مائده پدرت زنده ست؟می خوای این ازدواجو ازش مخفی کنی؟
نمایش نسخه قابل چاپ
مائده پدرت زنده ست؟می خوای این ازدواجو ازش مخفی کنی؟
تو پست قبلیم یه چیزی رو اشتباه نوشتم ... به پدری قبولش ندارم
فرهنگ جان زندست داره واسه خودش زندگی میکنه تو شهرمون ازدواج کرده و 2 تا بچه هم داره اما من ازش بیخبرم ....
مخفی نمیکنم ... اما ارتباطی بهش نداره ....
من ازدواج کنم تو فامیل که بپیچه به گوش اونم میرسه دیگه ...
ولی فکر نمی کنم تا رضایتشو اعلام نکنه بتونی عقد کنی.
نه مائده جان پدر هرچیم باشن، پدر هستن. احترامشون واجبه.
حالا شما برو سوالتو بپرس از مراحع حقوقی، شرایطتم بگو. اگه گفتن لازمه میتونی بری ازشون رضایت و بگیری.
اگه رضایت ندادن بعدا راهای قانونی هم داره که بتونی رضایت بگیری.
نیاز به پول دادن نیست، ولی در کل سعی کن اول زندگیت دعای خیر پدر و مادرو همراهت داشته باشی.
انشالله خوشبخت بشی عزیزم.:72:
سعی کن یا رضایت پدرتو بگیری و یا ایشون به یکی از بستگان وکالت بده برای امضای دفتر ازدواج. برای وجهه خودتون خوب نیست برای اجازه عقد راهی دادگاه بشی. تب و تاب احساسات اول ازدواج که می افته همه چیز رنگ دیگه ای میگیره و میشه علامت سوال. خانواده اون آقا از عدم رابطه شما با پدرتون مطلع هستند؟
من بهش دسترسی ندارم ... عمم هم یه زنی هست که مثل این جادوگرا میمونه به هیچ کدومشون هیچ اعتمادی ندارم ...
به نظرم همون دفتر رسمی که پول میگیره بهتر و ابرومندانه تره ...
خود آقا پسر میدونن ... حالا به خانوادشون گفتن یا نه اطلاع ندارم ...
من عروسی هم بگیرم فقط فامیل های مادرم هستن ....
- - - Updated - - -
اگه داستان به اونجاها رسید کامل براتون جریان رو ( رابطه و مراوده با علی و خانوادش رو براتون میگم ) علی منظورم پسر داداش عمم
- - - Updated - - -
ببخشید داداش عمم شاید باورتون نشه اما تا 8 سالگی اسمشو صدا میزدم
سلام مائده جان
اول از همه خوشحالم که همه چیز خوب پیش رفته تا الان... برات ارزوی خوب ترینارو دارم..دختر خوب اصلا نگران نباش ..در باره شرایط خانوادگیتون و اینکه با پدرتوون چه مشکلی دارین خب یه چیز خصوصیه ... اما به خاسگارتم اونقدر با جزئیات توضیح نده...خدایی نکرده بعدا مشکلی پیش نیاد... مراقب خودت باش.. منتظر خبرای خوب هستم ...:72:
سلام به دوستای خوبم ....
امروز نزدیک ساعت 6.30 قراره با آقا پسر برم بیرون اما هنوز نمیدونم باید به مادرم چی بگم که اجازه بده ... میشه راهنماییم کنید لطفا ...
اصلا لزومی هست که به مادرم بگم؟؟
اگه راستشو بگم شاید اجازه نده /....
دختر خوب باید اول ازمامانت اجازه می گرفتی بعد قرار می زاشتی..
بله که لازم هست مامانت بدونه..یک درصد فک کن یک اشنا ببینتونو به مامانت بگه اونوقت مامانت ناراحت میشه و ممکنه دیگه نزاره ادامه بدی...
جدا از اون ادم تا با کسی هنوز محرم نشده نباید خیلی بهش اعتماد داشته باشه..
معلومه که باید اجازه بگیری این همه رسمیش کردی تا از این پنهان کاریا بیای بیرون وراحت بشی نه اینکه دوباره برگردی سر روال قبلی!
بگم پسره اس بده که اگه میشه اجازه بدین امشب شام بیام دنبال مائده خانم بریم بیرون ؟
این متن خوبه؟؟؟؟
بهش بگو زنگ بزنه به مادرت اجازه بگیره اس چیه دختر؟
- - - Updated - - -
مائده جان فکر کنم تایپیکت باز داری چت واره دنبال میکنی الان که فرشته مهربان بیاد همه رو حذف کنه وتایپیکت قفل!:311::327:
سلام دوستان راهنمایی میخوام ازتون
دیشب با آقا پسر بیرون بودم داشتن فیلم های تو گوشیشون رو نشون میدادن یه یه فیلم رسید که چنتا دختر پسر بودن گفتم play کن ببینیم گفت تولد یکی از بچه ها بوده منم نبودم برام فرستادنش گفتم باشه ... دوباره رسیدیم به یه فیلمی دیگه از همون تولد خودم play کردم دیدم اومد از جلو فیلم رد شد گفتم تو که اونجا نبودی گفت نمیخواستم ببینی که فکر بد کنی بخدا هیچ داستانی نیست و منم نمیدونستم که اونها قراره بیان ....
از دیشب تا حالا خیلی سرد برخورد میکنم دخترخالم باهامون بود گفت چیز مهمی نیست که بیخودی ناراحت نباش نمیدونم .... تو فیلم 3 تا از پسراشون با 3 تا دختر بودن با این هیچکس نبود اما بازم نمیدونم چرا نخواست که من بدونم اونجا دختر بوده دختراشون هم جلف بودن داشتن وسط جلو همه میرقصیدن شال هم سرشون نبود ...
من دوست دارم با این جمع ها باشه گرچه کاری که عوض داره گله نداره ..... نمیدونم .....
چندبار عذرخواهی کرد و گفت فقط نمیخواستم ناراحت بشی .... اما من از دلم در نیومده ....
به نظر شما باید چیکار کنم؟
سلام مائده جان
وقتت بخیر... به نظر من شما نباید ناراحت باشی چون ناراحتی دلیلی نداره...شما به هم هنوز هیچ تعهدی ندارین بنابراین ایشون خواسته هر جا بره تصمیم خودشه.. همینا شناخته عزیزم.. به جای سر و سنگین شدن ازشون بپرس کلا اهل مهمونی هستن یا مهمونیاشون به چه صورته یا کلا به چه صورت موافقن؟ یا خودتم اگر امکان داره دوستاشونو بیبینین تا روابط و صحبت کردن و معاشرتشون با همو ببین و خب شناختت بهتر میشه... ایشونم واسه اینکه شما حساس نشی اینطور گفتن اما خب خودت جای ناراحت شدن چیزای دیگرو بسنج... مراقب خودت باش :72::72:
سلام آیدا جان ممنون از نظرت
راستش من خودم با مهمونی مختلط مشکلی ندارم اما به شرطی که خودم هم باشم ...
درسته تعهدی نداریم اما به هرحال یه چیزایی شبیه تعهد وسطه ...
اهل مهمونی هست خودش میگفت کلا تو چنتا تولدهایی که رفته این یکی اینطور بوده که وقتی رفته دیده اونجا دختر هم هست ...
خودش خیلی ناراحته اصلا دیشب یک کلمه هم بعد اینکه من فیلم رو دیدم حرف نزد ...
آدم ساده ایه میدونم ب خاطر اینکه من ناراحت نشم نگفت اما فکر نمیکرد شاید یک درصد من اون فیلم رو ببینم
اگه دوست داری وقبول داری پس چرا ناراحت میشی عزیزم؟
منظورت چیه از هر چی عوض داره گله نداره یعنی خودت هم شرکت میکنی یا شرکت میکردی تو مهمونیهای مختلط؟
پس اگه خودت هم مشکلی نداری دیگه حساسیت نشون نده!
اونموقع که تو باهاش نبودی و یا خبری بینتون نبود که تو رو هم با خودش ببره ولی از الا ن به بعد بگو منم هستم نمیخوام تنها شرکت کنی.
سلام آبی جان
ببخشید من تو اون جمله اشتباه لفظی داشتم میخواستم بگم دوست ندارم تو این جمع ها باشه ...
اره من خودمم گاهی میرفتم اما اجمعی که شاید 3 یا 4 تا باشه فقط یکی دوبار بود که تعداد پسرها بیشتر بود ... من دخترم تا خودم نخوام هیچ پسری نگاه چپ نمیندازه اما اون دخترا خیلی جلف بودن همش میرفتن جلوش میرقصیدن ... یه جورایی حسادت میکردم ...
اون از خداشه جایی میره باهم بریم ... اما به من گفته بعد ازدواج خییییلی کم باید بادوستام رفت . آمد کنم و هرجایی که خواستم برم با خودش برم ...
حساسیت اونطوری نشون ندادم فقط چون من عصبی میشم ساکت میشم و نمیتونم اون ناراحتی تو وجودمو حرف دلمو به راحتی بگم دوست دارم یه طوری بهش بفهمونم
گرچه اون خودش فهمید که من بدم اومده و مطمئنم که دیگه تکرار نمیکنه ... اما بازم دلم صاف نشده
اگه واقعا دوست نداری تو همچین جمعهایی شرکت کنه بهش بگو باید حرف دلت رو اروم بهش بزن.
به نظرم بعد از ازدواج باید بیشتر رعایت کنیید هر دوی شما سعی کنید توی این مهمونیای مختلط و ببخشید خیلی راحتن شرکت نکنید بزارین هر چی بوده توی همون دنیای مجردیتون بمونه!!
البته این بستگی به اعتقاداتتون داره ولی خوب به نظرم این محیطها فقط باعث میشه ادم چه زن چه مرد ناخواسته لغزشی بکنه که ممکنه به ضرر رابطه و زندگی مشترکشون باشه.
ولی حتما در مورد هر مسئله ای که نگرانی و دغدغه داری بهش بگو نباید توی دلت بزاری شاید نگفتنت باعث بشه فکر کنه خیلی هم برات مهم نبوده .
خیلی ممنون آبی بیکران جان
من برای گفتن حرف دلم از بچگی مشکل داشتم یعنی یه ترسی تو وجودمه ... ترس از تحقیر ترس از ناراحتی .. نمیدونم کارگاه رفتار جراتمندانه رو هم تو تالار خوندم اما اصلا نمیتونم نظراتمو خواسته هامو بگم ... خیلی برام سخته قدرت نه گفتم زیر صفره ...
شاید به خاطر این رودروایستیم و اینکه نمیتونم حرفمو درست بگم خیلی دروغ های کوچیک میگم ..
دوست دارم خودمو درست کنم طوری بشم که بتونم حرفمو بزنم ...
به خاطر وقتی انتظاری دارم ازش یا خواسته ای یا هر حرفی نمیتونم صریح بهش بگم و ایشون هم با این رفتار من که توی صحبتام خیلی حاشیه سازی میکنم مشکل دارن ....
یه حرف تازه ای هم گفته شده ...
ایشون از من نظر خواستن که خونه اطراف تهران (کرج) پیش خرید کنن اما من اصلا نمیخوام خارج از تهران زندگی کنمو غریب بیفتم از مادرم و ... دور بشم ... از طرفی هم مسیر کار خودش دوره ... اما من از ونجایی که نمیتونم حرف بزنم نظری ندادم و سکوت کردم احساس کردم اگه حرف دلم رو بگم که اینجا خونه بگیریم برگرده با خودش فکر کنه که من پر توقعم و دنبال مادیاتم ...
مائده جان توی این مسئله تجربه ای ندارم امیدوارم واسه این مسئله جدید ومهمی که الان گفتی دوستان با تجربه بیان راهنماییت کنن.
فقط میدونم مشکلت انگار خیلی جدی تر از این حرفاست!
ولی اگه الان نتونی خواسته هاو توقعاتت رو بگی وحرفای دلت رو بزنی ببخشید پس کی اونوقت؟!!
