سلام
برای آینده که پیش خودت نگهش داری چه برنامه ای داری؟
چرا بدون اون نمیتونی؟
کدوم قسمت اشتباهاتو فهمیدی؟
این جدایی توی این مدت چه تجربه ای بهت داد؟
دقیقا پاسخ همین سوالا رو به زبون خودت ، آروم و صادقانه بهش بگو.
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
برای آینده که پیش خودت نگهش داری چه برنامه ای داری؟
چرا بدون اون نمیتونی؟
کدوم قسمت اشتباهاتو فهمیدی؟
این جدایی توی این مدت چه تجربه ای بهت داد؟
دقیقا پاسخ همین سوالا رو به زبون خودت ، آروم و صادقانه بهش بگو.
اقای محترم یکم به خودت ارزش بده .فک میکنی با زور نگه داشتن مشکتت حل میشه.ببین میخواد حل کنه طرفت میاد یا نه.اگه فک میکنی اون نمیخوادت ولش کن.بهتر از اینه ک بعد دو سال با یه بچه طلاق بخواد.
میشل جان دوست عزیز به نظرت شما که بهم گفتی صبر کن این صبر کردن اگه بخواد موثر باشه حداقل تا چه موقع باید باشه؟ وچگونه باید باشه ؟؟؟ یعنی تو این مدت دیگه نه به کسی زنگ بزنم نه از کسی وساطت نخوام دیگه؟؟؟
سلام آقای یه بنده خدا،
من فکر می کنم اگه بعد از دعوایی که کردید، حدود 2 ماه صبر می کردید (یعنی اصراری بر هیچ چیز نمی کردید و فقط آمادگی خودتون برای بررسی مسائل در حضور مشاور خانواده رو اعلام می کردید)، تنش ها فروکش می کرد، همسرتون و خونوادش خودشون رو برای طلاق و یا ادامه ی زندگی مختار می دیدند، و تصمیم می گرفتند که می خوان چیکار کنن. و به احتمال زیاد آمادگی لازم برای حل مسائل رو پیدا می کردند.
اما الان به نظر می رسه که حسابی دست و پاهاتون رو زدید، و این ذهنیت رو ایجاد کردید که می تونن تا دلشون می خواد ناز کنن و نیازی به برخورد منطقی و اصولی با مسائل، و پذیرش سهم خودشون از مشکلات پیش آمده ندارند. بنابراین حالا به صبر و تعقل و درایت بیشتری نیاز دارید تا زندگیتون رو از بحران خارج کنید.
خوشبختانه ماهی رو هر وقت از آب بگیرید تازه ست، و هر زمانی که برخورد سنجیده و معقول رو در پیش بگیریم، به اندازه ی درایتمون، نتایج مثبت می گیریم.
حالا تعریف کنید که این مدت چه گذشت، چه کارهایی کردید، چی گفتید و چی شنیدید، تا دوستان در جریان باشند و بتونن راهنماییتون کنند.
پست مدیر همدردی که در صفحه اول براتون گذاشته بودند رو هم دوباره و با دقت بیشتری جواب بدید.
در ضمن بهتره به مشاور خانواده مراجعه کنید که زندگیتون رو با جزئیات دقیق بررسی کنه و بهتون راهکار بده. چون گاهی مشاورها خبره نیستند، نظر مشاورتون رو اینجا بنویسید و نظر کارشناس های همدردی رو هم ببینید.
نگران نباشید، همه چی درست می شه.:72:
یادتون باشه از خودتون با انجام دادن کارهایی که بهتون آرامش و شادی می دن، مراقبت کنید. تا انرژی روانی لازم برای گذروندن این دوره رو داشته باشید.
اونشبی که رفتم صحبت کردم نتیجه واضحی نگرفتم خانمم به عموش گفت که دیگه نمیخوام زندگی کنم اما جالبه که تاکنون اسمی هم از طلاق نیورده ولی به خودم گفت پول نیم دانگ خونه ای که توی قباله اش هست رابراش ببرم تا تازه بشینه فکر کنه میتونه زندگی کنه یانه؟؟؟ البته قکر کنم این حرف را فقط برای اذیت کردن خانواده من میزنه
چند وقت قبلش هم از یکی از دوستاش شنیدم که گفته بوده فعلا میخواد یه مدتی منو بدوونه و بازی بده به تلافی اینکه به قوله اون من دو سال اذیتش کردم اما به چه هدفی نمیدونم....ضمن اینکه همین دوستش میگفت این اواخر هر وقت سراغی از من ازش میگیره به سردی جواب میده
در جواب مدیر همدردی هم باید بگم من فکر میکنم ریشه مسایل اقتصادی باشه البته من تقریبا یه زندگی متوسط براش فراهم کرده بودم منتها توقعاتشون بالاتره اما در کنار مسئله اقتصادی تا حدی مسئله فرهنگی هم بوده مثلا توخانواده اونا فضای باز تر و آزادتری وجود داشت که به مزاق من و خانواده م خوش نمیومد که البته بعد ار وقوع این مسایل من بصورت لفظی کوتاه اومدم و گفتم توی این مسابل هم آزادتر باشه ولی بعد ار اون دعوا هنوز نشونه ای از کوتاه اومدن اونا ندیدم حتی منزل خودشون را هم عوض کردن و من الان آدرسشون را نمیدونم البته به همه گفتن بخاطر مزاحمتهای داماد اولیشون بوده که میومده تو محلشون و دختر اولیشون را که طلاق هم گرفته بود را اذیت میکرده نه داماد دومی که من باشم
خلاصه اینکه همه اطرافیانم بهم میگن فعلا همه چیزو رها کن وصبر کن ولی واقعا خیلی سخته پذیرش این مسئله برای من
بچه ها کسی نبود جوابی بهم بده؟؟؟
سلام جناب بنده خدا
شما خودت باید تشخیص بدی که خانومت شما رو هنوز دوست داره یا نه
شما سعی کن تنها با ایشون صحبت کنی و یک تصمیم قطعی بگیری
خانوما بعضی وقتها خیلی ناز میکنن و بعضی وقتها اصلا اینطور نیست.
باید این دو حالت رو از هم تشخیص بدی. یکمی به خودت و اون استراحت بده. بعدش خوب فکر کن و اگر صلاح دیدی برو باهاش صحبت کن.
یه موردو فراموش نکن، اگر خواستی جدا بشی شرافتمندانه جدا شو
سلام
شما خودت یکم همه چیزو کنار هم بچین ببین سهم اشتباهات خودت چقدره، شما توی هر 2پست درمیون میگی خانواده همسرت اشتباهشونو قبول ندارن ، و این درحالیست که شما ، با حضور در همدردی و واضح توضیح دادن اشتباهاتتون از نگاه دوستان ، همچنان اشتباهت خودتونو قبول ندارید!!!
شما حتی نمیتونی اقرار به اشتباهت کنی چه رسد به اینکه به همسرت راه منطقی نشون بدی، هرچند به نظر میرسه که راه منطقی از نظر شما اینه که همسرت در همین ابتدا به شما صریحا بگن اشتباه کردن!!!
1-مگر طرز فکر خانواده اونها ، به خانواده شما ارتباطی داره که خوششون بیاد یا نیاد؟ مگر همین خانواده خودتون براتون خواستگاری نرفتن، این خانواده همین بودن که الان هستن ، اگه خوششون نمیومد ادامه نمیدادن نه اینکه تازه یادشون بیوفته که آیا برخورد و نگرش خانواده ای که قراره با دخترشون وصلت کنند به دلشون میشینه یا نه .نقل قول:
توخانواده اونا فضای باز تر و آزادتری وجود داشت که به مزاق من و خانواده م خوش نمیومد
برادر من ، موارد زیادی ازین دست اشتباهات هست که به چشم شما ناچیزه ولی زندگی خراب کنه ، من موارد زیادی دیدم مثلا خانواده معتقد آقای معتقد، رفتن خواستگاری دختر بی حجاب و راحت ، بدون درنظر گرفتن اینهمه اختلاف فرهنگی و با این نیت عمدی که بعدا دختر رو مجبور به حجاب کنن و... یعنی یک لحظه به بعدش فکر نمیکنن فقط میخوان به هدفشون برسن، شما خواستگاری رفتی به هرحال متوجه فرهنگ خانواده ایشون بودی حتما پذیرفتین و انتخاب کردین؟
2-مورد دوم اینه که شما و همسرت باید سریعتر تحت نظر مشاور خبره باشی ، بله در حالت عادی باید فرصت بدید و سراغ همسرتون نرید تا بعدا بعد از فروکش شدن تنش ها و آروم شدن اوضاع پیگیری کنید ، اما اگه همسرت شخصیت هیجانی داشته باشه ، فرق میکنه ، مثلا بعضیها دوست دارن توی اوضاع چنینی با خودشون خلوت کنن بعدا در مورد سوءتفاهمات و.. صحبت کنن
اما افراد هیجانی به هیچ وجه تحمل این فرجه رو ندارن ، اونها زودتر میخوان بدونن توی چه شرایطی هستن ، با کی طرفن ، اونها این فرصت رو فرصت نمیدونن ، بلکه بی محلی تلقین میکنن و میوفتن روی دور لجبازی و یا کینه و یا...
پس بهتره زودتر بدون التماس ، بدون توضیح و کش و قوس به یه مشاور خوب مراجعه کنید.
3- شما باید اونقدر با همسرتون صمیمی باشید که راحت از زیر زبونش بکشید بیرون که چی میخواد نه اینکه بشینید روزها بهش فکر کنید و به نتیجه نرسید.
یه کتابی خوندم که توش نوشته بود ، نویسنده آزمایشی انجام داده که 2 گروه از دانشجوها رو در 2کلاس مختلف درس میدن ، به یک گروه میگن دست به سینه (دستها گره شده زیر بغل == حالت دفاعی)بشینید و گوش بدید و به گروه بعدی میگن راحت بشینید گوش بدید، بعد از اتمام درس میبینن گروهی که دست به سینه به درس گوش دادن 90% کمتر متوجه شدن ، چرا؟ چون دست به سینه (گره شده زیربغل) یه حالت دفاعیه و ناخودآگاه با اون حالت اونها مقابل استاد مقاومت میکردن ،
نتیجه: وقتی یه حالت ظاهری جلوی ناخودآگاه ما رو میگیره ، چهطور ممکنه وقتی کسی با حالت دفاعی یا تهاجمی بیاد مشاوره ، بتونه از تجربیات دیگران استفاده کنه؟
برادر من شرایط همسرتو بپذیر و اول روی خودت کار کن .
نه خیر ایشون هیجانی نیستن و تا حالا عجله برای حل مشکل بیشتر از جانب من بوده و از اونا خبری نبوده یا تمایلی نشون ندادن
اونهمه نکته فقط همون موردو دیدید؟ (اشتباهات خودتون / پذیرش / خانواده ها / خلق و خوی طرفین و...)
کاش حداقل همون موردو هم درست و کامل میخوندید،من نگفتم همسرتون هیجانی هستن، بنده عرض کردم مثلا اگرهمسرتون هیجانی باشه ، یعنی یه مثال بود با یه احتمال که به شما بگم : باید زیر نظر مشاور و با درنظر گرفتن خلقیات همدیگه مشکلتونو حل کنید .
شما فقط نشستید میخواهید با 2تا واسطه (از نظر خودتون زودترین راه) برید سر زندگیتون ، اگه این اتفاق بیوفته و همسرتون الانم بیان زندگی کنن ، شما باز هم به مشکل میخورید چون مشکلی حل نشده
اگه هدف اینه که درست ، با علاقه و قشنگ زندگی کنید؛ میتونید یه نیم نگاهی هم به اون پستهایی که دوستان وقت و انرژی میزارن ببندازید.
اگه هدف فقط برگردوندن همسرتون به خونه خودتونه همین روش "واسطه" بهترین و زودترین راهه.
من به عنوان یه هم نوع قصدم کمکه هرچند ناچیز ،اما شما طوری برخورد میکنی که هر کسی دیگه انگیزه ای برای ادامه همین کمک ناچیزم نداره ، اگر شما در ارتباط با همسرتونم همینطور باشید مطمئنا ایشونم چندین برابر بی انگیزه میشه و همچنین چون روابط همسری و علاقه مطرحه ، دلزدگی و ناامیدی رو هم بهش اضافه کنید.
به امید خدا.
آقای یه بنده خدا، تصور من هم اینه که شما یه فرد هیجانی هستید. و واجب ترین کار برای شما اینه که روی هیجانی بودنتون کار کنید. چون زندگی پر از این چنین مشکلاتیه، و هیجانات مانع تشخیص درست، و درمان مناسب می شن.
من هم هیجانی هستم (قبلا خیلی بیشتر هیجانی بودم)، و تا حالا این رو خیلی خوب فهمیدم که هیجانات، ذهن رو کدر و تاریک و ناکارامد می کنن. یه ذهن هیجانی مثل شناگریه که تو دریا غرق شده، ریه هاش پر از آب شدن و نمی تونه نفس بکشه.
ما هیجانی ها خیلی نیاز داریم که اول ریه های ذهنمون رو از آب خالی کنیم، تا بتونه نفس بکشه. تا مغزمون کار کنه و (1) بتونیم شرایط رو درک کنیم و تحلیل درستی داشته باشیم، (2) بتونیم اقدام مناسب رو تشخیص بدیم، (3) بتونیم اقدام مناسب رو انجام بدیم، و (4) بتونیم تا حاصل شدن نتایج، صبور باشیم. و میوه ها رو قبل از رسیدن، نچینیم...
میشل جان جوابی برای این پست قبلی من نداشتی که گفته بودی جواب مدیر همدردی را بده؟؟؟؟
((اونشبی که رفتم صحبت کردم نتیجه واضحی نگرفتم خانمم به عموش گفت که دیگه نمیخوام زندگی کنم اما جالبه که تاکنون اسمی هم از طلاق نیورده ولی به خودم گفت پول نیم دانگ خونه ای که توی قباله اش هست رابراش ببرم تا تازه بشینه فکر کنه میتونه زندگی کنه یانه؟؟؟ البته قکر کنم این حرف را فقط برای اذیت کردن خانواده من میزنه
چند وقت قبلش هم از یکی از دوستاش شنیدم که گفته بوده فعلا میخواد یه مدتی منو بدوونه و بازی بده به تلافی اینکه به قوله اون من دو سال اذیتش کردم اما به چه هدفی نمیدونم....ضمن اینکه همین دوستش میگفت این اواخر هر وقت سراغی از من ازش میگیره به سردی جواب میده
در جواب مدیر همدردی هم باید بگم من فکر میکنم ریشه مسایل اقتصادی باشه البته من تقریبا یه زندگی متوسط براش فراهم کرده بودم منتها توقعاتشون بالاتره اما در کنار مسئله اقتصادی تا حدی مسئله فرهنگی هم بوده مثلا توخانواده اونا فضای باز تر و آزادتری وجود داشت که به مزاق من و خانواده م خوش نمیومد که البته بعد ار وقوع این مسایل من بصورت لفظی کوتاه اومدم و گفتم توی این مسابل هم آزادتر باشه ولی بعد ار اون دعوا هنوز نشونه ای از کوتاه اومدن اونا ندیدم حتی منزل خودشون را هم عوض کردن و من الان آدرسشون را نمیدونم البته به همه گفتن بخاطر مزاحمتهای داماد اولیشون بوده که میومده تو محلشون و دختر اولیشون را که طلاق هم گرفته بود را اذیت میکرده نه داماد دومی که من باشم
خلاصه اینکه همه اطرافیانم بهم میگن فعلا همه چیزو رها کن وصبر کن ولی واقعا خیلی سخته پذیرش این مسئله برای من ))
ضمن اینکه این سوال را هم میخواستم بپرسم آیا واقعا دلتنگی براش بوجود میاد؟؟؟ باتوجه به اینکه منزلشون را عوض کردن و تو یه بار برخوردی که باهم داشتیم سرد نشون میداد..... احتمالش هست کس دیگه ای اومده باشه تو زندگیش؟؟؟
دوست گرامی من فقط پستهای خودتونو خوندم و وقت نکردم پست بقیه رو بخونم و ممکنه حرفام تکراری باشه یا نه اما نظر خودمو براتون مینویسم
وقتی دختری مردی رو به عنوان همسر ایندش میپذیره اولین توقعی که ازش داره حمایت و پشتیبانیه
قطعا خانوم شما سر یه مسیله کوچیک خرید چندتا وسیله توسط خواهر یا مادر شما اینطوری قاطی نمیکنه و همه چیزو خراب نمیکنه
من خودم یه زنم به نظرم یه زن خیلی باید دلش بلرزه و زیر پاشو خالی حس کنه که بعد اونهمه بیا برو و خرید جهاز و نزدیک بودن عروسی و ..... یه همچین تصمیمی بگیره
من همیشه یه حرفی به همسرم میزنم الانم به شما میگم
کاری به حرف خانومتو و رفتاراشو چه میدونم حرفای اینو اون نداشته باش به وجدانت رجوع کن ببین کجاها اشتباه رفتار کردی ببین خانومت چه قدر حق داره شما چقدر حق داری خیلی سخته ادم بتونه برعلیه خودش حکم صادر کنه اما اگه بتونی وجدانتو قاضی کنی قطعا به جواب مشکلت خواهی رسید و اینم حتما حتما در نظر بگیر که چقدر حامی و پشتیبان همسرت بودی چقدر مردونه رفتار کردی چقدر پشت خانومت در اومدی و در نهایت ایا ادم مستقلی هستی؟؟؟
ایا به خانومت حق دادی زندگیشو اونجوری که میخواد شروع کنه میدونی یه عروس دوست داره حتی دستمال کاغذی خونشم به سلیقه ی خودش انتخاب کنه و ایا شما اینو درک کردی؟؟؟
با خانومت تا حالا راجع به ناراحتی هاش و نگرانی هاش حرف زدی ؟؟؟میدونید درد دلش چیه؟؟؟
وقتی مشکلو پیدا کردی و باور کردی که مشکل کار کجا بود اونوقت سعی کن صادقانه و نه عاجزانه به همسرت بفهمونی که متوجه اشتباهت شدی بفهمونی که دیگه نمیذاری مسایل ناراحت کننده تکرار بشه و اینو در عمل بهش بفهمون
زنها با ترس هاشون زندگی میکنن اگر مردی بتونه این ترس هارو از بین ببره صاحب قلب و روح و جسم زن میشه
خانومتون فقط یه مقدار ترسیده و مردد هست نسبت به خوشبخت شدنش که اینقدر قاطعانه رفتار کرده سعی کنید اگر براتون ارزش داره این تردیدهارو ازش دور کنید نشون بدین چقدر دوسش دارین
بهش بگین که دلتون براش تنگ شده
به نظرم دست دست نکنید و منتظر خاله و عمو عمه نباشید ازش بخواید که یک ساعت تنهایی باهاش حرف بزنید لازم نیست چیز خاصی بگید فقط کافیه حرف دلتونو بگین و حرفاشونو بشنوید و اروم باشید باور کنید هشتاد درصد راهو رفتید
بی تفاوت رفتار نکنید من یکی وقتی از همسرم ناراحتم ممکنه دادو بیدادم بکنم اما درست همون لحظه که نمیخوام ببینمش دلم میخواد کنارم باشه با زبون میگم ولم کن برو اما تو دلم میگم ای کاش بیاد و محکم بغلم بگیره و بگه من بی تو نمیتونم
الان ایشونم فکر نکنید خوشحالو شادو خندان داره زندگی میکنه مطمین باشید الان دلش اشوبه و دلش میخواد یه حرکتی از شما ببینه که متوجه بشه اونجوریام که فکر میکرد نبود
شما مردا اگر یه ذره سعی میکردید زنتونو درک کنید و در کنارش زبون نرمی داشتید خوشبخت ترین مردهای زمین میشدید زنها دلشون به گوششون وصله اینو یادتون نره
امیدوارم موفق باشید
دوست عزیز( Sahar67) باور کن خیلی دلم میخواد اینی که میگی حقیقت داشته باشه که (اونم الان دلش آشوبه) اما یکی از دوستاش میگفت این اواخر سرد رفتار میکرده هر وقت سراغ منو ازش میگرفتن....
ضمن اینکه این تغییر منزل بی دلیل نیست بخدا خیلی میخوام برم و حتی نیم ساعت تنها باهاش حرف برنم اما خطشو عوض کرده آدرسشون را هم که ندارم فقط میمونه که یا مشاور بهش زنگ بزنه یا خودم برم سر راهش .... اما این مورد دومی را خیلیا بهم گفتن انجام نده چون هم عزت خودت میاد پایین پیشش هم زنها از مردی که التماس میکنن بدشون میان واقعا نمیدونم چکار کنم دلم براش خیلی تنگ شده
درود به همگی
دوستان گرامی امروز موفق شدم بالاخره شماره جدید همسرموپیدا کنم از طریق یکی از دوستاش که بهم گفت شمارش همون شماره خط قبلی مامانشه البته میگفت شمارشو فقط به من داده حالا واقعا نمیدونم چکار کنم اگه زنگش بزنم که میفهمه دوستش شمارشو داده و ممکنه ارتباشوبا اون قطع کنه یا حتی دوباره خطشو عوض کنه ممکنه هم براش فرقی نداشته باشه
به نظر شما چکار کنم؟؟؟
بعصی وقتها بهترین کاری که باید انجام داد اینه که هیچ کاری انجام نداد.
فکر کن همه چی تمام شده . برو دنبال زندگی خودت. برو مسافرت.
یا علی ، این دیگه چه مدلشه ، این چه جور زن و وشوهری هست که از شماره همدیگه خبر ندارین ، من فکر میکنم دل خانومتون خیلی پر تر از این حرفها باشه ، شما پا پیش بزارین و برین جلو دیگه ، تا کی میخواین اینطوری ادامه بدین ، بخدا حیفه یه زندگی اینطوری از هم بپاشه.
خیلی ناراحت میشم همچین تاپیکهایی رو میخونم :(
چرا پیش مشاوره حضوری نمیرین ، اگه قرار بود مشکلتون اینجا حل بشه ، تاحالا شده بود دیگه
سلام دوست عزیز
خیلی جالبه که همه ی دوستان به شدت طرف خانواده همسرتون هستن. راهنمایی بفرمایید ولی صادقانه خقوق هر دوطرف رو در نظر بگیرید.
دوست من عجله نکن ولی زیاد هم ساده و احساسی نباش
زندگی مگه بچه بازیه که شب قبل عروسی خانم بخواد به همش بزنه؟؟؟؟؟؟ اینا چه جور خونه واده ای هستن آخه؟؟؟ به چه حقی شما رو از دیدن و صحبت کردن با همسر شرعی و قانونی خودتون محروم میکنن؟؟؟؟؟ به جای نشستن و حرف زدنو حل مشکل به شما میگن به پلیس خبر میدیم در حالیکه به خاطر یه حرف پدر شما یه سال قهر بودن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این کار مادر ایشون دخالت و بی حرمتی به حساب نمی یاد؟؟؟؟بعدها با مشکلات بزرگتر چه جوری برخورد میکنن؟؟؟؟این بچه بازیا چیه که آدرس عوض میکننو .... این خونه واده الان با این( به قول دوستان دخالتهای خیلی بزرگ ) این برخوردو میکنن فردا که وارد زندگی شدنو از زمینو زمان حرفو حدیث درومد چه جوری خانم زندگیشو میخواد جمع کنه؟؟؟؟؟؟
دوست عزیزی که میگی خواهرت حق نداره در مورد روبان سفره هم نظر بده به این فک کردی که اگه این آقا از همسرش بخواد به خواهرش این حرفارو بزنه ، برخورد خانم چی خواهد بود؟؟؟
همین نصایح ناشیانه باعث میشه جبهه گیری تو زندگی شکل بگیره...
نمیگم راه دادگاه رو در پیش بگیر ولی خواهشا همه ی جوانبو در نظر بگیر. به خانمت بی حرمتی نکن به اونم اجازه بی حرمتی نده.
از طریق دوستش یه نامه براش بفرست. در کمال ادب و احترام بگو که اشتباهات خودتو قبول کردی و میخواستی جبران کنیو تلاشتو کردی ولی ایشون داره کوتاهی میکنه.تاکید کن و بهش بگو که زندگی مال دوتاتونه و هردو باید تلاش کنید.بهش بگید با دلسوزی غیر منطقی و غلط خونوادهای دوتاتون آتیش به زندگی خودتون نزنید.
با عرض سلام وخسته نباشید خدمت همه شما دوستان گرامی ...
راستش از روزی که شکایت را پس گرفتم تمام تلاش خودم را بکار گرفتم که این مساله رابه صورت مسالمت آمیز حل کنم حتی باوجود اینکه شبانه منزلشون را عوض کردن و همسرمم نیز خط موبایلشو عوض کرد بنده باز هم به تلاشهام ادامه دادم وسعی کردم از طریق عمو خاله دوستان و اقوام مساله را حل کنم امابازهم موثر واقع نشده تا به امروز و من جواب مناسبی نگرفتم حتی یه بار درخواست کردم که بیاد و باهم یه جلسه مشاوره بریم که بازم جوابی نگرفتم و بدیش اینجاست که کاملا مبهم پاسخ میدادن و تکلیف کار را روشن نمیکردن که مثلا طلاق یا ادامه زندگی مشخص نیست ؟؟؟
بدتر ازهمه اینجاست که حرف حساب زنمم نمیدونم چیه؟؟؟ اما خودم حدس میزنم که یه جورایی هم چشمش دنبال مهریه س هم از اون طرف علاقه ای به ادامه زندگی مشترک نداره به عبارت ساده هم خدا را میخواد هم خرما رو....
من که دیگه نرفتم دادگاه و شکایتی هم نکردم ازاون طرف هم اونم شکایتی از قبیل مهریه نفقه طلاق و... تا به امروز نکرده..... حالاحدود یکماهی هم هست که دیگه تلاشهامو متوقف کردم و دیگه به اقوامشون نگفتم وساطت کنند چون حس میکنم فایده نداره و اصرار بیش از این فقط باعث میشه حرمت خودم کمتربشه
حالا برگردیم سروقت مشکلات خودم راستش دوران بسیار بدی را سپری میکنم 4 ماه ازین ماجرا میگذره وتو این مدت حتی یه تماس هم بامن نگرفته و یه اس ام اس هم نداده فقط زمان یارانه ها یه اس میده اونم با خط مادرشوخیلی کوتاه میگه یارانمو بریز به حسابم....... به جرات میتونم بگم بدترین دوران زدگیمو دارم تجربه میکنم شغلمو ازدست دادم و دستم به کار نمیره انگیزمو از دست دادم حس میکنم تو زندگیم هدفی ندارم و یه موجود بی ارزش شدم تقریبا خونه نشین شدم خانواده ام هم متاثر و ناراحتند....
حالا با توجه به علم و تجربه شما عزیزان درخواست کمک و راهنمایی دارم که حداقل خودمو نجات بدم و دچار بیماریهای اعصاب نشم به نظرشما چطوری میتونم دوباره به زندگی عادی خودم برگردم و حداقل خودمو ازین بحران نجات بدم؟؟؟؟ چکار کنم که دوباره انگیزم به زندگی زیاد بشه؟؟؟
نمیدونم چی بگم.ی جورایی منم تو شرایط شما هستم.همسرم نه تماسی نه هیچی.ی بارم ک تماس گرفتم ب مادرم زنگ زد ک ب دخترت بگو دیگه زنگ نزنه.حرف اخرش طلاق بود.گفت باید بیای بریم توافقی.مادرمنم گف باشه ولی وکیل میگیریم بیادباهات دختر من جاش تو دادگاه نیس.تو اخرین تماس گف یا میای مردونه و باهم میریم یا من هم نمیرم دنبال طلاق و همینجوری بمون منم میرم دنبال زندگیم.گفتم خوب من ک طلاق نمیخوام تومیخوای برو خودت دادخواست بده.گفت نه فقط توافقی.نمیدونم دنبال چیه چون من مهرم هم متاسفانه 14 تاس ک بخشیدم.منم بین زمبن و هوا هستم.نمیدونم تصمیمش چیه.اما شما مردین و اختیار با خودتونه میتونین اقدام کنبن ب تنهایی.انشالله ک هرچه خیرتونه.سعی کنین خودتونو مشغول کنین ک کمتر اذیت شین.توکل ب خدا
درخواست عدم تمکین دادید که فردا نفقه برای این مدت نخواد؟
4ماه فرصت زیادی بوده برای هر دوی شما، این روزا داره از عمرتون میگذره ، نمیشه که بلاتکلیف و بی هدف بمونید!
بالاخره یه راهی هست که همسرتونو ببینید و باهاش حرف بزنید ، برید خونشون بشینید تا بیاد... با خودش تنها صحبت کنید ببینید تصمیمش چیه
راضیش کنید برید پیش مشاوره و فقط پیشنهاد کنید برگرده سرزندگیش و اطمینان بدید اینبار منطقی جلو میرید
اگه چراغ سبزی نشون داد که هیچ اگه نه که خوب نمیخواد زندگی کنه بیشتر از این وقتتونو تلف نکنید .
اگه حرفش جدایی بود که بهتره بهش کاغذ بازیهای اداری رو یادآوری کنید و بگید بهتره توافقی تموم شه.
دوست عزیز من عرض کردم خونشون را عوض کردن منم دسترسی ندارم بهش تنها کاری که میونستم بکنم وساطت خواستن بود که موثر واقع نشد یه بارم همون اوایل جروبحثمون دادخواست تمکین دادم که به توصیه دوستان و مشاوران عزیز پس گرفتم که با وساطت حلش کنم که نشد الان هم چند وقت پیش رفتم اظهارنامه فرستادم ومیدونم اگه دوباره دادخواست تمکین بدم هم مهریشو شرط میکنه چون دنبال کاسبی کردنه نه زندگی کردن و هم به شغلم ایراد میگیره واقعا موندم چکارکنم اصلا کاری بکنم یا کلا بیخیال بشم؟
و در صورت بیخیال شدن چگونه خودمو وزندگی شخصیمو و شغلمو بازسازی کنم؟؟؟
سلام.......
من پيگير تاپيكه شما هستم ولي هيچ وقت چيزي ننوشتم....
فقط خواستم بگم از وقتي كه آدم باور كنه تمومه ......تا دوباره بلند شدن يكم طول ميكشه....ولي خب شما يا هر كس ديگه انگيزه هاي ديگه اي هم براي ادامه دارين.....قطعا.....فقط كه به زن و زندگي خلاصه نميشه.....
مگر اينكه خيلي احساساتي باشين كه اون موقع بايد با خانواده و دوستان اين خلا رو پر كنين.....اگرم ببخشيد انگيزه زن گرفتن در شما شديده.....يه انتخابه ديگه داشته باشين...........خلاصه از دورانه جدايي نترسين........اگه يكم از الان از نظر ذهني از خانمتون جدا شين و برگردن سمته زندگيه خودتون و شاد باشين و قوي باشين شايد ايشون خيلي راحتتر برگردن......نميگم احساساتي نباشين...فقط كنترلش كنين....و برگردين به كار و زندگيتون......
شما بدونه نياز به آدماي ديگه شادين:104::104:.....اونا بايد زندگيه شمارو بهتر كنن..نه بدتر:81::81:
از حالته درماندگي كه معمولا تو اين شرايط كه يكي ميره و حاضر نيست تلفن حتي جواب بده ايجاد ميشه در بياين......
- - - Updated - - -
آقاي بنده خدا..يه چيز ديگه
من يكساله پيش تا پاي بله گفتن به يه بنده خدايي كه ادعا داشت منو دوست داره پيش رفتم و بعد از يكي دو ماه بخاطر دعواي لفظيمون قهر كردمو اونم رفت دنباله كارشو الان پشيمونه هي پيگيره منه...منم تو اين چهار پنج ماه جواب نميدم و خنثي ام ....اونم جلوي چشام داره روز به روز افسرده تر ميشه....ولي براي من مهم نيست....چون اون انتخابه من نيست....خودش بايد با ناراحتيش كنار بياد.....
من دلايل خودمو دارم...ميشه توضيح بدين از شخصتي خودتون.....اينكه چه نگاهي به ازدواج دارين...انتظاراتتون از همسرتون چيه....شايد به يه نكته ي كليدي از شما رسيدن كه نظرشونو تغيير داده...فكرم ميكنن به موقع جلوي اتفاق نا خوشايندو گرفتن............ميشه بگين...شايد تغيير رفتار شما حل كنه ماجرارو....
آقا یه خبر فوق دست اول دارم
بعد 4 ماه بالاخره صبر نتیجه داد همین الان بهم اس ام اس داده گفته فردا بیا بریم یه جا باهم صحبت کنیم
اخی عزیزم
خیلی خوشحالمون کردی
امیدوارم مشکلتون حل بشه
حواستون باشه الکی عصبانی نشید
وای چقد خوب.فقط توروخدا مواظب بباشین الکی خراب نکنین.شما دوره ی سختی و پشت سر گذاشتین و کلی فشار و تحمل کردین.اگر بناتون به ادامه است کاملا خودتونو کنترل کنین و عصبانی نشین مثبگل همسرمن ک هیچ حرمتی باقی نگذاشت.ب خودتون مسلط باشین و اول خوب بزارین حرفاشو بزنه.حتما ایشون هم کلی حرف خواهند داشت.بعد تصمیم بگیرین باهم.انشالله هرچی خیرتونه رقم بخوره براتون.باارزوی بهترین ها.
سلام
تبریک میگم.
سعی کنید بهش اثبات کنید که از این به بعد شما و خانومتون قراره برای زندگی تصمیم بگیرید و به بقیه اجازه ی دخالت نمیدید.
موفق باشید
سلام دوستان بالاخره همسرمو دیدم و چیزی هم که باعث شد بیاد اینه که اظهار نامه تمکین رفت در منزل قبلیشون............ به نظر میرسه دیگه علاقه ای به من نداره و حرفشم این بود که بین این دو گزینه انتخاب کن:
1- یا طلاقم بده و یه بخشی از مهریه را بهم بده
2- اگه طلاقم ندی باید مهریه مو بدی و بعد زندگی میکنم <<< که فکرم نمیکنه دیگه بخواد زندگی کنه
مهریه اش چقدره؟
شما خودت چقد اشتباهات قبلنتون رو قبول دارید (در مورد دخالت خانوادتون و بیکاری و عوض کردن کارو..) ؟
به همسرت هنوز علاقه داری؟ دوست داری تلاش کنی تا همین زندگی رو بسازی؟
یا خودتم دوست داری تموم شه؟
به هر حال هر کسی یه سری معایب و محاسن داره ، همسرتونم همینطور، اخلاقای بدش چی بود؟(منظورم اینه این زندگی چقدر ارزش تلاش رو داره)
شاید ارزش داشته باشه مهریه اشو تا حدودی بدی ولی برگرده خونه ی خودت (مثلا پولی که بزارید روی خونتون و بزرگش کنید بعد خونه جدیدو بزنید به نام همسرتون به اسم مهریه ، نهایتا هم میاد توی زندگی مشترکتون)
شاید هم اصلا به درد هم نمیخورید و یا اینکه شما یا همسرت اصلا آمادگی ازدواج نداشتید. یا اینکه واقعا همسرت نمیخوادت ، مطمئنی به کس دیگه ای هم فکر نمیکنه یا فقط بحث دلزدگی از شماست؟
از روزای خوبتون بگید و خصوصیات خوب همسرتون و نقاط قوت رابطه اتون.
به هر حال باید همه ی راه حل ها رو بررسی کرد. بعد یه تصمیم درست گرفت.
من اشتباهات قبلیم را قبول کردم و ازش خواستم دوباره بهم یه فرصت بده برای سازش و شروع مجدد زندگی اما قبول نمیکنه ولی در عین حال دوست داره شروع فرایند طلاق با من باشه و خودش دادخواست نمیده چون دلیل قانونی نداره...
آره واقعا هنوزم دوستش دارم اما دارم به این فکر میکنم آخه دوست داشتن یه طرفه چه فایده ای داره؟؟؟
از اخلاقای بدش این بود که دوست داشت آزادیهای زیادی داشته باشه مثلا با دوستان مختلف باشه راحت و آزاد همه جا بره به حجابش ایراد نگیرم و...
یکی از حرفایی که دیشب بهم زد این بود نمیخوام جوونیمو هدر بدم مگه آدم چندسال عمر میکنه؟؟؟
البته چون عشق اولمه هنوزم با وجود این معایب دوستش دارم
اینو نمیتونم با اطمینان بگم به کس دیگه ای هم فکر میکنه یا نه... اما خودمم شک کردم
اخلاقای خوبش این بود واقعا شوخ و بذله گو بود این خصوصیت اصلیش بود که هنوزم به فکرشم
واقعا تا وقتی خوب بود خیلی خوب بود حاضر بودم وهستم همه کار براش بکنم