سلام
به نظرت اگه بخوای جدا بشی همسرت از ته دل راضیه؟
اگه بی دردسر و توافقی ازش جدا بشی مشکلی نداره؟ می گه برو؟ چرا؟
قصد زندگی متاهلی نداره یا همسر متفاوتی می خواد؟
مشکلش با شما چیه؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
به نظرت اگه بخوای جدا بشی همسرت از ته دل راضیه؟
اگه بی دردسر و توافقی ازش جدا بشی مشکلی نداره؟ می گه برو؟ چرا؟
قصد زندگی متاهلی نداره یا همسر متفاوتی می خواد؟
مشکلش با شما چیه؟
سلام she عزیز
من تاپیکهاتو خوندم و از تلاشت لذت بردم و ازت چیزای زیادی یاد گرفتم.
من نسبت به شما کوچیکترم. یه چیزی میخام بگم که فک می کنم تاحالا کسی بهتون نگفته. به نظر من شما خانوادتونو بیشتر همسرتون دوس دارین. از همون اولم همین بوده . و اونم اینو فهمیده.اونم خانوادشو بیشتر دوس داره.. مسلما مشکل شما این نیس تنها. مشکل شما تفاوت فرهنگی ایه که شما با همسزتون دارین و اونم اینو میدونه. که شما ازش سرتر هسین. این توی دعوا سر خانواده هاتون تخلیه میشه.
درمورد تفاوت فرهنگی کاری نمیشه کرد.راهی نداره. اون نمیخاد خودشو به شما برسونه. امامیدونید من دعوا سر خانواده را درک نمی کنم. مگه این نیس که بعد از ازدواج خانواده ی اول شما همسرتون میشه؟ چه لزومی داره شب همش وایسین؟ یا زیاد وایسین؟ هم شما هم همسرتون؟ فرض کنید ایران نبودید. چرا بخاطر کم یا زیاد بودن پیش خانواده های دومتون خانواده ی اولتون باید بپاشه؟ اصلا تا حالا شما یا همسرتون سعی کردین واقعا و توی قلبتون خانواده ی اول برای هم دیگه باشین؟ تاحالا اینو از همسرتون خواستین که این مساله دوطرفه باشه؟ یه مدت امتحان کنید خانواده ی اول هم بودن رو باهم دیگه.
امیدوارم هر تصمیمی بگیرید موفق باشین.شما حتی اگه تنهام زندگی کنید اون قدر قوی هسین که خوشبخت بشین.شاد زندگی کنید.آدم یبار زندگی میکنه
3. اول از همه آزادی می خواد. کسی کاری به کارش نداشته باشه. هر جور میخواد رفتار کنه. مسئولیتی نداشته باشه.
4. نمی دونم.
یه چیزایی شکاف ایجاد کرده :
اعتقادات (اون یه زن مومن تر از من می خواد.)
خانواده ها (می خواد زنش فقط کنار خانواده اون باشه و غرورش هم جلوی خانواده من شکسته.)
پول (اون روی حقوق من حساب می کرد.)
مردونگی (دوست داره مردسالار زندگی کنه و در کنار من این سخته براش.)
آرامش (ما زیاد دعوا می کنیم.)
آزادی (می خواد آزادباشه و کسی کاری به کارش نداشته باشه.)
ظاهر قضیه (بدش نمیاد حال من و به خصوص خانواده ام رو بگیره وجلوی همه بگه که من رو نخواسته، که من زن خوبی نبودم.)
2. فکر می کنم حالا که وضع مالی و کاری اش بهتر شده، بدش نمیاد دوباره از اول شروع کنه. به خصوص اینکه یکی از دوستاش به تازگی ازدواج دوم اش رو انجام داد و اینکه دایم میگه آمار طلاق بالا رفته و دیگه مثل قبل بد نیست.
در مورد شماره 1 از صمیم قلب مطمئن نیستم. شاید هم نمی خوام مطمئن باشم. شایدم هم چون به تازگی داره تغییر می کنه. قبلا حداقل تا یکسال پیش مطمئن هستم که نمی خواست جدا بشه.
اما مسائل مالی، حقوق من و متعاقب اون دور شدن مسائل کاری ما از صحبت هامون که کل روز ما رو تشکیل میده، فاصله رو بیشتر کرد و حالا راحتر از جدایی حرف میزنه.
بعد از اینکه او با سر کار رفتن من مخالفت کرد، پس اندازمون رو برداشت، من حقوق ام رو بهش ندادم و ... همه این ماجراها باعث شد تنها زمینه ی مشترک و همراهی ما در زندگی از بین بره. و در این زمینه هم رقابت و ناراحتی و پنهان کاری به وجود بیاد.
ما عملاً دو تا هم خونه شدیم. هیچ زمینه مشترکی برای همراهی باقی نمونده. نه خرج های روزمره، نه تصمیم گیری های مالی آینده و برنامه ریزی، نه خانواده ها، نه بچه ای، نه رفت و آمد و دوستان مشترکی، نه حضور فامیلی که برای هر دومون مهم باشه، نه مسافرتی، نه ...
سکس تنها برنامه مشترک ماست!! اون هم هیچ وقت محور صحبت نیست!!
خب قبل از این هم .... نمی دونم مسئله خیانت همسرم در مورد پس انداز مشترکمون برای اون چه مفهومی داره. نمی دونم شاید برای من این موضوع و تفکیک حقوق من اینقدر پررنگه. پر رنگه که نمی تونم راجع به خرید یا برنامه اون اظهار نظری کنم و شاید برای اون مهم نباشه.
ولی به هر حال باید یه چیزی باشه که ما دو نفر رو بهم وصل کنه؟ ... مثل شام خوردن سر یه سفره! نمی دونم!!
خدایا ما هیچ برنامه مشترکی نداریم! و من فکر نمی کنم این نگرانی شوهرم باشه! این بیشتر نگرانی منه! نگرانی همسرم اینه که چرا آزادی بیشتری ندارههههههههههههههههههه!!!: 161:
هانی راحت تر صحبت کن ببینم چه گندی به اون زندگی زدید؟ یعنی چی که دیگه هیچ زمینه مشترکی نمونده؟ خرجتون جدا شده؟؟
خوب حرف بزن، نمی تونم شرایط زندگیتون رو تجسم کنم...:82:
تصور من :
مرد با دختری ازدواج کرد که هم به لحاظ ظاهری به دلش نشسته بود و هم دختر درآمد داشت و از خانوادش دور بود، اول و آخر هم که باید ازدواج میکرد کی بهتر از شی، فکر میکرد باهاش خوشبخت میشه و زن مطیع همسرش میشه ولی نشد ، درآمدی هم که روش حساب کرده بود پر
مرد فکر میکرد باید مبارزه کنم من مردم و موفق میشم اما میبینه نه اوضاع بدتر شده و زن سرکش تر
دوست نداره زندگیشو از دست بده دوست نداره دیگران او رو شکست خورده ببینن میگه جدا شم با چه کسی میخام ازدواج کنم؟ اهل هوس و.. هم نیست اما حالا میبینه خیلی ها جدا میشن و راضی ان ، توی خانواده ها بین خواهر و برادر عمو و خاله و دایی یه طلاق وجود داره و اونقدرها هم بد نیست
میدونه تلاش برای درست شدن همسرش به شکلی که اون میخواد هم امکان پذیر نیست پس اگه قراره با کسی زندگی کنه که نه حرف آخرو بتونه بزنه و نه بتونه از موقعیتش استفاده کنه پس بهتره که یکی از اولویتها رو حذف کنه و یا با یه شریک مالی ازدواج کنه یا با یه زن سنتی که گوش به فرمانش باشه
زن درآمد داره ولی نمیخواد ازش استفاده شه ، وسیله باشه ، یه رفیق میخواد یه همسر میخواد که نیاز عاطفیشو تامین کنه عوضش او، هم به لحاظ مالی و هم عاطفی جبران میکنه اینطوری گرچه بخشی از درآمدو داره صرف میکنه اما نیازهاییش تامین میشه، یا همسری که اگر محبت نمیکنه ولی بفهمتش ، و بهش امر و نهی نکنه براش خط و نشون نکشه ، اینطور حداقل میدونه که یه زندگی عادی داره و به مورد علاقه هاش مثل خانوادش هم میرسه و بعدش مجبور نیست منت کشی کنه یا یه خونه ساکتو تحمل کنه