حتما وقتی رفتیین زیر یک سقف بعد میخوای بگی نه من این نمیخوام اونو نمیخواستم منظورم این نبود اون بود وبگیر تا اخرررررررر بعدش دیگه خودت میدونی چی میشه.......
مائده جان چرا میگن قبل از ازدواج چشمات باز کن بعد از ازدواج ببند؟دقیقا تو داری برعکس عمل میکنی کاملا خودت زدی به اون راه چشمانو هم بستی وکلا منفعلانه نشستی
گذاشتی این ادم یه طرفه برای اینده وزندگی مشترکتون تصمیم بگیره ..
چرا از نه گفتن میترسی؟ فکر میکنی حرف دلت رو بزنی وتو مورادی که دوست نداری مخالفت کنی از دستش میدی؟ میترسی بگی نه بزاره بره؟
الان بزاره بره خیلی بهتره فردا با هزار مشکل توی زندگی مشترک نتونی تحمل کنی بزارین برین دختر یه عمر زندگیه حرفات بهش بزن جدی ومحکم باش قوی باش
خدای نکرده الان هیچی نگی فردا تا چیزی پیش اومد بهت میگه خودت خواستی اگه راضی نبودی چرا قبل ازدواج نظری ندادی چرا هر چی گفتم نه نگفتی خلاصه همچی به ضرر خودت تموم میشه
نه نه این منظورم نیست که کاملا منفعلانه رفتار میکنم یا اینکه ترس از دست دادنش دارم نه اصلا
گفتم ترس از تحقیر ضایع شدن ...
نه در مقابل اون کلا...
اون خودش من وقتی گاهی اوقات نگاه میکنم متوجه منظورم میشه اما میگه تا نگی من هیچی به روی خودم نمیارم ... اون مهربون و سادست اما من میخوام یکم مقتدرانه تر برخورد کنم ...
راستی ابی جان چند روز پیش که درباره بیرون رفتن ازتون نظر خواستم ... مادرم مخاف بیرون حتی با خودش میگه الان خیلی زوده بلند شی بری بیرون میگه اگه من بیا بیرون در مقابلش کم آورم ضایع شدم الان فکر میکنه که من راضی شدم که بیرون اومدنم ... گیر کردم بین همه ...
مائده جان
شما 50 درصد این رابطه هستی .. پس این حق شماست که خواسته هاتو به زبون بیاری این اصلا تحقیر شدن نیست عزیزم...اصلا هم نگو طرف متوجه میشه تو دلت چی میگزره .. الان شاید اول ارتباطه و همه چیز تحت شعاع احساسه ایشون دقت کنن و متوجه بشن از رفتارت ، از نگاهت .. اما دو روز دیگه این طور نیست شما باید خواستتو مطرح کنی . خب نظرتو در باره همه چیز بگو اتفاقا آدما از انسان های صاحب نظر و اونایی که نظر خودشونو درباره مسائل دارن بیشتر خوششون میاد....
میفهمم اینکه میگی برات سخته بگی چی هست اما عزیزم هیچ کس مسئول این نیست مارو تحلیل کنه تا متوجه بشه چی میخوایم... در باره مهمونی در باره آینده در باره هر چیز اون چیز که واقعا هستی بیان کن اون چیز که واقعا میخوای... اگر حتی مخالف خواسته ایشون بود .. اون وقتم نترس که از دستشون بدی ..مطمئنن اگر انسان انعطافپذیر و منطقی باشن با هم در بارش صحبت میکنین و دلایلتونو میگین و نتیجه میگیرین...
در باره مادر هم خب همانطور که خودت گفتی ایشون اطلاعی در باره بیرون رفتن شما به طور کلی ندارن... پس احتمالا فکر میکنن الان کمتر بیرون برین و به قولی سر و سنگینتر رفتار کنی بهتره... بهشون خیلی حق بده مادرن و نگران...حتی اگر شد گاهی که اقا گفتن بیرون برین بگو مادرم صلاح نمیدونه و ... خلاصه یه جور رفتار کن که مادر نظرشون خیلی برات مهمه .. اینا واسه ازدواج مهمه مائده جان ... در اخرم برات خیلی ارزوی موفقیت دارم و اینکه هر چی تو دلت هست بیان کن نه تحقیری تو کاره نه ضایع شدن ... این زندگی که قراره تشکیل بشه شمام به اندازه اون آقا توش حق نظر داری...:72::72:
مائده جان،الان شما نامزد نیستید، ایشون همسرت نیست، فقط یه خواستگاره همین!
