لباس و از دید خودت نبین از دید مادرشوهرت ببین که لختی بوده یا نه تازه مطمئن باش که 6تا روش گذاشته به شوهرت گفته
چرا فکر میکنی ناز و نوازشش از ته دل نیست؟
نمایش نسخه قابل چاپ
بچه ها الان چی بگم بهش؟سر افرازه عزیز چکار کنم الان؟؟
اصلا معلوم نیست عروسی خواهرم کیه ؟ولی از الان میگه نمیریم چون زندگی مارو بهم زده..چکار کنم؟چه برخوردی کنم؟؟از کارش لجام میگیره والی از اصلا به روی خودم نیاوردم که از حرفش ناراحت شدم..از پیشش رفتم گفتم ی کم میوه بیارم بخوریم..یه بار که خیلی از دست خواهرم خیلی عصبانی بودم گفتم اصلا دیگه عروسیش نمیرم.حالا شوهرم میگه مگه خودت نگفتی؟پس نمیریم..بیخودی میگه چون من گفتم.منم گفتم حالا تو عصبانیت ی چیز گفتم..گفت نه نمیریم..:47::54::54:
- - - Updated - - -
حس میکنم همش کشکیه ..نمیدونم..آخه اصلا کارایی که من دوست درامو نمیکنه..به فکرم نیست..نمیدونم..اونجوری که دلم میخاد بهم توجه نداره مصلا میگم اگه واقعن منو دوست داره چرا شهرمون میریم ی هفته منو نبینه تلفنی حرف نزنه اس ام اس نزنه اینه خیالش نیست؟؟
در مورد مو مش کردن زودی ازش پول بگیر برو موهاتو مش کن تا منصرف نشده وقتی یه چیزی ازت میخواهد فوری انجامش بده مخصوصا تو این زمینه ها
درمورد عروسی خواهر هنوز که معلوم نیست عروسی کیه تا زمان عروسی یه فکری به حالش میکنیم فعلا نگران نباش الکی فکرتو مخشوش نکن
درمورد شهر خودتون که یه هفته سراغ ازت نمیگیره گفتم که یه مدت کاری به کارش نداشته باش و تحمل کن شوهرم بهم گفت من میام شهر خودمون میخوام مجرد باشم فرض کن شوهرت تو هم همینو میخواهد
درمورد اینکه میگی اون کارایی که من میخوام نمیکنه یعنی اونجور که دوست داری ابراز علاقه نمیکنه؟ واسه اینه که زبون مردا فرق داره باید زبونشونو یاد بگیری
سلام طناز جان
من معمولا برای کسی نمینویسم چون خودمومشاور نمیدونم و میگم نکنه اشتباه بگم و مشکلی توی زندگیا پیش بیاد و خیلی وقتا هم واقعا نمیدونم راه حل چیه
اما همیشه تاپیکا رو میخونم تا نکات اموزنده رو یاد بگیرم
و اما در مورد شما
منم مثل شما یه مدت فکر میکردم شوهرم خانواده شو بیشتر دوست داره و به من اهمیت نمیده ( حتی شوهرم توی یه برحه ای دقیق و واضح و با صراحت اینو ابراز کرد)
خیلی زمان برد تا فهمیدم نوع دوست داشتن ادما و نوع ابرازشون با هم فرق داره
واقعا از ته دلت بخواه که ویژگی های مثبت شوهرتو ببینی
مطمئن باش روابطتون توی خونه خودتون روی رفتار شوهرتون زمانی که شهرستان میرید خیلی تاثیر گذاره
پس سعی کن تمام توصیه ها رو عملی کنی و یه زندگی عالی بسازی اونقدر که حتی خودت دلت نخواد که برین شهر پدر مادراتون
من 2 سال پیش توی یه دوره 3 ماهه خیلی به توصیه های مشاورای سایت عمل کردم ( زمانی که هنوز عضو نبودم و فقط خواننده بودم) باورت نمیشه بعد از 3 ماه توی تعطیلات تاسوعا عاشورا به شوهرم گفتم من میرم خونه مامانم شما هم برو خونه مامانت برای 2 شب، باورت نمیشه که بعد از 2 روز شوهرم تماس گرفته بود با موبایلم و پیغام گذاشته بود که دلم خیلی برات تنگ شده، کی بیام دنبالت؟
گرچه بعدش به خاطر مسائل دیگه زندگیم بهم ریخته شد ولی فکر میکنم مزه خوب اون دوران هنوز زیر دندون هر دومون هست
عزیزم
یه نکته دیگه هم اینکه باور ذهنی خودت رودر مورد طریقه محبت کردن مرد به زن تغییر بده
شما هم مثل من و خیلی های دیگه یه ساخته ی ذهنی داری که مثلا مرد باید این جوری باشه..... اونجوری رفتار کنه.... در جواب قربون صدقه من باید اینو بگه یا اونو جواب بده....
طناز جان، این مسائلو رها کن
تو درگیر ساخته های ذهنی خودت هستی
جور دیگه نگاه کن، ببین شوهرت برای ابراز محبتش به تو چی کار میکنه، ببین کلامی محبت میکنه، یا نوازش میکنه یا.... سعی کن اینو بشناسی
گلم تا وقتی محبت شوهرت رو با محبت ساخته ذهن خودت مقایسه میکنی محبت و توجه اونو نمیبینی و به دلت نمیشینه و فقط تفاوت نوع محبت مورد انتظارت با چیزی که دریافت میکنی رو میبینی
وقتی محبتشو شناختی باید از اون لذت ببری، دیگه نگو به دلم نمیشینه،
وقتی از محبتش لذت بردی بهتر میتونی توی ارامش فکر کنی و به توصیه ها عمل کنی و کم کم احساس مفید بودن رو به شوهرت هم منتقل میکنی و اروم اروم شوهرت هم سعی میکنه به تو نزدیک تر بشه
روابط خودتون توی خونه تون که بهتر شد بعدا میتونی روی روابطتون توی شهرستان مانور بدی ولی الان نه
خانومی به پستای دوستان توجه کن ، همشون پر از نکات اموزنده ست، خصوصا پستای سرافراز عزیز
شاد باشی گلم
نمیدونم آخه الان اصلا دلم نمیخاد مو مش کنم.میخام واسه عروسی خواهرم ی دفع تغیر کنم..حالا فعلا ی رنگه دیگه میکنم.بهار جان ما الان حدوده ١ساله میریم شهرمون اون میره خونه باباش منم خونه بابام..چون خانواده اون اینجوری میخوان..یجوری برخورد میکنن اندازه کافی اونجا باهم هستین میاین اینجا تو نیا خونمون..یا مثلا من میرم اونجا همش میگن سختمونه .بعدشم اصلان من نمیگم همش باهم باشیم.میگم حداقل زورش نیاد ی تلفن یا اس ام اس بزنه یا بیاد منو ببینه..البته اینم بگم تو این ١سال همش واسه این کارش هرس خوردمو غر زدم.ولی آخرش من عادت کردم و اون اصلا تغیر رویه نداد.
- - - Updated - - -
نمیدونم آخه الان اصلا دلم نمیخاد مو مش کنم.میخام واسه عروسی خواهرم ی دفع تغیر کنم..حالا فعلا ی رنگه دیگه میکنم.بهار جان ما الان حدوده ١ساله میریم شهرمون اون میره خونه باباش منم خونه بابام..چون خانواده اون اینجوری میخوان..یجوری برخورد میکنن اندازه کافی اونجا باهم هستین میاین اینجا تو نیا خونمون..یا مثلا من میرم اونجا همش میگن سختمونه .بعدشم اصلان من نمیگم همش باهم باشیم.میگم حداقل زورش نیاد ی تلفن یا اس ام اس بزنه یا بیاد منو ببینه..البته اینم بگم تو این ١سال همش واسه این کارش هرس خوردمو غر زدم.ولی آخرش من عادت کردم و اون اصلا تغیر رویه نداد.
- - - Updated - - -
نمیدونم آخه الان اصلا دلم نمیخاد مو مش کنم.میخام واسه عروسی خواهرم ی دفع تغیر کنم..حالا فعلا ی رنگه دیگه میکنم.بهار جان ما الان حدوده ١ساله میریم شهرمون اون میره خونه باباش منم خونه بابام..چون خانواده اون اینجوری میخوان..یجوری برخورد میکنن اندازه کافی اونجا باهم هستین میاین اینجا تو نیا خونمون..یا مثلا من میرم اونجا همش میگن سختمونه .بعدشم اصلان من نمیگم همش باهم باشیم.میگم حداقل زورش نیاد ی تلفن یا اس ام اس بزنه یا بیاد منو ببینه..البته اینم بگم تو این ١سال همش واسه این کارش هرس خوردمو غر زدم.ولی آخرش من عادت کردم و اون اصلا تغیر رویه نداد.
- - - Updated - - -
ستایش عزیز خیلی ممنون که به پست من سر زدی..من دارم سعی خودمو میکنم ولی بازم ی جاهایی گیر میوفتم که نمیدونم باید چی بگم یا چه رفتاری کنم..
- - - Updated - - -
ستایش عزیز خیلی ممنون که به پست من سر زدی..من دارم سعی خودمو میکنم ولی بازم ی جاهایی گیر میوفتم که نمیدونم باید چی بگم یا چه رفتاری کنم..
- - - Updated - - -
ستایش عزیز خیلی ممنون که به پست من سر زدی..من دارم سعی خودمو میکنم ولی بازم ی جاهایی گیر میوفتم که نمیدونم باید چی بگم یا چه رفتاری کنم..
عزیزم خوب بگو نمی ریم عروسی.خواهرت تو رو هم اذیت کرده،ولی بهش بگو به خاطر احترام خانوادت بهره بریم،به شوهرت بگو تو برام از همه مهم تری ولی اگه می شه عروسی بریم که دل منم نشکنه
ببین طناز تو هم داری عروسی خواهرتو به نیاز شوهرت ترجیح میدی میخام واسه عروسی خواهرم ی دفع تغیر کنم.. چرا واسه شوهرت یه دفعه ای تغییر نکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شایدم همین حرفت باعث شده بگه اصلن نمیریم عروسی خواهرت که بری زودتر موهاتو مش کنی و منتظر اون موقع نمونی
خوب شاید واقعا سختشونه برای پدر مادر منم سخت بود که شوهرم بیاد خونه ما بخوابه چون خونه مون کوچیک بود البته شوهرمم نمیومد واسه منم سخت بود برم اونجا بمونم چون برادرشوهرم بود البته اونم منو نمیبرد منم هیچ وقت اصرار نمیکردم البته ناهار یا شام میومد منم میرفتم ولی واسه خواب نخود نخود هرکه رود خانه خود
باید درکشون کنی سخته ولی اینکه اصلن همو نبینین هم درست نیست
بهونه کن دلم براشون تنگ شده یه ساعت برو و برگرد اصرار نداشته باش طولانی بمونی یا شب بخوابی
همونطور که بقیه گفتن محبت کردن مردا فرق میکنه باید ببینی چطوری بهت محبت میکنه خیلی باید ظریف باشی بذار یه نمونه از محبت شوهرم بگم که برایمن یه چیز خیلی عادی بود ولی خودش به زبون آورد
من سیب زرد دوست دارم و شوهرم سیب قرمز همیشه وقتی میرفتیم خرید از هر دو نوع میخریدیم و این کاملا برام عادی بود تا یه بار قهر بودیم من براش لیست نوشتم میوه بخره اون رفت هم سیب زرد خرید هم قرمز بعد گفت چون تو رو دوست دارم رفتم سیب زرد خریدم وگرنه فقط قرمز میخریدم اگه این حرف و بهم نمیزد من هیچ وقت نمیفهمیدم که مخصوص برای من سیب زرد خریده چون یه چیز خیلی عادی بود برام
حرفه مو مش کردنو خودم گفتم.تازه اون گفت اگه مش یا بلوند کنی ی تاره موتم نباید دیده بشه..بعدشم بهار جان من ی عروس بیشتر نیستم خونشون خیلی بزرگه .آخه این درسته که میگن اصلا نیارش اینجا؟الانم از قصد نمیاد با خانواده من آشتی کنه که من اونجا نرم..:97:
- - - Updated - - -
titititi این کارش دقیقن یه نمونه از کارشه که میگم دستم نداره..اصلا به خواستهای من توجه نمیکنه..یعنی واقعن نمیفهمه عروسی ی دونه خواهرم واسم چقد مهمه؟
طناز انتظار داشتی چی بگه خوب وقتی خوشگل میشی دلش میخواد مال او باشی نباید از حرفش ناراحت بشی تازه باید خوشحالم بشی که روت حساسه نمیخواد کسی چپ نگاهت کنه
من میگم تو ارتباط تو قطع نکن برو زیاد نه در حد یه احوال پرسی نیم ساعته یه ساعته اینجوری ارزشت سر جاش محفوظ میمونه تازه کسی بهخاطر 1ساعت تورو بیرون نمیکنه یا تیکه نمیندازه اگه هم تیکه پرونی کردن درواقع خودشونو کوچیک کردن تو پیش وجدان خودت سربلندی
شوهرت نمیاد آشتی کنه نیاد ولی تو برو کم کم اونم متوجه میشه که کارش اشتباهه
- - - Updated - - -
طناز بیا فعلا بحث شهرستان و عروسی خواهرت و بذاریم کنار
از اوضاع و احوالت تو خونه بگو؟ تونستی علایق شوهرتو کشف کنی؟
حالا واسه تاسوعا عاشورا بریم میرم رو مخش ببینم چی میشه..ولی میدونم اصلا منو اونجا نمیبره..میگه ozaa مناسب نیست.مطمئنم ١ ساله همینو میگه..
