دوست ندارم مال یکی دیگه باشه وقتی دیشب رو بالا بود قلبم داشت کنده میشد چرا اینجوری شدم
طبیعیه اگه احساسی غیر ازین داشتید عجیب بود .
نمایش نسخه قابل چاپ
دوست ندارم مال یکی دیگه باشه وقتی دیشب رو بالا بود قلبم داشت کنده میشد چرا اینجوری شدم
طبیعیه اگه احساسی غیر ازین داشتید عجیب بود .
سلام.
از جناب مدیریت همدردی بسیار ممنونم.فقط خواستم این شعر یک ایده ای باشه که نیکا88 جان به شوهرش انتقال بده این حسشو. حق با شماست شاید ایشون تصور کنند که آخر سه نقطه ها رو باید طرف مقابل حدس بزنه خودش)
بنده از این به بعد بیشتر دقت میکنم.
عذرخواهی بنده رو بپذیرید.
- - - Updated - - -
سلام نیکا88 جان.
من هم با نظر مدیریت همدردی کاملا موافقم.
شما میتونی با عضو انجمن آزاد شدن پاسخ ها و راه حل های تخصصی دریافت کنی. بعضی وقتا مشکلات یه جوریه که میشه با افراد معمولی و همچنین با افرادی که تجربه دارند مشورت کرد و راه حل های عمومی و خوب گرفت. اما موضوع شما خیلی خاصه و نیاز به راهنمایی های تخصصی داره.
راه حل های تخصصی رو از مدیر و مشاوران خبره بگیر.
راهکارها رو که انجام دادی اگه دوست داشتی با دوستان در ارتباط باشی بیا و عملکردهاتو بگو تا ما هم استفاده کنیم.
موفق باشی خانوم گل:72:
عزیزم صبور باش. حسودیت میشه چوناین یک احساس طبیعیه تو وجود هر زنی!
قبل از برگشت اون خانوم شما روزهای فراموش نشدنی رو تجربه کردی پس خیلی طبیعیه که بهش وابسته بشی. اگه نمیشدی باید به خودت شک میکردی.
واقعا توی این مرحله که کارت حساس تر شده هر گونه اظهار نظری نقطه بحرانی تلقی میشه.
به همین خاطر نظری نمیدم گلم چون میخوام درست ترین تصمیم رو بگیری و از افراد خبره کمک بگیری.:43:
سلام نیکا جان
تاپیکتون عالیه کلی انرژی گرفتم
باید یاد بگیریم که باوجود مشکلات میشه خیلی عالی زندگی کرد.تاپیکت بهم جون داد بهم روحیه داد.به منی که چند وقته روحیه ام داغونه انرژی داد
دلم خوش شد
واست آرزوی خوشبختی بیشتری رو دارم:72:
- - - Updated - - -
آرامشت رو خیلی دوست دارم:72:
انقدر حالم خوبه:227: انقدر خوشحالم طاقت نیاوردم پیش خودم گفتم حتما باید برم همدردی اینا رو بنویسم:43: :72:
سلام دوستان خوبم:46: ازتون ممنونم که همواره با من هستید و تنهام نمیذارید:43:
دیشب شوهرم حدود ساعت یک شب اومد پایین من تو حیاط داشتم تاب میخوردم که یه سایه دیدم سریع رومو برگردوندم مهرداد بود آهسته گفت دربست میری از حرفش خندم گرفت گفت هیس عزراییل بیدار میشه نشست کنار من باهم آروم تاب میخوردیم بهش گفتم چرا نخوابیدی گفت فکر تو نمیذاره بخوابم،دیگه از این وضعیت خسته شدم دستشو گرفتم به حرفاش ادامه داد؛اشتباه کردم دوباره ازدواج کردم منو ببخش قدر خوبیهاتو ندونستم به جای اینکه به تو توجه کنم به اون زن عفریته محبت میکنم بابت کم لطفی که در حقت میکنم منو ببخش اگه میبینی به نازنین محبت میکنم فقط بخاطر اینه نمیخوام بهانه دستش داده باشم هیچ علاقه ای بهش ندارم دروغ نگم اولش دوستش داشتم ولی حالا فقط دلم براش میسوزه نمیخوام با رفتنش حتی ذره ای عذاب وجدان داشته باشم.من منتظرم خودش بره که مطمئنم به زودی میره ولی از تو انتظار دارم همیشه کنارم باشی و منو تنها نذاری میدونم چقدر به من نیاز داری به من فرصت بده تا الان تحمل کردی یه کم دیگه تحمل کن.اگر محبت نمیکنم واسه اینه صدای نازنین در نیاد تا با حرفاش تحقیرت نکنه به خدای احد و واحد قسم خیلی دوستت دارم تو همه زندگی منی عمرمی با بودن در کنار تو به آرامش میرسم بهت نیاز دارم،منم بهش گفتم منم دوستت دارم و بهت افتخار میکنم دوست دارم سایه ات نه صوری بلکه واقعی بالا سرم باشه.بغلم کرد گفت باور کن جبران میکنم منم از موقعیت استفاده کردم گفتم یه چیزی بگم!من خیلی دلم بچه میخواد مهرداد خندش گرفت گفت حتما!حالا چند تا میخوای؟الان که مغازه ها بستست بذار فردا صبح یه تپلشو واست میخرم خندمون گرفت ولی مجبور بودیم بیصدا بخندیم.قبول کرد گفت از خدامه میدونی که خیلی بچه دوست دارم انشاالله بچه دار هم میشیم یه بچه عین نیکا خشگل و تپل مپل.بعدش دست همو گرفتیم تو حیاط قدم زدیم اونم با پای برهنه. خواستیم بریم خونه هامون که مهرداد گفت:
"خداحافظی سخته ولی چاره نداریم پس همه شما رو به خدا میسپاریم" "آخرین حرفه مهرداد بلا به دلبر ناز و طلا لبخند یادت بمونه" "خدانگهدارتون فردا میایم پیشتون" از بس خندیدم نفسم بالا نمیومد.مهرداد ول کن هم نبود گفت وعده دیدار ما فرداشب تو حیاط خونه کنار باغچه لطفا از آوردن کادو خودداری فرمایید:)
بهم گفت دلم میخواد همیشه خندون ببینمت
حرفاش دائم تو کلم میچرخید اصلا خواب به چشمام نمیومد
دلم میخواد بلند فریاد بزنم *مهرداد دوست دارم* :43::43:
تبریک..... :72:
وافعا خوشحال شدم..... امیدوارم همیشه شادو خندان باشید:227:بالاخره صبرو محبت جواب داد... کاش همه مثل شما باشن:72:
به حرفای قشنگی که شنیدی حسودیم شد ... :58:
تبریک میگم .... بالاخره موفق شدی و این اطمینان هم حاصل شد که شوهرت فقط تورو میخواد ...
وای وای وای وای
چقد ذوق کردم
مث این عاشق و معشوق های یواشکی
وای خیلی خوشحالم:43:
با سلام
به نظرم خیلی هم این پست جای خوشحالی نداره.
همیشه آماده باش. اگر با این چیزها و شنیده ها خیلی خیلی خوشحال می شوی.
چیزهای بیشتری از این قبیل برای ناراحتی هم هست.
یاد بگیر خیلی فکر نکن با این رمانتیک ها می توانی پرواز کنی. چون باید یاد بگیری با حرفها و مشکلاتی هم که چنین زندگی برایت دارد نباید افسرده و دمق بشوی.
یه کم باید بیایی توی خط اعتدال و تعادل
هم زیادی با این مسائل خوش خوشانت نشود.
هم با آن مسائل ناراحت کننده زیاد به هم نریزی .
گفتنی های بیشتری هست.
اگر همسرت او را عفریته می خواند، اصلا چیز جالب و خوشحال کننده ای نیست.
به او یاد بده که در مورد همسرش باید همیشه محترمانه صحبت کند.
فراموش نکن تو هم همسرش هستی.
به او نشان بده قوی هستی. تا برایت بازی نکند!!!!
منظور مدیر این است که شما متعادل و قوی باشی . مهم نیست طرفت فیلم بازی میکنه یا صادق هست مهم این هست که شما درست پیش بروی . مثلاً همین نکته که همسر دیگرش را عفریته خطاب می کند این اخلاق ناپسند است چه آن همسر شمر ذالجوشن باشد چه نباشد اینکه همسرش او را چگونه یاد می کند و خطاب می کند حکایت از ادب او دارد لذا شما نباید مسرور شوی . اینکه دلگرم از محبتش بشوی بد نیست اما وابسته به این رفتارها شوی و حس پرواز بهت دست بدهد خطر افتادن را وقتی او را در کنار همسر دیگرش به خوشی می بینی را در پی دارد اما اگر شما آنقدر قوی باشی که چه این رفتار رمانتیک باشد چه نباشد شما ثبات داشته باشی باعث می شود طرفت هم خود واقعیش بشود و نیازی به بازی نبیند و شما هم در هر صورت با قوت و آرامش زندگی خواهی کرد
خداوکیلی یه لحظه منم میخواستم بعد خوندن نوشته های ایشون همینو بنویسیم که خیلی روی این رفتارها تمرکز نکن و باعث نشه خوشحال بشی و غافل سعی کن مسیرت را درست طی کنی درسته یکم دیرتر به نتیجه میرسی ولی مطمئن باش میرسی.
محبت کن بهش ابراز علاقه کن سورپرایزش کن ولی صبور باش بانو اینجوری نباشه که یکبار بروفق مرادت رفتار نکرد ناراحت بشی و همه آرزوهایی که داری را بر باد رفته ببینی خواسته هایی که داری را متعادل کن توقعی که داری از این زندگی کم کم ولی نتیجه میگیری بانو :72:
پ.ن:بجان خودم ریا نکردم میخواستم بنویسم ولی ترسیدم ایشون دلخور بشن یاد اون ضرب المثل افتادم
بلند نخند که غم توی اتاق بغلیه و میشنوه.
ایشالله که به کمک بچها و مشاورین سایت همدردی توی مسیرت ثابت قدم هستی و نتیجه میگیری :227:
سلام عزیزم:72::72:
یوسف مى دانست تمام درها بسته هستند اما به خاطر خدا و به امید او حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد.
"اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند، به طرف درهای بسته بدو چون خدای تو و یوسف یکیست"
قدر تو به اندازه ی صبر توست ...:72:
و رازهایت ، نهفته در صبرهایت
اصلا تو آمده ای که صبر کنی !
شوهرم امشبم اومد پایین اما اینبار رفتیم تو خونه مهربون و با محبت مثل این چند روزی که گذشت...
سرمو گذاشتم رو پاهاش موهامو نوازش میکرد که خوابم برد یه لحظه بیدار شدم دیدم چادر رو سرمه و خودش نیست
هیچ کدومش فیلم نیست تمام رفتارش از ته قلبشه شدیم عین این عاشق و معشوقی که بیقرارند با اینکه نزدیکیم ولی فرسنگها از هم دوریم امشب حالش خوب نبود بغض داشت کم حرف میزد:54:
چه رابطه ای است بین گلوی تو و چشمان من ؟
تو بغض میکنی ، چشمان من خیس می شوند …:54:
سلام نیکان جانبابت صبر و تحملت واقعا بهت تبریک میگمامیدوارم در نهایت زندگی بکامت شوددوست عزیز من نکته ای برای راهنمایی ندارم چون مورد تو مثل یه اختلاف ساده نیست که بشه راحت پیشنهاد داد؛همان طور که مدیر گرامی تذکر دادند این مورد مبتلا به عمومی نیست پس:شما به راهکارها و توصیه های کاملا تخصصی احتیاج داری تا در نهایت نتیجه مطلوب را بگیری،خواهش میکنم هرچه زودتر عضو انجمن آزاد شوید و از افراد متخصص این امر راهکار بگیرید و انجمن عمومی را به منظور دیگری(همراهی،دردو دل و...) در کنارش ادامه دهیدشاید در انجمن عمومی دوستان به شما پیشهاداتی بدهند که جای تشکر دارد اما بعید میدانم کسی تجربه این شرایط را داشته باشد پس نتایج این پیشنهادات مشخص نیست و شاید در بلند مدت اثر معکوس بگذارد و کار را برای شما دشوار...این دوره زمانی بسیار برای شما طلایی هست و باید رفتاهایت کاملا سنجیده باشد، پس لطفا از این زمان طلایی بدرستی استفاده کنید.با آرزوی سعادت و نیکبختی برای شما و دختر نازنینت
سلام نیکای عزیزم.
خیلی برات خوشحالم. چون صبوری چون مهربونی چون خدا خیلی دوست داره.
این ها بزرگترین سرمایه های تو هستن.
هر وقت شوهرت خواست از اون خانم بدگویی کنه، فوری دستتو بذار روی لباش و بگو دوست ندارم از دهنت حرفای بد بشنوم حتی در مورد کسی که نمیذاره مردی که عاشقشم، بیشتر کنارم باشه.
موفق و پیروز باشی.
قفل دل های آدما فقط با شاه کلید محبت باز میشه.
شما محبت کن و صبور باش گلم.
:72::72::72:
نیکا جان منم از خوشحالی شما خوشحالم و امیدوارم این خوشحال همیشگی باشه . شما لایق یه زندگی خوب هستید . شما زمانی با همسرتون ازدواج کردید که ایشون همسرش رو طلاق داده بود و یه فرد مجرد محسوب میشد . پس از ازدواج با شما ایشون حق نداشت همسر اولش رو دوباره وارد زندگیش کنه و سر شما هوو بیاره . یعنی شما حق داشتید قبول نکنید . حالا هم اگه ایشونو دوست نداره و ازش متنفره چرا طلاقش نمیده ؟ چرا مجبوره تحملش کنه ؟ چرا به هر دو شما زجر میده؟ چون بهش ترحم میکنه؟ نکنه به شما هم ترحم میکنه ؟نکنه حرفهای قشنگی که به شما میزنه به اونم میگه؟ مردای دو زنه غالبا اینکار رو میکنند تا هر دوتا زن رو راضی نگه دارند . ولی اینکار رو نمیتونه زیاد ادامه بده ویکی از شما رو باید انتخاب کنه .
وقتی همه با هم هستید به همسر اولش بیشتر محبت می کنه ؟
تا حالا با خودت فکر کردی که همین جمله هایی که تو تنهایی تون به شما می گه رو هم می تونه به همسر دیگه بگه ؟
مگه به دلایل مشخص که فرمودید ازش آزار نمی بینه چرا ازش جدا نمی شه ؟
من نمی خوام ته دلت رو خالی کنم اما خیلی هم خوش باور نباید باشی .
کاش اشتراک آزاد می گرفتی از آقای مدیر کمک می گرفتی .
خدایا دیگه خسته شدم دیگه تحمل ندارم گریه امونمو بریده
دخترم تو حیاط بازی میکرد من تو خونه داشتم به کارام میرسیدم با صدای گریه دخترم اومدم حیاط هووم بهش دو تا سیلی زده بود چون نیکا حیاط رو کثیف و گلی کرده بود و هووم مهمان داشت طبق معمول دوستاش بودند بهش گفتم ای بی انصاف با من دشمنی داری چرا سر دخترم خالی میکنی! دخترم چه گناهی کرده؟ تو این پنج سال حتی سرش داد نکشیدم اونوقت تو میای زیر گوشش سیلی میزنی از عذاب خدا نمیترسی داشت بهم فحشای زشت و رکیک میداد که دست دخترم رو گرفتم بردم تو خونه بغلش کردم میدونید نیکا چی میگفت! با گریه:مامانی از اینجا بریم من از خاله بدم میاد نتونستم خودمو نگه دارم به گریه افتادم بهش شربت خنک دادم و آمادش کردم باهم رفتیم سر خاک بابای نیکا.دخترم با یک بتری آبی که داشت قبرو شست بغضم شکست. محمد کاش انقدر زود نمیرفتی ببخشید محمد بهت قول دادم مراقب دخترت باشم ولی سر قولم نموندم کاش هیچ وقت نمیگفتی بعد از مرگم ازدواج کن کاش اجازه نمیدادی. میبینی زندگیمو!کاش منو نیکا هم پیشت بودیم...ای کاش ...
دیگه خونه نرفتم اومدم خونه خواهرم با اصرارش جریان رو واسش تعریف کردم دلداریم داد. وقتی نیکا رو میبینمش اشکام سرازیر میشه خدایا دیگه ظرفیت ندارم همه چیو تحمل کردم ولی امروز خیلی دلم شکست اشکای دخترم یادم میاد دیگه تصمیمم رو گرفتم یا اون زنه واسه همیشه میره یا طلاق.تا الان آروم بودم هنوز اون روی نرجس و ندیدند دیگه رسیدم به ته خط
به شوهرت بگو خانه جدا برایت بگیرد. طلاق گرفتن شرایط مناسب مالی می خواهد. آیا شرایط مالی مناسب یا شغلی داری که بتوانی خودت را اداره کنی ؟ حتی اگر هم می خواهی طلاق بگیری اول باید این شرایط را برای خودت فراهم کنی بعد جدا شوی. عزیزم می فهمم چه می گویی و من هم طاقت ندارم این صحنه ها را ببینم اما احساسی تصمیم نگیر. در وهله اول به شوهرت بگو خانه تو را اجاره دهد و با پول آن خانه دیگری برایت فراهم کند. محکم سر حرفت بایست و کوتاه نیا.
اگر هم واقعا طلاق می خواهی اول شرایط مناسب مالی فراهم کن بعد اقدامی انجام بده.
به هیچ وجه هم با آن زن درگیر نشو. اما جلوی او کم نیاور و گریه نکن. درگیری فیزیکی فقط دردسر درست می کند و حتی ممکن است کار به جاهای باریک بکشد. اما او نباید فکر کند که شما در مقابل او ضعیف هستید. محکم در مقابل او بایستید و با اقتدار باشید. ممکن است بگویید نمی توانید. اما عزیزم سختی های زندگی برای این است که ما همین چیزها را در وجودمان پرورش دهیم. یاد بگیریم محکم باشیم مقتدر باشیم شجاع باشیم عاقل و منطقی باشیم . پس به خودت احساس ضعف راه نده.
- - - Updated - - -
ازدواج کردن و حتی ازدواج مجدد امری پسندیده برای یک خانم است. اما مشکلات از جایی شروع می شود که خانم زندگی اش کاملا متکی به مرد باشد و وابسته مالی یا عاطفی باشد. سعی کن مستقل باشی و منفعل نباشی.
- - - Updated - - -
با همسرت قاطع باش و به او بگو باید برای شما شرایط مناسب را فراهم کند. اینقدر بهش سهل نگیر و از خواسته های مشروع خودت نگذر.
- - - Updated - - -
خوب بودن بیش از حد شما باعث شده است شوهرت حس مسئولیت پذیری نداشته باشد و این بدترین آفت زندگی مشترک است. با شوهرت صحبت کن.
اگر یک درصد هم بخواین تو اون خونه بمونین شوهرتون باید حتما حتما عکس العمل نشون بده بعدم شوهرتون بالاخره مرد اون خونه است باید مدیر باشه وبین شمارو مدیریت کنه با کوتاه اومدن شما فقط اون زن عادت میکنه همیشه همینطوری باشه وهرکاری میخواد بکنه شما هم گریه کنی وتموم اون همین ومیخواد که شما بری از اونجا و شوهرتونم نذاره خیلی بعدن بیاد پیش شما و کلا کم کم از زندگی همسرتون حذف شید یه مدل خانوم اینطوری دیدم خیلی با سیاستن به نظر من که از اون خونه نرید از همسرت بخواه مرگ یه بار شیون یه بار باید حتما حتما روزهایی تو هفته مختص شما باشه هر چقدر اون دعوا کرد بکنه بالاخره خسته میشه نمیشه چون اون دعوا میکنه وقهر شما شوهرتون و ول کنین ونبینینش از شوهرت بخواه مقتر باشه وپشت شما وایسه و نذاره این موضوعات ریشه دار شه اینجور ادما با کوتاه اومدن درست که نمیشن هیچی وقیحتر میشن منظورم دعوا کردن نیستا اما محکم وایستادن شما وشوهرتون مهمه اصلا مگه همسر شما بچه است که از این خانوم میترسه ترسی نداره یه عکس العمل خوب نشون بده وبهشون بگه دیگه همچین کاری تکرار نشه وکاری هم بکنن چه میدونم قهری چیزی تا اون خانوم جدیت شوهرتون و درک کنه هم شما خیلی شل گرفتید هم شوهرتون اینطوری روز به روز مشکلاتتون اضافه میشه خونه جدا به نظر من اول مشکلاته چون اون خانوم سعی میکنه شما رو کلا حذف کنه با همین مدل دعوا کردن و... نمیذاره شوهرتون بهتون سر بزنه البته این نظر منه اینجا همچی به شوهرتون بستگی داره ازش بخواید مدیر باشه ازش بخواید یه فکری بکنه و راه درست وبره اگرکاری نکردن وبراشون مهم نبود یا باز از دعوا و... اون ترسیدن به نظر من ب طلاق وشرایطشم فکر کنین
ببین نیکا جان من الان آخرین پست هایی که مدیر همدردی و فرشته مهربان برایت گذاشته بودند خواندم. اما شما کوچکترین توجهی به این پست های مهم نداشتید و باز هم مشابه همان پست رمانتیک را تکرار کردید. نیکا جان اگر به آن دو پست توجه می کردی و روی آن فکر می کردی حالا اینقدر به هم نمی ریختی.
به پست های خودت نگاه کن. یک در میان یا از رمانتیک ها می گویی یا گرفتار اشک و غم و گریه هستی و به جدایی فکر می کنی.
شما احساسی رفتار می کنید و ثبات ندارید.
شما به جای اینکه به پست مدیران سایت توجه کنید مخالفت کردید در حالی که راهنماییهای بسیار ارزشمندی بود.
به شما توصیه می کنم یکبار دیگر پست های مدیران سایت را که برایتان نوشته اند بخوانید و به آنها عمل کنید. اینجا کسی قصدش خراب کردن عاشقانه های شما نیست بلکه همه می خواهند زندگی شما در مسیر مطمئن پیش برود و ضربه نخوری.
- - - Updated - - -
اگر علت عدم توجه شوهرتان به شما وجود هوویتان و مخالفت اوست و اینکه اگر به خانه شما بیاید هوویتان شما دوتا را با هم می بیند و کفری می شود ، پس اگر خانه جدایی بگیرید که جلوی دید هووی خودتان نباشید و هوو هم آدرس خانه را نداشته باشد که بخواهد اذیت کند بهتر است.
الان شوهر شما یواشکی به دیدن شما می آید و بهانه می آورد که همسرش نباید بفهمد و یک شب عاشقانه را می گذراند و می رود. شوهر شما الان هم خدا را دارد و هم خرما را. ببین احساس شوهرت به هوویت به شما ربطی ندارد. اما شوهر شما از این موضوع استفاده می کند و سعی می کند با ابراز تنفر از هوویت خودش را در دل شما جا کند. در حالی که این مساله فرق زیادی به حال شما نمی کند و زندگی سخت شما ادامه دارد.
اما اگر خانه جدا داشت باشید یک محک خوب برای رابطه خودتان و همسرتان خواهد بود و می توانید بفهمید واقعا چقدر شما را دوست دارد و مسئولیت پذیر است. وقتی خانه جدا داشته باشید و هوویتان نداند کجاست دیگر مشکلاتی که با هوو دارید پایان می گیرد و خود و دخترتان آرام می شوید. همچنین دیگر مانعی برای رسیدگی شوهرتان به شما وجود ندارد. شوهر شما می تواند ساعات معینی از روز به سراغ شما بیاید و بعد ساعات دیگری را هم به هوویتان اختصاص دهد. و می توان ترتیبی داد که هوو از ساعات ملاقات شما خبردار نشود و شوهر شما هم به هیچ وجه حرفی به او نزند و حرف او را هم به شما نزند. شوهر شما دو زن گرفته است و باید هم مسئولیتش را قبول کند و هر دو را اداره کند نه اینکه آنها را با هم طرف کند و خودش کنار بکشد .
به نظر من چه کیفی می کنه این اقا مهرداد هم با خوشگلاش هست هم با محبتاش. و این وسط دوتا زن یکی مدرن یکی ساده و مهربونی اسیر شدن!
به هر حال به نظر من خانه جدا باعث می شود بفهمی شوهرت واقعا می خواهد با شما زندگی کند یا نه.
من واقعا نمی فهمم شما چرا عضو انجمن آزاد نمیشی تا راهنمایی تخصصی بگیری؟
الان یکی دو هفته ست من هر روز به این تاپیک سر می زنم. یه جا گفتین دارین فکر می کنین عضو بشین !
آخه این دیگه انقدر فکر کردن داره ؟
من اگه جای شما بودم روز اول عضو می شدم
میشه دلیلش رو بدونم ؟
اگه خونه جدا هم بگیره من نمیرم باید با اون زنش همه چیو تموم کنه تازه خواهرم باهاش تماس گرفت هر چی از دهنش دراومد تقدیمش کرد بهش گفت یا نرجس یا اون زنه از خدا بیخبر. جریان رو واسش تعریف کرد گفت بیکس گیرش اوردید خوب جواب محبتاشو دادی شوهرم گفت من نرجسو دوست دارم قول میدم همه چیو با نازنین تمام کنم داره میاد اینجا هر چی زنگ میزنه جواب نمیدم اس دادم تا اون زنه گورشو گم نکنه من نیستم طلاق و خداحافظ گوشیم ترکید انقدر زنگ خورد حالا اون باید زجر بکشه ازش متنفرم
خیلی وقت پیش بایست اینکارو میکردم
ویس شرایطش جور نیست تاریخ انقضا کارتم تموم شدست
- - - Updated - - -
نوشتم ازش متنفرم تا کمی سبک شم ولی هنوز دوستش دارم دیوانه شدم:54:
فکر کنم درست حدس زده بودم دقیقا همانی شد که جناب مدیر گفته بودن :72:
اولین کار توی روانشناسی برای حل مشکل حفظ آرامش هستش شما هنوز آرامش لازم را ندارید.قرار نیست با یه حرکت رمانتیک خیلی خوشحال بشین و با یه حرکت زشت هوویتان اینگونه جا خالی کنید لطفا ثابت قدم باشید.
درضمن تاریخ کارت هم گذشته باشه مهم نیست میتوانید توی حساب از طرق خود بانک وجه را واریز کنید که عضویت دلبخواهی دوستان لطفا دیگه تکرار نکنید خودشان بهتر تشخیص میدن که عضویت زدن لازمه یا خیر.
ما هر چی بگیم نظر مون کارشناسی نیست شما می تونی از کارت خواهرت استفاده کنی اشتراک یک ماهه مبلغش خیلی کمه
بهتره هر چخ زودتر از نظرات مدیر سایت استفاده کنی
سلام دوستان مهربونم:72::72:
حالم خیلی خوبه مهرداد باقی زمان صیغه رو به زنش بخشید حالا مهردادم مال من شد بهم چسبیده تا در نرم محبتاش دو برابر شده میگه فکر نمیکردم پشت این چهره آروم یه هیولا پنهان باشه:)
میخوام جریان رو واستون تعریف کنم:
همون شب مهرداد اومد دنبالم نیکا دویید رفت بغلش همه چیو براش با آب و تاب توضیح داد شوهرم آرومش کرد گفت خاله رو بیرونش کردم من گفتم اره جون خودت دیگه گول نمیخورم خواست بیاد سمتم گفتم نزدیکم نیا از امشب منو تو نسبتی نداریم تصمیمم رو گرفتم طلاق، خیلی جدی و خشمگین بودم تا اسم طلاقو اوردم انگاری پتک محکمی تو سرش کوبیدند حالش خراب شد گفت دیگه نازنین زنم نیست تو رو خدا نگو طلاق گفتم دیگه دوستت ندارم خیلی عذابم دادی از اول دوستم نداشتی با هزار زحمت تو رو به خودم علاقمند کردم من زنت بودم ولی هنوز نازنین تو قلبت بود بدون در نظر گرفتن من صیغش کردی منو انداختی پایین خودتون بالا خوش بودید هر روز تحقیر میشدم بخاطر علاقه ای که به تو داشتم سکوت میکردم ولی دیگه ساکت نمیمونم میخوام طلاق بگیرم گفت خودم کردم که لعنت بر خودم باد به جان تو که همه کسمی دیگه نازنین تو زندگیم نیست قبل ازینکه بیام اینجا رفتم خونه و همه چیو تموم کردم منو ببخش بهت بد کردم از خوبیهات سوء استفاده کردم بخدا قسم از وقتی نازنین اومد بیشتر بهت علاقمند شدم و پی به مهربونیت بردم فکر میکردم دوستش دارم ولی اشتباه کردم تنها تو توی قلب منی با من اینجوری نباش گفتم نمیتونم دوستت داشته باشم ازت متنفرم تو با نازنین خوش باش من از زندگیت میرم عصبانی شد گفت میخوای بری؟؟باشه برو ولی با رفتنت جونمو میگیری با این حرفش ته دلم خالی شد گفتم دیگه برام مهم نیستی بلند شد رفت سمت آشپزخونه... ترسیده بودم فقط جیغ میکشیدم گفتم دروغ گفتم بخدا دوستت دارم خواهرم سریع اومد و جلوشو گرفت دستش کمی زخمی شده بود خوشبختانه به خیر گذشت « فرداش ازش پرسیدم واقعا میخواستی خودتو بکشی گفت میخواستم بترسونمت جرأت خودکشی ندارم»دستش برام رو شد دیگه نمیتونه فیلم بازی کنه:) بازیگر قهاریه!!خب کجا بودیم!!
دستشو چسب زدم بغلش کردم گفتم تو دنیای منی ولی من دیگه صبرم تموم شده میخوام فقط مال من باشی قسم میخورد گفت دیگه نمیزارم اینقدر بهم بریزی جبران میکنم فقط کنارم بمون صدای زنگ در اومد شوهرخواهرم رسید از جریان خبر نداشت به شوهرم میگه به به باجناق جان پارسال دوست امسال غریبه نذاشتیم متوجه بشه یه شام حاضری خوردیم و اومدیم خونه، نازنین رفته بود و این نامه رو گذاشته بود:
مهرداد از همون اول هیچ علاقه ای بهت نداشتم اگه دوستت داشتم هیچ وقت ترکت نمیکردم بخاطر این دوباره وارد زندگیت شدم چون وجود یه زن دیگه تو زندگیت آزارم میداد و اما نرجس تا امروز تا سر حد مرگ ازت متنفر بودم میدونی چرا؟واسه آرامشی که داری واسه مهربونیت واسه صبرت همیشه آرزوم بود زنی مثل تو باشم ولی نیستم و نمیتونم باشم شاید مهرداد با من بود ولی دلش با تو بود من خوب حسش میکردم واسه همین باهات برخورد خوبی نداشتم قدر خودتو و خوبیهاتو بدون تو همون زنی هستی که مهرداد آرزوشو داشت ببخشید پامو تو زندگیت گذاشتم با اون ظلمایی که من در حقت کردم نمیدونم این حرفو بزنم باور میکنی یا نه مهم نیست باور کنی من حرف دلمو بهت میگم کاش هووم نبودی کاش خواهرم بودی یا حداقل دوستم بودی فراموشت نمیکنم. حلالم کن.
مهرداد میگه شگردشه میدونست عاطفی هستی اینا رو نوشت!!!!
خیلی دلم بحالش سوخت من که سنگدل نیستم حلالش کردم
دیروز عصری رفتیم بیرون قبل از رسیدن به مقصد مهرداد گفت چشماتو ببند و هیچی نپرس وقتی رسیدیم دستمو گرفت و منو تو یه خونه ای برد گفت حالا چشماتو باز کن چقدر زیبا بود مخصوصا آشپزخونه و کابینتاش:) گفتم چرا اینجا اومدیم گفت اینجا قراره مال تو بشه از تعجب چشمام گرد شد گفتم ما که خونه داریم گفت میخوام با اینجا تاخت بزنم گفتم خودتو به زحمت ننداز گفت ارزش تو بیشتر از ایناست نمیخوام با بودن تو اون خونه خاطرات تلخش برات تداعی بشه یادته گفتم جبران میکنم!!این تازه اولشه واست برنامه ها دارم:) پنج شنبه افطار میخوام به زور ببرمش خونه باباش تا بینشون رو آشتی بدم:) با هزار بدبختی راضیش کردم گفتم نریم باز قهر میکنم میرم خونه خواهرما:)
ازتون ممنونم که تنهام نذاشتید باهام دردو دل کردید بهم امید دادید
دوستون دارم:43::43:
چرا من همش فکر می کنم این داستان واقعی نیست ؟:18:
ببخشیدااا :18:
نيكا جان خيلى برات خوشحالم با دل مهربونت و صبورى و گذشت زندگيتو درست كردى
عزيزم شما فن بيان قشنگى دارى حالا كه داره زندگيت به روال بر ميگرده به نظر من شروع به نوشتن كن و بنويس با اين فن بيان قشنگت ميتونى يه رمان نويس خوب بشى از استعدادت استفاده كن گلم
اميدوارم هميشه شاد باشى
ای کاش واقعی نبود ای کاش اون زجرایی که کشیدم واقعی نبود ولی واقعیته خیلی درد کشیدم تا به اینجا رسیدم خدایا شکرت
بازم از شما دوستان عزیزم ممنونم
دوستون دارم :43:یا علی
http://www.hamdardi.net/payments.php
نوشتین کارتتون منقضی شده.
برین بانک ملی حضوری مبلغ رو پرداخت کنین.
بعدشم اینجا فرم رو پر کنین تا فعال شه کاربری ازادتون
فرم پرداخت حق عضویت تالار همدردی
وقتی مدیر دو بار می گن عضو شین شما عضو شین راهنمایی بگیرین.
- - - Updated - - -
اشتراک آزاد رو پرداخت کنین
من مهردادم رو میخواستم که بدستش اوردم دیگه نمیذارم کسی اونو ازم بگیره دیگه شل نمیگیرم منم از شنبه شروع کردم به تغییر خودم نوع لباس پوشیدنم حرف زدنم محبت کردنم حالا هم همه چی خوبه به زودی هم میرم یه خونه جدید قراره بعد ماه رمضون واسه بارداری اقدام کنم
دیگه به این تاپیک نیازی ندارم
ممنونم که باهام همدردی کردید شب همگی بخیر و خوشی.روزگارتون بر مراد:43:
خدانگهدار:72:
سلام نیکا جان
خیلی خوشحالم که به نتایج خوبی رسیدید.
ولی با خواندن پست اخرتون بعنوان یک دوست می خوام چند موضوع را بهتون بگم
نقل قول:
من مهردادم رو میخواستم که بدستش اوردم
به نظرم تازه الان به جای اینکه موضوع تمام شده باشه اتفاقا شروع شده. از این به بعد باید کاملا حساب شده و منطقی رفتار کنید. و هر چه بیشتر به مطالعه درباره مهارت های زندگی مشترک بپردازید.نقل قول:
دیگه به این تاپیک نیازی ندارم
بهار 68 یک تاپیک دارند به نام" چه طلاق چه اشتی می خوام درست رفتار کنم"
به نظرم عنوان این تاپیک خیلی اموزنده است.
همه ما در همه حال چه به مقصودمون برسیم و چه نرسیم باید سعی کنیم که هدفمون انجام کار صحیح و منطقی باشه.
بعد از مدتی کم کم از فازهای احساسی خارج میشید..... و از هم اکنون باید به فکر فراگیری هر چه بیشتر مهارتهای مورد نیاز برای زندگی مشترک باشید.
و نمی خوام شما را ناراحت کنم ولی فراموش نکنید که شوهر شما یک بار از خانم اول شان جدا شدند.... پس باید حساب شده و اگاهانه قدم بردارید.....
همه ما برای داشتن یک زندگی بهتر، همیشه به مشورت با دیگران خصوصا متخصصان مربوطه نیازمندیم و این فرایند یادگیری تا اخر عمر ادامه دارد.
با ارزوی خوشبختی برای شما و خانواده محترم تان:72:
ویس عزیز درست فکر می کنی, این داستان واقعی نیست
سلام نیکا 88جان.
دروغ چرا بگم؟یکمی واسه من هم سخت بود باورش کنم گلم. این که یهو همه چی عین فیلما درست در بیاد. جا خوردم. آخه دیروز استعلاجی بودم (آنفولانزای بد) و دسترسی به سایت نداشتم. فکر کردم دارم رمان میخونم. چقدر همه چی خوب و حساب شده پیش رفت!
ولی در مجموع خیلی خیلی خوشحالم که زندگیت رو به راه شده.
ولی اینکه بگی همینکه مهردادم رو به دست آوردم خیلی عجیبه. به نظرم خیلی داری زود قضاوت میکنی. درسته که به این تاپیک با این عنوان نیازی نداری ولی ....
اینجا جایی نیست که بگیم خداحافظ و برای همیشه بریم. اسمش سایت همدردی هست ولی در واقع می تونم بگم اساس و پایه اش فقط همدردی نیست.
اینجا راهکار داده میشه. در مورد هر مشکلی که فکرشو بکنی!
اینجا همه سعی میکنن راهکار بدهند به جای اینکه فقط یک گوش برای شنیدن باشند. مخصوصا مشاوران.(البته من خودم چون هنوز به یک ثبات رفتاری و روحی نرسیدم سعی میکنم در خیلی از زمینه ها فقط لایک بزنم و یک شنونده باشم تا دوستان باتجربه و مشاوران این کار رو به عهده بگیرند)
ببخشید عزیزم من اصلا قصد بدی نداشتم فقط خواستم بدونی که از لحظه ای که اومدی و شروع به درد و دل کردن کردی!، همه دوستان دلشون میخواست کمکت کنند. من خودم توی 4 روزی که قسمت شده بود و رفته بودم حرم امام رضا(ع)، همه اش دعا میکردم که خدایا به مامان نیکا کمک کن تا هر چی به صلاحشه پیش بیاد. کاملا ذهنم درگیر شما شده بود........................
در هر حال ان شاء ا... به سلامت و کامیابی روزگارت رو بگذرونی.
موفق باشی:72: