دیروز بعد از 2هفته شوهرم اومد اول خواست بچه رو ببره که من بهش ندادم و انقدر رفت رو اعصابم که به جای اعتباربخشی تخریب کردم و گفتم اگه این کارارو ادامه بدی دیگه آیدارو نمیارم هی بچه ام بچه ام میکرد و منم گفتم اگه همینجوری ادامه بدی همون 5شنبه به 5شنبه تو کلانتری
دید خیلی جدی ام مجبور شد کوتاه بیاد و منو سوار ماشین کرد شروع کرد به فحش دادن و نفرین کردن یکم سکوت کردم ولی لنقد لباس خودشو درآورد کرد تو تن من که جوش آوردم و حرف خودشو بهش برگردوندمو گفتم ایشالا به حق همین اذان خدا از باعث و بانیش نگذره واگذارش به خدا