وقتی هیچ کدوم از این موارد تامین نمیشه دنبال یه روزنه امید یا یه توجیح میگرده ، خودش ضعیف میبینه یا توجیح میکنه که همسرش هنوز میخواد باهاش زندگی کنه و درست شدنیه
گاهی خسته میشه و میخواد تموم کنه نه برای اینکه راحت شه برای اینکه زیر حرف زور نره یا تامین شه
ولی تلاشهایی که کرده یادش میاد و مدتی که کنار این مرد بوده ، نمیتونه چشماشو ببنده و دل بکنه و همچنان دنبال توجیه و مشکل میگرده تا حلش کنه یا حداقل توجیهی که باعث شه به همین زندگی فعلی ادامه بده
سلام... امروز من تاپیک سه سال پیش شما که در مورد نحوه رفتار جراتمند بود را خوندم و باید بگم خیلی خوشم اومد... شی عزیز شما قبلا تو تاپیک های من پست های خیلی مفیدی گذاشتین و باید بگم مطمئنم ادم با منطق و هدفنمدی هستی یا حداقل تلاش میکنی اینطور باشی و این خیلی خوبه..
قبلا تاپیک شما رو فقط عنوانش رو میدیدم تا اینکه امروز متوجه شدم این تاپیک مال شما ست( میخوام جدا شم چطوری سنحیده رفتار کنم/) خیلی تعجب کردم... اخه چطور ممکنه همون دختر سه سال پیش که اینقدر داشت خوب صحبت میکرد ( توتاپیک تخصصی در مورد رفتارهای منفعل و جراتمند) و از راهنمایی های خوب مشاوره به بهترین نحو به کار می برد الان به اینجا رسیده باشه... هر چند ممکنه تصمیم به جدایی بهترین راه باشه ولی به نظرم شما کمی داری عجولانه تصمیم میگیزی...
در مورد اینکه گفتید شوهرتون آزادی میخواد خوب این خیلی کلیه... در واقع باید گفت همه مردا و ادم ها ازادی میخوان... نکنه شما خواستین ارادی اون رو محدود کنید؟
تا حالا به رفتارهای خودت فکر کردی؟ جه توقعاتی ازش داشتی که اون فکر میکنه در صورت زندگی کردن با شما آزادیش محدود میشه؟
در مورد اقتدار مردان حتمااا بهتر میدونی که در صورتی که در یک مرد نادیده گرفته یشه تا چه حد میتونه بنیان زندگی رو به خطر بندازه..
من فکر میکنم شما به این رو مقوله توجه نکردی.. ای کاش بیشتر در مورد نحوه رفتارت با شوهرت تو این پنج سال بیشتر توضیح بدی...
مثلا:
1- چرا شوهرت فکر میکنه ازادی نداره؟
2- حتما خیلی خوب میدونی که درامد زن برای مرد میتونه یکی از عوامل شکستن اقتدار مرد باشه... البته در صورتیکه زن درست برخورد نکنه..
3- از نوشته هات یه جور سر درکمی میبینم و حس میکنم خودت هم هنور علت جداشدنتون رو درست نمیدونی .. پس به نطرم تا زمانی که درک درستی از شرایط و تفاوت ها نداری تصمیم قطعی نگیر
.. این حرفت خیلی کلیه که میگی برنامه مشترکی نداریم... هر زن و شوهری تو دعوا ممکنه به این نتیجه برسه... این طبیعیه به نظرم
4- چرا اینقدر خانواده هاتون براتون مهمه؟؟ نه فقط شما بلکه شوهرت هم داره با رفتارهای اشتباه به خاطر خانوادش زندگی خودتون رو خراب میکنید... تا حالا به این مساله که باید تو زندگی اولویت اول هر دو نفر مقابل باشه توجه کردین؟؟ پس جرا اینقدر نسبت به خانواده همدیگه حساسین... چرا اونها رو برای مدتی از ذهنتون حذف نمیکنید؟
اول از همه آزادی می خواد. کسی کاری به کارش نداشته باشه. هر جور میخواد رفتار کنه. مسئولیتی نداشته باشه.
یه چیزایی شکاف ایجاد کرده :
اعتقادات (اون یه زن مومن تر از من می خواد.)
خانواده ها (می خواد زنش فقط کنار خانواده اون باشه و غرورش هم جلوی خانواده من شکسته.)
پول (اون روی حقوق من حساب می کرد.)
مردونگی (دوست داره مردسالار زندگی کنه و در کنار من این سخته براش.)
آرامش (ما زیاد دعوا می کنیم.)
آزادی (می خواد آزادباشه و کسی کاری به کارش نداشته باشه.)
ظاهر قضیه (بدش نمیاد حال من و به خصوص خانواده ام رو بگیره وجلوی همه بگه که من رو نخواسته، که من زن خوبی نبودم.)
همه اینا که نوشتی اگر در حالت عادی گفته باشه درست ولی تو دعوا نمیشه اینطور برداشت کرد...هر مردی دوست داره پیش زنش مردونگی و اقتدار داشته باشه...
در کل به نظرم تمام اینهایی که گفتی میتونه تو هر دعوای ساده ای بین زن و شوهرها مطرح بشه و به زبون بیاد...
تا حالا در حالت عادی و بدون دعوا با هم حرف زدین؟؟ تو این پنج سال من فکر میکنم خیلی زیاد ازش انتقاد کردی و اون برای اثبات هویت خودش واینکه فکر میکنه ضعیف عمل کرده داره به این چیزها متوسل میشه تا خودشو بهت نشون بده... و همش به خاطر اینه که اقتدارش پیش شما و خانوادت شکسته شده....
سلام دوستان عزیزم،
خانم گیسو کمند خیلی بانمک تصور کرده بودی. :43: یعنی اینقدر مبهمه ؟ خب من تصورم این بود که تاپیک های قبلی من همه ی مطالب گفته شده.
خانم نارجیس من هم متاسفم که کار به اینجا کشیده.
میشل جان
ما 5 سال هست که ازدواج کردیم. از لحاظ اقتصادی میخوام بگم : اولش هر دو مدرس دانشگاه بودیم، حق التدریس. شوهرم قرار بود استخدام بشه که نشد. اومدیم تهران.
دو سه سال طول کشید تا شوهرم کارش جا افتاد. سابقه کار نداشت. تا دوره های آموزشی رفت و چند بار کار عوض کرد و هر بار وسطش دو سه ماه حقوق نداشت و ...
آخرش شانس آوردیم و استخدام دولت شد. کار ثابت و آسون. همزمان خونه سازمانی گرفتیم و پول پیش خونمون آزاد شد.
پول پیش خونه همش وام بود و من داشتم قسط هاش رو میدادم. من همه حقوقم رو به کارت همسرم می ریختم.
همسرم پول پیش خونه رو برداشت و اطراف تهران با وام یه خونه به اسم پدرش خرید.
بعد هم دعوامون شد. خب من راضی نبودم قاعدتاً. چند ماه نرفتم سر کار. گیج و بلاتکلیف بودم. به من می گفت تصمیم گیری با مرد خونه است و پول به زن مربوط نمیشه.
بعد دوباره رفتم سر کار. ولی دیگه حقوقم رو بهش نمیدم. و اون هم متقابلا به من خرجی نمیده. برای خونه هم یه سری از خوراک اصلی رو میخره، برنج و گوشت و صابون و تاید و روغن و ...
کلی هم منت میذاره. راجع کارم هم دوست نداره صحبت کنم. خیلی بهم لطف کرده که گذاشته کار کنم.
ولی نمیدونم این موضوع که برای من یه خیانت به اعتماد و همراهی من بوده، چه اهمیتی برای همسرم داره.
مثال :
من عاشق هدیه گرفتن و هدیه خریدن هستم. در خونه ی ما رسم بود.
دیشب یه پیرهن برای همسرم خریدم. گفتم بهش میاد و بوسیدمش.
در خانواده اون هدیه خریدن برای دیگری خیلی مسخره است! همه سعی در تیغ زدن همدیگه دارن بنابراین این که کسی به غیر از خودش به دیگری اهمیت بده، موضوع مشکوکی به نظر میاد!!! عاقلانه نیست.
بنابراین همسرم خوشش نیومد مثل قبل. من می دونستم خوشش نمیاد براش چیزی بخرم. ولی چون خودم دلم خواست خریدم.
شوهرم اول همه انگیزه های پنهانی منو بررسی کرد. بعد یه پیرهن جدید که خودش خریده بود رو اورد و تنش کرد. بیشتر شبیه این بود که ببین من خودم لباس دارم.
ضمنن من دقیقا چیزی رو خریدم که دوست داره. متوجه هم هستم که خوشحال شد و زبانن هم تشکر کرد. من هم لذت خودم رو بردم. من برای همکارهام هم هدیه می خرم!
ما دو نفر از دوتا کره ی مختلف اومدیم.
این مثالی که زدم اقتصادی نبود!
میدونین چند ماه پیش که ما تصمیم گرفتیم یه مدتی آزمایشی برای یه زندگی خوب تلاش کنیم، متوجه شدم چقدر این زندگی خوب از نظر من و همسرم با هم فرق داره. معیارهامون و خواسته هامون خیلی متفاوته. این مثال یه نمونه ساده و دم دستی بود.
اما الان به قول آقای خاله قزی: ته آرزوهای من چیه؟
این نیست که هدیه دریافت کنم.
اینه که بذاره ... همونایی که آقای خاله قزی گفت!:325:
یه سوال : چه چیزهای مشترکی بین همسران هست؟ ما هیچی مشترک نداریم. نه حرف مشترک و نه برنامه مشترک.
ببخشید اینو میگه ولی تو بیش اندازه درای زوم میکنه روی کار کردنت و درآمدت اگه مسئله فقط این موضوع هست بشخصه توصیه میکنم بشینی توی منزل و مثل خانوم های قدیمی باشی و بعهده مرد باشه مسئله زندگیت تمام شد و رفت.
ولی مسئله اینه که مشکل شما ریشه ای هستش اگه واقعا دوست درای باقی بمانی این را بدان باید یک همچین خانومی بشی ولی بمرور زمان با قویتر شدن و انعطاف پذیرتر کردن خودت مقداری از زندگیت لذت ببری.ولی تهش مسئله اینه اصلا واسه چی شوهر کردی؟!!!
یادمه خانومم این سوال رو ازم پرسید واسه چی میخوای ازدواج بکنی توی جلسه خواستگاری اولش؟منم توی اینترنت سرچ کرده بودم و تقلب کردم گفتم چون میخوام انسان بهتر و کاملتری بشم در کنار شما!!! :58::311: خودم موندم چی گفتم ولی هرچی بود باکلاس بود :227:
ولی الان به این نتیجه رسیدم واقعا توی زندگی مشتریک هدفی بهتر و والاتر از این وجود نداره رسیدن به کمال رسیدن به انسانیت و بزرگ شدن گرچه هر فردی هدفی داره توی زندگیش
مرسی عزیزم، وقتی روان تر می نویسی می شه باهات ارتباط برقرار کرد.
از نظر من زندگی شما چیز غیرعادی ای توش نداره. شوهرت مرد خاصی نیست، یه آدم معمولیه.
مشکل اصلی، از نظر من، اینه که تو دلت با زندگی نبود. دلت نکشید با همسرت یه "ما" بسازی. و "من" بودی.
این کاری که درمورد حقوقت کردی، کار اشتباهی بوده. در این مورد با مادرت هم مشورت کردی؟ با پدرت چطور؟ نظرشون چی بود؟
درآمد زن تو فرهنگ ما حل نشده و مشکل سازه، اما معمولا یه زوج این قضیه رو بین خودشون حل می کنن. مثلا خاله ی من یه مدتی گله و شکایت می کرد که چرا خونه ای که با حقوق من و شوهرم خریدیم، باید به اسم شوهرم باشه. یا چرا حقوق من رو شوهرم می گیره و خودش برنامه ریزی می کنه، یا چرا پس انداز قبل از ازدواجم رو فلان جا به اسم خودش سرمایه گذاری کرد و ...
مادرم بهش می گفت وقتی شوهرت به فکر زندگیتونه، دیگه چه فرقی می کنه به اسم کی باشه، بیخودی دلخوری درست نکن. خلاصه یه مدتی این ور و اون ور غر زد، و مردد بود این موضوع رو به شوهرش بگه یا نه... نمی دونم آخرش گفت یا نگفت، اما شرایط که تغییری نکرد، و الان هم بی خیال این موضوع شده و نشنیدم حرفی ازش بزنه.
زندگی خیلی خوبی هم دارن خداروشکر. چه از نظر عاطفی و چه رشد اقتصادی.
بعضی از مردها دلشون نمی خواد چیزی به اسم زنشون باشه، شاید اگه اینکارو بکنن، احساس تزلزل بکنن. خب... در این صورت به نفع هردونفره که همه چیز به اسم مرد باشه، چون یه مرد متزلزل به چه درد یه زن می خوره؟ حالا گیریم که خونه هم به نامش باشه.
از طرفی،
هیچ انسانی نیست که به "دوست" نیاز نداشته باشه، و انسان ها معمولا تمایل دارن نزدیک ترین افراد رو بعنوان دوست انتخاب کنن، و فضای اطرافشون رو امن تر کنن. همونطور که تو مدرسه احتمال دوست شدنمون با هم نیمکتی هامون بیشتر بود، تو زندگی مشترک هم احتمال دوستی با همسر بیشتره. و من حس می کنم مردها، حتی بیشتر از زن ها، نیاز دارن همسری در کنارشون باشه که بتونن بعنوان یک دوست روش حساب کنن. و باهاش همفکری کنن.
اما متاسفانه تو قلبا دوست همسرت نیستی. و از اولین تاپیک هایی که تو همدردی زدی، تا حالا خیلی "من" "من" می کنی. این باعث می شه نتونی "ما" بشی. در نتیجه تحمل سختی های زندگی رو نداری، و شیرینی زندگی رو هم نمی چشی.
اگه می خوای به زندگی مشترکت ادامه بدی، در حیطه ی همسرت باش، به قول قدیمی ها در سایه ی همسرت باش، و همونطور که فطرتت ایجاب می کنه، از اون سایه لذت ببر.
اجازه بده تصمیم گیری های کلان زندگی به عهده ی اون باشه، اون هم راحت تر باهات مشورت می کنه. البته ممکنه آخرش هم خونه رو به نام پدرش بزنه، اما این اصلا اهمیتی نداره.
اگه نمی تونی بپذیری که کار کنی و حقوقت رو به شوهرت بدی، کلا کار نکن. تو خونه باش.
پرسیده بودی که زن و شوهر های دیگه چه چیز مشترکی بین همسران هست؟ جواب من: زندگی...
نکات دیگه ای هم هست، اما برای این پست کافیه.
میشل جان همیشه پستهاش خیلی قشنگه... هیچوقت پست خوبش رو در جواب تاپیک خودم یادم نمیره.. بعد از اون جواب خوبی که بهم داد همیشه دارم سعی میکنم بیشتر از اینکه خودم رو ببینم شورهرم و توقعات اون رو هم (هرچند به زبون نمیاره) رو ببینم...
نظر من در مرود نقطه مشترک زندگی زن و شوهرها رسیدن به آرامش و در جهت رشد و کمال بیشتر قدم گذاشتنه..
دوست عزیز یادمه شما خودت یکی از صحبتهای خوب مدیر همدردی رو در مورد اختلافات مربوط به لذت های کوتاه مدت کودکانه و در مقابلش بالغانه و بلند مدت گذاشته بودی... باید اعتراف کنم مطلب خیلی خیلی مفیدی بود... واقعا زمانی که ما هدف اصلی زندگی مشترکمون رو گم کنیم اونوقته که ممکنه مثل همون مثال به خاطر تفکراتی که به بلوغ و رشد کافی نرسیده سر لواشک با همدیگه دعوا کنیم در حالی که اگر یکی از ما به رشد کافی رسیده باشه متوجه میشه که لذتی بالاتر از لذت کسب لواشک میتونه تو زندگی مشترک داشته باشه.. تا زمانی که شما و شوهرت به خاطر لواشک بحث و دعوا میکنید حتی اکر یکی موفق به دریافت اون لواشک بشه هر چند لذتی نصیب او خواهد شد ولی این لذت صد در صد لذتی کوتاه و زودکذر خواهد بود ....
شی عزیز من فکر میکنم شما صد در صد از اون هدف اصلی و بلند مدت زندگی مشترک غافل شدی... اخه زمانی که بدونی و مطمئن باشی که داری به کحا میری و چی از زندگی میخوای چه فرفی میکنه خونه به اسم کی باشه؟؟ چه فرقی میکنه حقوقت رو خودت برداری یا بریزی به جساب شوهرت...
به نظرم کمی بیشتر با خودت خلوت کنی بد نباشه... چون شک ندارم شما و شوهرت هر دو توی این دور تسلسل بدجوری گیر افتادین..
من با خانم میشل موافقم و پستشون لایک داره
اما
یه چیزی رو نمیتونم هضم کنم ، بله درسته مردی که مدیریت خونه باهاشه خوب هزینه ها دست خودش باشه و اصلا کلا توی زندگی مشترک چه فرق میکنه خونه به نام کی باشه و..
اما من به عینه دیدم مردای عادی و سالمی که دوست ندارن چیزی به نام همسرشون باشه همون مردایی هستن که دوست ندارن از همسرشون در مخارج کمک بگیرن نمونش یکی از بستگان نزدیکم البته یکی نه بلکه چندین مورد
مرد چیزی به نام همسرش نمیکنه و دوست داره مرد سالار زندگی کنه اما همه میدونیم و اون آقا هم میدونه در قانون مردسالاری از زن پول نمیگیرن چه برسه به حقوقش و پس انداز مجردیش
من خودم هرگز حاضر نیستم شوهرم به شرطی باهام خوب باشه که حقوقمو بهش بدم پس انداز مجردیمو هم بهش بدم و در یک کلام بی پول بی پول باشم و یه موقع چیزی لازم دارم برم بگم همسرم به من پول بده
با اینکه از همسرم پول بگیرم مشکل ندارم اصلا ، خیلی هم به مردها اقتدار و قدرت میده اما با اینکه مرد پولای همسرشو بگیره و نزاره زن پولی داشته باشه خیلی مشکل دارم چون مردایی که دوست دارن مرد سالار باشن و همسرشونو دوست دارن اجازه میدن زن تا حد نرمالی (مثلا کار نیمه وقت آزاد 3 وز در هفته و..) به کارش برسه حقوقشم مال خودش ولی تصمیم گیری ها و مدیریت مرد سالاریه .
نارجیس جان خیلی خوشحالم که بیشتر از قبل به همسرت توجه می کنی. و ممنون از لطفی که به من داشتی.
کمند جان، ما اینجا راجع به درست و نادرست صحبت نمی کنیم. مسئله ای که روی میز داریم زندگی فعلی شی هست، و دنبال جواب این سوالیم که: چطور می شه با "مرد فعلی" شیرینی زندگی رو تجربه کرد؟
دو تا نکته هست که لازمه توجهت رو بهش جلب کنم:
اول: هیچ کدوم از ما همه ی کارهامون "درست" و "به حق" نیست... شوهر شی هم مثل شوهر تو مثل شوهر خاله ی من، و مثل همه ی ما یه سری از کارهاش به ناحق هست.
یه مثال بزنم. همیشه همه ی درآمد پدرم تمام و کمال در اختیار مادرم بوده. و از اول زندگی با مادرم شرط کرده که مبااادا یه وقتی خونوادت به کمک مالی نیاز داشته باشن و دریغ کنی، مبادا فکر کنی لازمه من چیزی در این مورد بدونم... و من بارها شاهد بودم مادرم ازش برای یک مسئله ی مالی اجازه گرفته و پدرم ناراحت شده... که من کی آدمی بودم که لازم باشه ازم اجازه بگیری؟؟
خونه و ماشین هم به اسم مادرم هست.
حالا منظورم:
اصلا نمی شه گفت زندگی مادر من شیرین تر از زندگی همین خاله ایه که مثال زدم.
یه زن از زندگی چی می خواد؟ پول؟ محبت؟ مورد افتخار بودن؟ نه.... امنیت.
اگه همه ی اینها رو می خوایم، برای اینه که آخرش به اون حس امنیت برسیم. بخاطر همینه که می بینی خانمی می گه شوهر من تا حالا یکبار هم نگفته دوستت دارم، اما من از زندگیم خیلی راضیم، یا اون یکی در فقره، اما زندگی شادی داره و ... چون اینها احساس امنیت رو وابسته به یک چیز نکردن...
امنیت فقط از یک راه بدست نمیاد. و وابسته به زندگی با یک نوع مرد نیست. اگه یه مردی حسابگر باشه(مثل شوهرخاله ی من)، یک جور می شه باهاش در صلح و شادی زندگی کرد، اگه حسابگر نباشه، یک جور دیگه، اگه عاطفی باشه، یک جور، اگه سرسخت و منضبط باشه، یک جور دیگه..
و در عین حال، در کنار همه ی انواع مردها می شه عمیقا حس بدبختی رو تجربه کرد...
ما زن هستیم... لطیف و منعطف... لازم نیست شوهرمون همه کاراش درست باشه تا ما بتونیم چیزی که می خوایم (امنیت) رو از اون زندگی استخراج کنیم. و لازم نیست آدم غیرعادی ای باشه تا ما از زندگی باهاش احساس درماندگی کنیم.
من متاسف می شم وقتی می بینم خانم ها امنیت و صلح و آرامش درونیشون رو گاها فدای چیزهایی می کنن که نه تنها براشون احساس امنیت نمیاره، بلکه مشغله ی فکری هم میاره... تا جائیکه من برخورد داشتم، خانم هاییکه خیلی تو زندگیشون حساب کتاب می کنن که چه چیزی حقه چه چیزی ناحق، از اصل زندگی باز می مونن.
دوم: خیلی از رفتارهای شوهر شی، در واکنش به رفتارهای شی هست، در نتیجه ی احساساتی هست که از احساسات و رفتارهای شی بهش دست داره... پس به این راحتی قضاوتش نکنیم... فکر نکنیم من از اون بهترم، یا شوهر من از اون بهتره...
اون شرایط مختص به خودش رو داره... برای همین واکنش های مختص به خودش رو بروز می ده...
ما در کنار یک سری از آدم ها انسان بهتری می شیم، درسته؟ در کنار بعضی آدم ها ممکنه خیلی آروم باشیم در کنار بعضی های دیگه عصبی و ناآروم... در کنار بعضی ها خیلی سخاوتمند، در کنار بعضی ها انتقام جو و بخیل و لجباز...
اول از همه عذرخواهی میکنم که این پست رو اینجا میذارم.... به نظر من در این مورد دو حالت وجود داره: یا مردبا فرهنگ مردسالاری بزرگ شده و این جزئی از شخصیت اون مرد شده یا حالت دوم اینه که مرد به خاطر اینکه تحت تاثیر پاره ای از زفتارهای زن قرار گرقته به اشتباه یا درست فکر میکنه باید رفتارهاش رو در این جهت برداره.... مثلااا حواسش باشه که چیزی به نام زن نکنه یا اینکه پولی که رن کار کرده رو تمام و کمال برای خودش نگه داره و هرطور دوست داشته باشه خرج کنه... من فکر میکنم حالت سومی نمی تونه وجود داشته باشه...
اخه مردی که تو خانواده مرد سالار بزرگ نشده و داره این رفتارها رو از خودش بروز میده به نظرتون چه دلیلی میتونه داشته باشه جر رفتارهای اشتباه خانم؟؟؟؟
کاملا مشخصه که این خانم نتونسته در طول زندگی اعتماااد همسرش رو به خودش جلب کنه.....