رو مخ رفتن کار خوبی نیست ها:81:
خانم جان لازم نیست از الان به فکر اون موقع باشی
از الان تا تاسوعا عاشورا 2 هفته وقت داری، میتونی یه عالمه برنامه ریزی کنی واسه خودتو و شوهرت ، میتونین خیلی بهم نزدیک تر بشین و بعد توی تعطیلات اونو رها کنی تا ازاد باشه و بره خونه پدرش تا زمانی که خودش تماس بگیره و اس بده و تو هم میتونی به خانواده ت برسی
و اگه خواستی فقط در حد یه ساعت برو و برگرد
فکر کن و درست عمل کن
اول باید رابطه ی تو با خودت اصلاح بشه
و بعد رابطه ی تو با شوهرت
لطفا فعلا بقیه رو رها کن
تا محرم نشده یه تغییر اساسی هم به خودت بده ، هزار مدل رنگ و مش و هایلایت و.... هست که با همشون میتونی اساسی تغییر کنی
مهم اینه که تغییرت در جهت جذب شوهرت باشه
پس فعلا فقط به خودتون و این 2 هفته فکر کن:43:
- - - Updated - - -
خانم جان لازم نیست از الان به فکر اون موقع باشی
از الان تا تاسوعا عاشورا 2 هفته وقت داری، میتونی یه عالمه برنامه ریزی کنی واسه خودتو و شوهرت ، میتونین خیلی بهم نزدیک تر بشین و بعد توی تعطیلات اونو رها کنی تا ازاد باشه و بره خونه پدرش تا زمانی که خودش تماس بگیره و اس بده و تو هم میتونی به خانواده ت برسی
و اگه خواستی فقط در حد یه ساعت برو و برگرد
فکر کن و درست عمل کن
اول باید رابطه ی تو با خودت اصلاح بشه
و بعد رابطه ی تو با شوهرت
لطفا فعلا بقیه رو رها کن
تا محرم نشده یه تغییر اساسی هم به خودت بده ، هزار مدل رنگ و مش و هایلایت و.... هست که با همشون میتونی اساسی تغییر کنی
مهم اینه که تغییرت در جهت جذب شوهرت باشه
پس فعلا فقط به خودتون و این 2 هفته فکر کن:43:
بچه ها الان باهاش حرف زدم..حس کردم ناراحته بهش گفتم چرا غمگینی؟گفت مگه چی شده که خوشحال باشم میخایم خونه بخریم ماشین بخریم؟بچه دار بشیم؟ چی شده؟هیچی ..
حس میکنم همه چی واسش یک نواخت شده.. خیلی بچه میخاد اما من نمیخام به زندگیم مطمئن نیستم حس میکنم میخاد با بچه پای منو ببنده خیلی سیگار میکشه چکار از این یکنواختی در بیاد چه تنوعی ایجاد
کنم؟به لباسو آرایشم خیلی اهمیت میدم ولی واسش فرقی نداره..حتا آرایش میکنم بدش میاد..نمیدونم چکار کنم..حتا از یکی شنیدم تو دوره دانشجویش شیشه میکشید به خاطره این و بخاطره اینکه خیلی تحت تاثیره خانوداشه نمیخام بچه دار بشم
:47:
سر افرازه عزیز کجایی؟؟
دیشب کلی بهم گیر داد بچه دار بشیم..باهام قهر کرد.فحش داد.گریه کرد..اصلا به فکر من نیست که من آمادگی روحی ندارم..
هرچی میخواستم باهاش حرف بزنم اصلا گوش نکرد..گفت داری بهانه میاری که بچه دار نشیم..بهش اعتماد ندارم..میدونم خانوادش بهش میگن چرا بچه دار نمیشین؟چون دقیقن کلمه به کلمه حرفاشو مامانشم بهم زده بود..میترسم..میترسم نتونم باهاش کنار بیام بیخودی ی بچه رو هم بدبخت کنم..از طرفیم بهش میگم بیا خونه بخریم بعدش بچه دار بشیم چون ٢/٣ ماهه دیگه بهش وامه مسکن شو میدن.میگه نه.چیه مامانت گفته خونه بگیریم بعدش بچه دار بشیم؟تا ابد خونه نمیخرم با پولم میخام کار کنم گفتم چرا تا حرف میشه پای اینو اونو میکشی وسط ؟
از طرفیم الان من تو یه خونه ٣٠ متری که حتی یه اتاقم نداره دارم زندگی میکنم به خاطر کار شوهرم ..میگم صبر کن بریم شهرمون نهایتا سال دیگه بچه دار میشیم میگه نه..فقط عین بچه ها پیله کرده به یه چیز..برنامه ریزی نداره.من نمیتونم مثه اون باشم بی برنامه برم جلو..چندوقت دیگه عروسی خواهرمه دلم نمیخاد با یه شکمه گنده برم تو مجلس..مامانم واسه خواهرم داره جهیزیه میگیره دستش خیلی خالی نمیتونه به منم سیسمونی بده..
شوهرم هیچکدوم از اینارو نمیفهمه..
چکار کنم
سر افراز کمکم کن..
همش تو حرف زدن مشکل دارم..نمیدونم کجا چی بگم چی نگم..همش فکر میکنم حرفی که میخام بزنم غلطه ...
اینهمه دارم رو خودمو رابطمون کار میکنم اما اون الان ازم بچه میخاد..همش داره منو تحته فشار میزاره..من چقد بدبختم..:302:
- - - Updated - - -
سر افرازه عزیز کجایی؟؟
دیشب کلی بهم گیر داد بچه دار بشیم..باهام قهر کرد.فحش داد.گریه کرد..اصلا به فکر من نیست که من آمادگی روحی ندارم..
هرچی میخواستم باهاش حرف بزنم اصلا گوش نکرد..گفت داری بهانه میاری که بچه دار نشیم..بهش اعتماد ندارم..میدونم خانوادش بهش میگن چرا بچه دار نمیشین؟چون دقیقن کلمه به کلمه حرفاشو مامانشم بهم زده بود..میترسم..میترسم نتونم باهاش کنار بیام بیخودی ی بچه رو هم بدبخت کنم..از طرفیم بهش میگم بیا خونه بخریم بعدش بچه دار بشیم چون ٢/٣ ماهه دیگه بهش وامه مسکن شو میدن.میگه نه.چیه مامانت گفته خونه بگیریم بعدش بچه دار بشیم؟تا ابد خونه نمیخرم با پولم میخام کار کنم گفتم چرا تا حرف میشه پای اینو اونو میکشی وسط ؟
از طرفیم الان من تو یه خونه ٣٠ متری که حتی یه اتاقم نداره دارم زندگی میکنم به خاطر کار شوهرم ..میگم صبر کن بریم شهرمون نهایتا سال دیگه بچه دار میشیم میگه نه..فقط عین بچه ها پیله کرده به یه چیز..برنامه ریزی نداره.من نمیتونم مثه اون باشم بی برنامه برم جلو..چندوقت دیگه عروسی خواهرمه دلم نمیخاد با یه شکمه گنده برم تو مجلس..مامانم واسه خواهرم داره جهیزیه میگیره دستش خیلی خالی نمیتونه به منم سیسمونی بده..
شوهرم هیچکدوم از اینارو نمیفهمه..
چکار کنم
سر افراز کمکم کن..
همش تو حرف زدن مشکل دارم..نمیدونم کجا چی بگم چی نگم..همش فکر میکنم حرفی که میخام بزنم غلطه ...
