مرسي ميناي عزيز و مهربونم . اين رسم روزگاره
اگه قرار بود مجنون به ليلي مي رسيد كه ديگه نه ليلي ليلي بود و نه مجنون مجنون ...
آآآآآه .... چقدر دلم واسش تنگ شده ، هنوز عاشق عاشقم با وجود گذشت بيشتر از دو ماه ونيم . خدا خيلي بزرگه خيلي ...
نمایش نسخه قابل چاپ
مرسي ميناي عزيز و مهربونم . اين رسم روزگاره
اگه قرار بود مجنون به ليلي مي رسيد كه ديگه نه ليلي ليلي بود و نه مجنون مجنون ...
آآآآآه .... چقدر دلم واسش تنگ شده ، هنوز عاشق عاشقم با وجود گذشت بيشتر از دو ماه ونيم . خدا خيلي بزرگه خيلي ...
خواهش می کنم با اینکه طولانیه ولی بخونین بیشتر از همیشه به کمک احتیاج دارم . همیشه بیشتر همدردی می خواستم ولی الان کمممممممممممممک
من یه کار بدی کردم . بذارین کامل بگم این عشق من یه رستوران دارن . ما جمعه با چند تا از دوستام و نامزداشون رفتیم اونجا . تمام مدت به من نگاه می کرد ولی من اصلاً نگاه بهش ننداختم یعنی نمی تونستم طاقت بیارم ( ما دو بار تختمونو عوض کردیم اونم همش یا دور و بر تخت ما می چرخید یا روبروم مینشست و نگام می کرد ) فقط یه بار که چش تو چش شدیم من رومو برگردوندم اونم سرشو انداخت پایین . به هم سلامم نکردیم یعنی من بهش رو ندادم که بیاد جلو .
وقتی از رستوران رفتیم بیرون نتونستم طاقت بیارم و بهش اس ام اس دادم من دلم خیلی واست تنگ شده بود مهم نیست که تو اصلاً ، اونم گفت من خیلی آدم بیخودیم حداقل به خاطر این همه خوبی که در حقم کردی باید میومدم یه سر پیشت ولی دست خودم نیست ببخشم و چند تا پیغام دیگه ازین دست بینمون رد وبدل شد تا شب ساعت 11:30 که گفتم بهش رفتارای روز آخرت برای من هیچ توجیهی نداشت هر چند که تموم شده . گفت من بهت دروغ نگفتم زن دارم الانم دارم میرم پیشش . گفتم چه سرنوشت تلخ و زشتی بود من هنوز باورم نمیشه . که گوشیش رو خاموش کرد . منم ازش خواهش کردم خطشو بفروشه گفتم من توانم همینقده این مدت خیلی تحمل کردم اگه خودتو دوس داری خطتو بفروش چون منم دوس ندارم آب تو دلت تکون بخوره و اگه من اشتباهی می کنم دامن زندگیتو بگیره گفتم من اگه می تونستم از مشهد می رفتم ولی حالا که نمی تونم شما اگر می تونین برین . گفتم منتظر می مونم تا گوشیتو روشن کنی و تا 5 صبح بیدار بودم تا گوشیشو روشن کرد که البته بازم جوابمو نداد . داشتم دیوونه می شدم من نمی خوام برای عشقم دردسر درست کنم اون ازدواج کرده و این کار من یعنی خیانت به اون و زندگیش .
به خاطر همین تصمیم گرفتم با مامانش صحبت کنم (ما تا حالا یک بار همو ملاقات کردیم تو عروسی پسر دیگه شون که البته ایشون منو نمی شناختن و تو عروسی یه چیزایی فهمیدن و همونجا تموم شد و دیگه همو ندیدیم ) . می خواستم از مامانش بخوام کمکم کنه . وقتی با مامانش تماس گرفتم بیچاره اینقدر حول کرده بود و با اصرار من راضی شد بیاد یه جا تا ببینمش و با هم صحبت کنیم . مامان باباش با هم اومدن و من دل تو دلم نبود . نمی دونستم الان در موردم چی فکر می کنن .
و حرف زدیم ، یک ساعت و نیم حرف زدیم که البته همون اول که به مامانش گفتم چون ازدواج کرده نمی خوام واسش دردسر شم مامانش گفت مگر بی خبر از ما زن گرفته باشه وقتی گفتم گفته دیشب پیش زنم بودم کلی خندید و گفت پسر من یه کم خیالبافه دیشب بغل دست خودم خوابیده بوده . گفتش پسر من هیچی نداره نه کار داره نه خونه نه ماشین نه تحصیلات فقط لباسای تنشه ( می خواستم بگم که اونا روهم من واسش خریدم ) تو 2 روز دیگه خودت نمی تونی با این وضعیت کنار بیای و من پسرمو می شناسم چون تو دوسش داری و اونم اصلاً مسئولیت پذیر نیست تو زندگی مشکل پیدا می کنین . اون باید یه زنی بگیره که سخت به دست آورده باشه نتونه هر اتفاقی افتاد بگه خودت خواستی . گفت اصلاً تو با این شرایط حاضری زنش بشی ؟ گفتم من واسه این نیومدم اینجا چون همه چی بین ما تموم شده و اگه اون دوسم می داشت من با همه چیش کنار میومدم گفتم من از لحاظ مالی خونوادم در سطح بالایین و اینا اصلاً واسم مهم نیست ( ناگفته نمونه که وضع مالی خونواده اونا از ما بهتر نباشه بدتر نیست و فکر می کنم مامانش فکر می کرد من دلمو به پولشون خوش کردم ) .
مامانش گفت چند وقت پیش به من گفته واسم برین خواستگاری ما هم رفتیم و من به خونواده دختره گفتم که این هیچی نداره و اونا هم مخالفت نکردن ولی من نمیخوام پسرم اینجوری ازدواج کنه . گفت فعلاً خبری نیست ولی حتماً تا دو ماه دیگه ازدواج می کنه چون پاشو کرده تو یه کفش که زن می خوام . خلاصه گفت که شما باید همو فراموش کنیم . گفت که معتاد شده بوده ویک هفته بدترین روزای زندگیشو گذرونده تا ترک کرده می گفت شبا سرشو می کوبیده به زمین و الان 3 هفته س که رفیق بازی و همه کاراشو گذاشته کنار و همش پیش خودمه . گفت دوس ندارم دوباره یه اشتباه باعث شه برگرده و بره تو بحران روحی ( من می دونستم که معتاد شده ) . هر دومون گریه کردیم .
تمام این مدت که ما فکر می کردیم مامانش نمی دونه اون می دونسته و به رومون نمی آورده و از خیلی چیزا خبر داشت . می دونست من تو استخر کار می کنم و آخرش ازش خواستم که بیاد پیشم و قول داد بیاد استخر و شماره گوشیمم ازم گرفت . شماره خودشم بهم داد . مامانش گفت تو واسش یه دوست واقعی بودی و منو از حرفات می فهمم چون وقتی گفت اعتیادشو ترک کرده من اونقدر خوشحال شدم که گفتم همینقدر واسه من بسه که خوب و سالم باشه .
راستی نفسم بهم گفته بود که خونه خریده و من فکر می کردم ماشینش مال خودشه و همیشه هر وقت بحث ازدواج میشد می گفت نمیشه ما به درد هم نمی خوریم ، من هزار جور بد بختی دارم ، تو خیلی خوبی بهترین دختری هستی که دیدم ولی و هیچ وقت ادامه ولیشو نمی گفت . اما روز آخر گفت من اصلاً بهت علاقه ندارم و نمی خوام با تو ازدواج کنم هر چند که به من قول ازدواج نداده بود.
واسم مهمه نیست که اینایی که می گفت رو نداره چون من همیشه واسه خودش می خواستمش و اصلاّ این چیزا برام اهمیتی نداره حاضر بودم باهاش به ساده ترین شکل ممکن زندگی کنم و حتی اگه می گفت از اینکه من تحصیلاتمو ادامه دادم و اون نداده ناراحته من درسمو ول می کردم همونطور که از رشته مورد علاقم گذشتم چون تو شهر خودم قبول نمی شدم و زده بودم ساری و بهم گفت به خاطر من نرو و من نرفتم با اینکه همیشه آرزوهام تو اون رشته خلاصه می شد و پشیمونم نیستم .
من همیشه تو سختیا کنارش بودم هر وقت مشکلی واسش پیش میومد اولین نفری که کمکش می کرد من بودم ، همیشه اونقدر بهم اعتماد داشت که مشکلاشو بهم بگه و من با وجود اینکه خیلیاش قبولش برام سخت بود ولی بدون واکنش نشون دادن سعی می کردم فقط خوشحالش کنم و هر کاری از دستم بر میومد می کردم .
به نظر شما فکر می کرده من آدم پرتوقعیم و توان زندگی رو ندارم و اینایی که می گم فقط به خاطر اینه که عشق کورم کرده و نمی تونم جلوی مشکلات دووم بیارم؟؟ فکر می کرده من عقلم به چشمه و واسه پول می خواستمش ؟
خدایا من هنوز می تونم ذره ای امید داشته باشم .
من می خوامش با همه بدی ها و خوبیاش . هنوز نمی تونم قبول کنم فکر می کنم سرنوشت من این نیست . اون حق منه عشق منه نمی تونه شوهر یکی دیگه بشه .
ببخشید سرتونو درد آوردم . به خدا خیلی کلافه و گیجم نمی تونم با وضعیتی که توشم کنار بیام . این شرایط اونقدر واسم سخته که تو خونه همه فهمیدن من چقدر عوض شدم و خودمم هیچ کاری نمی تونم بکنم و همش آشفته ام و سر درد . تازه داریم به آخر ترمم نزدیک میشیم و من یکی دو هفته س توی همه ی کلاسام غیبت می کنم .
یکی به من یه راه نشون بده . دارم زیر فشار این تقدیر مزخرفم له میشم . زندگیم از هم پاشیده ، طاقتم تموم شده .
من عشقمو می خواااااااااااااااام .
این چه عشقی ست چه عشقی ست که در دل دارم
من از این عشق ازین عشق چه حاصل دارم
پارمیس عزیز، الان در شرایطی نیستم که بتونم جواب بدم، اما عزیزم لیاقت شما بیشتر از کسیه که انقدر راحت ازت گذشته. درسته که الان ازدواج نکرده اما براش اقدام کرده، پس کاری نکن که شخصیت پر ارزشت رو زیر سوال ببری. عزیزم کنجکاوی شما در مورد زندگی شخصی که چندین سال باهاش بودی و دوستش داشتی طبیعیه اما سعی کن کنترلش کنی، حتی اگه این آقا با شما ازدواج کنه، فکر می کنی کی می تونی فراموش کنی که به فکر تشکیل زندگی با شخص دیگه ای بوده؟ فکر می کنی کی حرفها و رفتارهاش رو فراموش می کنی؟
عزیزم، تقدیر تو مزخرف نیست، چرا با این اسم صداش می کنی؟ چرا زندگی زیبایی که انقدر فرصت خوب در اختیارت گذاشته رو با یه بازی احساسی زیر سوال می بری.
دختر خوب و دوست داشتنی، نمی خوام نصیحتت کنم، اما اگه از من می شنوی دیگه به اون آقا کاری نداشته باش، ببین الان چی توی دستات داری؟ این زندگیه خودته، پس بسازش عزیزم، انقدر به گذشته دور نزن، این مسیر رو باید بری، این دور برگردان ها فقط وقتت رو می گیره و دیرتر به هدف می رسونت.
عزیزم به فکر زندگیت باش، زندگی خودت، همونی که باید بهش افتخار کنی.
:72:
سلام بر عاشق ترین عاشق پارمیس عزیز. پارمیس جان نمی خواهم بگویم عشق کورت کرده ولی کمی چشماتو ضعیف کرده. پارمیس واقعا ارزش شما این است. نمی دونم اخه خود منم عاشقم ولی این را بدان ارزش شما بیشتر از آن مردی است که می گویید اصلا چه چیز این آقا شما را اینقدر عاشق کرده است؟ خواهر عزیزم کمی فکر کن ببین زندگیتو بخاطر چه کسی داری فدا می کنی. بر فرض شما با اصرار او را راضی کردید که با شما ازدواج کند اگر فردا خدای نکرده مشکلی پیش بی یاد او توان مقابله را نخواهد داشت و خواهد گفت خودت خواستی. تورو خدا آینده خود را به این راحتی خراب نکنید. همیشه برایت بهترین ها را خواسته ایم..در هر شرایطی و به هر نحوی.. وقتی غریبه ها این گونه به تو ایمان دارند.. چگونه می توانی ناامید باشی دوست من؟!
منم میگم ارزش تو خیلی خیلی خیلی بالاتر از این آقاست عزیزم
ممنون که اینقدر همتون مهربونین و بهم لطف دارین . من دارم تمام سعیمو می کنم ولی نتیجه نمی گیرم . فکر می کنم یه کم دیگه بگذره نیاز به تیمارستان پیدا کنم . از فردا قراره برم پیش یه مشاور . چقدر این روزا سخت و بده .
باید تو رو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
با اینکه بی تاب منی بازم منو خط می زنی
باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من می تونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور
وقتی به من فک می کنی حس می کنم از راه دور
آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو می بره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می پره
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت حتی ازین کمتر نشی
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی
باید تو رو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست ...
آدم ميمونه چي بگه به خدا !!!
آخه عزيزه من عاشق بي پوليش شدي شايدم عاشق بي مسوليتي يا اعتيادش....مطمئن باش بازم طرف اعتياد ميره
نازنينم به فكر آبروبي اون 3 تا برادرت باش به فكر اون پدر و مادري كه برات سختي كشيدن باش.....
منم ميگم ارشت بيشتر از اينهاست.
عزیزم این عشق سرانجام نداره چه بهش برسی چه نرسی مطمئن باش کارتم به تیمارستان نمیرسه فقط یکم وقت نیاز داری برای فراموش کردنش خودت خودتوداری آزار میدی چرا میری رستورانی که اون هست مگه تو اون شهر فقط همین یه رستوران هست
درضمن اون آقای بی معرفت باید زودتر از این حرفا بهت میگفت که علاقه ای بهت نداره در ضمن تو هم برای کسی تب کن که برات بمیره
انقدر هم بی منطق نباش عزیزم به خودت بیا تو بهترین رشته ورزشی داری برای پیشگیری ودرمان افسردگیت تو رو خدا اشتباه نکن که تاآخر عمر دامنگیرت میشه
آنکس که درد عشق بداند
اشکی بر این سخن بفشاند :
این سان که ذره های دل بی قرار من
سر در کمند تو جان در هوای توست
شاید محال نیست که بعد از هزار سال
روز غبار ما را آشفته پوی باد
در دور دست دشتی از دیده ها نهان
بر برگ ارغوانی - پیچیده با خزان -
یا پای جویباری چون اشک من روان
پهلوی یکدگر بنشاند
ما را به یکدگر برساند ...
در گریز ازین زمان بی گذشت
در فغان ازین ملال بی زوال
رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم وخیال
می روم ز دیده ها نهان شوم
می روم که گریه را نهان کنم
یا مرا جدایی تو می کشد
یا تو را دوباره مهربان کنم
این زمان نشسته بی تو با خدا
آنکه با تو بود و با خدا نبود
می کند هوای گریه های تلخ
آنکه خنده از لبش جدا نبود
بی تو من کجا روم؟ کجا روم ؟
هستی من از تو مانده یادگار
من به پای خود به دامت آمدم
من مگر ز دست خود کنم فرار
پارمیس عزیز، از شعرهایی که نوشتی معلومه که هنوز با خودت کنار نیومدی. عزیزم زندگی ما مثل مار و پله اس، البته با این تفاوت که فکر خودمون نقش زیادتری توی عدد تاس داره، بعضی وقتها فقط داریم توی خونه های خالی قدم می زنیم، بعضی وقتها با یه قدم سنجیده به نردبان می رسیم و چند طبقه می ریم بالا، بعضی وقتها با یه اشتباه کوچیک یه مار نیشمون میزنه و چند خونه ما رو می اندازه عقب، خوب این جور مواقع سعی می کنیم تاس رو درست توی دستمون بگیریم که 6 بیاریم، پس نگاه کن ببین تاسو توی دستت چطور گرفتی؟ باید 6 بیاری، وگرنه دوباره یه مار دیگه میاد و معلوم نیست طولش چقدر باشه، شاید خیلی طولانی تر از مار قبلی بود اون وقت خیلی عقب می افتی!
عزیزم به فکر خودت باش، امیدوارم خیلی خوشحال تر از الان ببینمت..
:72:
ببین همه ما که اینجاییم درد عشقو یه جورایی میدونیم چند نفرمونم هنوز درگیر هستیم یه عده هم به عشقشون رسیدن کمی هم ناکام موندن یکی از اون کمی من منم دوره بدی داشتم ولی تو همین سایت دوباره خودمو پیدا کردم باکمک بچه ها و تلفن مشاوره ای شهرم که مدیر در اختیارم گذاشت از همشونم ممنونم چون الان همون دختر شاد وبشاش قبلی شدم با چشم بازتر واین ماجرایی هم که برام افتاد یه تجربه میدونم که زود دل نبندم با دو تا قربونت برم خام نشم و اینکه عشق واقعی افسانه است قربونت برم حیف این روزای جوونیت نیست میخوای همش خودتو عذاب بدی از زندگیت لذت ببر نزار افسرده شی خیلی بده بزن بر طبل بی عاری شاید قسمت تو یه جای دیگه و پیش یکی دیگه باشه تورو خدا اصلا همه چیزشو از دلتو فکرت بریزش بیرون ازش یه بی معرفت نالایق تو دلت بساز این طور زودتر و راحتر فراموشش میکنی منتظر خبرای خوب خوب ازت هستم
مطمإن باشید روزی فرا میرسه که دوباره عاشق میشید.و ازدواج میکنید. این اتفاق تو زندگی خیلی از ماها افتاده
من این پایین نشستم سرد و بی روح
تو داری می رسی به قله کوه
داری هر لحظه از من دور می شی
ازم دل می کنی مجبور میشی
تا مه راهو نپوشونده نگام کن
اگه رو قله سردت شد صدام کن
منم اون که تو رو داده به مهتاب
کسی که روتو می پوشونه تو خواب
کسی که واسه آغوش تو کم نیست
می خوام یادم بره دست خودم نیست ...
نشد دیگه
خواستن توانستن است عزیزم
خودت دوست داری عذاب بکشی وگرنه عزیزم امام رضا رو تو داری برو اونجا دلتو آروم کن ازش بخواه مطمئن باش کمکت میکنه
هرچند تا همینجاشم آقا کمکت کرده که تو چاه نیوفتادی زده پشت کله این رفیق نا رفیقت که پا پس بکشه و تو یه عمر بدبخت نشی بخدا
پسرای با محیتر مردتر از این اقا هم پیدا میشه فقط اندفعه چشم و گوشتو بیشتر باید باز کنی که رکب نخوری
با خودت اینطوری نکن بعدها پشیمون میشی که سودی هم نداره
از ما گفتن خواه پند بگیر خواه ملال
چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی پارمیس جان
به خدا توکل کن و ازش بخواه بهت آرامش بده
سر خودتو گرم کن که کمتر بهش فکر کنی
[align=center]اون كه رفته دیگه برگشتی نداره
عمر تو می گذره اما
واسه اون ارزش نداره
اون تو فكرت نمی مونه
دیگه از تو نمی خونه
عشقتو می بره از یاد
اگه حتی تو پری شی
اون دیگه تو رو نمی خواد
اون كه رفته دیگه
برگشتی نداره جای تو تو آسمونش
یه دونه ستاره داره
تو چرا به پاش می سوزی
چشم به راه اون می دوزی
اون كه رفته از تو حتی
یه نشونی هم نبرده
گل لبخند تو چیده
سهم شادیاتو برده
اون كه رفته دیگه برگشتی نداره
واسه عشق نا تمومت دیگه پایانی نداره
اسم تو برای لب هاش دیگه معنایی نداره
اون كه رفته دیگه برگشتی نداره
عمر تو می گذره اما واسه اون ارزش نداره[/align]
سلام
چرا هیچ کس فکر نمی کنه یه درصد شاید اون قسمت من باشه . یه حس عجیبی دارم فکر می کنم با وجود این همه مشکل که روبرومه بازم مال منه . عمادم سرش به سنگ می خوره پشیمون می شه . شاید شما فکر کنید که من چقدر زبون نفهمم و می خوام راه خودمو برم ولی با اینکه همه حرفاتونو قبول دارم یه چیزی میخوام بگم امیدوارم منو ابله وخرافاتی به شمار نیارید .
راستش من یک هفته گذشته رو خیلی و واقعا خیلی سخت گذروندم . داشتم از بین می رفتم . شب جمعه دعای کمیلو خوندم و تا دلتون بخواد گریه کردم و با خدا حرف زدم . به خدا گفتم من خیلی وقته که عمادو ازت می خوام ولی هیچ وقت نگفتم به زور میخوامش یعنی همیشه می گفتم هر چی تو میخوای و هر تصمیمی تو بگیری دوست ندارم بهم بدیش و بعداً حتی یه زندگی خوب داشته باشم ولی ازت دور شم و تو رو یادم بره ولی تو که می تونی مشکلاتو از سر راهم برداری. توام همیشه بهمون نظر لطف داشته باشی . گفتم پس جواب این دعاهای من چی میشه یعنی منی که همیشه به تو توکل کردم باید وضعم این باشه و با تمام وجودم حس میکردم خدا داره گوش می کنه و منم گریه می کردم و باهاش حرف می زدم .
دوست داشتم خدا هم باهام حرف بزنه به ذهنم رسید استخاره بگیرم . گفتم این استخاره برام به معنی حرفته و اگه بد بیاد قسم می خورم واسه همیشه فراموشش کنم به هر طریقی . آداب استخاره رو هم رعایت کردم و با قرآن استخاره گرفتم و جواب این اومد :
پس ما هم دعای او را مستجاب کردیم و یحیی را به او عطا فرمودیم و جفتش را شایسته همسری او گرداندیم زیرا آنها در کارهای خیر تعجیل می کردند و در حال بیم و امید ما را می خواندند و همیشه به درگاه ما خاشع و خاضع بودند .
نمی دونم نظر شما چیه ولی من خیلی امید دارم خدا گفت عمادمو بهم میده . خدا که به بنده اش دروغ نمیگه .الان حالم خیلی بهتره
از دوستای گلم مینا و شاد و الینا هم تشکر می کنم . مینا جون نمی دونم چرا بهت یه حس خیلی خوب دارم . ممنونم که به فکرمی و اینقد با حوصله ای و برام وقت گذاشتی عزیزم .
خوشحال می شم اگه کسی که آشنایی با خداشناسی داره هم نظرشو بده .
عزیزم معنی استخاره یعنی اینکه خدا هر چی صلاحت باشه بهت اعطا میکنه و تو نباید انقدر عجول باشی و هیچوقت از خدابه زور چیزی نخواه شاید بهت بده ولی قربونت برم جزا شم با تمام سختیاش همراش میده من این جریانو به عین دیدم
باشه میگی یه حسی داری که عماد مال تو قبول اما بزار اینبار اون بیاد سراغت ازت بخوادکه باهاش باشی تو اصلا سیع نکن که اون نظرش عوض بشه تا اون موقع هم باید به خودت برسی از نظر روحی و جسمی نزار وقتی برگشت از برگشتش پشیمون بشه
اگر دلت با منه عزیزم نزدیک امام رضایی یه دعایی هم برای من بکن اصلا از این به بعد فقط برای دیگران دعا کن تا نتیجه عکس بده
و دعای خودت مستجاب بشه
مرسي مينا جون حتماً واست دعا مي كنم مهربونم .
سلام پرميس جون. خوبي؟ من تمام مطالبت رو خوندم. نمي دانم برايت متأسف باشم كه بعد از 6 سال اينجوري شد و يا خوشحال كه كسي كه معني عشق تو رو نمي فهمه همون بهتر كه رفت. يه كمي احساساتتو بذار كنار. خيلي ها رو من ديدم كه شايد بيشتر از تو با هم بودند و تب عشقشان هم بالا بود ولي يه روزي ..... اما بدان خدايي كه عشق رو تو دل همه كاشته يه صبري هم داده كه در اين جور مواقع راحت تر بتوني با خودت و اون كنار بياي. هيچ موقع با زور از خدا چيزي رو نخواه. همين قدر كه تمام دعاهات شده اون خودش يه نوع زوره. تو اگر مي خواي عمادت فراموش كني نبايد 24 ساعت به اون فكر كني. يه كم به فكر خودت باش. كلاس برو. با دوستات باش اين ها خودش خيلي مؤثره. امتحان كن. اميدوارم بتوني فراموشش كني.:46::203::46::203:
سلام حرف دل عزیز
مرسی
ممنونم که نظرتو دادی . راهنمایی های امثال شما تو این تالار خیلی به درد من خورده . من از اول این ترم تو دانشگاه 20 واحد درس برداشتم و سرکار هم میرم و دوستامم که دیگه همیشه هر جا بگن بریم پایه اولشون منم . یعنی من اصلاً وقت خالی و پرت ندارم که بخوام فکر و خیال بکنم ولی ... . من همیشه از خدا خواستم اگه عماد قسمتمه و صلاح می دونه بهم بدش و گرنه جدا از من هر جا هست خوشبخت و سالم باشه . (البته این دفعه آخریه شرایط یه کم اورژانسی بود:D:D )
خدا گفته دعا کنیم اگر مستجاب نشه هم اجرشو بهمون می ده . من که به جز خدا کسی رو ندارم که ازش درخواست کنم ، خودش می دونه من همیشه گفتم اونی که تو می خوای و دوست ندارم به صلاحم نباشه و به زور بگیرمش ، اون که از دل من باخبره . یعنی شما واقعاً فکر می کنین این زوره ؟
نه عزیزم این زور نیست
انشاءاله که زودتر تکلیفت روشن شه
سلام parmis08
من فكر می كنم خودت برای حل مشكلت و سازگار شدن با وضعیت جدید كافی باشی.
ولی مشكل اینه كسی كه در یك مرداب احساسی می افته سیستم منظم منقطی اش مثل یك رایانه ویروس زده دچار پردازش ضعیفی میشه و هنگ می كنه.
تو نگرانی ات اینه كه از دستش بدهی.
ولی من به عنوان یك مشاور و به عنوان یك متخصص نگرانی اصلی ام اینه كه او پشیمان بشه بیاید و خدایی نكرده با هم ازدواج كنید. واقعا با شرایطی كه در یكی از پست ها از او گفتی به چند ماه نمی رسه كه كیس طلاق می شوید.(ببخشید اینقدر بی احساس و رك حرف می زنم).
اینكه همه دوستان در لفافه زیبایی از احساس و حرف، تلویحا شما را برحذر داشتند به خاطر اینست كه از بیرون گود كاملا راه و چاه شما مشخص هست.
من پاسخ های منطقی شما را به دیگر دوستان دیدم. اما معمولا افراد وقتی خودشان گرفتار می شوند،سیستم عقلانی آنها تحت تاثیر احساس فلج می شود.
در چند پست فقط شعر گذاشته بودی.
من هم این ابیات منطقی را در كمك به شما جهت فرونشاندن این آتشی كه مرتب آن را شعله ور می سازید می آورم:
ما وقتی خودمون را با همه زیبایی ها و پتانسیل و فهم و ... فراموش می کنیم و منتظریم از بیرون چیزی عایدمان شود ، بدبختی را به خود هدیه می کنیم.
ای غلامت عقل و تدبیرات هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش؟
ای همه دریا چه خواهی کرد؟ نم؟
ای همه هستی چه می جویی؟ عدم
تو خوشی و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت از باده کشی؟
parmis08 جان ، من هم با مدیر موافقم ، بهتره بیشتر به خودت بها بدی و به فکر خودت باشی ، لیاقتت بیشتر از اینه ، آیندت و خراب نکن
یادمه از یه آدم بزرگ و کارشناس یه حرف منطقی و فوق العاده شنیدم :
با عقل ازدواج کن و با عشق زندگی کن
:72:
اقای سنگ تراشان واقع بینانه ترین مورد و درمورد رسیدن توبه عشقت رو گفت ما هم که هرچی غیر مستقیم بهت گفتیم قبول نکردی عزیزم
ولی سیع کن درست ترین را ه رو در پیش بگیری
سلام به همه دوستانی که این مدت همراهیم کردند .
ممنون از همه تون که نظر لطف به من داشتین و همه جوره سعی کردین منو راهنمایی کنین . من تصمیم گرفتم ازدواج کنم و به زودی این کار رو خواهم کرد . عماد رو برای همیشه در قلبم دفن خواهم کرد . هر چی به عماد و این عشق بیشتر فکر می کنم نا امید تر میشم . اگه برگرده دیگه قبولش نمی کنم . در حال حاضر به یکی از کسانی که بهم درخواست ازدواج داده فکر می کنم و دارم باهاش بیشتر آشنا می شم و تا حدودی به دلم نشسته از رابطه قبلی منم کاملاً خبر داره . با این آقا یک روز بعد از گرفتن اون استخاره آشنا شدم و فوق العاده پسر خوبیه فقط ازش خواستم اجازه بده با شرایطم کنار بیام و اونم قبول کرده . امشب باهم حرم بودیم جاتون خالی واسه همه تون دعا کردم .
دارم سعی می کنم مسیر زندگیم رو عوض کنم . شما هم خیلی واسم دعا کنید می ترسم ولی ...
گاهی چقدر زود دیر می شود ....
پارمیس عزیزم، خوشحالم که می خوای به فکر زندگیت باشی...امیدوارم این بار با دقت بیشتری جلو بری و از تجربه های گذشته ات به نحو احسن استفاده کنی..
:72:
سلام عزیزم تبریک تبررررررررررررریک گلم خوشحالم که داری با خودت کنار بیای امیدوارم موفق موید پیروز باشی یه دنیا عشق وامید برات ارزو میکنم
خبرای جدید بهمون بده عزیزم منتظر عروس شدنت هستیم اما مراقب باش اهسته اهسته پیش برو
پارميس عزيزم. اميدوارم زندگيت سرشار از شادي باشه و غم تو زندگيت نداشته باشي. تنها دعايي كه مي تونم برات بكنم اين كه عاقبت به خير بشي. شايد بگم عين پيرزنها مي مونه ولي عيب نداره بگو. اميدوارم خدا اون چيزي رو كه به صلاحته برات رقم بزنه.
اولا تبریک میگم بابت آشنایی جدید . دوما تبریک میگم بابت شجاعتت برای گفتن در مورد رابطه قبلی به این فرد جدید . امیدوارم آینده خوب و پر از خوشبختی در انتظارت باشه .
یک موضوع برای من در مورد مساله شما مبهمه : (البته اگر نمیخوای به اون رابطه قبلیت فکر کنی لازم نیست پاسخ بدی . )
چطور شما طی شش سال نتونستید دوستتان را بشناسید ؟ شش سال زمان زیادی است . چطور ممکن است کسی شش سال بتونه فیلم بازی کنه و بعد خیلی راحت بگه من دارم میرم ازدواج کنم خداحافظ ؟
سلام
من اینو به همه می گم مخصوصا خودم هم سعی می کنم رعایت کنم چرا ما دختر خانم ها این همه احساساتی هستیم تا یکی اومد توی زندگیمون ازمون تعریف کرد ابراز علاقه کرد سریع احساساتمون گل می کنه و عاشق دلباخته اش می شیم .
من نمی گم عشق و دوست داشتن بده ولی طرف مقابل باید ارزش دوست داشتن رو داشته باشه
باید مطمئن شیم که اون لیاقتش رو داره یا نه.
انقدر باید برای رسیدن به ما سختی بکشند تا قدر عافیت رو بدونن
نه اینکه بدون هیچ دردسری اجازه بدیم با احساسات پاک مون بازی کنه و بعد خسته شد بره دنبال یکی دیگه.
اگه اون یک بار بگه نه ما صد بار باید بگیم نه.
دوست گلم ما سنمون کم بود و اصلاً به ازدواج فکر نمی کردیم بعد چند سال هم که فکر ازدواج افتادیم و گفت ما با هم نمی تونیم ازدواج کنیم و دلایل چرند و پرند آورد اونقدر دوسش داشتم که نمی تونستم ازش جدا شم . البته بعضی وقتا هم اون وسطا می گفت میام خواستگاریت و دو روز بعد یادش می رفت .نقل قول:
نوشته اصلی توسط digitalman
از همه تبریکاتتون متشکرم ولی من با شخص جدیدی که گفتم به هیچ وجه تفاهمی پیدا نکردم و خوشبختانه بهم خورد . پسری که من تو برخوردای اول دیدم خیلی خوب و عاقل بود ولی بعد ازش خوشم نیومد . از مردایی که به همه چیز کار دارن خوشم نمی آد . مثلاً ماشین من اسپرته اون روز می گه چراغای ماشینتو عوض کن ماشینت تابلوس همه بهت نگاه می کنن . یا یه روز دیگه میگه بیا بریم خرید کنم واست از اونجاهایی که من میگم اون لباسایی که من میگم اون کفشی که من میگم . تا به مارک لوازم آرایش و جورابمم کار داشت . اصلاً حال نمی کنم با همچین آدمایی . همش تو فکر این کارای سوسول بازی بود . به جای اینکه بشینیم در مورد چیزای مهم صحبت کنیم می گفت مثلاً خونمون فلان جا باشه ماشنمون فلان مدل باشه جهازت اینجوری باشه مهریه ت اینقدر باشه ، موهاتو بلند می کنی . البته متقابلاً می گفت توام هر چی بگی من انجام می دم ولی من دوس ندارم هیچ کسو مطابق میلم عوض کنم . ظرف کمتر از یک هفته وقتی می دیدمش حالم از اخلاقاش بهم می خورد . می خواست هر جا می رم با اون برم . تو برخورد آخر مؤدبانه از ماشینم پرتش کردم بیرون و بهش گفتم منو فراموش کنه .
باور کنید تو همون روزای اول اینقدر جدی بهش فکر می کردم و سعی می کردم عشقی که به عماد داشتم رو بهش بدم ولی ...
اون روز به دوستم می گفتم من به اخلاقای عماد عادت کردم شاید همه بگن لیاقتت همونه ولی من عاشق عمادم . همه کاراش . باور کنید آرزوم بود که یه بار با عماد برم خرید ، همش می گفت کار دارم سرم شلوغه و اینا ، ولی وقتی این پسره گفت بریم خرید هزار تا بهونه آوردم که باهاش نرم به جاش با دوستام رفتم سینما. وقتی عکسشو به دوستام و همکارام نشون دادم همه می گفتن این پسره چقدر نازه چقدر خوش تیپه ولی من نگاه عماد که میاد جلوی چشم دلم میریزه پایین . با این که شاید عماد دوسم نداشت ولی باور کنید تمام این 6 سال یه بار بهم نگفت چرا اینو پوشیدی چرا اینکارو کردی . خودم بهش می گفتم مثلاً امروز خیلی زشت شدم نه ؟ قیافم خیلی بهم ریخته س . می گفت نه تو همیشه قشنگی . اگه می خواست بگه اینقدر آرایش نکن می گفت بدون آرایش به چشم من قشنگتری . می گفتم یعنی زشت شدم ؟ می گفت نه تو همینجوری ساده خیلی قشنگی نیازی به آرایش نداری . تو این مدت فقط یه بار گفت من عاشقتم خیلی بیشتر ازینکه تو عاشقمی فقط تو به زبون میاری ولی من نمیارم . اخلاقای مردونه ش منو می گرفت . این پسره n+1 بار بهم گفت دوستت دارم به داشتنت افتخار می کنم و ازین مزخرفات ولی اون روز میگه بینیتو اگه سر بالا کنی خیلی خوب میشه رفتم از فلان دکتر وقت گرفتم ، می خواستم هر چی از دهنم در میاد بهش بگم .
خلاصه که بچه ها عمادم یه چیز دیگه بود . یه دفعه عماد بهم گفت اگه من یه ربع سکه مهرت کنم تو بازم ok می دی ؟گفتم من خودم یه چیزیم مهرت می کنم . گفت اگه طلاقت دادم چی ؟ گفتم اشکال نداره حتماً دوسم نداشتی دیگه نمی شه که یکی رو به زور مهریه سنگین نگه داشت . گفت مامان باباتو چه جوری راضی می کنی ؟ راضی نمی شن . گفتم من راضی شون می کنم . گفت باشه اگه اینجوریه حق طلاقم با من تو همین هفته میام خواستگاری . گفتم نامرده هر کی سر حرفش نباشه . کم آورد خنده ش گرفت گفت حالا خوابم میاد بعداً در موردش حرف می زنیم . و باور کنید من با این شرایط از ته دل راضی بودم . دعا کنین خدا بهم برگردونش . من مطمئنم که ما با هم خوشبخت می شیم .
خوشحالم که دیگه به کسی تعهدی ندارم و دوباره می تونم با تمام وجودم به عماد عشق بورزم . احساس سبکی می کنم حالم خوبه ، دوباره عاشقم عاشقم عاشقم و می تونم همه جا جار بزنم ...
چی دیدی خدا رو شاید ...
عزیزم خوشحالم که این بار عاقلانه و از روی عقل تصمیم گرفتی( شیطون نکن به هوای عماد طرفو دکش کردی ) خانوم خانوما هواست باش یه وقت شیطون گولت نزنه بری سراغ عماد و عشقو ازش گدایی کنی دختر خوب همه چیزو بسپار به زمان اصلا یه مدت نه به عماد ونه به هیچ پسر دیگه ای
فکر نکن بزار اروم زندگیت به جریان بیافته تا بعد خدا بزرگه خدا کریم
سلام . خيلي خوبه كه تو اين مورد احساسي تصميم نگرفتي. اما بدون عماد رو خودت روندي. با تعريفي كه الان از عماد كردي به نظر من خودت كردي. مردها از دختري كه غرور داشته باشه بيشتر خوششون مي ياد نه دختري كه خودشو به هر آب و آتيشي بزنه كه بخواد زنش بشه. يعني چي كه من تو رو مهر مي كنم. اصلاً با برخورد شما با عماد موافق نيستم. الانم اصلاً زنگ نزني ها. اگه خدا بخواد و صلاحت باشه بهت برمي گردونه. ببخشيد كه خيلي تند رفتم. به خدا توكل كن.
پارمیس عزیزم، دختر خوب، چرا اون حرفا رو به عماد زدی؟ چرا انقدر ارزش خودت رو پایین آوردی، تو خودت حاضری با کسی ازدواج کنی که چیزی از خودش باقی نگذاشته باشه؟ شده بودی مثل همین پسری که اخیرا باهاش بودی که مدام میگفته دوستت داره و ازش زده شدی..
نمی تونم بهت بگم که به عماد فکر نکن چون می دونم فکر می کنی، فقط سعی کن دیگه به سمتش نری، از موقعیت های دیگه ای هم که برات پیش میاد استقبال کن، با تجربه ای که از رابطه ات با عماد گرفتی استفاده کن و سعی کن منطقی پیش بری..
:72:
من اینایی که میگید رو می دونم . ولی عماد می دونست که من فقط واسه اون اینجوریم تو این چند سال هم منو هم خونوادم رو خوب شناخته بود . می دونست که من همه این کارارو به خاطری که عاشقشم می کنم . من مغرور بودم ، داشتم از دست می دادمش . ترجیح دادم غرور نداشته باشم ولی عشقمو داشته باشم . نباید بعد 6 سال حرف دلمو می زدم ؟؟ دو سه سال اول که اینجوری نبودم . من با یک نگاه عاشق نشده بودم که زود فراموش کنم . اون حرفارو وقتی بهش گفتم که لازم به گفتن نبود چون خودش بهتر از من می دونست . نه اون همه می دونستن .
من با ابراز علاقه اون پسره مشکل نداشتم مشکلم اینجا بود که آدم کسی رو که نسبت بهش شناخت نداره نمی تونه اینقدر دوست داشته باشه و هی به زبونم بیاره .
الان حتماً دارین میگین این دختره چه زبون نفهمه ، به خدا منم می دونم پسرا ازین دخترا خوششون نمیاد ولی نمی تونستم حرفمو تو دلم نگه دارم که بعد بگم کاش از دوست داشتنم مطمئنش می کردم . من همیشه می تونم حد و حدود رابطه م رو کنترل کنم ولی این یکی فرق می کنه . نمی دونم درکم می کنید یا نه .
پارمیس عزیز، امیدوارم از دست من ناراحت نشده باشی، برات آرزوی خوشبختی می کنم عزیزم
:72:
شما دختر خانومها چقدر جالب رفتار مي كنيد.يكتون تا اين حد عاشق مي مونه. يكي فقط در حرف عاشقه.
پارميس گرامي عشق شما قابل تحسينه. محكمتر باشيد. در هر راهي كه مي ريد.
من با خانومي دو سال بودم. ما با هم به نتيجه رسيديم كه به هم بزنيم. ايشون گويا خواستگار داشتند. بعد از اينكه از خواستگارشون خوششون نيامده بود(البته مي گفتند منو نمي تونستند فراموش كنند:227: !!!) ازم خواست با تهديدهاي به خودكشي و ... كه مي خوام برگردي . بدون تو هيچم و... 4-5 ماهي كه با هم بوديم اينبار عاطفي بودن منو بهونه كرد و .. يه ماه بعدش خانوم با يه رزيدنت نامزد كردن . داستان زيبايي داشتم . گفتم تعريفش كنم. :305:
شاد گل و مهربون و ناز مننقل قول:
نوشته اصلی توسط shad
من هیچ وقت از دست شما دل گیر نمی شم . فوق العاده هم خوشحال و ممنونم ازینکه شما منو راهنمایی می کنید . منو ببخشید اگه یه کم این روزا دیر فهم شدم و سرسختانه سعی دارم حرف خودم رو بزنم هر چند همه چیز تموم شده ، بذارید به حساب عاشقی .
عشق اگه روز ازل در دل دیوانه نبود
تا ابد زیر فلک ناله مستانه نبود