-
میتونی بهش بگی وقتی پولی در کیفم نیست اعتماد به نفسم پائین میاد
میتونی بگی یه موقع هائی شاید دوست داشته باشم یه خریدی کنم اونجوری احساس خوبی بهم دست میده و از اینکه برای هر چیزی که بخوام بخرم به تو بگم حس خوبی بهم نمیده دوست دارم که آزادی عمل داشته باشم برای خرید های کوچکم
بهش بگو وقتی به من پول میدی که تو کیفم داشته باشم خیلی آرامش پیدا میکنم
اینطوری شاید بتونی یه محکی هم بزنی که آیا نامزدت ایده اش در مورد خرج کردن پول چیه ایا بهت اختیار میده که تو خرج کنی یا باید برای هر خرید کوچک و بزرگی از او اجازه بگیری و او را در جریان بزاری
یا یه روش دیگه اینکه ازش نظر خواهی کن ببین دیدگاهش چیه
بپرس نظرت در مورد خرج کردن زن چیه آیا باید زن گزارش روزانه و ریز برای خریدها و خرج کردنش بده نظرش رو بپرس بزار با توضیح دادنش بدونی که چطور شخصیتی داره
-
چرا she عزیزم عقد هستیم
ملکه جون
خدا رو شکر شوهرم مرد خسیسی نیست اما احساس میکنم که دوست نداره زن برای خودش استقلال داشته باشه
مثلا چندباری (کم)وقتی بهم پول داده و من مثلا یکمو خرج کردم ازم پرسیده چیکار کردی و چی خریدی
منم نارالحت نشدم که چرا میپرسه بهش گفتم که چیکار کردم
ولی عزیزم دقیقا همین حس های که گفتی رو دارم وقتی بهم پول میده
اعتماد بنفس،آرامش،با ارزش بودن
کلا دوست دارم که خودم پول داشته باشم که یه موقع هایی چیزای ریزی که لازم دارم رو خودم بخرم هی نخوام بگم پول بده اینو بخرم اینو بخرم اینجا برم یا...
احساس بدی دارم وقتی مثلا میرم جایی که احتمال میدم پول لازمم بشه ولی توو کیفم چیزی ندارم
مثلا یه بار با دختر خالم رفتم بازار مثلا دلم میخواست یه چیز کوچیک بخرم ولی پول نداشتم حالا هی دختر خالم هم ااصرار که تو هم بیا اینو بخر خوبه،خیلی ناراحت شدم
یا اینکه چند بار شده میخوام برم دانشگاه حتی پول کرایه تاکسی هم نداشتم و باید برسم دانشگاه بعد با شوهرم هماهنگ کنم که بیاد جلو در کرایه تاکسی رو حساب کنه(خیلی احساس بدی دارم اینجور موقع ها)
همین صبح ازش خواستم بهم پول بده ولی میگه:
تو دیگه پولو میخوای چیکار تو که هرچی لازم داشتی من برات خریدم ،میگه میخواستی نگی اینارو بخرم و بگی پول بده بعد با همون پول وسایلاتو بخری؟؟؟؟!!!!!!!! که حتما حتما هم این کارو بکنم با اون یه ذره پولی که میده همش خرج وسایلی که لازم داشتم میشه باز بی پول میشم
میگم خب وسایلایی که لازم دارم تو باید بخری یکم هم پول باید بدی که دستم داشته باشم دیگه
بعد میگه من قسطام زیاده و نمیتونم اینکارو بکنم
در صورتی که اصلا قسطاشو سر وقت نمیده و همین طوری روز به روز پولاش خرج میکنه ولی زورش میاد به من بده
ناراحتم از اینکه هی باید بهش بگم که بهم پول بده و اونم میگه اینطوری
حتی برای آرایشگاه رفتن هم باید ازش بخوام تا همون اندازه پول آرایشگاه رو بهم بده
خیلی احساس بدی پیدا میکنم وقتی اینطوری رفتار میکنه،مثل خورد شدن،قابل احترام نبودن
بهنظرتون این احساس ها فقط برای اینکه بهم پول نمیده درسته یا باز من دارم زیادی حساسیت به خرج میدمو اینا خنده داره
-
شما و همسرت باید توافق کنید. شما باید به او بگویید دوست دارد ماهانه چه قدر خرج شما کند؟ همان مبلغ را در کارت بانکی شما بریزد. در عوض شما هم خرج و مخارج ماهانه خود از قبیل کرایه ، خرید لباس ، تفریح و .... را با همین میزان پول هماهنگ می کنید و تا وقتی موعد ماه بعد برسد به هیچ وجه از او تقاضای اضافه نمی کنید. درست مانند کارمندانی که سربرج حقوق می گیرند و باید تا موعد بعدی با همان پول زندگی کنند. این گونه شما هم تدبیر اقتصادی و درست خرج کردن در زندگی مشترک را می آموزید و برای همسرتان هم بهتر است. سعی کنید با آرامش اینها را توضیح دهید و به گونه ای که خودتان می دانید قانعش کنید.
-
ممنون نوپو عزیزم:72:
خیلی بهم لطف کردین اینبار ،خیلی خوشحالم که برام وقت میزارین و با راهنمایی های خوبتون کمک بزرگی بهم میکنین
اینطوری که بهش بگم حتما قبول میکنه اما خیلی مقداری که میگه کمه که من نمیتونم بگم چقدره :163:،حالا من با این ....تومن هم باید مثلا لباس لازم دارم بخرم،وسال های ریز دیگه هم بخرم ،آرایشگاه برم،کرایه تاکسی هم بدم
ولی خب فکر میکنم از هیچی بهتره ،حداقل عادت میکنه که باید منو هم در نظر بگیره
بعدا شاید بتونم بیشتر ازش بگیرم
بهش میگم ،فکر میکنم که بگم با این مبلغی که میدی خریدهایی هم که لازم دارم دیگه از همین خرج میکنم حتما قبول کنه چون خودش هم همینو میگه،ولی خب مبلغی که میگه واسم خنده داره ،یه دختر مجرد هم همین اندزه و حتی بیشتر از باباش میگیره ولی من هم همین اندازه ،تازه من اصلا نه کلاسی میرم نا تفریحی فقط و فقط با خودش میرم خرید و اونم که همش میگه ارزون بخر ارزون بخر ،وقتی این حرفو میزنه پیش خودم خیلی خجالت میکشم
-
اشتباه نکن. دختران مجرد با تو خیلی فرق دارند. محبت پدر با شوهر تازه داماد یکی نیست. پدر هیچی برای دخترش کم نمی ذاره اما شوهرا ... بله دیگه تا میگی پول بده این شکلی می شن :suspicion: برای همین باید از داشتن این مبلغ فعلی این شکلی بشی :310::227:
- - - Updated - - -
البته اگر هر وقت شوهرت را می بینی این شکلی باشی :butterfly: و بهش محبت کنی :couple_inlove: و تحسینش کنی :applause: و این شرایط را برایش فراهم کنی :122: او هم تغییر می کند و در مقابل درخواست پول این طوری می شه :tickled_pink:
-
ممنون نوپوی عزیزم:72:
نمیدونم چرا نمیتونم ازش بخوام که بهم پول بده،اون روز گفتم بهش اما وقتی اونطوری جواب داد ...بعدش خواستم بگم هنوزم میخوام ،اما نمیتونم انگار باهاش حرف بزنم در این مورد ،شاید هم چون فکر میکنم باید دو تا کادو بخریم واسه خواهر اون و یکی واسه داداش من چون خیلی هم پول نداریم این ماه دارم مراعات میکنم که نگم،اما ماه بعد حتما بهش میگم
فردا تولد خواهرشه و بهم زنگ زد که فکر کن ببین چی بخریم براش
واااااااای نمیدونم چرا اینقدر حساس شدم تا حرف خواهر و مادرش میشه حالا هرچی که میخواد باشه من قلبم تند تند میزنه و استرس پیدا میکنم و پاهام سست میشه و دستام میلرزه،مخصوصا نسبت به خواهرش خیلی حساس شدم ،انگاار یه حس تنفر بزرگی بهش داشته باشم ،توو خونه هم نمیتونم اصلا باهاش حرفی بزنم تا حد امکان هم نگامو ازش دورنگه میدارم:101:
چیکار کنم که این حساسیتم کم بشه چند بار خیلی از دست خودم عصبانی شدم به خاطر اینکه چرا همچین چیزی باید اینقدر اعصابمو خورد کنه(فقط به خاطر خودم از این حس ناراحتم):161::302:
- - - Updated - - -
she و malake و نوپو عزیزم
لطفا به این تاپیک دوستمون هم سر بزنید
آدرس لینکش:
http://www.hamdardi.net/thread30162-2.html
-
دریا جون سعی کن آرامشت رو حفظ کنی حالا که همسرت داره از تو نظر میگیره این رو یه فرصت بدون واسه همه مسائل زندگیت اعتمادش رو جلب کن و کمکش کن تا برای همه اتفاقهائی که قرار تو زندگیتون بیوفته با تو مشورت کنه
خوب به همسرت بگو چقدر میخواهی واسه .... (اسم خواهر شوهرت رو بگو) نگو خواهرت / هزینه کنی تا راحتتر بتونیم فکر کنیم چی واسش بخریم
حس نفرت و تنفر رو از خودت دور کن لطفا تمرین کن میشه میتونی ...
تاپیک پرنده غریب عزیز هم من میخونم ولی واقعا چیزی به ذهنم نمیرسه که بهش بگم امیدوارم کارشناسا بهش سر بزنن
- - - Updated - - -
داشتم موضوع تاپیکت رو نگاه میکردم که کمک خواستی برای رفتار جرات مندانه مقابل شوهر و خانواده شوهرت
به نظر من تو فقط به صورت ذهنی و تحت تاثیر اطرافیان که از خانواده شوهر غول میسازند از مادر شوهر و به خصوص خواهر شوهرت غول وحشتناکی ساختی من مشکل خاصی تو این تاپیک ندیدم که تو بخواهی باهاشون جرات مندانه بر خورد کنی
حساسیتت رو کم کن هرچه ساده تر بگیری ساده تر میگذره
-
ممنون عزیزم:72:
منم همین کارو کردم بهش گفتم چقدر میخوای هزینه کنی واسه...(اسم خواهرش)
خوشحالم که نظرمو پرسیده
هنوز از وقتی شوهرم اینو گفته قلبم تند میزنه و همون حالت هارو دارم و گاهی هم قلبم درد میگیره
خودم هم از این حس خیلی خستم خیلی داغون میشم
دارم تاپیک هایی (تاپیک های آموزشی)که مربوط به حالم میشه رو میخونم تا بتونم این حس رو کنار بزارم
منم امیدوارم کارشناسا به تاپیک پرنده غریب سر بزنن و کمکش کنن ،فعلا تنها کاری که میتونم براش بکنم اینه که واسش دعا کنم:323:
-
شوهرم اومد خونه دیدم گل خریده خوشحال شدم فکر کردم مال منهفبعد داد بهم گفت بزار توو یخچال خراب نشه تا بعد از ظهر ببریم برای...:33:
تازه خودش هم تصمیم گرفته بود که کادو نخریم و به جاش پول بدیم:47: در واقع فقط توو حرف نظرمنو خواسته بود
امشب داداشم نیست ازش خواستم که خونمون بمونیم مامانماینا تنهان ولی قبول نکرد یه بار نشده که همچین درخواستی داشته باشم قبول کنه الان اینطوریم:97: ولی دارم کنترل میکنم خودمو
امشب هم میریم خونشون و پیشاپیش باید تبریک بگم و کادوشو هم بدم:161:
چقدر دلم میخوست وقتی بهش میگم اینجا بمونیم که تنهانباشن قبول کنه بدون دردسر(کاری که من در برابرش میکنم)ولی اصلا آرزوی محاله حرف من خریدار نداره،اصلا انگارنه انگار که ازش چیزی میخوام:302::302::302::302::302:
واااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااای خدا کی میشه بریم خونه خودمون دیگه از این که هی بریم خونه اون وبیایم خونه این راحت شم :323:
-
:47::47:
:47::47:
چرا نمی تونم مستقل باشم چرا شوهرم نمیزاره من مستقل باشم
خسته شدم ،توو لباس پوشیدن هام توو خونه ،توو بیرون،آرایش کردن هام،آرایشگاه رفتن هام ،ساعت رفت و برگشتم ............
دیروز دارم آماده میشم که بریم خونشون سر اینکه کدوم کرم رو استفده کنم دعوامون شد..!!!!!!!
وااااای حتی به من اجازه نمیده کارهای شخصیم هم راحت انجام بدم،میگه اینو استفده نکن اون یکی رو استفاده کن(به خاطر اینکه اون کرمی که من میخواستم استفاده کنم گرون تر یود فقط همین) خنده داره نه...........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد هی بهم گیر داد منم دیگه جوابشو ندادم و بعد گفت از این به بعد رفتارم باهات عوض میشه بعد هم تهدیدم کرد که همچین رفتاری باهات داشته باشم......
اه دگه حوصلم داره سر میره انگار نه انگار که من هم آدمم
تووو خونه هی گیر میده اینو نپوش اونو بپوش این تنگ اون کوتاهه (با اینکه من خودم حواسم هست به این چیزا ولی باز اینقدر که میگه اعصابم خورد میشه)
امروز میخواست برم آرایشگاه باهام بحث میکنه که چرا ماهی دوبار میری خودت همون کارو توو خونه انجام بده
بعدش هم من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و دعوامون شد و بعدش هم بهش گفتم دیگه ازت چیزی نمیخوام و......
بعدش هم گریه کردم دلم گرفته ازش خیلی
یاد حرفایی می افتم که قبلا سر همین پول دادن بهم زده افتادم با خودم میگم چرا دیگه خودمو خورد کنم و ازش پول بخوام ؟؟ دیگه واقعا تصمیم گرفتم که ازش هیچی نخوام
از این به بعد میخوام دیگه اصلا مثل قبل نباشم ،میخوام دیگه اصلا شبا خونشون نمونم میخوام یکم ناز کنم براش شاید اینطوری بیشتر قدرمو بدونه (امروز توو دعوا بهم میگه من کی باتو خوش گذروندم؟؟؟؟)
دلم خیلی شکسته:315::315:
-
سلام
خستم کرده شوهرم دیگه منو
همیشه یه چیزی یه بهونه ای داره تا بهم گیر بده
انگار که من بچم اون تازه میخواد منو تربیت کنه
خسته شدم از بس به لباس پوشیدن هام گیر داده به پوششم برای بیرون به هرچی که فکرشو بکنید گیر میده و منم نمیتونم اعتراض کنم
به همه کارام کار داره به این که حتی من لباسمو گذاشتم توو حموم نه اینکه بگه شلخته ای ها نه اتفاقا خیلی هم به نظافت و ... اهمیت میدم میگه چرا توو دیده در صورتی که من گذاشتم که بعد برم بشورم .حتی به طرز حرف زدن من گیر میده
میگه باید طوری که من میگم باید حرف بزنی
اصلا دیگه حوصله ندارم باهاش حرف بزنم و برم بیرون اینقدر که بهم گیر میده کلا اعصابمو بهم میریزه و باید ساکت باشم و تازه وقتی زور میگه ازم میخواد که حرفشو تایید کنم
حتی وقتی مثلا دخترخاله های همسن و سال خودم میان خونمون میگه از اون حرفایی که من خوشم نمیاد نزنیاو..(شوخی های دخترونه ای که میکنیم)
جدیدا خیلی به لباسم توو خونه گیر میده (احساس میکنم بدبینه)همین دیشب اینقدر گیر داد که منم گفتم خب برام لباس بلند بخر تا بپوشم راحت شی
بدتر از همه اینکه فکر میکنه من بچمو و گولم میزنه و بعد هم بروی خودش نمیاره فکر میکنه من نفهمیدم
مثلا دیشب از بعد ازظهر گفت که آماده باشی که اومدم بریم بیرون منم اماده شدم تا بیاد حالا میگه بریم بازار منم گفتم باشه
،توو راه بهم میگه چیزی لازم نداری و کلی اصرار (البته من میدونستم که الکیه این تعارف هاش)منم گفتم نه دستت درد نکنه حالا به زور منو میبره بوتیک منم دیدم که به لباسام زیاد گیر میده و گفت هرچی میخوای بگو بخرم منم یکی رو انتخاب کردم بعد میگه گرونه،با اینکه قیمتش خیلی هم خوب بود ،منم گفتم نه از اینجا نمیخوام بریم مغازه دیگه،
حالا توو راه مثلا داره هواس منو پرت میکنه و میدونه که من یادمه که میخوایم بریم کجا،ولی بازم خودشو میزنه به اون راه،منم دیگه چیزی نگفتم،از طرفی هم یاد حرفاش افتادم گفتم دیگه بهش نمیگم اصلا برام چیزی بخره
آخه اون روز که دعوامون شد سر آرایشگاه رفتن من بهم میگه قبلا که مجرد بودی کی مامان و بابات برات این چیزا که من خریدم رو میخریدن؟
با اینکه مامانم همین عید که گذشت برام مانتوی گرون خرید و هروقت لازم داشته باشم چیزی برام میخره بدون اینکه بگه ارزون باشه و...
ولی شوهرم همیشه میگه ارزون باشه ،تا میخوام چیزی بخرم همش میگه ارزون ارزون
اصلا یه جورایی بهم برمیخوره احساس میکنم بهم میگه بی ارزشم میکنه
امروز صبح زود بیدار شدم بهش تک میزنم که زنگ بزنه حالا چون خط ها مشکل داشته و چند بار بهم زنگ زده مشغول بودم میگه با کی حرف میزدی میگم با هیچکی حتما هنوز خطها مشکل دارن میگه دیگه 5 دقیقه،منم دیگه اصلا ماتم بردهن بود نمیدونستم چی جوابشو بدم یعنی بهم بی اعتماده؟چند بار هی ازم پرید باکی حرف میزدی منم جوابشو ندادم،بعد میگه لال شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم خداحافظی کردمو قطع کردم
خیلی این طرز حرف زدناش عادی شده براش ،تا یه چیزی پیش میاد راحت خیلی راحت بهم بی احترامی میکنه
من دیگه نمیخوام بهم بی احترامی شه ،انگار کم کم داره پرده حرمت ها بینمون برداشته میشه
امروز هم دختر خالم زنگ زده که بریم باشگاه منم گفتم حالا بهت خبر میدم که مام یا نه،دیگه اصلا نمیتونم از شوهرم بخوام بهم پول بده بهم،به مامان و بابام هم رووم نمیشه بگم،خیلی هم دلم میخواد برم باشگاه حداقل یه 1ساعتی از خونه دور باشم،یه تفریح 1ساعته داشته باشم
اینم بگم اینقدر بهم برخورده حرفاش ، دیشب توو بازار یه 5 تومنی درمیاره بهم میده میگه بیا بزار توو کیفت لازمت میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من هم که هم خندم گرفته بود توو دلم میخندیدم انگار من بچه 7ساله هستم،بعدشم گفتم نه لازم ندارم و نگرفتم ازش
قبلا اوایل ازدوجمون ازش خواستم بهم پول بده گفت از خونوادت بگیر!!!!!!!!!!!!!!یا حتی عروسی دختر خالم بود و من لباس لازم داشتم بهش گفتم باید برای عروسی لباس بخرم لازم دارم،گفت بگو خونوادت بخرن،منم دیگه ازش نخواستمو مامانم پول داد خریدم،حتی اون موقع پول آرایشگاه هم از مامانم میگرفتم
الان هم اصلا دیگه حاضر نیستم ازش پول بخوام حاضرم بمیرم اما دیگه از اون چیزی نخوام
به نظرتون چیکار کنم؟از مامان و بابام بخوام بهم پول بدن؟آخه رووم هم نمیشه!!!
دیشب رفتیم بیرون رفت آرایگاه خودش ،با اینکه الان خوشم نمیا برم توو آینه خودمو ببینم فابروهام از بس نامرتب شده ولی ازش نمیخوام که دیگه بهم پول بده برم آرایشگاه ،مامانم میگه چرا نمیری آرایشگاه میگم گذاشتم پر شه ابروهام
خسته ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااام از دستش خیلی خسته ااااااااااااااااااااااممم ممممممممممممم
-
عزیزم همونطور که بچه ها گفتن رو خودت کار کن که اعتمادشو جلب کنی..احساس نا امنی میکنه که پول دادن سختشه..
-
سلام دوستان خوبم خوب هستید ؟ حال و احوالتون چطوره؟
ممنون tannaz جون
تووی این مدت که نبودم فقط داشتم روو خودم کار میکردم
یادداشت کردن نکات رفتار جراتمندانه با همه و کار کردن رووش
بالا بردن اعتماد بنفس
ارامش
شاد نگه داشتن خودم و مستقل بودن و کم کردن وابستگی هام
باز هم دوباره موضوع پول توو جیبی
خیل خوب و مهربون ازش خواستم که بهم پول بده شرطی هم که گذاشته بود قبول کردم (اینکه با همون اندازه پولی که داد تا اول ماه سر کنم و همه خریدامو خودم بکنم)
اما باز مقدار پولشو یلی م کرد و تازه واسه اون یه ذره هم کلی شرط و شروط میزاره(خرجش نمیکنی ،چیزی هم لازم داشتی نمیخری تا من هم باشم بعد و ...)تازه این ماه بهم گفت تو برنامه ریزی کن روو پولا تا ببینم چطور برنامه میریزی منم یه برنامه خوب و درست واسش نوشتم بعد بهم میگه یه موقعی م در نیاری که گذاشتم این ماه تو برنامه بریزی دیگه دور برنداری و ...
واااای خیلی اعصابم خورد شد منم گفتم دیگه اصلا به من ربطی نداره تو یکار میکنی با پولاتو نمیکنی و بعدشم دیگه دعا منم گفتم هرجوری شه میرم کار پیدا میکنم که دیگه واسه چندرغازمنت نکشم و اینقدر خواهش نکنم
باور کنید این 40 یا 50 تومن خرج 2 روزشه ،ولی به من که میرسه هزار تا شرط و شروط داره
تازه چند وقت قبل گوشیمو دزدین که کلی پیش مامانش سرم غر زد و داد زد ولی منم نتونستم تحمل کنم توو اتاق جوابشو دادم که مال خودشم چند ماه قبل زدین که پولش 4 برابر گوشی من بود تازه بعدش هم یه گوشی گرون تر از اون واسه خودش خرید و میگه من کار میکنم خودم حقوق دارم که گوشی گرون میخرم
از این حرفش خیلی ناراحت شدم و گریم گرفت که باید به خاط اینکه هنوز کارمند نیستم ،بهم سرزنش کنه که ....
امروز هم کلی گریه کردمه خدا اگه هر کس دیگه ای جای من بود که ازش پول میخواست بدون هی حرفی بهش میداد
حتی وقتی بهش هم نگن که پول میخوایم خودش میگ گناه دار پول نداره بهش بدم
دیگه هرجوری که بشه باید خودمو کنترل کنم که ازش پول نخوام به هیچ وجه
میخوام هرجوری شده یه کاری پیدا کنم که دیگه منت نکشم حالا هر کاری که میخواد باشه
الان یه شرکت هست که یه منشی لازم داره که مربوط به رشته خودم هم هست
تازه با این رفتارش میگه دوست ندارم بری سر کار منم گفتم نرم سر کار که واسه چندرغاز اینقدر التماس کنم ؟
هرچقدر هم مخالفت کنه من میرم اگه کاری پیدا کنم
اخه چطوری میتونم بی خیال و اروم باشم؟
بچه ها به هزار زور و زحمت وام گرفتیم که فقط نصفشو رفتیم یه tv خریدیم بقیش م خودش داد به قسطاش و گوشی خرید و.. فت وام میگیم باز بقیه رو از اون وام میخریم منم راضی شدم و گفتم باشه
،1 سال و 8 ماه عقدیم فقط یه tv خریده
همیشه هم قسطاش عقبه و بعضی ها هم که اصلا نمیده بعد مثلا قراره عید هم واسه من عروسی بگیره،چجوری و با چی نمیدونم
بعضی وقتا که به اینا فکر میکنم گگریم میگیره
بهش گفتم تا وقتی که نرفته سراغ وام که وسایل بخره با من حرف نزنه چون من دیگه اصلا اعصاب و حوصله ندارم
-
سلام دوستان چرا دیگه نمیاد کمکم نمیکنید ؟چرا کم لطف شدید! حتما دیگه از دست من و مشکلاتم خسته شدید
این روزا خیلی خستم ،اصلا حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم
با اینکه 1سال و 8 اه از عقدمون میگذره ولی هنوزم تکلیف مراسم ما معلوم نیست که کی هست، این مووع بیشتر منو آزار میده تا بقیه چیزها
جدیدا خیلی سریع جوش میارم و عصبانی میشم ،به محض اینکه باکسی بحثم بشه و یکم ناراحت میشم همه ناراحتی های گذشتم یادم میاد و بیشتر و بیشتر ناراحت میشم
باز دوباره دعوای من و شوهرم خسته شدم دیگه از این دعواها
دوشب قبل داشتم باگوشیش ور میرفتم خواستم شماره جدید خودمو رو عکس قبلیم که شماره قبلیم رووش سیو شده بود ،سیو کنم که یه دفعه تا روو عکس خودم کلیک کردم عکس خواهرش حذف شد چون خوابیده بود نتونستم بهش بگم که فرداش هم کلا دیگه فراموش کردمم
حالا دیروز شوهرم واسم فرستاده که دفعه آخرت باشه که چیزی رو از گوشی من حذف میکنی منم بهش توضیح دادم که چطور اون عکس حذف شد ولی بهم گفت نخیر اینطوری نبودهو تو به عمد اینکارو کردی منم اعصابم خورد شد بهش گفتم من وقتمو نمیزارم که بیام عکس اونو حذف کنم اصلا دلیلی نداره که بخوام اینکارو انجام بدم ولی بازم قبول نکرد و منم خیلی بهم برخورد بهش گفتم امشب خودت برو خونتون چون قرار ببود این دو روز تعطیلی رو بریم اونجا
هنوز که هنوزه به خاطر کاری که توو مسافرت کرده وقتی یادم میاد دلم میگیره(اینکه با اینکه من پیشش ببودم سرشو روو شونه خواهرش گذاشت و خوابید اونم 3 4 ساعت)من خیلی آدم حساسی هستم خیلی اتفاقها شاید سالهای سالها توو ذهنم میمونه و اصلا نمیتونم که فراموشش کنم
همیشه با عشق سرمو روو شونش میذاشتم و میخوابیدم واقعا واسم حکم قرص خواب داشت
اما از اون بعد(مسافرت)دیگه اصلا اون عشقو ندارم تازه بیشتر مواقع هم که یادم میاد از کارش سرمو از روو شونش ورمیدارم
با کاراش خیلی منو نسبت به خواهرش حساس کرده
سر اون موضوع یه زخم بزرگ گذاشت روو دلم که باعث شد من کاری رو که با عشق انجام میدادمو ازم بگیره و باع شده تا آخر عمرم همشه از این عشقی که داشتم محروم بشم واسه این کارش هیچ وقت نمیتونم ببخشمش هرچقذرم خواستم که خودمو قانع کم ولی نتونستم
حالا دوباره سر این موضوع عکس هم نمیتونم ببخشمش که راحت بهم توهین میکنه که دارم دروغ میگم
اخه چطور به خودش اجازه میده باهام اینطوری رفتار کنه؟
خیلی بیش از حد ازش دلگیم ،همیشه هم وقتی ارم بهش محبت میکنم میگه اینا واقعی نیست تو از ته دلت منو دوست نداری
به خدا فقط همین کاراش باعث شده که من نتونم بهش اونطوری که دلم میخواد ابراز محبت کنم
مقصرش فقط خودشه
من نمیتونم ببخشمش که باعث میشه اونطوری که دوست دارم بهش محبت نمیکنم و اونطوری که آرزوم بود زندگی نمکینم
اون زندگی که من فکرشو میکنم با ین زندگی که الان دارم 360 درجه فرق داره
یعی بریم زیر یه سقف این مشکلات کمتر میشه؟آخه چطوری 1 سال 8 ماه ک همیشه همینطوری بوده!!
اما اصلا دوست نداشم که دوران عقدم به این بدی بگذره دلم میواست مثل بقیه به یه علمه خوشیو شادی زش خدافظی کنم آرزوش به دلم نمونه اما انگار داره آرزوی اینکه باید این روزا بهترین روزهای زندگیم باشه به دلم میمونه ،
ناراحتم از این که داره تموم میشه اما اینطوری ....و فقط هم همین یک باره و دیگه نمیتونم برگردم عقب که تغییرش بدم و بهترین روزای زندگیمو بسازم
خیلی ازش ناراحت و دلگیرم که باعث میشه روزام به این بدی بگذره که رحت بهم توهین میکنه و تهمت میزنه که من دروغگو هستم
اصلا دلم نمیخواد دیگه به این راحتی ها ببخشمش
نظرتون من الان توو این موقعیت باید چیکارکنم؟
دلم میخواست ینی تصمیم گرفته بودم دیگه اصلا قهر نکنم اما اصلا نتونسم توو این مورد اجراش کنم
الان اون خونه خودشونه منم خونه خودمون و همه خونواده ها خبر دارن که ما دوباره دعوا کردیمو و ناراحتیم که پیش هم نیستیم و همن موضوع باعث خجالت من میشه پیش هردو خونواده ، اما کاریش هم نمیتونم بکنم و بدتر از همه چیزی که بیشتر توو این موقعیت هی اذیتم میکنه اینه دوباره این قهر ما سوء استفاده بعضی ها میشه که این چندین بار بهم ثابت شده