-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوستاي عزيزم من با کتاباي کاترين پاندر دارم زندگي ميکنم.فوق العاده زيباست.حتما شماهم کتاباشو بخونين.الان در حال خوندن کتاب قدرت دعا نوشته همين نويسنده هستم.سعي ميکنم توي زندگيم بکار ببرمشون.باورتون نميشه اگه بگم با مثبت انديشي درد کمرم هم بهتر شده.سعي ميکنم مطالب و درسهاشو توي زندگيم بکار ببرم.کتاب چهاراثر اسکاول شين هم عالي بود.من هرروز از جملات تاکيدي اون کتاب استفاده ميکنم.و همينطور از قوانين کائنات که توي اون کتاب نوشته شده.بر اساس قانون خلا دارم ذهنم خالي ميکنم تا جهان هستي بهترينهارو دريافت کنم.خلا ايجاد ميکنم تا بهترينهارو بگيرم.توروخدا اون کتابو بخونين.چون دوستون دارم دلم ميخواد شما هم توي اين تجربه با من سهيم باشين.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
عزیز دلم. خیلی خوشحالم حالت رو به بهبودی. از همسرت چه خبر؟ اوضاع احوال چطوره؟؟
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نازنين جان شرايطم همچنان مثل قبله.توکل کردم به خدا.اون صلاحمو بهتر از هر کس ديگه اي ميدونه.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جان سلام نوشتم رو خوندی .خواهرم چه خبرا چه میکنی از اوضاح و احوال شوهرت و خودت بگو شرایط بهتر شده
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چكامه عزيز
به نظر من يه شخصيت قدرتمند و محكم داري وخيلي هم دوست داشتني هستي و من وقتي پستهاي تو رو خوندم خيلي تحسينت كردم به خاطر اينكه زود به خودت اومدي و نگذاشتي احساس لطيفت بيشتر از اين له بشه .نمي دانم شايد قبل از اين هم اونقدر بد نبودي كه حالا بايد اينجور جواب پس بدي . با شوهرت فعلا" بدون انتظار همچنان محبت بكن .ولي از برنامه ريزيهاي خودت هم غافل نشو . حتما" باز هم براي استقلال مالي خودت تلاش بكن .من مطمئنم كه همسرت به زودي متوجه اشتباه خودش مي شه و براي عذرخواهي به سراغت مياد.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
اسماء عزيزم مرصي از پيغامت.بچه ها برام دعا کنيد. يه موقعهايي حس ميکنم ممکنه کم بيارم.ولي سريع توي سکوت خودم شروع به دعاکردن ميکنم.من بايد بين بد و بدتر يکي رو انتخاب ميکردم.چاره اي نداشتم.اميدوارم خدا مشکل هممون رو حل کنه.فعلا اتفاق خاصي نيفتاده.همچنان زندگيمون داره در سکوت و سردي پيش ميره.اگه اتفاق خاصي بيفته حتما در جريان ميذارمتون.همتون رو دوست دارم دوستاي گلم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیزم منم برات خیلی دعا میکنم مطمئنم یه روزی پاداش اینهمه صبرو استقامتت رو میگیری. خیلی خوشحالم از بابت زن بودنم چون هیچکسی مثل ما تحمل نداره . یکی از همین روزا شوهرت با یه دسته گل میاد خونه مطمئن با ش گلم.
دعاگوی شما : نفس
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چکامه :72:
بهت خداقوت می گم .سعی کن به یک مشاور خانواده هم مراجعه کنی .
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چكامه عزيزم
من خيلي دير با اين پست آشنا شدم من همين امروز كه اومدم و مطالب اين پستت رو خوندم اولش خيلي دلم گرفت اما الان حس خوبي دارم ، واقعآ برات خوشحالم كه داري صبورانه و جسورانه به زندگيت ادامه ميدي .
واقعا صبر و استقامت ما زنها ، علي الخصوص زنهاي ايراني زبانزد خاص و عام شده . بهت احسنت ميگم
ضمنآ من فكر ميكنم توخيلي راحت به همسرت اجازه دادي به كاري كه كرده بودي ( شك كردن به همسرت و نگاه كردن به sms هاش و بقيه ) به چشم يك اشتباه بزرگ و جبران نشدني نگاه كنه ، چرا كه اين حق تو بود كه بدوني شريك زندگيت كجايه زندگيته و من احساس كردم خودت هم يه كوچولو مقصر بودي ، بايد محكم وايميسادي و از حرفي كه زده بودي دفاع ميكردي . مطمئن باش همسرت هم اگه باور كرده بود كه حرفت از سر علم به اين موضوع بوده هرگز به خودش اجازه اين رفتار و به تو نمي داد .
به هر حال ما رو از خودت بي خير نذار ... برات دعا ميكنم موفق باشي
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام به همه دوستان مخصوصا چکامه عزیز
خواهر عزیزم وقتی تاپیکت رو شروع کردن به خوندن غمی عجیب سراسر وجودم رو گرفت و الان هم درونم مالامال از حسی غیر قابل بیان است نمیدونم یه قضیه روانشناسی در مورد تنبیه و تشویق و تناسب اونها رو شنیدی؟؟
اینکه وقتی کسی اشتباهی میکنه و یا کار خوبی انجام میده به تناسب با اون باید تنبیه و تشویق بشه....نمیدونم چه اتفاقی درون همسر شما افتاده که در مقابل این اشتباه شما چنین تنبیه بزرگی رو در نظر گرفته....ولی هر چه که هست مقاومت و پایداری شما در مقابل این موضوع با تدابیری که در نظر گرفتین قابل تحسینه...شاید اگر من جای شما بودم هرگز نمیتونستم چنین مقاومتی رو داشته باشم
نمیدونم اگر جای شما و همسرتان عوض میشد آیا شما میتونستید چنین موضعی در مقابل محبتهای ایشان بگیرین؟؟؟ و اینقدر پافشاری کنید...مطمئنا روحیه ما زنان با چنین احساساتی که خدا در درونمان قرار داده سازگار نیست
من مطمئنم و با اطمینان میگویم که موفق خواهید شد...واقعا رفتار شما در مقابل این موضع همسرتان قابل ستایش است...به شما به خاطر این استواریتان تبریک میگویم
از خدای بزرگ میخوام که روزی پاداش این صبرو صبوریتان را طوری بدهد که در خاطر عزیزت هم نگنجد
ما را از حال خودت بی خبر نگذار
همه ما برایت دعا میکنیم
موفق باشی چکامه عزیز
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام بچه ها
از وقتی عضو این سایت شدم خیلی چیزها یاد گرفتم.
چکامه جان منم سر نماز برات یعنی برای همتون دعا میکنم که مشکلاتون حل بشه و اون چیزی که ته قلبتون هست خدا بهتون بده.ایشالا که همسرتون هم قلبش نرم میشه و دوباره همون زندگی که می خواید از نو شروع می کنید.من با یه پسر دوستم که واقعا دوسش دارم میگه می خواد بیاد خواستگاریم ولی فعلا کاری نمیکنه.منم خیلی دوسش داشتم خیلی بهش وابسته بودم ولی از وقتی عضو این سایت شدم خودمو سرگرم کردم و وابستگیم بهش کمتر شده چون میدونم اگه خدایی نکرده اگه یه روز از هم جدا بشیم من ضربه میخورم نه اون.درسته؟ تو این مدت از شماها و امین خیلی چیزا یاد گرفتم مخصوصا وقتی تاپیک شما و نازنین جان خوندم خیلی روم تاثیر گذاشت.از همتون خیلی چیزها یاد گرفتم مخصوصا صبر و تحمل درست همون چیزی که امین میخواد. امین اولی تجربه دوستی من بود منی که نماز نمیخوندم و حجابم رو رعایت نمی کردم کاری کرده که حجابمو رعایت میکنم و نمازمو مرتب می خونم.می دونم جاش نبود که اینجا بنویسم ولی می خواستم بگم که این نوشته ها باعث پیشرفت منم شده و احساس میکنم که همون مریم قبلی نیستم و بزرگ شدم.از همتون ممنونم.
من خواهر ندارم بیشتر وقت ها احساس تنهایی می کردم ولی الان دیگه تنها نیستم چون شما رو جای خواهر های مهربونم می دونم.
خیلی خیلی دوستتون دارم.
واسمون دعا کنید.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوستای گلم سلام.یه چیزیرو میخواستم بهتون بگم و شدیدا نیاز به راهنماییتون دارم.آخرای فروردین که اوج دعوای من و همسرم بود همه حرف همسرم فقط طلاق بود.یادمه بعداز یه دعوای خیلی شدید من رفتم خونه پدرم.یعنی یه جورائی مجبورم کرد که برم.قرار بود همون هفته بریم برای طلاق.چندروز بعدش یکی از دوستای همسرم که در جریان برنامه ما بود از من خواست که تا اونجائی که میتونم تن به این کار ندم.اون میگفت تحمل کن.همه چی با مرور زمان درست میشه.همون هفته با همسرم تلفنی صحبت کردم و بهش گفتم که من توان طلاق گرفتن ندارم.دوسش دارم و ....بعداز کلی صحبت اون گفت که یه یکسالی رو از هم جدا زندگی کنیم.بطوری که توی این یک سال نه همدیگرو ببینیم و نه تلفنی با هم صحبت کنیم.بعداز یکسال شاید معجزه بشه و من برگردم.ولی تو روی این حساب کن که بعداز یکسال از هم جدامیشیم.تااون موقع توهم وابستگیت کمتر میشه.بهش گفتم که حداقل این مدت شش ماه باشه(چون با مشاور صحبت کردم و مشاور گفت که یکسال مدت زیادیه)ولی اون قبول نکرد و من هم به ناچار قبول کردم.از اون روزا و حال و روزی که داشتم هرچی براتون بگم کم گفتم.داغون داغون بودم.بدتر از همه این بود که اون امیدوارم نکرده بودکه بعد از یکسال جدائی دوباره زندگیمون رو از نو شروع میکنیم.هفته بعد که رفتم وسایلامو از خونه بیارم یه چیزی بهم گفت.اون گفت اگه توی این مدت حس میکنی به سکس احتیاج داری من میتونم این کار رو انجام بدم ولی مطمئن باش که تو لذتی نمیبری چون من اون حسی رو که باید داشته باشم ندارم.(تا اون روز تقریبا 5 ماه میشد که هیچ رابطه ای با هم نداشتیم.)وقتی اینو گفت خیلی عصبانی شدم.بهش گفتم من هیچ احتیاجی به این رابطه ندارم.راستش خیلی بهم برخورده بود.این قضیه تموم شد و من اومدم خونه پدرم.اونجا کار من صبح تا شب گریه بود.10 کیلو توی این مدت وزن کم کرده بودم.خیلی سخت بود.همون روزا بود که رفتم پیش یه مشاور و همه چیزو بهش گفتم.وقتی به مشاور گفتم که همسرم بهم در رابطه با سکس چی گفته مشاور هم دست گذاشت روی همین مسئله و گفت باید از این طریق خودتو بهش نزدیک کنی.یکسال دوری برای شما مدت زیادیه و نباید اینقدر طولانی بشه.باید بهش زنگ بزنی و بگی که روی حرفش فکر کردی و تو به این رابطه احتیاج داری.مشاور میگفت که اون یه جورائی ممکنه حرف دل خودشو از این طریق بهت زده باشه تا غرورشو با این کار حفظ کنه.تو باید از این طریق خودتو بهش نزدیک کنی.اولش قبول نکردم.آخه چقدر دیگه باید خورد میشدم.احساس خیلی بدی داشتم.ولی باز هم بخاطر زندگیم قبول کردم.نمیدونین چقدر برام سخت بود که این حرفارو بهش بزنم ولی بهش گفتم.اون هم با اکراه قبول کرد.این حالتش بیشتر عذابم میداد.خیلی بیشتر خوردم میکرد.نمیدونم احساسم میتونین درک کنین یا نه.پنجشنبه همون هفته رفتم خونه.نمیدونین چه حسی داشتم وقتی وارد خونه ام شدم.هیچ جائی مثل خونه خود آدم نمیشه.اون روز باهم رابطه داشتیم.از هفته بعدش کم کم دوروز خونه موندم و هفته های بعد بیشترش کردم تا ماه پیش که جلوش وایستادم و گفتم که اینجا خونه منم هست.موندن خونه پدرم خیلی برام سخته.تا الان که بالاخره سرزندگیم هستم.همه اینها به این راحتی هم نبود.باور کنین نوشتنش هم عذابم میده.من براتون خلاصه نوشتم.نمیدونین چه استرسها و اضطرابهائی رو تحمل کردم.چقدر تحقیر شدم.ول همه رو تحمل کردم.توی این مدت که خونه پدرم بودم وقتی میومدم خونه خودم درسته جای خوابش هنوزم ازم جدا بود ولی با من حرف رو لااقل میزدولی خیلی سرو سنگین.ولی از زمانیکه برگشتم سر زندگیم دیگه همون چندکلمه حرف رو هم با من نمیزنه.جای خوابش ازم جداست ولی سکس رو باهم داریم.جالبه نه؟
دوستای عزیزم چیزی که داره عذابم میده اینه که الان برای سکس فقط من باید برم جلو.اگه برم حرفی نداره اگه نرم اون هم نمیاد جلو.شاید بعضیاتون بگین یه مدت که بگذره اون میاد جلو.ولی نه.امکان نداره.همونطور که 5 ماه ما با هم هیچ ارتباطی نداشتیم.(مطمئن هم هستم که مردی نیست که دنبال این برنامه ها باشه و این نیاز خودشو بیرون از خونه برطرف کنه)و من فقط برای سکسه که اجازه دارم برم طرفش و مثلا بغلش کنم.در غیر اینصورت خودشو میکشه کنار.امروز خیلی دلم گرفته بود.حس میکردم بهش احتیاج دارم.به اینکه حسش کنم.سرمو گذاشتم روی پاش.ولی اون سریع از جاش بلند شد و رفت سر کامپیوتر.من دلم نمیخواد برای سکس فقط من پیشقدم باشم.منم انسانم. احتیاج دارم که گاهی اون بیاد طرفم.وقتی من همش برای سکس میرم جلو حس بدی پیدا میکنم.از طرفی به خودم میگم شاید این تنها راهی باشه که بتونم خودمو بهش نزدیک کنم.نباید این رشته رو هم پاره کنم.آخه نمیدونین چقدر باهم غریبه شدیم.وقتی بغلش میکنم احساس میکنم چقدر برام غریبه.ولی این رابطه چون همش از طرف منه احساس بدی رو در من بوجود میاره.و اینکه احساس میکنم من فقط برای سکسه که میتونم بهش نزدیک بشم.در غیر اینصورت نه.آخه مگه آدم فقط برای سکس باید بهم نزدیک بشه.من احتیاج دارم به اینکه همسرم بغلم کنه.من بغلش کنم.نمیدونم به خدا دیگه گیج شدم.هرکاری از دستم برمیومده کردم.ولی نتیجه نداده.دوستای گلم منو راهنمائی کنید.چیکار باید بکنم؟
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جن نمیدونم باید چی بگم یه جورایی گیج شدم
اگه میتونی یه نامه واسش بنویس و منتظر جوابش بمون ببین چه جوابی میده
یه مدت هم نرو طرفش ببین اون چه عکس العملی نشون میده بعضی وقتها کم محلی خیلی خوبه
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
اليناجون تا حالا نامه براش زياد نوشتم.يا مچاله اش کرده انداخته يه گوشه اتاق و يا جواب نداده.گفته بودي يه مدت طرفش نرم.الان يکساله که طرفش نرفتم.به خدا هيچ کاري به کارش ندارم.نه به رفت و آمدش کار دارم نه .....ميخواد بره بيرون سرشو همينطوري ميندازه پايين و ميره.نه ميگه کجا ميره کي مياد.يعني واقعا من حق ندارم اينارو بدونم؟اينا ديگه برام عادي شده.اگه براي سکس هم طرفش نرم امکان نداره بياد طرفم.من ميشناسمش.به خدا ديگه حالم داره از اين روابط هم به هم ميخوره.جالبيش اينه که کاملا ميتونم حس کنم که به اين رابطه نياز داره ولي با اکراه اين کار رو ميکنه که مثلا بهم بگه من فقط بخاطر توئه که اينکارو ميکنم و خودم هيچ حسي ندارم.ايناش بيشتر خوردم ميکنه و عذابم ميده.از طرفي اين تنها راهيه که از طريقش ميتونم خودمو بهش نزديک کنم.نميدونم حسابي گير کردم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چرا امتحان نمیکنی واسه سکس یه مدت طرفش نرو
اگه واقعا" احتیاج داشته باشه یه کاری میکنه
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
عزيزم نمياد جلو.5 ماه همين کار رو کردم.ولي جواب نداد.الانم حرفم اين نيست که چرا فقط من برم جلو.البته اين موضوع ناراحتم ميکنه ولي مسئله اينجاست که احساس ميکنم حکم يه کالاروبراش پيدا کردم.فقط بخاطر سکس حق نزديک شدن بهش رو دارم.در غير اينصورت نه.خيلي دارم تحقير ميشم.خيلي.نميدونم چيکارکنم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام
هميشه موضوعاتت را پيگيري ميكردم ولي چيزي نمي نوشتم از نوشته هاي قبلي كه داشتي خيلي خوشحال شدم فكر كردم راه خودت را پيدا كردي به نظر من بايد يك مدت در كنارش باشي ولي در پي آشتي و صحبت كردن نباشي كمي فكر غرور خود باش كاري نكن كه در مقابل او يك زن ذليل به نظر برسي كه به او احتياج داري سعي كن پيشرفت كني در هر زمينه اي كه او دوست دارد به او ثابت كن كه تو محتاج در كنار او بودن نيستي و آنقدر براي خود كمالات داري كه او محتاج با تو بودن است آنقدر خودت را بالا ببر كه در افكار خود به تو افتخار كند ممكن است زمان ببرد ولي به خواست خدا پيروز ميشوي اگر هم نشدي ضرر نكردي
موفق باشي
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام. چکامه عزیزم الان پست هات رو خوندم. خیلی ناراحت شدم . خیلی . ببین من فقط دارم نظرم رو می گم. به نظر من یک روز با همسرت بنشین اساسی صحبت کن. اگه گوش نکرد براش یک نامه بنویس و برو خونه پدرت. یک فصت بهش بده یا بر می گرده یا نمی گرده. اگه نگشت برای همیشه از زندگیت حذفش کن. این چه عشقی که تو داری چکلمه عزیزم. به نظرم هر دو شما شرطی شدین. تو عادت کردی به ناز خریدن و البته بیشتر شوهرت عادت کرده به کم محلی کردن. رفتار همسرت خیلی بده. ببین اگه اون واقعا در پی اصلاح تو بود الان که این شرایط رو می دید باید تو رو می بخید.
من احساس می کنم تو هرچی بیشتر به طرفش می روی اون بدتر می کنه. انگر عادت کرده تلافی تمام این سال ها رو بکنه. تو هر رفتاری که توی سال های قبل داشته بودی الان تمام شده. زندگی مشترک یعنی بخشش و متاسفانه همسر تو این رو نمی دونه . چکامه محکم باش. تو بدون همسرت هم می تونی زندگیتو به نحو احسنت داشته باشی. تو هر چی بیشتر الان خودتو خورد کنی همسرتو وقیح تر می کنی. یک مدت ازش فاصله بگیر. یک جایی خوندم اگه عشقی مال تو باشی اگه تو اونو ولش کنی بازم مال تو و پیش تو می یاد.
یک نامه برای همسر بنویس و تمام این احساسات رو بگو. یا می خونه یا نمی خونه. اگه خوند که خودش برد کرده و اگه نخوند هم خودش باخته. بشین تو هم با خودت فکر کن. تا کی می خوای این زندگی رو ادامه بدی و آخرش به کجا می خوای برسی؟؟؟
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام عزیزم
من می دونم خیلی سخت ولی اگه دوسش داری کم نیار
اون درسته که به روی خودش نمی یاره و غرور داره ولی به شما نیاز داره
مرد شما بیش از پیش مغروره ولی با مقاومت شما این غرور میشکنه
مثلا اگه هر شب بری پیشش بخوابی چیکار می خواد بکنه سماجت کن به نظر من اونم شما رو دوست داره وگرنه نمی تونست
باهاتون سکس داشته باشه چون آدم اگه از کسی بدش بیاد نمی تونه حتی نگاش کنه چه برسه به اینکه بخواد ...
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز، خیلی متأسف شدم به خاطر احساسی که پیدا کردی، هم با نظر نازنین موافقم و هم با نظر bloom، برای همین می گم بهتره یه مدت به روشی که bloom گفت عمل کنی اگه باز هم نتیجه نگرفتی به روشی که نازنین گفت. اینطوری مطمئن می شی که همه تلاشت رو کردی، اگه با پدر و مادرت در این مورد مشکلی نداری و از لحاظ روحی ساپورتت می کنن که چه بهتر، شاید وقتشه که یه تصمیم جدی برای زندگیت بگیری..
مطمئن باش خدا کمکت می کنه...
:72:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز این مطلب رو هم بخونی بد نیست، الینای عزیز نوشتن..
20 نکته برای ارتباط موفق
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام عزیزم
تو تلاش خودتو برای برگردوندن زندگیت کردی برای یک مدت طولانی ازش دوری کن و بهش بگو می دونم به خاطر بدبینیهام از من زده شدی ولی یک فرصت دیگه ازت می خوام من می رم وازت یک مدتی دوری می کنم تو این مدت فکراتو بکن اگر تصمیمت عوض شد برگرد تا جبران اشتباهات گذشته رو بکنم . زیاد بهش آویزون نشو. بزار بیشتر فکر کنه. یا علی
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
من هر شب که می خوابم برای همتون دعا می کنم. امیدوارم خدا کمکمون کنه.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیزم وقتی موضوع شمارو میخونم و صبرو استقامتت رو میبینم از خودم و مشکلی که دارم خجالت میکشم به خودت افتخار کن واقعا کمتر کسی میتونه جای شما باشه ولی همزمان با تلاشی که برای زندگیت میکنی سعی کن با منطق به آیندتت فکر کنی پیشنهادی که یه مشاور به من دادو واست میگم اگه صلاح دیدی عملی کن برا خودت یه تاریخی مشخص کن مثلن بگو من تا 2 ماه دیگه هم تلاشمو میکنم واین موضوع رو هم طی یه نشست به شوهرت اعلام کن بهش بگو عزیزم من طی این مدت که زمان کمی هم نبوده تمام تلاشه خودمو کردم و نتیجه ای هم نگرفتم البته لحنت طوری نباشه که فکر کنه داری منت روش میزاری با همون روشی که خودت بلدی بگو دیگه نمیخام بیشتر از این مانع زندگیت بشم بالاخره شاید تو هم دوست داشته باشی اونجور که دوست داری زندگی کنی بگو من یه فرصت 2 ماهه دیگه به هردومون میدم اگه تو این مدت تونستیم از نو زندگیمونو بسازیم که خداروشکر اگر نه نخاستی خب دیگه منم این واقعیتو قبول میکنم و از زندگیت میرم بیرون . عزیزم فکر کنم اینجوری یه چیزایی روشن بشه اگه واقعا میلی به ادامه این زندگی داشته باشه از خودش یه حرکتی نشون میده اگرم که نه اون موقع تو دیگه تمام تلاشتو کردیو هیچ عذاب وجدانی هم نداری درستهه اولش خیلی سخته ولی بخدا به این عذابش می ارزه بابا مگه ماا جماعت خانوم چه گناهی کردیم که باید تا آخر عمر بسوزیمو بسازیم . چکامه گلم بازم میگم این فقط یه پیشنهاد از طرف خاهره کوچیکه ولی مگه ما آدم نیستیم مگه چند سال میتونیم عمر کنیم که هیچ لذتی هم ازش نبریم عزیزم میدونم دل کندن از یه زندگی خیلی سخته من که فقط 3 ماه عقد بودم هنوزم نتونستم فراموش کنم حالا شما که چند سال داری زندگی میکنی ولی عزیزم بازی روزگاره دیگه نمیشه کاریش کرده به پیشنهادم فکر کن گلم اگه دوستانم تایید کردن عملیش کن شاید فرجی بشه .
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوستاي گلم مرصي از پيغاماتون.nafas جان مسئله اينجاست که اون هيچ تمايلي به درست کردن اين زندگي نداره.يعني نميخواد که درست بشه.و من مي بينم که فقط داره با زندگي من بازي ميشه.من توان طلاق گرفتن ندارم.به خدا دوسش دارم.ميدونم که دنياي بعداز طلاق خيلي بده.حداقل براي خانوما خيلي بدتره.اون چيزي رو از دست نميده.به قول خودش که ميگه علاقه اي به من نداره.پس اين مسئله براش حل شده .توي خونه خودش هم که زندگيشو ادامه ميده و از خانواده اش جدا زندگي ميکنه.ولي من چي.بدون هيچ پشتوانه توي اين جو خرابي که براي خانوماي مطلقه هست بايد چيکار کنم.خونه پدرم که براي زندگي نميرم.نميتونم.براي کسي که چند سال مستقل بوده خيلي سخته که دوباره برگرده خونه پدرش.حداقل من نميتونم.با پدرم هم در اين رابطه صحبت کردم و متقاعدش کردم که بايد جدا از شما زندگي کنم.ميدونين اون تنهائيه من آزار ميده.تنهائيه بعد از جدائي.نميدونم ميتونين درک کنين يا نه.اصلا نميتونم فکرشو بکنم که همسرم کسي که انگار جزئي از اعضاي بدنمه دارم ازدستش ميدم اونم سر چيزي که ميشه درستش کرد و اون نميخواد.اينه که عذابم ميده.به جرات ميتونم بگم که مرگ مامانم اونقدر برام سخت نبود که اين جدائي برام سخته.از طرف ديگه خونه اي که ما الان داريم توش زندگي ميکنيم براي خودمونه ولي هنوز به نام پدر همسرمه.با اين وضعيتي هم که توي اين مدت ما داشتيم حس ميکنم اوناهم مخصوصا فعلا خونه رو بنام همسرم نميکنن چون بابت مهريه ميترسن.مهريه من 1000 تا سکه اس.بابت طلاق هم همسرم بهم گفت که من از خودم چيزي ندارم و ميتونم ماهي يه سکه بهت بدم.راستش منم آدمي نيستم که اهل مهريه اجرا گذاشتنو و زندان انداختن باشم.من دوسش دارم.اگر هم دوسش نداشتم باز هم اينکارو نميکردم.از طرفي هم دارم ميبينم که فقط من دارم اين وسط ضرر ميکنم.همسرم که توي خونه خودش زندگيشو ميکنه و مهمتر از همه اينه که يه مرده و مشکلات منو نداره ولي من چي.بدون هيچ پشتوانه.هميشه يادمه مامانم ميگفت يه پس اندازي رو بايد براي خودت داشته باشي ولي من هيچوقت گوش نکردم.همه چيزم براي همسرم رو بود.البته اونم با من اينطوري بود.همه طلاهامو فروختم بخاطر خريد همين خونه و حالا خيلي راحت توي روي من وا ميسته و ميگه من از خودم هيچي ندارم.اين خونه مال پدرمه.دلم براي خودم و براي دلسوزيهاي بي مورد خودم ميسوزه.با تمام اين حرفها هنوزم دلم ميخواد اميدوار باشم.نميخوام به جدائي فکر کنم.من زندگيمو دوست دارم.ولي همسرم خيلي دلمو شيکوند.خيلي زياد.الان که دارم اينارو مينويسم يه بغضي گلومو گرفته.خيلي سردرگمم.خيلي.توروخدا واسم دعا کنين.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
از مشاور محترم سايت ميخوام اگه امکان داره جواب پست من رو هم بدن.خيلي منتظر ايشون هستم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جان فکر میکنی اگه اون دوباره بشه مثل اولش تو هم میشی مثل قبل؟
فکر میکنی اون موقع بتونی از بدیهایی که در حقت کرده بگذری؟
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
من که پاک گیج شدم چکامه جون اگه نمیخوای جدا شی و اینقد بش وابسته ای چرا وقتی بت گفته از هم دور باشیم قبول کردی از اون خونه بری بیرون اینکار تو باعت شده در نبود تو آزادی بیشتری حس کنه و به نبودت بیشتر عادت کنه هر چی که اون میگه که نباید شما چشم بگی اولا که چه حرف بی حسابی زدی که بخوای بابتش اینقدر اذیتت کنه ؟؟؟اگه مساله فقط گیر دادن شما به تماسها و حساسیت شما به روابط خارج از خونه بوده که این مساله حق شماست و اشتباه شماست اگه از حقتون بگذرین اون اصلا اجازه نداشته که بخواد با کسی جز شما ارتباط حتی یه کم صمیمانه داشته باشه شاید روش اعتراضت درست نبوده ولی حرفت که بی حساب نیست..اگه مشکل چبزی دیگست که دلیل شده شما اینقدر احساس گناه و تقصیر کنین<کما اینکه شما همیشه طوری حرف میزنین که برداشت طرف مقابل شما این باشه که توی این چند سال شما اصلا خوبی نداشتین!!!!!همش به این اقای مظلوم ظلم کردین!!!!یعنی شما شمر بودین و او امام حسین!!!!>نه من که هیچکس اینو نمیپذیره عزیزم ما همه میدونیم شما یه زنی که شوهرت رو دوست دارین پس مسلما تو این مدت براش خیلی کارا کردین.بنابراین نمیدونم چه اصراری دارین که هی خودتونو گناهکار جلوه بدین و سرزنش کنین.یه کم واقع بین باشید اگر شما زن بدی بودید پس خانواده شوهرتان شما را دوست نداشتند!!!و شما پس اندازتان را خرج خانه ای که در ان سهمی نداشتید نمیکردید!!!!!فقط میماند یک مساله و اون اینه که شما عاشقید و این عشق چشم شما را روی واقعات بسته شما کورید و جز شوهرتان نه چیزی را می بینید نه میخواهید انقدر که این وسط خودتان را از یاد برده اید!!! و اجازه میدهید با شما رفتاری شود که کمتر کسی زیر بار آن میرود.الان شما 2 راه دارید یا شوهرتان را تحت هرشرایطی میخواهید هر چند که او به این رفتار ادامه دهد و چه بسا که اوضاع از این هم بدتر شود چون ظاهرا ایشان به شما به چشم یک زن آویزان نگاه میکنند یا بروید دنبال کارتان و بی خیالش شوید.اگر راه اول انتخاب شما باشد که تا الان هم بوده نیاز به 2 اصل اساسی دارد اول گذشت زمان حداقل اندازه ای که این چند سال بد کردن های شما!!!؟؟؟؟که توش کلی شک هست را بپوشاند.دوم عنصر صبوری و تحمل فوق العاده شما پس دیگه به چرا اینطوری بام رفتار میکنه و چرا وچرا کار نداشته باشید فقط صبر و توکل و حرکت به سمت مسیری که انتخاب کرده اید..اما اگر راه دوم را بروید باید خودتان را برای مشکلاتش هم آماده کنید تا اذیت نشویدخیلی در ضمن از الان به طلاق فکر نکنید حتی اگر جدا شوید اون دیگه آخرین ایستکاست!!.در ضمن برای بدست اوردن شوهرتان لازم نیست حتما راه اول را بروید هر دو راه ممکن است شما را کمک کند ولی نه بدون گذشت زمان.عزیزم خیلی حرف زدم ولی من نگرانتم ما رو بی خبر نذار.به جای کتابای خارجی یه کم قرآن بخون ارومت میکنه و شایدم دیدتو عوض کنه.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
f-z عزيزم مرصي از راهنماييت.تو راست ميگي.نميدونم چرا بي جهت اينقدراحساس گناه ميکنم.ميدوني همش به خودم ميگم چکامه چرا اون موقع اين آگاهيهاي الانتو نداشتي.به خدا همش از روي ناآگاهي و البته دوست داشتن زياد بود.ميدونم که حقم نيست که اينطوري باهام رفتار بشه.به خدا ديگه قاتي کردم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز....
واقعا حق با شماست، چون دل کندن خیلی سخته، اما یه سوال ازت دارم خوب روش فکر کن..
دو نفر هستن، هر دو یک کسی رو از دست دادن،
1-من کسی رو از دست دادم که هیچ احساسی نسبت به من نداشت
2- من کسی رو از دست دادم که خیلی دوستم داشت
به نظرت کدوم یکی بیشتر ضرر می کنن؟ انسان عاقل جلوی ضررو می گیره، پس نگران نباش، کاری کن همسرت جلوی ضرر کردنش رو بگیره.
:72:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
خوندن این داستان هم خالی از لطف نیست ...
روزي زني نزد شيوانا آمد و به او گفت كه شوهرش با وجودي كه دو فرزند دارد اما از او سير شده است و به جستجوي همسري ديگر برآمده است. زن گفت هر چه هنر دارد به خرج مي دهد و هر چه مكر و كرشمه بلد است را عرضه مي كند اما شوهرش مصرانه طالب همسر جديدي است. زن از شيوانا كمك مي خواست تا راهي به او نشان دهد تا شوهرش به او بازگردد.
شيوانا گفت :” از امشب به گونه اي با او برخورد كن كه انگار مرد جديدي است. فرض كن شوهرت عوض شده است و كسي ديگر شده است. رفتارت را بدون اينكه توهين آميز شود با او تغيير ده و خواسته هايت را به گونه اي جديد به او ابراز كن. در يك كلام همسري متفاوت از آنچه هستي براي شوهرت شو!“
زن شگفت زده از اين پند شيوانا او را ترك كرد و رفت. چند هفته بعد شوهر آن زن نزد شيوانا آمد و گفت:” همسرش با وجودي كه دو فرزند از او دارد اما متفاوت شده است و ظاهرا قصد بر هم زدن كانون خانواده را دارد. مرد گفت هر چه خودم را تغيير داده ام اما او هنوز متفاوت از گذشته عمل مي كند. از اين تفاوت بسيار خوشنودم اما مي ترسم او مرا رها كند . شوهر از شيوانا كمك خواست تا راهي به او نشان دهد كه همسرش او را ترك نكند!“
شيوانا گفت:” از امشب تغييرات همسرت را بپذير و با اين تغييرات به عنوان يك اتفاق پذيرفتني برخورد كن. تصوير همسر قبلي ات را از ذهن پاك كن و سعي كن همسر جديدت را آنگونه كه هست ببيني و بپذيري. اگر چنين كني قول مي دهم همسرت تو را ترك نخواهد كرد!“
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
راستی چکامه عزیز همسرت در مقابل دیگران با شما چطور برخورد می کنه؟ مثلا در مقابل پدر و مادرت، یا اطرافیان؟
همه از جریان شما خبر دارن؟ اصلا مهمونی جایی می رید یا براتون مهمون میاد؟؟ برخورد همسرتون به چه شکله؟
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
shad عزيزم مرصي از راهنمائيت.ما الان يکساله که مهموني نرفتيم.فقط يه بار که پدر و مادر همسرم از مکه اومده بودن و خونشون مهموني بود رفتيم.همسر من از اون مردائي بود که توي مهمونيها هميشه پيشم ميشست.دستمو ميگرفت.خلاصه خيلي زياد بهم توجه ميکرد.خيلي زياد.توي اون مهموني که باهم رفتيم طوري رفتار کرد که من از اول تا آخر مهموني بغض گلومو گرفته بود.اصلا انگار من وجود نداشتم.سر شام غذاشو برداشت و رفت يه گوشه و خورد.همه تعجب کرده بودن که آيا اين همسر منه که اين رفتارو از خودش نشون ميده؟آخه شما نميدونين قبلا چه رفتاري با من توي جمع داشت.خيل هوامو داشت و بهم توجه ميکرد.بعداز اون مهموني ديگه هر جاي ديگه دعوت شديم خودش بهانه مياورد و نميرفتيم.تا آخري مهموني که توي ماه رمضون بود و بايد خونه خاله اش ميرفتيم.بهم گفت پاشو بريم منم بهش گفتم ميام خيلي هم خوشحال ميشم که برم مهموني ولي خواهش ميکنم همين چندساعت رو تحمل کن و نذار همه از رابطه ما خبردار بشن.اگه قراره سرشام دوباره شامتو برداري بري يه گوشه ديگه بخوري يا به من بي محلي کني که ديگران متوجه بشن همون بهتر که نريم.من ميخوام برم مهموني که بهم خوش بگذره نه اينکه بغض کنمو و اعصابم بهم بريزه.اونم گفت همينجوريه.من اصلا کاري به کارت ندارم.يا همينجوري ميريم يا اينکه اصلا نميريم.اون شب نرفتيم.
ميدوني ديگه تقريبا همه يه چيزايي فهميدن.آخه يکساله که هيچ کجا نرفتيم.حتي عيد هم جائي نرفتيم.دوسه بارهم دوستاشو با خانوماشون رو دعوت کردم خونمون.ولي طوري توي جمع باهام رفتار ميکرد که همه کاملا متوجه ميشدن که اتفاقي بينمون افتاده.ماه پيش براش تولد گرفتم و دوستامون رو دعوت کردم.نميدونين چه رفتار سردي توي جمع بامن داشت.همه يه جوارائي فهميده بودن.ولي به روي خودشون نمي آوردن.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوستاي عزيزم فکر کنم بايد با حقيقت روبرو بشم.حقيقت هم براي من چيزي جز جدائي نيست.ديروز که از محل کارم برميگشتم نزديکاي خونه که بودم يه لحظه حس کردم دلم ميخواد به همسرم زنگ بزنم.باورتون نميشه وقتي ميخواستم شماره بگيرم انگار دفعه اولم باشه دلم تاپ و توپ ميکرد.دستام ميلرزيد.وقتي گوشي رو برداشت و صداشو شنيدم حس کردم چقدر دلم براي صداش تنگ شده بود.اونم بيرون بود و نزديک خونه.بهش گفتم ميشه يه جا همديگرو ببينيمو و تا خونه با هم قدم بزنيم؟قبول کرد.البته نه با روي باز.نميدونين چه حسي داشتم.بعد از يکسال ميخواستم تون خيابون با همسرم راه برم،قدم بزنم،حرف بزنم.يکسال بود که ما با هم بيرون نرفته بوديم.يعني اون نمي اومد.انگار اولين بار بود که باهاش قرار داشتمو و ميخواستم ببينمش.دلهره داشتم.نميدونم ميتونين درک کنين من چي ميگم يا نه.تا نزديکاي خونه از کار و محل کارمون و مسائل متفرقه صحبت کرديم.نزديکاي خونه که رسيديم بهم گفت اين شرايط ما تا کي بايد ادامه پيدا کنه؟تا 10 سال ديگه؟15 سال ديگه؟تا کي؟بهش گفتم تو اين شرايطو بوجود آوردي.چرا ما نبايد مثل دوتا انسان زير يه سقف زندگي کنيم؟آخه مگه من به تو گير ميدم؟اصلا کاري باهات دارم.من متوجه اشتباهاتم شدم.اگه غير از اين بود اين يکسال رو تحمل نميکردم.ميگفت بايد تاوان اشتباهت رو بدي.گفتم دادم.اين يکسال پس چي بود؟هر کي جاي من بود ميبريد.ميگفت تاوان اشتباهت طلاقه.بهش گفتم کي گفته تاوان گيردادن يه زن به شوهرش طلاقه؟همه زنها اين حساسيت رو دارن.الانم منکر اشتباهاتم نيستم.گفت ولي آدما باهم فرق ميکنن.من ديگه نميخوام ادامه بدم.من ازتو ديگه خوشم نمياد.ازت متنفرم.بهش گفتم آخه براي چي؟بخاط گير دادن؟من از روي ناآگاهي و دوست داشتن زيادم اين کار رو ميکردم.توهم اين حساسيتهارو بهم داشتي.(يادمه يه روز که بيرون بودم گوشيم silent بود.خيلي اتفاقي.وقتي رسيدم خونه بخاطر اين قضيه تا يک هفته دعوا راه انداخت که چرا گوشيت silent بوده.حتما جاي خاصي بودي.تازه بعد از اين قضيه از اونجائي که ياد ندارم بعد از هر دعوا اون براي آشتي قدم جلو گذاشته باشه با وجود اينکه من تقصيرکارنبودم باز هم گذشت کردم و طبق معمول هميشه من رفتم جلو و کلي ناز آقارو کشيدم تا با من آشتي کرد.)ديشب بهش گفتم همه توي زندگيشون اشتباه ميکنن.مهم اينه که متوجه اشتباهشون بشن و ازش درس بگيرن وديگه تکرارش نکنن.و براي من واقعااين اتفاق افتاد.تو چرا اشتباه کردنو حق من نميدوني؟گفت تو 20 سالت بود که ما با هم ازدواج کرديم.بچه نبودي که بخواي اين اشتباهات رو بکني.خلاصه طبق معمول هميشه بدون اينکه به نتيجه برسيم گفت ولش کن تمومش کن.اصلا من اشتباه کردم که همين الان هم باهات اومدم بيرون.همينجوري به زندگيمون ادامه ميديم.بهش گفتم آخه چرا اينجوري؟تو ميتوني يه فرصت ديگه به زندگيمون بدي.گفت نميخوام.ميتونم فرصت بدم ولي نميخوام.بهش گفتم من هيچ دليل منطقي نميتونم براي کارت پيدا کنم.حس ميکنم تو فقط ميخواي از زيربار مسئوليت شونه خالي کني.تو با اين کار داري با سرنوشت من بازي ميکني.چون دليلت منطقي نيست.ميگفت سرنوشت تو به من مربوط نيست.تو خودت اختيار زندگي خودتو داري.
خلاصه بازهم حرف خودشو زد.يه لحظه حس کردم طرف راست بدنم سر شده.واقعا سر شده بود.خيلي ترسيدم.توي اون لحظات فشار زيادي رو تحمل ميکردم.طرف راست بدنم حس نداشت.ميترسيدم سکته کنم.نميدونين چه حالي داشتم.يه شربت براي خودم درست کردم و رفتم بخوابم.ولي مگه خوابم ميبرد.همينجوري اشکهام ميومد پايين.خيلي فکر کردم.به جدائي.به دنياي بعد از طلاق.به اين که بعد از اينکه از هم جدا شديم از تنهاييهام ميترسم.از اينکه ديگه همسرم توي زندگيم وجود نداره.وقتي به اين فکر ميکردم يه دفعه ته دلم خالي ميشد.اصلا انگار باورم نميشد.نميدونم چطوري بايد با اين وضعيت کنار بيام.نميدونم.
دوستاي خوبم کسي بين شما هست که متارکه کرده باشه؟ميخواستم بهم بگه که من چه جوري بايد با اين وضعيت کنار بيام؟
بچه ها بامن حرف بزنين.بهتون احتياج دارم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیزم خواهر مهربونم دارم این حرفارو با گریه برات مینویسم منم دیشب فهمیدم که زندگیم تموم شده پدرشوهرم پیغام داده که بیاین تفاهمی طلاق بگیرین خب چه میشه کرد منم دورادور همه تلاشمو کردم ولی یه طرفه زندگیم طرف مقابله وقتی اون نخاد همکاری کنه دیگه کاریم از دسته ما برنمیاد عزیزم توکلت به خدا باشه تو رو خدا اینقدر خودتو اذیت نکن همه چیزو بسپار دسته خدا بگو خدایا من تا الان هر کاری که تونستم کردم از این به بعد با تو هر چی به صلاحمه برا پیش بیار . به شوهرتم بگو اگه میخاد خودش بره تقاضایه طلاق بده اینجوری برا توهم بهتره
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نمی دونم چی بگم عزیزم ولی از لحاظ روانشناسی انسان چهار انتخاب داره 1-خوب 2- بد 3- خوب وخوبتر 4- بد وبدتر البته اگر اشتباه نکرده باشم چون خیلی وقت پیش تو مدرسه خوندم شما الان تو وضعیت بد وبدتر قرار گرفتی عزیزم گاهی وقتا طلاق انقدرا بد نیست شما که از نظر مالی مستقلی اگر زندگی مشترک انقدر رو اعصابت تا ثیر میذاره که امکان سکته و نا راحتی روانی میشه باید بین بد وبدتر یکیو انتخاب کنی یه چیز دیگه راستی شوهرت کسی زیر سرش نداره آخه با این کارا یی که شما تو این یکسال انجام دادی دل سنگ بود آب میشد چه برسه شوهر آدم که یه مدت با عشق با هم زندگی کردن
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام
حل می شود انشا الله
هيچ گاه خدا را فراموش نکنيد. کاري است که شده...شايد مصلحتي در کار است. به هرحال نا اميدي کفر است و بدون اميد زندگي امکان ندارد. اگر شما بتوانيد اين کارها را انجام دهيد و اين زندگي را دوباره احيا کنيد، هنر کرده ايد نه اينکه به فکر طلاق و ...باشيد. فکرش را بکنيد, آيا اگر الان طلاق بگيريد, 1 درصد هم بعداَ پشيمان نمي شويد؟
اگر قرار به طلاق گرفتن باشدف وقت زياد هست. اما اگر الان طلاق گرفتيد با دست خود همه چيز را خراب خواهيد کرد و تمام فرصت ها را از دست داده و بعداَ هم پشيماني سودي ندارد.
حال انکه شما هنوز خيلي کارها را که گفتم انجام نداده ايد. من هم از روي خودم حرفي نزدم. تجربياتم بود و گفتم شايد به دردتان بخورد. وگرنه قصد نصيحت و از اين حرف ها نداشتم. اگر مايل باشيد، اين کارها را يک مدت انجام بدهيد.
توکل به خدا ببينيد چه نتيجه اي مي دهد. اما توكل خالي فايده ندارد. بايد با عمل همراه باشد.ضمناَ بايد اولش تحمل کنيد، چون اين کارها در طول يکي دوهفته جواب نمي دهد... مدتي لازم است تا تاثيرش را بگذارد
. طلاق آخرين راه است و مبغوض ترين حلال نزد خداوند. اگر شما بي گدار به آب بزنيد, مسئوليتش بر عهده خودتان است. اما اگر اول سعيتان را بکنيد و آخر سر راهي نمانده باشد, آنگاه تقصيري نخواهيد داشت....
ضمناً با هر كسي مشورت نكنيد. كساني را كه تشخيص مي دهيد صاحب انديشه هستند انتخاب كنيد. وگرنه به بيراهه تان مي كشانند.....موفق باشيد....
(یک وقت من هم دوماه ازهمسرم دور شدم و کار داشت به جاهای باریک می کشید و یک دوست متن پیام بالا را به من داد)
برو به این سایت http://www.eshia.ir/
یک دانلود کوچک
و وصل می شوی به دفتر ایه الله مکارم
با استاد مفیدی صحبت کن
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چكامه عزيز
چون خيلي دوست داري كه زندگيت رو حفظ كني ما هم سعي مي كنيم راهنمايت بكنيم وگرنه رفتار شوهرت واقعا" جفاكاريه . در حالي كه اگر شما مي خواستي مي توانستي اين همه خلاء عاطفي رو جور ديگري جبران بكني .نمي دانم شايد كسي ديگر وارد زندگي شوهرت شده باشد كه اينقدر با دلگرمي و قاطعانه در مورد جدايي صحبت مي كند .چرا هنوز جرات نمي كني از زبونش بيرون بكشي ؟ در هر صورت به حمايت خانواده نياز داري .بايد قوي باشي تا بتوني كه شرايط روحي خودت رو كنترل بكني .
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوستاي گلم مرصي از راهنماييهاتون.indiindi عزيزشمابرام نوشته بوديد که کارهايي که گفتيد رو انجام ندادم.عزيزم اين اولي پيغامي بود که از شما دريافت کردم.پيغام ديگه اي از شما نگرفتم.nafas مهربونم هميشه پستهاتو دنبال ميکنم ولي راستش اينقدر مغز خودم هنگ کرده که توان راهنمايي کردنتو ندارم.عزيزم خيلي بخاطرت ناراحت شدم.درکت ميکنم.بهترينهاروبرات آرزو ميکنم.جدائي خيلي خيلي سخته.مي فهمم.هنوز هم برات اميدوارم.اميدوارم که اين اتفاق نيفته.برات دعا ميکنم عزيزم.
اسمائ عزيزم کاملا مطمئنم که همسرم با کسي ارتباط نداره.مطمئن مطمئنم.ديشب به خودش هم گفتم.گفتم که من تنها دليلي که ميتونم براي اين کارت بيارم اينه که از زير بار مسئوليت شونه خالي کني.نميدونم واقعا چه فکري ميکنه.خيلي راحت از طلاق حرف ميزنه.
دوستاي خوبم الان يکي ازهمکاراي همسرم با من تماس گرفت.4 ماهي ميشه که به همراه همسرش رفتن کيش و اونجا دارن زندگي ميکنن.به همسرم هم پيشنهاد داده که براي کيش انتقالي بگيره.همسرم هم عاشق زندگي توي يه محيط آروم مثل کيشه.همسرم هم تقريبا 3 ماهي ميشه که براي انتقاليش اقدام کرده.هنوز بهش جواب ندادن.همکارش ميگفت اينجا به نيرو احتياج دارن.چرا نيما کارشو پيگيري نميکنه؟(همسرم توي اينجور کارها تنبله و پيگير کارش نميشه.با اينکه خيلي دوست داره بره اونجا.)ميگفت اگه بياين اينجا روحيه جفتتون هم عوض ميشه.بهم ميگفت براي طلاق اقدام نکن تا کار نيمادرست بشه بياين اينجا.فعلا همينجوري ادامه بده.نميدونم چيکار کنم.به خدا ديگه گيج شدم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
خانومی آروم باش
عزیزم اگه از طلاق می ترسی چرا اصلان بهش فکر می کنی
همین طوری کم کم بهش نزدیک شو یه کاری کن به کارهات عادت کنه اول نیازشو برطرف کن بعد از یه مدت اگه اون کارا نباشه
خودش به زبون میاد شما یه خانومی خودتو تو خونه درست کن به سرو وضعت برس سعی کن همش کارت گریه نباشه شیطنت کن
سر به سرش بزار حتی اگه کم محلی کرد اگه میره توی یه اتق دیگه تو ام برو همون جا بخواب اگه بازم رفت جای دیگه تو ام دنبالش برو
اگه پشتتو بهت کرد سر به سرش بزار شیطونی کن تا برگرده یه کاری کن احساس کنه داره بهش خوش میگزره فکر نکن داری منت کشی می کنی
اونیکه داری در موردش حرف می زنی شوهرته باهاش زندگی کردی و هنوزم زنشی