همه کمک ها قبلا بهتون شده. یه عقب برگردید و مجددا اون ها رو مرور و عمل کنید.
ما میگیم راه تون رو انتخاب کنبد. حالا هر راهی که خودتون درست می دونید و بهش عمل کنید. ولی شما تنها کاری که می کنید پست گذاشتنه.
نمایش نسخه قابل چاپ
همه کمک ها قبلا بهتون شده. یه عقب برگردید و مجددا اون ها رو مرور و عمل کنید.
ما میگیم راه تون رو انتخاب کنبد. حالا هر راهی که خودتون درست می دونید و بهش عمل کنید. ولی شما تنها کاری که می کنید پست گذاشتنه.
دوست عزیز سلام.ممنونم.من دوباره مطالبو خوندم.خیلی نکته هارو هم بنا به شرایط دارم سعی میکنم انجام بدم.مثلا همدلی که خیلی تاثیر گذاره.بیتوجهی به حرفهاش مخصوصا وقتی پای کس دیگه رو وسط میکشه.سکوت که خیلی البته سخته.اما اینکه ایشون افسردگی و وسواس داره شکی درش نیست.متاسفانه خیلی اوقات بحثهای ما نشئت گرفته از همین احوالات درونی ایشونه.که باز هم متاسفانه اقدامی به درمان نمیکنن و هر بار که ازشون خواستم سر باز زدن و با وعده دادن حالا تو برو منم یه فکری واسه خودم میکنم.با این قسمتش نمیدونم چکار کنم.
اینکه ایشون باید افسردگیشو درمان کنه
وسواس فکریشو درمان کنه
کنترل خشم یاد بگیره
من فقط میتونم خودمو کنترل کنم و نهایتا نذارم بحث بالا بگیره.اما ذهن ایشونو نمیتونم تغییر بدم
چطور میشه کسی رو مجاب کرد به رفتن پیش روانشناس و..
همسر من بسیار زود رنج و در واقع منفی بینه.
مدام با خانواده من در تقابله مخصوصا با خواهر و مادرم.هر رفتار اونارو واسه خودش تعبیر و تحلیل منفی میکنه.این وسط من خیلی اذیت میشم و از رفتارهای ایشون خجالت مبکشم.شب مهمونی مادرم که به بهانه مریضی نیامد و من کلی خجالت کشیدم جلو اقوام و مخصوصا خانواده عموم که تازه از راه رسیده بودن.بعد مادرم بهش زنگ زد که علی جان چرا نیامدی منتظرت بودیم.گفت نه مریضم ومعذرت خواهی کنیدو...مامانم گفت میخای گوشیو بدم به عمو خودت ازش عذرخواهی کنی.گفت نه و...تموم شد.بعد که دیدمش کلی گلایه کرد از مامانم.منم گفتم دوست داشته که خودت باشی.روز سیزده به در همش جلو آتیش بود و کار خاصی نکرد و بقیه همه کارارو کردن.بارون شدید بود داییم داشت وسایل پدرمینارو میبرد تو ماشین.توی گل مونده بود مامانم بهش گفته علی بیا اینارو بده دست رضا نمیتونه بیاد.منکه ندیدم.بعد میگه مامانت عین کارگر باغ با من حرف زده.منم بهش گفتم مامان که همیسه بهت میگه علی اقا شاید چون بارون میومده به شما گفته.حالا میخای با خودش مطرح کن.گفت باشه و تموم شد.امروز برداشته یه متن بلند بالا و پر از کنایه و بدبینی و غرضورزی وایه مامان من نوشته.مادرم خیلی ناراحت شد گفت من هرجور با شوهرت حرف میزنم واسه خودش برداست اشتباه میکنه.من اونو مثل پسر خودم میدونم.تازه با مسخره بازی کاری که بهش گفتمو انجام ندادو از زیرش در رفت.خودش که دست به سباه سفید نزد تازه طلبکاره.خیلی با رفتاراش باعث رنجش خانواده من میشه و سرافکندگی من.هر چیز کوچیکو میکنه بهانه.اگه من بخام رفتارای زشت و مسخره خانوادشو بهش بکم که خیلی زیاده.اما اون یه جور برخورد میکنه که نباید زیاد از خانوادش توقع داشته باشم.
این موضوع زودرنجی خیلی اذیتم میکنه.
این تقابل دایمش با خانوادم.
واسه یه موضوع الکی ساعت ث شب به پدر مادرم پیام میده و ازارشون میده
این وسط گیر افتادم
امروز واسش نوشتم که بنا به فلان دلایل باید به مشاور مراجعه کنه.در جواب چند تا استیکر خنده فرستاده.چطور میشه هدایتش کرد .به مسخره گرفته حرف منو.
مایکای عزیز احساس می کنم خیلی درگیر روابط بین خانوادت و همسرت هستی
ببین مهم نیست که شوهرت به اونا چی میگه اونا چی میگن حق با کیه و.... مهم اینه که شما و شوهرت با هم خوب باشید
چرا پاتو بیرون نمیگشی از این بازیها؟ چقدر می خوای وسط این معرکه باشی؟؟
شوهرت گله و شکایت میکنه هیچی نگو طرفداری نکن بحث را عوض کن میگه 13بدر مامانت.... بگو وای چه بارانی گرفت جای قشنگی بود باران نیامده بود بیشتر می موندیم یا بگو ولش کن بیا چای بخور خودتو ناراحت نکن و...
تو نمی تونی روابط اینا را درست کنی پس درگیرش هم نباش روی رابطه خودت و همسرت و روی زندگی مشترک وقت و انرژی بزار
ممنون دوست عزیزم
اونشب بحث ادامه پیدا نکرد.چیزی که نمیخام پیش بیاد اینه که همسرم با توهمات و کمبودها و البته خودبزرگبینی های کاذبش خانواده منو برنجونه و من از رفتارش شرمنده بشم.و اون وجهه ای که ایجاد شده خراب بشه و نظر و رفتار خانوادمم تغییر کنه.نمیخام رابطشونو اصلاح کنم و یا وکیل مدافع خانوادم باشم.
این یک مسئله
دیگه اینکه:
کلا احساس میکنم همسرم به نوعی خوشیفتگی دچاره.امروز یه برداشت اشتباه از یک پیامش داشتم که اول فرستادم و بعد گفتم چیز خاصی نبوده.اما ایشون کش دادن و من هم گفتم درست حدس زدی اما من پشیمون شدم از فرستادن این پیام.کلی بحث کرد و در واقع من چیز خاصی جواب نمیدادم.در اخر دوبار گفتم اشتباه کردم.بعد میگه دور بر ندار بیخودی,من چقدر باید به خاطر توضیح یه چیز ساده وقتمو واسه تو هدر بدم.بیخودی وقت ارزشمندمو نگیر حواستو جمع کن.منم اکه برم تو خیابون به ماشینا توجه نکنم بهم میگن مگه کوری؟
منم بهش گفتم شما بحثو کش دادی و این ادبیات با نگاه از بالا به پایین برای همسر درست نیست.به جای پذیرش میگه حواستو جمع کن تا حرف ناخوشایند نشنوی.ازین حرفا و توقعاتش حس میکنم به خودشیفتگی دچاره.
چطور باید به این شخص فهموند که حتی در یک شرایط نرمال که دعوا نیست بازم حق نداره پنهان و آشکار توهین کنه.میگم صرفا حرفاش فحش نیست.این ادبیات حرف زدنشم منظور منه.اینکه دیگه دعوا نبود از اولم باهاش بحث نکردم.اینجا چطوری باید برخورد کرد؟؟وقتی خودخواهانه و با بی احترامی حرف میزنه و خودشو در هر صورت محق میدونه.اگه پست میذارم میخام ابعاد مختلف رفتارو بدونم.رفتار درست در حالت عصبانیتو متوجه شدم
اما
ایشون در حالت دعوا که کنترلشو از دست میده و بی احترامی میکنه.در حالت یه بحث عادی هم ممکنه این مدلی توهین کنه و اصلا هم نمیپذیره .اینو چکار کنم.
ممنونم که جواب میدین.لطف میکنین.
[quote=مایکا;427673]ممنون دوست عزیزم
اونشب بحث ادامه پیدا نکرد.چیزی که نمیخام پیش بیاد اینه که همسرم با توهمات و کمبودها و البته خودبزرگبینی های کاذبش خانواده منو برنجونه و من از رفتارش شرمنده بشم.و اون وجهه ای که ایجاد شده خراب بشه و نظر و رفتار خانوادمم تغییر کنه.نمیخام رابطشونو اصلاح کنم و یا وکیل مدافع خانوادم باشم.
این یک مسئله
دیگه اینکه:
کلا احساس میکنم همسرم به نوعی خوشیفتگی دچاره.امروز یه برداشت اشتباه از یک پیامش داشتم که اول فرستادم و بعد گفتم چیز خاصی نبوده.اما ایشون کش دادن و من هم گفتم درست حدس زدی اما من پشیمون شدم از فرستادن این پیام.کلی بحث کرد و در واقع من چیز خاصی جواب نمیدادم.در اخر دوبار گفتم اشتباه کردم.بعد میگه دور بر ندار بیخودی,من چقدر باید به خاطر توضیح یه چیز ساده وقتمو واسه تو هدر بدم.بیخودی وقت ارزشمندمو نگیر حواستو جمع کن.منم اکه برم تو خیابون به ماشینا توجه نکنم بهم میگن مگه کوری؟
منم بهش گفتم شما بحثو کش دادی و این ادبیات با نگاه از بالا به پایین برای همسر درست نیست.به جای پذیرش میگه حواستو جمع کن تا حرف ناخوشایند نشنوی.ازین حرفا و توقعاتش حس میکنم به خودشیفتگی دچاره.
چطور باید به این شخص فهموند که حتی در یک شرایط نرمال که دعوا نیست بازم حق نداره پنهان و آشکار توهین کنه.میگم صرفا حرفاش فحش نیست.این ادبیات حرف زدنشم منظور منه.اینکه دیگه دعوا نبود از اولم باهاش بحث نکردم.اینجا چطوری باید برخورد کرد؟؟وقتی خودخواهانه و با بی احترامی حرف میزنه و خودشو در هر صورت محق میدونه.اگه پست میذارم میخام ابعاد مختلف رفتارو بدونم.رفتار درست در حالت عصبانیتو متوجه شدم
اما
ایشون در حالت دعوا که کنترلشو از دست میده و بی احترامی میکنه.در حالت یه بحث عادی هم ممکنه این مدلی توهین کنه و اصلا هم نمیپذیره .اینو چکار کنم.
ممنونم که جواب میدین.لطف میکنین.[/quot
سلام
حالا شما چرا انقدر اصرار دارید برچسب یک بیماری به همسرتون بچسبانید.
افسردگسی و وسواس فکری کم نبود حالا خودشیفتگی هم بهش اضافه شد
شما مطمین هستید خودتون وسواس ندارید؟
به همه رفتارهای شوهرتون گیر دادید نه تنها خودتون که خانواده تون هم همین طور. انتظار دارید همسرتون چه عکس العملی نشون بده . شوهرتون فقط بلد نیست خشمش رو کنترل کنه همین. هیچ بیماری دیگه ای هم نداره. شما چرا به همه کارهای همسرتون گیر دادید و دارید با این کارهاتون لجش رو درمیارید.
دارید مثل یک بچه کوچک بهش امر و نهی میکنید چی کار بکن چی کار نکن . هر کسی باشه اعصابش خرد میشه. از صحبت هاتون پیداست مادرتون هم توی زندگی شما کم دخالت نمیکنه . شوهرتون حق داره مگر بچه است که مادرتون بهش میگه باید از فلانی عذرخواهی کنی. عمو و دایی و غیره فامیل درجه دو هستند اون وقت شما بخاطرشون دارید چه کارهایی با زندگیتون میکنید. خودتون به مادرتون میگفتید شوهرم بیماره و ما نمیتونیم بیاییم . چرا اصلا مادرتون با شوهرتون صحبت کردن . شوهرتون حق داشته گلایه کنه شماهم به جای اینکه طرف شوهرت رو بگیری اشتباه کردی گفتی گلایه هاش رو به مادرت بگه. خودت باعث درگیری بین خانواده و شوهرت هستیو اصلا مدیریت درستی نداری. یک جوری رفتار میکنید که انگار میخواهید به همه ثابت کنید که همسرتون بیمار روانی هست مشکل اخلاقی داره . ادم بی ادب و بی حرمتیه و خیلی چیزهای دیگه . شوهرتون انقدر مرد خوبی هست که وقتی مهمون بیاد به شما کمک میکنه و پیش دستی جلوی مهمون میچیند اونوقت شما حتی به نحوه گذاشتن پیش دستی روی میز هم اعتراض دارید . فکر نمیکنید این خود شما هستید که وسواس دارید نه شوهرتون؟
سلام
سال نو بر همگی مبارک،
زندگی من هم فراز و نشیب زیاد داشته الان تقریبا 3 ساله ازدواج کردم، رابطه پرتنشی با همسرم داشتم و دارم گرچه الان بهتر شده رابطه اما با حالت ایده آل و معمول فاصله داریم. اینارو گفتم تا بدونی من هم در متن زندگیم با همسرم مشکلات و تجربیات زیادی داشتم.
به نظر من هردو شما مهارت ارتباطی ضعیف و همچنین اشکالاتی در عملکردهای روحی و روانی دارید. شما مدام ایشون رو متهم می کنید به افسردگی و ... و ایشون شمارو به قدرنشناسی و غیرنرمال بودن.. من میگم هردوی شما که اجزای این ارتباط مریض دوطرفه هستید مشکل دارید.
بزار خلاصه از زندگی دونفرمو با همسرم بگم.. مااز اول زندگی تا تابستون گذشته همین روالو داشتیم، دو روز خوب بودیم روز سوم سر یک مسئله ناچیز دعوا و داد و بیداد شروع میشد، یکی دوبار دعوا به خانواده ها کشیده شد و بعضا با بی تدبیری خانواده ها و لجاجت خود ما دوبار تا پای طلاق هم پیش رفتیم اما خدا نخواست جدا بشیم... لازمه بگم هردوی ما در طول سال قبلش پیش یک مشاور میرفتیم اما نه مشاورمون فرد مجربی بود و نه ما همکاری میکردیم به همین دلیل روز به روز زندگیمون بدتر میشد، ارامش نداشتیم، فاصله عاطی بینمون خیلی زیاد شده بود و در برزخی گرفتار شده بودیم. تابستون پارسال همسرم قهر کرد و حدود 3 ماه رفت خونه باباش، در این بین با پادرمیانی دایی خانم ما دوباره برگشتیم، خانمم بالاخره قبول کرده بود که درمورد من اشتباهاتی داشته و به من پیشنهاد داد که بریم پیش یک مشاور جدید شاید کمکمون کنه، منم دودل بوم اما قبول کردم. الان حدود 6 ماهه پیش این مشاور میریم زندگیمون بهتر شده، فاصله بین دعواها زیادتر شده و دیگه کمتر سر مسائل جزیی دعوا میکنیم.
مشاور جدید بینش جدیدی به ما داده و بهمون کمک کرده خودمون رو بهتر بشناسیم. فهمیدیم که هردوی ما مشکلاتی داریم که ریشه برخی از اونها به خانواده و دوران کودکی برمیگرده... مشاور ما میگه شما دوتا خیلی به هم شبیه هستید از دیدگاه روانشناسی، هردوی شما اسیب های روانی از خانواده و گذشته همراه خودتون دارید و این باعث شده روند بهبودی شما کند پیش بره... مثلا هردو ما زودرنجیم، هردو زود به ته خط میرسیم و ... اما با این وجود در روند زندگیمون بهبودی هایی حاصل شده، که این به مدد خودآگاهی هست که مشاور بهمون داده و همچنین عدم تکرار اشتباهات گذشته...
ببخشید اگه پراکنده گفتم، در نهایت میخوام اینو بگم که با توجه به اینکه شما خانمید و خانم ها بیشتر به احترام و محبت و توجه نیاز دارند و من با این روالی که در زندگی شما میبینم این نیازهای شما ارضا نمیشن... و اگر بخواهید با این روال ادامه بدید مطمئن باشید افسرده خواهید شد و از بین میرید و بدون تعارف به خاطر خودتون و امنیت و ارامش روانی خودتون جدا بشید به هر قیمتی...
اما اگر به زندگی علاقه مندید و خواهان تحول در زندگیتون هستید پس باید به همراه همسرتون پیش یک روانشناس مجرب و خوب برید. به هر وسیله ای شده اونو باید ببرید چون رفتن تنها پیش مشاور دردی رو دوا نمیکنه... اگر نیومد دیگه شما دینی به گردنت نیست خواهر من...
ما در شهرستان هستیم و من و خانم هردوکارمند... باور کنید یک چهارم حقوق ماهیانه هردومون بابت مشاوره میره، از تفریح میزنیم تا پول برای مشاوره بمونه... به نظر من ارزششو داره البته اگه طرف مقابل همکاری کنه و صد البته اگه بتونید مشاور کاربلد پیدا کنید.
برای عاقبت بخیری هردوتون دعا میکنم.
موفق باشید.
[QUOTE=maadar;427674]ممنون دوست عزیزم.
من از خودم نگفتم که ایشون وسواس دارن و افسردگی .چند تا کارشناسی که پراکنده مراجعه کردیم این نظرو دادن.حتی دو تاشون در مورد خودشیفتگی ایشون نظر دادن.پس من اینارو از خودم نمیگم.
مادر من بابت اینکه از همسرم خواست به عموم بگه نمیتونه بیاد ازش عذر خواست.درواقع خودم بهش گفتم که همسر من بچه نیست و عمو هم مبصر مهمونی نبوده.هرچند واقعا حال همسرم بد نبود که نتونه بیاد.در واقع بیماری بهانه بود.کلا هر جا دعوتیم از سمت ما بدقلقی میکنه.من همبشه قدردان کمک های همسرم بودم.اینکه بهش بگم لشقابو بذار اینجا که خالیه.فکر نمیکنم موضوع ثقیلی باشه که بخاد ازش ناراحت باشه.کمااینکه خودش بارها و بارها حتی با لحن دستوری ازین موارد با من داشته.مطمئنم که همسرم خیلی حساس و زودرنجه.سر مسایلی ناراحت میشه و سوژه سازی میکنه که خیلی از مردا بهش فکر هم نمیکنن.
واقعا مادر من کار خاصی با زندگی ما نداره.اونشبم به خاطر اینکه نگن فلانی مخصوصا نیامد اونطور گفت.هرچند عذر خواست .هر چند ادب هم به نظرم حکم میکنه آدم عذر بخاد که نتونسته بره مهمونی.سیزده به درم که اون کارواصلا نکرد واسه مادرم.این احترام و محبتی که همه جوره خانوادم به همسرم میذارن اگه یک پنجمش رو خانواده اون واسه من داشتن که خیلی خوب بود.اینه که میگم ایشون پرتوقعه.اذیت کردنای همسرم مثل اینه که هی تو دل ادمو بخوره واسه چیزای الکی.مشاور به من گفتن همین وسواس و افسردگیش باعث میشه زودرنج و حساس باشه و نتونه خشم و احساساتش رو کنترل کنه.مسلما اینا روی هم و روی رابطه ما تاثیر میذارن.اینکه همسرم از اندام من مدام ایراد میگیره و میخاد تغییر کنه اینکه دایم در حال مقایستس اینکه هیچی راضیش نمیکنه اینا وسواس نیست؟من انتظار دارم همسرم منعطف تر باشه.کمتر حساس باشه و خودشو کنترل کنه و این حالت تحکم رو نداشته باشه و محترمانه برخورد کنه.واقعا انتظار زیادی نیست.اینکه هر مسئله ای پیش میاد محترمانه مطرح کنه نه با داد و بی احترامی و تهدید.اینا به نظرتون نرماله؟
واقعا باید در جواب گله ایشون نسبت به مادرم چی میگفتم.میگفتم تو حق داری؟کمی باهاش همدلی کردم و بعد گفتم اگه موضوع واسش حل نمیشه خودش مطرح کنه.حق با دو طرف بود در بعضی موارد.ایشون یه چیز که ذهنشو مشعول کنه تا نگه و مطرح نکنه راحت نمیشه.چه من دخالت بکنم چه همدلی کنم و چه نه.چندین بار امتحان کردم
به نظر من یک مدت بی خیال رفتارهای شوهرت و روابطش با خانواده ات باش . اصلا کمتر باهم رودر روشون کن. تو مهمونیها تنهایی شرکت کن بگو شوهرت تو شهر محل کارش هست و نمیتونه بیاد . اصرار نکن به رفت و امد بزار بفهمه که زیاد هم برات مهم نیست . من فکر نمیکنم یک نفر هم افسرده باشه هم وسواس و هم خود شیفته یک چیزهایی میگن دیگه . زیاد جدی نگیر. اینهایی که تو میگی یک لج و لج بازی عادی در مورد خانواده طرف مقابل هست که تو ایران خصوصا بین مردهای ایرانی خیلی زیاده و خیلی ها همین مشکل رو دارن . اصلا همین چند دهه پیش خیلی از مردها حتی اجازه نمیدادن خانم به دیدن خانواده اش بره چه رسد به اینکه خودشون رفت و امد کنند. ذهنیت منفی که دارن در اثر تربیتی هست که تو جامعه مردسالار داشتن. بهتر هست پیش یک مشاور مجرب برید . درضمن افسردگی و اضطراب در حد کم چیزی هست که هفتاد درصد مردم ایران بهش مبتلا هستند . خیلی چیزها رو بیش از حد جدی میگیری و برای خودت تبدیل به مشکل بزرگ میکنی. مثلا میگی شوهرت کنترل خشم نداره ولی من فکر نمیکنم شوهرت عصبانیتش خیلی هم زیاد باشه مثلا تا حالا نشنیدم بگی شوهرت موقع عصبانیت چیزی رو شکسته یا مثلا شما رو هول داده یا سیلی زده یا مچ دستتون رو فشار داده.
شوهرتون از دست شما و خانواده تون ناراحت هست و شما به حرفش گوش نمی دی. شما هم ناراحتی هایی دارید که شوهرتون گوش نمیده. جو رو اروم کن و ارتباط هایی رو که باعث دعوا میشه کم کن. خیلی راحت میتونی به شوهرت برچسب بیمار بزنی و همه مشکلات رو بندازی گردن بیماری های روحی و روانی شوهرت و از زیر بار حل مشکل در بری و با همین شرایط به زندگی ادامه بدی . یا اینکه میتونی با تدابیر درست و ایجاد حس اعتماد دوطرفه اوضاع رو اروم کنی و شروع کنید با همدیگه به حل مشکلات. تصمیم با خودته.
من کل تاپیک شما رو مطالعه کردم و به نظرم مشکل حادی ندارید . فقط بلد نیستید چطور باهم ارتباط برقرار کنید و اینکه شما از کاه کوه میسازید.
مایکای عزیز
انقدر ذهن خودتو درگیر این موضوع نکن اینکه وجهه همسرت داره خراب میشه
شما تا جایی که از دستت بربیاد سعی کن روپوشانی کنی رفتارهای ایشون رو
ولی نه به حدی که آرامش رو از خودت بگیری
به هرحال ایشون یه سری رفتارها دارن که دیر یا زود حداقل یک بخشی از اون رفتارها برای اطرافیان شما هویدا میشه و اطرافیان شما هم مجبورن بپذیرن و به نحوی سازگاری پیدا کنن و توقع برخوردهای ایده آل رو از ایشون نداشته باشن
شما در هر جمعی تا حدی که میتونی به ایشون بها بده و احترام بذار
اگر هم روزی اطرافیان رفتارهای خاص ایشون رو مشاهده کردن سعی کن شما عامل ایجاد عصبانیت و بروز اون رفتارها نباشی
یه شخصیت آروم که سعی خودشو کرده اشتباهات رفتاری همسرش رو پرده پوشی کنه برای شما کافیه
اینکه جلوی جمع کوچکش نکنی و احترام لازم رو بهش بذاری و دائم به همه نگی که شوهرم عصبیه یا فلان ایراد رو داره نقش خودت رو ایفا کردی کار بیشتری لازم نیست انجام بدی و دائم خودتو توی استرس بذاری
کنترل همه چیز دست شما نیست
برخوردهاش رو با جمع خانوادتون یه مقدار کمتر کن
سیزده به در سال دیگه خودتون دو تا برید بیرون و با جمع نرید
یا اگر با جمع میری توقع خاصی از ایشون نداشته باش به مادرت هم از قبلش بگو که همسر من توی این جمع نمیتونه کمک کنه(مثلا این روزها کاری انجام داده و خسته است) اگر این موضوع باعث ناراحتی کسی میشه ما نیایم
و البته من اگر جای شما باشم نهایت سعیمو می کنم که نرم
مادرت گله می کنه بگو من دخالتی نمی کنم مامان سعی کنید با همین اخلاقها همسر منو بپذیرید و بهش احترام بذارید
همسرت گله می کنه کمی باهاش همدلی کن و بگو از این دید که شما تعریف کردی بهت حق میدم و تا حدی جای ناراحتی داره ولی ای کاش مثلا به این دید نگاه میکردی که مادر من شما رو به چشم پسرش دیده و این صحبتو کرده
به هر حال بیا ذهن خودمون رو از این موارد خلاص کنیم
ببین به چه چیزهایی هر دو علاقمندید
فیلم کتاب یا چیز دیگه
برای تمرکز زدایی فیلم بگیرید و با هم ببینید انقدر که وارد فضای فیلم بشید و از فضای مهمونی که چند روز پیش رفتید و اتفاقای اون روز فاصله بگیرید و براتون کم رنگ بشه یا یه رمان بگیر و بلند بلند شروع به خوندن کن با هم وارد فضای کتاب بشید
میدونم قرار گرفتن بین همسر و خانواده چقدر مسئله عذاب آوریه سعی کن اون وسط قرار نگیری از اون وسط بلند بشو و خودتو خلاص کن
شما تا حدی میتونی نقش مثبت داشته باشی بیش از حد خودتو درگیر نکن
فقط برخوردها رو کم کن بیشتر سعی کن اوقاتتون دو نفره سپری بشه اوقاتی خوش
برنامه بریز اوقات فراغتتون
رفتن به موزه مکانهای دیدنی شهرتون حتی شهربازی
مجبور نیستی همه اوقات فراغت رو در جمع بگذرونی و بقیه اوقات رو هم به حل و فصل گلایه ها اختصاص بدی
در ضمن چند مورد از مواردی که احتمالا توی جمع خانواده ایشون هم مطرح هست توی ذهنت باشه وقتی گلایه می کنه بگو شما البته حق داری ولی در نظر بگیر که انسان ایده آل کامل وجود نداره و هر کسی یه اشکالاتی داره آدمها سفید کامل یا سیاه کامل نیستن آدمها خاکستری هستن مجموعه ای از رفتارهای خوب و بد مثلا در فلان مورد توی خانواده شما هم فلان برخورد با من شد و این دلیل نمیشه که من بگم فلان عضو خانواده شما فرد بدی هست و اعصاب شما رو بابت برخورد یه نفر دیگه خرد کنم
یه جوری با یه نگاهی که حالت انتقادی و گلایه ای نداشته باشه و صرفا مثالی جهت تفهیم بحث باشه (یه نگاه بزرگمنشانه نه بچه گانه) برخی برخوردهای خانوادش رو براش مرور کن که فکر نکنه صرفا خودش داره مورد ظلم و ستم قرار میگیره و متوجه بشه این موارد برای شما هم پیش اومده
با سلام خدمت دوستان.
جناب اسیر سرنوشت خیلی لطف کردین که نظرتونو گفتین.خیلی خوبه که همسر شما همکاری کردن و باهم پبش مشاور رفتین.ما حتی مشاور و روانپزشک رایگان داریم.اما ایشون حاضر نیست مراجعه کنه.اگر میامد رفتارهاش متعادلتر میشدچند باری که رفت تا چند روز اثرشو میدیدم.بله متاسق
فانه نیاز من به احترام و شأن انسانیم براورده نمیشه البته بیستر در مواقع بحث.من دارم جدی پیگیری میکنم واسه خودم نمیدونم بدون همسرم چقدر موفق خواهم بود.سپاس ازتون.موفق باشید.
من واقعا گاهی اوقات درمانده میشم از رفتار باهمسرم.اینقدر عکس العملهاش سریع و تنده که غافلگیر میشم هر چی یاد میگیرم انگار از ذهنم میره.
در جواب دوست عزیزم مادر باید بگم همسرم دست بزن به اون شکل نداره.اما دو سه باری شده منو هل داده با با خشونت و فشار از کنارم رد شده یا سمتم هجوم اورده.یه بار موبایلشو پرت کرد.یه بارم در حالت آشتی زد توی صورتم.با اینکه بارها بهش گفتم چه حس بدی پیدا میکنم اما گفت از روی علاقه بوده و عذر خواست.
همه متوجه عدم حضور همسرم میشم و نمیتوتم بهانه بیارم که نیستشو...عدم کنترل خشمش واقعا علت خیلی از مشکلات ماست که میشه با چند دقیقه حرف تموم بشه.
فکور عزیز ممنونم از شما.ایشون خودش پیشنهاد میده با جمع بریم اما همش دنبال سوژه است.درباره مثال خانوادش هم وقتی با ارامش واسش مثال میزنم میگه به من چه که اونا با تو چکار کردن.برام مهم نیست.خیلی سعی میکنم که در روابطش با خانوادم دخالتی نکنم.خیلی سخته.
یه چیز دیگه که نگفتم دستور دادن زیاد ایشون و یه جور زورگوییه.همه خیلی از کاراشو هی به من میگه.لباساشو جمع کنم.واسش آب بیارم و...یا توی جمع چپ و راست دستور میده.سالاد درست کن واسم.نمک بزن به ماستم.چای بیار.جوری که دیگرانم با خنده بهش میگن.امروز رفتیم پیک نیک
تمام کارارو خودم کرده بودم.کبریت برنداشتم .چون خودش همیشه همراه گاز پیک نیک بر میداشت.رسیدیم گفتم کبریت یا فندک اوردی. گفت تو باید میاوردی.گفتم خودت همیشه میاوردی و وقتی گازو برداشتی باید کبریتم میذاشتی کنارش مثل همیشه.عصبانی شد به من گفت پرو پرو پرو.بعد من جوابشو ندادم.یه پلاستیک پرت کرد سمت صورتم و گفت اوووی.روانی بیمار و چند تا حرف زشت.
با اینکه ادم تنبلی نیست اما خیلی انتظارش زیاده.
دوست داشتم کمتر کنم این حالت امر و نهیو اگه راهی باشه
دست به سیاهو سفیدم نزد تا اخرش.فقط میخاد زوربگه.این همه کار بازم از من توقع داره.بعدم که اون برخورد زشت
خیلی نا امیدم واقعا بعیدمیدونم راه به جایی ببریم.همش خشونت و پرخاش سر هر چیزی.
خستم کرده.کوفتم شد پیک نیک
سلام
مایکای عزیز
متاسفم بابت برخورد جدیدی که بین شما پیش اومد
البته از نظر من هم آوردن گاز الزاما با برداشتن کبریت همراه نیست و شما باید این مورد رو چک میکردی ولی هیچ چیزی دلیل نمیشه که ایشون اون مدلی برخورد کنه
دفعه دیگه که موقعیت رفتن به یک نیک پیش اومد بگو راستش جاذبه ای برام نداره چون اون برخوردت اصلا برام قابل هضم نبود
فکر می کنم ظرفیت پیک نیک رفتن توی زندگیمون نیست (تا کمی راجع به این برخورد فکر کنه و شاید یه تعدیلی توی برخوردهای بعدی داشته باشه)
اگر هم قرار شد برید یه لیست تهیه کن از چیزهایی که قراره ببرید و جلوی هرچی برمیداری تیک بزن و مواردی که همسرت قراره برداره رو هم بهش گوشزد کن لیست رو به همسرت نشون بده از قبل که اگه موردی به ذهنش میاد اضافه کنه و اگه بعد رفتن به پیک نیک به نتیجه رسیدید یه موردی رو فراموش کردید به همسرت بگو شما خودت هم لیست رو چک کردی و این صرفا اشتباه من نیست
در رابطه با خانواده اگر گله کرد بگو یادته فلان وقت راجع به برخورد خانوادت صحبت کردم گفتی مایل نیستی چیزی بدونی یادته که صلاح ندیدی بین من و خانوادت قرار بگیری پس تو هم من رو بین خودت و خانوادم قرار نده اگر مایل نیستی با اونا بریم گردش نمیریم ولی اگر رفتیم لطفا گله نکن همونجور که دوست نداری من از خانوادت گله کنم
والبته چند تا مثال تر و تمیز از برخوردهای خانوادش با جمله بندی مناسب و منطقی نه جمله بندی توام با خشم و نفرت توی ذهنت داشته باش که اگر کتمان کرد یا نیاز به یادآوری داشت بتونی بیان کنی
یه چیز دیگه اینکه من افراد با کار پروژه ای هر چی دیدم دور و برم همینجوری بودن اهل امر و نهی و سختگیر
نمیدونم چه ارتباطی بین این موارد هست ولی انگار یه مدت سر کار مطلق بودن و یه مدت کاملا توی خونه بودن کمی از نظر روحی افراد رو نامتعادل می کنه
اگر روانشناس دارید میتونی بری پیشش و حداقل ببینی چه برخوردهایی مناسب مردی با این سیستم کاری هست
ممنون دوست عزیزم.واقعا دیگه عاجز شدم.دیشب موقع خواب اومده به من میگه نمیخای عذر خواهی کنی.گفتم بابت چی بابت اینکه سرم داد زدی اون نایلونو پرت کردی گفتی اوووی و گفتی بیمار روانی؟
گفت تو خیلی پررویی.دیگه حرفی نشد
ظهر داشتم یخچالو مرتب میکردم اومده میگه این سیبارو بردار خراب میشن:97:.انگار من خودم حالیم نیست .گفتم دارم جمع میکنم.گفت چی گفتم که زورت میاد ازت کم میشه بگی باشه.با من درست حرف بزن.گفتم یه جور رفتار میکنی انگار شما خیلی بیشتر از من حواست هست و من متوجه نیستم مدام به ادم تذکر میدی.گفت ناراحتی جمع کن کاسه کوزتو برو.حق و حسابتو میدم برو.گفتم شما اون رفتارو دیروز کردی از نظر خودت درست بوده هنوز اون موضوع حل نشده یه بحث دیگه شروع کردی.بعد میگه تو خیلی پر روویی اگه این روتو جای دیگه داستی خوب بود.تو یه ادم مغرور و پر رو از نوع به درد نخورشی.اول و اخر ما باید از هم جدا بشیم.مگه کبریت خیلی مهم بود.گفتم نه کبریت مهم نیست اینکه تو هر کم و کسری و خرابی رو میندازی تقصیر من مهمه.بعد گذاشت رفت.من داشتم حرف میزدم میگه صداتو بیار پایین اینجا جای ادمای متمدنه بذار برو .خیلی اعصابمو به هم میریزه گفتم هر کار صلاح میدونی بکن.گفت باشه نیای ننه من غریبم دربیاری و آبغوره بگیری من به شدت مشتاقم.تو به درد من نمیخوری.بعد گفت هههه البته داغشو به دلت میذارم.بعدم با حرکت زشت دست انگار داره با پادو خونش حرف میزنه گفت جات تو این خونه نیست.زهر مار و...یه ذره جایگاهی هم که داشتی الان نداری دیگه.
واقعا عصبیم میکنه.این حق به جانب بودن.این وقاحت و پر رویی و بیشرمی.تازه معتقده که دیروز در شأنت رفتار کردم باهات چرا با بقیه اینجوری نیستم.و هر رفتار زشتی انجام میده مال بعد قضیه است.من نباید شروع کننده باشم.
واقعا خیلی زجر اوره اینهمه بی احترامی.میترسم اگه من بخام اقدامی کنم متضرر بشم و اون عین خیالش نیست.
همش توهین و تهدید به طلاق.واقعا عقلم میگه این زندگی بیحرمت چیزی نیست که تو لایقش باشی.بدبخت.مگه چه ضعف و کمبودی داری که باید اینهمه تحقیر بشی.مگه اون کیه که به خودش اجازه میده سر هر چیزی توهین و بدرفتاری کنه.
نمیفهمه که هر چیزی پیش بیاد اجازه تندخویی نداره و اگه محقه نیازی به فحش و داد و هوار نیست.
میبینم که سکوت هم در برابرش تاثیری نداره.
بازم طلبکاره
دوباره سلام
والا چی بگم
همسرت اول هم که از سر کار میاد همینجوره یا دو سه روز قبل اینکه بره سرکار اینجوری بی اعصاب میشه؟
چون اطرافم دیدم اشخاصی با کار پروژه ای در روزهای قبل رفتن سر کار خیلی تندخو و اهل دعوا میشن
برخورد صحیح رو نمیدونم ولی اگر به جای شما باشم فعلا زندگی عادیمو می کنم ولی به صورت سر سنگین
اگر ایشون پیش خودش نتیجه گیری کرد که کارش غلط بوده و اومد و با برخورد نرم یا با اشاره به موضوع به من فهموند که اشتباه کرده بهش قاطعانه میگم که باید بریم مشاور چون ظرفیت هرکسی برای تحمل این برخوردها محدوده حتی اگه بعدش معذرت خواهی اتفاق بیفته
اگر هم سرسختانه روی موضع حقتو میدم برو و ... تاکید کرد بهش میگم برو خودت اقدام قانونی کن اگر اینجوری راحت تری من راجع به این موضوع (طلاق) تا الان فکر نکردم به هرحال نظر خودت رو ببین ولی من هیچ اقدامی نمی کنم
توی همون خونه می مونم و میذارم خودش هر کاری به نظر خودش صلاحه انجام بده
اگر وسط کار و توی هر مرحله ای پشیمون میشد بازهم به شدت شرط رفتن پیش مشاور رو میذاشتم
کلا به جز در موارد عصبی شدن، رابطه عاطفی همسرت با شما چطوره
چقدر به شما علاقه داره؟
به اندازه کافی در جهت جذب همسرت قدم برداشتی؟
و یه سوال دیگه اینکه چقدر شما رو قبول داره ؟
مثلا روال زندگی شما رو اینکه احتمالا درس میخونید یا اینکه شاغل هستید
سلام مایکای عزیزم
خدا می دونه منم چقدر اعصابم از نوشته هات خورد شد خداییش من جای تو بودم یک ساعت هم تحمل نمی کردم تو خیلی خوب و صبوری عزیزم. نمی خوام نا امیدت کنم اما من یه همچین زندگی رو قبلا از نزدیک دیدم آخرش خانم خانواده رو جدایی نجات داد که یه سال اول جهنم بود واسش اما الان که 5 سال می گذره خیلی خوشجاله و یادآوری که می کنه می گه واقعا چه جوری تحمل می کردم.
من فکر می کنم همسر شما یه بیماری پارانوئیدی داره هر چند شاید خفیف تر و در مورد این افراد که قبلا مطالعه کرده بودم همه رو دشمن خودشون می دونن و روانپزشک رو قبول ندارن و مراجعه نمی کنن و همه جوره به شریکشون شک دارن و ناسزا می گن و یه ساعت بعد یادشون می ره . عزیزم با این آدما تا درمان نشن نمی شه زندگی کرد و هر سال بدتر می شن. که هیچ جوره هم راضی به درمان نمی شن . حالا شاید هم در مورد همسر شما اشتباه حدس زده باشم اما گفته هاتون من رو یاد اون آشنامون انداخت که شوهرش اینجوری بود و البته هنوز که هنوز اثرات مخرب اون زندگی روی خانم هست و افسردگی داره پس تا بیشتر از این روی تو اثر نذاشته خودت رو نجات بده.
می دونم من جای شما نیستم و شاید نمی دونم چقدر براتون سخته که آبروتون بره اگه برای کسی تعریف کنید یا خانوادتون بفهمن آشنای ما هم مثل شما بود مهربون و صبور و به فکر خانواده اش . اما عزیزم به چه قیمتی اون خانم به خودش اومد 15 سال گذشته بود و دیگه جوون نبود و افسردگی گرفته. درسته حفظ زندگی اولین توصیه من به همه است اما فکر می کنم تو همه راه ها رو امتحان کردی. چطوره یه ذره بترسونیش. بری و بگی دادخواست طلاق بده . عمرا اگه این کار رو کنه. اگه شناختم در مورد همسر شما درست باشه درخواست طلاق نمی ده فقط بترسونش و شرط برگشت رو درمان و مراجعه به روانپزشک بذار.
عزیزم تو نه دکتری نه مدد کار که بتونی خودت درستش کنی این رفتار های همسرت اصلا نرمال نیست به حرفم جدی فکر کن. کارشناسی نظر نمی دم شاید الان متنت رو خوندم عصبانی هم شده باشم از رفتاری که باهات شده اما صبوری از تو آدم منفعال می سازه. چند وقته به خواسته هات نرسیدی به چیزایی که واقعا دوست داری ؟ چند وقته یه روز کامل احساس خوشبختی نکردی؟ چه مدته که همش می ترسی نکنه دعوا شه؟ نکنه این کار رو کنم یه چیزی بگه ؟ تو که نمی تونی آدم کاملی باشه که صدای شوهرت در نیاد حتی اگر هم باشی باز یه چیزی می گه. واقعا زندگی انقدر سخت و زجر آور نیست که تو داری تحمل می کنی . خدایی به این جمله من فکر کن تنهایی بهتر از این زندگی نیست ؟
دلم می سوزه وقتی می بینم با خانمی انقدر بد رفتاری می شه اصلا تو مقصر و به قول آقای حبشی اقتدار مردتو حفظ نکردی بازم اون حق نداره این رفتارو کنه و این کارهای اون خشونت خانگی محسوب می شه و خودتم نمی دونی چه تاثیر بدی روی روحیه تو می ذاره.
جدی فکر کن و تصمیم بگیر به همین منوال پیش بری همینه کبریت ببری می گه لیوان اضافه نیاوردی لیوان ببری می گه وسیله بازی نیاوردی وسیله بازی ببری می گه ماشین بنزین تموم کرد تو حواسمو پرت کردی بنزین نزدم.
واسه ادامه دادنت هم راه حل دارم به دیوار بودن ادامه بدی و توهین هاش رو بعد از نیم ساعت فراموش کنی و اصلا به یاد نیاری مثل خود همسرش که اصلا یادش نمی مونه بهت چی گفته. من مثل همسر شما رو از نزدیک دیدم و می دونم برای یه خانم با شخصیتی مثل شما چقدر سخته بشنوه و به روی خودش نیاره
تازه بعد از یه مدت به روی خودت نیاری می گه حق با من بوده خودتم قبول داری که نمی فهمی یا هر ناسزایی می گم هستی ...
امیدوارم هر چی خوبیه واست اتفاق بیفته اما انقدر به فکر آبرو و حرف مردم نباش به هر قیمتی. چون دهن مردم رو نمی شه بست جدا شی نهایت می خوان شش ماه سرکوفت بزنن بهت با این شوهر کردنت اگه تواناییشو داری و کار می کنی اصلا یه خونه جدا بگیر و هفته ای یه بار برو مامان و بابات رو ببین و با کسی رفت و آمد نکن تا آبها از آسیاب بیفته . خدایی مادرت بفهمه اینقدر زجر می کشی خودش طلاقت رو می گیره .
ببخشید طولانی شد واقعا ناراحت شدم.
سلام عزیزم متاسفم بازم.
لطفا یه باردیگر پست سو در اینتاپیک رو بخون گفتم اگر تصمیم داری بمونی باید صبور باشی و روش بر خورد با همچین ادمی رو بدونی من قبلا هم گفتم اما شما اصلا توجه نمیکنی من که به همسرت دسترسی ندارم بگم کارت چقدر غلطه اما شما کهدرخاست کمک داری میگم دختر خوبدرمقابل همچینافرادی باید مثل خودشون یک به دو نکنی مثل خودشون حاضر جوابی نکنی یا بقول خودشون پررو بازی درنیاری!!!!
تو همون پیک نیک دربرابر اینکه ایشون گفت چرا کبریت نیاوردی توسریع برگشتی گفتی چیکار کنم خودت بایدبا گاز میوردی
برا یه همچین ادمی بایدمیگفتی اخخخخخخخخ راستمیگی چون همطشه خودت زحمتش میکشیدی من فکر میکردم میاری برا همون دیگه پیگیر نشدم اینطوری نه تنها همسرت دادنمیزد بلکه ازونجا که در درون خودش رو مقصر میدونست سریعمیرفتیه کبریت از یه جا پیدا میکرد و نه دیگه دعوایی درکار بود نه توهین و تحقیری
وزمانی کهیخچال تمیز میکردی میگفت سیبهای خراب بردار اگه میگفتی چشم عزیزم یا مرسی که حواست هست نه دعوایی میشد نه از دید ایشون شمارگستاخ بودی
شما فقط نحوه برخوردبا همچین مردیرو بلد نیستی اگر بلد باشی مثل موم تو دستت میشه
مرد شما خصلتهای غرور واعتمادبنفس کاذب و رئیس بودن روداره و اینجورمرداعاشق چشم شنیدن هستن
من بارهادر پستهام از معجزه چشم گفتندر برابر اقایون گفتم و درزندگی اثرش رو دیدم
مردا معمولا در برابر په شنیدن گارد میگیرن هرچند کا درست منطقی باشه اما اگر چشم بشنوند بعد دو دقیقیه خودشون میگن هرچی تو میخای
شما میگی من سکوت رو در پیش گرفتم اما من از پستهای شما ان رو دریافت نکردم بلکه دایم درحال منطقی جواب دادن و توجیه همسرت دیدم شما رو و این همون چیزی است که همسرت رو متنفر کرده
شما از دید ایشون یکزن ظریف و مطیع نیستی بلکه برا خودت یه پا مردی اما ایشون زن میخاد منظورزن تو سری خورنیست زنی که بادرست رفتار کردنش اجاز توهین به همسر رو نمیده چه برسه به فحش
سلام دوستان عزیزم
والا من که گیج شدم.
وقتی نوشته های مریم جانو خوندم.زار زار گریه کردم.گفتم چقدر بدبختم و چرا دارم اینکارو با خودم میکنم و.....
اما بعد حرفای ستاره زیبا رو خوندم.و یه مقدار امیدوار شدم.انگار یه نور امید توی دلم درخشید.گرچه همسرم بعد از گذشت این چند روز کوچکترین عذرخواهی و یا ابراز پشیمونی نکرد و رفت سر کارش.نمیخام کارای همسرمو توجیه کنم اما راستش منم خودم کم عقده و حسرت ندارم.خیلی چیزای بد توی ذهنم هست.رفتارم با سیاست و زنانه نیست.کم حوصله ام.از هر چیزی نمیگذرم.یه چیز که ذهنمو مشغول میکنه باید مطرح کنم چه نتیجش خوب باشه و چه بد.حتی گاهی میدونم دعوا مبشه اما بازم مطرح میکنم.عجولم واونقدرا مهربون نیستم و.....واقعا وقتی فکرشو کردم دیدم 4 تا خصوصیت خوب و مثبت ندارم که بخام بهش افتخار کنم.لوس و ننرم.حرص خور و ناشادم .خیلی چیزا هست.صبرم هم شاید به انفعال شبیهه.
نمیدونم واقعا گیر افتادم.یکی میگه جدا شو یکی میگه فقط عدم مهارته
در حالیکه انرژیمو داشتم جمع میکردم واسه تغییرات اساسی خودم اما
الان که همسرم سرکارشه.بهم پیام داده مهریت دقیقا چقدره.حالم خیلی بده.یهو داغ شدم
نمیدونم چکار کنم اگه بگه جدا شیم واقعا.
تا به امروز بیشتر توی حالت دعوا بوده تهدیداش
اما الان.....
میدونم آدمیه که پای حرفش وای میسته.من چطور میتوتم منصرفش کنم که خودمم خورد نشم و نخام التماس کنم
خدا بهم کمک کنه
خواهش میکنم مثل قبل بهم کمک کنید .
احساس میکنم دارم میمیرم.بدون هیچ تلاشی به اینجا رسیدیم.خیلی راه داشتیم واسه رفتن
اصلا نمیتونم تصور کنم جدایی رو.
عزیزم خیلی متاسفم اما تا خدارو داری غم نداری خودش گفته هرکی دقت کن هرکی به من توکل کنه من براش کافیم
و برگی از درخت نمی افته مگر به اراده او پس نترس
دختر خوبتو این شرایط تا میتونی از کوره در نرو هر حرف و هر چیز نا خوشیندی از همسرت شندی فقط کرو لال باش بگذار این دوران هم بگذره شما فکر میکنی با اینکه چند روز گذشته ایشون اروم شده اما معلومه نشده پس فقط سکوت کن و اگر گفت میخام طلاقت بدم بگو باشه عزیزم هرچی تو بگی من به تصمیمت احترام میذارم
بذار تو لحن کلامت تغییراتی از ظرافت زنانه رو در تو ببینه تو این مدت خیلی اروم و محترمانه برخورد کن تا پشیمونش کنی
البته من در مورد پست اخرم شک ندارم اگر رفتارت رو درست کنی این مرد مغرور در عین غرور موم خاهد شد انشاالله
با رفتارت تغییراتت رودر این موقعیت حساس نشون بده
لطفا همون خصوصیات بد خودت رو که شمردی برعکسش زو انجام بده
در عصبانیت فقط چند لحظه سکوت کن و به جوانب کار فکر کن بعد حرف بزن یاسکوت کن اما در عصبانیت بهترین راهکار سکوت در اونلحظه هست و اینکه مثل بچهها غصه ات رو تو چهره نشون بدی
در مورد جواب پیام همسرت بنویس جیگر خسته نباشی دلم تنگ شده برات
سعی کن موضع رو عوض کنی
سلام مایکای عزیز
من واقعا عذر می خوام که با حرفام نا امیدت کردم راستش عصبانی شده بودم و از اینکه این همه بدرفتاری با یه خانم بشه ناراحت بودم.
حالا که خودتم قبول داری این مشکلات از بی مهارتی خودته خوب یه قدم جلویی و تنها راهش اینه که شروع کنی به یاد گرفتن.
یکی از کاربرای عزیز که خیلی به من کمک کرد و یه کتاب بهم معرفی کرد که من خلاصه اش رو پیدا کردم و خوندم و خیلی بهم کمک کردم شاید بهتره بگم آرامش الانم رو مدیون اون کتاب هستم این بودکتاب زن بودن تونی گرنت. در مورد 4 بعد زنان می گه که باید تعادل رو برقرار کنی که موفق باشی
من نمی دونم این نظرم درسته یا نه ولی اگر جای تو بودم از شوهرم اجازه می گرفتم یه هفته ازش دور باشم و به یه سفر می رفتم حالا خودم مادربزرگم شهرستانه توام اگه فامیل نزدیکی شهرستان داری برو اونجا یا اگه توانایی مالیش رو داری یه هفته برو شمال ولی تنها برو که فکر کنی به رفتارت و اشتباهاتت و چند تا کتاب ببر بخون و حتما بخون . در مورد زن بودن یا مردها به چی علاقه دارن یا چطور فکر می کنن و هر چیزی که بهت یاد بده رفتار صحیح برای زندگی چیه. اصول زندگی و ازدواج موفق و این موارد رو بخون . طوریکه وقتی برگشتی نگاهت به زندگی و شوهرت عوض شده باشه. مطمئن باش بی تاثیر نیست.
این که می گم دور شو واسه اینه که شوهرت هم دلش برات تنگ شه و ببینه تحمل دوریت رو داره یا نه اما وقتی برگشتی بهش بگو دوری ازش برات مثل جهنم بوده و دوست داری جدایی رو عقب بندازی و فرصت به خودمون بدیم شده حتی چند ماه که زندگی رو درست کنیم. شده خودت رو مقصر جلوه بدی این کار رو بکن و بگو داری مطالعه می کنی که یاد بگیری.
طلاق به همین راحتیا نیست تو نخوای جدا شی کار بیخ پیدا می کنه چندین مرحله داره یکیشم اینه که مجبورید برید پیش مشاور خانواده و اونجاست که مشاور وارد زندگیه شوهرت می شه که ارش فرار می کرد. پس نگران هیچی نباش عزیزم فقط اگه اقدام کرد بگو من حاضر نیستم جدا شم این جمله معجزه می کنه و به شوهرت ثابت می کنه خودش و زندگیش رو دوست داری.
بازم عذر می خوام بابت پست قبلیم تلاشت رو بکن یاد بگیر ولی اگرم در آخر راه به جایی نبردی غصه نخور حداقل می دونی تلاشت رو کردی دیگه بقیش بر می گرده به لیاقت ها.
خودتون که نمی توید مشکل تون رو بین خودتون دو نفر حل کنید. همسرتون هم که مشاور برو نیست، حالا چطور بشه راضیش کرد بره روان پزشک و روان شناس؟
اینطور که شما می نویسید هیچ جور نمیشه ایشون رو اقناع کرد. ادامه دادن وضعیت فعلی هم اوضاع رو در طول زمان داره بدتر می کنه و نه بهتر. راه حل اجبار هم که گفتم مثل تیغ دو لبه است. امکان داره طرف رو بشه مجبور کرد تن به سازش و رفتن پیش متخصصین بده و ممکن هم است نتیجه رو بدتر کنه. بستگی به روحیه شخص و سایر شرایطش داره. کسی هست که روی شوهرتون تاثیر گذار باشه بتونه قانعش کنه؟
مجددا تکرار می کنم
اگر می خواهید شرایط رو تغییر بدید نباید منتظر ایشون بمونید.
* "اول از خودتون شروع کنید. اگر افسرگی دارید به روان پزشک مراجعه کنید. اگر نیاز به روان شناس دارید همینطور. اگر ..."
1. انجام دادید؟ روان شناس؟ مشاور خانواده؟ روان پزشک؟ بهتون چی گفتند؟ درمورد خودتون میگم نه شوهرتون.
* "دوم همسرتون رو راضی کنید به متخصصین موردنیاز مراجعه کنند. اگر نمی کنند می تونید از همون روش های برخورد فعال و مثبت استفاده کنید. مثلا اگر دعوای سختی بین تون شده یا میگند به خانه پدرتان بروید، شما هم خیلی آرام و بدون عصبانیت وسایل تان رو جمع کنید و بروید. از همونجا هم پیام بدید تا زمانی که همراه با شما به دکتر مراجعه و تحت درمان قرار نگیرند، این شما هستید که به خانه بازنخواهید گشت."
2. این کار رو کردید؟
* "حتما از خانواده کمک بگیرید. این رو چی؟"
3. انجام دادید؟
4. ایشون می تونند مهریه شما رو ازنظر توان مالی راحت پرداخت کنند؟ کلا فکر می کنید اگر کار به نهایتش برسه قبول می کنند مهریه و بقیه حقوق تان رو بدهند و جدا بشند؟ یا چی؟
کامل جواب بدید؟
سلام
مایکا چقدر این پیام شوهرت رو خودت و برخی کاربرها جدی گرفتید
شوهر شما یعنی نمیدونه مهریه چقدره که بخواد سوال بپرسه از شما یا مثلا این چند روز نمیتونست بره از توی عقدنامه بخونه
شوهر شما درست یا غلط به جا یا نابجا الان احساس آزردگی می کنه و با این حرفها و پیامها آزردگیش رو داره نشون میده این پیام همسرت رو یا جواب نده یا اگرم خواستی جواب بدی یه جواب دیگه بده یه جمله که نشون دهنده حال الانت باشه و نرم و ملایم
یه چیزی که هم آزردگیت رو نشون بده و هم دلتنگیت رو و ضمنا با احساس هم باشه
شما یعنی این چند روز آشتی نکردید معمولا قهرهاتون چند روز طول می کشه؟
خانواده ها رو هم به هیچ وجه فعلا قاطی نکن
فعلا تمرکز زدایی کن یه جوری یه کار دیگه ای انجام بده و فکرتو فعلا وارد یه فضای دیگه بکن تا هیجانت کم بشه و بتونی بعدا منطقی روش فکر کنی
مثلا یکی از این سریالهایی که نمایش خانگی دارن رو بگیر و ببین
حرفهای شوهرت راجع به طلاق و مهریه رو هم فعلا نه جدی بگیر نه جوابی بهش بده
نمیدونم برخوردهای همسرت رو چه جوری جواب میدی ولی مثلا سر همون ماجرای کبریت، یه جوری میتونستی برخورد کنی که هم حرفت رو زده باشی و هم مستقیم اونو محکوم نکرده باشی
مثلا میگفتی "ای وای کبریت نیست کبریت رو یادمون رفته این دفعه؟ آخه نه هر بار شما حواست به این کبریت بودش من دیگه به فکرش نیفتادم ولی راست میگی باید باهات چک میکردم"
نمیدونم توی موقعیتهای مختلف فرصت پاسخ انعطاف پذیر رو بهت میده یا نه با حرفهای عجیب غریب آنچنان عصبانیت می کنه که دیگه قدرت دادن جواب نرم رو از دست میدی
به نظر من رفتن خودت به تنهایی پیش مشاور هم میتونه برات مفید باشه شما که میگی مشاور مجانی هم دارید خوب چرا استفاده نمی کنی
سوالهایی که توی دو تا پست قبلی ازت پرسیدم رو هم اگه تونستی جواب بده
دوستان عزیزم.امروز رفتم مشاوره و واسه خودم رفته بودم.گفتش تا وضعیت زندگیت معلوم نشه من نمیتونم کاری بکنم واسه خودت .وضعیت روحی و روانیت متاثر از وضعیت خانوادگیته.اول باید تکلیفت معلوم بشه.یه کتاب بهم معرفی کرد و گفت بخون و دو 3 ماه اجرا کن.5 زبان عشق و گفت به همسرت هم بده بخونه اگه مایل بود.گفت باید یه مقدار صبوری کنی و اگه دیدی شوهرت همین گندی که الان هست و تغییر نمیکنه.دوستت نداشته باشه بخاد ازت ایراد بگیره.بی احترامی کنه و واسه درمان هم اقدامی نکنه به طلاق فکر کن.الان که بچه نداری راحتتری.حقوقتو بگیری و واسه خودت پادشاهی کنی.میخای چکار این ادمو.
شوهرم کلا حافظه خوبی نداره واسه همین واقعا یادش نبود.منم یه مقدار دست دست کردم و بعد جواب دادم.گفتم واسه چی میخای.گفت خودتو به اون راه نزن بالاخره این اتفاق میفته.جه بهتر که توافقی باشه و کش پیدا نکنه.گفت من به قطعیت رسیدم.گفتم من هنوز نرسیدم.چون خیلی کارها هست که باید بکنیم
مشاوره مطالعه و اجراشون.من هنوز کل انرژیمو صرف نکردم و ازین حرفا.اما اون گفت من تصمیمم جدیه.گفتم من راضی نیستم.بازم خود دانی.گفت باشه یه جلسه میام مشاوره قبل از طلاق
دوستان میبینید که کاملا جدیه.همیشه بعد از بحثا با صرف چند ساعت یا یک روز بحث میکردیم راجع به مشکل و ....اما الان 6 روزه حرفی نزدیم و همسرم بدخلقی های کوچیکی هم کرد این وسطه.مهریه رو اگه زار و زندگیشو بفروشه میتونه پرداخت کنه.
الان مشکلم نحوه برخورد درست نیست.اینه که اصلا فرصتی برای اصلاح و رفتار درست ندارم.یهو با یه پرش رسیدیم آخر خط.
ازش پرسیدم فارغ از این مسایل میخام بدونم دیگه علاقه ای به من نداری گفت ای بابا و دیگه جواب نداد.
الکی الکی به آخر خط رسیدم.
بدون تلاش
بدون مشاوره و درمان و......
احساس گیجی میکنم.باورم نمیشه.انگار بیحس شدم.دلشوره ندارم .نمیدونم طبیعیه یا نه.انگار تو شوکم.
حالم بده.دوست دارم بمیرم
همسرت چند روز دیگه برمیگرده؟
برای فردای اون روز باهاش اول هماهنگ کن و بعد نوبت مشاوره بگیر
فعلا هم به نظرم بذار فکر کنه به دست و پاش نپیچ
التماس نکن
کلا هیچ کاری نکن
اصلا به روی خودت نیار که قبلا حرف از طلاق زده بهش اطلاع بده که اگر صلاح میدونه شما هماهنگ کنی با مشاور
فعلا صحبتی اگر باهاش می کنی پیرامون رضایتی که داده برای رفتن پیش مشاور باشه
مشاوری برو که قبلا نرفته باشی که فکر نکنه با مشاور هماهنگ هستی اصلا ازش بپرس کدوم مشاور رو صلاح میدونه که شما باهاش هماهنگ کنی (حتی اگه مجانی نباشه و لازم باشه هزینه بدید)
اصلا به روی خودت نیار که گفته به منظور طلاق میام مشاور
و اصلا تکرار نکن این جمله اش رو
شوهر شما که ظاهرا حرف از جدایی زدن براش مثل خوردن نقل و نبات هست و بار اولی هم نیست که در مورد این موضوع حرف میزنه
کلا همسر شما عادت داره تا یه چیزی توی ذهنش میاد میاره به زبونش
خوب انصافا بیشتر آدمها بعد دعوا با همسرشون خصوصا اگه فکر کنن تحت ظلم قرار گرفتن برای چند ساعت تا چند روز پیش خودشون به طلاق هم فکر می کنن ولی اینو به زبون نمیارن همسر شما به دلیل عجول بودن و نداشتن صبر هرچی توی ذهنش میاد میاره به زبونش و شما هم که اینو در نظر نمی گیری که اون داره از سر هیجان یه چیزی میگه فوری فکر می کنی با تفکر و تعقل و به دور از هیجان داره حرف میزنه و حرفاشو جدی میگیری
موفق باشید
دوستانم سلام.چند روز کار داشتم.همسرم دو روز دیگه بر میگرده.
متاسفانه همسرم حرفاش کاملا جدیه.و میگه ما از اول به درد هم نمیخوردیم.شاید تو بهترین باشی اما به درد من نمیخوری.الان اهاه و هوشیار شدم:-p:من دیگه نمیخوام ادامه بدم
نمیخوام اینطوری زندگی کنم
نمیخوام بیش از این عمرمو هدر بدم
هر چند شاید بعدش هم کار آنچنان مهم و ارزشمندی نکنم
با هم بودن ما از آغاز اشتباه بود
تو کاچی به از هیچی کردی
و من چشم و دل کور بودم
قربانی جامعه
امروز بیدار شدم
کمی بیدارتر
بیدار و هوشیار شدیم
خیلی دوریم
خیلی به درد هم نخور
اووو وه تو کجا
من کجا
او ووووه
بیا بیشتر از این خودمونو خسته نکنیم
من عطایش را به لقایش بخشیدم.شاید من به درد هیچ زنی نخورم.البته در آینده معلوم میشه.من دیگه نمیخام ادامه بدم.
اینا عین کلماتش بود.
واقعا حرفاش جدیه نه از سر عصبانیت و هیجان.تمام بدنم داغ شده.نمیدونم چکار کنم..با مادرش صحبت کردم که لااقل اون در جریان باشه.گفت مگه الکیه آخه مشکل چیه.باید حرفای دوتاتونو بشنویم.نمیدونم چکار کنم.
احساس میکنم دارم خالی میشم
سلام عزیزم متاسفم اما فقط به خدا توکل کن برگی بی اجازه او از درخت نمی افته
عزیزم تو این شرایط شما فقط سکوت کن وقتی اومد یکم مهربونتر باش اما متین
اگر حرفباز کرد بگو من هنوز دوست دارم و راست میگی شاید من نادانسته کارهایی کردم که باعث رنجشت شده و میخام جبرانش کنم و سهم خودم از اشتباهاتمرو میپذیرم
اگر دوباره تکرار کرد نه مابدرد هم نمیخوریم با ارومی بگو باشه عزیزم هرچی تو بگی
و من به نظرتاحترام میذارم اما ازمنخاه کاری کنم چون نمیخام بعدا پشیمون بشم میگی من اقدامی برا طلاق نمیکنم چون یاد گرفتم چیزی که خراب شد باید درست کرد نه اینکه دوربندازمش
دیگه خیلی جر و بحث نکن دراین زمینه و فقط سکوت و شنونده باش
تو این موقعیت خیلی بیشتر باید سکوتکنی تا این نیز بگذرد
با سلام خدمت دوستان.
امیدوارم خوب باشید و ایام به کامتون باشه.2 هفته ای نبودم.میخواستم بگم همسرم بعد ازینکه از سر کارش برگشت.حرفی راجع به جدایی نزد.منم به روی خودم نیاوردم.البته با یه مشاور حضوری صحبت کردم و خودمو آماده کرده بودم که اگه جدی مطرح کرد منم خیلی مسلط بگم باشه اگه شما اینو میخای که من به خاطر علاقم به نظرت احترام میذارم و حرفای ستاره زیبای عزیزم رو هم بگم.و گفتن که اگه خدا نکرده جدی شد 4 جلسه مشاوره اجباریه که بازم سوق پیدا میکنیم به سمت مشاوره.خوشبختانه حرفی نزد منم عادی برخورد کردم .فرداش راجع به قضیه پیک نیک حرف زدیم و گفتم که بسیار دلخورم ازینکه حرفایی میزنی که در شان من و خودت نیست و نیم ساعتی بحث کردیم....در نهایت عذر خواهی کرد و گفت پشیمونم از واکنشم.یه بار بعد از برگشتن از خونه پدریم شروع کرد به بهانه گیری و گیر دادن به مامانم که یه مقدار باهاش همدلی کردم و وقتی داشت کش میداد گفتم بهتره ادامه ندیم.فرداش گفت سعی نکن از کسی دفاع کنی شاید حق با من باشه و یه مقدار گفتگوی موثر داشتیم و موضوع حل شد.هفته ی تقریبا آروم و بدون تنشی بود.وقتی سر کار هم رفت هفته خوبی بود و بحثی نداشتیم.الان بازم 2 روزه اومده.اوضاع خوبه.امیدوارم همینطور پیش بره.هفته قبل میخاستیم مشاوره بریم که فرصت نشد.احتمال داره این هفته بریم.دارم مدام تو ذهنم حرفای شما دوستان عزیزم و راهنماییهای بسیار خوب و مفیدتون رو مرور میکنم و مطالعه میکنم.کلاس های روانشناسی میرم که مرکزمون واسمون گذاشته.میخام تمرین های تن آرامی و تنفس رو شروع کنم برای خودم.و بازم مطالعه میکنم.امیدوارم همسرم هم با من همگام بشه
واسم دعا کنید.از همتون بسیار سپاسگزارم.امیدوارم تاپیکم بسته نشه.خبری بود اینجا مینویسم
خوش و سلامت باشید زیر سایه لطف پروردگار
سلام دوستان.متاسفانه خوشحالی و آرامش من زیاد به طول نیانجامید.دوباره اوضاع برگشت به سابق.دیشب مهمون داشتیم.اقوام من بعد از 4 سال که به شهرمون برگشتیم اومدن خونه ما.این دومین خونه توی شهرمونه که عوض کردیم.قبلش کلی غر زده بود.حالا شلوغ میشه.خونه رو نابود میکنن.من باید تا یه هفته جمع کنم .بهشون توضیح میدی راجع به وسایل؟بعد که میگم این چه حرفیه و ناراحت شدم.میگه شوخیه تو جنبه شوخی نداری در حد شوخی نیستی.بعدم که اومدن 2 باری چای اورد.چون خونمونو 1 سالی هست خریدیم واسمون هدیه اوردن.شوهرم همش مشغول بازی با بچه فامیل بود و اصلا حواسش نبود.هر کس کادو میداد حواسش نبود باید میگفتم عزیزم فلانی زحمت کشیدن.مادربزرگم داشتن میرفتن خداحافظی کردن همسرم همچنان مشغول بازی بود.بعد مامان م گفت علی آقا پدرینا خداحافظی میکنن.خلاصه ادانه داشت.تا مهمونا رفتن گفت تو چرا به میگی تشکر کن.باید بیای بگی عزیزم فلانی کادو اورده بعد من اکه صلاح بدونم تشکر میکنم.اخه ادم اینقدر پررو و از خود متشکر.بعد هم شروع کرد با لحن و حرکات بدن به صورت خیلی زشت که اره من اینجوریم هر کی نمیخاد با من رفت و امد نکنه تو هم حرف بزنی روزگارتو سیاه میکنم.اصلا چرا مامانت گفت دارن میرن چرا گفت تشکر کن.در صورتی که مامانم همون یه بار گفت و حرف تشکر نبود.خلاصه کلی به من توپید و گفت تو بی ادبی ادبتو ببر بالا خیلی گستاخی که جواب منو میدی هر مرد دیگه ای بود تو رو مینداخت بیرون.و من واسه زنی مثل تو چه ارزشی میتونم قایل باشم و...همه حرف من این بود که چه اشکال داره وقتی حواست نیست بهت یاداوری کنم به عنوان همسر.اونم با اشاره.میگه نه باید خیلی محترمانه بیای بگی عزیزم حسن و تقی و نقی کادو دادن.من اگه خواستم تشکر میکنم . اون حرفشو با تهدید و قلدری و توهین میخاد به من ثابت کنه اگه با زبون خوش بگه متقاعد میشم.اما نظرش اینه که باید با من با سبک زشت حرف بزنه و من میطلبم که اینجور باهام رفتار بشه.چند بارم گفتم بس کن اما ادامه داد.
امروز هم موضوع ادامه پیدا کرد.مثل یه لات بی سر و پا حرف میزنه با من و دوباره یه سری بد و بیراه دیگه.
.کلی هم گیر داد به اقوامم.داییت چسبیده تو تراس بیرون نمیامد.حالا بنده خدا میرفت سیگار بکشه.چرا دختر خالت گرمش بودمگه همه الان کولر راه انداختن.مامانت چرا نمیاد مثل یه مهمون و بره و.........خونه بوی گند میده.بوی ادرار میده.غذاهات خیلی بد مزه بود.
واقعا وقتی فکر میکنم
این زندگی به جز تعداد کمی روز واسه من جز رنج و درد هیچی نداشته.
یه ادم بی ادب و بینزاکت و بددهنی و که عفت کلام نداره و با من مثل یه آشغال برخورد میکنه
حرمت نگه نداشته.
غیر منعطف.ایرادگیر و وسواسی
مدام به خانواده و اقوامم گیر میده.
همش که ورد زبونش جداییه.
مگه نه اینکه پایه های زندگی.پذیرش و احترام و برابری و درک و حمایته؟من تقریبا هیچکدومو ندارم.
یه آدم قلدر مآب و سخت و بددهن و عصبی.
بیثبات و ضعیف با اخلاقای بچگانه و مزخرف.فکر کنم دارم خودمو گول میزنم
واقعا باید جدا بشم ازش.دارم فقط تحمل میکنم عذاب میکشم.هر رفتاریو سوژه واسه دعوا میکنه.خستم کرده.احساس فرسودگی و خشم میکنم.همش توی ذهنم پر از چراست.به چه حقی به چه چه جرمی.همش خومو با دخترای اطراف مقایسه میکنم که شوهراشون چه احترام و ارزشی واسشون قایلن؟بهشون فحش و بد و بیراه نمیگن.کوچیک و حقیرشون نمیکنن و....
حاضرم نیست بیاد مشاوره.اخه من تا کی میتونم فقط یکطرفه سعی کنم .هرچند گاهی اینقدر اذیت میشم که منم تند میشم و دلم میخاد بزنمش.دلش میخاد بهش فحش بدم بگم هر چی به من میگی لایق خودته.
واقعا من چکار باید بکنم.ایا فقط به صرف علاقه و چند تا خاطره و 7 سال زندگی و ترس از جدایی.به خاطر حال خراب مادرم باید ادامه داد؟
میدونم که این پست بیشتر درد دل بود.ببخشید خیلی دلم پر بود.لبریز شدم .از خشم حقارت. از اسیر بودن از تحکم و توهین شنیدن خسته شدم.
واقعا دلم میخاد بمیرم اما جرات خودکشی ندارم....
میدونم حوصلتونو سر بردم اما کسیو ندارم باهاش درد دل کنم.از خودم بدم میاد.میگم این بود شوهر تصوراتت.هر روز خوار بشی واسه این.مگه چه برتری و امتیازی داره؟چرا اینقدر پر رو و وقیحه؟
موندم چکاروکنم.هیچ راهی به ذهنم نمیرسه.جز اینکه خودم برم درخواست بدم و قید همه چیزو و حقمو بزنم......ببخشید بازم.شرمنده ام.
سلام
امروز پستهات رو دیدم
مایکای عزیز الان عصبانی هستی یه خرده صبر کن و وقتی حالت عادی پیدا کردی تصمیم بگیر
خوب شما که انقدر شوهرت رو این موارد حساسه نیاز نیست جلوی همه هی بگی فلانی اینو داده فلانی اونو داده وقتی این جملاتو بلند بگی اونم احساس می کنه داری جلوی بقیه مجبورش می کنی که تشکر کنه
خودت تشکر میکردی کافی بود دیگه بقیه هم میدیدن شوهرت ندیده اصلا
یه موقع که حواس شوهرت توی جمع بود با اشاره به کادوها به طور کلی میگفتی ممنون از همگی خیلی زحمت کشیدید راضی به زحمت نبودیم تا همسرت متوجه کادوها بشه و اگر بخواد تشکر کنه و اگر نخواد نکنه
ما یه بار منزل مادرشوهرم بودیم
مادرشوهرم کوفته درست کرده بود و وقتی اومدیم به شوهرم توضیح داده بود که به خاطر شما درست کردم و ...
من از از یه موردی توی اون روز خیلی ناراحت بودم و همسرم هم نمیدونست بعدا منو صدا کرد و گفت خانم مامان کوفته درست کرده من که رفتار عادیم هم صرفا ظاهرسازی بود حالا باید تشکر و سپاسگزاری هم میکردم خوب به نظرم اصلا لزومی نداشت
البته من تشکر کردم ازشون (هرچند دلم میخواست بگم خوب که چی حالا... چون اصلا شرایط روحی مناسبی نداشتم)
حس خوبی نبود میتونست بیاد توی اتاق به صورت یه تعریف کلی بگه مامانم راستی اینو پخته نه اینکه جلوی مادرش بلند بگه که من هم مجبور به تشکر بشم
حالا ما خانمها این چیزها رو زیاد جدی نمی گیریم و بحث راه نمی اندازیم ولی بیشتر مردها اینجوری نیستن
تازه شما خودتم میدونی شوهرت یه سری ضعفها داره صاف دست میذاری روی اون نقاط ضعف و توقع داری ایده آل رفتار کنه
مشکل شوهرت اینه که وقتی چیزی به مذاقش خوش نمیاد چشمشو به همه چیز می بنده در واقع خشمش رو کنترل نمی کنه خشمش رو به سادگی رها می کنه
و شما با علم به این موضوع باید محتاط تر باشی و حرفهات رو به موقع بزنی
همسرت رفتارهاش نرمال نیست و شما توقع نرمال بودن رو نباید داشته باشی اگر میخوای به این زندگی ادامه بدی و البته این رو هم بدون که درصد نه چندان کمی از آقایون توی جامعه ما به نحوی غیر نرمال هستن پس فکر هم نکن با رهایی از این زندگی به یه زندگی نرمال با یه آدم نرمال دسترسی پیدا می کنی
به هر طریق که میتونی همسرت رو برای رفتن پیش مشاور ترغیب کن
بگو این ایرادهایی که میگی من دارم رو هم میخوام با کمک مشاور رفع کنم هر دومون باید روی خودمون کار کنیم
همه ایرادها رو ننداز گردنش که رفتن پیش مشاور براش مثل نوشیدن زهر مار بشه
سلام مایکا خانوم . من تقریبا از اولین روزایی که عضو همدردی شدم تاپیکای شما رو خوندم و از اولین باری که خوندم تا حالا نظرم درباره ی مشکلتون 180 درجه برگشته !!! ( این نشون میده من توی این کمتر از یه سال چقدر از همدردی چیزای جدید یاد گرفتم :18: ) اولین باری که تاپیکتونو خوندم به نظرم اومد همسرت به شدت اصلاح ناپذیره و شما هم کاری نمیتونی بکنی ولی الان که با دقت تر خوندم کاملااااا مطمئنمممم با تغییر رفتار شما 70% رفتار ایشونم عوض میشه . یه چیز مشترکی بین تماااام خرده دعواهای شما وجود داره اونم اینه که : توی همشون همسر شما توقع یه احترام و محبت خیلیییی فراوونی از شما داشته که بهش نرسیده و عصبی شده و ... . جالبه توی اکثرشونم به نظرم شما کاملا موقعیت اینو داشتی که اوضاع رو کنترل کنی و نذاری کار به توهین بکشه ولی اینکارو نکردی ...
+ مایکا جان من شباهتای زیادی تو نگاه همسر شما و همسر خودم نسبت به زن میبینم و رفتاراش خیلیییی واسم اشنان ، واس همین یه جورایی انگار حس میکنم شوهرتو میشناسم ... مردایی مثل شوهر شما و شوهر من توقع چیزی از زنشون ندارن جز زنانگی . اینجور مردا دلشون میخواد زنشون بپرستتشون ، واسشون ناز کنه و توی احترام و محبت غرقشون کنه ، به کمم راضی نمیشن ها !!! باید غرق شن قشنگ:311:
یه مثال واست میزنم : من از اول ازدواجم کلا عادت دارم اگ کسی خونمونه یا توی مهمونیا ، وقتی میخوام شوهرمو صدا کنم بعد اسمش کلمه ی " خان " رو هم میارم ، این شاید به نظر خیلیا لوس یا مسخره بیاد ولی باورت نمیشه وقتی تو جمع اینجوری صداش میکنم چشماش چه برقییییی میزنن ، اونقدرم بعدش با اشتیاق جوابمو میده که حس میکنم دارم با یه پسربچه 8 ساله زندگی میکنم:58: این حس خود من بود تا اینکه چن روز پیش خونه مادرشوهرم بودیم همه ی دامادا و دختراشم جمع بودن ، من هرچی از شوهرم میخواستم همونجوری صداش میکردم و خلاصه خیلییی بهش میرسیدم و احترام میذاشتم جلوی داماداشون، بعدش خواهرشوهرم تو اتاق بهم گفت هروقت اینجوری صداش میکنی حس میکنم چن سانت گردنش بلند تر میشه:311: حتی یه بار زن دوستشم بهم گفت که تو منو یبچاره کردی ، شوهرم همش بهم میگ توام باید مث زن فلانی با من حرف بزنی که انقد شوهرشو بالا میبره !!
یه بار اینجوری با شوهرت رفتار کن ، باور کن انقدرررر عکس العملش شیرینه که دیگ هیچوقت جور دیگه ای با شوهرت حرف نمیزنی :43:
+ درباره اون اتفاق اخری که افتاده بود : منم مث شوهرت خیلی بدم میاد یکی تو جمع همش بخواد بهم بفهمونه که اینجوری رفتار کن ، مودب باش ، ابروریزی نکن و ... . حس میکنم تو نظرش من یه ادم بی فکر و بی نزاکتم که ممکنه هر لحظه ابرومونو با رفتارام ببرم:97: ممکنه تو واقعا ته قلبت همچین نظری نسبت به شوهرت داشته باشی و حتی درستم باشه !! ولی مهم اینه که تو نباید بزاری اون همچین حسی کنه چون خصوصا واس یه مرد خیلی سنگینه که ببینه زنش بهش اعتماد نداره و غرورش میشکنه ... اینجور موقع ها برو در گوش شوهرت اروم به خودش بگو اونم با محبت و با احترام که فکر نکنه به شعورش شک کردی ( حتی اگ واقعا شک کردی) . مردا خیلی واسشون این چیزای ریز مهمه .
+ اینکه من میگم شما رفتارتو عوض کنی خیلی چیزا درست میشه منظورم این نیس شما مشکلی داریا ، فقط به نظرم بهتره یکم بیشتر به توقع های شوهرت توجه کنی چون واقعا چیزای بزرگی نیستن . مثلا شما مشخصه که خانوم منطقی هستی ، منطقی بودنم خیلی چیز عالی و درستیه ولی خب خیلی وقتا ادما حوصله ندارن یکی بیاد و با منطق باهاشون حرف بزنه یا توجیهشون کنه ، صرفا یکم همدلی یا محبت و... میخوان . مثلا وقتی شوهر شما میگ فندک نیاوردی شما لازم نیست واسش کسینوس تتا دربیاری که اثبات کنی تقصیر خودش بوده که یادش رفته . هرچند حرفاتون کاملا منطقی بودن ولی اون چیزی که شوهر شما اون موقع نیاز داشت یه استدلال منطقی نبود ، فقط یه عذرخواهی اروم + یه دلداری که حالا فداسرمون فندک نیاوردیم ... همین . باور کن گفتن یه " ببخشید عزیزم " از خودتم انرژی کمتری میبره تا اون همه بحث ... فکرم نکن که چه میدونم من مقصر نبودم که عذرخواهی کنم و فلان و بهمان ... همون عزیزمی که اخر جمله ات میگی اونقدر شوهرتو اروم میکنه که بعدش خودت خوشحال میشی از ببخشید فرمالیته ات :227: وقتی شما با محبت کوتاه بیای ، طرفتم کشش نمیده . مثلا خود من چند وقت بود یه جفت گوشواره دیده بودم خیلی دوس داشتم بخرمشون به شوهرم میگفتم ، اونم مث شما میومد مینشست کنارم برام حساب کتاب میکرد که من باید فلان کارو کنم و بیسار مونده و ... اخرش میرسید به اینجا که الان گوشواره خریدن خرج اضافه است . درسته همه ی حرفاش منطقی بودن و لحنشم اروم بود ولی من فقط اعصابم بیشتر خورد میشد که واسه ی من حساب کتاب میکنه و اگ دوسم داشت نمیومد چرتکه بندازه و میخریدش و ... خلاصه بدتر این منطقی بودنش به هم میریخت منو . اخرش یه روز اومد بهم گفت " باور کن من از خدامه واست گوشواره بخرم ، همش منتظرم اوضام یکم بهتر شه از خجالتت درام " . مایکا جون همین یه جمله همه چیوووو تموم کرد ! انقدر از محبتش اروم شدم که دیگ اصلا به گوشواره فکر نمیکردم :43: یعنی یه جمله ی دوخطی از اون همه ماشین حساب بازی اثرش بیشتر بود . شوهر شمام همینه عزیز ، چیزی که میخواد عشق و احترامه نه منطق !
+ من ازت واااقعا خواهش میکنم محبتتو بیشتر کن و حساب کتابتو کمتر . باورت میشه من ذوق میکنم وقتی شوهرم تو مهمونی ازم میخواد واسش میوه پوست بگیرم ؟ اتفاقا تمااام دوستام مسخره ام میکنن که چه خوب سرویس میدی و ... منم فقط میخندم و جواب شوخیاشونو با شوخی میدم . نباید این چیزا ذهنتو مشغول کنه . اخرش تویی و شوهرت ... روزی تو بگو ده بار به خاطرش پاشی و بشینی ، چیزی کم میشه ازت ؟؟ جز اینه که شوهرت بیشتر وابسته ات میشه ؟
+ من نظر همه رو وقت نکردم بخونم ولی به نظرم پستایی که ستاره زیبا واست فرستاده رو حتما حتما حتما خووووب بخون و به کار ببر . حیفه این زندگیه واس بچه بازی خرابش کنی . چون من ایــــــــــــــمان دارم تو یکم احترام و عشقتو بیشتر بروز بدی شوهرت دنیا رو به پات میریزه ...
ایشالا که موفق میشی عزیزم :72:
سلام دوستان.امیدوارم حالتون خوب باشه و عباداتتون مقبول.حدود یه ماه پیش همسرم با اصرار من اومد رفتیم پیش مشاور اونجا گفت خیلی همسرم باب میلم نیست اما حوصله طلاق و این حرفارو هم ندارم.میگذرونیم تا عمرمون تموم بشه.
مشاور هم گفت نه اگه قراره زندگی کنی که باید تکلیفتو مشخص کنی.دوباره ازمون خواست سود و زیان موندن در رابطه را بنویسیم و هر وقت همسرم امادگی داشت بریم.که تا الانم ننوشته اصلا علاقه ای به کمک به بهبود رابطه نداره.
مدتیه ارتباطمون نسبتا خوبه به جز یکی دو مورد کوچیک تقریبا مسئله خاصی نبوده.فعلا آتشفشانش خاموشه.
هر چند من هنوز از بعضی حرفها و یا شوخیای همسرم میرنجم و اون اصرار داره که من اینجوریم و تو زیادی حساسی و باید باهاش کنار بیای.
ناراحت میشم اما باید ظاهرم تغییری نکنه وگر نه همسرم دست پیشو میگیره و به قول خودش بچرخ تا بچرخیم
چند روز پیش ببخشید به من میگه تو ببعیه منی خودم بهت علف میدم شیرتو میدوشم و...با خوشحالی و مثلا عشق اینارو میگه
بعد منکه میگم اخه این چه شوخیه.نمیشه به جای این از چیزای قشنگ استفاده کنی
میگه نه تو مال منی هر چی بخام میگم و تو نباید ناراحت بشی.من اگه بخام توهین کنم مستقیم و صراحتا میگم این توهین نیست
یا مثلا امروز میگه خیلی خوبه تو روزه میگیری زبونت کوتاه میشه و زبون درازی نمیکنی
بعد من رفتم تو خودم گفت چی شده گفتم به نظرم این جمله واسه همسر خوب نیست.به ادم بر میخوره.اما واسش مهم نبود و حالا اون قیافه گرفته واسه من.یا مثلا میگه بابات لُنگیه چون پرسپولیسیه.خب اخه اینم شد شوخی واسه پدر60 ساله من؟و یا حرفها و چیزهایی ازین دست.
هیچ جوره نمیتونم رفتارشو خنثی کنم.حتی وقتی سعی میکنم حساسیت نشون ندم بازم حالم بده و سرم درد میگیره از فشار عصبی.یا مثلا شده منو با سوت یا بشکن مطلع میکنه.
وقتی هم از ناراحتیم میگم اصلا واسش مهم نیست.
میگه تو خودتو اصلاح کن.
یه گروه فامیلی تو تلگرام داریم که شوهرم هی ازش سوژه در میاره یا گاها مسخره میکنه.مثلا یه دایی مجرد دارم که همسن همسرمه و رابطش با بچه ها خوبه بعد میگه این باید زودتر بزاد خیلی بچه دوست داره.
حالا اگه من این حرفو راجع به خانواده اونا بزنم بیا و درستش کن.
کلا این رفتارای این مدلیش بیزارم و کاری هم نمیتونم بکنم جز اینکه حرص بخورم.اگه راهی بلدید راهنماییم کنید.ممنون
سلام :72:
مایکا جان چرا اینجوری میکنی اخه ؟؟؟ شما هم زیادی حساس و زودرنجی . شاید درست نباشه من این چیزا رو اینجا بگم ( کاش میشد پیغامو یکم خصوصی تر فرستاد که همه نبینن ) ولی صرفا واس اینکه شما بفهمی شوهرت از مریخ نیومده و شوخیاش و ابرازمحبتاش اونقدرام عجیب نیست میگم ... شوهر خود منم از این شوخیا باهام میکنه که مثلا اخر شب بهم میگه بیا بریم بخوابونمت ، یا ازم میپرسه شیرتو خوردی ( کلا سوالایی که از بچه های پنج ساله قبل خواب میپرسن ) یا (با عرض معذرت) بارها شده توله صدام کنه ... من از ترس اینکه عادت نکنه همیشه اینجوری صدام بزنه یه نیمچه اعتراضی میکنم ولی نه با حالت قهر و عصبانیت ، صرفا یکم ناز میکنم ( اونم درحدی که بفهمه واقعا ناراحت نشدم و فقط دارم خودمو لوس میکنم ) بعدش خودش میگه نه من منظورم از این بچه گربه ملوساس ... توام همین کارو بکن . اتفاقا شوهر منم این جور الفاظو وقتایی به کار میبره که خیلی دیگه داره بهم ابراز عشق میکنه یا اینکه قهریم و میخواد یه جوری که غرورش حفظ شه نازمو بکشه . نمیخوام بگم این مدل حرف زدن خوبه و ازش دفاع کنم ، خودمم اوایل که زیاد اخلاقشو نمیشناختم جبهه میگرفتم منتها یکم با دوستام حرف زدم فهمیدم خیلیم عجیب نیست ( کار با درست و غلطش ندارم ) هرکی یه جوره ، شوهر من و شما هم اینجوری خوششون میاد دیگه . من به جز دوره ی دوستیمون که بدم میومد دیگ بعد یه مدت هم عادت کردم هم اینکه الان خودمم گاها همراهیش میکنم چون فهمیدم این حرفاش واقعا از روی توهین یا تحقیر نیستن . برعکس اوایل ، الان حس کوچیک شدن که نمیکنم هیچی ، خودم بدتر از اون خنده ام میگیره . گاهی اوقات لازمه صرفا به نیت ادما نگاه کنی ... اینکه شوهرت با زبون خودش ( که شاید واس تو زیاد رویایی نباشه ) بهت محبت کنه بهتر از اینه که دیگ کلا از محبت کردن بهت زده بشه ... اصل اینه بفهمی دوسِت داره حالا با هر زبون و ادبیاتی که هست :43:
یه بار اعتراض کردی توجه نکرده ، چرا یه بارم همراهیش نمیکنی ببینی چی میشه ؟؟ چرا یه راه جدید رو انتخاب نمیکنی ؟؟ یه بار توام درجواب شوخیاش یکم طنازی کن ... بعد بیا نتیجشو بنویس !
+ شوهرت طبق چیزایی که تا حالا گفتی باهات رودرواسی نداره و راحت حرفشو میزنه ، پس وقتی میگه منظوری ندارم یعنی نداره .
موفق باشی:72:
:58::311::227:
خدایی دمش گرم خیلی بامزست شوهرت:58:
شوهرت بی ادب نیست فقط خلاقه:104:
انصافا هرچی دقت میکنم مشکلی باهم ندارین خیلی هم باهم خوبید اینقدر راحت باهات شوخی میکنه و راحته نشان از علاقش به شماست.
حالا راه حل:
۱،همینجوری حرص بخوری
۲،تو هم مثل خودش رفتار کنی و جنگ و دعوا
۳،راه آخر کنارش باشی بجای دلخوری از بودن باهاش لذت ببری راحتت کنم شما یه زوج خوب هستین توانایی خوشبخت کردن همدیگه را دارید فقط برای مدتی روشت را تغییر بده نتیجه خوبی میگیری.
دقت دق ات میدهد.
از حساسیتت کم کن و از زندگی لذت ببر شوهر اونقدرم که میگن بد نیست:227:
لطفا یه جمع بندی کن از صحبت های دویتان چیزایی که متوجه شدی و راهی که در پیش رو داری توی یک پست بنویس بعنوان پست آخر
تاپیک شما خیلی طولانی شده
سلام
تعداد پستهای این تایپیک ار حد مجاز عبور کرده از پستهایی که براتون ارسال شده نکات اصلی ومفید رو جمع بندی
کنید و بکار ببندید .