-
گاهی حرف درست یه آدم مث یه نسیمه خنک توی جهنم می مونه..
- - - Updated - - -
از اون جایی که من یه آدم منفعل هستم الان منتقد درونی من داره سرزنشم می کنه که باهات تند صحبت کردم! که مبادا ناراحتت کردم؟ مودبانه حرف نزدم و ...:161:
.
- - - Updated - - -
از اون جایی که من یه آدم منفعل هستم الان منتقد درونی من داره سرزنشم می کنه که باهات تند صحبت کردم! که مبادا ناراحتت کردم؟ مودبانه حرف نزدم و ...:161:
.
-
واااااااای she عزیز دلم. من اصلا از دستت ناراحت نشدم. تو اون قدر تو این سایت به من خوبی کردی و من اون قدر از اطلاعاتی که دادی کمک گرفتم که حتی اگه تندتر از این هم برخورد می کردی من ازت ناراحت نمیشدم. ضمن اینکه تو تند صحبت نکردی و من هم شرایط این روزای تو رو درک می کنم. عزیز دلم خواهش می کنم خودت رو ناراحت نکن. :43:
آی سوی عزیز ازت ممنونم
درسته . حرفات همون حرفای دل منه . من میخوام خودم خوب باشم نه اینکه یه مردی منو اجبار کنه . من همیشه از بچگی از اجبار شدن بدم می اومد. از اینکه حس یه فرد تحمیل شده و وابسته و بی دست و پا رو داشته باشم بدم می اومده . بنابراین وقتی این آقا اولین روزی که از من خواستگاری کرد ، شبش پیام داد که از این به بعد خودم میام دانشگاه دنبالت ! یه ترس وحشتناکی ریخت تو دلم که باید بشم یه آدم وابسته به یه مرد. نمی دونم شاید من یه مقدار زیادتر از دخترای دیگه غرور دارم. البته نه غرور برای دیگران. بلکه برای جلوگیری وابستگی. یه غرور خاصی دارم. نمی دونم. شایدم انفعاله . باید یه تاپیک بزنم و در مورد این غرور لعنتی حرف بزنم. ولی هرچی هست یه چیزی مانع از این میشه که به این آقا فکر کنم و اون اینه که احساس می کنم فردیت خودم رو تا حد زیادی از دست میدم. چون اون تا حد خیلی زیادی میخواد وارد حریم خصوصی من بشه .
من میخوام خوب باشم. اما میخوام خودم خوب باشم. نه اینکه کسی منو خوب کنه. نمیخوام با تغییرهای زیاد خوب بشم. چون خودم راههای زیادی برای خوبی بلدم.
و چیزی که جالبه اینه که من در مقابل خواستگارهای قبلی تا این حد موضع شدید نداشتم. با وجود اینکه بهش علاقه دارم مقداری اما قلبم شدیدا مقاومت می کنه . نمی دونم به حرف قلبم باید اهمیت بدم یا نه . چون از طرفی میگن احساسی تصمیم نگیر و از طرفی میگن کارهای بزرگ رو با قلب تصمیم بگیر.
من احساس می کنم این آقا ریز به ریز خطوط منو میخواد بکشه و من توی اون خطوط حرکت کنم. احساسی که برای بعد از ازدواج دارم احساس یه پرنده تو یه قفس طلاییه . اما نمی دونم چقدر باید به این احساسات بها بدم و جدی بگیرمشون.
در نهایت تنها چیزهایی که منو به ازدواج با این آقا واردار می کنن ، اول همون اجبار عقله که می گرده و دلیل عقلانی برای رد کردنش پیدا نمی کنه و منو مجبور می کنه که قبولش کنم و منو می ترسونه که ممکنه در آینده پشیمون بشی و حسرت بخوری و دومین عامل اجبار خود این آقاست که اون هم داره منو اجبار می کنه و همون ذره ذره دلیل های عقلانی که برای رد کردنش جمع کردم رو به باد میده و بهم میگه تو این مدت یکسال آشنایی به شدت اشتباه کرده و نتونسته بهم اطمینان و اعتماد رو بده و میخواد جبران کنه و سوم پافشاری خانواده برای ازدواج من.
بازهم ازت ممنونم آی سوی عزیز.
من همین روزها یه تاپیک در مورد مشکل غرور خودم می زنم. امیدوارم برام راهگشا باشه .
she عزیزم ازت ممنونم:46:
آقای sci ازتون ممنونم که به تاپیکم سر زدین. معذرت میخوام اگه بد قضاوت کردم و گفتم که شما تاپیکم رو خوب مطالعه نکردین. بازهم ازتون ممنونم :72:
- - - Updated - - -
واااااااای she عزیز دلم. من اصلا از دستت ناراحت نشدم. تو اون قدر تو این سایت به من خوبی کردی و من اون قدر از اطلاعاتی که دادی کمک گرفتم که حتی اگه تندتر از این هم برخورد می کردی من ازت ناراحت نمیشدم. ضمن اینکه تو تند صحبت نکردی و من هم شرایط این روزای تو رو درک می کنم. عزیز دلم خواهش می کنم خودت رو ناراحت نکن. :43:
آی سوی عزیز ازت ممنونم
درسته . حرفات همون حرفای دل منه . من میخوام خودم خوب باشم نه اینکه یه مردی منو اجبار کنه . من همیشه از بچگی از اجبار شدن بدم می اومد. از اینکه حس یه فرد تحمیل شده و وابسته و بی دست و پا رو داشته باشم بدم می اومده . بنابراین وقتی این آقا اولین روزی که از من خواستگاری کرد ، شبش پیام داد که از این به بعد خودم میام دانشگاه دنبالت ! یه ترس وحشتناکی ریخت تو دلم که باید بشم یه آدم وابسته به یه مرد. نمی دونم شاید من یه مقدار زیادتر از دخترای دیگه غرور دارم. البته نه غرور برای دیگران. بلکه برای جلوگیری وابستگی. یه غرور خاصی دارم. نمی دونم. شایدم انفعاله . باید یه تاپیک بزنم و در مورد این غرور لعنتی حرف بزنم. ولی هرچی هست یه چیزی مانع از این میشه که به این آقا فکر کنم و اون اینه که احساس می کنم فردیت خودم رو تا حد زیادی از دست میدم. چون اون تا حد خیلی زیادی میخواد وارد حریم خصوصی من بشه .
من میخوام خوب باشم. اما میخوام خودم خوب باشم. نه اینکه کسی منو خوب کنه. نمیخوام با تغییرهای زیاد خوب بشم. چون خودم راههای زیادی برای خوبی بلدم.
و چیزی که جالبه اینه که من در مقابل خواستگارهای قبلی تا این حد موضع شدید نداشتم. با وجود اینکه بهش علاقه دارم مقداری اما قلبم شدیدا مقاومت می کنه . نمی دونم به حرف قلبم باید اهمیت بدم یا نه . چون از طرفی میگن احساسی تصمیم نگیر و از طرفی میگن کارهای بزرگ رو با قلب تصمیم بگیر.
من احساس می کنم این آقا ریز به ریز خطوط منو میخواد بکشه و من توی اون خطوط حرکت کنم. احساسی که برای بعد از ازدواج دارم احساس یه پرنده تو یه قفس طلاییه . اما نمی دونم چقدر باید به این احساسات بها بدم و جدی بگیرمشون.
در نهایت تنها چیزهایی که منو به ازدواج با این آقا واردار می کنن ، اول همون اجبار عقله که می گرده و دلیل عقلانی برای رد کردنش پیدا نمی کنه و منو مجبور می کنه که قبولش کنم و منو می ترسونه که ممکنه در آینده پشیمون بشی و حسرت بخوری و دومین عامل اجبار خود این آقاست که اون هم داره منو اجبار می کنه و همون ذره ذره دلیل های عقلانی که برای رد کردنش جمع کردم رو به باد میده و بهم میگه تو این مدت یکسال آشنایی به شدت اشتباه کرده و نتونسته بهم اطمینان و اعتماد رو بده و میخواد جبران کنه و سوم پافشاری خانواده برای ازدواج من.
بازهم ازت ممنونم آی سوی عزیز.
من همین روزها یه تاپیک در مورد مشکل غرور خودم می زنم. امیدوارم برام راهگشا باشه .
she عزیزم ازت ممنونم:46:
آقای sci ازتون ممنونم که به تاپیکم سر زدین. معذرت میخوام اگه بد قضاوت کردم و گفتم که شما تاپیکم رو خوب مطالعه نکردین. بازهم ازتون ممنونم :72:
- - - Updated - - -
راستی دختر خانمای همدردی روز همتون مبارک :72::72::72::72::72:
تو سایت که هیشکی تبریک نگفت ، خودمون تحویل بگیریم خودمونو :18:
-
مرسی عزیزم، تو لطف داری.:72:
ببخشید که پست هام زیاد میشه ولی خواستم بگم این احساسی که داری به نظرم با غرور فرق داره. من بهش میگم "نگاه از بالا به پایین". تو یه همچین نگاهی نسبت به اون آقا داری.
مرد باید بلند قدتر از زنش باشه! باسوادتر، عاقلتر، سنش بیشتر باشه و تجربه اش... . حداقل باید هم قد باشین! شما خودت رو فهمیده تر می دونی. محکم تر.
.
.
اینو می دونم که نگاه از بالا به پایین نمیذاره احساس آرامش و امنیت کنی و بتونی به این آقا تکیه کنی. باعث شده این آقا هم جذابیتش رو برات از دست بده. جون نمی تونی "تحسینش کنی." نمی تونی از داشتنش افتخار کنی.
.
ولی نمی دونم مشکل از نگاه توست که منصفانه نیست یا این آقا واقعن قدش برای شما کوتاهه!
.
-
آسمانی عزیز
من خودم توی شرایطی که هستی قبلا بودم. شما وقتی با این آقا ارتباط داری روی خصوصیات منفیش زوم میکنیو راجع بهش بحث میکنین این قضیه هی پررنگترو حادتر میشه اما وقتی از هم جدا میشین فقط خصوصیات مثبتش میاد توی ذهنت و این سوال اساسی که مگه من خودم کاملم؟؟ تازه یادت میفته که خودتم ایراداتی داری! اینم حقیقته... هیچ رابطه ای نیست که دو طرف از همه ی موارد راضی راضی باشن و ازدواج کنن. اینو با اطمینان میگم که آدم توی ازدواج باید از یه چیزایی بگذره مگه اینکه خودش انقدر کامل باشه که بهترینا رو جذب کنه و انقدر امکان انتخاب داشته باشه که بیشترین سختگیریو بکنه! حست رو میفهمم که نگرانی چون چشماتو خیلی باز کردی... ازدواج تداومش بیشتر به گذشت بعد از ازدواج ربط داره نه محاسبات قبل از ازدواج. شما راجع به هر چیزی که توی ذهنتونه با هم صحبت کنینو به تفاهم برسین بازم توو زندگی شرایطیو میبینین که قابل پیش بینی نیست. میدونم که خودت اینا رو بهتر میدونی... این مشاورت هم نمیتونه بهت کمکی بکنه بدون تعارف دیگه ادامه نده!