دوست عزیز راه حلها به شما داده شده. حالا انتخاب با شماست. یا میتونین به خاطر اتفاقات نیفتاده و آینده مبهم بترسین و حرفی نزنین یا باید به این ترستون غلبه کنین و با همه با قاطعیت حتی با شوهرتون حرف بزنین
نمایش نسخه قابل چاپ
دوست عزیز راه حلها به شما داده شده. حالا انتخاب با شماست. یا میتونین به خاطر اتفاقات نیفتاده و آینده مبهم بترسین و حرفی نزنین یا باید به این ترستون غلبه کنین و با همه با قاطعیت حتی با شوهرتون حرف بزنین
درووود
ببین تو باید به هر حال مستقیم یا غیر مستقیم بفهمی که همچین چیزی بوده یا نه بچه ها هم که گفتن انواع راه های فهمیدن رو دیگه انتخاب با خودته.
اما یه سری چیزا به ذهنم رسید فقط نظرات شخصی منه اگه اشتباهه عذر می خوام.
:305:1.شوهرت خدایی نکرده مشکل روحی روانی که نداره؟؟؟ مثلا این کارو نکرده باشه شاید رفته باشه خونتون ولی کاری نکرده باشه یعنی توهم زده باشه؟؟؟؟؟!!!!!
2.. یا اینکه مثلا از اون دست ادمهایی باشه که بخواد امتحانت کنه و ببینه وقتی یه همچین چیزی از با اعتمادترین اشنات شنیدی سریع باور می کنی و زندگی رو به هم می زنی یا نه منطقی برخورد می کنی؟؟؟!!!!
3.. شاید یه شوخی بی مزه باشه
4.. شاید میخواد بهت بفهمونه که توجه می خواد و در غیر این صورت این کارست؟؟؟؟
5.. شاید شوهر خواهرت پیاز داغشو زیاد کرده؟؟؟؟ شاید شوهرت به شوخی بهش گفته و اونم فکر کرده جدی گفته؟؟؟؟
6.. شاید شوهرت واقعا این کارو کرده؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
باید بفهمی به راه و روشی که خودت و خونوادت یعنی پدر و مادرت صلاح می دونن
ان شا ا... که هیچ چیزی نیست و شکر خدا رو به جا میاری:203:
توکل به خدا
بدروووووووووووووووود
nimagola شما پیشنهادتون چیه
kamr جان من قبلا کارگاه چگونه منفعل نباشیم رو خوندم الا ن هم دارم مجددا مرور می کنم و دقیقا تا الان کاملا منفعلانه رفتار کردم
خانواده ام و خواهرم هدفشون اینه که صد در صد طلاق
وقتی من بهش می گم که مثلا شوهرم که اینقدر دهنش قرصه چرا باید این حرف رو بزنه میگه دوباره با چشم دلت نگاه کردی ؟
من تمام و کمال اختیارم رو دادم به دست کسای دیگه
باید درست و حساب شده بررسی کنم وقت بدم مهلت بدم دقیق تر به رفتارش نگاه کنم چون مطمئنم اگه بدون مشخص شدن ماجرا و با تردید به اینکه ایا واقعا درست گفته و یا نه جدا بشم
حتما حتما از طلاقم پشیمون خواهم بود
صبر می کنم حالا 5 ماه عقدم من که اب از سرم گذشته در هر صورت دختر عقدی هستم چه ا روز و چه 5 سال
و این هم بگم من عصر همون روزی که پدر شوهرم نیومد توی محضر کل خانواده می گفتن طلاقتو بگیر و بابام زنگ زد محضر که اسم ها رو تو شناسنامه وارد نکن که طرف برنداشت و شماره موبایلشو گرفت که من نگذاشتم و گفتم شوهرم رو دوستش دارم
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!
پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من، اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم
خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ، بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت
به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ، اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت
خواستم همیشگی باشی ، اما دل کندی از من خسته و تنها!
بدجور شکستی قلبم را ، من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم ، بدجور گرفتی حالم را
اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم ، حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت
روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
بینمان هر چه بود تمام شد ، آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ، این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد
ماندگار شد و دلم را سوزاند ، کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا ، من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا!
ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی ، رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی
سلام عزیزم خوبی؟
عزیزم من بازم دارم بهت میگم همین کسایی که درن به تو دستور طلاق میدن اگه این مشکل برا خودشون بود تو ب اونا میگفتی طلاق بگیر به حرفت گوش میکردن؟؟؟؟؟؟
مطمئن باش تا نفس داشتن برا حفظ زندگیشون می جنگیدن پس ساده نباش
- - - Updated - - -
سلام عزیزم خوبی؟
عزیزم من بازم دارم بهت میگم همین کسایی که درن به تو دستور طلاق میدن اگه این مشکل برا خودشون بود تو ب اونا میگفتی طلاق بگیر به حرفت گوش میکردن؟؟؟؟؟؟
مطمئن باش تا نفس داشتن برا حفظ زندگیشون می جنگیدن پس ساده نباش
- - - Updated - - -
سلام عزیزم خوبی؟
عزیزم من بازم دارم بهت میگم همین کسایی که درن به تو دستور طلاق میدن اگه این مشکل برا خودشون بود تو ب اونا میگفتی طلاق بگیر به حرفت گوش میکردن؟؟؟؟؟؟
مطمئن باش تا نفس داشتن برا حفظ زندگیشون می جنگیدن پس ساده نباش
- - - Updated - - -
سلام عزیزم خوبی؟
عزیزم من بازم دارم بهت میگم همین کسایی که درن به تو دستور طلاق میدن اگه این مشکل برا خودشون بود تو ب اونا میگفتی طلاق بگیر به حرفت گوش میکردن؟؟؟؟؟؟
مطمئن باش تا نفس داشتن برا حفظ زندگیشون می جنگیدن پس ساده نباش
سلا م دوست عزیزم ممنون که به تاپیکم سر زدی
اول بگم که شوهر من از همون از وقتی دیپلمش رو گرفت رفت توی کار و خیلی کم می اومد خونه خودشون و تقریبا همیشه تنها بود ه و خودش واسه خودش تصمیم می گیره و قبلا گفته بود من از پدرم و خانواده ام دل خوشی ندارم
همین هفته پیش وقتی من خونشون بودم با پدرش حرفش شد و بحث بینشون بالا گرفت و با ناراحتی و دلخوری خونه باباشو ترک کردیم و شوهرم تنهایی می خواست بره جایی و چون دیدم عصبانی هستش نگذاشتم و به زور نگهش داشتم و رفتیم خونه خواهرش در کل می خوام بگم که شوهرم خیلی تنها بوده تو گذشته اش
دوم اینکه قبلا هم بهم گفته بود که می خوام امتحانت کنم ببینم منطقی رفتار می کنی یا احساسی و گفت که من یکی رو با تفنگ کشتم و توی خونه باغمون دیوار رو رو ش خراب کردم که کسی متوجه نشه و وقتی من با شدت گریه کردم و رفتار من رو دید گفت من می خواستم ببینم عکس العملت چیه و چی کار می کنی و قهر کرد و من رو با این تفکر رها کرد و فرداش اومد و معذرت خواهی کرد گفت من زیاده روی کردم
چهارم وقتی به شوهر خواهرم این حرف ها رو زده بود قبلش گفته بود که ساناز اصلا واسه نظ من ارزش قائل نیست و من بهش می گم بیا کارتو ول کن و بیا پیش من ( محل کارش یه روستا بسیار بسیار دوره که من هرگز این کار رو نمی کنم )
و گلایه که چرا به مامان و بابای من نمی گه مامان و بابا و می گ ه حاج خانم و حاج اقا و بابام می گه مگه این کیه که واسه ما اینقد کلاس می گذاره
مثلا من و شوهرم میریم بیرون وقتی به شوخی به من می گه اون خانمه رو ببین منم نگاه می کنم مثلا می گم چه خوشگله و یا منم می گم اون پسره چه نازه و اینطوری با هم شوخی می کنیم و نه من به دل می گیرم که شوهرم هیزه و نه اون
بعدش که با خواهرم و شوهرش و شوهرم رفتیم بیرون مثل اینکه شوهرم به شوهر خواهرم می گه اون زنه رو ببین و شوهر خواهرم در برابرش می گه که خودت زن به این قشنگی داری چرا به کس دیگه نگاه می کنی و این شده دلیل بر اینکه حتما ماجرای اون دو تا دختر هم واقعیت داره چون شوهرم هم این عکس العمل رو انجام داده
6احتمالش زیاده ولی من که ندیدم فقط شنیدم باید به خودم ثابت بشه و یکی از دلایلی که دامن می زنه به این احتمال رفتار شوهرمه که حس می کنم از اول ازدواجمون خیلی تغییر کرده و الا ن که سه روزه باهاش سرو سنگین شدم و گفتم مریضم بیشتر بهم زنگ می زنه ولی هنوز نیومده که منو ببینه
و در اخر هم بابام می گه بدون هیچ توضیح ی دیگه نه جوابشو بده و نه جواب پیامشو ولی هر چی فکر می کنم اصلا روش خوبی نیست اون که علم غیب نداره و نمی فهمه دلیلش چیه ولی دیگه اونقدر که بهش پیام می دادم و زنگ می زدم و بهش التماس می کردم بهم زنگ بزنه دیگه تعطیل
به هیچ کس و هیچ کس اعتماد نکن من فکر کنم شوهر خواهر از یه چیزی از شوهرت ناراحته داره تلافی میکنه
ببینین یه موضوع دیگه هست چند وقت پیش شوهرم یه ماشین از شوهر خواهر دامادمون خرید و واسه اخرین چکش یه کم دیر شد که پول رو بریزه به حساب و شوهر خواهردامادمون هم به شوهر خواهر اولی من گلایه کرده بود و گفته بود به باجناقت بگو چک رو پول کنه و شوهر خواهرم به جای اینکه به شوهر من بگه به خانواده ام گفته بود که به شوهر من بگن یعنی یه پاس نشدن چک رو کل خانوادهام فهمیدن و مامان من زنگ زد به من که به شوهرت بگو این کار ها رو نکنه و منم خیلی ناراحت شدم چون نمی خواستم کسی به خصوص از فامیل در مورد شوهرم قضاوت کنن
بهش گفتم که ابروی من رو تو بردی چرا دست از این کارهات بر نمی درای و شوهرم خیلی خیلی ناراحت شد هم از من و هم از شوهر خواهرم و می گفت پاس نشدن چک واسه همه هست چرا شوهر خواهرت ابروی منو تو خانواده شما برد و سر این موضوع هم از من و هم با شور خواهرم دلگیر شد.
البته این شوهر خواهرم ، اونی نیست که شوهرم در مورد خیانت باهاش حرف زده
- - - Updated - - -
زندگی من مثل یه آشی شده که ده تا آشپز پیدا کرده و همشون دارن نظر می دن
دیگه اجازه نمی دم کسی بخواد دخالت کنه
یا خیانت کرده یا نکرده در هر دو صورت باید به من که زنشم ثابت بشه
من اب عقد بودن از سرم گذشته واسه طلاق هم هیچ عجله ای ندارم واسه عروسی هم عجله ندارم
به این ایمان دارم که ماه پشت ابر نمی مونه
سلام عزیزم
به نظر منم بهترین کاری که الان میتونی بکنی اینه که چند روز مرخصی بگیری و دنبال شوهرت باشی و تعقیبش کنی و مطمئنا اگه واقعا بخواد خیانت کرده باشه معلوم میشه و اگه هم که نه ...
الان به جای اینکه بشینی و هزار تا فکر رنگارنگ با خودت بکنی پا شو برو دنبال زندگیت
رفتارت رو هم با شوهرت تغییر نده و عادی باش که اگه ایشاالله ثابت شد کعه شوهرت بی گناه تو عذاب وجدان نگیری و هم اگه شوهرت خدا نکرده کاری کرده باشه محتاط عمل نکنه که تو. فهمیدی و مدرک دستت نیاد
وهم اگه بازم خدا نکرده ثابت شد که واقعا خیانت کرده که دیگه به شوهرت نمیگی از کی شنیدی و.. و ایشاالله اگه هم که این حرفا دروغ بود که با شوهر خواهرت برخورد میکنی و حقشو میزاری کف دستش
اصلا هم به حرف خونوادت که الان چی میگن و بعدا چی میگن فکر نکن الان بهترین کار همینه که خودت با چشم خودت پاک بودن یا نبودن شوهرت را ببینی
پس نشین اینقدر فکرای رنگارنگ نکن و الکی قضاوت درست و اشتباه نکن عزیزم
اینقدر هم امروز و فردا هم نکن
به این هم فکر نکن که اگه یه موقع خدا نکرده بهت ثابت شد که شوهرت بهت خیانت کرده دیگه پدرت دنبال کارای طلاقت نره چون حتما میره شک نکن اگه هم نرفت خودت بازم میتونی بری
اگه هم مخالفت کردن بهشون بگو تا با چشمای خودم نبینو نمیتئنم باور کنم و زندگی رو که با اون همه عشق و شور و علاقه شروع کردم اینقدر راحت با ه حرف تموم کنم
منم احتمال میدم شوهرت داره امتحانت میکنه که چقدر بهش اعتماد داری
ولی خب بازم نمیشه که با حدس و گمان تصمیم گرفت
بهترین کار و منطقی ترین کاری که میتونی بکنی همینه
عزیزم واست از ته دلم دعا میکنم که همه اینا فقط یه حرف باشه
عزیزم به جای خود خوری و غفکر کردن به حرفای خونودات که چی مگین و نمیگن اشو خودت دست به کار شو
حتی شده تنهایی تمتم شب رو بری دنبال شوهرت برو فقط نزار که دچار عذاب وجدان بشی و زندگیتو به خاطر حرف خراب کنی
دوستان گلم ممنون از نظراتتون من الان نسبت به صبح بهترم و نسبت به دیروز خیلی بهترم ولی بهم حق بدین که نتونم درست و حساب شده قدم از قدم بردارم اعتمادم و عشق و علاقه و اینده ام ر ولبه یه پرتگاهه من منتظر راهنمایی هاتون هستم
باید یه چند روز رو مرخصی بگیرم و بدون اینکه از قبلش بهش خبر بدم باهاش برم ببینم چی کار می کنه
چون قبلا بهش گفتم منو با خودت ببر و اون هم بهم گفت تنهایی اونجا حوصله ات سر می ره خواهرتو این ها رو هم بیار
دوست عزيز منم هم مانند سايرين قضيه خيانت همسر شما را باور ندارم
اگر براي اقدام ضربتي از خانواده خودت مي ترسي بهتر است خودت را به افسردگي و بيماري بزني كه بتواني حمايت پدر و مادرت را جلب كني تا بتواني تكليف اين قضيه را روشن كني
سئوال اين است اگر بر فرض شوهرت خيانت كرده باشد تا چه حد مي تواني بخشش از خود نشان دهي و تا چ حد خودت را در اين قضيه مقصر مي داني؟
اگر طلاق بگيري چه آينده اي در انتظار داري چه كسي بعد از طلاق از تو حمايت خواهد كرد؟
حتي اگر شوهرت هم خيانتي كرده بود مي توانستي او را ببخشي و زندگيت را سر و سامان دهي چرا بخواهي براي حرف و حديث به پايه و اساسي ندارد افكار خودت را مغشوش و زندگي و آينده ات را تباه كني
من هم معتقدم بجاي مچ گيري، مستقيم با او صحبت كني تا تكليفت مشخص شود با موش و گربه بازي فقط حس نفرت و ترديد را در خودت و او شعله ور مي كني. اصلا عاقلانه به نظر نمي آيد كه طرف خيانت كند بعد بيايد جزئيات كارش را به نزديكان زنش بگويد اين حرف را يك بچه مدرسه اي كم عقل هم باور نمي كند. خواهر شوهر تو هم غلط مي كند سعي در خراب كردن زندگي تو دارد بايد پاي حرفش بايستد يا چيزي مي داند يا نمي داند شوهر بيچاره تو چه صدمه اي به او خواهد زد؟ مردك رذل با بهم زدن زندگي ديگران چه عايدش خواهد شد. ظاهرا او مي تواند پدر و مادرت را هم مجاب كند (با بازي آبرو ريزي كه براي يك چك پيش پدر و مادرت در آورده). هيچ بعيد نيست خودش اهل اينكار باشد و به خواهرت خيانت كند كه راحت به ديگران تهمت مي زند. هم تو و هم شوهرت خام و بي تدبير هستيد و مدت زمان زيادي طول مي كشد تا بتوانيد نه تنها آيين همسر داري را بياموزيد بلكه طرز برخورد با ديگران بخصوص ساير اعضاي خانواده را ياد بگيريد.
متاسفانه اطرافيان گرگ در لباس دوست هستند
سلام !!!
انگار تک به تک جملات رو من نوشتم... انگار خونواده من خونواده شمان... چقدر برام آشناست این رفتارها.
با توجه به تجربه خودم و البته حرف های خودت با اطمینان 100% میخوام نظرم رو بگم. امیدوارم که دقیق بخونی و فکر کنی.
من اینطور برداشت کردم: خونواده شما چون دختر خوشگل و مهندسشون رو به یه دیپلمه ی باغدار دادن، انتظار داشتن که شوهرت و خونوادش این لطف بسیار بزرگ رو به بهترین نحو جبران کنن و هرگز فراموش نکنن که چه لطفی در حقشون شده !
اما اونا این کارو نکردن که هیچ .... تازه روز عقد پدر داماد هم نیومده که احتمالا کاملا بی غرض بوده و نیتش توهین نبوده ! خب فرهنگ خونواده ها متفاوته. شاید هم با غرض بوده... به هر حال باعث دلخوری شده.
و از همون لحظات اول خونوادت رفتن رو مخت و حرف طلاق رو پیش کشیدن و مصرانه دنبال طلاق رو دارن میگیرن اما دلیلش؟
یا میخوان به شوهرت و خونوادش بفهمونن که در حد تو و خونوادت نیستن و باید برن دنبال یکی باشن مثل خودشون !!! و این وسط ارضای حس برتری
در تک تک اعضای خونوادت خیلیییی مهمتر از احساسات و آینده توئه ،
یا اینکه میخوان به دلایلی که دارن و دل چرکی که از شوهرت دارن، به تلافی بد نشستن ها و بی احترامی ها و عزت نذاشتن ها، با طلاق بترسوننش و اگه بشه غرورشم له کنن که کمی ادب بشه. باز هم براشون مهم نیست ممکنه جدی بشه و واقعا طلاقت بده !
من مطمئن شدم خیانتی درکار نیست و بسیار بعیده یه مرد دهن قرص مثل شوهرت بخواد به این راحتی همچین ریسکی کنه ! قبلا هم گفتم.
و این وسط شوهر خواهر شما با زیرکی هرچه تمامتر یا داره کلا خالی میبنده،
یا اینکه از تو حرفها و خاطرات مجردی و دوستی با شوهرت یه چیزی درآورده و شاخ و برگش داده و سناریو درست کرده.
اگه مثل برادر دلسوزت بود یکی میخوابوند تو گوش شوهرت و درست حسابی قضیه رو ، رو میکرد. نه زیرزیرکی و با بازی کردن با آبرو و شرف یه مرد ! و بعد هم اصراااار کنه که شوهرت نفهمه !!! از ترس؟؟؟؟ یه مرد میترسه از تلافی؟؟؟؟ مگه شوهرت خدای نکرده جانیه؟؟؟
در ثانی !
چرا باید شوهرخواهرت سر قضیه چک، ماجرا رو بکنه تو بوق و کرنا؟ چرا باید آبروی شوهرت رو ببره؟ متأسفانه بعضی مردها اینقدر که از اومدن باجناق جدید تو خونواده زنشون و به خطر افتادن جایگاه خودشون میترسن و طرف رو خراب میکنن، زن ها از جاری نمیترسن !!!!
هرچی از وقتایی که با شوهرت بودی میگی، من هیچ شری توش نمیبینم. تا میای از خیانت حرف بزنی میگی شوهر خواهرم گفته !!!! دقت کردی؟؟؟
این نظر من بود. بهش هم مطمئنم. ببخشید اگه تند و بی پرده بود. بلائیه که خونواده خودم و خواهرام و شوهرخواهرم سر خودم آوردن.
اما به نظر من برای اینکه گیج نشی، کل نظریات ما رو بذار کنار. چون هرکی یه چیزی میگه و یه راهکاری ارائه میده. حالا که این شانس رو داشتی که آقای Sci به تاپیکت سر بزنه، فقط با راهنمایی ایشون برو جلو. فقط خواهش میکنم حرف گوش کن! باشه؟
یه چند باری که حرف گوش ندی، دیگه بهت سر نمیزنه و باز سرگردون میمونی.
راستش تمام نظرات دوستان واسم مهمه و خیلی خوشحالم که دوستان وقت می گذارن و بهم توصیه می کنن
به خدا صبح وقتی دیدم آقای SCi تاپیکم رو خوندن اشک تو چشمام حلقه بست
الا ن دلم واقعا شکست من سه روزه هیچی نحوردم از غصه
فردا هم که تعطیله ولی ما اضافه کار داریم مامانم اینها واسه اسباب کشی اومدن توی شهر
زنگ زدم به خواهرم گفتم تو که با مامان اینها می ری خونه باغ کلید خونه تو بهم بده شب نمی تونم برم خونه خودم بهم می گه شوهرم غد قن کرده یه موقع شوهرت میاد اونجا
گل ارا جان ممنونم که باهام همدردی می کنی
عزیزم به نظرم بهش بگو که دوست داری فقط با خودش تنها باشی
بگو حوصلم سر نمیره وقتی کنارت باشم
کار خوبیه چند روز مرخصی بگیر و برو پیشش
اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم از حرفای خونوادت که اعصابتو خورد میکنن دور میشی هم که از نزدیک بدون مخفی بازی پیش شوهرت هستی و چک میکنی ببینی رفتارش چطوره
یک بار دیگه پست من رو بخونید و فورا عملی کنید! من شرایط شما رو درک می کنم و برای همین می گم که پستی که برای شما گذاشتم رو عملی کنید!
فورا پرونده خیانت و شک و تردید به ایشون را معلق کنید و به دیگران مختومه اعلام کنید! فورا این کار رو همین الان انجام بدید و دیگه نه با شوهر خواهرتون و نه با خواهرتون و نه با هیچکس دیگه در این باره صحبت نکنید. و اگر سوال کردند چی شده، بگید صحبت کردیم و حل شد! سو تفاهمی بود و حل شد.
عزیزم دختر خوب اگه اومدی اینجا تاکمکت کنن به حرف آقای sci گوش کن .ایشون خیلی لطف کردن که به تاپیک شما سر زدن و راهنماییت کردن. خواهش می کنم زندگیت رو نابود نکن .حرف ایشون رو عملی کن
دیروز که من رفتم خونه به محض ورود مامانم گفت که تصمیمتو گرفتی می خوای چی کار کنی منم گفتم زندگیمه واسم مهمه و به خواهرم گفتم من می خوام رودر رو کنم این موضوع رو و من و شوهرت و شوهرم
که خواهر حمله کرد به من که تو می خوای زندگی من رو که با زحمت درست کردم از هم بپاشی و حق نداری این کار رو بکنی و شوهرت تو یه آدم آشغاله حق نداری دیگه پاتو توی خونه من بگذاری و بابام هم گفت یا اونو انتخاب کن یا مارو و اگه به شوهرت برگشتی حق اینکه به خونه من بیای رو نداری من به این آدم کثیف هیچ اعتمادی ندارم
منم گفتم زندگیه منه من هم چیزی از شوهرم ندیدم و تا خودم نبینم باور نمی کنم
و بحثمون بالا گرفت و چون شوهرم زنگ زد گفت میام پیشت اصرار که بیا با ما بریم اونجا اعصابت آروم باشه !
شوهرم که اومد چون حالم خوب نبود بردم بیمارستان و یه سرم تقویتی دکتر واسم نوشت
بعدش هم با هم رفتیم یه امامزاده ک ه قبلا تو نامزدیم با هم رفته بودیم و بعدش هم تو قبرستون با هم حرف زدیم
من از همه چی ازش پرسیدم بهش گفتم شده تا الان از ازدواجت پشیمون باشی گفت نه
ولی از من و خانواده ام خیلی دلگیر بود گفت شما خیلی منو با همه مقایسه کردید من احساس می کنم با دوران مجردیم هیچ تفاوتی نکردم ارزوی یه شام و یا ناهار و یا صبحونه اماده به دلم مونده
من اینقدر بابات رو دوست داشتم که حد و حساب نداشت الان هر وقت میام خونتون فقط با کنایه با من حرف می زنه
دوباره در مورد اون قتل ازش پرسیدم گفتم از اولش واسم بگو گفت می خواستم ببینم عکسالعملت چیه و منطقی برخورد می کنی یا احساسی
من واسه اینکه کسی رو محرم بدونم اول امتحانش می کنم و هیچ کسی رو تا امتحان نکنم بهش اعتماد هم نمی کنم .
به لحن صداش دقت داشتم اصلا جوری نبود که بخواد ماست مالی کنه و یا مخ منو بزنه و چرب زبونی کنه محکم حرف می زد و با مدرک
بابام قبل از عید وقتی هنوز عقد نبودیم ماشینش رو داد به شوهرم که بده صافکاری و شوهرم گفت که من کسی رو آشنا دارم واستون قسطی درست می کنه
و فاکتوری که شوهرم داد رو بابام قبول نکرد و گفت این خیلی مبلغش زیاده و مثل اینکه خودش مخفیانه رفته فاکتور گرفته بود و مبالغ با هم فرق می کرد و گفت که شوهرت کلاه برداره و سر من کلاه گذاشته و شوهر من گفت که من جایی دیگه دادم صافکاری و رنگ که نمایندگی فقط تعمیرات رو نوشته واسه همین فاکتو رها با هم فرق داره حالا بماند که شوهرم هم بدهی بابام به نمایندگی و هم صافکاری رو تسویه کرده ولی مارک کلاه برداری روش مونده
- - - Updated - - -
خیلی ممنونم که به تاپیکم سر زدین
دقیقا حرف شما درست بود من دیروز رفتم خونه و مادرم گفت چه تصمیمی گرفتی گفتم من که چیزی ندیدم فقط شنیدم تا نبینم باورم نمی شه و زندگیم واسم مهمه به این سرعت خرابش نمی کنم و خواهرم با پرخاشگری اومد سمتم و گفت حق نداری اسم شوهر من رو بیاری وسط و زندگی من رو خراب کنی و حق نداری پاتو توی خونه من بگذاری وپدرم هم گفت تو هم حق نداری دیگه بیای خونه من من به شوهر کثیف و آشغال تو هیچ اعتمادی ندارم یا ما رو انتخاب می کنی و یا اونو و چندین بار این موضوع رو تکرار کرد منم گفتم زندگی منه به کسی اجاره دخالت نمی دم من از شوهرم هیچی ندیدم
هر چند بعدش کارم به بیمارستان وسرم کشید و شوهرم منو برد بیمارستان ولی حرفم رو زدم چطور خواهرم اینقد واسه زندگی خودش دست و پا می زنه و می ترسه که نکنه شوهر من زندگیش رو به ریزه بهم که هیچ وقت اینطور نیست چرا من از زندگیم دفاع نکنم /؟
دوست عزیزم من همونطور که جناب sci بهم پیشنهاد کردن می خوام این موضوع رو مختومه کنم و همین کار رو هم کردم و با واکنش بسیار بسیار بد خانواده ام روبه رو شدم ولی واسم مهم نیست آینده منه کسی حق دخالت نداره
من هنوز طلاق نگرفته بابام بهم می گه تو از بس اخلاقت بد بود اینطوری شدی آه و نفرین های من تو رو گرفته
منی که به خدا قسم شاید باورتون نشه واسه اینکه خانواده ام تو سختی نیفتن چون دستشون خالیه خودم واسه جهیزیه خریدنم صبح تا شب کار می کنم خودم تمام هزینه ها ی عقدم رو دادم از پول خودم تا الان یه روسری واسه خودم نخریدم واسه عید واسه خواهر هام مانتو و لباس خریدم وظیفه ام بوده کاری نکردم بابام چون افسردگی شدید داشت و نمی تونست به باغاش برسه خودم رسیدگی می کردم از بچگی عین یه پسر پابه پاش کمکش می دادم و شوهرم هم کارهایی که اون داماد هاش واسش نمی کردن رو با جون و دل انجام می داد از سم پاشی باغش ا زکود هایی که از باغ خودش واسش می آورد تا الان هر چی واسه خونه خریده یک قرون حساب نکرده در صورتی که اون دوتا دامادمون همه رو تا قرون
اخر حساب می کنن حتی شده باشه یه پاکت سیگار رو این ها رو واسه اینکه درد و دل کرده باشم می گم ببخش طولانی شد.
خب دختر خوب !!!
تو که اینا رو میدونی، تو که خونواده خودت رو میشناسی، چرا اینقدر حالت بده و اضطراب داری؟
من باور میکنم !
من با تمام گوشت و استخونم باور میکنم که یه خواهر و یه شوهرخواهر و یه مادر میتونن اینجوری باشن ! چون منم همین شرایط رو داشتم و دارم.
خوش به حالت که زود فهمیدی و اومدی اینجا و داری حل میکنی مشکلت رو.
من چنان مسخ شده بودم و چنان حرف همه عالم جز شوهرم برام حجت بود که اجازه دادم هرکی هرجور میخواد باهاش رفتار کنه و روز به روز بر تعصب کور و بیجام رو کارهای غیر منصفانه خونوادم بیشتر شد تا کارمون رسید به جدایی...
بعد که اومدم تو این سایت و دیدم چه خبره و چه کار کردم !!! اومدم زندگیم رو درست کنم که الحمدلله تا الان تنشی نبوده به اون شکل !
خدا رو شکر کن که قبل از اینکه حرمت ها بین خودت و شوهرت شکسته نشده فهمیدی و داری درستش میکنی.
آفرین .
آفرین که قضیه خیانت رو به شوهرت نگفتی. خیلی سخته ادم تو اون شرایط و حال مریض خودش رو کنترل کنه و چیزی نگه.
100% به توصیه آقای Sci گوش کن.
پرونده خیانت رو برای خونوادت مختومه اعلام کن. و برای خودت به حالت تعلیق در بیار تا ببینی شرایط به چه شکلی پیش میاد.
سلام مجدد
راستش خیلی می ترسم که یه چیزی رو بگم و شما بگین که به حرف گوش نمی دی و دیگه بهم مشاوره ندین و من دیگه مشاوره خوب شما و سایر دوستان رو از دست بدم و سردرگم بمونم
شاید بیش از صد بار من این پاسخ شما رو خوندم و حس می کنم منظور شما از شوخی بچگانه اینه که شوهر خواهر من به دروغ این داستان رو سر هم کرده
ولی شوهر خواهرم خیلی خدا و پیغمبریه و بهش اعتماد دارم و چون چندین سال دامادمون بوده این موضوع رو به دروغ از خودش نمی سازه و حتما شوهرم حرفی بهش زده و من متوجه منظور شما از شوخی بچگانه نمی شم یعنی اینکه
1. شوهر من با شوهر خواهرم شوخی کرده و این ماجرا رو الکی بهش گفته ؟
2. شوهر خواهر من به دروغ این موضوع رو بسط داده و شوهرم اصلا حرفی از خیانت به زبون نیاورده ؟
گزینه دوم اگه منظور شما و دوستان باشه از دید من نادرسته چون نشانه هایی رو که شوهرم گفته بود کولر روشن مونده بوده رو خودم دیدم. و همینطور شوهر خواهرم با قطعیت گفت که داره بهت خیانت می کنه و جدا شو ولی اسم منو نبر که حرف هاشو بهت گفتم چون منو محرم دونسته خودت تو کارهاش دقیق شو اگه چیزی دستت اومد اون موقع ر و کن اینجوری بهم گفت.
من با تمام اعضای خانواده ام اتمام حجت کردم و گفتم تا وقتی شوهر منه و اسمش تو شناسنامه منه حق هیچگونه دخالت رو نمی دم شوهرمه دوستش دارم و تا الان هیچی ازش ندیدم.
خواهش می کنم منو تنها نذارین امروز واسه بار آخر که متنتون رو خوندم دچار این سوء تفاهم شدم که منظورتون از شوخی چی بوده ؟
سلام خوشحالم که از شوهرت در مقابل دیگران دفاع کردی
اینو بدون هیچ پدری طاقت اینو نداره که بچه شو تا اخر عمر نبینه
بری سر خونه زندگیت ببینه زندگیت خوبه پشیمون میشه و شما میشین مثه سابق
:43:
فقط ازت میخام خیلی به شوهرت برسی همیشه اونو بهترین بدون و مقایسه اش نکن
تو زندگی دیگران و از بیرون می بینی پس معلوم نیست اونا واقعا اینجوری که نشون میدن خوشبخت باشن فقط رو زندگی خودت مانو بده و افراد دیگه کاری نداشته باش
در بدترین شرایط حتی اگه غم عالمم رو دلت بود جلوی دیگران طوری نشون بده که خوشبخت ترینی اینجوری دیگه دخالت نمی کنن:104::104:
بازم بخاطر اینکه قاطعانه برخورد کردی تبریک میگم:104::104:
دیشب بعد از اینکه از بیمارستان اومدم بیرون واسه اینکه شوهرم رو به یاد اون احساسی که اوایل داشتیم بندازم رفتیم یه زیارتگاه شهرمون و بعدش هم رفتیم سر خاک دوستش تو دوران نامزدی فقط یک بار اونجا رفته بودیم دوساعتی حرف زدیم با هم ومن بابت تمام حرف هایی که از زبون من ولی ا ز اطرافیان بود ازش معذرت خواهی کردم اینکه با شخصی مقایسه اش کردم و توقعات زیادی ازش داشتم
با خانواده ام اتمام حجت کردم گفتم شوهرمه و تا زمانی که اسمش تو شناسنامه منه کسی حق مداخله و بی احترامی نداره
خانم؛ آفرین!
کار درستی کردید! دیگه لطفا ویروس شک رو از ذهنتون خارج کنید و هر زمان ذهنتون داشت به این موضوع فکر می کرد یک stop بلند بگید! طوری که دیگران شاید بشنوند! 3 بار نفس عمیق بکشید... ( خواهش می کنم، تقاضا دارم این کار رو به همین ترتیبی که گفتم انجام بدید) و بعد سریع به موضوعی دیگه مشغول بشید و فکر کنید!
اگر خانواده شما هم حرفی زدند، به هیچ وجه بی احترامی و بی حرمتی نکنید... خواهرتون درسته از زندگیش دفاع می کنه اما الگوی مناسب رفتاری برای شما نیست! ایشون پرخاشگری می کنه و اصلا در روابط شخصی شما خانواده شما قابل اعتماد نیستند متاسفانه! به هیچ وجه و هرگز با هیچ یک از افراد خانواده درد دل نکنید! این خط قرمز زندگی شماست! فقط مشاور به شما کمک می کنه!
پس اگر خانواده شما حرفی زدند: اینطور بگید:
وقتی اینطور با بی حرمتی حرف می زنی / می زنید! خیلی ناراحت می شم. لطفا به هیچ وجه در این رابطه دخالت نکنید/ موضوع از نظر من تموم شده است!
این نکته رو هر بار تکرار کنید و هیچ چیز دیگری و توضیح دیگری لطفا ندید فقط بگید: موضوع از نظر من تموم شده است! ( به این تکنیک می گن : صفحه خط خورده ( از تکنیکهای مهارت رفتار جرات مندانه)
شروع کنید:
1. روی مهارت رفتار جرات مندانه کار کنید : گام اول که شما باید انجام بدید: شناخت حقوق فردی/ سعی کنید که به حقوق فردی خودتون در وهله اول و حقوق فردی دیگران احترام بگذارید/ اگر جایی خلاف کردید در دفترچه کوچکی آنرا بصورت کد بنویسید!
من حقوق فردی رو برای شما می نویسم:
حق بيان انديشه ها و ديدگاه ها، اگرچه با عقايد ديگران مغاير باشد
حق ابراز احساسات و پذيرش مسئوليت ابراز آنها
حق تغيير عقيده و عذرخواهى نكردن در اين باره
حق اشتباه كردن و داشتن مسئوليت در قبال آن
حق «نه» گفتن
حق دادن پاسخ مثبت به ديگران
حق گفتن «نمى دانيد»
حق گفتن «متوجه نمى شوند»
حق تقاضا كردن آنچه كه مى خواهيد
حق مورداحترام بودن و به ديگران احترام گذاشتن
حق استدلال كردن
حق شنيده شدن سخنانتان و جدى تلقى كردن آن از سوى ديگران
حالا می بینید که هر کدام یک کد دارند. مثلا اگر مواجه شدید با شرایطی که نتوانستید به کسی "نه" بگویید... شما حق فردی خودتون رو زیر پا گذاشتید: بنویسید کد 5 در مورد فلانی!
می خواهم بدونم در پست بعدی که یک هفته دیگر می گذارید چه حقوقی رو زیر پا گذاشته اید!
2. روابطتون را با همسرتون ترمیم کنید.
3. آداب گفتگو و برقراری ارتباط رو یاد بگیرید. این دو گام برای شما الزامی است و از همین حالا باید رعایت کنید:
گام اول: تکنیک xyz: از جملاتی استفاده کنید که با فرمول xyz باشند. هنگامی که در موقعیت x، عمل y را انجام دادی، احساس z کردم! دقت کنید که ترتیب مهم نیست، ادبیاتش مهم نیست... فقط ابراز کنید! من از شما خواهش می کنم ابراز کنید! مثال: وقتی با هم هستیم و باهات حرف می زنم ( موقعیت x) و تو به چشمام نگاه نمی کنی (رفتار y) احساس ناراحتی می کنم و رنجیده می شم (احساس z)
گام دوم: استفاده از جملات "من":
از جانب خودتون صحبت کنید! این نخستیم مهارت حرف زدن است! و در مقابل جملات "تو" قرار دارد. وقتی به کسی می گویید: تو اصلا گوش نمی کنی چی می گم! (این جمله "تو" است) جملات " تو" حالت دفاعی در دیگران ایجاد می کند و باعث می شود که آنها در مقابل حرفهای شما مقاومت کنند! جالبه؟ نه؟؟
استفاده از فرمول بالا xyz یکی از تکنیکهای جملات "من" هست. گاهی هم بیان افکار و احساسات شما باید ابراز شود:
مثالی از جملات "من" و شیوه صحیح بیان افکار و احساسات:
- در مورد خودتون: از وقتی پیاده روی می کنم ، احساس بهتری دارم
- در مورد رابطه: احساس می کنم از وقتی با هم صریح صحبت می کنیم، روابطتمون بهتر و گرم تره!
- در مورد همسر: احساس می کنم مدت زیادیه که کار می کنی و خسته می شی!
4. تمرینات تنفسی کنید برای آرامش درونتون. نفس عمیق با دو شماره / 4 شماره نگه دارید/ طی یک شماره ریه خود رو خالی کنید... / این فعالیت رو هر دو ساعت یک بار انجام بدید
5. حتما هر روز صبح به مدت یک تا دو هفته دوش آب ولرم بگیرید. موهاتون رو اگر لازم نبود شامپو نکنید. و فقط خیس کنید
6. روزانه 15 دقیقه در یک منطقه خوش آب و هوا، پیاده روی سریع کنید
7. اعلام زمان تنفس: در خانواده شما، تعارضات شدیده! باید کنترلش کنید تا کمترین تاثیر رو بگذارن! پس وقتی تعارضات بالا گرفت... فورا تقاضای وقت استراحت یا توقف کنید! واژه ای که انتخاب می کنید دست خودتونه! مثلا بگید: بحث خیلی شدید شده، اجازه بدید همینجا گفتگو رو متوقف کنیم و بعدا مجددا گفتگو کنیم، باشه؟ این یکی از مهارتهای حرفه ای کنترل تعارض است!
8. استفاده روزانه از عرقیات گیاهی آرامبخش ( روز یک لیوان شربت گوارا) و( آب هر دو ساعت یک لیوان متوسط بنوشید)
اما سوال شما در مورد شوخی بچگانه :
ببینید ما نمی دانیم و البته فعلا نمی خواهیم بدانیم که چه بین ایشون و خواهر شوهرتون گذشته! اما چیزی که واضحه اینه: فرض رو می ذاریم بر اینکه شوهر شما به خواهر شوهرتون اعتماد کرده و اصراری رو برای ایشون فاش کرده: آیا با توجه به اینکه شوهرتون اومده و اون اصرار رو طوری فاش کرده که الان خواهر و مادرتون هم می دونند! ایشون قابل اعتمادند؟ به هیچ وجه!!! ایشون به هیچ وجه حافظ اصرار کسی نیستند! پس در اعتماد به این فرد باید باید باید تجدید نظر کنید
فرض دیگه ای مطرحه: که شوهرتون می خواسته ببینه که واقعا چه کسی دوستشه و چه کسی دوستش نیست! با این فرض می تونید بدون اینکه چیزی رو روبرو کنید و اوضاع رو بهم بریزید، به شوهرتون بفهمونید که شوهر خواهرتون فرد مطمئنی نیست!
اما فرض دیگری هم مطرحه: گاهی آقایون با هم از این شوخی ها می کنند و چیزهایی رو برای هم بصورتی تخیلاتی ساده، مطرح می کنند... اینها شوخی است! ولی اگر کسی بخواد می تونه این شوخی رو بسط بده!
ولی واقعیت اینه که:
- اگر شوهر خواهرتون با این قطعیت به شما می گه جدا شو! و ایشون به شما خیانت کرده! و موضوع تا این حد براش روشنه و شما رو دوست داره! چرا بعدش می گه در کارهاش دقیق شو!!! به نظرتون دقتی لازمه؟ موضوع که روشنه و ایشون خیانت بدی کرده(فرضا) پس دیگه تو چی دقیق شم؟ بذار روبرو کنم و موضوع تموم شه! ایشون هم شهادت بده و وسلام!!!! به نظرم ایشون خودش هم شاید حدسی زده و از روی دلسوزی و شاید سادگی، (که البته بعیده) اومده به شما چیزهایی رو گفته... این کار یک مسلمون نیست! این کار خوبی نیست! این کار درستی نیست!
- شاید هم واقعا هیچ کس قصد بدی در این جریان نداشته باشه و همه برای آینده شما نگران هستند... ولی اینطور نگرانی خودشون رو بر اساس حدس و گمانشون ابراز می کنند
- واقعیت سوم اینه که هیچ مردی، حتی به صمیمی ترین دوستش، به این سادگی ماجرای به این مهمی رو نخواهد گفت! اون هم با این جزئیات! طرف در همین همدردی که هیچ کس نمی شناستش حاضر نیست چنین موضوع مهمی رو عنوان کنه... بعدش شوهر شما، میاد خیلی ساده و راحت جریان به این مهمی رو که می تونه نابودش کنه، در اختیار باجناقش قرار میده؟ شما حاضری چنین اتفاقی رو اگر در مورد خودت بود و یا حتی در مورد موضوع ساده تر ( مثلا خواستگارهای قبلی و روابط قبلیتون احیانا) به جاریتون بگید؟؟؟ یا مثلا به مادر شوهرتون؟ ببینید این موضوع نمی تونه به این سادگی اتفاق بیفته مگر اینکه به همسرتون دارویی چیزی داده باشند و یا همسرتون از زندگیش سیر شده باشه!
منظورم از شوخی این مسائل بود! به کسی در خانواده اعتماد قلبی در مورد مسائل خصوصی زندگی نکنید چون کمی مغروضانه عنوان می شه!
اما در مورد شک و تردید: ببینید شک و تردید خاموش که اکثر خانمها به اون بصورت یک سندرم مبتلا هستند، یک آفت شدید روانی است! یک بیماری خطرناک است! من معتقدم که شما هپاتیت داشته باشید(خدای نکرده) بهتره که مشکوک باشید! چون شاید هپاتیت آدم رو نکشه اما شک زجر کش می کنه! شک و تردید مزمن تجلی رفتار منفعلانه و بدبختانه یک نفر است... یعنی اگر بگیم یک درجه پایین تر از انفعال بدبختیه! شک و تردید مزمن، ملاک کامل بدبختی بشمار می ره! اما مگه می شه شک نکرد!؟ نه هرگز نمی شه! هر زمان چیزی برای انسان مبهمه.. شفاف نیست! انسان دچار شک حاد می شه! نباید بذارید مزمن بشه و طولانی بشه و در اولین فرصت بصورت کاملا جرات مندانه آنرا حل کنید و موضوع رو شفاف کنید... سعی کنید به همراه زندگیتون ( هرگز از لفظ ساختگی شریک زندگی استفاده نکنید) هیچ وقت شک نکنید و هرگز نگذارید فاصله شما تا حدی زیاد بشه که یک نفری مثل شوهرخواهرتون بین شما قرار بگیره!... همیشه کمترین فاصله رو از هم داشته باشید و هرگز کارآگاه بازی و ... نکنید! همیشه سوال کنید و شک و سوتفاهمات احتمالی رو با شیوه درست صحبت کردن از بین ببرید
پ.ن: لطفا! لطفا! لطفا! حتما مطالب رو با دقت بخونید! پرینت گرفتن این مطالب ممنوعه و در عوض نوشتن این مطالب آزاد آزاد است... اینها توصیه هایی مخصوص شماست... مطالب یک مجله نیست! لطفا توصیه ها رو بخونید و عملی کنید تا بتونم کمکتون کنم... در غیر اینصورت با توجه به زمان اندکی که در اختیار دارم... شاید نتوانم کمکی به شما کنم!
سوالی بود بپرسید
ضمنا از نظر من بحث خیانت همسر شما به شما، مختومه است !
بی نهایت سپاسگزارم من شاید سه روز آینده رو مرخصی بگیرم می خوام همراه همسرم برم باغشون روحیه ام خیلی ضعیف شده و هم پیش همسرم هستم و هم خانواده ام دستشون میاد که حرف اشون روی من تاثیر نداره وگرنه نمی رفتم پیش شوهرم
سلااااااااااااااااااااااا امممممممم عزیزم
تبرییییییییییییییک میگم :104::104:
آفرین خیلی خوب تونستی این مووع رو حل کنی بدون اینکه شوهرت چیزی بفهمه
خیلی خوب میتونی خودتو کنترل کنی این واقعا مهارت بزرگیه
مواظب خودتو و شوهرت باش عزیزم خوش بگذره بهتون:43::43:
دوست عزيز
خوشحالم كه داري بر مشكلت غلبه مي كني برايت دعا مي كنم هر چه زودتر به آرامش برسي آقاي ساينس مرد عاقل و با تدبيري است و توصيه هاي او راه كارهاي زندگي براي همه ماست
فقط يك مورد كه هست با تمام اشتباهات خانواده ات به آنها توهين نكن، شما قرار است ساليان سال با هم زندگي كنيد. وقتي به نتيجه قلبي رسيدي كه خيانتي در كار نبوده و تمام اينها از سوء برداشت ديگران ناشي شده سريعا عروسي بگيريد و وارد زندگي خودتان شويد و بعد ازاين هم اجازه دخالت ديگران بخصوص خواهرانت را در زندگيت نده، مطمئن باش پدر و مادر بد فرزندان را نمي خواهند ولي اين در خصوص خواهر و برادر با اين شدت صدق نمي كند. چون خودم در جريان بودم كه چگونه ممكن است خواهري از روي حسادت تا توان دارد سعي در بهم ريختن اوضاع داشته باشد. آنها سعي مي كنند با نفوذ كلامي بر روي والدينت آنها را هم سوء با خودشان كنند. ولي مطمئن باش اگر طلاق بگيري همانطور كه گفتي تمام تقصير ها را با اين عنوان كه خودت اخلاقت خراب بود به گردنت مي اندازند. همانطور كه آقاي ساينس گفتند بهتر است فاصله ات را با خواهرنت و شوهرانشان حفظ كني و براي جلب رضايت والدينت هم بدون حضور آنها مذاكره كن
مهم نيست عروسي به چه صورت برگزار شود روي جزئيات نحوه برگزاري مراسم با شوهرت جر وبحث نكن. اين فقط يك مراسم فرماليته است و ارزش آن را ندارد كه بين تو و شوهرت فاصله بيندازد.
برايت آرزوي خوشبختي دارم. زندگيت را با چنگ و دندان حفظ كن
من واسه اینکه کسی رو محرم بدونم اول امتحانش می کنم و هیچ کسی رو تا امتحان نکنم بهش اعتماد هم نمی کنم .
سلام دوست عزیز
خوشحالم حالت خوب شده. من فقط این مطلب رو که خوندم خواستم بهت بگم مطمئنا شوهرت با حرفی که به شوهر خواهرت زده میخواسته امتحانش کنه همون طور که خودت ازش نقل قول کردی که تا کسی رو امتحان نکنه بهش اعتماد نمیکنه. ولی خب یه کم زیاده روی کرده که حتما خودش هم نمیدونسته با این حرفش تیشه به ریشه خودش میزنه و حرف رو به کسی زده که از کاه ، کوه میسازه. پس به شوهرت بفهمون که اینبار که خواست کسی رو امتحان کنه لطفا بازی با زندگیش نباشه.
مثلا میتونی بهش بگی تو که امتحان نکرده به کسی اعتماد نمیکنی مثلا چی میگی؟ و بعد هم با خنده بهش بگو اگه میخوای کسی رو امتحان کنی فقط با زندگی و اعتماد خودمون به هم دیگه شوخی نکن
عزیزم؛ به نظرم تقاضا کنی عنوان تاپیکت رو هم تغییر بدی؛ خیلی بهتره؟
بار منفی جمله ای که انتخاب کردی خیلی زیاده و این توی روحیه ات تاثیر میذاره!
سلام دوستان
من این چند روز رو مرخصی گرفتم البته نه اینکه همراه شوهرم برم باغ و تجدید روحیه کنم بلکه
تو بیمارستان و زیر سرم و آمپول بودم شرایط خیلی بدی بود.
الان خیلی بهترم ماجرا از این قرار بود که دوشنبه از صبح حالم خراب بود دچار ضعف بدنی
شدم و توی خونه حالم به هم خورد تا اینکه شوهرم تماس گرفت و وقتی دید حالم خرابه شوهر
خواهرش رو فرستاد منو ببره بیمارستان
خودش یه شهر دیگه بود و نمی تونست بیاد
تو بیمارستان یه سرم تقویتی زدم و با حال افتضاح رفتم خونه خواهر شوهرم و همین که مامانم
فهمید که حالم خرابه سریعا خودشو رسوند و وقتی دید که من تو چه وضعیتی هستم از
عصبانیت گیر داد به خواهر شوهرم که دختر من هر چی می کشه از دست برادر تو می کشه و
...
و منو برد خونه خودمون فردا ظهرش شوهرم اومد خونه ما و گفت که من مگه چی کار کردم که
مامانت دیشب اینجور به خواهرم گفته بود منم حرفی بهش نزدم وقتی رفتیم توی اتاق که یه کم
استراحت کنیم اعصاب گردنم گرفت و گردنم تحت هیچ شرایطی صاف نمی شد و دقیقا صورت من هم راستا با شونه ام شده بودو با درد شدید
اولش فکر کردم یه مسئله کوچیکه می کنم ولی دیدم نه انگار که گردن من
می خواد سیصدو شصت درجه دور بزنه شوهرم با دستپاچگی مامانم رو خبر کرد و دوباره رفتم
بیمارستان دوتا امپول شل کردن عضلات بهم تزریق کرد و یه پنج دقیقه خوب بودم و دوباره
گرنم با همون شدت به علاوه لکنت زبان شدید و کج شدن فک و دهنم گرفت اصلا نه می تونتسم
حرف بزنم و نه می تونستم خودمو کنترل کنم و نه اینکه بفهمم دو رو برم چی شده
دکتر از روی ظاهرم گفت احتمال داره سکته مغزی کرده باشه باید بره MRI ولی خدار و شکر مربوط به عوارض اون آمپول هایی بود که زده بودم خلاصه کلام اینکه
شوهرم به مامانم گفت که دلیل این حرفی که به خواهرم زدین چی بوده و مامانم گفت که همسایه
ها دیدن که کسی رو بردی خونه ما و به بابای ساناز گفتن و شوهرم گیر داد که باید روبه رو بشه
و همین الان اون همسایه رو می ریم در خونه اش باید بگه که من این کار رو کردم و ما هم نمی
خواستیم اسم شوهر خواهرم بیاد وسط ولی شوهرم ول کن نبود و می گفت هر که حرف چرت و
پرت زده باید پای حرفش هم به ایسته
بچه ها من به شوهرم گفتم که قضیه چی بوده نمی دونم کارم درست بود ه یا نه ولی این حق
من بود
و اون قسم جون برادر و خواهر زاده هاشو خورد و گفت که اصلا چنین چیزی نبود شوهر
خواهرت ا ز روابط گذشتش و اینکه تو دوران بارداری خواهرت چی کارا کرده واسم گفت و منم
الکی و به دروغ این حرفو زدم و حاضرم قسم بخورم که من بهت خیانت نکردم
گفت اگه اون تونسته بیاد حرف های من و بزنه باید من هم حرف هاشو جلوی روی خودش و
زنش بزنم و بگم به مرگ بچه ات قسم بخور که این حرفهایی که من می زنم دروغه
گفت از شوهر خواهرت نمی گذرم باید حرف هایی که بهم زده و چیز هایی که ازش دیدم رو
ثابت کنم
الان نصایح جناب sci رو دارم عملی می کنم شرایط روحیم بهتر شده و دیدم به
گذشته و آینده وسیع تر
و به این دلیل این موضوع رو به شوهرم گفتم که حس می کنم حق منه من خیلی این چند روز سختی کشیدم اگه راهنمایی دوستان و جناب sciنبود معلوم نبود چه بلایی سر زندگیم می یومد الان پدرم و مادر و خواهر کوچکم ازم حمایت می کنن اگه توصیه های دوستان نبود قطعا من این حمایت ها رو نداشتم و پدر و مادرم بیشتر از واکنش های من ناراحت می شدند تا مسائل دیگر
خواهر بزرگم گفته ساناز حق نداره پاشو بذاره دم در خونه من
و من با جرات تمام می گم اصلا واسم مهم نیست !!!
- - - Updated - - -
باید از مدیریت سایت خواهش کنم که اسم تاپیک من رو عوض کنند؟؟؟ چطوری؟
خیلی برات خوشحالمممممممممممممممممhttp://www.pic4ever.com/images/greenstars.gifhttp://www.pic4ever.com/images/cheerleader3.gifhttp://www.pic4ever.com/images/cheerleader3.gifhttp://www.pic4ever.com/images/cheerleader3.gifhttp://www.pic4ever.com/images/cheerleader3.gif
اما سعی کن که به عصابت مسلط باشیhttp://www.pic4ever.com/images/rose.gifhttp://www.freesmile.ir/smiles/63601...9fdqxrvb3f.gif
مرسی عزیزم تو ی پست جناب sci اولین موردش این بود
حق بيان انديشه ها و ديدگاه ها، اگرچه با عقايد ديگران مغاير باشد
این حق من بود زندگیم از هم داشت می پاشید ولی چون همه می گفتن نگو به شوهرت مجبور به تحمل بودم
با توکل به خدا دارم روی خودم کار می کنم و نصایح جناب sci رو به کار می برم امید وارم درست درک کرده باشم و درست انجامش بدم
پدری که بهم می گفت الکی دلت رو به این پسره خوش نکن من طلاقتو ازش می گیرم و صد تا توهین بهش می کرد دیروز بهم می گه بابا اختیار زندگیت رو دست خواهرات نده ا ز هم می پاشند زندگیت رو ، اونا سرشون کنار سر شوهر هاشونه و واسه تو تند می رن !
این ها همه به خاطر نصایح دوستانه
از همتون صمیمانه تشکر می کنم چون پدرم در جواب داد و بی داد های من می گفت طلاقتو می گیرم وقتی من آروم شدم خودش اومد پشتیبا ن من شد الان خوشحالم
جناب sci خیلی برام مشکله بخوام حرف های شوهرم رو باور کنم ولی با ذهن شکاک زندگیم رو می بازم و خواه ناخواه به همون جایی کشیده می شه که اگه شوهرم بهم خیانت کنه نتیجه هر دوش پایان زندگی مشترک منه
دارم از روش توقف افکار استفاده می کنم ولی ناگهان می بینم که یه فکر منو با خودش برده نا کجا دوباره بر می گردم و باز از نو
روی خودم کار می کنم لطفا من رو تنها نذارید .
سلام عزیزم
خیلی خوشحال شدم که بالاخره از دست اون همه فکر راحت شدی و حالا با خیال راحت میتونی به زندگیت برسی
همیشه خوحال و خوشبخت باشی
دوست عزيز از صميم قلب برايت خوشحالم
هر چند تو را نمي شناسم اما احساس مي كنم مشكلي از مشكلات من حل شده
زندگي خوب و خوشي با بهترين لحضات برايت آرزو مي كنم
ساناز گلم مطالعه نو زیاد کن به هر دری بزن برای حفظ زندگیت نشون دادی توانایشو داری من که خیلی خیلی خوشحالم براتhttp://alham.persiangig.com/image/Du...792gameup7.gif
دوست عزيزم.من با تجربه ضغ سال زندگي مشترك كه خيلي زياد نيست ولي پر هيجان ترين روزهاي جواني رو ازم گرفته بهت توصيه ميكنم بدون كوجكترين رنجشي منطقي با اين غم كنار بيا و از نامزدت جدا شو. اونايي كه تو عقد يه دل نه صد دل عاشق ستند و براهم جون ميدن تهش سايه همو با تير ميزنند....زندگي با جنين ادمي جه درغگو جه راستگو و خيانتكار و يا تا اين حد تلافي جو عاقلانه نيست.همين حالا تا دير نشده خودتو نجات بده.تو جواني و فرصت برات زياده.
وحیده عزیز
سلام ممنون که به تاپیکم سر زدی
عزیزم می فهمم چی می گی ولی من یه اخلاقی که دارم اینه در برابر سختی ها و مشکلات تا جون دارم مقاومت می کنم و جا نمی زنم
نمی خوام جای کمبود بگذارم تا الان هیچ کار ناتمومی نداشتم و نهایت سعی و تلاشم رو کردم
اطرافیان می گن که یک بار زندگی می کنی و حق انتخاب زیاد داری
و منم می گم یک بار زندگی می کنم ولی تمام تلاشم رو هم واسه همون یک بار می کنم مهم نیست چی پیش میاد وکجا آخر خط زندگی منه ولی اینو به خودم ثابت کردم که جای هیچ خلا و کمبود نگذاشتم
شاید من اشتباه فکر می کنم ولی به این باور دارم تا جای اصلاح هست باید تلاشم رو بکنم
سلام ساناز عزیز
http://www.pic4ever.com/images/626gdau.gif
عزیزم به نظر منم بهترین راه همینه که بجنگی من تو رو یادم میمونه
سلام خانم محترم ، برای اولین بار است که به کسی مشاوره غیر شفاهی می دهم.
می خواهم داستانی برایتان بگویم.
روزی دختری زیبا و ثروتمند با پسری زیبا و البته کم ثروتر اشنا می شوند ، پسر سالها عاشق دختر بوده و بعد از سال ها به وصال او می رسد ، ولی وقتی با خانواده دختر که شایسته تر و امروزی تر هستند برخورد می کند و متوجه می شود زیاد به شوهر خواهرش و شوهر دوست همسرش شبیه نیست با خود فکر می کند که انها واقعا مطلوب هستند و دیر یا زود دختر زیبا انها را به او ترجیح خواهد داد ، لذا تصمیم می گیرد از عشق دختر مطمئن شود ، اول به دختر می گوید که من بدتر از چیزی که می بینی هستم ( قاتلم) و در واقع می خواهد بداند دختر عمیقا چقدر او را دوست دارد و تا کجا حاظر است از او حمایت کند ، این موضوع می گذرد ، دختر که به لحاظ روانی حسادت و حساسیت کمتری دارد ، متوجه این پیام یاری طلبی و عشق طلبی همسر نمی شود و با زیرکی به او نمی گوید که تو اگر یک شهر را هم کشته باشی باز دوستت دارم و پیشت خواهم ماند .
روزی دختر و دوستانش تصمیم می گیرند به شمال بروند ، پسر قبلا تعریف شوهر دوست همسرش را شنیده و با حساسیت روانی که نسبت به او و شوهر خواهر همسرش پیدا کرده ، ان دو را رقیب عشقیش می داند که می خواهند همسرش را از چنگش در اورند یا می ترسد مبادا همسرش به انها جذب شود ، در واقع ماهیت عشق نیز همین است ، عاشق همواره حسود است و دوست ندارد معشوق به کسی غیر از او نگاه کند ، لذا به دختر می گوید که شمال نمی اید و همزمان انتظار دارد دختر نیز با او بماند تا این پیام را به دو رقیب عشقیش بدهد " که کور خواندید زنم یک موی مرا با هردو تایتان عوض نکرد" .
ولی دخترک قافل از همه جا و طبق منطق خودش با بردباری به همسر عاشق پیشه اش می گوید " عزیزم خیلی دوست داشتم توهم بودی ولی حالا که نمی تونی بیایی اشکالی نداره ، من با بقیه میرم " و این حرف همنچون تیری قلب شوهر عاشق را می درد و شوهر خواهر نیز نیشخندی می زند.
عاشق دلشکسته و تنها مانده تصمیم می گیرد از معشوقش بی خبر و بیچاره اش که اصلا نفهمیده اصل موضوع چیست ، انتقام بگیرد ، کلید را از ماشین بر می دارد ، کولر را روشن می گذارد و گیر سری که خریده را با صحنه سازی های دیگر هماهنگ می کند و از انجا که شک کرده که شوهر خواهر که رقیب اصلی عشقیش است حتما با معشوقش سرو سری دارد لذا داستان ساختگی ( به دو دختر را با هم به خانه بردن فکر کنید) را سر هم می کند و به شوهر خواهر می گوید و منتظر می نشیند تا ببیند که معشوقش چگونه و از طریق چه کسی این داستان را می شنود و با این کار به خیال خام خود هم انتقامش را از معشوق حوس بازش گرفته و هم مچ خواهر شوهر را رو کرده.
خانم عزیز چند نکته:
همسر شما بشدت به رقیب های عشقی خیالیش حساس است.
همسر شما بیشتر از هر مرد دیگری عاشق شماست ، فهمیدن این از درخواست های ازدواج قبلی و فراموش نکردن شما بعد از گذشت دوران سربازی ، مدرک این مدعاست.
عشق و نفرت و انتقام دو روی یک سکه اند از این رو هم به شما تبریک می گوییم که همسرتان به این شدت عاشقتان است هم این هشتار را به شما می دهم که زندگی با همچین عشقی دردسر های زیادی دارد.
کسی که باید پیش قدم باشد شمایید چیزهایی که گفتم و سناریویی مثل سناریو بالا احتمالا بارها در زندگی مشترکتان پیش خواهد امد و شما نباید انرا فراموش کنید.
به او این اطمینان را بدهید که بدون او حتی به بهشت هم نمی روید و حاظرید با او در جهنم هم بمانید انگاه خواهید دید که عشق این مرد برای شما جهنم را به بهشت تبدیل می کند.
- - - Updated - - -
سلام خانم محترم ، برای اولین بار است که به کسی مشاوره غیر شفاهی می دهم.
می خواهم داستانی برایتان بگویم.
روزی دختری زیبا و ثروتمند با پسری زیبا و البته کم ثروتر اشنا می شوند ، پسر سالها عاشق دختر بوده و بعد از سال ها به وصال او می رسد ، ولی وقتی با خانواده دختر که شایسته تر و امروزی تر هستند برخورد می کند و متوجه می شود زیاد به شوهر خواهرش و شوهر دوست همسرش شبیه نیست با خود فکر می کند که انها واقعا مطلوب هستند و دیر یا زود دختر زیبا انها را به او ترجیح خواهد داد ، لذا تصمیم می گیرد از عشق دختر مطمئن شود ، اول به دختر می گوید که من بدتر از چیزی که می بینی هستم ( قاتلم) و در واقع می خواهد بداند دختر عمیقا چقدر او را دوست دارد و تا کجا حاظر است از او حمایت کند ، این موضوع می گذرد ، دختر که به لحاظ روانی حسادت و حساسیت کمتری دارد ، متوجه این پیام یاری طلبی و عشق طلبی همسر نمی شود و با زیرکی به او نمی گوید که تو اگر یک شهر را هم کشته باشی باز دوستت دارم و پیشت خواهم ماند .
روزی دختر و دوستانش تصمیم می گیرند به شمال بروند ، پسر قبلا تعریف شوهر دوست همسرش را شنیده و با حساسیت روانی که نسبت به او و شوهر خواهر همسرش پیدا کرده ، ان دو را رقیب عشقیش می داند که می خواهند همسرش را از چنگش در اورند یا می ترسد مبادا همسرش به انها جذب شود ، در واقع ماهیت عشق نیز همین است ، عاشق همواره حسود است و دوست ندارد معشوق به کسی غیر از او نگاه کند ، لذا به دختر می گوید که شمال نمی اید و همزمان انتظار دارد دختر نیز با او بماند تا این پیام را به دو رقیب عشقیش بدهد " که کور خواندید زنم یک موی مرا با هردو تایتان عوض نکرد" .
ولی دخترک قافل از همه جا و طبق منطق خودش با بردباری به همسر عاشق پیشه اش می گوید " عزیزم خیلی دوست داشتم توهم بودی ولی حالا که نمی تونی بیایی اشکالی نداره ، من با بقیه میرم " و این حرف همنچون تیری قلب شوهر عاشق را می درد و شوهر خواهر نیز نیشخندی می زند.
عاشق دلشکسته و تنها مانده تصمیم می گیرد از معشوقش بی خبر و بیچاره اش که اصلا نفهمیده اصل موضوع چیست ، انتقام بگیرد ، کلید را از ماشین بر می دارد ، کولر را روشن می گذارد و گیر سری که خریده را با صحنه سازی های دیگر هماهنگ می کند و از انجا که شک کرده که شوهر خواهر که رقیب اصلی عشقیش است حتما با معشوقش سرو سری دارد لذا داستان ساختگی ( به دو دختر را با هم به خانه بردن فکر کنید) را سر هم می کند و به شوهر خواهر می گوید و منتظر می نشیند تا ببیند که معشوقش چگونه و از طریق چه کسی این داستان را می شنود و با این کار به خیال خام خود هم انتقامش را از معشوق حوس بازش گرفته و هم مچ خواهر شوهر را رو کرده.
خانم عزیز چند نکته:
همسر شما بشدت به رقیب های عشقی خیالیش حساس است.
همسر شما بیشتر از هر مرد دیگری عاشق شماست ، فهمیدن این از درخواست های ازدواج قبلی و فراموش نکردن شما بعد از گذشت دوران سربازی ، مدرک این مدعاست.
عشق و نفرت و انتقام دو روی یک سکه اند از این رو هم به شما تبریک می گوییم که همسرتان به این شدت عاشقتان است هم این هشتار را به شما می دهم که زندگی با همچین عشقی دردسر های زیادی دارد.
کسی که باید پیش قدم باشد شمایید چیزهایی که گفتم و سناریویی مثل سناریو بالا احتمالا بارها در زندگی مشترکتان پیش خواهد امد و شما نباید انرا فراموش کنید.
به او این اطمینان را بدهید که بدون او حتی به بهشت هم نمی روید و حاظرید با او در جهنم هم بمانید انگاه خواهید دید که عشق این مرد برای شما جهنم را به بهشت تبدیل می کند.
سلام عزیزم.تاپیک قبلیت کامل خوندم اما این داستان سر دراز داره.اولین مشکل دخالت بیجای خانواده که همیشه باعث اختلاف زن و شوهر میشه. در مورد رابطه جنسیتون خواهر گلم شماها شرعا و عرفا قانونا محرمید.تو که همش سر کاری شب کار روز کار بابا اونم مرده آدمه دلش میخواد زنش پیشش باشه تو که هی پیری سر کار یه چند روز مرخصی بگیری به جایی بر نمیخوره .من طلاق رو پیشنهاد نمیکنم اصلا مگه با چشمای خودت دیدی زن بیاره خونت فقط شنیدی تا ندیدی باور نکن شاید خواسته جلو دامادمان قمپز در کنه که منم آره.تو که میگی این به سر و وضعش نمیرسه آخه کی به آدم شلخته نگا میندازه.اون داستان قتل رو زیاد جدی نگیر خواسته تو رو بترسونه.من بهددامادتون اعتماد ندارم احساس میکنم چیزو این وسا غنایم میکنه.اگه آدم درستی بود نمیدونم به تو بگه و تورو داغون کنه میتونست غیر مستقیم تو متوجه کنه.عزیزم شوهرت 27-8سالشه بچه نیست که بیاد این حرفارو به باجناق بزنه.در مورد کولر به فال نیک بگیر شاید خودت روشن گذاشتی احتمال این که کسی غیر تو رو اون تخت خوابیده رو نده.از این داستاند کش اصلا خوشم نیومد مگه بچس گول بمالی سرش دندانساز داری زود بگه آره ساناز من زن میارم میبرم.بهش برمیخوره اون وقت اوضاع بدتر میشه اینو میخوای؟صبر تحمل بخدا قسم که بهترین راهه.یه زن اگه بخواد میتونه شوهرشو از لب پرتگاه برگردانده به خودش.کافیه خودتو نشون بدی.تو الان کاری کردی که تو زندگیش کمرنگ شدی.اون تورو یادش رفته.به خودت رنگ بده..بهش بفهمان که تو هستی بفهمان که زن داره و تو تنها محرمشی،باید اول خودتو بشناسی.با خودت خلوت کن.دوسش داری؟پس برای خودش با خودش بجنگ!رو رابطت احساس تسلط داشته باش.محبت کن تا اگه بهش بگی عزیزم میمیرم برات که همون موقع نمیمیری که..عشق بورزآنقدر خوب باش باهاش که بهش احساس گناه بدی.بزار عذاب وجدان بگیره.بذار تو تنهاییم بگه هیچ کس ساناز نمیشه منن بهش بد کردم.اگه تو یه مدت باهاش خوب باش کاین فکر خیانتش از سرت باز کنی مطمئن باش اون عذاب وجدان میگیره پشیمون میشه امیدوارم مشکلت زود حل بشه تاپبکتو دنبال میکنم.
- - - Updated - - -
من با نظر دکتر کاملا موافقم تشکر بابت راهنماییهای بینظیرش.همونطوری که گفتی همش اونو با اونا مقایسه میکردی اونم طبعا از اونا کینه میگیره دیگه پس اگه خیلی واضح اومده همچین ماجرایی به داماد گفته پس یعنی همش فیلمه شه عاشقه دیگه.بهش اهمیت بده وقت رو واسش بزار از این ماجرای خیانت لام تا کام حرفی نزن نزار بدونه که میدونی بدترین اشتباه اینه دهن بین نباش.تو اونو دوست داری کسی که آنقدر از عاشقش دفاع میکنه پس بهش اعتمادداره بدبین نباش.