به دید خواستگار بهش نگاه کن، وابسته اش نشو، دل هم نبند.
مگه شما چرا الان عقد نکردید؟چرا نامزد نشدین؟ چرا عروسی نگرفتین؟؟؟ خب واسه اینکه هنوز میخواستی بشناسیش بعد تصمیم نهاییت رو بگیری،پس بشناس
اگه اینطوری بتونی پیش بری خیلی خوبه، که اصلا تا الان اینطور نبودی متاسفانه
بذار راحت باشه و حرفاش رو بزنه،بعد تو بسنج، خیلی کوبنده باهاش برخورد نکن که باعث بشه چیزی رو ازت مخفی کنه، ولی خودت رو موافق هم نشون نده. فقط رفتاراش رو زیر نظر داشته باش
مثلا راجب جشن مختلط و... من نمیدونم خودتون چطور هستین، ولی هر جور هستی اگه ناراحت شدی مثلا ناراحتیت رو خیلی بروز نده، قبلش بپرس چطور شد رفتی اینجا؟ کدوم دوستانت بودن؟ این جشن رو کدوم دوستت گرفته بود؟
بعد که دوستش رو شناختی ببین چقدر با اون دوستش صمیمی هست و ارتباط داره، چقدر ازش حرف میزنه همیشه؟(غیرمستقیم حواست باشه)
بگو این خانوما حتما فامیل دوستت هستن،یا دوستشن؟؟ خیلی معمولی بپرس، نذار او بتونه ذهنت رو بخونه!
میدونی چرا اینا رو میگم؟چون الان باید بشناسیش،اگه دیدی مناسب هم نیستین خدانگهدار!
فقط به چشم خواستگار ببینش،بعد ویژگی های + و- رو بنویس، فقط با عقلت. احساسو بذار کنار. ببین عقلت میگه اگه یه روزی عاشقش نبودی و دوست داشتنت کمتربود از این چیزا ناراحت میشی یا نه؟ تحمل میکنی یا نه؟؟
بعد تصمیم بگیر
مرسی از آیدا جان ریحانه جان
آیدا جان : من نظراتم رو میگم بهشون ... گاهی اوقات نسبت به رفتارام دچار دوگانگی میشم ... حس میکنم شاید از بچگی نشعت میگیره یا از اطراف ...
مادرم هم بخاطر این موافق رفت و آمد نیست که میگه تو منو جلو اونا ضایع کردی اونارو برنده کردی بهش میگم مگه مسابقست که اینطوری میکنی میگه اره الان پسره با خودش میگه دیدی دخترت با من موافق بود تا تو(مامان) در صورتی که اصلا اینطور نیست ... اونا خیلی به مادرم احترام میذارن و حرفش رو قبول دارن اما مادرم بدبینش شده ... هرچیم میگم بیا 3 تایی بریم بیرون تا بیشتر آشنا بشی میگه الان نه اصلا از پسره بدش میاد ... من از این موضوع خیلی ناراحتم
ریحانه جان :درسته که نامزد نیستیم ولی یه کوچولو تعهد هست من خودم به شخصه خیلی از بیرون رفتن هامو کم کردم دقیقا چون الان تو مرحله شناخت هستیم باید بیشتر حواسمون به رفتار و گفتارمون باشه ..
دوستاش رو 3 تاشون رو بیشتر ندیدم ... پسرای بدی نیستن ... اما خدا از جمع های پسرا یا دختر پسرها خبر داره ...
شما هیچ گونه تعهدی نسبت بهم ندارید.هیچ گونه.دقیقن چون تو مرحله شناخت هستی باید
حواست رفتا گفتار طرف باشه.
بنظر میاد دیگه تو دلت بله قطعی رو گفتی و الان رفتی تو مرحله کوتاه اومدن ازمعیارهات. شماتو این مرحله تعهدی ندارین. یعنی تعهد کامل ندارین. تعهد شما در حدی است که فعلا خواستگار دیگه ای قبول نکنی تا ذهنت مشغول دیگری نشه و لی تعهدی برای بله کفتن ندارین وحتی دوره نامزدی هم جهت شناخته و هر جا صلاح بود باید قطع بشه .
درمورد خونه هم باید بگم شبیه همون موردیه که می خواستی راجع به درامدش بدونی. جرات مندانه نظرتو بیان کن . شایدقبول کنن یه جای کوچکتر تهران بخرن و اگر نه که اون موقع راجع به بعدش فکر میکنی اما تا چیزی رو عنوان نکردی راجع به پاسخ ایشون پیشداوری نکن.
تو پستت گفته بودی دخترخالتون همراهت بوده وقتی فیلم تولد دیدی. عزیزم درست نیست الان که برای شناخت هم حرف میزنین دخترخالت بیاد. اولا از حالا برای رابطت حریم قائل شو .دوما
بابودن ایشون هدفمندی رابطه واسه ازدواج زیر سوال میره وجنبه وقت گذرونی پیدا میکنه.
یه کمی هم روی عزت نفست کارکن بااین وضع که داری پیش میری ممکنه به مشکل برخورد کنی. اینکه سطح مالی خواستگار ازشما بالاتره نباید باعث بشه نظرتو مطرح نکنی.
یه کتابی هست به نام "رشد و افزایش عزت نفس " از نشر آسیم ترجمه دکتر مهرناز شهر آرای خوندنش خیلی کمکت میکنه.
مرسی گلاره جان ...
درباره خونه من فقط برگشتم گفتم 60متر کمتر نباشه و اینکه تلاش برای خریدن بکن ...
راجب بیرونم منو دخترخالم قراربود بریم بیرون ایشون سر راهشر مارو رسوند دیگه خودشم اومد ...
ایشون گفتن الان باید چیکار کنیم داره وقت میکذره یه برنامه ریزی کن منم گفتم برنامه برنامه ریزی باید از سمت شما صورت بگیره و یکی دوبار دیگه خانواده ها رفت آمد کنن بعد گفت نمیخوای که من با مامانت چند باری برم بیرون منم گفتم باشه ... حالا مادرم متقاعد نمیشه که رفت و امد کنیم:161:
سلام راستش میخواستم درباره یه مسئله ازتون کمک بخوام ...
من به دلیل کلاسای دانشگاهم و یه سری مشغله های دیگه نمیخوام اینجایی که الان مشغول بکار هستم باشم .... میخوام اگر بشه استعفا بدم ....
این آقا یه مغازه ای جدیدا باز کردن که خودشون نمیتونن بایستن و 2 نفر رو استخدام کردن که اصلا کار بلد نیستن ... یکی از دوستانم رو به عنوان بازاریاب به ایشون معرفی کردم که هم دوستم هم ایشون استقبال کردن ...
اما یه سری کارهای فاکتور زنی دیگه توی مغازه هست که شخصی به عهده اش گرفته از پسش برنمیاد ... چندبار بحث اینکه منم برم پیششون کار کنم افتاده اما نه به صورت جدی ...
حالا میخوام که جدی باهاشون صحبت کنم برم برای کار سوالام ایناست
1.چطوری مسئله اینکه دوست دارم برم اونجا کار کنم رو جدی باهاشون مطرح کنم؟؟
2.چطوری درباره حقوق و مزایا صحبت کنم؟
سلام مائده خانم دسترسی به اینترنت تو محل کار قطع شده (خدا رو شکر بازدهیم به شدت بالا رفته) تو خونه هم بچه ها نمی گذارند چند روزی نبودم شاید بعدا هم به سختی بتونم بیام سایت اما این مسئله رو اصلا مطرح نکن نهایتا بگو الان سرت شلوغه یک نفر رو موقت بگیر تا بعدا سر فرصت یک نفر مناسب پیدا کنی اصلا اسمی از خودت نیار خدا نگهدار موفق باشی
شما الان تو مرحله شناختی
ولی اینجوری با قبول این پیشنهاد کار رو سخت میکنی یه جورایی انگار همه چی رو تموم شده اعلام میکنی
حتی اگه بیکارم بودی قبول نکن گلم
:81:
من فکر میکردم شاید یه مدت موقت اونجا کار میکردم شناخت خیلی جامع تری پیدا میکردم ...
اصلا صلاح نیست که تا قبل از ازدواج پیش ایشون کار کنید. به دلایلی که دوستان قبلا گفتن. واز اون بدتر معرفی دوستتون به خواستگارتون بعنوان کارمنده. خانم عزیز شما قبلا همیشه از سادگی مادر گرامی شاکی بودی الان خودت داری خیلی با خامی و ناپختگی رابطه با خواستگار رو پیش میبری. آخه دوستتو که لابد ایشون هم یه دختر جوونه برای چی معرفی میکنی؟
شما خودت با این آقا هنوز در مرحله شناخت و تحقیق هستید. بعد این کارها چه معنی داره؟که دوستت و احیانا خودت برای کار بری پیش ایشون.
سعی کن شان و مرتبه خودتو پیش اون آقا وخانوادش بالاتر بیری.
مائده جان عزیزم این کارارو نکن درست نیست!
نه خودت برو نه دوستت رو معرفی کن حتی اگه خودش پیشنهاد داد واصرار کرد.
الان ایشون فقط خواستگار شماست وتو مرحله شناختی هیچی هم معلوم نیست شاید بشه شابد نشه !
جوروی رفتار نکن که مادرت فکر کنه تو خواستگارت همچی بریدین ودوختین این وسط اون هیچ کاره است احترامش نگه دار!!!!
درود
تایپیک شما به سرعت رشد کرده و تقریبا هر یک روز 10 تا پست قرار داده شده!!!!
فکر نکنم اینجوری به نتیجه برسید خیلی هول هستی دختر خیلی داری عجله میکنی با این رفتاری که داری مطمئن باش هیچوقت موفق نمیشی واقعا درکش برام سخته با توجه به سن کمی که درای 20 سال چرا اینقدر مشتاق ازدواج کردن هستی!!!
اخطار نتیجه رفتار نهایت منجر میشه به اینکه زندگیت بشه تجربه ای برای دیگران.:72:
ببخشید جسارت میکنم اینو میگم ولی تایپیک داره چت وار بسوی جلو حرکت میکنه جواب های خیلی کوتاه اینجوری تایپیک خیلی زود به ظرفیتش میرسه و توسط مدیران قفل میشه
سلااام آقای خاله قزی ...
اول اینکه من 22 سالمه
دوم اینکه راهنمایی خواستم حرفای بیخود نگفتم که بخواد چت وار حساب بشه ...
اخطار نتیجه رفتار نهایت منجر میشه به اینکه زندگیت بشه تجربه ای برای دیگران.:72:راجب این جملتون هم میگم که اصلا اینطور نیست و امیدوارم زندگی هیچکس تجربه ای بد برای دیگران نباشه امیدوارم جوری زندگی کنم که الگویی برای دیگران باشم ...
با توجه به اومدن محرم و صفر فکر نمیکنم عجله ای درکار باشه ... منم تو حرفام جدیدا از عجله حرفی نزدم ... اگرم گاهی عجله میکردم حتما لازم بوده
مائده جان ناراحت نشو
به نظر منم خیلی احساسی و هیجانی داری پیش میری دختر خوب ...
این روزها رو ما هم گذرونیدم ... یاد ازدواج خودم افتادم منم مثل الان شما شاید خیلی بیشتر هیجانی بودم و احساسی تصمیم گرفتم ولی الان که چند سال از اون روزا میگذره میگم کاش اون موقع تجربه الانم رو داشتم و بهتر تصمیم میگرفتم
دوستان دارن تجربه هاشونو رایگان در اختیارت میذارن دوست ندارن راه رو اشتباه بری و خیلی از مشکلات رو شخصا تجربه کنی ...
امیدوارم زندگی خوبی رو شروع کنی :72: