سلام.باران جونم بیا تعریف کن چی شد؟ در مورد ادامش صحبت کن.......همسرت چ جوابی به شما داد؟
برات دعا میکنم......
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام.باران جونم بیا تعریف کن چی شد؟ در مورد ادامش صحبت کن.......همسرت چ جوابی به شما داد؟
برات دعا میکنم......
سلام باران عزیزم :43:خیلی خیلی خیلی خوشحالم که این حرفا در مورد شما اثر داشته دوست دارررررم عزیزم ممنون که دنبال اصلاح اشتباهات خودت هستی ممنون بازم ممنون
اما عزیزم اینکه از دستش در نیاورده یعنی مسلما دوست داره عزیزم واینکه گفته چرا زودتر این حرف ها رو نزدی یعنی میدونه که اون هم اشتباه کرده عزیزم حرف های بی منطقش مثل گذشته خودته توی این مدت هم مسلما ادم هایی که دور برش بودند انسان های با منطقی نبودند ونتونستند درست راهنماییش کنند بهش حق بده عزیزم اما
به نظر من دوسه روزی بهش فرصت بده اجازه بده در مورد حرفات وتغییرات فکر کنه و این تغییرات درک کنه
2تومشاورش باش تودوستش باش تووظیفه خوذت بدون که به فکرش جهت بدی قبلا گفتی که میگفته بهم یادبده براش یک کادو تولد کوچیک بخر و چند تا سخنرانی از همین اینترنت دانلود کن بگرد پیدا میکنی بهش بد تا گوش کن سخنرانی میتونه زمانی که داره کار میکنه گوش کنه اما کتاب نه فعلا همین ها به ذهنم میرسه
راستی زدی توگوشش که چرا این مدت تنات گذاشته بعد بری توبغلش گریه کنی یانه:54::311:
سلام دوستان ممنون که برام وقت گذاشتید
سپیده_7071
ممنون عزیزم توصیه های خوبی داشتی حتما روشون فکرمیکنم:43:
انارگل جان
هنوز با همسرم صحبت نکردم فردا باهاش تماس میگیرم اگه توصیه ای داری دررابطه با صحبتام باهمسرم ...باجون و دل پذیرا هستم
آقابهزاد
ممنون که به تایپیکم سرزدید ومرسی بابت تعریف وتشویقتون
راستش آقا بهزاد احساس میکنم یکی ازدلایلی که باعث شد من دیرتصمیم بگیرم این بود که تواین مدت یک تضادی بین درونم با حرفای
اطرافیان ومحیط پیرامونم به وجود اومده بود
خب نظر همه این بود که جدا شم این آدم بی مسئولیته فکر زندگیش نیست مهریه تو بزار اجرا تا بفهمه زندگی تشکیل داده
اما درونم با این مسئله سازگارنبود اینکه: خب تو نیومدی من رفتم مهریه رو گذاشتم اجرا خب یعنی چی!!
اینکه تلاشی برای زندگیش نکرده آیا من تلاشی کردم؟؟؟؟
تا اینکه به این نتیجه رسیدم تمام تلاشم رو برای زندگیم بکنم که اگه کارم به جدایی رسید با خودم بگم من همه تلاشم وکردم
اما این اقدام بزرگونه که شما میفرمایین به نظرم دیگه تو این دوره زمونه دیگه جواب نمیده
متاسفانه این اقدامهای به قول شما بزرگونه ازابتدای رابطه مون باعث شد تا همسرم روز به روز اعتمادبه نفسش بالاتربره
الان چند روزه ازصحبت ما میگذره خبری ازش نیست داره تو آسمونا سیرمیکنه بابا یکی بیارتش پایین:311:
فردا باهاش تماس میگیرم فکرمیکنم یک هفته زمان کافی باشه واسه فکرکردن
اما نمیدونم فردا درجواب حرفای بی منطقی که حدس میزنم بزنه چی بگم میخوام راهنماییم کنید
طبق شخصیتی که ازش میشناسم میخواد بگه چرا این همه مدت زنگ نزدی حالا اقدام کردی(همیشه حالت طلبکار داره به جای اینکه من شاکی باشم که این همه مدت منو رها کرده اون شاکی میشه:97:)
ازخانواده من انتظار داشته پاپیش بزارن به جای انتظار ازخانواده خودش:97:
حالا شما بفرمایید من در جواب اینها به جای حرص خوردن چی میتونم بگم؟؟؟
کیانای دوست داشتنی
والا با اون اخمی که همسرم کرده بود مسلما یکی میزدم توگوشش دو تا میزد توگوش من:311:
فعلا با این کاری که کردم نمیدونم پشت سرم قراره خانواده اش چیا بگن تو محل
پس فعلا دیگه قربونت وقت هدیه دادن واینا نیست
عزیزم راهنماییم میکنی فردا چطور با این حرفاش خونسردیمو حفظ کنم و چه جوابی بدم؟!!!
سلام
باران جان
چه کار خوبی کردی که باهاش حرف زدی منم تا عید به اون و به خودم فرصت دادم ولی تصمیم دارم اگر تا عید خبری ازش نشد به بهانه ی تبریک عید بهش زنگ بزنم تا کاملا منطقی باهاش حرف بزنم و تکلیفم رو روشن کنم الان شده سه ماه که رابطمون با هم قطع شده نمی ذارم از این بیشتر بشه، واقعا دوست دارم بدونم اون الان از لحاظ روحی چه وضعیه، اونم مثل منه یا عین خیلش هم نیست؟
چقدر بدم میاد از این بلا تکلیفی!!!!:54:
- - - Updated - - -
آخه مشکل من اینه که فکر کنم دیگه دوستش ندارم
به نام خدا..............
امیدوارم ان شالله با خبر های خوبی بر گردی...........همه ی ما منتظریم ببینیم چه اتفاقات جدیدی برای دوست خوبمون افتاده..........
باران جان احتمالا ایشون همون حرفها رو باز تکرار می کنن و تنها سلاح شما برای پاسخ دادن به ایشون همون آرامشه.........آرام باش.........خونسرد...........بذار بی خودی بودن حرفاش رو از نگاه ارامت متوجه بشه............وقتی داره اینها رو میگه لزومی نداره نگاش کنی.......گریه کنی......جواب بدی.....سرت رو بنداز پایین و آروم با تکون سر تاییدش کن ولی چیزی در تاییدش نگو....هر وقت هم حرف شیرینی زد یه لبخند شیرین مهمونش کن.........
اما کلا معتقدم و حس میکنم وقتی کسی پی طلاق رو به تنش میماله و میاد بهانه میگیره و در مقابل تواضعت ناز میکنه..........چون دلش هوای تازه.............زن تازه..........فضای تازه میخواد.........دلش میخواد به جای تعمیر رابطه ی خراب دوباره از نو بسازه..........در این شرایط که اغلب پسرها بعد از یه قهر چند ماهه بخاطر تخریب شخصیتی شما پیش خانوادشون و محیط(فامیل) تصمیم میگیرن قید زندگی رو بزنن و فک میکنن چقدر خوب که اونم بهانه دستم داده.....پس بیا تفاهمی طلاق بگیریم..........نگران نباش ،همه ی مردها این فکر به سرشون میزنه.............و چون جزء طبیعت رفتاریشون به زعم من،پس نباید نگران بود........اما اینجا برخورد شما بسیار مهمه.......
باید طی اخرین ارتباط به همسرت بفهمونی شما خواستار ادامه ی زندگی با این وضع نیستی ولی دلتم نمیخواد زندگیت رو نابود کنی........به نظرم مدام شل کن و سفت کن در بیار......
مثلا......تو اگه واقعا زندگیمون رو نمیخوای منم تسلیمم،هر جور صلاح میدونی..........من تابع تصمیم تو هستم (خودت رو بهش تحمیل نکن......)....اینجا خیلی اصطراب میگیره که باید خودش زندگیش رو نابود کنه.......بعد یه جای دیگه به این اشاره کن،من بعد از تو باید استقلال مادی داشته باشم،هر چقدر میتونی از مهریم رو بده،خیلیم ازت ممنونم.....تو هم حتما دلت میخواد من بتونم زندگی خوبی بعد از تو داشته باشم......این یه تهدید محترمانه هست که بفهمه باید تاوان لطمه ای که زده و داره ازش فرار میکنه رو بده.............(اینجا خودش تا ته خط رو میره)
و البته لازمه باز یه جایی اشاره کنی..........این کم شانسی منه که نتونستم پسر محترم و با شخصیتی مثل شما رو از خودم راضی کنم.......و دیگه تماما آرامش..........
دو حالت داره.......1) لحنش عوض میشه و همه چیز رو به باسازی میره....نم نمک.........شما اس ام اس میدی.....یواش یواش رابطه رو ترمیم میکنی.......اونم هوای رابطه با شما دوباره تو ذهنش میپیچه و ........نم نمک درست میشه.........در این مرجله نپرداختن شما به مشکلات پیش از این بسیار مهمه...........باید یه مدت خوش باشین........این مدت خوش بودن برا بعضی ها یه هفتست و برا بعضی ها سه ماه..............و بعد به ترمیم ارتباطات پیرامون بپردازید.................
2)اگر همه این کارا رو کردی و شوهرت از ارتباط باهات واهمه داشت...........یا زیر بار ترمیم نرفت.......تازه میشی شرایط من.........که باز اینبار باید دوباره چند ماه صبر کنی ولی دیگه نشانی از خودت نذاری...........که اگه خودش برگشت که چه بهتر...........و اگر بر نگشت باید راهی که ارام68 رفته رو ما هم بریم...........به هر حال باید کارهای بالا رو کنی.............و الان که ارتباط گرفتی باید در هر سه حوزه ی 1)انتقال تصمیم گیری به ایشون 2)یادآوری محترمانه و زیرکانه ی مهریه 3)تصویر پردازی یک آینده که سعی در بازگشت از اشتباهاتت داری
رو به ایشون نشون بدی و ایشون رو وادار کنی به این حوزه ها برای تفکر ورود کنن..........و این باعث میشه بار روانی زیادی رو از دوش مغزت برداری.........پس به نظرم حتما این کارها رو کن......
امیدوارم ایشون راه بازگشت رو پیش بگیرن................گلم خیلی هم نگران تکرار رفتار بعد از برگشتشون نباش..........چون تو این مرحله اگه بر گردن دیگه سعی میکنن تکرار نشه که باز 5 ماه زندگیشون رو هوا باشه.........
امیدوارم صدای خنده هات تو فضای سایت طنین انداز شه............
راستی اگه دوس داشتی به آدرس hamdardha22@gmail.com ایمیل بزن.........میخوام یه گروه تو وایبر یا واتس آپ از همه ی کسایی که وضع مشابه خودمون رو دارن و تو مراحل دیگه ای قرار دارن و میتونه برای ما مفید باشه تجربشون تشکیل بدم......
تکلیف زندگیم معلوم شد: جدایی
دیشب تا صبح گریه کردم وضعیت روحی وجسمانی خوبی ندارم توان نوشتن ندارم به زور دارم می نویسم
همسرم دیشب گفت هیچ عشقی بین ما نیست بهتره مسالمت آمیز جدا شیم دیگه بعد از6ماه این زندگی فایده نداره
البته حق وحقوقم رو ازش میگیرم
خودش رو کامل حق به جانب میدونست ازخودش وخانواده اش به شدت دفاع کرد ومن وخانواده مو محکوم یه سری چرت وپرت تحویلم داد
هیچ وقت ارزش کارام وندونست هرکاری کردم باز یه چیزی گفت حتی این کار آخرمم یعنی صحبت رو گذاشت به پای یه چیز دیگه
ای کاش حرف خانواده ام رو گوش میکردم وباهاش صحبت نمیکردم اینطوری بیشتر خودش وحق به جانب تر دونست
اگه میرفتم اقدام قانونی میکردم میفهمید چه غلطی کرده الان به من نمیگفت من هیچ تقصیری ندارم
الان همه جا میگن دختره حتی التماسمم اومد اما ما قبولش نکردیم یعنی خودشون رو تبرئه میکنن ازاشتباهاتشون
اون هنوز نفهمیده ازدواج کرده انگار با دوست دخترش حرف میزد
وقتی دیشب چرت وپرت تحویلم میداد تو دلم به حال خودم افسوس خوردم که من واقعا با کی هم کلام شدم
دوستان توروخدا برام دعا کنین اصلا حال وروز خوبی ندارم الان به شدت به دعا نیاز دارم ...
- - - Updated - - -
تکلیف زندگیم معلوم شد: جدایی
دیشب تا صبح گریه کردم وضعیت روحی وجسمانی خوبی ندارم توان نوشتن ندارم به زور دارم می نویسم
همسرم دیشب گفت هیچ عشقی بین ما نیست بهتره مسالمت آمیز جدا شیم دیگه بعد از6ماه این زندگی فایده نداره
البته حق وحقوقم رو ازش میگیرم
خودش رو کامل حق به جانب میدونست ازخودش وخانواده اش به شدت دفاع کرد ومن وخانواده مو محکوم یه سری چرت وپرت تحویلم داد
هیچ وقت ارزش کارام وندونست هرکاری کردم باز یه چیزی گفت حتی این کار آخرمم یعنی صحبت رو گذاشت به پای یه چیز دیگه
ای کاش حرف خانواده ام رو گوش میکردم وباهاش صحبت نمیکردم اینطوری بیشتر خودش وحق به جانب تر دونست
اگه میرفتم اقدام قانونی میکردم میفهمید چه غلطی کرده الان به من نمیگفت من هیچ تقصیری ندارم
الان همه جا میگن دختره حتی التماسمم اومد اما ما قبولش نکردیم یعنی خودشون رو تبرئه میکنن ازاشتباهاتشون
اون هنوز نفهمیده ازدواج کرده انگار با دوست دخترش حرف میزد
وقتی دیشب چرت وپرت تحویلم میداد تو دلم به حال خودم افسوس خوردم که من واقعا با کی هم کلام شدم
دوستان توروخدا برام دعا کنین اصلا حال وروز خوبی ندارم الان به شدت به دعا نیاز دارم ...
عزیزم خیلی برات ناراحت شدم :54:
ولی هر اتفاقی که تو زندگی ادم می افته خواست خداست خدا برای بنده هاش همیشه بهترین چیز رو می خواد پس حتما تو این اتفاقات حکمتی هست که ما ازش بی خبریم
توکلت به خدا باشه خودتو به خدا بسپار مطمئن باش پشیمون نمی شی
بازم برات دعا می کنم
سلام باران عزیزمن اروم باش عزیزم تو بهترین اقدام کردی که حرف زدی خودتو سرزنش نکن به هر حال این کاری که در نهایت باید میکردی دنبال حرف مردم هم نباش مردم پشت سر خدا هم حرف میزنن ما که بنده های خداییم عزیزم
عزیزم با جزییات بیشتری برامون تعریف کن من از حرفهات هیچی نمی فهمم عزیزم رفتی اونجا چی گفتی ایا اشتباهات اون هم گوش زد کردی ایا دیشب دوباره خودت اقدام کردی دوباره رفتی یا اون اومد
عزیزم اون ادم های دور برش انسانهای فهمیده ای مثل بچه های تالار اینجا نیستند بگو از رفتار اون روزت چه برداشتی کرده بود
باران منتظرتم
باران عزیز و گرامی
از یک عمل خوب و درستی که کردی ناراحت نباش . هنوز تکلیف زندگی شما هم روشن نشده!!!
اگر کار به سازش بکشه که این اقدام شما سازش رو تسریع کرده و بعداً هم میتونی به کاری که کردی افتخار کنی چون شما بودی که عاقلانه تر رفتار کردی و شما بودی که بزرگواری کردی .
اگر کار هم به جدایی برسه باز هم اثر این اقدام برای قلب و روح شما مثبت و آرامش بخش خواهد بود . چون وجدان تون شما رو مواخذه نمیکنه که مثلاً لج کردی یا مثلاً باید بیشتر تلاش میکردی و . . .
حالا میمونه برداشت کودکانه مردم یا شوهرتون ! ممکنه مردم بگن که اشتباه کردی یا شوهرتون حق به جانب تر و به اصطلاح پر رو تر بشه . خوب اینا همه در کوتاه مدت درسته ولی در بلند مدت مردم می فهمن که شما دختر عاقل و معقولی هستی و تازه شوهرت هم بعداً پشیمون و نادم میشه .
انقدر درگیر حرف مردم و برداشت کودکانه شوهرت نباش . شما کار درستی کردی و نهایتاً نتیجه این کار هم خوب خواهد بود . چه جدا بشی چه زندگی کنی . اما اگه میخای بیشتر کمک کنم ، یک مقدار جزئیات رو بگو . . .
راستی !! کار بزرگونه در هر دوره و زمونه ای جواب میده !! فقط صبر داشته باش . ولی مبادا موضع التماس داشته باشی . اگر حرف بی ربط زد هم ، آرام و منطقی پاسخ بده . لجت در نیاد . آرام باش و صبور . ان الله مع صابرین ! (خدا همراه شکیبایان است)
سلام دوستان
چندین بار حرفاتونو خوندم یه کم آروم شدم اما هم چنان درونم آشفته اس دارم دیووووونه میشم
خانواده ام میگن تماس بگیربا وکیل اماااااا نمیدونم چرا دست ودلم به اینکار نمیره همش میگم باشه فردا باز فردا میاد و همین وضع....
فکرکنم اونم فهمیده مطمئنه ازمن که انقد راحت میگه طلاق
با حرفایی که زد خانواده ام میگن ارزش نداره تو با این به جایی نمیرسی اما من چرا نمیتونم...من هیچ خاطره خوبی به جز رابطه جنسی باهاش ندارم یعنی تنها نکته مثبت رابطه مون همین بود
آقای بهزاد گرامی و کیانای عزیز
به خدا روم نمیشه بگم چه حرفایی میزد خانواده ام میگن تو واقعا عمرتو پای کی میخوای بزاری
باراول که باهم صحبت کردیم من رفتم جلو محل کارش زنگ زدم اومد بیرون باهاش صحبت کردم تو این مدت خیلی فکر کردم وکمک گرفتم تا ببینم چه چیزهایی اونو آزارمیداد اما چه چیزهایی بهش گفتم:
گفتم من نیومدم راجب گذشته و این چندماه حرف بزنم گذشته هرچی بوده تموم شده(نمیخواستم جروبحث بشه که تو چرا اینکارو کردی من چرا و ازاین جورحرفا)
گفتم: اومدم راجب خودمون و آینده حرف بزنم
گفتم: تصمیم دارم ادامه تحصیل بدم میخوام ارشد روانشناسی بخونم چون فکرمیکنم به درد زندگیمونم میخوره وبهش گفتم که میخوام تو کمکم کنی تو حامی من باشی تو کمک کنی به یه جایی برسم و...(چون احساس میکردم اون احساس میکنه هیچ نیازی ازمن نمیتونه براورده کنه) با این
حرفام هم میخواستم خوشحالش کنم به خاطر زندگیمون هم امیدوارش
چون همیشه سر کار رفتن من دعوا داشتیم چند بار کار پیدا کردم نذاشت برم بهش گفتم من فکرمیکنم سرکار رفتن من بینمون اختلاف ایجادمیکنه وفاصله میفته بینمون اما اگه یه روزی تو صلاح بدونی که برای پیشرفت زندگیمون برم سرکار اونوقت حقوقم رو میدم به تو تا تو تصمیم بگیری برام
چی بخری( آخه شوهرم همیشه فکرمیکرد من سرخودم سرکارم برم اونو به حساب نمیارم- من فکرمیکنم از زندگی عموش یه جورایی ترس داشت چون زن عموش از عموش سرتره وهیچ جا هم عموشو به حساب نمیاره سرکارمیره خرجای آن چنان میکنه بدون اینکه عموشو به حساب بیاره)
گفتم دلم میخواد زندگی پراز آرامش ومستقل داشته باشیم میتونیم خونه مون رو بفروشیم ویه جای دیگه بگیریم یعنی دور ازخانواده هامون(ما تو یه کوچه ایم) خونه شوهرم طبقه پایین خونه پدرشه وخانوادش هم باعث نیمی از اختلافات ما بودن واعصاب هردومون ازدستشون خورد بود با اینکه
اعصابش خورد میشد اما ازشون دفاع میکرد
از دهنم پرید دو تا خواستگاری که تو این مدت داشتم و بهش گفتم گفتم که من به خاطر علاقه وتعهدی که به تو دارم نمیتونستم به کس دیگه ای فکر کنم به هرحال تکلیف باید روشن شه
اگه فکرمیکنی میتونیم زندگیمونو بسازیم با خانواده ات بیا خونه مون اما اگه فکرمیکنی کنارمن خوشبخت نمیشی برای همیشه رهات میکنم
درنهایتم چون شوهرم همیشه حساس بود به تنها بیرون رفتن من و من همیشه سراین موضوع باهاش دعوام میشد که خب من کاربرام پبش میاد نمیتونم همش بشینم تو خونه... به خاطر همین بهش گفتم اگه قرار باشه آقای زندگیم باشی این بارآخریه که تنها بیرون میام
شوهرم فقط وسط حرفام اینو گفت که من بعد از6ماه دیگه به این چیزا فکرنمیکنم گفتم باشه من حرفام ومیزنم ومیرم رو حرفام فکرکن خبرش وبهم بده
البته هیچ تماس فیزیکی ام باهم نداشتیم حتی موقع سلام وخداحافظی دستم به هم ندادیم
واما یک هفته گذشت خبری نشد تا اینکه ظهرکه موقع استراحت بود تماس گرفتم که مزاحم کارش نشم ( آخه شوهرم خیلی به کار اهمیت میده)
جواب داد گفت شب تماس میگیرم......شب تماس گرفت گفت بعد از 6ماه تازه میگی ادامه بدیم دیگه نه من واسه شما داماد میشم نه تو واسه ما عروس اگه توبیای دیگه خانواده ام تو رو حساب نمیکنن
بین ما هیچ عشقی نیست و الا 6ماه بی خبر ازهم زندگیمونو نمیکردیم تو باید تو این 6ماه میومدی خونه ما (اصلا هیچ مسئولیتی ازجانب خودش نمییبینه)
به من میگه تومیدونی من ظهرمیخوابم ازقصد اون موقع به من زنگ زدی تا منو اذیت کنی( درحالی که من به خاطراینکه ناراحت نشه اون موقع زنگ زدم)
یه سری حرفای بی ربطش اینا بود: اره فلان موقع من فلان غذارو دوست نداشتم درست کردید ( درحالی که اون موقع تا لحظه شام نمیدونستم مادرم غذا چی درست کرده وحتی به مادرمم گفتم من که گفته بودم شوهرم این غذارودوست نداره)
یه سری ازاین حرفا که چرا فلان موقع غذاتون فلان جوربود چرا فلان موقع به من کادوی آنچنان ندادید(حالا همه این توقعات درحالیه که خودش هیچ کاری نمیکرد ) رفتارش طوریه که انگارمن لطف کردم دخترتونوگرفتم باید درخدمت من باشید
سراون دوتا خواستگاربرگشت گفت خب چیزی نشده که تو هنوز دختری ببین کدوم خوبه برو ازدواج کن( اینجا معلومه که اصلا بهم علاقه نداره)
میگه من تازه دارم بهت لطف میکنم میتونستم ببرم خونه ام زنت کنم واذیتتم کنم
بار آخری که دعوامون شد ورفت سراین بود که مادرم برام یه کرم خریده بود میگه تو بیخود کردی بدون اجازه من چیزی خریدی
هیچ مسئولیتی ازجانب خودش وخانواده اش نمی بینه تو این مدت نکرد یه اس ام اس یا زنگ بزنه به من اونوقت میگه تو باید اون موقع که ما خونه مونو عوض کردیم میومدی خونه مون خب میگم خب تو نباید به زنت یه زنگ میزدی اصلا میگفتی بلند شو بیا
پدرش مریضه ما بارها به ملاقاتش رفتیم میگه تو این مدت نیومدی سربزنی بهش میگم خب تو با آخرکه رفتی چه رفتاری با من داشتی اصلا این چیزارو قبول نمیکنه میگه من هرکاری ام باهات میکنم تو هم چنان باید تو وظیفه خودت بمونی
حرفی که آتیشم زد این بود که بهم گفت تو تو این چندماه واسه خودت یه برنامه دیگه داشتی بهش نرسیدی گفتی برم سراغ این شوهرم
درآخرم خیلی ریلکس وراحت گفت نظرمن اینه مسالمت آمیزجداشیم یه امانتی ام دست
من داشت گفت اونو بهم برسون گفتم باشه وآتیشم زد خیلی ریلکس گفت قربااااااااااانت خداحافظ
خیلی به شخصیتم توهین کرده اصلا فک زدن با این آدم بی فایده اس
من فکر میکنم با این آدم دیگه فایده ای نداره
آقا بهزاد شما یه مردی میشه از دید یه مردبگید من واقعا باید با این آدم چجوری رفتارکنم که به خودش
بیاد نه اینکه بخوام ادامه بدم شاید همه بگن خب اقدام قانونی حالش وجا میاره اما من منظورم از لحاظ
رفتاریه چطور رفتار کنم که متوجه این کارای زشتش بشه نمیدونم منظورم و رسوندم یا نه! یه جورایی
بهم برخورده
- - - Updated - - -
راستی ببخشید طولانی شد سرتونو درد آوردم!
به نام خدا
گفت و گوی بدی نبوده,بدلیل شباهتی که با گفت و گوهای اولیه ی من داره خیلی دلم میخواد برات بگم چیکا کنی که به ارتباط سالم منجر بشه,مال ما شد, مال تو هم میشه,غصه نخور.…ولی مشکل من به خودم و اون خلاصه نمیشد,واسه همین حل نشده.ولی رابطمون بهبود پیدا کرد.
به ایمیل حتما نامه بزن تا چت کنیم بهت مرحله به مرحله بگم. البته نباید دیر شه,چون کارهایی که من کردم ,فقط یکبار منت کشی محسوب شد,چون بلافاصله پشت هم انجام میدادم.
کلا هم اصلا بهت بر نخوره,الان هر چی در عین قوی بودن بیشتر فکر سازندگی باشی,بعد از طلاق کمتر به فکر قرص اعصابی و در ضمن شوهرت رو فقط با اینکار حتی در زندگی بعدیش میتونی فلجکنی,چون حتی یه درصد هم فک کنه ممکن بوده تو زن زندگی باشی بعدها بعد از هر مشکلی با زنش افسوست رو میخوره.اتفاقا اصلا کم نیار و ادامه بده و یادت باشه , تو دنبال خوشحالی هستی و فرار از عذاب وجدان.
ایمیل یادت نره.تو کامنت قبل ادرس زدم
باران جان از حرف های اینجا چپه برداشت کردی الان که پست اخرت خوندم شوهرتو گیر دادن هاش مثل همسر من بوده من توی یک تاپیک خودم اشتباهاتم مفصل گفتم حتما بخون
فکر کنم رفتارت یک جرایی منت کشی بوده عزیزم یعنی چی اگر توصلاح بدونی من میرم بیرون تو با این حرفت داری مهر صحیح بودن به کار همسرت میذاری :97:اشتباه من تکرار نکن دختر جان این حرف از من بشنو تو باید بهش از گذشته تا همین برخورد اخرت واگر دراینده رابطه ای داشتی بفهمونی این رفتارش اشتباه بوده دختر جان اگر ما میگیم پول به همسرتون بدید منظورمون این نبوده بری تقدیمش کنی بعد واسه هر چیزی ازش منت بکشی:97: منظورمون اینه که پول سر کار رفتن رو واسه قرض هاایی بزرگ مثل وام خرید خونه واین طور چیزها بذارید تا هم به چشم بیاد زحماتتون هم غرور مرد خورد نشه هم اینکه برای شما احساس مسئولیت وقدر دانی باهم داشته باشه
والا فکر کنم شما اینقدر به این بنده خدارو دادی که استر هم میخواد
عزیزم شما نه جرات مندانه حرف زدی ونه منظور اینجا رو از قدرت دادن به شوهر به جزدر مورد ادامه تحصیل فهمیدی
ایشون هم با خودش برداشت بد کرده
شوهر شما جزئی نگر هستند وشما هم به ایشون بیشترر بال دادی پدر شوهر شما رفتار شون چطوری هست ایشون وسواس ندارند یا بد دل نیستند حتما بگو
این ایمیل منه بهم ایمیل بزن باهم اگردوست داشتی حرف بزنیم tazeen8aroosgmail .com@
سلام دوست عزیز
نفس عمل شما خوب و زیبا بوده و آثار خوبش رو هم در نهایت خواهی چشید (چه جدا بشی چه سازش کنی) . ولی بهتر بود محتوای صحبتت رو به شکل دیگری تنظیم می کردی . ولی نگران نباش همچنان کار خوبی کردی که صحبت کردی . . .
به هیچ عنوان نباید به خواستگارهای جدیدت اشاره می کردی . این تیر خلاص به رابطه فعلی شما هست . شاید شما به هیچ عنوان به اون خواستگارها فکر نکرده باشی ولی وقتی در حضور شوهرت به این موضوع اشاره می کنی ، در واقع داری به رابطه تیر خلاص میزنی . حالا توی این شرایط که کارت بیخ پیدا کرده دیگه این اشتباه خیلی بد میشه . . .
در درجه بعدی کیانا درست میگه . شما نباید انقدر به ایشون پر و بال بدی . نه به رابطه تیر خلاص بزن (خواستگار داشتن) و نه امید زیادی بده (دفعه دیگه تنها نمیام بیرون) . . .
اما فعلاً بهتره از موضع تعیین تکلیف رابطه صحبت کنی . یعنی قرص و محکم از شوهرت بخای که مرد و مردونه تکلیف رابطه رو روشن کنه . اگه جواب درستی به شما نداد ، بش بگو که علی رغم میل باطنی ممکنه مجبور بشی که برای تعیین تکلیف ، راهی دادگاه بشی و مثلاً مهریه اجرا بزاری . به شوهرت بگو که اصلاً موضوع تهدید نیست . بگو که از دادگاه کشی و اجرا گذاشتن مهریه متنفر هستی ولی باید تکلیف رابطه روشن بشه . بگو که تمایل قلبیت اینه که کار با گفتگو حل بشه و هر چی که به صلاح هست بدون دادگاه مشخص بشه . بگو دیگه اصرار نداری که حتماً کار به سازش برسه ولی اصرار داری که تکلیف روشن بشه . . .
اگه باز هم به شما پاسخ درستی نداد و مثل یک مرد برخورد نکرد ، شاید من به شما توصیه کنم که راهی دادگاه بشی . شاید !
فقط یادت باشه که این جمله خیلی اهمیت داره و خیلی معنا داره و باید بگی و باید موضع واقعیت هم همین باشه : «بگو دیگه اصرار نداری که حتماً کار به سازش برسه ولی اصرار داری که تکلیف روشن بشه»
یک توصیه دیگه باران جان علاوه برکاری که اقای بهزاد گفت باید انجام بدی من دوسال پیش وضعیتی عین شما داشتم الان با خودم میگم در اون دوران بهترین راه نشان دادن اون چیزی بود که میخواستم باشم چون ما قرار نیست که تا اخر عمر طبق میل کس دیگه زندگی کنیم چون اینطوری احساس خوشبختی نمی کنیم وطرف مقابلمون هم مسلما احساس خوبی نخواهد داشت عزیزم بهترین راه البته به نظر من (اگر جای توبودم حتما انجامش میدادم)یک کار خوب پیدا میکردم میرفتم سرکار تا طرف ممقابلم بفهمه من ادمی هستم که یکی از اولویت های زندگیم کار کردن وترقی پیشرفته نه اینکه یکجا بشینم تو نه میتونی یکجا بشینی کاری نکنی نه میتونی بدون اجازه گیر های الکیش تحمل کنی واقع بین باش با تجزیه تحلیل عاقلانه این متن ها رو بخون من بعداز چهار سال هنوز با هزارتا سیاست فقط یک زندگی داشته باشم که کمتر کتک بخورم با اینکه هزارتا سیاست داشته باشم کلید مرد هزار تا سیاست دیگه برای بعضی ها زندگی میتونه تبدیل به بهشت کنه اما برای بعضی که همسرهاشون اخلاق درستی نداشته باشند فقط می تونه ارامش داشته باشه باران عاقلانه حرف بزن وتصمیم بگیر وبدون ترس از طلاق بدون هیچ ترسی باران هزار بار این متن ها ورفتار جرات مندانه رو بخون تا بتونی اون کاری که درست انجام بدی خدا خیلی دوست داره که توی این مرحله از زندگیت با اینجا اشنا شدی و دختر عاقلی هستی این تاپیک من بخون اشتباهات مشابه زیاد داشتم هزار بار بخون
اقای بهزادبرادر گرامی میشه یک سری به اینجاهم بزنید وراه حل بدید
شوهر بدبینم باشک هاش ا زندگی خسته ام کرده
سلام دوستای خوبم
ممنون که همراهیم میکنید:72::72::72:
کیانا جان وانارگل جان چشم حتما ایمیل میزنم به راهنماییتون نیازدارم
کیانای عزیزم درمورد حرفام فکرمیکنم اشتباه برداشت کردی من منت کشی نکردم شاید ظاهر حرفام یه جورایی اینو رسونده شایدم حق با شما باشه اما واقعا فکرمیکنم اینطورنبوده
به هرحال لحن صحبت وطرفی که داری باهاش صحبت میکنی هم خیلی مهمه
ببینید حرفایی که من زدم شاید به ظاهر منت کشی به حساب بیاد
اما میدونید اونجوری که من به همسرم گفتم تنها بیرون نمیرم با توجه به شناختی که ازهمسرم دارم اینو میگم که نحوه بیانم طوری بود که ببین من خیلی دوستت دارم نه اینکه بگم باشه من همون جوری که تو میخوای میشم نمیدونم تونستم منظورم وبرسونم یانه
به هرحال خودم چه موقع صحبت جه بعدش اصلا احساس نکردم که منت کشی کردم
همسرم اونقدرهاااااا هم رو این مسئله به شکل بیمارگونه حساس نبود یعنی احساس کردم بعدها هم برام خیلی مشکل سازنمیشه
مسئله اینه که احساس میکنم همسرم کم آورده
یه مسئله دیگه اینکه کیانا جان مگه تو سخنرانی کلید مرد نگفته که حقوقتون رو بدید به همسرتون وبعدش به یه روش درست بیشتر از اون رو ازش بگیرید یعنی بیشترازاون احساس نیازتون رو ابراز کنید به همسرتون؟؟؟
الان مشکل بزرگ همسرم اینه که میگه همه فهمیدن دیگه من تورو چجوری ببرم تو فامیلامون یا من چطوری بیام خونه شما؟
آخه میدونید همسرم وخانواده اش خیلی به دیگران اهمیت میدن یه جوری که الان احساس میکنم به خاطر همین دیگران با من ازدواج کرده طوری که به همه نشون بده ببینید چه دختری به من بله گفته این رو از رفتارهای فخرفروشانه شون به همه متوجه شدم
مشکل دیگه اش اینه که فقط یه طرف قضیه رو میبینه همش میگه تو تو تو..... میگه اگه تو به من علاقه داشتی این همه مدت تحمل نمیکردی!
راجب پدرشوهرم راستش جوونیاش خیلی مادرشوهرم واذیت کرده الان بهتره اما خیلی از رفتارای شوهرم مثل وسواس و قهرو... به پدرش شباهت داره
راجب ادامه تحصیل وکار فکر کرده بودم راستش تو این مدت هم خانواده ام خیلی تلاش کردن من برم سرکار اما من میخواستم تکلیفم روشن شه بعد یعنی اگه با همسرم ادامه بدم ادامه تحصیل بدم واگه جدا شم کارکنم...
راستی کیانا راجب تایپیکت چشم حتما چندین بار میخونمش
آقابهزاد
خب شوهرم تکلیف رو روشن کرد دیگه! گفت مسالمت آمیز جداشیم
بعد ازاینکه این حرفو زد منم گفتم خب که اینطور من میخواستم تکلیف رابطه روشن شه
آیا با اینحال لازمه باز حرفای شمارو بهش بگم؟؟؟
راستی آقا بهزاد امروز که سوارماشین بودم یه آقای جوونی گله داشت ازهمسرش که بعد ازیک ماه ازشروع زندگی مهریه اش رو گذاشته اجرا!!!! اون آقا هم تلاشش رو واسه زندگیش کرده بود
اونوقت من 6 ماه نشستم همسرم نکرد یه اس ام اس بده یا زنگ بزنه
شما با مهریه اجرا گذاشتن مخالفید شاید ناراحت بشید ازحرف من
اما آیا فکرنمیکنید تنها راه برخورد با بعضی مردها مثل همسرمن همینه!!! یعنی همسرمن اگه با یکی مثل همسراون آقا مواجه میشد فکرمیکنم دیگه انقد رفتار وقیحانه بامن نداشت!!
- - - Updated - - -
راستی دوستان فکرمیکنم الان دیگه مشکل من همسرم نیست راستش فکر میکنم همسرم یه جورایی راست میگه که بین ما علاقه ای نیست
امروزم با مشاور صحبت کردم گفت مشکل تو علاقه به همسرت نیست که داره آزارت میده مشکلت اون حسیه که در تو به وجود اومده به خاطر طردشدن ازجانب کسی که توباید واقعا طردش میکردی!!!
نمیدونم شاید واقعیت همین باشه...
من خیلی خیری از این مشارها ندیدم . ندیدم هم که برای کسی کار خاصی کرده باشن . بیشتر دنبال کاسبی خودشون هستن و یک مقدار هم فخر فروشی که مثلاً ما خیلی بلدیم . البته اکثرشون در زندگی شخصی شون مشکلات بد و پیچیده ای دارن . . .
خوب حالا که میفرمایید تکلیف رابطه روشن شده پس به سوال من جواب بدید :
دقیقاً قرار شده چه اقدام قانونی انجام بشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه جواب سوال بالا معلوم شده که هیچ . باید اون اقدام انجام بشه و مراحلش بره جلو . اگه هم اقدام مشخص قانونی معلون نشده ، که یعنی کشک !!
منظورم اینه که مثلاً الان شوهرتون قبول کرده که شما رو طلاق بده ؟ آیا مهریه رو هم می پردازه ؟؟ آیا اصلاً روی روش جدا شدن و مسائل مربوط به اون صحبتی شده ؟؟ آیا توافقی انجام دادید ؟؟
اگه مسائل بالا مشخص نشده که باید بگم هنوز تکلیف هیچ چیز روشن نشده . هرچی گفتی و شنیدی هم یک مکالمه معمولی در هنگام قهر و متارکه بوده . ممکنه با هم سازش کنید ، ممکنه هم طلاق بگیرید . ولی اگه مطالب بالا روشن نشده ، یعنی هنوز شما بلاتکلیف تشریف داری و باید به چیزهایی که در پس قبلی گفتم عمل کنی :
بهتره از موضع تعیین تکلیف رابطه صحبت کنی . یعنی قرص و محکم از شوهرت بخای که مرد و مردونه تکلیف رابطه رو روشن کنه . اگه جواب درستی به شما نداد ، بش بگو که علی رغم میل باطنی ممکنه مجبور بشی که برای تعیین تکلیف ، راهی دادگاه بشی و مثلاً مهریه اجرا بزاری . به شوهرت بگو که اصلاً موضوع تهدید نیست . بگو که از دادگاه کشی و اجرا گذاشتن مهریه متنفر هستی ولی باید تکلیف رابطه روشن بشه . بگو که تمایل قلبیت اینه که کار با گفتگو حل بشه و هر چی که به صلاح هست بدون دادگاه مشخص بشه . بگو دیگه اصرار نداری که حتماً کار به سازش برسه ولی اصرار داری که تکلیف روشن بشه . . .
اگه باز هم به شما پاسخ درستی نداد و مثل یک مرد برخورد نکرد ، شاید من به شما توصیه کنم که راهی دادگاه بشی . شاید !
فقط یادت باشه که این جمله خیلی اهمیت داره و خیلی معنا داره و باید بگی و باید موضع واقعیت هم همین باشه : «بگو دیگه اصرار نداری که حتماً کار به سازش برسه ولی اصرار داری که تکلیف روشن بشه»
باران جان شمادوست داشتنت مقداری کاذبه اون به خاطر اینکه از قدیم گفتند امی رواز هر چی منعش کنی به اون حریص تر میشه
توی کلید مرد گفت حقوق تون بدید بعد ده برابر بگیرید اما این هم شرایطی داره در صورتی که همسر شما رو اجازه بده بره سر کار واین اجازه فقط به خاطر دوست داشتن شما باشه نه چشم داشت مالی این حرف ها باید در عمل پیاده بشه نه حرف عزیزم
عزیزم اگر پدر شوهر شما واسواس قهر همسرش اذیت میکرده مسلما همسر شما هم جای تعجب نداره که شبیه پدر شون هستند از قدیم گفتند پسر کو ندرد نشان از پدر بیگانه بخوانش ننام پسرعزیزم قهر بدبینی ممکنه حل رفع بشه اما بستگی داره این بدبینی از کجا منشا میشه گاهی این بدبینی از محیط اطراف جامعه هستش که به فرد منتقل میشه که اگر همسر بتونه به شوهرش اطمینان بده این موضوع در نهایتش بعد از چند سال از ازدواج حل میشه اما بدبینی وسواس همسر شما اموخته شده است ایشون این از پدرشون یاد گرفتند ودر درونشون نهادینه شده این بدبینی با مطیع بودن شما حل نمیشه خواهر من اشتباه برداشت نکنید رو این موضوع خیلی دقت کن عزیزم
همسرش شما ایا وسواس دارند داشتن وسواس از نشانه های پارانوبیاست ادم هایی که وسواس دارند یعنی جزئی نگر هستند واز کنار مسائل کوچیک ومعمولی به راحتی رد نمی شندافراد پارانوبیا خسیس هم هستند پارانوبیا یعنی بدبینی عزیزم این یعنی به نظر من یک جور سرطالن وحشتناکه روانی من نمی خوام به همسرتون برچسب بزنم اما دقیق باش عزیزم
با اقای بهزاد موافقم زیاد به مشاوره ها دل خوش نکنید(با احترام به مشاور هایی مجرب باوجدان)بیشترشون فقط چند تا اصطلاح بلدند وچند دانش تجربی ندارند به عقل دانش خودتون ومشورت با انسانهای دانا تکیه کنید
شماخیلی جالبه که مسئله مشکلات اساسی اخر این تاپیک دارید میگید
آقا بهزاد سلام
بله همون موقع که باهاش صحبت کردم گفت که مسالمت آمیز جداشیم منم دیگه چیزی نگفتم و خداحافظی کردیم
خیلی سختمه دوباره تماس بگیرم چون خانواده ام میگن بریم پیش وکیل
ولی حرفای شما خیلی عالیه ببینم اگه بتونم تماس بگیرم نتیجه رو خدمتتون عرض میکنم
کیاناااااااااا
باورم نمیشه یعنی من دوسال با یه پارانوئید سر وکله زدم..... وای خدای من!!!
شما میگی مشکلات اساسی رو الان میگی خب من واقعا هردفعه بعد از یه بحث طولانی که روانی میشدم انقد با دلایل بی منطق منو خسته میکرد که آخرش میگفتم خب شاید تقصیرمن بوده روزبه روز اعتماد به نفسم میومد پایین!!!
اما من تو اینترنت سرچ کردم آخه اونقدرهام علائم شوهرم حاد نیست
گیج شدم!!!!!!!!!
میشه بگی رو حساب کدوم حرفام اینو گفتی تا من بهتر متوجه شم؟؟؟
واقعا ازت ممنونم فکر میکنم کمک بزرگی داری میکنی
سلام.
باران جان منم دقیقا مشکل تو رو دارم و شوهرم رفتارهاش خیلی شبیه شوهر شماست........
منم حس میکنم پارانویید خفیفه.
چرا ایمیل نزدی؟!
زودتر ببین تکلیفت چی میشه,منم میخوام ازت بفهمم کارم رو
در ضمن اقای بهزاد,
طلاق مسالمت امیز بعد از شش ماه دوری , یعنی تو زن منی چون مهریه داری.
مهریه رو ببخش تا طلاقت بدم.
حالا باران جان میخوای بپرسی , دوباره بپرس.چون تو همین هفته زنگ زده بودی,بازم بزنی چیزی رو عوض نمیکنه.....
ولی به شوهرت برا وکیل گرفتن و زمان اجرا گذاشتن ,چیزی نگو.......... همون غیر مستقیم که اقا بهزاد گفت تهدید کن
چیزی که خانوادتون میگن شما رو نابود میکنه و شما میشید تجربه برای موارد بعدی !
بدجوری هوای شوهرم زده به سرم دارم دیوونه میشم:54::54::54:
هرچی خاطره ازش جلوچشمم بود جمع کردم
بعدازظهر اس داد امانتیمو بهم برسون من اینجا دارم نابود میشم عین خیالش نیست دلش ازسنگه :54::54::54:
کیانااااا انااارگل ایمیل زدم بهتون جوابم بدید تورو خدا دارم دق میکنم
نمیدونم میتونم فراموشش کنم یانه!!!
یعنی هنوزم اینقدر دوستش دارین؟