نوشته اصلی توسط
malakeh
نیمای عزیز من دقیقا میفهمم شما چی میگید چون من هم در خانواده ای بزرگ شدم که مشابه خانواده شماست اینکه میگی ما مثل خواهر برادر هستیم و نمیتوینم غیر از این باشیم برای هم چون با هم بزرگ شدیم دقیقا میفهمم چی میگی شاید این حرف شما برای خیلی از افراد اینجا سنگین باشه و پیش خودشون فکر کنن مگه میشه آدم با پسر و دختر (خاله دائی عمه عمو) انقدر راحت باشه ولی بگه مثل خواهر برادر هستیم یا این رو به عنوان روشن فکری و با کلاسی بزارن ... من خودم چون در این شرایط زندگی کردم و اگه مثلا خونه خاله ام برم پسر خاله ام رو هم میبوسم هیچ چیزی بینمون نیست و دقیقا مثل برادر من میمونه چون از کوچیکی با هم بزرگ شدیم تو سر کله هم زدیم میفهمم شما چی میگید و چقدر صحبتهائی که همسر شما به شما و خانواده شما گفتند چقدر سخته برای شما و اینکه الان همه اینجا شما رو مورد نقد قرار دادن شاید یه جاهائی بی انصافی باشه ولی یه چیزی که با همه موافقم نوع برخورد و رفتار شما در قبال خانمتون هست شما که انقدر تاکید دارید که برای حق زنتون ارزش قائل هستید پس اگر میخواهید جدا هم بشید با ارزش قائل بودن ازش جدا شید اینکه میگید قضیه باکره بودن یا نبودن یه دختر برای شما اهمیت نداره ولی قبول داشته باش اینجا ایرانه با فرهنگ خاص خودش آره اینکه میگی نباید این قضیه یه ابزاری باشه که باعث ضعف یه خانم عقد کرده باشه باهات موافقم ولی باز اینجا ایرانه حتی من که میگم تو یه خانواده ای که مثل خانواده خودته بزرگ شدم تو یکسال دوران عقدی که بودم مادرم همش استرس داشت و هی واسه من پیغام پسغام میفرستاد که هواسم باشه دسته گل به آب ندم میدونی چون طرز فکرش و فرهنگمون باعث این محدودیتهامون شده به اون دختر در این مسئله حق بده حتی اگه خودش خواسته مگه یه دختر احساس نداره مگه یه دختر نیاز نباید داشته باشه شاید یا از روی عمد این کار رو کرده که باکره بودنش رو از بین ببره و دیگه از این طریق فکر میکرده تو ولش نمیکنی یا واقعا یه حس کنجکاوی یا یه حس تجربه کردن یه چیزی که سالها باید کنترلش میکرده بوده که از تو خواسته که باهم ارتباط داشته باشید انقدر این قضیه رو نزن تو سرش نکوب تو سرش که خودت خواستی این یه قضیه کاملا قریضی و نباید به خاطر این قضیه سرکوب بهش بزنی جون یه چیز کاملا دوطرفه بوده اگه فقط اون میخواست و تو نمیخواستی اگه خودش هم میکشت واسه این رابطه شما نباید قبول میکردی ولی قبول کردی چرا چون تو هم نیاز داشتی ... به نظر من هم یه فرصت دیگه به همدیگه بدید یه مدت از هم فاصله بگیرید بهش بگو دو هفته نه با هم تماس بگیریم نه همدیگرو ببینیم بعد از دو هفته تصمیم بگیرید تو عصبانیت تو ناراحتی هیچوقت هیجوقت هیج تصمیمی نگیر این رو ازت خواهرانه میخوام که عملی کنی چون حتی اگه الان فکر کنی که عاقلانه ترین کاره ولی بعدها مطمئن باش ضربه ای میخوری که داغونتر از الان میشی پس یه فرمان ایست بده به خودت به عصبانیتت مطمئن باش اگه قرار باشه که جداهم بشید در بهترین شرایط روحی و فکریت این تصمیم رو بگیر