نوشته اصلی توسط
تقدیر
سلام خیلی ممنونم که وقت گذاشتین و نوشته هامو خوندین
طلاق عاطفی؟؟؟؟؟آخه چراااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! من که همش عاشقانه باهاش رفتار کردم ؟!!!منکه همه جا نیازای اون رو به نیازای خودم مقدم دونستم منکه از خودم گذشتم؟آخه چراااا؟؟؟؟اونکه عاشقم بود.نمیتونم قبول کنم که نبود اول عاشقم شد اول که همه چی خوب بود؟کارای قشنگ میکرد.منم واسش میکردم .آخه چرااااااا؟اونم با من.این منطقی نیست.این عاقلانه نیست این طبیعی نیست.نمیدونم .من حتی میدیدم خیلی تحت تاثیر مادرشه خودمو به مادرش نزدیک کردم که جای دختر نداشتشون باشم.تو همه کارا با اینکه خیلی جاها باهاش مخالف بودم ولی جلوی بقیه فقط با احترام و کلی ذوق و شور حمایتش کردم.منکه غیر از عزیزمو جانم بهش نگفتم!!!!!منکه همه جا مشوقش بودم.درسشو با وجود مخالفت من ول کرد انقده تشویقش کردم تا دوباره امسال شروع کرد به خوندن اونم تو رشته مورد علاقش.هیچ جا جلو تفریحاتشو نگرفتم با خودم گفتم اونم آدمه حق تفریح تکی داره.وای خدا باورم نمیشه.انقدر دردناکه برام که نگین.باورتون نمیشه منو محکم میزد مثلا هلم میداد که بخورم تو دیوار یا دستمو جوری فشار میداد که دردم میومد یا پرتم میکرد با اینکه ازش میخواستم نکنه ولی بازم میکرد ولی من عین احمقا انقده تو وادی دوست داشتن بودم میگفتم شاید اینم یه جور ابراز محبته.چون خواهر نداشته حالا من عروسکش شدم شاید بلد نیست.ای خدااااااااااخب منم یه آدم بودم اولین باری بود زندگی متاهلی میکردم.خیلی جوون بودم خب شاید منم یه بی تجربگی هایی داشتم ولی طلاق برام حکم مرگ بود اونم تو ازدواج خودم که عاشقانه شروع شد
بابا توروخدا بگین چجوری هضمش کنم؟ یه راهکار بدین با افکارم چه کنم؟من میترسم؟من نراحت و غمگینم من دوسش دارم من دلم تنگ شده من ....وهزار احساس دیگه میتونه یه آدمو بترکونه حالا عقلم میگه باید جداشی ولی با اینهمه حس چه کنم؟؟؟چه کنم خداااااااا؟؟؟؟ چرا من؟؟؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟:54::54: