الینای عزیز، امیدوارم موفق باشی، این دوران یه کم تحمل کن تا همه چیز رو به راه بشه..
:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
الینای عزیز، امیدوارم موفق باشی، این دوران یه کم تحمل کن تا همه چیز رو به راه بشه..
:72:
ممنونم ار توجهت شاد عزیز
سلام خانومی
خوبی؟ اوضاعو احوالت خوبه ؟رفتی خونشون ؟
سلام آره رفتم
تدارک دیدنشون هم خیلی جالب بود
خیلی جالبه مادر شوهرم بهم گفت خیلی واسم افت داره عروسم مدرکش لیسانس باشه باید فوق بگیری در حالی که هیچ کدوم از برادر شوهرام حتی لیسانس ندارند
خیلی ناراحت شدم ولی این باعث نمیشه که قید ادامه تحصیلمو بزنم
ممنون از توجه همتون
ای بابا. اینا هم بیکارند دیگه الینا چان.
از زن قدیمی خانه داری که همش تو خونه است چه انتظاری داری؟؟؟
باور کن بهترین کار اینه تا حرفی زدند که بی منطق بود یا نیشدار تو فقط لبخند بزن و براشون تو دلت دعا کن. باور کن خیلی جواب می ده.
من هم همین کار رو می کنم نازنین جان
خدا کنه زودتر برم پیش شوهرم شاید در امان باشم
سلام الینا جان
خوبی عزیزم؟ خوش می گذره؟ شوهرت برنگشته هنوز؟
سلام بلوم عزیز
ممنونم واسه آخر هفته قراره که بیادالبته همیشه اولش خیلی خوشحالم ولی بعد میگم کاش زودتر بره
چرا خانومی
سعی کن وقتی هست در کنارش لذت ببری
شاد باش اون زمانی که پیشته اگه بخوای اون دورانم خراب کنی که دیگه فرصتی برای لذت بردن در کنارش نداری
بلوم جان باور کن
وقتی هست سعی میکنم لبجند بزنم براش برقصم به خودم برسم غذایی رو که دوست داره درست کنم
ولی متاسفانه خانوادش اجازه نمی دن ما تنها باشیم مرتب میان پایین یا شوهرم میذه هرجا میخوایم بریم مامانش هم میخواد بیاد
باور کن بلوم جان خیلی سخته
می دونم خیلی سخته فقط امیدوارم هرچه زودتر زندگیتون مستقل بشه خانومی
متشکرم بلوم جان
امیدوارم مشکل تو هم حل شه
سلام
شوهرم بعد از سه هفته اومد خیلی خوشحال بودم ولی وقتی عصر اومدیم باهم بریم بیرون مامانش گفت من هم میام من خیلی ناراحت شدم شوهرم بهد از سه هفته اومده بود و من حتی یه بیرون نمیتونستم باهاش تنها برم
خودمو به کار خونه سرگرم کردم تا بلکه نریم ولی بالاخره اومد پدرشوهرمو تنها گذاشت توی خونه و اومد
دیروز هم که رفتیم واسه ناهار خونه مامانم اینا هی زنگ زدن که بیاید موقع شام هم باز مامانش اومد پایین نشست
نمیدونم شاید هم من زیادی پرتوقعم ولی یعنی من حق ندارم بعد از سه هفته با شوهرم بعضی اوقات تنها باشم؟
خیلی سعی میکنم خودمو کنترل کنم و به شوهرم غر نزنم خدا کمکم کنه تا بتونم این مدتو بگذرونم
نه عزیزه دلم تو پر توقع نیستی ولی من نمی دونم مادر شوهرت یا واقعا متوجه رفتارش نیست یا خودشو می زنه به اون راه
شوهرت باید بهش تذکر بده تو چیزی نگو بزار خود شوهرت متوجه بشه که خلوتتونو بهم می زنه
میدونی بلوم جان شوهرم من خیلی کم روه . وقتی مامانش میگهئ من هم میام بیچاره نمیتونه بگه که نیا
مادر شوهرم کاری نداره که کارش درسته یا غلط فقط میخواد سرش گرم باشه و دورش شلوغ
خیلی داغونم بلوم جان
بمیرم واست
شاید این چیزی که من می گم یکم رفتاره خوبی نباشه نمی دونم نظر شخصیمه ولی بد نیست بهش فکر کنی
مثلا سعی کن وقتی شوهرت می یاد تو خونه لباس باز بپوشی وقتی هم مادر شوهرت می یاد عوضش نکن بزار بیاد ببینه شاید خجالت بکشه یا جلوش یکم به شوهرت بچسب از سروکولش بالا بورو بزار یکم مادر شوهرت معذب بشه خودش احساس کنه اونجا اضافست البته همیشه نه گاهی اوقات بزار یادش بیا کهشما تازه ازدواج کردی
بلوم جان من اکثر مواقع لباس باز میپوشم ولی اصلا" واسش مهم نیست
میاد میگه فلانی داره میاد پایین که من هم برم لباسمو عوض کنم
واسم دعا کن
اصلا امکانش نیست که از اون زودتر بیایین بیرون؟
ببخشید منظورم از خونه ی مادر شوهرت بود
اليناي عزيز
تا زماني كه خونت از خونه مادرشوهرت حدا نشده ناچاري كه صبور باشي و اين مشكلات ادامه خواهد داشت........
الینای عزیز، نمیشه طوری برنامه ریزی کنید که خانواده همسرت با خبر نشن؟ مثلا وقتی می خواین برین بیرون اونا نفهمن؟
عزیزم تا زمانیکه شوهرت کمرو هست مشکل داری تازه وقتی هم که یه کم روش زیاد شد و گفت که مارو راحت بذارید شما میشید اولاد ناخلف و همه باهاتون بد میشن اینجور خانواده ها اینجورین باید بی خیاله بیخیال باشی و به شوهرت کمک کنی تا بتونه ازشون انتقاد کنه منم قبلا در شرایط تو بودم اما ما تو یه ساختمان زندگی نمیکردیم ولی همیشه دخالت میکردن تا اینکه شوهرم جلوشو وایستاد بهتر شدن امااااااااااااااااااااااا اااا حالا ما شدیم اولاد بد بچه ای که زحمات پدرو مادرو هدر داده ااز رفت امد خوشش نمیاد تو پیری دست پدرو مادرو نمیگیره وخواهر و برادر شوهرم هم به طرفداری از اونا به ما کم محلی میکنن اما نباید حساس بود این کم محلی ها و تهمتهاشون بهتر از دخالتهای بی موردشونه
شاد عزیزم
بعضی وقتها این کارو میکنم ولی گاهی هم نمیشه اون روز در عرض 5 دقیقه لباس پوشید و باهامون اومد
مارال عزیزم
میدونم شوهرم خیلی کمروه و مادرش پرتوقع هیچ وقت از ما راضی نیست
من هم زدم بر طبل بی عاری که آن هم عالمی دارد
دیروز یه کم با شوهرم بحثم شد خلاصه ما رفتیم تو لاک خومون حرف میزدیم ولی سرسنگین
خلاصه اینکه اصلا" بالا نرفتیم و من مشغول آشپزی شدم مامانش اینا که دیدن ما نرفتیم همه اومدن پایین و حتی شام موندن تا نصف شب هم نشستن و رفتن انگار نه انگار که من صبح میخوام برم سر کار
ولی میدونین چیه هی به خودم میگم من که نمیتونم عوضشون کنم رفت و آمدمو کم میکنم که تنشها کمتر شه و واقعا" هم بهتره
تو رو خدا واسم دعاکنید
دیشب به شوهرم گفتم من دیگه نمیتونم اینجوری زندگی کنم به خدا دارم اضطراب میگیرم داغونم بچه ها
سلام الینای گلم
خانومی من واقعا متاسفم که با همسرت بحث کردی اونم بخاطر دیگران ولی عزیزم تو و شوهرت باید با رفتارتون اونا رو متوجه کنین نمی شه که هر روز و هر شب بیان مزاحم بشن
هر جور شده یا باید همسرت تذکر بده یا اینکه زودتر مستقل بشین
ممنونم بلوم جان از توجهت
راستش قراره این دفعه که رفت تکلیفمونو روشن کنه
واسم دعا کن
سلام الينا جان. من تمام پست ها تو خوندم . نمي دانم ديگه اين چه وضع شه؟ ايندفعه كه شوهرت اومد خيلي محكم باهاش برخورد كن. اينطوري زندگي كردن فقط اعصاب خورديش براي تو مي مونه. حتي بهش بي محلي كن. بذار بفهمه زندگي مستقل يعني چي؟ فقط شوهرته كه مي تونه مشكلتون رو حل كنه. سريعتر از اون خونه بايد بلند شي. به نظر من مادرشه كه نمي ذاره شما از اون جا بلند شيد. سعيتو بكن عزيزم. موفق مي شي.
ببخشيد اينجوري صحبت كردم خيلي اعصابم خرد شد. دوست دارم سرم بزنم به ديوار
الینا جان واقعا در نبود شوهرت برای مشخص کردن مرزها چه کردی ؟؟؟؟
الينا جون
شوهرت تا چه حد مي دونه كه تو مشكل داري؟!
واقعا چقدر تلاش مي كنه تا رضايت تو رو فراهم كنه؟!
نازنین جون آخه چه مرزی وقتی هر روز سر نهارو شام بلند می شه می یاد سر الینا خراب می شه اونا باید مرزاشونو بشناسن نه الینا
حرف دل لطفا برای خالی کردن خودتون و مشکلاتتون اینجا اظهارنظر نکنید. اینجا شما می تونید در تاپیک مخصوص به خودتون به بیان همچین دیدگاههای تندی بپردازید. باور کنید این القا واکنشهای احساسی که من در پستهاتون دیدم ممکنه به همین راحتی زندگی مشترکی رو به هم بزنه. ممنونم و بابت این حرفم عذر می خوام.
الینا باید مرزهاشون رو بهشون بفهمونه.
سلام دوستان
ممنون ار پیگیریهاتون
دیروز تا ناهار خوردیم داییش اینا اومدن و میخواست بره پیششون به من هم گفت بیا
بعدش هم من رفتم دیدم مامانش باز هم خودشو زده به کمردرد 1 شاعتی نشستم وبعد رفتم پایین ولی شوهرم نیومد میخواستم واسه شام واسش کلم پلو درست کنم که هم بخوره هم ببره خیای طول کشید تا اومد پایین من هم تا اومد زدم زیر گریه همه چیو گفتم از اینکه تو این خونه آسایش ندارم از اینکه یه بیرون هم نیتونیم تنها بریم از اینکه 1 هفته ای که در ماه هست باید بیشتر به من اهمیت بده چون من نمیخوام بیرون از خونه دنبال محبت بگردم از اینکه از این خونه متنفرم از اینکه یه لباس راحت نمیتونم بپوشم هیچی نمیگفت و من هم بیشتر ناراحت میشدم آخر سر هم گفت حق با توه بهش گفتم یه کاری بکن من جیگرم تو این خونه خونه دارم دیوونه میشم ما که همش نمیتونیم تو جمع پیش هم باشیم
نمیدونم یه کم ناراحت بود عادتشه که همه چیزو تو خودش بریزه دیشب رفت موقع رفتن هم مامانش گریه کرد یه کم دلم سوخت ولی نموندم میدونستم اگه بمونم بتاز یه چیزی میگه که ناراحتم کنه
من همونیم که با مدرکی که دارم واسش افتم
تو رو خدا دعا کنید از این خونه برم تا بیشتر از این ازشون متنفر نشدم
نازنین جان چه جوری حدو بهشون نشون بدم ؟
من که لباس لختی میپوشم تا سرزده نیان داخل من که درو قفل میکنم
الينا جان سلام. اين مادر هيچ حد و مرزي رو نمي شناسه و تا وقتي اونجا نشستي بايد بسوزي و بسازي. تنها چاره ات بلند شدن از اونجاست. ولي اگه الان موقعيتش نيست به خدا توكل كن. صبر پيشه كن عزيزم.
ممنونم حرف دل از توجهت
يه مدت بي خيالي طي كن
به خودت فكر كن
براي خودت مشغوليتهايتو بيشتر كن تا زياد تو دست و پاي اونا نباشي
الینا جان عزیزم باید صبر کنی تا از اونجا برین اگه بیش از این اهمیت بدی خودتو داغون می کنی گلم برات دعا می کنم زودتر مستقل بشی
الان خونه ی پدرتی؟
آره دشب اومدم
همسرم ناراحته از اینکه چرا پیش مادرش نموندم