روی عکس آدمها راجع به زیباییشون قضاوت نکن ممکنه 180 درجه با قیافه ی طبیعیش فرق داشته باشه...
-
سلام ماری عزیز
راستش توی این تاپیک دوستان نظرهاشون رو خیلی خوب نوشتند و شاید تا امروز حرف جدیدی برات نداشتم که بخوام نظر بدم اما از ابتدای تاپیک باهات همدردی می کردم و به شدت غمگینی شما من رو هم ناراحت می کرد. راستش من کارشناس این مسائل نیستم و مهمتر از همه اینکه آدمها خیلی با هم فرق می کنن طوریکه راه حلی که شاید برای من و همسرم جواب بده برای شما کاملا معکوس باشه. تشخیص اینکه چه راهی رو انتخاب کنید با شماست و اینکه چقدر همسرت رو می شناسی و رفتارش رو می تونی پیش بینی کنی.
مثلا در مورد من اگر با همسرم با مهربانی حرف بزنم جواب می ده اما در مورد مثلا خالم وقتی با عصبانیت یا تحکم حرف بزنه جواب می ده چراییش هم خیلی سادس همسر من شخصیت اعتماد به نفس داره و داد و بیداد و جنگ قدرت در موردش جواب نمی ده اما همسر خالم شخصیت دیگه ای داره وفکر می کنم مهرطلبی و وابستگیش باعث می شه نتونه عصبانیت خانومش رو ببینه و سریع توی لاک خودش می ره.
باز هم می گم می فهمم خیلی سخته و توقعاتی که من ممکنه اینجا از شما داشته باشم اصلا درست نباشه و شاید الان موقعش نباشه ولی فقط شخصیت شوهرت رو بشناس. همین. ببین چطور می تونی به قول معروف ازش برای خودت امتیاز بگیری. سوء تفاهم نشه. منظورم اینه که در مورد شوهرت چی راضیت می کنه. باید بتونی اونو بدست بیاری با کمک خودش.
من خوب خودم زندگی هایی رو دیدم تو فامیل و آشنا که خانوم با سکوت و چرخیدن مثل پروانه دور شوهرش در زمان خیانت شوهرش بعد از 8 9 سال تونست زندگیش رو حفظ کنه و الان بچه های موفق داره و شوهرش مثل پروانه دورش می چرخه. زندگی رو هم دیدم که خانم تهدید به جدایی کرد و بعد از آبرو ریزی و فهمیدن یه سری از بزرگترهای فامیل با دادن قول و تعهد زندگی حفظ شده و اکنون مشکل حادی شاید وجود نداره که خبر بدی از اون خونواده نمی شنویم. خانواده ای رو هم دیدم به دلیل خیانت جدا شدن و آقا رفتن ازدواج کردن و بعد از 8 سال پشیمون برگشتند و تقاضای ازدواج مجدد با خانوم اولشون....
توی همه اینایی که دیدم فرد خاطی و خائن بعد از عمل زشتش بی برو برگرد برگشته سراغ زن اولش . این یعنی برگ برنده شما. اون خانم هرچقدر فریبنده و لوند و زیبا فقط برای مدتی برای آقایون جذابیت داره. امیدوارم کار به اونجا نکشه اما بعد از مدت طولانی که شور و هیجانشون افتاد و خانوم تبدیل شد به خود واقعیش و همسر شما هم براش عادی شد یاد خوبیهای ماری می افته. یاد درک و فهم ماری. یاد اینکه مگه ماری چه گناهی کرده بود که من این کار رو در حقش کردم. یاد مهربونیهای ماری. تازه یادش می افته ماری مادر بچمه. می خوام بگم همسرت به قول یکی از کاربرای خوب الان کر و کور و لال شده. و شاید یه مدت دوری و دلتنگی اینارو یادش بیاره.
اینا رو گفتم که تجربیات دیگه ی زندگی هایی که خیانت در اونها اتفاق افتاده نشون داده شوهرت در آینده مال شماست حالا این وسط چقدر شما دو تا و البته فرزندتون ضرر کنین بستگی به مدیریت شما داره. درسته روحیه نداری غمگینی و خیلی مسائل دیگه . فکر نکن منی که اینجا نشستم هیچ چیز ندیدم و دست پر مهر همسرم زیر سرمه یه چیزی واسه خودم می گم . شاید بیشتر از سنم هم حتی زندگی اینو اون رو دیدم وتحلیل کردم که برای خودم اتفاق نیفته.همه ما سختی کشیدیم که میایم به هم کمک کنیم. من به دلیل برخی مسائل شکاک شده بودم افسردگی شک رو زیاد می کنه . طبیعیه به همه چی مشکوک شی. اول سعی کن افسردگیت رو درمان کنی. نمی گم برو آرایش کن به خودت برس چون برای ادمی که یه شونه به موهاش نمی تونه بزنه این توصیه یه ذره کمالگرایی به نظر می رسه. اما از یه جایی باید یا علی بگی و ببینی باید چیکار کنی. در مورد شوهرت به روش بیاری جواب می ده یا سکوت و حفظ قبح این کار. تهدید به جدایی اش کنی جواب می ده یا حضورت رو پررنگ کنی.
با توجه به شناختی که از بعضی اقایون دارم معمولا کسایی که مدام نگران حرف مردم و در حال شوآف هستند برملا کردن موضوع یا تهدید به جدایی جواب داده و با گرفتن تعهد زندگی از سر گرفته شده.شاید تضمینی برای عدم تکرارش نباشه اما خوب یه چیزایی به زن اول زندگی ثابت شده. اما برای افرادی که حتی داشتن بیشتر از یک معشوق افتخاره خوب این راه جواب نمیده. اینارو خودت با شناخت از شوهرت باید بفهمی.
فقط در مورد خودت یه چیزی می خوام بگم. کمی تغییر کن. خودت رو دوست داشته باش. اگر پشتوانه مالی خوبی تا الان به دست آوردی ، از این به بعدش رو خرج کن. اگر در خودت نمی بینی که الان با شوهرت و اون زن مبارزه کنی خودت رو تقویت کن و به خودت فرصت بده که قوی شی. به تغذیه و ورزشت برس. ورزش خیلی کمکت می کنه خیلی. حوصله آشپزی نداری ولش کن. حاضری بخور. حوصله حرف زدن نداری باشه ببین به جاش چی دوست داری اون کار رو انجام بده. برو بشین با کامپیوتر بازی کن . در واقع حرفم اینه که یه مدت به خودت استراحت بده بگو درستش می کنم اما هفته دیگه یا ماه دیگه. بذار فعلا تقویت کنم خودمو. مطالعه کن . جسم و ذهنت رو با هم تقویت کن. هدفت توی زندگیت چیه ؟ این مسائل چقدر تورو دور کرده از هدفت ؟ یه هفته مسئله خیانت رو بذار کنار شده روی تقویم علامت بزن هر وقت فکر اون خانم یا همسرت اومد بگو فلان روز بهش فکر می کنم. روحیه ات رو فکر کنم اینطوری بتونی بدست بیاری من در مورد یکی از مشکلاتم این کار رو کردم و جواب داد. روز موعود که برای من رسید فقط تونستم از خدا بخوام خودش انتقامم رو بگیره و الان نشستم منتظر خبر در مورد مشکلم با روحیه خیلی بهتر و سپردم به خدا و سرمو با خوش گذرونی با همسرم گرم کردم. در صورتی که خواب و خوراک رو ازم گرفته بود. امیدوارم تجربه ام به شما هم کمک کنه.
ولی یه جمع بندی کنیم . اول ببین شوهرت چه جوری ممکنه به شما امتیاز بده یا برگرده سر خونه و زندگیش. با حرف با تهدید با سکوت . بعضی از آقایون هستند از زنی که از حق خودش دفاع کنه خوششون میاد من خودم سر کار زیاد این کار رو می کردم و همسرم که همکارم بود می گفت عصبانی نباش و یا آروم باش ولی کم کم فهمیدم از همین بعد شخصیتی من خوشش اومده که می تونم حقم رو بگیرم یه بار خودش در مورد یه دختر بچه این رو گفت که خیلی خوشم میاد می تونه حرفش رو بزنه شده با گریه. یه بار هم مشاور گفت که همسرت نمی تونه نه بگه (به خصوص به مادرش) و یکی رو می خواد که این کار رو بکنه ولو اینکه آدم بده بشه. پس ببین تعاریف ما با چیزی که شاید هست واقعا متفاوت باشه من همیشه فکر می کردم مردها از زن لوند و لوس خوششون می آد که توی هر موقعیتی شوهرشون رو بفرستن جلو اما دیدم اینجوری نیست و حتی همسرم در ظاهر می گفت آروم باشم(الگو سازی از مادرش کرده بود در صورتی که ذاتا چیز دیگه ای جذبش می کرد). بعضی وقتها بعضی مردها دوست دارن زنشون رو عصبانی ببینن بر خلاف تعاریف ما و خیلی از کتابها. یا دوست دارم زنشون رو مستقل ببینن شاید خیالشون راحت شه که ما نباشیم اتفاقی واسه زنمون نمی افته. یا زنمون آویزون ما نیست. البته اینم حدی داره و نباید مثل من از اونر بووم افتاد.
برداشت بد از حرفم نکنی ها نمی گم برو زدو خورد کن می گم تعاریفت و عقایدت رو یه مرور کن تا الان فکر می کردی بگی چشم و کمک خرجش باشی شوهرت عاشقت می مونه و ... اما این خیانت هشداریه که بگه ماری عزیزم یه جای کار می لنگه تعاریفت یه جاهاییش در مورد این مرد به خصوص که شوهرته اشتباه بوده. حالا با شناخت مشکل و البته شوهرت (که برای نشون دادن مشکل توی زندگی بدترین راه رو انتخاب کرده) باید بتونی حلش کنی.
حتی اگه مجبور شی یه مدت جدا شی ازش. بذار شوهرت بفهمه از هیچی نمی ترسی. اینجوری می فهمه خیلی خسته ای و واقعا به اینجات رسیده.
امیدوارم حرفام وتجربیاتم ، زندگی ات رو خرابتر از این نکنه. تو رو خدا اول تحلیل کن بعد ببین کدومش به دردت می خوره به کار ببند. زیاد برات نوشتم شاید یه جملم کمکت کنه. پراکنده نوشتم ببخشید اما واقعا دلم می خواد کمکت کنم . خودم رو جای شما گذاشتم در مورد من و همسرم این جواب می ده که بگم من می رم و ایشون رو از اینکه من رو همیشه از دست بده بترسونم. می دونم جدایی به همین راحتیا نیست اونم با بچه اما حرفشم شاید یه تکونی یه شکی چیزی بده . مشاور یه بار کار من رو خراب کرد گفت ما خانوما روزی 100 بار هم بگیم می ریم نمی ریم چمدون رو می بندیم می ذاریم جلو در اما نمی ریم. ولی بهش توصیه کرد هر وقت خانومت گفت می رم بدون خسته است و خستگیش رو در کن.
شاید این راه دفاعی بعضی از ما خانوما باشه. درست و غلطش رو نمی دونم ولی مشاور به من نگفت اشتباهه فقط به شوهرم گفت معنی این حرکت اینه...
امیدوارم با خبرهای خوب بیای :72::43:
-
سلام دوست عزیز
از خوندن مشکلتون متاثرشدم.
شرایط روحی شما قابل درک هست.
طبق گفته دوستان همین که همسرتون پنهان کاری می کنند خودش نقطه قوتی است .
ایشان دنبال موقعیتی می گردند که از آن سو استفاده کنند . این موقعیت را به ایشان ندهید.
مهم ترین کار این هست که اول از همه آرامش خودتون را به دست بیارید ، اعتماد به نفستون را بالا ببرید ، از خودتون احساس رضایت کنید و این ممکن نمی شه مگر اینکه از یک متخصص کمک بگیرید .
با یک جلسه مشاوره که اتفاق خاصی نمی افته سعی کنید جلسات مشاوره مداوم زیر نظر یک متخصص دلسوز داشته باشید. پیشنهاد می کنم اگر تهران و حومه هستید حتی اگر شده وقت بگذارید و قم زیر نظر مشاور همین سایت آقای سنگتراشان قرار بگیرید.
قدم بعدی ، وام دار کردن همسرتون نسبت به خودنون ، یعنی اینکه با رفتارهاتون، بزرگواری هاتون ، عزت نفستون همسرتون را به صورت غیر مستقیم دچار عذاب وجدان کنید.
از عبادت و راز و نیاز غافل نشید ، همه جانبه تاثیر می گذاره ،هم روی آرامش خودتون هم روی همسرتون.
به خودتون برسید ، به زندگی برسید ، خاطره های زیبا درست کنید ، ساعت های خوش در کنار هم به وجود بیارید ، از این سردی فاصله بگیرید.نیازهای مالی تون را بهمسرتون بگید ، شده برای انتخاب یک مانتو با همسرتون به بازار برید و از ایشون نظر بخواید. در عین اینکه زنی با درونی های قوی خودتون را نشون می دهید خودتون را نیازمند حمایت و محبت همسرتون نشان بدهید. به قول یکی از دوستان نقش یک ماهی خوشمزه را بازی کنید که هر آن ممکنه لیز بخورد و به آب دریا برگردد.
این کارها یک حسن دارد و همان می شود که گرمای به وچود آمده در زندگی موجب می شود ایشان با احتیاط بیشتری رفتار کنند.
می دانم وقتی اعتماد نباشه خیلی سخته.
پس عقلانی ترین کار اینه که پای زندگیت بایستی.
جوانی تان پای این زندگی رفته. کلی خاطره های خوب از این زندگی دارید.دخترتان ثمره این زندگی است.پس مقاوم باشید واجازه ندهید یک پاپتی عشوه گر زندگی تون را از دستتون در بیاره.
برای مقاوم بودن لازمه که اعتماد کنید. این یه حسن داره اینکه ذهنتون را خالی می کنه و جای مانور بیشتری برای تصمیم ه و رفتار های درست در مواقع لزوم بهتون می ده.
حسن ظن و اعتماد کردن یک سر سودش برای خودتونه .
اتفاقا در این مورد خودتون را به جهالت بزنید.
به زندگی تون برسید این جهالت باعث می شه انرژی های مثبت از خودتون ساطع کنید و به مرور حریف را از میدون به در کنید.
امکان دارد هم در این میان شواهدی غیر قابل انکار در مقابل هر دوی شما رویت شود ، در آن زمان باید آنگونه قوی باشید که مسوولیت مشکل به وجود آماده را به عهده همسرتان بگذارید و با جدیت از ایشون بخواهید که خود ایشان این مشکل را حل کنند و اگر نیازمند کمک شما هستند حاضرید به ایشان نیز کمک کنید.
-
سلام دوستان عزیزم
منو ببخشید که خیلی دیر تونستم بیام و پیام های شما رو بخونم
این چند روز برای مدت کوتاهی دسترسی به نت داشتم و برای همین شرمنده شما شدم
از همه دوستان عزیزم ممنونم...برای من جالب و در عین حال خیلی خوشحال کننده است که چه طور با حجم زیادی از دلسوزی ها ...مهرورزی ها و دلنگرانی ها از کسانی روبرو شدم که نه من می شناسند ...نه به من نزدیکند.. و نه حتی کوچکترین احساس عاطفی مابین ما وجود داشته است
خوشحالم که اینجا عضو شدم و واقعا از همه شما سپاسگذارم
حضور شما و نوشته هاتون به من انرژی میده و این پیام رو به من منتقل میکنه که در به دوش کشیدن دردهام تنها نیستم
من از تمامی نوشته های شما استفاده میکنم ....میدونم که گاهی مابین دوستان تعارض عقیده ممکنه پیش بیاد یا نظرات با یکدیگر مخالف باشه اما من تمام نظرات شما رو مثل گوهری گرانبها نگه میدارم و سعی میکنم هوشمندانه از تک تکشون در جای مناسب استفاده کنم
شیدا...یارهمراه....تواد آرزو ..شایسته...میس بیوتی...عشق آفرین...نیکیا...مریم میم ...بی نهایت...از همه شما که علیرغم مشغله های خودتون و گرفتاریهاتون وقت گذاشتید و منت بر سر من نهادید و برای من نوشتید نهایت سپاس و قدر دانی رو دارم و از درگاه خداوند منان آرزوی زیباترین و بهترین دقایق رو برای شما دارم ....
من سعی کردم تغییر کنم ...البته غلبه بر افسردگی کار بسیار سختیه مخصوصا در سنی که من هستم چون معمولا در این سن آدم ها توان و انرژی سال های قبل رو ندارند و هر کوششی تلاشی مضاعف می طلبه ....
اما اولین قدم با هر زوری بود رفتم و موهام رو که تقریبا سه رنگ شده بود به یک رنگ ثابت ، رنگ کردم ....مدت ها بود در آیینه چهره شکسته و اخموی خودم رو میدیم و بیشتر عذاب میکشیدم ...ولی الان حداقل موهام روحیه ام رو خراب تر نمی کنه ....دو تا بعدازظهر در این هفته با دخترم رفتم بیرون و خوش گذروندم ...قبلا هر جایی میخواستم برم حتما قبلش از همسرم اجازه میگرفتم ...کلی قربون صدقه اش میرفتم بهشون میگفتم بیاین بریم بیرون مهمون من و...و تقریبا 90 درصد مواقع قبول نمیکردند...ولی این بار فقط بهشون اطلاع دادم زنگ زدم و گفتم من و ...داریم میریم بیرون ...همین...و همیشه برای ایشون از بیرون شام میگرفتم اگر مثلا فست فود میرفتیم برای ایشون هم سفارش میدادم و می آوردم خونه ولی این بار این کار رو نکردم ...خیلی تعجب کردند اما چیزی نگفتند...
مهمون داشتم ...خانواده خودم اومدند سعی کردم لحظه هایی که هستند رو خوش باشم و در تمام مدتی که حضور داشتند با اون ها صحبت کردم و پذیرایی کردم و فقط بنا به ضرورت خیلی عادی با همسرم حرف زدم و این براشون بسیار عجیب بود چون همیشه وقتی مهمون داشتم ایشون در اولویت بودند ...خیلی مواظبشون بودم هواشون رو داشتم و مثل مهمون از ایشون هم پذیرایی میکردم ولی این بار بعد از تعارف به مهمون هام برای خودم میوه و بستنی برداشتم و همونطور که با مادرم صحبت میکردم میوه خوردم ...بنابراین خودشون بلند شدند و میوه برداشتند و حتی برای من تو پیش دستیم گیلاس گذاشتند ( چون میدونند که من گیلاس خیلی دوست دارم )
با اون خانم که گفتم از اقوام بسیار نزدیکه و در همون مجتمع پزشکی که همسرم هستند کار میکنه صحبت کردم و گفتم دوست دارم بیام اونجا رو ببینم ...ایشون تعجب کردند . از من پرسیدند مگه نمی تونی با همسرت هماهنگ کنی بیای که بهشون گفتم که من روزهای 5 شنبه میتونم بیام چون تعطیلم که همسرم اون موقع اونجا مطب نداره .........بنابراین هفته آینده به بهانه سر زدن به این خانم میرم مجتمع ...و به این خانم دکتر هم گفتم که به کسی نگند که من همسر دکتر ...هستم و ایشون هم قبول کردند
...
و از همه مهم تر ...جایی هست( یکی از مطب هاشون که با دوستشون شریکن ) که من مطمءنم که همسرم مدارک یا اسنادی رو که بخوان سکرت باشه ، اونجا نگه میدارند...برنامه ریزی کردم هفته آینده میرم اونجا ( بدون این که همسرم متوجه بشه ) و خیلی چیزا رو متوجه میشم ...فقط برای من دعا کنید که همسرم نفهمه که من رفتم و این که واحد های روبرویی به همسرم یا شریکشون چیزی نگند که مثلا خانم ...اومده بود اینجا ...میدونم که کار چندان عاقلانه ای نیست اما تردید و شک داره منو از بین میبره ...میخوام تکلیفم رو حداقل با خودم یکسره کنم ...بدونم چه خبره...الان واقعا انگار بین زمین و آسمون معلق هستم
روحیه ام بهتر شده ...با خودم خیلی حرف زدم ...تمام کلماتی که دوستانم در همین سایت نوشته بودند رو به خودم گفتم ...سعی کردم به این باور برسم که من نقطه بسیار بسیار بسیار کوچکی در جهان هستم و این که غم و اندوه من به تنهایی بدون هیچ تلاشی چیزی رو تغییر نخواهد داد این که کائنات و دیگر انسان ها موظف نیستند که مشکلات من رو حل کنند و تنها کسی که باید بتونه دوباره قامتش رو محکم نگه داره و بایسته و از حقوقش دفاع کنه فقط و فقط خودم هستم ...به آینده فکر کردم که دخترم از این که کنار مادری خسته و رنجور باشه چه قدر زجر خواهد کشید تا الان من مادری محکم و استوار بودم که همیشه به مشکلات (به ویژه مشکلات مالی) لبخند می زدم و مبارزه میکردم و شکستشون میدادم ولی حالا مادری رو میبینه که حوصله فیلم نگاه کردن ، ...بازی کردن...کتاب خوندن ...رو نداره ..و من مصمم هستم که نگذارم از پا دربیام....روی پاهام بایستم...به عشق فرزندم میتونم خودم رو مجدد احیاء کنم ....برای من دعا کنید ...
-
ماری عزیز خیلی خوشحالم که روحیت به مقدار بهتره .از کارایی که کردی خیلی خوشم اومد :43: به نظرم هرکاری که فکر میکنی به اروم کردنت کمک میگنه انجام بده .ایشالا که خبرای خوب از خودت برامون بنویسی. :72: :72::72:
-
خیلی هم خوب. چقدر عالی که تمام تلاشت رو میکنی که روحیه ت رو ترمیم کنی. بهترین کار همین هست و من واقعا تحسینت میکنم. همین که مرثیه سرایی رو تموم کردی خیلی نشونه خوبیه. :72::72:
-
ماری 22 عزیز
سلام. خبری از شما نیست. لطفا بیایید و ما رو بی خبر نگذارید
-
سلام دوستان
ممنونم که به فکر هستید
من جلسات مشاوره رو مرتب میرم و آقایی که مشاور هستند راهنمایی های خوبی کردند
خودم هم سعی کردم شجاع تر و قویتر باشم
هفته پیش به مطب همسرم رفتم اما چیزی پیدا نکردم ( منظورم مطبیه که با دوستشون شریکند نه مجتمع پزشکی)
اما راستش جرات رفتن به محل کار فعلیش که اون خانم هم هست ندارم ...چند بار تصمیم گرفتم و پشیمون شدم
همسرم سعی میکنند با من ارتباط عاطفی داشته باشند اما نمی دونم چرا اصلا و ابدا نمی تونم محبت هاشون رو باور کن...یه چیزی این وسط اشتباهه...مشکلی وجود داره ...یه مشکل در ابراز محبت ایشون وجود داره که من حس میکنم اما نمیفهمم جریان چیه
مثلا گاهی اوقات ( گاهی ) سرم رو میبوسه ....یا مثلا منو در آغوشش میگیره ...اما یه حسی به من میگه باور نکن گول نخور ...نمی دونم آیا حسم درسته یا ناشی از بدبینیه
همچنان فکر میکنم با اون خانم ارتباط دارند
من این رو حس میکنم
دیروز برای اولین بار موهاشون رو رنگ کردند خیلییی تعجب کردم چون نه در خانوده خودشون و نه در خانواده من اصلا مرسوم نیست که آقایون موهاشون رو رنگ کنند...اما چیزی نگفتم
یا مثلا صبح ساعت هفت و نیم میرند بیرون و ظهر حدود دو میان خونه....برام تعجب آوره این رفتارها( روزهایی که مطب ندارند منظورمه)
اما چیزی نمی گم
خودم نسبت بهشون خیلی سرد شدم
تقریبا باهاشون حرفی برای زدن ندارم
میدونم که اشتباه میکنم اما الان روحیه ام خراب تر و داغون تر از اینه که فکر کنم و ببینم که مثلا ایشون نیاز جنسی دارند و اگر ارضا نشند چه پیش خواهد اومد
با خودم فکر میکنم این همه رسیدن و محبت کردن به کجا ختم شد؟ و این که گاهی با خودم فکر میکنم تربیت بسیار اشتباهی داشته ام ...بها دادن بیش از اندازه به مردان...به نیازهاشون....همین الان هم خیلی میشنوم که اگر به مرد نرسی میره سراغ یکی دیگه ...
و بعد با خودم فکر میکنم من چی؟ من کجای این داستان هستم؟...
-
سلام ماری عزیز ...راستش با چیزایی که گفتی حدس من اینه که به احتمال زیاد ایشون هنوز با اون خانم در ارتباطه و دلیل این روشهای محبت جدیدش برای شما اینه که خیلی خوشحاله دیگه قضیه رو به روش نیاوردین و به کسی هم نگفتین و وجهشو حفظ کردین...اونم داره با خیال راحت به رابطه اش ادامه میده...به نظرم با مشاورتون راجع به این قضیه صحبت کنین و ازشون راهکار بگیرین...
-
سلام دوستان
خیلی به کمک شما احتیاج دارم
یک شنبه این هفته مرخصی گرفتم و صبح مثل همیشه ساعت حدود شش و نیم از خونه بیرون اومدم و به یک آژانس بانوان زنگ زدم که ماشین در اختیار برام بفرستند. خانم میانسالی رو فرستادند و من و اون خانم نزدیک منزل ما طوری که من بتونم درب پارکینگ رو ببینم تو ماشین نشستیم ...حدود سه ساعت اونجا بودیم کم کم داشتم پشیمون میشدم و حتی با خودم فکر میکردم که شاید حدس و گمان من یا شواهدی که داشتم درست نبودند که همسرم با ماشین از پارکینگ خارج شدند دنبالش کردم و رفتند تو همون آپارتمانی که قبلا گرفته بود ...اون آپارتمان هنوزه که هنوزه خالیه اما گاهی همسرم به آپارتمان سر میزدند و گاهی تعمیراتی که لازم بود رو انجام می دادند ...ما هم همون نزدیک پارک کردیم و تو ماشین منتظر موندیم ...من منتظر بودم که اون دختر هم بیاد و داخل آپارتمان بشه اما فقط یک خانم مسن ...یک خانم جوان با کالسکه بچه ...چند نفر آقا وارد مجتمع آپارتمانی شدند ...بعد از تقریبا دو ساعت مطمئن شدم که داخل آپارتمان خبریه ...خانمی که راننده بود گفت شاید اون خانم قبل از ایشون وارد آپارتمان شدند ( یعنی کلید آپارتمان رو داره )...از ساعت حدود ده تا ساعت دو بعدازظهر ما داخل ماشین منتظر نشستیم و بعد همسرم با اون خانم از آپارتمان بیرون اومدند
حالم خیلی بده
با ایشون کلی دعوا و جر و بحث داشتیم به هیچ عنوان زیر بار نمی روند و میگند که من رابطه جنسی نداشتم و فقط با هم حرف میزدیم
هیچ کدوم از شرایط من رو برای این که ضمانتی باشه که دوباره تکرار نشه نپذیرفتند
فقط کارت بانکی من که دست ایشون بود رو ازشون گرفتم البته با دلخوری دادند
از طرفی هم به من میگند که بمیری هم نمیذارم از من جدا شی
من نمی تونم با کسی دیگه به غیر از تو زندگی کنم
و...
من باز هم مریض و سردرگم شده ام ...نمی دونم چه طور حرف هاشون رو باور کنم...آیا اصلا یک فرصت دوباره بدم یا خیر؟...از طرفی هم میترسم ...نمی تونم جدا بشم ...
لطفا کمکم کنید ...راهی بهم نشون بدید
-
سلام ماری 22 جان.
ماه پشت ابر نمی مونه همیشه.
چقدر حال سخت و بدی داری. یه لحظه خودمو جای تو گذاشتم . واقعا خیلی سخته.
عزیزم چون نظرم کارشناسانه نیست، بهتره صبر کنی کارشناسان محترم سایت بیان و نظر بدن.
یکم بیشتر توضیح بده.
اون خانم هم شما رو دیدن؟
کجا با همسرتون جر و بحث کردین؟
شاهدی هم وجود داره؟
واکنش همسرتون با دیدن شما چی بود؟
از یکشنبه تا حالا برخوردشون با شما چطور بوده؟
.
.
.
ببخشید مرد ها فکر میکنن زنها نفهم هستن. مگه میشه؟ با یه زن غریبه. چند ساعت توی یه خونه. فقط حرف میزدن و رابطه جنسی نداشتند. این حرف غیر قابل باوره . هرگز باور نکنید.
به نظرم موضع محکمی داشته باشید و از اون خانم شکایت کنید. با تهیه شواهد و . ....
-
ماری جان اشتباه پشت اشتباه . عزیزم شما که قصد جدایی نداری پس چرا تجسس کردی حالا که تجسس کردی چرا قبل از اینکه بروش بیاری مشورت نگرفتی.
توی همین سایت خوندم تجسس و مچ گیری بدرد طلاق میخوره نه کسی که بخواد زندگیشو درست کنه.
الان از این تجسس چی نصیب شما شد غیر از اعصاب خوردی .اگر حرف همسرت را باور کنی که هیچ رابطه جنسی بینشون نبوده تصویر یه زن ساده لوح از خودت نشون دادی واگر باور کنی که واویلاست.
میدونم که خیلی ناراحت و اشفته ای . ولی عزیزم همون زمان که گفتی شوهرم اون خانم را اورده خونمون مشخص بود که روابط ساده ای بینشون نیست.
ماری جان زندگی فیلم سینمایی نیست که ما توش ارتیست بازی دربیاریم و با تعقیب و مچ گیری و تهدید به طلاق و شکایت و شکایت کشی دنبال درست کردن اوضاع باشیم. زندگی خیلی جدیه. مخصوصا توی این وضعیتی که شما هستید باید هر قدمی که برمیداری حساب شده باشه. وقتی یه شخص سومی نشسته منتظر تا بهر حیله و روشی شوهرت را سمت خودش بکشه تو باید خیلی با سیاست رفتار کنی.
یه وقتهایی تو زندگی هست که فقط باید با منطق بری جلو بدون هیچ احساسی.
معذرت میخوام که اینو میگم ولی تو این مدت خیلی از خودت ضعف نشون دادی این شوهرت را ازت بیشتر دور کرد. نمیگم چون سرد شده بودی نه. چون از خودت یه زن ضعیف نشون همسرت دادی.
به عقیده من فعلا هیچ کاری نکن کاملا سر سنگین برخورد کن غمگین و افسرده نباش قوی و جدی باش بزار چند روز بگذره تا احساساتت فروکش کنه و بتونی منطقی تصمیم بگیری.
ماری جان امیدوارم حرفام ناراحتت نکرده باشه.میدونم الان خیلی دلشکسته هستی.
-
شرط ادامه زندگی با ایشون را رفتن به مشاوره بگذارید.
اصلا از موضع خودتون کوتاه نیایید.
اگر تهران هستید با آقای سنگتراشان در قم نوبت بگیرید همراه همسرتان.
باید از قبل نوبت بگیرید .
-
عزیزم داستان اون زنی رو شنیدی که شوهرش همسر دوم داشتو زنه به روی خودش نیاورد، به همین دلیل مرده همه جوره مجبور بود به زندگی با زنش برسه که زنش شک نکنه؟
حالا شما که تابلو کردی اما بنظرم اگه گفت با اون زنه نیست، یجوری رفتار کن که انگار باورت شده و سعی کن امتیازاتی که نداشتی رو از شوهرت بگیری.
کاری کن که تا جای ممکن بیشتر خرج تو و دخترت کنه تا حدی که لازم نباشه بری سرکار و بتونی توی خونه بمونی و به زندگیت برسی، اینطوری هم امتیازاتتو گرفتی هم با خونه موندنت و رسیدگیت به زندگی شوهرت به خودت جذب میشه و رابطش با اون زن کمتر و کمتر میشه .
البته باید صادقانه برای زندگی سه نفرتون وقت و عشق بذاری
-
سلام
ماری عزیز من همه پستاتون رو خوندم از اول تا آخر.و از اتفاقاتی که برات افتاده خیلی متاسف شدم.بخصوص این آخری.
بنظر من این محبت های اواخری همسرت به دلیل عزت نفسی بوده که تو این اواخر برا خودت ایجاد کردی.با بالا بردن اعتماد به نفست.با پایین آوردن وابستگیت به ایشون.و اینکه ثابت کردی همسرت تو زندگی برات همه چیز نیست و تو شخصیت مستقلی داری.
خوب این تصمیم آخریت عجولانه بوده و خوب غیر منطقی.
اگر رویه ای رو که درپیش گرفته بودی ادامه می دادی به نتایج خوبی می رسیدی.البته نه اینکه به این زودی اون خانم رو ترک بکنه ولی میتونست کم کم اوضاع رو بهتر بکنه.
مطمئنا تو الآن شرایط خوبی رو تجربه نمیکنی.سعی کن با همسرت راجب رابطش با اون خانم حرفی نزنی.بنظرم یه مدت سکوت میتونه تو رو از این اوضاع خارج بکنه.
-
میس بیوتی عزیزم دیدید حق با من و شما بود ...من او را دیدم متاسفانه و واقعاذحالم بد شد الان تقریبا 11 روز از جریان میگذرد و من به خاطر تلاطم روحی نتونستم مشاوره برم
مهربونی گرامی ...من اون خانم و همسرم رو با هم دیدم و به قدری حالم بد شد که تقریبا فلج شدم ایشون منو ندیدند و اصلا متوجه حضور من نشدند نمیدونم اینطوری بهتر شد یا نه ...به هر حال من اون طوفان رو پشت سر گذاشتم ...
دوستان همراهم آنه ماری بی نهایت مینا مینا...زمستان یک ...مهربونی و سایر دوستان ...درسته شاید من اشتباه کردم اما ادامه زندگی و بازی با این وضعیت برای من بی نهایت سخت بود حس می کردم زن کودنی هستم که دیگران فکر میکنند متوجه هیچ چیز نیست و میشه ازش استفاده کرد حس می کردم به حد یک خدمتکار در خونه ام تنزل پیدا کردم خدمتکاری که جای خواب داره و خورو و خوراک و باید همه شرایط رو تحمل کنه و...
باهاشون بازم صحبت کردم و شرایط دشوارم رو گفتم و حسم رو ...ایشون در نهایت رضایت داد که خونه رو به نامم کنند اما تا الان طفره رفتند یعنی حرفی درباره اش نمی زنند یا اگر من بپرسم جواب دقیقی نمی دند از طرفی در ظاهر مساله تموم شده عکس های تولد اون خانم رو دیدم و چهره بی نهایت ناراحت اون رو و حس کردم این ناراحتی به خاطر تموم شدن رابطه مابین اونهاست اما نمی تونم به همسرم اعتماد کنم اصلا نمی تونم حرفهاشون رو باور کنم ...چند بار بهشون گفتم از اون مطب بیرون بیان اول قبول کردند و گفتند آروم آروم بیرون میان و الان میگند که اگر دیگه اصلا اونجا نرند براشون بد میشه و آبروشون به خطر می افته و حداقل یک روز رو میخوان اونجا برن
از طرفی بالاخره یک طوری رضایت مافوقم رو گرفتم و قرار شد دو روز در هفته در همین شهری که زندگی می کنم سر کار برم و اینطوری حداقل دو روز ساعت دو بعدازظهر خونه هستم (قبلا گفتم که محل کارم شهر دیگه ایه و اجازه انتقال و مامور شدن نمی دن )و بعد این که روابطم با ایشون بهتر شده اما باز هم حس خوبی ندارم ...همه چیز نگرانم میکنه ...حتی نیم ساعت غیبت بی دلیل ایشون برای من نگران کننده است
هفته اینده با مشاورم صحبت میکنم میخوام خودم رو از این ورطه بدگمانی بیرون بکشم خسته شده ام و وضعیت جسمی ام خیلی بده علائم عجیب و غریب میبینم و میترسم مشکل بدی پیدا کرده باشم و دخترم تنها بمونه
از همه شما ممنونم نوشته هاتون به من قوت قلب میده و کمکم میکنه تا بتونم خودم رو سرپا نگه دارم
-
سلام ماری 22 عزیز
بهتره تایپیک های منو هم بخونید ، تقریبا شرایطی مشابه شما رو دارم و واقعا توی این شرایط بد نمیخام که حالتون بد بشه اما من توی این یکسال بارها اعتماد کردم اما بازم شروع شد میخام بگم مطمئن باش حالا حالاها تمومی نداره چون یک مدت با هم بودن و بالاخره بینشون محبتی ایجاد شده و من هم مثل شما فلج شدم ، دیگه شاد نیستم و بی دلیل گریه می کنم ...فرق من و شما اینه که همسر من توی سال اول زندگی همچین خطایی کرد ... خیلی برام سنگینه و تقریبا هر شب کابوس دعوا با اون آدم بیشعور رو می بینم و هر روز هم نگران همسرم هستم و یک لحظه عاشقشم و یک لحظه ازش متنفر میشم ... تو رو خدا اگه رفتی مشاوره بیا به منم بگو بهت چی گفت اینجا مشاوره های خوب نیستند و فقط حرفهای کلیشه ای میزنند ..
-
یک جمله ی جالب و عبرت اموزی در انجیل متی هست : زیر افتاب سوزان هیچ چیز تازه نیست!
-
ماری عزیزم واقعا ناراحت شدم که این همه اذیت شدی...دلم میخواد سر به تن همسرت نباشه (ببخشید...) به نظر منم کار درستی کردی بی خیال نشدی و از جریان سر دراوردی...من استدلال دوستانی که میگن تجسس نکن رو درک نمیکنم! اخه مگه میشه یکی که نزدیکتربن ادم زندگیته تمام جوونیت و سرزندگیت رو به پاش گذاشتی و اینده ات رو بر اساس اون ساختی همچین خیانتی بکنه و ادمو داغون کنه ، لعد به رو خودت نیاری و بشینی مثل قبل زندگی کنی؟؟!!! بعدشم بیای مثل سابق بهش محبت کنی و صبر کنی تا شاید یه روزی اقا از عشق جدیدش خسته بشه خودش برگرده طرف ادم !خود شما باشین میتونین همسری که بهتون خیانت کرده رو حتی بهش نگاه کنین؟ چه برسه که بخوای رابطه رو باهاش گرمترم بکنی!واللللا سخته! خیلی توقع زیادیه! ماری جان به خودت زمان بده ...طول میکشه تا حالت بهتر شه...حتما حتما زود زود پیش مشاور برو..
-
ماری عزیز خیلی ناراحت شدم از خوندن تاپیکتون هر کدوم از ماها متاسفانه مشکلات خودمون رو داریم مشکلات من از جنس دیگه ای هست به همین خاطر شاید نتونم راهنمایی درستی برای شما داشته باشم اما میدونم تا وقتی که آرامش خودت رو به دست نیاری و به خودت مسلط نشی نمیتونی درست تصمیم بگیری به خاطر خودت و دختر کوچولوت هم که شده فعلا همسرت رو از مرکز توجهت خارج کن و فقط به فکر خودت باش همه تلاشت رو بکن امتیازاتی به دست بیاری مثلا حضانت مادام العمر دخترت و اینکه همسرت خونه رو به نامت بزنه خیلی خوبه و روی خواسته هات مصر باش اجازه نده همسرت با سفسطه و امروز و فردا کردن شما رو در پیگیری خواسته هاتون خسته و نامید کنن اینجوری اگه خدایی نکرده زندگیتون به جدایی رسید حداقل بعد از یک عمر تلاش و زندگی صادقانه حداقلهایی از حقوقتون رو گرفتید دعا میکنم زودتر از این بحران بگذرید و به آرامش برسید :72:
-
سلام ماری22 جان. خوبی خانوم؟ لطفا ما رو از حال خودت بی خبر نذار.
امیدوارم با حال خوب برگردی به تالار همدردی و نتایج خوبی گرفته باشی. راستش من هر صبح چک میکنم که آیا از شما خبری شده یا نه ....
-
سلام ماری عزیز
من دیروز تاپیک شما رو خوندم، ذهنم واقعا درگیر مشکلتون بود که کجا رو اشتباه عمل کردید و برای حفظ زندگیتون چکار دیگه ای میتونید بکنید... اما هر چی دقت میکنم شما خیلی خیلی از من پخته تر عمل کردید در مقابل مشکلات زندگیتون. هر چند که مشکلاتمون با هم متفاوته.
من فقط نظرمو میگم که حاصل کلی فکر کردن رو مشکل شماست و اسمش راهنمایی نیست، چون ممکنه نظرم اشتباه باشه.
منم مثل شما دوسال تو شهری سرکار بودم که دو ساعت فاصله داشت با شهرمون ولی هر روز رفت و آمد نمیکردم کارم 5 روز در هفته بود، اول هفته همسرم منو میبرد و آخر هفته خودم بر میگشتم. میذاشتم بهش فشار بیاد با بردن من تا دنبال انتقالی گرفتن برای من باشه. و مشکل منو مشکل خودش بدونه. چون بچه نداشتم هم موندن برام سخت نبود. از لحاظ موقعیت اجتماعی هم با همسرم تقریبا در یک سطح هستیم اما درامد اون بیشتر از منه. و نهایتا سه ساله که منتقل شدم خداروشکر با تلاش های خودم و همسرم. و اینکه من تمام سعیم رو توی اشپزی میکنم ولی همسرم از آشپزیم زیاد ایراد میگیره. چونتو یه شهر دیگه دانشجو ام وقتی چند روز آشپزی نمیکنم تو هفته، همه چی یادم میره و اون روزای باقیمونده رو مثل مبتدی ها آشپزی میکنم و واقعا وقت اینکه مثل شما به هنرهای خانه داری برسم رو ندارم. اما تمام سعیم رو میکنم وقتایی که کنارشم بهترین لحظه های ممکن رو براش بسازم هر کاری در توانم باشه براش انجام میدم شاید ماهی یکبار یک کیک میپزم و عصر ها که منتظر اومدنش میشم چای یا قهوه آماده میکنم و خونه رو مرتب مبکنم.
اینا رو فقط به این دلیل گفتم که بدونی واقعا داری بیش از حد از خودت کار میکشی. داری به خودت ظلم میکنی. درسته که بچه داری. اما دخترت باید قدرتمند بودن رو از تو یاد بگیره. هیچ وقت به خاطر بچه ات از زندگیت مایه نگذار، تو الگوی بچه ات میشی و فردا خدای نکرده بچه ات اگه به همچین مشکلی بخوره از زندگی و آرامش خودش میگذره، واقعا دوس داری یه بچه ی ضعیف تحویل جامعه بدی؟
ببین تو تمام قدم هایی که میتونستی رو برای حفظ زندگیت برداشتی، حالا من فک میکنم نوبت اونه که یک قدم برداره، اگه میتونی از مشکل راه و دوری از کارت بهش بگو بگو دوس دارم برگردم به همون شهر، بگو کارمو دوس دارم و با کارم احساس بهتری به خودم و زندگیمون دارم. بگو خیلی تحت فشارم هیچ اشاره ای هم به اون خانم نکن، انگار اصلا همچین چیزی نبوده، به قول دکتر حبشی با غلظت نیازتو مطرح کن که برگردی به همون شهر. اگه بتونی راضی اش کنی که زندگیتو نجات دادی اما در عین حال همیشه احتمال اینکه برگرده به رفتار قبلیش رو بده، همیشه خودت رو زیبا و رو فرم نگه دار، طوری که توی جامعه خواستنی باشی و ترس از دست دادنت همیشه تو وجودش باشه، شاید این موضوع بیشتر به زندگی پایبندش کنه...
اگه هم راضی به برگشت نشد بازم یه مدت خوب باش و بمون و تا میتونی خرج هایی که تو زندگی کردی رو کم کم ازش بگیر به هر بهانه ای که شده، به نام کردن خونه، خریدن ماشین، زمین و ... بمون و مدارک جمع کن. سالهای عمرت که رفته رو نمیتونی پس بگیری حداقل به هر کلکی که شده پولهاتو زنده کن، برای زمانی که دیدی دیگه نمیتونی تحمل کنی لااقل بتونی یه زندگی خوب تو شهر محل کارت برای خودت دست و پا کنی و با بچه ات تنها زندگی کنی. حتی اگه از برگشتش به زندگی خودتون ناامید شدی مهریه تو با خوبی و آرامش ازش بگیر و اگه نداد اجراش بذار.
با توجه به اینکه برادر هاش هم همینطور بودن، هیچ نیروی بازدارنده ای نیست که این آقای مثلا جراح رو از کار نادرستی که داره انجام میده منع کنه. نه خانواده، نه وجدان و نه ... و اینکه مسلم بدون خانم های برادر هاش هم همه تلاششون رو برای ادامه زندگیشون کردن، هیچ زنی دوست نداره زندگیش به طلاق منتهی بشه.
به نظر من تو زن خیلی قوی ای هستی و لیاقت یه زندگی آروم با مردی که قدرت رو بدونه داری. مردی که همه جا تو رو با افتخار به دوستها و همکاراش نشون بده. امیدوارم آرامش مهمون زندگی همه باشه و مشکلت حل بشه.
اینم بگم که این فقط نظر من بود. خیلی کوچکتر از اینم که بخوام کسی رو راهنمایی کنم... دوستتون دارم دوستای مهربونم....
-
دوستان عزیزم
معصومه ...تماس...میس بیوتی....آرام ...مهربونی...دوران آرامش ...از همه شما ممنونم که به فکر هستید ....ممنونم که همراه من هستید ....و عذرخواهی منو برای دیر اومدن بپذیرید ....
من بارها و بارها با همسرم صحبت کردم در مورد حسی که با دیدن اون ها داشتم درباره روحیه ام که داغون و خرابه و درباره نگرانی ام درباره آینده مبهمی که خواهم داشت ....ایشون به شدت پافشاری میکنند که هیچ رابطه ای مابین اونها نبوده و فقط صحبت می کردند و این که این صحبت ها خیلی دیر به دیر انجام میشده و انقدر بدشانس هستند ( منظور همسرم خودشون هستند) که من اون ها رو در معدود ملاقات هایی که با هم داشتند دیده ام....
در واقع همسرم اصلا حاضر نیست که زندگی خانوادگیش به خطر بیافته و به این موضوع مثل یک ماجرای گذرا و تفریح فکر میکردند ...اما من....من نمی تونم این دیدگاه رو بپذیرم بارها باهاشون صحبت کردم که به من ضمانت مالی بدید که تکرار نمیشه و قبول نکردند ...البته قول دادند که تا پایان سال سند یکی از آپارتمان هاشون رو به نام من بزنند...و این که تا یک ماه آینده برای من ماشین بخرند ...و برخی قول های دیگه
الان خیلی به من ابراز محبت میکنند و روابط عاطفی ما تغییر کرده اما بازهم من نمیتونم باورشون داشته باشم همین حدود یک ماه قبل بود که انقدر ایشون سرد و بی احساس بودند که با در نظر گرفتن شواهد دیگه من تصمیم گرفتم تعقیبشون کنم ...و الان درست بعد از این که بهشون گفتم من متوجه ارتباطشون شدم یک دفعه 180 درجه تغییر رفتار دادند....چه طور ممکنه؟ مگه احساسات آدم در اثر یه حادثه ممکنه تا این اندازه تغییر جهت بده ؟ یا ممکنه ناگهانی از اون خانم دل بریده باشند؟....نه ...من نمی تونم باور کنم
فقط میتونم بهشون فرصت بدم...فرصت این که ثابت کنند که تموم شده ....که دیگه چنین رفتارهایی تکرار نمیشه ...
این فرصت رو هم به خاطر خودم و هم به خاطر دخترم بهشون دادم ...شاید بتونم همه چیز رو از نو بسازم
.
معصومه عزیز ...در مورد مشاور و راهنمایی هایی که مشاور دادند...مشاور در جلسه قبل به من گفتند که اگر میخوای زندگیت رو نگه داری بگذر...و فراموش کن...اما هشیار باش...و مواظب ...تا اگر تکرار شد بتونی واکنش عاقلانه ای داشته باشی....و این که از نظر مالی سعی کنم برای خودم پشتوانه فراهم کنم ....و همینطور ایشون گفتند که ارتباطات اجتماعی رو به ویژه با خانواده ایشون و خانواده خودم بیشتر کنم و بیشتر به خودم برسم ...ساعاتی رو فقط به خودم اختصاص بدم ...
دوران آرامش گرامی
راهنمایی هاتون رو خوندم...ممنونم از وقتی که گذاشتید و کلماتی که با چنین خوش نیتی نوشته شده اند...دقیقا ...من سعی میکنم بیشتر به خودم برسم ...مواظب خودم باشم و از ایشون هزینه های زندگی رو دریافت کنم...سعی کردم به خودم فشار نیارم . راحت زندگی کنم ...و مشکلاتم رو بهشون بارها یادآوری کنم ...مسافت دور رو...خستگی ناشی از کار با ساعات طولانی ...و این که جسم ضعیفی دارم که خستگی من رو چند برابر بهم نشون میده ....همه این ها رو بهش یادآوری میکنم تا بدونند که در قبال آدم دیگری مسئول و متعهد هستند ...دعا کنید تا بتونم زندگیم رو از این طوفانی که با شدت تمام سالهای آن را درنوردید و خرابه ای بر جا گذاشت نجات بدم ...
-
ماری جان
این خیلی خوبه که همسرت نمیخواد به زندگی خانوادگیش لطمه ای وارد بشه و اون خانم براش حکم تفریح رو داره، الان برخورد شما خیلی مهمه، حواستون باشه که توی خونه جوری با همسرتون رفتار نکنید که دردودل ناراحت بودن از شما رو بخواد به اون خانم بگه و اون خانم بشه پناهگاهش، چون در اینصورت به خودش بابت ارتباطش با اون خانم بیشتر حق میده و اگر هم عذاب وجدانی بابت خیانتش به شما داشته باشه رو با بداخلاقی شما توجیه میکنه.
هر چیزی که ازش میخواید رو در کمال آرامش و با طرح نیاز غلیظ و با عشوه مطرح کنید، من از روز اول کارت بانکیمو بهش ندادم. چون میدیدم که همسرم براش پول خرج کردن سخته و درامدم بیشتر خرج هزینه ها یا پس انداز خودم میشه و حتی هزینه ی ماهانه هم ازشون میگیرم، مرد این زندگی شما نیستید اونه، بذارید خودش با مشکلات مالی و غیر مالی دست و پنجه نرم کنه. اگه کارتتون پیششه ازش پس بگیرید و برای خودتون پس انداز کنید و املاک بخرید، بذارید اگر نیاز داشت بیاد از شما درخواست کنه. گاهی وقتها که خسته اید غذا آماده نکنید، یا وقتی مهمونها میرن بگید بیاد کمکتون ظرف بشوره، بگید خسته اید، بگید(خدای نکرده) کمردرد دارید و....، بذارید ببینه برای خودتون بیشتر از هر چیزی توی زندگی ارزش قائلید. اما همه این کارا رو با آرامش و خیلی دوستانه انجام بدید. و حتماً پیگیر قولهایی که بابت ماشین و خونه بهتون داده باشید، انشاالله که به قولشون عمل کنن.
در مورد سنتون هم زیاد سخت میگیرید،تفاوت سنی شما با اون خانم شش ساله که واقعا چیز زیادی نیست...، اگر بتونید همسرتون رو راضی به برگشت به شهر قبلیتون کنید خیلی مشکلاتتون کمتر میشه هم شما به کارتون نزدیک میشید و کنترل اوضاع بیشتر میاد دستتون و هم شاید سایه ی شوم اون خانم از زندگیتون بره...
اامیدوارم که همه چیز خوب پیش بره و همسرتون متوجه اشتباهشون شده باشن.
بازم میگم دوستان اینا فقط نظرات منه و چیزاییه که شکر خدا به من جواب داده، شرایط زوجها با هم متفاوته، امیدوارم که گفتنشون مفید بوده باشه، بخصوص برای ماری عزیز.
-
ماری عزیز خوشحالم که شرایط روحیتون بهتر شده و خوشحالم که به خاطر دختر کوچولوتون یه فرصت دیگه به زندگیتون میدید اما من فکر میکنم یک سری مسائل باید تغییر کنه همسرتون خطای بزرگی مرتکب شدن و باید به خاطرش بهایی بپردازن در حد بزرگی خطاشون رفت و آمدشون به همون مجتمع پزشکی که اون خانم اونجاست خیلی خطرناکه و اگه اون خانم محل کارش عوض نمیشه همسر شما که برداشتم از صحبتهاتون اینه که وضع مالی خوبی هم داره مطبش رو عوض کنه و حتی به شهر محل کار شما بیاد و مطب بگیره که رفت و آمد شما هم راحت باشه در مورد به نام زدن آپارتمان فکر نمیکنید تا آخر سال زمان خیلی زیادی هست به نظرم شما یک فرصت مشخص کنید مثلا ده یا پانزده روز یک سری مسائل رو شما مشخص کنید و خواستتون رو صریح بگید و پافشاری داشته باشید تا به نتیجه برسه اگه همسرتون به این راحتی برای اون خانم آپارتمان خریده چرا باید برای شما که چندین سال باهاش زندگی میکنید و مادر فرزندش هستید فرصت تا آخر سال رو میخواد برای به نام زدن آپارتمان
مسئله بعدی حضانت فرزندتون هست شاید قبول نکنه اما مطرح کردنش هم به نظرم خوبه که همسرتون بفهمه چقدر این خیانت برای شما فاجعه بزرگی بوده
اینکه همسرتون قبلا یکبار قول داد که اون خانم ترک کرده و به شما وفاداره و باز تکرار کرد نباید دوباره اتفاق بیفته و صرف قول دوباره و اینکه همسرتون بگه من با این خانم دیگه رابطه ای ندارم به نظر من کافی نیست ایشون باید به خاطر این اشتباهات و خیانتی که به شما داشتن هزینه ای ( مادی و معنوی ) در حد اشتباهشون بپردازند منظورم تنبیه نیست اما ایشون باید بفمند که این مساله برای شما خیلی بزرگ بوده و اگه نمیخوان زندگی مشترکشون لطمه بخوره باید بهای بیشتری به شما و زندگیشون بدن
البته این نظر شخصی من بود دعا میکنم هر چه زودتر آرامش به زندگیتون برگرده :72:
-
سلام دوستان عزیزم
دوران آرامش و آرام 10 گرامی ازتون ممنونم برای نوشته های دلسوزانه
الان من دارم یک دوره آرامش رو میگذرونم به قول مشاورم میگه به این دوره میگند ماه عسل بعد از خیانت ....و واقعا هم همینطوره ...همسرم خیلی مهربون و ملایم شدند...سعی میکنند چیزهایی که من دوست دارم برام تهیه کنند...و با من و دخترم تو خونه مهربان هستند...
اما...من هنوز بی اعتمادم ....به چند دلیل ...یکی این که علیرغم خواهش و ناراحتی من همچنان به همون مجتمع میرن و البته مثلا دارند آروم آروم روزهای کاریشون رو اونجا کم میکنند ...سر این مساله چندین بار صحبت کردیم و حرف زدیم در نهایت ایشون قول دادند که فقط یک روز اونجا برند اون هم برای این که با صاحب اون مجتمع پزشکی رودربایسی دارند و نمی خوان یک دفعه اونجا رو خالی بذارند که دلیلشون از نظر عقلی درسته اما از نظر عاطفی و حسی و اونچه من در طی این مدت کشیدم نه ...دوست داشتم ایشون به جبران خطای مجددشون هم که شده از اون درمانگاه کامل بیرون بیان که متاسفانه زیر بار نمی رن
دوم این که در کمال تعجب میبینم که از خواهرهای اون خانم برای پیدا کردن کلینیک مناسب دارن کمک میگیرند ...بهشون میگم چرا از اینا کمک میخواید ؟ میگند که من اینجا رو خوب نمی شناسم ( قبلا گفتم که تقریبا یک سال و خورده ایه خونه رو به شهر دیگه ای انتقال دادیم ) و اینا بچه های خوبی هستند و جاهای مختلف رو میشناسند ....و میگند که حساب اینا با خواهرشون جداست و اصلا نمی دونند که من با خواهرشون دوست بوده ام و...این موضوع هم برای من خیلی سنگینه با خودم فکر میکنم اگر کوچکترین ارزش و احترامی برای من و زندگی مشترک قائل بود اصلا دیگه دور و بر اون ها پیداشون نمیشد ...اما ...
دیگر این که به نام زدن آپارتمان رو قبلا هم گفتم حواله کردند به سال بعد ...و ازشون خواسته بودم مقداری پول برای خرج خونه بدن که اول قبول کردند اما الان بازم طفره می رند و قبول نمی کنند....و این که چون حقوقم رو تو خونه بهشون گفتم خرج نمی کنم ایشون هم مثلا اگر بیرون بریم خرج ها رو به عهده نمی گیرند البته روراست نمیگند که خودت خرج کن بلکه مثلا میگند کارتم همراهم نیست و پولم رو یادم رفت بردارم و...
از طرفی با هم رفتیم و برای خونه مبل نسبتا گرونی خریدیم ...چون مدت ها بود که لازم داشتیم اما ایشون زیر بار نمی رفت و دائم حواله به بعد میکرد اما این بار اومدند و خریدیم ...و ماشین هم ظاهرا هر روز کلی تو سایت های مختلف دنبال ماشین هستند که برای من بخرند
...من دوگانگی تو رفتارهاشون میبینم ...حس میکنم اصلا نمیخوان زندگیشون از هم بپاشه ولی اصلا اصلا هم نمیخوان ارتباطشون رو با اون خانم از دست بدن
ارتباط عاطفی نسبتا خوبی الان با من دارند اما باز هم سایه یک شک و بدگمانی در زندگی من وجود داره من نمی تونم خیلی باورشون کنم و بعد این که حس میکنم واقعا منو دوست ندارند بلکه بنا به اجبار و برای دخترم دارند ادامه میدند یا حتی گاهی اوقات فکر میکنم عذاب وجدان دارند اینو از روی کلمات و جملاتی که گاهی بی هوا همینطور که مثلا داریم تلویزیون میبینیم ، میگند متوجه میشم مثلا به من میگند« چه قدر مظلومی ...چرا کز کردی اون گوشه بیا اینطرف کنار من بنشین »...و برداشتم از این جملات دوست داشتن نیست بلکه حس دلسوزیه
دوران آرامش عزیز ...درسته اختلاف سن من و اون خانم خیلی زیاد نیست اما شما خستگی مسئولیت و کار و زندگی مشترک رو که حتما حتما در چهره من بازتاب قوی ای داشته در نظر بگیرید و اون وقت حق رو به من میدید ...من عکس های اون خانم رو دیدم و اگرچه بعضی از دوستان در همین سایت برای من نوشته بودند که الان چهره رو با فتوشاپ تغییر میدهندو...اما واقعیت اینه که من الان چهره ام با چهره معمولی و بدون ادیت اون خانم فرق داره و طراوت و شادابی ایشون رو ندارم
آرام 10 عزیز
مشاورم هم همین صحبت شما رو تکرار کردند که ضمانت مالی بسیار مهمه ...اما مگه همسرم زیر بار چنین تعهدی میرند؟ در واقع ایشون به هیچ وجه چنین تئوری رو قبول نداره و اصلا نمی خواد بپذیره که باید تاوان و خسارت بده ...
...از همتون تشکر میکنم
نوشته های شما برای من آرامبخش ترین جملات دنیاست
:72::72::72::72:
-
ماری عزیز
نمیدونم نوشته هام برات مفید هست یا نه، اما خیانت یه مرد به زنی مثل شما خیلی پذیرشش برام سخته، زن قوی و نجیبی که برای زندگیش هم مرد بوده و هم زن، نمیتونم چیزی نگم...
من میدونم که حس یک زن تو این مواقع هیچگاه اشتباه نیست. به حست اعتماد کن و ببین آخر آخرش چه تصمیمی میخوای بگیری.... کسی که خواب هست رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودش رو به خواب زده، نه...چیزی که از گفته هات پیداست این آقا هم خدا رو میخواد هم خرما رو... نذار دیگه مشکلات زندگی این مرد که بعد از این همه گذشت و وفاداری و خونه داری و نجابتت با خیانت جوابتو داده بیشتر از این پیرت کنه. خودت رو دریاب....
خستگی را تو به خاطر مسپار
که افق نزدیک است ...
و "خدایی" بیدار
که تو را می بیند
و به عشق تو همه حادثه ها میچیند ...
که به یادش باشی
و بدانی که همه بخشش از اوست
و همینش کافی است....
از صمیم قلبم برات دعا میکنم.... انشاالله که هر چی خیره برات پیش بیاد
-
سلام ماری 22 جان . خوبی ؟ امیدوارم حالت بهتر بشه.
من یه پیشنهادی داشتم.
به نظرم به یکی از اعضای خانوادت یا خانوادش بگو.
نمیگم همه جا جار بزنید.
منظورم اینه که این آقا احساس نکنه شما بی پشت و پناه و پشتوانه هستید.
شاید بهتر باشه پدرشون از کارشون خبر داشته باشند.
-
مهربونی عزیز به نظرم کار درستی نیست در این مرحله کسی رو در جریان بذارن...چون قبحش که ریخته بشه این کار برای همسرشون راحت تر میشه...ماری جان خوشحال شدم نوشته هاتو دیدم اینکه میگی همسرت برا خونه مبل خریده و دمبال خرید ماشین برای تویه علامت خوبیه، یعنی اینکه تو موفق شدی مجبورش کنی به خرج کردن (هرچند کم ولی بازم ارزش داره ) همینجوری ادامه بده عزیزم...اینکه میگی عذاب وجدان داره خیلی هم خوبه ،این خودش یه عامل بازدازنده و محدود کننده هست ...ببین همسرت با اون خانم رابطه عاطفی داشته و طبیعیه که هنوز بهش تمایل داشته باشه و از بین رفتن این حس زمان میبره ...تو خیلی زن قوی و با اراده ای هستی...من اگه جای تو بوذم اصلا نمیتونستم تو این شرایط خودمو جمع و جور کنم.فقط زمان میبره و صبر زیاد میخواد.یه چیز دیگه ماری، احساس من اینه که زیادی همسرت رو برا خودت بزرگ کردی و بهش بیش از حد احترام و توجه نشون دادی(احتمالا به خاطر موقعیت شغلیشه) جای خودتو با همسرت عوض کن و همه این عشق و احترام و محبت رو به خودت بده ...همه کارایی که برا همسرت کردی الان برا خودت بکن ، چون لیاقتت بیشتر از ایناست! تا خودت رو عاشقانه دوست نداشته باشی و ارزش برا خودت قایل نشی کسی نمیتونه دوستت داشته باشه...با خودت مهربون باش نوازشش کن لوسش کن ...
بازم بیا برامون از خودت بنویس....
-
سلام مارى جان
تو زندگى انسان ها بعضى بحران ها هستن كه ميتونن بزرگ ترين ضربه هاى احساسى و حتى جسمانى رو براى افراد به دنبال داشته باشن كه يكى از اون ها هم خيانته.
تمام صحبت هاى دوستان از اول تاپيكت با فرض قطعى اين بود كه خيانت همسرت ادامه داره و واقعا نيازى به اثبات وجود نداشت. رفتارت براى تعقيب همسرت نسنجيده و عجولانه بود. ولى خب ما كه اينجا بيرون گود نشستيم خيلى راحت ميتونيم بگيم كار درست چيه ولى اينكه در عمل بشه واقعا آرووم بود و منطقى رفتار كرد اصلا راحت نيست. در كل تو يه دختر صبور و عاقلى و منم جاى همسرت بودم نميخواستم از دستت بدم. قدر خودت رو بيشتر بدون.
بهترين اتفاق اين روزها همين حس عذاب وجدان همسرته و اينكه تلاش ميكنه بهتون محبت نشون بده. حواست باشه كه پسش نزنى چون حتى محبت هر سر منشايى هم كه داشته باشه در نهايت تبديل به محبت واقعى و درونى ميشه. حس خودت هم بهترين حسيه كه ميتونى داشته باشى. حس بى اعتمادى كه دارى! تلاش نكن اين حست رو به زور از بين ببرى چون اگر بابت اين احساس به خودت عذاب وجدان بدى و تلاش كنى دوباره به همسرت نزديكى زيادى داشته باشى و بهش به اندازه سابق عشق بورزى، خيلى زود تبديل ميشى به همون زن منفعل گذشته كه هرچقدر هم له بشه براى ديگران مهم نيست!! پس به خودت هم زمان بده. در واقع دارى روى يك لبه باريك پذيرش محبت همسرت و دورى عاطفى درون خودت، قدم برميدارى.
مراقب حال خودت و دختر نازنينت باش.
-
دوستان عزیزم سلام
باز هم از همتون به خاطر وقتی که می گذارید و نوشته منو میخونید ممنونم
دوران آرامش عزیز ...کاملا درسته و من هم دارم همین کار رو میکنم ....سعی میکنم برای خودم وقت بیشتری بذارم و این که مثل قبل به نیازها و خواسته های ایشون ( چه جنسی و چه نیازعاطفی) جواب ندم ...قبلا خیلی برای من مهم بود که ایشون از من راضی باشند و تاییدشون برای من حکم یه جایزه گرانبها رو داشت ولی الان نه....در واقع خودشون با کارهاشون جایگاه خودشون رو در چشم من پایین آوردند ...و من دیگه نمی خوام خودم رو درگیر فکرهای عذاب آوری که فقط برای خوشنودی ایشون بود ، کنم ...
.
مهربونی عزیزم
ممنونم که به فکر من هستید ...اما در مورد ایشون این راهکار جوابی نخواهد داد ...اگر به پدر و مادر خودم جریان رو بگم که هر دوی آن ها مسن و پیر هستند و دلم نمی آد یه مشکلی به مشکلات و فکرهاشون اضافه کنم و علاوه بر اون انقدر محجوب و ماخوذ به حیا هستند که در حقیقت کاری هم از دستشون بر نمی آد ...و خانواده ایشون هم متاسفانه همانطور که قبلا گفتم قبح طلاق به دلیل خیانت ریخته شده و برادرهاشون هر کدوم به راحتی در طی زندگی مشترک دوست دختر داشتند و در نهایت جدا شدن....گفتن این موضوع به پدر همسرم هم مطمئنم راهی رو برای من هموار نخواهد کرد چون پدر همسرم هم تفکر به شدت سنتی دارند و در واقع برای خانم ها حقی قائل نیستند و چنانچه من این موضوع رو با پدر همسرم در جریان بگذارم حتی ممکنه متهم هم بشم یا با رفتارشون کاری کنند تا ارتباط زخم دیده ما بدتر و خراب تر بشه
میس بیوتی عزیزم
درسته ایشون کمی داره خرج میکنند و این نشونه بدی نیست ...حداقل با خودم فکر میکنم اگر قصد جدا شدن داشته باشن برای خونه زندگی و خرت و پرت خرج نخواهند کرد ...اما الان همونطور که نوشتم طوری میخوان گذشته رو جبران کنند و به زعم خودشون خرید مبل یا مثلا ماشین میتونه کمی باعث دلجویی بشه ...اما در مورد عذاب وجدان ....متاسفانه من حس خوبی به عذاب وجدان ایشون ندارم چون فکر میکنم حتما باز هم در پس پرده خبری هست که ایشون خودشون رو به در و دیوار میزنند تا کمی راحتی خیال داشته باشند ...و با شما موافقم ...همسرم احترام و توجه زیادی رو دیدند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که حتما در جایگاه فوق العاده ای نسبت به من قرار دارند که این طور من رعایتشون رو میکنم و نتیجه چیزی شد که نباید میشد ...من دارم سعی میکنم به خودم بهای بیشتری بدم و خودم رو در درجه اول قرار بدم تا شاید یه مقداری روابطی رو که خودم با رفتارهای اغراق آمیز خراب کردم و با بها دادن بیش از اندازه سبب شدم که ایشون خودشون رو محق بدونن که چنین کاری رو انجام بدن ، درست کنم
شایسته عزیز
درسته ...تعقیب همسرم یک عمل احساسی و عجولانه بود ولی شما نمی دونید که من چه حالی داشتم ...اصلا نمی تونستم باور کنم که ارتباطشون تموم شده ....از طرفی هم نمی تونستم باور کنم که واقعا دوباره دارن به من خیانت میکنند....نمی تونستم باور کنم که زندگی مشترک ما از دید ایشون پایان پذیرفته ...خیلی دلنگران و پریشان بودم ...اعتمادم رو به همه چیز از دست داده بودم حتی ایشون یه آهنگ رو گوش میکردند من شک میکردم که شاید این آهنگ خاطراتی رو براشون زنده میکنه ....در بحران بدی بودم ...و در واقع میخواستم به خودم ثابت کنم ....ته دلم میخواست به خودم ثابت کنم که هیچ خیانتی وجود نداره و ارتباطشون قطعه ....میخواستم به خودم ثابت کنم که همه اینا فکر و خیال منه ....اما نشد ...و این که من الان واقعا در مرز بسیار باریکی قدم بر میدارم ....از یک طرف ایشون میخوان جبران کنن....اما از نظر عاطفی بسیار ضعیف عمل میکنند و بیشتر از نظر مالی دارن جبران میکنند و از طرفی خودم هستم که زخم خورده و بی اعتمادم ....
.
متاسفانه بازهم بی اعتمادم ...فکر کنم این موضوع بی اعتمادی من داره واقعا فرسایشی و خسته کننده میشه ولی چه باید کنم؟ الان شبها تا دیروقت پای نت هستن ...اونچه من میبینم گردش در سایت های مختلف سیاسی و اجتماعیه ....و اون چه فکر میکنم اینه که در لابلای این گردش ها ...حتما خبری هست ...باز هم سایه شک و بدگمانی ....از طرفی خیلی تو خودشون هستن ...حوصله ندارند ....و زود عصبی میشن ....گاهی ازشون سوال می پرسم جواب نمی دن ...منظورم سوالات ساده و معموله ....مثلا هفته قبل دخترم دنبال شارژر گوشیش میگشت از من پرسید گفتم همون جای همیشگیه گفت اونجا نبود ....از پدرش پرسید ایشون اصلا جواب ندادند....من ازشون پرسیدم : شما شارژر رو ندیدی ...با سر اشاره کرد نه ...چه قدر من و دخترم دنبال شارژر گشتیم و پیدا نکردیم نهایت بهشون گفتم از شارژر گوشی پدرش استفاده کنه چون شارژر گوشی خودم هم خونه مادرم بود....به محض این که دخترم رفت شارژر گوشی ایشون رو برداره با پرخاش و عصبانیت گفتند شارژر رو بردم مطب کار داشتم بردم اونجا ....بهشون گفتم پس چرا جواب نمیدید من که از شما پرسیدم گفتند حوصله نداشتم جواب بدم !!!
-
حتما بروید زیر نظر مشاور.
باید از طریق فرد سومی که بی طرف هم هست به همسرتون صحبت بشه تا موقعیت برای ایشون شرح داده بشه و متوجه بشوند که چه عواقب سنگینی می تونه این کارهاشون داشته باشه.
به نظر می رسد ایشون فقط در پی آرام سازی فضا هستند و گرنه پشیمانی دیده نمی شود.
فضا رو جوری آماده کنید که ایشون رو راضی کنید یک مدت بروید زیر نظر مشاور. مثلا از این حیث که من نیاز دارم و خیلی حالم بده و با این شرایط به خودی خود نمی تونم به حالت سابق برگردم.
یک آقا باید با ایشون صحبت کند و ایشون رو متوجه کند که شما در چه شرایط بدی قرار دارید.
بعد از اینکه در یک زندگی خیانت رخ می دهد باید برای آرام سازی و برگشت اعتماد ، فرد خیانت کننده لازمه یک سری کارها انجام دهد مثل اتاق شیشه ای و... اما متاسفانه همسر شما نه چنین آگاهیی دارد و نه خیلی به وجوب چنین کارهایی اعتقاد دارد .
-
بي نهايت عزيز به نظر نمياد همسر ايشون احساس پشيماني داشته باشن كه حالا بخوان تحت نظر مشاور دغدغه هاي ماري رو كاهش بدن! همسر ايشون حتي هنوز هم خيانتشون رو كتمان ميكنن!! تنها اتفاقى كه افتاده اينه كه ايشون براي رهايي از يك عذاب وجدان اندك كه درونشون به وجود اومده سعي ميكنن بخشي از توجهشون رو نثار خانواده حقيقي كنن.
ماري جان به نظرت وقتي تو عامل عصبانيت همسرت نبودي پس كي ميتونه باشه؟! اگر ايشون از اون خانم رنجيده باشه بهترين زمان براي ورود تو و حفظ زندگيت هست. تو بايد مثل يك دختر با سياستي كه در اولين روزهاي آشنايي سعي بر دلبري داره، همسرت رو دوباره به دست بياري! چه روزهاي سختي و چقدر ميتوني براي خودت شيرينش كني ...
-
-
ظزیفت تاپیک ها 50 پست می باشد ،این تاپیک بسته می شود . در صورت نیاز تاپیک جدیدی با جمع بندی و خلاصه نویسی این تاپیک در یک پست باز کنید