-
بله کاملا ناخواسته البته تا کلی وقت هم به من نمی گفت میرفت دکتر می گفت کیست دارم البته چون همش با هم قهر بودیم تنها می رفت دکتر.تا اینکه یه بار دفترچه و نتیجه سونورو بردم پیش یه دکتر که بهم گفت مربوط به بارداریه 2.5 ماهشه بعد اومدم خونه تا دو سه روز بهش میگفتم چیز خاصی نمیخوای بهم بگی؟ می گفت نه تا خودم همه چیزو گفتم اونم خیلی راحت گفت دلم نمیخواسته بهت بگم هرچی دیرتر میفهمیدی بهتر!!!گفت واسه اون اولی چه گلی به سرم زدی :grief: به خدا من خیلی عاطفی تر از این حرفام که اون بخواد اینقدر بی انصاف باشه
-
ببخشید اینو میگم. همسر شما تعادل روانی ندارد.نقطه ضعف شما رو گرفته تا اقدام به خودکشی میکنه شما حساسیت به خرج میدید و ایشون دارند سو استفاده میکنند.بهش محبت کنید ولی نه بیش از اندازه.به نظرم پیش یه روانپزشک ببریدش و شما هم کمکش کنید نگران نباشید انشاالله حالشون خوب میشه
-
دل عزیز چه قدر گفته هات زیبا بود
من چندین بار دلیل مخالفتش با کارم رو پرسیدم میگه از وقتی رفتی عوض شدی بی مسئولیت شدی بی عار و درد شدی هرکی هر چی بخواد بهت میگه ، میگه یه عالمه حرف پشت سرت هست خونوادت میگن داداشت نون تو سفرمون میزاره یا مثلا بعضی وقتا داداشم زنگ می زنه کاری براش انجام بدم می گه نرو ببینم چی می شه ببینم فردا میگه تو اخراجی؟ اصلا میشینه به چیزای بی مورد فکر میکنه البته نا گفته نماند طبیعیه چون صابکارم داداشمه یه سری مسایل خانوادگی و کاری قاطی شه مثلا حالت عادی برادرم واسه کارای شخصیش از من کمک نمیخواد چه برسه که بخواد دستور بده ولی از وقتی کارمندش شدم یه سری کارا البته خیلی جزیی ازم میخواد شاید یکم لحنش دستوری باشه مثلا بچش رو ببرم کلاس یا یه دسر به باغش بزنم ببینم در چه حاله یا....ولی خوب من همه اینا رو دو سال پیش کامل براش باز کردم الان حق شکایت نداره
-
شما اون جلسه رو ترتیب بده و بذار این حرفها رو باز هم بزنه؛ اما این بار بعد از گفتن حرفاش از ایشون درمورد احساساتش سوال کنه، ببین چه حسی بهش دست میده وقتی شما این کارها رو انجام میدید.
با این جلسه ایشون احساسا و قلبا به شما بیشتر نزدیک میشن و میفهمن که دغدغه ی ایشون دغدغه ی شما هم هست.
در ضمن یه رفتار خیلی ریز هم میتونید انجام بدید تا کم کم دید همسرتون نسبت به کار شما و برادرتون تغییر کنه.
ایشون میخوان استقلال داشته باشید و این خیلی خوبه؛ اما نه شما راهش رو خیلی خوب بلدید، نه همسرتون میتونند خیلی راحت با حرفهاشون با شما صحبت کنند.
من فکر میکنم یه چند باری که همسرتون هم پیش تون بودند؛ وقتی برادرتون کاری از شما خواستند که خیلی هم واجب نبود تا شما انجامش بدید، در واقع ه بیشتر شخصی بود تا کاری، به صورتی انجام اون کار رو نپذیرید که دلیلش این باشه که میخواید بیشتر به خانومتون برسید یا بچه تون.
مثلا وقتی برادرتون از شما میخوان که بچه ی ایشون رو برید و برسونید: " خیلی راحت بگید؛ راستش داداش امروز نمی رسم این کار رو انجام بدم. وقتی گفت چرا؟ بگید آخه! با خانومم داریم میریم مثلا خرید." یا " به دخترم قول دادم امروز با مامانش ببرمش پارک." یا " چشم؛ اول میرم خریدهایی که خانومم نوشته رو انجام میدم؛ آخه لازم داره؛ اگه وقت کردم حتما؛ یا امروز نوبت سونو داره خانومم نمی رسم. شرمنده"
باید یه جورایی یکی در میون رسیدگی به خانومتون و بچه هاتون رو توی اولویت قرار بدید. این جوری هم خانومتون خیالش راحت میشه که شما میتونید قاطعانه به برادرتون جواب رد بدید. هم اینکه برادرتون متوجه میشن که خارج از محیط کاری؛ شما هم مسائل و دغدغه های زندگی خودتون رو دارید.
بعضی وقت ها هم نیازی نیست که شما همه چیز رو برای همسرتون تعریف کنید. یعنی نمیخواد که دروغ بگید؛ اما نیازی هم نیست که ایشون همه چیز رو بدونن. مثلا اینکه سر راه یه کار جزئی واسه برادرتون انجام دادید؛ چیزی نیست که حتما بگید. چون میدونید خانومتون روی این مساله حساسه!
بعدشم مساله ی بی عارشدن و بی مسئولیت شدنتون رو از نظر خانومتون حتما بازش کنید. یعنی دقیق از ایشون بخواید که بگن منظورشون چیه؟ شما چه کاری واسشون انجام نمیدید که ایشون فکر میکنند شما بی مسئولیت شدید.
موفق میشید این مشکل کوچیک رو مدیریت کنید . میدونم.:72:
-
مسءولیتهای یه کودک 2 ساله ،بارداری مجدد اونم ناخواسته ،شرایط کاری شما........کافیه تا هم خانومتون و هم شما خسته بشین و کار بکشه به قهرظولانی و حرف از خوکشی . دوتاتون بی حوصله شدین و کم اوردین البته خانومتون بیشتر و حق هم دارین . شاید هم اصلااز همین بارداری ناخواسته خیلی ناراحته و امادگیش رو اصلا نداشته . شما تمام تلاشتون رو بکنید که سر صحبت رو باهاش بازکنید فعلا تمام تمرکزتون باید رو این باشه که بتونید باهاش حرف بزنید تا معلوم نشه تو دلش چی می گذره شما نمی تونید حرکت مفیدی انجام بدین البته می دونم این کارو کردین و نتیجه نداده ولی بازم سعی کنید و زود خسته نشید و با صبر و حوصله زیاد این کارو بکنید مطمءن باشید جواب میده . روشی که del عزیزبرای صحبت کردن گفتن رو انجام بده توکل به خدا یکبار دیکه هم امتحان کنید و نا امید نشید خواهشا.
-
یاسمینای عزیز یعنی میگی کمتر محبت کنم؟ خودمم احساس میکنم داره سو استفاده میکنه ولی میدونم وقتی صحبت از مردن میکنه کاملا جدیه و انجامش میده حتما و شوخی یا واسه جلب توجه نیست
خانم دل گرامی برادرم منو برده سر کار با حقوق خوب اگه دو تا کار هم که میخواد براش انجام ندم که نمیشه چرا خانمم نباید یکم درک داشته باشه چرا خوبیاشون رو نمیبینه!بعدم اینکه برادرم خیلی رو این چیزا حساس فکرش رو هم نمیکنه از من کاری بخواد من بگم نه اخر بی معرفتیه
چرا خانمم خودش و فکرش و اصلاح نکنه!!!
-
من نگفتم محبت نکنید گفتم محبت کنید نه بیش از اندازه.یعنی فقط مشکل خانم شما برادرتونه؟من اینطور فکر نمیکنم.یه سوال احیانا کسی از دوست واشنا هست که تحریکش کنه؟من یه چیز دیگه رو هم بگم اگه زن احساس کنه که محبوب شوهرش نیست از خونه و زندگی بیزار میشه.همش افسرده ست.ولی شما فرمودید که بهش محبت میکنید.احساس میکنم محبت های شما داره اثر سو رو خانمتون میزاره.متعادل باشید.اگه با شما صحبت میکنه با پاسخ کوتاه مثل بله و سعی میکنم و غیره موضوع رو کوتاهش کنید تا تبدیل به جرو بحث نشه.سعی کنید سکوت کنید هر چند خیلی سخته.کاری کنید از رفتارش پشیمان بشه البته با نرمی و ملایمت
- - - Updated - - -
من نگفتم محبت نکنید گفتم محبت کنید نه بیش از اندازه.یعنی فقط مشکل خانم شما برادرتونه؟من اینطور فکر نمیکنم.یه سوال احیانا کسی از دوست واشنا هست که تحریکش کنه؟من یه چیز دیگه رو هم بگم اگه زن احساس کنه که محبوب شوهرش نیست از خونه و زندگی بیزار میشه.همش افسرده ست.ولی شما فرمودید که بهش محبت میکنید.احساس میکنم محبت های شما داره اثر سو رو خانمتون میزاره.متعادل باشید.اگه با شما صحبت میکنه با پاسخ کوتاه مثل بله و سعی میکنم و غیره موضوع رو کوتاهش کنید تا تبدیل به جرو بحث نشه.سعی کنید سکوت کنید هر چند خیلی سخته.کاری کنید از رفتارش پشیمان بشه البته با نرمی و ملایمت
-
سلام
من با شیدا و یاسمینای عزیز موافقم
بنظرم ربطی به بارداریش نداره
ایشون بنظر میاد کلا تعادل روانی ندارن یه موقع خیلی خوبه و یه موقع خیلی بد (دلیل نداره بگن تو گفتی سقط جنین کن.....یا خودشو بخاد از ماشین پرت کنه بیرون)
بنابر تجربه ی من ایشون از بچگی کمبود محبت داره+
شما خودتونم قاطعیت مرد ها رو ندارین.شما که نباید منتظر بشینین براتون تعیین تکلیف کنه ازون کار بیا بیرون و برو سر فلان کارو و تو پولت حرومه و بچه خانوادت نیستی و ....
دلیل نمیشه بخاطر حسودی های این خانم به داداشای مجردتون (ماشین) و داداش پولدارتون (بساز بفروش) پول زحمت کشیده ی شما، حروم باشه
مشکل از شما است که شل و ول هستین و قاطعانه در نقش مرد و تکیه گاه رفتار نمیکنید.
ایشونم 1-حسوده،2-کمبود محبت داره 3-از اخلاق قاطع نبودن شما داره سو استفاده میکنه
یه خورده قاطعیت نشون بدین
بعد که کنترل اوضاعو در دست گرفتین محبت هم کنید و بهش توجه نشون بدین.
(همینطور که خودتون هم اشاره کردین) به خاطر بارداریش نیست
ویزیت متخصص روانپزشکی هم توصیه میشه.(شاید اختلال دوقطبی-مانیا...) داشته باشن.
:72:
-
پ شاید شما زیادی بهشون محبت کردید و بد عادت شدن ولی هر چی که هست ایشون الان باردارن شما باید با ایشون کنار بیان تا به سلامت وضع حمل کنن اونوقت شما یه نتیجه کلی برای خودتون و زندگیتون بگیرید
این رو به همه دوستان میگم واقعا که درست نیست که تا یکی اخلاقش خوب نباشه بهش دو قطبی بودن و بیماری های روانی بچسبونیم چون کم کم روی روح روان خودتون تاثیر میزاره و مریضی وسواس میگیرید اونوقت که خودتون باید به دکتر مراجعه کنید و زیر نظر باشید
میدونید مثل این میمونه طرف سرما خورده میره دکتر دکتر به جای یک قرص آمپول بگه باید عمل بشی
لطفا شما که نه مدرکشو داریدو نه تجربه و نه اینکه از روبرو ایشون رو حتی دیده باشید برای ایشون نسخه نپیچید مخصوصا دوقطبی بودن این حرفا رو
خود دکتر پنداری هم یه بیماری هست واقعا
دوست عزیز همسر شما نهایتا افسرده باشن اونم مرز افسردگی چون آدم افسرده هیجا نمیره نمیتونه اصلا کار خونه انجام بده فقط میشینه گریه میکنه اصلا شاد سرزنده نیست حتی یک لحظه اگرم باه اون طراوت نداره انگار مشخصه که ناراحت و خسته است که همسر شما اینجوری نیستن با توجه به گفته های شما
خانومتون خسته است لطفا همراهیش کنید لطفا نشون بدید به حرفاش فکر میکنید اگر بچه ها و زنتون و زندگیتون دوست دارید
- - - Updated - - -
یه صحبت دیگه آدم افسرده با حرف اینا حالش خوب نمیشه حتمی صحبتهای دکتر و اگر لازم بود دارو براشون تجویز میشه
شما خاهنومتون تجربه کنید امروز حرفای دل عزیر بگیئ ببین خوشحال نمیشه باهاتون همراهی نمیکنه
یک انسان داریم ناراحت از مطلبی چون براش حلش نکردید و احساس میکنه که حق با اونه
یک انسان داریم افسرده است شما هر کاری هم که بکنید بازم توی خودش و با خودشم قهر و ناراحت بی دلیل یه دفه گریه میکنه حتی اگر شما محیط مناسبی هم براش مهیا کرده باشید
واقعا باید برای آقایون به نظرمن در مورد خانوما کلاس بزارن یه سری حرفا درست نیست اینجا گفته بشه مثلا خانوما توی دوران بارداری هورمون هاشون بالا و پایین میره و اصلا دست خودشون رفتاراشون نیست بضیا حتی به شوهرشون ویار پیدا میکنند یا یه وقتایی از ماه اعصاب ندارن اونم بخاطره همون هورمون ها و این چیزها
حالا اگر نرااحتی از یه رفتار خاص رو هم داشته باشن که توی اون مدت بیشتر ناراحت میشن ولی لطفا اشتباه نگیردی با افسردگی
یا مثلا بعد از زایمان اونم دوباره به خاطره پایین و بالا شدن سطح هورمون ها و جدا شدن از جنینشون یه ناراحتی هایی احساس میکنن حالا اگر از از یه رفتاری ناراحت باشن که خوب حالشون بد تر میشه اگر نتونستید این ناراحتی حلش کنید حالا هر جور شده با همراهی کردتون بهش روحیه دادن قوت قلب بودن براش مواظبش بودن توی فاز افسردگی کم کم میرن اگر هفته ای یه بار گریه میکردن بی دلیل به دوبار کم کم افسردگی میگیرن
زن مثل یه گل میمونه اگر بهش نرسید پزمرده میشه
- - - Updated - - -
ولی گلم یه قواعد خاصی داره برای نگهداریش مثلا اگر زیاد جلوی نور خورشید باشه پزمرده میشه
-
عزیزم من گفتم با روانپزشک مشورت کنن.
بعد به سابقه ای که ایشون میدن دقت کنید،صرفا به زمان بارداری مربوط نیست.شما شاید تجاربی از اون دوران دارید که نمیشه به همه تعمیم داد.
-
این که پرسیدید همسرتون هوایی شده، به نظر من اصصصصصلا!
رفتارهای خانم شما نشون می ده از یه چیزی ناراحته.
و اون چیز به نظر من عدم قاطعیت شماست.
ناراحته از این که به همه می گی چشم و بله.
الان به خاطر بارداریش حساسیتش بیشتر شده.
این نظر من هست.
و فکر می کنم برای رفع این مشکل باید برید مشاوره.
با مشاوره رفتن مشکل زندگیتون حل می شه
و با مشاوره نرفتن یه مشکل ساده پیچیده و بزرگ می شه.
-
سلام.من یکی از بستگان نزدیکم رو به خاطره خودکشی از دست دادم . کسایی که قصد خودکشی دارن جوری برنامه ریزی میکنن که کسی از قصد اون ها اطلاع پیدا نکنه و برنامه ریزی شون بهم نریزه . ولی کسایی که مدام تهدید به خودکشی میکنن اغلب در حال سو استفاده و بازی در آوردن هستند و این تهدید یک جور سلاح دفاعی برای اون هاست برای رسیدن به خواسته هاشون . بهتره به طوره قاطع به همسرت بگی که از این کار بیرون نمیای و اون حق انتخاب داره که بره یا بمونه
-
آقا سپهر، من میفهمم که شما چی میگید! بله شما حق دارید که توسط خانومتون درک بشید. اما یه مقطع زمانی هست که آدم ها از چیزهایی گذشت میکنند برای به دست آوردن چیزهای بزرگتر.
من اصلا نگفتم که شما هر بار هر درخواستی که برادرتون از شما داشتند رو رد کنید. من از شما خواستم بعضی اوقات به همسرتون نشون بدید که اولویت اول شما ایشون هستند بعد کار. همسر شما به شما گفته: من بی پولی رو تحمل میکنم، اما یه زندگی پر از عشق میخوام. یعنی چی؟
یعنی اون عشقی که مد نظر همسر شماست، با محبت و عشقی که مورد نظر شماست یه کم متفاوته! این رو باید کشف کنید که منظورش از عشق چیه؟
البته من میتونم احساسات همسرتون رو هم درک کنم. کافیه حتی برای یک بار زن برادرتون توی یه جمعی به ایشون تیکه بندازن یا حتی کنایه بزنن یا حتی بدون کوچکترین منظوری تعریف کرده باشند که پسرم رو فلانی میبره مدرسه و میباره؛ اون وقت این افکار منفی هست که هجوم میاره به ایشون و فکر میکنه و احساس میکنه که غرور خودش و شوهرش یه جورایی له شده! یه جورایی احساس میکنه که همسرم بجای اینکه با کار کردن استقلال و قدرت مردونگیش بیشتر بشه، شده در حد یه کارگر واسه خونه ی برادرش که کارهای شخصی ایشون رو هم انجام میده.
من مطمئن هستم که همسرتون حتی داره به این فکر میکنه که اگر جاریش فقط یکبار، یکبار به ایشون بگن که شوهرت از زیر سایه ی ما بودن به اینجا رسیده؛ (شاید هیچ وقت این حرف رو ایشون نزنن؛ اما همسرت داره با افکار منفی به این حرفها حتی فکر میکنه پیش پیش!) اون وقت معلوم نیست که ایشون چه احساسات بدی رو تجربه میکنن.
میدونید این حس در خانم هایی که حساسیت بیشتری داشته باشن هم قوی تره؛ خانم هایی که دلشون بخواد استقلال و عزت نفس بیشتری داشته باشن؛ بیشتره!
شما باید این رابطه؛ بین مسئولیت های زندگی تون و کارهای شخصی برادرتون رو مدیریت کنید.
اگر نتونید به یه راه حل مسالمت آمیز دست پیدا کنید؛ مطمئن باشید همین مساله ی به ظاهر کوچیک؛ دغدغه ای خواهد شد برای زندگی تون که جدایی عاطفی بین شما و همسرتون پیش خواهد آورد.
در ضمن؛ یه کم هم اعتماد به نفس همسرتون پایینه و همین کمبود اعتماد به نفس باعث شده که ایشون نتونند حرفهایی که از اطرافیان میشنوند رو تحمل کنند یا حتی حلاجی کنند.
باید مدیریت زندگیت رو بگیری دستت و خوب فکر کنی تا به راه حلی درستی دست پیدا کنی!
-
با خودکشی خانمتون با دوستمون خانوم موافقم. مطمئن باشین اون فقط حرف میزنه که حرفشو به کرسی بنشونه و چون نقطه ضعف شما دستشه و میدونه با اینکار توجه شما رو به خودش جلب میکنه اینکار رو میکنه. شما باید مردانگی اتان را به ایشان ثابت کنید. اون مییخواد همینطور که دل عزیز گفتن در مقابل درخواست دیگران از شما جواب نه بشنود که خود و خانواده تان را به دیگران ترجیح میدهید
لطفا نوشته های دل عزیز را به دقت بخوانید و عمل کنید. مطمئنا نتیجه خوبی میگیرید
-
با سلام به دوستان ممنون از راهنماییهاتون
خانم شیدا
نظر خانمم دقیقا همینه میگه تو برا خودت ارزش و احترام قائل نیستی و خودت رو دست کم میگیری همچین آدمی چه جور میتونه واسه زن و بچش اعتبار و احترام بیاره مثلا در مورد اتفاق خونه بابام میگه اینقدر خودت و بی ارزش و دست کم گرفتی که بابات به جا اینکه بگه پاشو ببرمت دکتر می گه پاشو خونه رو جارو کن هر چی بهش میگم محبت هر کس یه جوره ما کلا اهل این سوسول بازیا نیستیم قبول نمیکنه بهم میگه باید بری پیش روانشناس درمان شی:grief:
YASIخانوم
بر عکس تو خونواده ای بوده که فکر کنم از محبت و توجه زیاد لوس شده
خانوم گرامی
اون تظاهر به خودکشی نمیکنه واقعا انجام میده چند شب پیش تو ماشین همه چی خیلی خیلی سریع اتفاق افتاد هنوز نمیدونم خدا چه جوری بهمون لطف کرد و چه جوری ترمز گرفتم نصفه بدنش بیرون بود یادش که میوفتم دوباره دست و پام یخ میکنه
یه بار با قاطعیت گفتم از کارم نمیام بیرون کار رو به دادگاه کشوند رفتم از دم در دادگاه جمعش کردم بعدشم 1 هفته قهر کرده رفته خونه باباش هرچی باباش باهاش حرف زده میگه به قولاش عمل نمی کنه با احساسم بازی میکنه میخواد کاری کنه که من روانی شم!!!!تا حضانت بچه رو بگیره !!!!
- - - Updated - - -
آخه دل عزیز من فقط یکی از مشکلاتم که کار هست رو بهتون گفتم اون تو هر زمینه ای گیر میده ولی من هر جوری هست با محبت و حوصله دارم باهاش رفتار میکنم مخصوصا بخاطر بارداریش ولی از خودکشی ناگهانیش می ترسم به نظرتون خونوادش یا خونواده خودم رو در جریان بذارم تا لااقل خدایی نکرده اگر اتفاقی افتاد اونا از قبل تو جریان بیماری همسرم باشند
-
http://www.hamdardi.net/imgup/26123/...8e98ca08be.jpg
باور کن این عکس مثال خانم شماست. بهتره خانواده اش رو در جریان بذارین ولی خودش نفهمه چون بدتر تحریک میشه
-
خانم دل گرامی لطفا شما هم که از موضع دیگه ای بنده رو راهنمایی کردید نظرتون رو در مورد مطلع کردن خانواده از مشکل روانی همسرم بگید؟
اصلا ایا واقعا مشکل روانی دارند یا به گفته اون من نیاز به مشاور دارم؟
-
سلام من فکرنمیکنم خانم شمامشکل روانی داشته باشه!!ایشون ازفشارزیادکه خودش واسه خودش درست میکنه دست به این کارای خطرناک میزنه!!میدونید من چندبارازاینکارای خطرناک کردم تافقط شوهرمو بترسونم!!!!!!! ده بار50تاقرص خوردم .یه بارحتی خودمو ازسقف آویزون کردم که به زورخودمونجات دادم.امافایده ای نداشت.همون لحظه بهم توجه میکردامامشکل سرجاش بود.کم کم خودمم ترسیدم که شایدیه باراشتباهی واقعا بلایی سرم بیا.ایمانموقویترکردم ووقتی فهمیدم که فکرکردن به خودکشی خودش بزرگتری گناهه دیگه هیچوقت این کارونکردم وتصمیم گرفتم جوردیگه ای مشکلمو حل کنم.کاش مردهادرک درستی ازخانم هاشون داشتن کاش میفهمیدن اوناچی میکشن.
-
با حرفهای همسرتون موافقم.
در بلندمدت این رفتار شما شکل گرفته و به راحتی هم قابل تغییر نیست.
دقیقا همون مثالی که خانمتون زد.
شما با اون حال بد و بیماری که گفتید به جای این که پدرتون بگه بیا بریم دکتر
یا حداقل اجازه بده استراحت کنید، بهتون می گه پاشو خونه را جارو بزن و ظرفها را بشور!
روزهایی که شما مهمونشون نیستید کی ظرفها را می شوره یا خونه را تمیز می کنه؟
از اونطرف می گی من کارمند برادرم هستم باید بچه اش را ببرم مدرسه !!
شما در زمینه کاری با ایشون همکار هستید، می تونید یه مقدار این حد و مرزها را مشخص کنید.
حتی در مورد خود همسرتون هم این رفتار هست. منتها ایشون دیگه نمی گه چرا به خودم اینقدر رو دادی :311:
-
آقا سپهر میشه از شما بپرسم که دقیقا میخواید با چه جملاتی به خانواده هاتون اطلاع بدید؟
اگر با همین یه کلمه ی "روانی" که به ایشون ربطش میدید؛ با خانواده ها در میون بذارید؛ حتم داشته باشید که مشکلاتتون چند برابر بشه!
در ضمن یه سوال! خانواده ی خود خانومتون و همچنین خانواده ی شما از لحاظ فرهنگ و برخورد چه جور آدم هایی هستند؟
یعنی میتونید اعضایی توی این دو خانواده پیدا کنید که منطقی باهاشون صحبت کنید؟
البته من با گفتن این قضیه به خانواده ی خودتون مخالفم. فکر میکنم این مساله رو شدیدتر خواهد کرد.
اما با اطلاع دادن در مورد نحوه ی عملکردهایی همسرتون؛ صرفا برای اینکه بیشتر به همسرتون توجه کنند و سعی کنن با ایشون منطقی صحبت کنند موافقم. همین مورد اومدن از خونه ی پدرتون و از ماشین پرت کردن شون رو میتونید تعریف کنید و بگید بارها و بارها این اتفاقات به شکل های مختلف افتاده. حتما به مشاوره مراجعه کنید و بگید که قصد دارم با یه مشاوره راجع به زندگیم صحبت کنم.
اما به شدت نگرانم. نگران خودش؛ فرزندانمون و زندگی مون!
اطمینان بدید که بارها و بارها این اتفاقات افتاده و من برای اینکه شخصیت و شان ایشون حفظ بشه؛ هیچ حرفی نزدم. بارها بهش محبت کردم و ازش خواستم که ما دیگه نباید فقط به خودمون فکر کنیم؛ ما مسئولیت این دو تا بچه رو هم داریم.
-
سلام دوستان
من تقریبا با راهنمایی های شما تو این چند روز اقداماتی انجام دادم که نتایجش خوب نبود اول اینکه خیلی دوستانه با مادر همسرم صحبت کردم که دخترشون دچار همچین روحیاتی هست سریعا جبهه گرفت و گفت مگه از روز اول که با هم اشنا شدید اینجوری بود گفتم نه گفت پس ببین با دخترم چی کار کردی که افسرگی گرفته حتما تو کارا کمک حالش نیستی حتما به دلش راه نمیای ....:103:
با خودشم اومدم دو کلمه حرف بزنم با ایجاد یک محیط رمانتیک که اصلا محلم نداد و خیلی سرد گفت تو برا من فقط پدر بچه هام هستی نه ازم توقع داشته باش بهت محبت کنم نه ازت توقع محبتی دارم بعدشم گفت دیگه نمیتونم شبا کنارت بخوابم راحت نیستم همونطور که احساسم نسبت بهت از بین رفته احساس میکنم بهم نامحرم هستی:81:
-
آقا سپهر، اون موقع شما چی کار کردید؟ یعنی وقتی این حرفها رو از همسرتون شنیدید چی گفتید؟
مشخصه که یه دلخوری و فاصله ی عمیق احساسی بین شما و همسرتون افتاده؛ این حس خانومتون رو وقتی خیلی رنجیده باشم و اتفاقا خیلی هم عاشق همسرم باشم؛ تجربه کردم.
یعنی وقتی احساس تحقیر شدگی شدید یا آزردگی قلبیه زیادی از سمت همسرم احساس کردم؛ به شدت از لحاظ احساسی ازش دور شدم و درست احساس کردم برام حکم یه نامحرم رو پیدا کرده. چون او برای من مهم ترین شخص زندگیم هست.
کاش همون موقع میگفتی؛ باهام حرف بزن! بهم بگو که چی ناراحت و اذیتت کرده، من دوست دارم و همه ی تلاشم اینه که محبت و عشق توی زندگی مون رواج داشته باشه! من درکت میکنم و میفهمم چی میگی! دوست دارم بدونی که میدونم چه احساسی داری؛ حتی میدونم چه خواسته ای داری، چی ازم میخوای! اما تو هم باید بدونی که بهم احترام بذاری؛ خواسته ات رو ازم خواستی، اینکه از سر کارم در بیام. اما من مردم، من دو دو تا چهار تا کردم؛ میدونم که فعلا؛ ببین دارم میگم فعلا با این شرایط اقتصادی نمیتونم با این خواسته ات موافقت کنم.
شاید چند وقت آینده روش فکر کنم؛ اما الان نمی تونم.
ازت میخوام بهم این حق رو قائل باشی که در مقابل خواسته ات جواب رد بدم. بدون اینکه منو تحت فشار بذاری تا به هر طریقی؛ قهر،خودکشی، بی محلی به خواسته ات برسی؟!
به هر حال من میدونم که زندگیمو؛ تو رو و بچه هامو دوست دارم. ازت میخوام این دوست داشتن رو ازم نگیری!
--------------------
بعدشم میتونی یه نیم ساعت؛ چهل دقیقه ای بری بیرون و تنهاش بذاری تا با خودش خلوت کنه!
بعدشم عادی باش و گهگاهی هم نوازشش کن! بخصوص وقتی خوابه؛ بهش توجه کن. متوجه میشه!
------------
در تمام طول حرف زدنت هم سعی کن لحنت آروم اما پر از قاطعیت باشه!
مطمئنم که میتونی!
در ضمن پست قبلیم رو نخوندی؛ اگر میخوندی شاید به مادرش باید هیچی نمیگفتی!
-
دوست عزیز اخه وقتی میگه هیچ احساسی بهت ندارم چی بگم؟؟؟؟؟؟ تازه ازش می پرسم همه مشکلت با کارمه یعنی من بیام بیرون همه چی حل می شه؟ میگه نه مشکل من تویی!دلم نمیخواد شوهرم باشی دلم نمیخواد تو هیچ جمعی با تو باشم چون نمی تونم باهات پز بدم تو همون فقط به درد جارو زدن خونه و سرویس مدرسه شدن و .... می خوری !تو رو خدا به من بگین کجای کارم ایراد داره اینکه بابام ازم یه درخواستی کرده و روش رو زمین ننداختم ! خوب که خرج ننه بابام ور نمیدم خوب که این دکتر اون دکتر نمی برمشون....میگه تنها چیزی که ازت میخوام اینه که منو به حال خودم بذاری یه اتاق تو این خونه برا تو یکی برا من برو پسر خوبی برا خونوادت برادر خوبی برا برادرت عموی خوبی برا برادر زادت و ... باش من و بچه هام هیچ احتیاجی بهت نداریم. بعدشم دخترم رو که خواب بود بغل کرد برد رو تخت خوابوند درحالی که بارداره و نباید چیزی بلند کنه ولی من نرفتم ازش بگیرم تا خودش ازم بخواد تا ببینه که برا انجام کاراش بهم احتیاج داره ولی اون کله شق تر از این حرفاست
-
شما فقط دارید میگید که ایشون چی گفتند؟ اما نگفتید که شما چی میگید؟
احتمال میدم که شما زیادی از حد با همسرتون سر انجام کارهای دیگران با همسرتون بحث کردید و بارها و بارها بین تون دعوا شده که ایشون خواستند که اولویت اول رو بدید به همسرتون؛ و شما دقیقا برعکس این عمل کردید و همیشه به صورت کاملا منفعلانه به دیگران بله گفتید و به همسرتون "نه".
کمکش کن. بذار درک کنه توی قلبت نسبت بهش چه حسی داری!
همسرتون با این کارها و اتفاقا با این حرفها یعنی به شدت به کمکت؛ به توجهت و درک احساساتش از سمت شما نیاز داره.
وقتی یه زن داره میگه بهت احتیاج ندارم؛ یعنی برعکس. همسر شما هم شدیدا منفعله و داره از راه معکوس نیازهاشو بهت میگه. یعنی قدرت اینکه باهات صریح باشه رو نداره.
باید راه نفوذ به قلبش رو باز کنی؛ احتمالا اصلا خواسته ی اصلی همسرت این نیست که شما از سر کارتون بیرون بیایید؛ ایشون به شدت احتیاج دارند، شما بفهمیدش. بهش نزدیک شید. نذارید بیشتر از این توی خودش فرو بره.
من همیشه اعتقاد دارم؛ سکوت یه زن خطرناک ترین سم برای زندگی مشترکه! نباید بذارید ساکت باشه و توی خودش باشه، حتما حتما به عمق دل و قلبش نفوذ کن و بذار درهای قلبش رو برات باز کنه!
مطمئنم که میتونی!
چه جوری باهاش ازدواج کردید؟ طریقه ی آشناییتون چه جوری بوده؟
-
من اولش همسرم رو دلداری دادم و ازش خواستم راحت باهام حرف بزنه کلی خواهش و التماس کردم تا دوکلمه حرف بزنه و بگه احساسی بهم نداره .ببینید خانم دل عزیز همسر من یه جوری برخورد میکنه که یعنی هرکاری من میگم و هر چی من میخوام انجام بده تا ما با هم خوب باشیم خوب معلومه که نمی شه من هیچ جوری حرفا یا دیدگاه همسرم و قبول ندارم راهنماییم کنید که چه جوری اونو از موضعش پایین بیارم تا الان فکر میکردم داره ناز میکنه ولی الان مطمئنم از خودخواهیه
طریقه اشناییمون سنتی بود از طریق خواهرم اشنا شدیم البته نسبت فامیلی هم داشتیم تا بله رو بگه هم کلی ناز کرد ولی میدونستم که دوستم داره وگرنه ادمیه که خیلی قاطع بله یا نه میگه
-
اگر یه بار یه گفتگوی چشم تو چشم داشته باشید و شما دستاشو محکم توی دستاتون گرفته باشید و بهش بگید: " که من دوست دارم؛ بچه هامم دوست دارم اما فکر نمی کنم این درست باشه که بخوای با تلخ کردن زندگیمون به خواسته ات برسی! بگو: بهت قول میدم که از این به بعد بیشتر بهت توجه کنم و سعی میکنم اولویت اول زندگیم تو باشی و بچه هامون! اما ازت خواهش میکنم دست از این کارها برداری! وقتی قول میدم بهم اعتماد کن و سعی کن آرومم کنی تا واقعا من هم از ته قلبم کنارت باشم!
یادتون باشه که شما هم باید قلبا خواهان این موضوع باشید و حتی بارها به درخواست های اطرافیانتون بخاطر زندگیتون "نه" بگید. باید شما هم بخواید که زندگیتون رو درست کنید.
و اینکه حتما حتما به چشماش نگاه کنید. و این حرفها رو خود شما هم واقعا باید باور داشته باشید.
اطمینان بدید که اوضاع به این منوال نمی مونه و شما و ایشون به آرامش توی این خونه احتیاج دارید.
بگید صراحت و روراستش به شما احساس خوبی میده!
برای بعضی از حرفهاش هم که واقعا خواهان هستش و شما هم میدونید که میتونید انجامش بدید و احتمالا این جا برای ما عنوان نمیکنید احترام قائل باشید و اگر میتونید باب دلش راه بیایید.