اینهمه دارم رو خودمو رابطمون کار میکنم اما اون الان ازم بچه میخاد..همش داره منو تحته فشار میزاره..من چقد بدبختم..:302:
وای طناز باز یه چیزی شد شروع کردی به بدبختم بدبختم
اول اون مقاله هایی که دوستان بهت گفتن رو بخون و نکاتی که از توش بدست آوردی و داری سعی میکنی بهش عمل کنی رو اینجا بنویس و هرجاشم که مشکل داری و نمیتونی بهش عمل کنی یا متوجه نمیشی رو بیا بگو تا کمکت کنن
مثلا تو یکی از مقاله ها نوشته بود تو صحبت کردن " اعتبارسازی" کنید مثالم زده بود ولی من هنوز توش مشکل دارم باید تمرین کنم
درمورد بچه با توجه به چیزهایی که من یاد گرفتم به نظرم باید اینجوری میگفتی (شاید اشتباه باشه چون منم تازه کارم دوستان با تجربه کمک کنن)
منم خیلی دلم بچه میخواهد راست میگی 2ساله داره از زندگیمون میگذره ولی هنوز بچه نداریم بچه پایه زندگیه اگه بچه بیاریم تلاشمون بیشتر میشه تا زودتر خونه بخریم باید کم کم خودمونو آماده کنیم برای پذیرش یه عضو جدید تو خونه بایداول به فکر سلامتی خودمون باشیم تا بتونیم یه بچه سالم دنیا بیاریم من باید با دکتر صحبت کنم تا ببینم با خونریزی معدم آسیبی به بچه نزنه باباشم کم کم سعی کنه سیگارشو بزاره کنار تا آسیبی به نی نیمون وارد نشه بعدشم چندتا اسم و یکم مسخره بازی و با رویای بچه دار شدن لالا
سلام خانم. حالت چطوره؟ امیدوارم امروز روز خیلی خوبی در انتظارت باشه.نقل قول:
اما در مورده خودم :وقتی همه میرنو خودم میمونم حس میکنم یه آدمه همیشه تنها و بدبختم که هیچکس جز خانوادم هیچوقت منو دوست نداره.و باز من تنها موندم ..:47:
ازاینکه جواب تست من رو نوشتی ممنونم.
جمله ای که در مورد خودت نوشتی دقیقا همون چیزیه که حدس میزدم بگی و 90% مشکلاتت هم بخاطر همین احساست برمیگیرده.
می دونی؟این توصیف از خودت همیشه باهات هست چه اطرافیانت رو غیب کنی چه نکنی. فرقش فقط اینه که وقتی اونها هستند انقدر صدای اونها رو بلند می شنوی که صدای درون خودت گم میشه و فکر می کنی این اطرافیانت هستند که دارند به تو کم لطفی می کنند و احساس بدبختی بهت می دن.
البته نمی گم چون این احساس رو نسبت به خودت داری پس وای کارت تمومه! نه... چون این احساسیه که بسیاری از ما خانمها تجربه اش می کنیم. خیلی از این موارد هم برمیگرده به ریشه و اصل مون در خانواده و بچگی، که اون احترام و توجه ای که باید بهمون می گذاشتند نگذاشتند. اینه که من همیشه به کسانی که فرزند دختر دارند میگم بهش محبت بیشتری بکنید بخصوص پدرخانواده نقش خیلی مهمی در شکل گیری استقلال فکری فرزند دختر داره.
اما این حرفها به این معنی نیست که راه چاره ای برامون وجود نداره. ازت می خوام در مرحله اول واقعا واقعا و واقعا روی کردار و رفتار همسرت یا خانواده همسرت زوم نکنی و تجزیه تحلیلشون نکنی. چرا؟ چون بدردت نمی خوره و فعلا گرهی از کارت باز نمی کنه. من در اینجا روشهایی که خودم برای ازبین بردن همین حس تاثیرپذیری از رفتار دیگران بکار گرفتم برات می نویسم. تاکید می کنم که این قدم اول در حل مشکلات زندگیته و فکر نکن کاری از سر بیهودگی و از سرباز کنی هست. هر اتفاقی در زندگی ما اول از درون خودمون شکل می گیره و من می خوام که تو اول از همه پیش خودت حال خوبی رو تجربه کنی. این حال خوب کم کم به همسرت و اطرافیان هم سرایت می کنه. ممکنه بعضی ها رو شاد و بعضی هارو عصبانی کنه. اما چه باک! مهم اینه که تو حالت خوبه و درواقع هدفت از داشتن زندگی خوب هم همینه! تجربه حال خوش.مگه نه؟
برای شروع:
- یک قلم و کاغذ بردار یک ستون وسط کاغذ بکش و در سمت راست کاغذ همه احساسات منفی ای که در مورد خودتت داری با جملات کوتاه بنویس.
مثلا:
- من بدبختم.
- زشتم.
- کسی منو دوست نداره.
- همش حالم بده.
- بدشانسم.
مادرشوهر بدی دارم.
و
...
بعد از اون تا دلت میخواد گریه کن و دلت برای خودت بسوزه اگر عصبانی هم بودی مشت بزن به بالش(حداکثر ده دقیقه. کل روز رو نشینی برای خودت گریه کنی!). بعد از اینکه آروم شدی در سمت چپ همون کاغذ عکس جمله قبل رو می نویسی و یک خط قرمز هم روی جمله سمت راستی می نویسی.
مثلا:
- من خوشبختم.
- زیبا هستم.
- دوست داشتنی هستم.
- حالم خیلی خوبه.
- خوش شانسم.
-مادر شوهر خوبی دارم.
کار به غیرواقعی بودنش نداشته باش و توی ذهنت دنبال باورش نباش.
بعد که نوشتنت تموم شد قسمت راست رو از چپ جدا کن و بسوزون. توی ذهنت تصور کن با سوزوندنش تمام اون افکار منفی هم می سوزند. قسمت چپ رو نگه دار و جایی که بتونی هر روز ببینی( و البته کس دیگه ای نبینه مثل کیف پولت) نگه دار. بعد از اون یک کاغذ دیگه بردار و با خط بزرگ و درشت بنویس:
من طناز در این لحظه در این تاریخ و در این لحظه به خودم قول میدم همه تلاشم رو برای خوشبختی خودم و زندگیم انجام بدم و تا این کار رو به سرانجام ندم از پا ننشینم!
این جملات را با صدای بلند برای خودت تکرار کن. فکر نکن مسخره است ها! روی ضمیر ناخودآگاهت خیلی اثر داره...
...
حالا باید یک برنامه برای تقویت روح و روانت بریزیم.
- اول اینکه فعلا در مورد اینکه کی خونه کی بره و این چی گفت و اون چی گفت حرف نزن. خودت متوجه میشی کی باید در مورد این مسائل حرف بزنی. دقیقا اون وقت وقتیه که احساساتت اونقدر قوی و تحت کنترل هستند که هر حرف و حرکتی از دیگران تو رو بهم نمی ریزه و خیلی راحت می تونی حرفتو بزنی.
- باید شروع کنی به لذت بردن! درسته! لذت بردن! اما چطوری؟ این مشکل خودم هم بود! یه غم درونی همیشه به دلم چنگ می زد. انگار هیچ چیز واقعا خوشخالم نمی کرد!
اما باید یاد گرفت که از زندگی لذت برد. هر کاری که انجام میدی از دم کردن چای اول صبح تا نفس کشیدن رو با لذت انجام بده. مثلا بگو: وای! چه چای خوشمزه ای ای خدااااااا! اشکال خیلی از ماها اینه که همیشه منتظر یک اتفاق خاص در زندگیمون هستیم که بیاد و خوشحالمون کنه. قسمت بد ماجرا اینجاست که وقتی اون اتفاق خوبه که داره می افته انقدر وسطش حرف و حدیث پیش میاد و انقدر واسه آدم کوفتش می کنن که دیگه آدم انگار لذتی نمی بره! یجوری که فکرش قشنگتر از خودش میشه! پس لذت بردن رو یاد بگیر. سعی کن به هر کاری که انجام میدی با حس مثبت و علاقه نگاه کنی. 21 روز باید فقط همین کار رو انجام بدی.
- بعد از این 21 روز و البته در طی این مدت باید بشینی فکر کنی و یک مهارت جدید رو انتخاب کن که یاد بگیری. این مهارت جدید هرچی می تونه باشه. بسته به علاقه ات خیاطی آرایشگری یادگیری زبان یا حتی قلاب بافی... خیلی مهمه اینکارو انجام بدی. اثر شگفت انگیزی روی روحیه و احساس خوب نسبت به خودت داره. یک زمانی رو تعیین کن و بگو مثلا در عرض سه ماه من باید اینکارو یاد بگیرم.
- چیزی که در بین این دو مرحله که بهت گفتم باید انجام بدی ایجاد موقعیت های لذتبخش برای خودت و همسرت هست. مثلا امروز برای خودت یک قرار کافی شاپ یا پیاده روی بگذار. به همسرت بگو که به این قرار می ری. آیا همراهیت می کنه؟ اگر گفت آره مثل اینکه یک دوست به قرارت بله گفته باشه باهاش همراه باش و اگرم گفت نه، نه باهاش بحث و جدل می کنی نه تیکه می پرونی. به این قرار یک نفره می ری و به همون روش اول از تک تک لحظاتش لذت می بری. فکرهای منفی در طی این مدت ممنوع. هدفمون از این کار اینه که اولا خودت یادبگیری که خوش بگذرونی و دوم در خوشی هات کم کم همسرت رو دخیل کنی. باید به اون هم نشون بدی زن شادی هستی و چه با اون، چه بدون اون از پس خودت برمیای. این رمز موفقیت یک زن در نگهداشت توجه و احترام همسرش هست. اگر هم به این لذتها و تفریحات یک نفره ات گیر داد فکر نکن داره مانع میشه! تغییرات تو ازش انرژی می گیره. شک نکن با استقامتت، بالاخره توی جبهه تو میاد. پس بهش گیر نمی دی و غر نمی زنی و از گفتن جملاتی مثل: تو اصلا نمی خوای شاد بودن منو ببینی تو الی تو بلی... به شدت پرهیز کن! فقط زمان بده تا همه چیز قشنگ بشه. تنها جواب تو باید این باشه. خوشحال می شم تو هم همراهیم کنی. با تو خیلی بیشتر خوش می گذره آقای من!
...
در مورد بچه و گیر دادن، قضیه دقیقا همینه. اوقات دو نفره شما سرد و خالیه. انقدر خلا توی زندگیت گذاشتی که مادرشوهرت با حرفای صدتا یه غاز پرش می کنه. این بار که حرف بچه زد بگو: حق با توئه. باید به بچه دار شدن هم فکر کنیم. آره باید فکر کنیم فکر! و دیگه ادامه نده. تا این فکر نتیجه بده انشالله وضعیت زندگیت هم با تغییر خودت عوض میشه به امید خدا.
برای خودت فعلا زمان بخر تا متعادل بشی.
سلام طناز جون. بهار خانم خیلی خوب تونستن توی دیالوگ اونچه که باید بنویسن. عزیزم تو هنوز یاد نگرفتی نباید مستقیم با همسرت مخالفت کنی؟؟؟ :302:دیالوگ بهار جون هم مخالفت با بچه دار شونه ولی به همون صورت سیاست زنانه که گفتیم. می بینی شما در ظاهر به بچه دار شدن موافقی ولی با دلایلی که بین حرفات میاری مخالفت باطنی رو به همسرت می فهمونی. البته همسرت هم موافقت ظاهری تو رو می بینه و توی حرفای تو فکر میکنه و مطمئننا خودش هم به خاطر مشکلات بعد اومدن بچه منصرف میشه.
منم خیلی دلم بچه میخواهد راست میگی 2ساله داره از زندگیمون میگذره ولی هنوز بچه نداریم بچه پایه زندگیه اگه بچه بیاریم تلاشمون بیشتر میشه تا زودتر خونه بخریم ( حس مسئولیت ) باید کم کم خودمونو آماده کنیم برای پذیرش یه عضو جدید تو خونه بایداول به فکر سلامتی خودمون باشیم تا بتونیم یه بچه سالم دنیا بیاریم من باید با دکتر صحبت کنم ( هزینه ) تا ببینم با خونریزی معدم آسیبی به بچه نزنه باباشم کم کم سعی کنه سیگارشو بزاره کنار ( حس مسئولیت) تا آسیبی به نی نیمون وارد نشه بعدشم چندتا اسم و یکم مسخره بازی و با رویای بچه دار شدن لالا ..... و
اینا هم میتونه به این دیالوگ اضافه بشه: به نظرت سیسمونیش رو کجا بچینیم؟ ( نیاز به داشتن اول خونه بزرگتر) . الان مثل قدیما نیست هزینه بیمارستان و سونو خیلی زیاده. به نظرت اگه خدای نکرده مجبور شم سزارین کنم میتونیم پولشو تامین کنیم؟؟؟ ( همسر به فکر هزینه های هنگفت زایمان میفتد)
با این اوصاف تو هم میتونستی رغبتت رو به بچه دار شدن به همسرت نشون بدی و هم با کلی دلایل منطقی منصرفش میکردی.
بچه ها حالا کلا نظرتون راجع به بچه دار شدنه من چیه ؟
به نظر من بچه اسباب بازی بزگترها نیست که باعث سرگرمی اونها بشه. بهتره اول روی خودت و رفتارات و ارتباط خوب با همسرت کار کنی و بعد که شرایط وفق مراد شد به بچه دار شدن هم فکر کن حتما
متاسفانه رفتارای غلط شما نه تنها با بچه دارشدن حل نمیشه بلکه ممکنه بدتر هم بشه و به اون بچه هم سرایت کنه و روی اخلاق اون هم تاثیر منفی میذاره
- - - Updated - - -
تا وقتی که شما ریشه اصلی مشکلتون رو حل نکردین چرا به بچه دار شدن فکر میکنید؟
با همسرت حرف بزن. ولی نه به اون صورت که بدتر لجش بگیره. اگر رو ی حرفش پافشاری کرد بقیه اون دیالوگ قبلی بدون اینکه اسم کسی رو بیاری بگو هیچکس غیر ما تو درون زندگی و مشکلات ما نیست و شاید از بیرو که نگاه کنن بگن چرا دو ساله بچه دار نمیشن ولی ما خودمون میدونیم که دلایل منطقی برای بچه دار نشدن داریم و غیر خودمون هیشکی نمیتونه اینو درک کنه.
وقتی تو میگی مادرشوهرم پرش کرده ، وقتی اون می بینه از پس مادرش بر نمیاد و نمیتونه دلیلی براش بیاره روی تو فشار میاره . تو هم دلایل رو بذار جلوش تا بدونه مقابل مادرش چی باید بگه
سر افراز عزیز یه دنیا ممنونم ازت..چشم حتما این کارم انجام میدم..
ما متاسفانه اینجا تو یه روستای خیلی کوچیک که هیچ امکاناتی نداره زندگی میکنیم و من مجبورم هرجا بخوام برم با شوهرم برم..
من تو خونه کلا خیلی شادم و مشکلی ندارم.اما بعضی وقتا فکره اینکه شوهرم به خانوادم توهین کرده و با اونا قهره منو آزار میده..بعضی وقتا نسبت به شوهرم حسه تنفر پیدا میکنم..
سر افراز عزیز چجوری وقت بخرم؟خیلی تا حالا این قضیه رو عقب انداختم..
بعدشم شوهرم چون زندگیمون یه نواخت شده بیشتر دلش بچه میخاد..چجوری جو خونرو عوض کنم؟تنوع ایجاد کنم..میشه راهنمایی کنی؟؟
عزیزم من از خرداد ماه تمام کارایی رو که سرافراز عزیز نوشتن رو عملی کردم. هی به خودم انرژی مثبت دادم. تلاش کردم به جای دیدن بدیهای هر کی خوبی هاشو ببینم. مثلا وقتی مادرشوهرم برام رب درست کرده بود و فرستاده بود ( البته میدونم به خاطر پسرش بود) ولی با خودم دستت درد نکنه . چه مادر شوهر فهمیده ای دارم . فهمیده بلد نیستم درست کنم و بخرم هم خرجم زیاد میشه برام فرستاده و اونقدر این امواج مثبت رو به خودم فرستادم تا مغزم الان خالی از هر کینه و نفرتی شده و حتی دارم این امواج مثبت رو به مادرم هم ارجاع میدم(آخه یه ناراحتی بینشون پیش اومده بود) و بعضی وقتها ناخوادآگاه پیش همسرم هم تعریفشونو میکنم و اوایل همسرم فکر میکرد دارم نقش بازی میکنم ولی کم کم فهمید که من واقعا دارم عوض میشم .
باورت نمیشه چقدر شادابتر شدم و پوست صورتم بهتر شده. :58: احساس میکنم یه دختر 18 ساله ام. :311: بابا بی خیال دنیا. به خدا اگه تمرین کنی میشه. فقط باید از ته دل دلت رو صاف کنی
kmr عزیز ممنونم که پیگیر تاپیک من هستی.مشکل اینجاست که اصلا مشکله مالی نداره..واسه سیگارشم بهش گفتم گفت هروقت بخایم بچه دار بشیم کلا تا ابد ترک میکنم..منم دقیقن به خاطره اینکه رابطه ٢نفرمون هنوز گرمو مستحکم نیست بچه نمیخام..اما اون تو همه کارش عجله داره چند وقت سرشو با دکتر گرم میکردم.که مثلا دارم آزمایش اولیه رو انجام میدم اما .. ایندفه باز بدجور گیر داده..چجوری قانعش کنم؟؟چی بگم بهش؟؟
- - - Updated - - -
بچه ها دیشب راستی اینم گفتم:تا وقتی با خانواده ها قهریم من عصابم ناراحته..فکرم راحت نیست واسه بچه دار شدن..گفت میرم آشتی میکنم..بچه دار بشیم همه کدورتارو کنار میزارن هرچی میگم ی چیز میگه..کلافم کرده..همش تو خونه ناراحته..چجوری جو عوض کنم؟سرشو گرم کنم>
عزیزم دیالوگی که ما نوشتیم یه سر نخ بود برات. تو خودت تو عمق زندگیت برو و ببین با چه حرفا و دلایلی (البته منطقی) میتونی همسرت رو قانع کنی. خب میتونی بگی دوران بارداری دوران حساسیه و من چون فعلا تازه بعد چند مدت برگشتم خونه اول میخوام یه کم روی روحیه خودم کار کنم و یه کم که سر حال و شاداب شدم و تونستم تو رو هم شاداب کنم و روابطمون رو بهتر و گرمتر کنم حتما اینکار رو میکنم چرا که نه فقط یه کم بهم فرصت بده لااقل تا عید. تو این مدت هم خوب روی رفتارات کار کردی و خودت رو آماده میکنی برای بچه دار شدن.
اگه رابطتتون بهتر و گرمتر شه چرا دست دست کنی؟؟؟ جلوگیری زیاد هم خوب نیست:81: . اگه خدای نکرده بعدا طوری بشه و کارت به دکتر بکشه هم خودت اذیت میشی و هم همسرت .
منم میخوام اگر خدا بخواد و شرایط جور بشه بعد عید حامله شم:wink-new:
بچه ها حس میکنم میخاد پای منو ببنده نظرتون چیه ؟/
یه چیز مهمه دیگه :به نظرتون راجع به اینکه بیاد با خانوادم آشتی کنه و چیزی بگم یا نگم؟؟خیلی فکرم مشغوله سر این قضیه . خانوا دمم ناراحتن..آرامش ندارم..چکار کنم..قبلا هرچی دعوا میشد من زورش میکردم بره آشتی کنه.اما ایندفه ٢/٣ بار گفتم اما گذرا اصرار نکردم..
و اینکه راجع به اینکه من برم با خانوادش آشتی کنم چی؟چیزی بگم؟با اینکه اصلا دلم نمیخاد..
- - - Updated - - -
بچه ها حس میکنم میخاد پای منو ببنده نظرتون چیه ؟/
یه چیز مهمه دیگه :به نظرتون راجع به اینکه بیاد با خانوادم آشتی کنه و چیزی بگم یا نگم؟؟خیلی فکرم مشغوله سر این قضیه . خانوا دمم ناراحتن..آرامش ندارم..چکار کنم..قبلا هرچی دعوا میشد من زورش میکردم بره آشتی کنه.اما ایندفه ٢/٣ بار گفتم اما گذرا اصرار نکردم..
و اینکه راجع به اینکه من برم با خانوادش آشتی کنم چی؟چیزی بگم؟با اینکه اصلا دلم نمیخاد..
- - - Updated - - -
دیوونه ام کرده kmr ..
گفتم باید فعلا ٣ماه قورص فولیک اسید بخورم..
طناز یه فکر دیگه بگو اگه الان حاکله بشم ماه های آخر بارداری میوفته تو تابستون که هوا خیلی گرمه خیلی اذیت میشم یه جوری برنامه ریزی کنیم که بچه تو فروردین دنیا بیاد خیلی خوب میشه
من بچم تو فروردین دنیا اومد نه از سرما رنج بردم نه گرما اذیتم کرد اگه دوباره هم قسمت بشه و خدا بخواد و برم سر خونه زندگیم:203: یه جور برنامه ریزی میکنم که بچه دوم هم تو فروردین یا اردیبهشت دنیا بیاد
الان نه وقتشه تو آشتی کنی نه اون . چرا اینقدر عجولی دختر؟ چرا نمیذاری بعضی چیزا با زمان حل بشه؟ قضیه منو که میدونی تقریبا شبیه تو بود. ولی من هم به خودم هم مغزم و هم به همسرم زمان دادم بالاخره آشتی کردند. نکردند! باورت نمیشه الان انگار پسرشونه . هر کاری میگم زود براشون انجام میده. تو که از شوهرت هم عجول تری. این همه داریم برات می نویسیم ولی متاسفانه هیچ کدوم رو عملی نمیکنی. از مقالاتی که توی سایت هست استفاده کن . تو داری فرصتهاتو یکی یکی از دست میدی. چرا ؟ چون بی اراده ای.
یعنی چی بی اراده ام ؟انقدر حرفای مختلف شنیدم که مغزم هنگ کرده ..نمیتونم همه رو یه دفع انجام بدم که..
بعدشم تا کی صبر کنم واسه خانواده ها؟انقدر که شوهرم خودش بگه آشتی کنیم؟
تورو خدا از من نا امید نشین دارم سعی میکنم..
عزیزم از حرفم ناراحت نشو. طناز جون تو به جای اینکه هی هر روز بیای ببینی مطلب جدید برات چی گذاشتیم یه کاری کن.
یه بار از اول همه پستهاتو بخون و از اونایی که میدونی برات تو زندگی کمک میکنن پرینت بگیر و همون مطالب رو هر روز (البته هر روز یه کم اش رو نه همه رو یکجا) چند بار مرور کن و از همون روز شروع به تمرین و پیاده سازیشون کن.
باور کن منم بودم با این همه مطلب گیج میشدم الان صفحات تاپیکت به 7 تا رسیده در حالی که باید تا حالا اونی رو که باید یاد میگرفتی رو یاد گرفته باشی. باور کن من با خوندن چند تاپیک مشابه مشکل خودم و چندتا مقاله و باز کردن یه تاپیکی که به 2 صفحه هم نرسید خودم فکرمو متمرکز کردم و شروع به تغییر گرفتم . پس تو هم میتونی. برای همین میگم مقالات توی تاپیک رو بخون. هر مطلبی که مربوط به یه مشکلت میشه اونا رو سرچ کن و بخون. ذهنتو درگیر این نکن که ببینم فلانی چی گفت یا بهمانی چی میگه. ما هم عین توییم و زندگیمون رو تازه شروع کردیم و مشکلاتی هم کم و بیش داشتیم ولی تا خودت از ذهنت کار نکشی نمیتونی ککاری برای زندگیت انجام بدی. همه ما با توجه به حرفای تو و از محیط بیرون داریم قضاوت میکنیم و نظر میدیم. تنها خود تو هستی که توی اون محیط دورنی خودت و همسرت قرار داری و خود تو باید کاری بکنی
من خودم توی ذهنم یه دایره بین خودم و همسرم کشیدم که داخل اون دایره رو اسمشو گذاشتم محیط درونی که توی اون محیط من وهمسرم و بیرون دایره رو گذاشتم محیط بیرونی و همه اونایی که غیر ما دو نفرن گذاشتم توی این حیطه که هم خودشون و هم رفتاراشون و حرفاشون برام حاشیه است. با این توصیف خیلی ذهنم راحته و خیلی روی اعصاب و راونم و دغدغه های فکریم تاثیر داشته و یه روح تازه ای به زندگیم داده.
اینارو رستگار برام نوشته شما که نمیای اونجا بخونی من میذارم اینجا بخون
اعتبار بخشی پاسخی کلامی و غیر کلامی است که شخص متوجه می شود با او همراهید!
به تجربه گوینده احترام بگذارید! به آنچه می گوید علاقه نشان می دهید و احترام می گذارید!
هر چند! توجه کنید! هر چند که کاملا مخالـــــــــــــف باشید! نیت شما فقط باید اعتبار بخشی باشه! همین احساسات، تجربیات، افکار گوینده را اعتبار بدهید..
مثال:
به نظر می رسه حرفات خیلی مهم باشند! / چه تجربه مهمی داشتی!!! /
وقتی کسی حرف می زند، احساسش نادیده گرفت می شود و خواسته هایش را نمی بینیم!
وقتی به خواسته های غیر کلامی اعتبار می دهید دو عمل اصلی انجام می دهید:
- اول: تنش را کم می کنید!
- دوم: آرامش او را چندین برابر می کنید! ارامشی که هر کسی دوست دارد!
با ردگیری و کنکاش گفته های گوینده، مثلا همسرتون، احساسات او را بیان کنید، مثال: چقدر ناراحتت کرده!!!
با اعتبار بخشی شما به گوینده می گویید: حرفهاش مهم است. و خودتون متوجه خواهید شد، برداشتتون صحیح بوده است!
وقتی مشغول سخن گفتن و اعتبار سازی هستید: هرگز مجبور نیستید جواب بدهید! شما فرصت کافی در اختیار دارید که بعد از اینکه صحبتهای گوینده تمام شد برای جوابگویی، که اگر لازم بود، فکر کنید و بعدا جواب بدهید... پس ذهنتون رو درگیر جواب نکنید! (یعنی وقتی گوینده داره صحبت میکنه توی ذهنوتون دنبال جواب نگردید و سعی نکنید ، بلافاصله بعد از هر جمله گوینده ، جوابی سریع بدهید و یا از خودتون و یا خانواده تون دفاع کنید ... شما فرصت کافی دارید که بعدا با فکر جواب مناسب را بدهید )
قسمت آخرش برای شما که میگی نمیدونم کی چی باید بگم خیلی مهمه با شوهرت همدلی کن بهش بگو آره راست میگی منم باید راجع به این مورد فکر کنم لازم نیست درجا جواب بدی
عزیزم مطالب بهار جون خیلی مفیده. تو رو خدا خوب بخون و تو هر خطش دقت و تمرکز کن. باور کن خود من از همین نوشته های دوستان هر روز یه مطلب جدید یاد میگیرم. خیلی خوش شانسی که دوستان اینقدر صادقانه دارن مشاوره میدن . تو میتونی خانمی. دستت رو بذار رو زانوت و بلند شو و اعتماد به نفس داشته باش.
موفق باشی :72: :46:
طناز عزیز دوستان راهنمائی های خوبی بهت کردن مخصوصا بهار عزیز و سرافراز عزیز
ببین تو این تاپیک رو ایجاد کردی که بتونی شوهرت رو جذب خودت بکنی یعنی راه هائی پیدا کنی که همسرت رو جذب خودت بکنی ولی یه نیروئی درون تو هست که نمیذاره تو یه قدم به سمت موفقیت برداری
دو هفته پیش خودت رو یادت بنداز اگه یادت نمیاد برو تاپیک قبلیت رو یه نگاه بنداز ببین در چه حالی بودی چه خواسته ای داشتی ببین الان جائی هستی که دو هفته پیش آرزوت بود که اینجا باشی نگران آینده ات بود ولی الان تو در خونه خودت زیر سقف به قول خودت 30 متری خودت در کنار و در آغوش همسرت هستی پس تلاش کن واسه همسو شدن با همسرت
عجله نکن ، میدونم هر وقت یاد رابطه همسرت و خانواده ات میافتی قلبت میگیره دلت به درد میاد من کاملا درکت میکنم و میفهم چه حسی داری
ولی برای چندمین بار و به عنوان چندمین نفری که ازت این درخواست رو داشته ، ازت خواهش میکنم فعلا پدر و مادر خواهر و برارد خودت و همسرت رو کنار بذار اصلا تحت هیچ شرایطی نه از همسرت بخواه که از خانواده ات عذر خواهی کنه و نه تو از خانواده همسرت عذر خواهی کن فعلا به همه چیز فکر کن به غیر روابط شما دو نفر با خانواده هاتون
یه فرصت 5 ماهه تا عید به دوتاتون بدین شاید هم زودتر این اتفاق بیافته لطفا تحت هیچ شرایطی به آشتی دادن همسرت و خانواده ات و تو با خانواده همسرت فکر نکن و هیچ حرفی هم یه مدت در خانه تان از خانواده هایتان رد و بدل نکنید....
تو نیاز داری که همسرت رو به عنوان مرد زندگیت بپذیری و به همسرت نشون بدی که قبولش داری و بهش تکیه کردی ، شاید واسه جذب کردن همسرت این یکی از کارهائی باشه که تو باید برای همسرت انجام بدی و بهش بفهمونی که بهش اعتماد داری بهش ایمان داری و بهش تکیه کردی هر از گاهی این رو زبونی بهش بگو بی مقدمه با مقدمه بهش بگو احساس خوبی دارم از اینکه همسری مثل تو دارم من بهت اعتماد دارم بهش بگو از اینکه واسه من و زندگیمون تلاش میکنی ازت سپاسگذارم ....
بهش حس مردونه بده بهش بگو وقتائی که دونفری واسه زندگیمون تصمیم میگیریم حس غرور بهم دست میده که همسر عاقلی دارم که زن و زندگیش براش مهمه بهش میدون بده حتی اگه تصمیمی گرفت و انجام دادید و اشتباه از آب در اومد باز تشویقش کن بهش بگو این یک تجربه بود واسه دوتامون
واسه بچه دار شدن هم چرا فکر میکنی همسرت میخواهد تو را پابند کنه؟
چرا فکر میکنی اگه همسرت هر خواسته ای از تو داشته باشه مادرش پشت این خواسته هست ؟ تو شرایطی که یک هفته از آشتیتون میگذره به نظرت کدوم مادر به بچه اش میگه که سریع بچه دار شو و زنت رو پابند کن؟ تو اگه باشی میگی که یه مدت صبر کن ببین اوضاع چطوره اگه شرایط خوب شده بود اقدام کنید واسه بچه دار شدن
پس انقدر هر مسئله ای رو واسه خودت تفسیر نکن که حتما مادرش گفته تمام حرفهای اونه که داره به من میگه
باید روی ارتبط کلامی که با همسرت بر قرار میکنی کار کنی بهار عزیز دیالوگ خیلی خوبی واسه مخالفت فعلیت واسه بچه دار شدن واست گذاشته با همسرت با این زبون با این نوع گفتار صحبت کن
عزیزم مگه نمیگفتی خانواده همسرم دوست دارن من طلاق بگیرم. از کجا معلوم رو مخ شوهرت رفتن که طلاقت بده و اونم به قول تو میخواد با بچه پابندت کنه و دهن اونا رو ببنده.مگه خودت دوست نداری زندگیتو مگه نمیخواستی پیش همسرت برگردی. چرا میگی پابندم میکنه؟ خب بکنه. چرا از این جنبه فکر نمیکنی که حتما اونقدر دوستم داره که نمیخواد به خاطر بچه هم که شده دیگه خونه و زندگیم و خودش رو ترک کنم و برم. مردا یه اخلاقی دارن که تا تهدیدی براشون پیش نیاد و از چیزی نگران نباشن حرف نمیزنن و وقتی هم حرف میزنن حتما تمام جوانبش رو سنجیدن و برای خودشون دلایلی دارن که مطمئننا قانع کننده است.
- - - Updated - - -
البته اینی که گفتم یه حدس بود. منظورم اینه که حتما همسرت دلایل منطقی برای بچه دار شدنتون داره و شاید فعلا نخواد تو بدونی
بهار عزیزم..kmr عزیزم..ملکه عزیزم از همتون ی دنیا ممنونم که تو این شرایط تنهام نمیزارین از وقتی با شماها دردو دل میکنم راهنمایی میگیرم دیگه احساسه تنهایی نمیکنم..به همتون عادت کردم.هر کار تو خونه میخام انجام بدم یا حرفی بزنم همش تو ذهنم میاد الان اگه پست بزارم بهار اینجوری میگه kmr اینجوری میگه..دارم رو خودم کار میکنم سعی میکنم همه حرفاتونو عملی کنم ..:203:
آفرین دختر خوب:104:
مشکلایی که داری و میخواهی حل کنی رو بیا اینجا بنویس بعد با هم اولویت بندی میکنیم و سعی میکنیم با هم حلش کنیم
مثلا اونجوری که تا حالا من فهمیدم شما این مشکلاتو داری
1-میخواهی با خانواده شوهرت ارتباط داشته باشی
2-میخواهی شوهرت با پدرت آشتی کنه
3- میخواهی عروسی خواهرت شرکت کنی
4- بچه نمیخواهی
5و..............
خودت بنویس و بگو کدومش مهم تره
بچه ها جدیدا دروغ گفتنش آزارم میده..به نظرتون وقتی میدونم داره دروغ میگه یا یه چیزیو ازم مخفی میکنه چه عکس العملی نشون بدم..لجم میگیره میبینم خیلی راحت جون منم قسم میخوره در صورتی که شک ندارم داره دروغ میگه؟؟فکر کنم اصلا نباید به روی خودم بیارم؟اره ؟:325:
- - - Updated - - -
بهار جان اولین مشکلم اینا که دلم میخاد واقعن شوهرم منو دوست داشته باشه و در حد معمول واسه حرفه من ارزش قائل باشه.
٢_رابطه شوهرم با خانوادم خوب بشه ٣_در امدشو از من مخفی نکنه4_ دروغ نگه با من ٢رنگ نباشه 5__پیشه خانوداش از من حمایت کنه 6_رابطم با خانوادش نرمال باشه :203:
اعصابم خورده..ناراحتم..تو ١ ماه که مادرش اینا اینجا بودن نزدیکه ٢ملیون پول خرج کرده واسشون برنج عدس پسته تخمه با گونی خریده .بردتشون فروشگاه ٥٠٠ هزار تومان واسه خونه باباش خرید کرده..من اینجا هیچ سرگرمی ندارم هیچ تفریحی ندارم.جز اینکه ٥شنبه ها برم ٥شنبه بازار..مامان جونش اینجا بوده رفته بهش گفته ٥شنبه بازار همه مردای هیزن..دیشب بهم میگفت دوست ندارم بری همه مردای هیز میرن اونجا.باز راضی شد برم.وسطت راه بهم زنگ زد میگه مگه نگفتم نرو پول خرج نکن..آتیش میگیرم از حرفاش. خودش اونجوری پول خرج میکنه اونوقت با اینکه میدونه من هیچ اصرافی نمیکنم خرجه اضافه نمیکنم به من اینجوری میگه..پول خرج نکن میخام خونه بخرم.شهرمون بودم بهم ١٠٠تومن داد همرو وسیله گرفتم واسه خونه امروز میگه اون ١٠٠تومنو چکار کردی//همش داره از من حساب میکشه اونوقت خودش اونجوری پول واسه خانوادش خرج میکنه..
همش داره بهم دروغ میگه..خسته شدم از دروغش..فکر میکنه من نمیدونم داره دروغ میگه..:315:
عزیزم یه کم صبور باش . میدونم شرایطت سخته و غیر قابل هضم ولی چاره چیه باید صبور باشی و تحمل کنی. بعضی وقتها واقعا از دست ما آدما کاری برنمیاد و باید خودمو بسپاریم به زمان. انشاءاله با صبوریت دل همسرتو هرچه زودتر بدست میاری.