کسی به داد من نمی رسه. همه اون هایی که بودند از سایت رفتند انگار...... حسین40، Aram77، میشل، صبا و بقیه ... کارشناسای انجمن هم که هیچ وقت نبودند.
نمایش نسخه قابل چاپ
کسی به داد من نمی رسه. همه اون هایی که بودند از سایت رفتند انگار...... حسین40، Aram77، میشل، صبا و بقیه ... کارشناسای انجمن هم که هیچ وقت نبودند.
مادرشوهرت داره با دست خودش زندگي پسرشو خراب ميكنه و شوهرت هم ازش ميترسه. متاسفانه شخصيت مادرشوهرت رشد پيدا نكرده و مثل يك بچه ميمونه كه بدبختي بيشتر عروس ها هم بهمين خاطره. متاسفم كه نميتونم راهنمائيت كنم فقط ميدونم يه جوري بايد شوهرت متوجه بشه كه اين وسط فقط خودش و تو هستين كه دارين متضرر ميشين و بعداً حسرت خواهد خورد.
she آروم باش عزیزم
چه حس خشم و نفرتی به دل گرفتی
این حس فقط تو رو از پا می اندازه
ببین "فقط خودت رو ببین "
تو میخوای تمرکز زدایی کنی . پس این احساسات به چه کارت میاد؟
یه مدت رهاشون کن. she رهاشون کن. بی تفاوت باش. بی تفاوت مطلق
بذار آرامش به خودت برگرده
لازمه این کار اینه که توقعی ازشون نداشته باشی.
نمی دونم این حرفم چقدر درسته و یا چقدر می تونم خودم بعدها بهش عمل کنم
اما چرا ازشون توقع هدیه و تبریک تولد داشتی ؟
تبریک تولد و هدیه رو عزیزترین ها به آدم میدن. اونا که برات عزیز نبودن ، اصلا چرا بحث رو پیششون باز کردی
تو هنوز خیلی فوکوس کردی روی اونا
ببین می دونی من احساس می کنم مشکل اینه که سطح فهم تو با خانواده شوهرت متفاوته
تو اینجور عاقلانه داری به پدرشوهرت میگی که شما با هم خوبین و ..... اما اون این موضوع رو از طریق فیلترهای ذهنیش میشنوه و فکر می کنه تو میگی با پسرت حرف نزن و ... که برمیگرده جواب میده : یعنی من نمی تونم دو کلمه با پسرم حرف بزنم؟
she تو هنوز نتونستی تمرکزت رو از روی اون ها برداری
من نمیگم با این کار مشکل حل میشه
اما می دونم الان نیاز داری به آرامش برسی
این نوشته ها نشون دهنده یه حال روحی خرابن . تو خیلی بهم ریختی
خودت نوشته هات رو بخون
ببین چقدر تمرکز کردی روی رفتاراشون
تمرکز روی موضوع تولد ، تمرکز روی صحبت پدرشوهرت با همسرت ، تمرکز روی صبحانه ای که وظیفه مادرشوهرت بوده آماده کنه ، تمرکز روی احترامی که انتظار دارن به دخترشون بذاری و ...........
من نمیگم توقعاتت بیجاست. اینا اولیه ترین حقوقی که یه عروس تو خانواده شوهر داره . اما دیگه اونا رو شناختی . اونا آدمایی نیستن که این توقعات رو برآورده کنن. اونا تغییر نمی کنن ! تو باید تغییر کنی
چون نیاز داری به آرامش
یه مدت رهاشون کن .
حق با توست آسمانی جان. حالم خوب نیست. تحملم تموم شده. ظرفیتم پره. ولی برای اولین بار حرف زدم! همین شوهرم رو متعجب و عصبانی کرده. برای اولین بار واکنش نشون دادم و گفتم که ناراضیم.
راستش رو بخوای پشیمون نیستم. دو سری پیش که خونه شون رفته بودیم رسمن بیرونم کردند ولی تحمل کردم. می تونستم تحمل کنم. فکر می کردم شوهرم می فهمه ولی اینطوری نشد. اینبار دیگه نتونستم.
به یه مشاور احتیاج دارم. مردی که منو بفهمه و با شوهرم حرف بزنه. نمی دونم. شاید هم خیلی خوش خیالم که فکر می کنم شوهرم میاد و یا یه همچین مشاوری رو پیدا می کنم...
.
.
حق با توست در مورد بهترین و ممکن ترین راه. بی تفاوتی. رها کردن...
.
برام دعا کن. خودم دعا نمی کنم. نمی تونم خدا رو حس کنم.
.
ممنونم عزیزم که بهم سر میزنی. توی این اوضاع خوشحالم می کنی:72:
she جان چرا راهی رو که به سمان پیشنهاد دادی رو خودت انجام نمیدی ؟
البته با مقداری تغییرات
من یه کوتاه توضیح میدم . تو بهش فکر کن و ببین با توجه به اخلاق و روحیات شوهرت عملی هست یا نه
همون چیزهایی که به سمان گفتی
ببین قدم اول که رسیدن به همون آرامشه و همون بی تفاوتی و تقریبا در جبهه شوهرت قرار گرفتن
قدم دوم اینه که نشون بدی خانواده شوهرت چقدر ذلیل! هستند و همیشه نیازمند کمک شما هستن . بیای اونا رو موجودات وابسته ای نشون بدی (البته با توجه به روحیه ای که از شوهرت گفتی که اگر کسی بهش نیازمند باشه اون افتخار می کنه ، این مرحله رو باید خیلی با دقت انجام بدی. یعنی فقط وابستگی اونا رو نشون بدی و طوری عمل نکنی که به شوهرت القا بشه که یه ناجیه و احساس افتخار کنه )
قدم سوم اینه که کم کم به شوهرت القا کنی که "شوهرت از این وضعیت که خانوادش مدام بهش آویزونن خسته شده " . ببین هیچ آدمی تو دنیا از اینکه گروهی بهش نیازمند باشن ، اما هیچ حس افتخاری در کمک به اونا بهش نرسه ، خوشحال نمیشه . یه جورایی تو اگه مدام به صورت حامی و کمک کننده و ناجی یه نفر در بیای کم کم اون احساس لذت رو وقتی با اون باشی از دست میدی. نمی دونم این حالت رو درک کردی یا نه . سعی کن بهش فکر کنی. ببین شوهرت باید این دلزدگی رو پیدا کنه . احساس لذت نداشته باشه در کنار اونا . حضور اونها غم رو بهش القاء کنه و حضور تو شادی رو تا کم کم از اون طرف بریده بشه . تا کم کم اونها رو بد ببینه . تو این میون نباید هیچ کاری کنی. فقط باید با حرفها و کارات و رفتارات مدام به شوهرت القاء کنی که اون چقدر بیچاره ست که مدام باید بار غم و غصه و زحمات خانوادشو به دوش بکشه تا دیگه از در کنار اون ها بودن احساس لذت نکنه .
نمی دونم اینایی که گفتم چقدر در مورد شرایط تو و شوهرت صدق می کنه . اما امیدوارم مشکلت حل بشه
همیشه برات دعا می کنم عزیزم :72:
سلام بر she عزیز و بقیه دوستان.
من نمیدونم این داستان تکراری مادر شوهر و خواهر شوهرهای پر توقع و شوهرهای وابسته تا کی میخواد زندگیای مشترک رو به هم بزنه!:97::97::97:
کلمه به کلمه حرفاتو با عمیق ترین احساساتم درک میکنم.من خودم الان به همین دلیل در آستانه جدایی از شوهرم هستم و جز اینکه از خدا بخوام جوابشونو بده کاری از دستم بر نمیاد.
البته منم در یه مقطعی کار تو رو کردم و در مقابل کنایه های خواهر شوهرم برای اولین بار جواب دادم.البته خیلی مودبانه و با لحن شوخی.میدونی چی شد؟؟؟؟شوهرم گفت:"تو میمیری جواب ندی!!!!!و دعوا و قهر و .......
بهترین راه همون نادیده گرفتنه.هم ظاهری و هم درونی.کاری که من هر چه تلاش کردم نتونستم.
امیدوارم تو موفق بشی عزیزم.چون تواناییهات خیلی زیاده.
از صمیم قلب برات آرزوی موفقیت میکنم.:203:
تبسم جان به نظرت چرا با وجود تکرار ای مسئله هیچ کدوم از کارشناسا یه بار نمیان یه راهنمایی کامل به مراجع بکنن؟ دو سه نمونه از این راهنمایی ها می تونه کار کل مراجع رو راه بندازه.:103:
امیدوارم کار من و تو به جدایی نکشه. حداقل به خاطر خانواده شوهر. اگر یه روزم قرار باشه طلاق بگیرم نمی خوام دلیلش اونا باشن.:81:
- - - Updated - - -
اینقدر که کارشناسا رو اینجا صدا زدم اگر خدا رو صدا می زدم الان وسط بهشت بودم:302:
من احساس میکنم اکثر اعضا مشکل من و شما رو خیلی جدی نمیدونن.و مشکلاتی مثل اعتیاد-خیانت و کتک زدن رو مشکلات جدی تری میدونن.
ولی به نظر من هر کدوم اینها به تنهایی برای خراب کردن یه زندگی کافیه.نمیدونم.شاید فکر میکنن اینطور مشکلات با تدبیر حل شدنیه ولی باور کن من انقدر کلاس و مشاوره رفتم و انقدر کتاب خوندم و توی اینترنت گشتم و انقدر خودمو سرکوب کردم .اما بعد از 3 سال هنوز سر خونه اولم.
اینو توی تاپیک خودم هم گفتم که آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب.من و شما یک وجبیم.مشکلات شدیدتر صد وجب.
http://www.hamdardi.net/thread-29738.html
من تاپیکت رو اینجا قرار دادم. امیدوارم دوست عزیزمون اونو در تاپیک های نیازمند حضور کارشناس قرار بده :43:
http://www.hamdardi.net/thread-29191.html
مرسی آسمانی جان.
من با شوهرم به این نتیجه رسیدم که حرف زدن بی فایده است. اون که منطق نداره و حرف من رو هم نمی پذیره.
بنابراین حتی اگر آشتی کنیم دیگه کلمه ای باهاش حرف نمی زنم. توضیح نمیدم. درخواست نمی کنم. بحث نمی کنم. فقط زندگی می کنم. با محدودیت داشتن یه آقا بالاسر نفهم. با سلیقه ای متفاوت. همین ولی زندگی می کنم. سعی می کنم فکر کنم که اون وجود نداره. اون فقط یه محدودیته مث دیوار مث در. همین. و در همین حدود هم.
.
.
دیروز غروب می خواستم از خونه برم بیرون تا سوپری. نذاشت برم. با تحقیر و توهین میگه مگه تو صاحب نداری؟ جوابش رو ندادم. نرفتم. اون هم نرفت. منم زنگ زدم غذا سفارش دادم. گفت مگه پول علف خرسه غذا سفارش میدی.. گفتم به تو مربوط نیست پول خودمه. بازم مسخره کرد و خودش رفت غذا رو گرفت....
این معمولی ترین رفتارشه. حالا که قهریم شاکیه چون میبینه داره به من خوش میگذره. راحتم. نمیخواد اینطوری باشه.
این قهر به ضرر اونه. چون من با آرامش دارم به کارهام میرسم و نمی تونه به من دائم دستور بده. فعلا من از خدامه که همینجوری ادامه پیدا کنه.
سلام:72:
از اونجایی که اینجانب متاهل نیستم واسه همین نمی تونم خیلی شرایطتون رو درک کنم و نظر صحیح بدم.
واکنش من غیر متاهل در این شرایط که ممکنه اصلا واسه شما صحیح نباشه اینه که مرگ یک بار شیون هم یک بار.
یک بار می نشستم خیلی جدی تمام خواسته ها، توقعات و انتظاراتم را بیان می کردم و اجازه نمی دادم تنشی بوجود بیاد یعنی در حالت عصبانیت و قهر و لجبازی گفتگو نمی کردم بلکه در حالت آرامش و صمیمیت اما قاطعانه حرفام رو میزدم و حرفای طرف مقابلم رو هم می شنیدم و یک بازه زمانی تعیین میکردم که به حرفام فکر بشه و به حرفاش فکر کنم. مجددا یه بازه زمانی تعریف میکردم که در صورتی که قولی داده شد یا تصمیمی گرفته شد بهش عمل بشه و اعلام میکردم که عمل نکردن به تصمیمات خط قرمز هست و بعد از بازه زمانی دوم واسه زندگیم تصمیم جدی می گرفتم.
رفتار شما she عزیز نمونه بارز رفتار منفعل هست. یا سکوت و محبت بی دلیل یا قهر و قطع ارتباط. برای همسرت نیازها و خواسته هات رو مشخص کن و عواقب برآورده نشدنش هم مشخص کن نه به شکل تهدید به این شکل که دیگه راهی باقی نمی مونه.
با ترس هات مقابله کن.
سلام خوبین ؟منم شرایطی مثل شما دارم شاید یه خورده بدتر. بعضی وقتا میگن جنگ اول به از صلح اخر.متاسفانه من این کارو نکردم همیشه براش گفتم هرجی تو بگی گفتم رفته رفته درست میشه حساسیت نشون ندم خوبتر نشد که هیچ بدتر هم شد الانم موندم دستش نمیدونم چیکار کنم
اما حرف زدن در مورد این مسائل در شرایط عادی تبدیل به یه دعوای بزرگ میشه
آره ساحل جان. :) تازه اگر حرفی و بحثی اصلن درست و حسابی شکل بگیره.
وقتی تحمل آدم تموم میشه یهو یه نیروی یه شجاعتی پیدا می کنه که بالاخره صداش دربیاد. بالاخره صدای منم دراومد و به پدر و مادرش اعتراض کردم.
با خودش هم اومدم حرف زدم. همین اتمام حجتی رو که گفتی گفتم. بی فایده بود. حرفای خاله زنکی خودش رو میزد.
- - - Updated - - -
می گفت چرا داداشت دستش رو کرده بوده تو جیبش چرا با بابای من حرف زدی. چرا به خواهرم گفتی منظورش چی بود. بابای من از بابای تو پول دارتره! ما گفتیم اینطوری دیگه توقعی پیش نمی یاد! من می تونستم زن دکتر بگیرم!... یه سری حرفای مزخرف برای تحقیر و توهین های خیلی مسخره و بی ربط که خیلی هاش برام جدید بود و نشون میداد حرفای جدید مامان و خواهرشه.
صبحش هم که اون تعطیل بود منم نرفتم شرکت دیدم مامانش از خونه زنگ میزنه به خونمون! برای اولین بار بعد از سه سال! گفت برو گوشی رو وردار. گفتم اون اگر میخواست صدای منو بشنوه الان زنگ نمی زد.
.
خلاصه اینکه نفهم و بی منطقه. و بدتر از اون به شدت به من و به خانواده ام حسادت می کنه. میخواد بگه کارت مهم نیست. حقوقت مهم نیست. برو خدا رو شکر کن که میذارم بری سر کار. زندگیت عالیه دلت هم بخواد. و ....
- - - Updated - - -
من با همچین آدمی چه حرفی دارم بزنم؟ هر درخواستی ازش داشته باشم تبدیل میشه به نقطه ضعف برام.
راه من و اون طلاقه. میخوام قبلش امتحان کنم ببینم می تونم مث دو تا آدم غریبه زیر یه سقف باشیم یا نه. حتی اگر اوضاع بهتر پیش رفت مث یه بازیگر رفتار کنم شاید بتونم... ولی احتمالش خیلی کمه :(
shi عزیز
اگه میتونی شوهرتو دوست داشته باشی و از ته دلت بهش محبت کنی (با تمام خصوصیاتی که داره) باهاش زندگی کن.
ولی بین طلاق رسمی و طلاق عاطفی(زندگی به سبک همخونه بودن),طلاق رسمی بهتره.درسته اولش سخته ولی مرگ یکبار شیون هم یکبار.اینطور زندگی کردن خودکشی تدریجیه.در ضمن بچه هایی که توی همچین محیط سرد خانوادگی بزرگ میشن در آینده هم خودشون دچار مشکل میشن هم زندگی آیندشون تحت تاثیر قرار میگیره.فقط اسمش اینه که بچه طلاق نشدن.
she عزیزم برای فرشته مهربان پیغام گذاشتم و اون گفت که تاپیکت رو در دستور کار قرار میده . امیدوارم زودتر بیاد
فقط خواهش می کنم این چند روز اوضاع رو نرمال نگه دار . یعنی بدون تغییر.
برات دعا می کنم عزیزم :43::43:
راستی یه تاپیک تکونی کن. مثلا همین پست منو گزارش بده حذف کنن و پست هایی که ممکنه به کارت نیاد. بذار پست های کلیدی بمونه . موفق باشی :72:
سیاست اکثر خانواده های شوهر اینه:
* جوری رفتار می کنن که انگاری جامعه تو حق اینا داره ظلم می کنه، همیشه خودشونو مظلوم قلمداد می کردن. که جز پسرشون کسی نمی تونه به اینا کمک کنه.
*بعضی ها به پسرشون تلقین می کنن که فقط خانواده پسره صلاح زندگیشو می خوان باقی همه دشمن. در حالیکه اکثر راهنمایی خانواده شوهر کارآمد نیست.
* بعضی ها فقط زندگی اعضای اصلی خانواده شوهر براشون مهمه و عروس کلا غریبه محسوب میشه. هر بلایی هم سرش بیارن هم براشون اهمیتی نداره.
*بعضی ها با رو ندادن به زنشون در واقع می خوان گربه رو دم حجله بکشن.
* بعضی ها هم فکر می کنن عروس شون پسرشون رو دزیده. و باید هر جور شده برش گردونن.
* بعضی خانواده های شوهر کلا عروس رو غریبه می دونن که همیشه اعلام می کنند زن پیدا میشه ولی خواهر و مادر پیدا نمیشه.
مادرشوهر من یه زن فوق العاده قوی هست. با چهارتا خواهرشوهر و سه تا جاری و یه مادر شوهر توی یه شهر و نزدیک به هم زندگی می کنند. همه شون از مادرشوهر من حساب می برند. شام و ناهار خونه اش نمی رند اما دعوتش می کنند. توی مراسمی که پدر شوهرم نیست مادرشوهرم اصلن به خانواده اون احترام نمیذاره. اصلن طرفشون نمی ره. خیلی سیاست داره و شوهرش هم با اینکه یه مرد سنتیه ولی طرفدار زنشه و میگه مادر من زنم رو مث دخترش نمی دونه!!
مادر شوهر من مدیر مدرسه بوده. ضمنن اون خودش 7تا خواهر داره و یه برادر معتاد و پدر و مادرش بیسواد بودن و از محله های پایین شهر. اما مادرشوهرم ازدواج خیلی خوبی کرده. به خودش میرسه و خودش رو خیلی دست بالا میگیره. پدرشوهرم هم دائما از خوبی های پدرزنش تعریف می کنه!!! (چیزهایی که تعریف می کنه خوبی نیستند اما اون به عنوان خوبی ازش یاد میکنه!!!) مادرشوهرم حتی یه ذره جهیزیه نداشته ولی پدرشوهرم هم ماشین داشته (اون موقع!) و هم خونه ی بزرگ و هم مغازه و هم کارمند بوده.
با این حال همیشه میگه ما اولش هیچی نداشتیم!!!
مادر شوهرم زن قوی ایه و همه ی زندگی رو اون می گردونه فقط با نگاه! نه اینکه زحمت خاصی بکشه بقیه به فرمانش هستند! خیلی سرحاله. با اینکه بالای شصت سال داره کفش پاشنه بلند می پوشه. دائما خیابونه و قهقهه می زنه و می رقصه!! با صدای تلویزیون خوابش می بره!! آروم و بی خیال و راحت گیره. حرص نمی خوره. عجول نیست. اگه کوچکترین کاری خلاف میلش انجام بدی صبر میکنه و به موقع حالت رو میگیره طوری که دیگه نتونی از جات بلند بشی.
براش مهم نیست چه بلایی سرت میاد. هر کاری که لازم باشه برای ادب کردنت انجام میده. شب حنابندون حنا رو توی دست من گذاشت بدون حتی یه کادو یا پول یا سکه یا هیچی. منم یه کم اخم کردم و گفتم این رسم نیست! برای همین تمام عروسی رو زهر مارم کرد! تمام شب عروسی تا صبح گریه می کردم. و اعصاب شوهرم و مادرم رو هم به هم ریخت.
شوهرم الان میگه تقصیر تو بود چون شب قبلش تو حرف اضافه زدی بودی!:97:
.
مادرشوهر من ما رو کاملا تحت تسلط خودش داره. بارزترین خصوصیتش حسادت و کینه توزیه.
.
.
مهمترین چیزی که میخوام بگم اینه که این آدم قوی و محکم و بی عاطفه(حتی نسبت به بچه هاش) یه نقاب داره.:305: کم حرف میزنه. آروم و زنونه با شوهرش و شوهرم حرف میزنه. پایین پای شوهرش میشینه. خودش رو آروم و نفهم و ساده جلوه میده. طوری برخورد میکنه که انگار خیلی مظلوم و طفلکی و لطیفه. و این رمز موفقیت اونه. چون هم شوهرش و هم پسرش این نقاب رو باور کردند.
این خصوصیات مادر شوهرت خیلی به مادرشوهرای دیگه شبیه مثل این که کلا مدل مادر شوهرا این طوریه که وانمود کنن مظلومن ولی پشت نقابشون ................. من که قبلا خیلی برام مهم بودن ولی الان می دونم چه جوری حرصشون بدم شما هم زرنگ باش جلو شوهرت احترامشون رو بیگیر و در غیاب همسرت یه جور رفتار کن که اصلا وجود ندارن حداقل این طوری دلت خنک می شه منم شوهرم خیلی به فکر خونوادشه ولی من کلا ادم مظلومی نبودم و نیستم واسه این جور شوهرا نباید اصلا مظلوم بود اصلا باید حسابشون رو کف دستشون بزاری
خوب تو که اینقدر خوب شناختیش چرا ازش یاد نمی گیری
آخه من نمیدونم چه ظلمی در حق مادرشوهر ها شده.
نامزد من هم همیشه اعلام میکرد مادرش مظلومه و فوق العاده خجالتی. در حالیکه من ندیدم ظلمی در حقش شده باشه و اصلا خجالتی از کارهایی که می کنه بکشه.
* یه بار به نامزدم با زبون نرم گفتم چه ظلمی در حق مادرت شده؟ گفت؟ تلاشش اینه که خواهرهام به جایی برسن. و به خاطر این مجبوره حرف مردم و تحمل کنه.
پی نوشت: بعله تلاشش این بود که دخترهاشو بندازه تو زندگی پسرهاش و براشون حساب بانکی باز کنه که عروسشون بره کار کنه حساب این ها رو پر کنه. اسم این ظلم بود؟؟!!
* یه بار گفتم چرا می گی مادرت خجالتیه؟ میگه چون روش نمیشه تو مهمانی ها زیاد بخوره... در حالیکه از دید ماها دیگه باید وضو بگیره بیاد مارو بخوره.
پی نوشت: یعنی یه چیزهایی رو ملاک قرار دادن که آدم خندش می گیره. ولی خوب یه آدم فهمیده ای یه بار بهم گفت: حرف بزررگ از حرف های کوچیک متولد میشن.
she عزیز
سلام، خیلی ناراحت شدم از خوندن تاپیکت ، یاد خودم افتادم
گلم یادته یه بار بهم گفتی مادر شوهرامون خیلی زرنگن باید ازشون یاد بگیریم
شاید واقعا حکمت این مدل ازدواجایی که ما کردیم همین باشه، یاد گرفتن سیاستی که بلد نبودیم و نیستیم
لطفا کمی به خودت ارامش بده، کمی به خودت برس
قرار این بوده که تو روی خودت تمرکز کنی و نه روی شوهر و خانواده شوهر
حتی اگه قرار بر تمرکز روی اونا باشه باید از این تمرکز در جهت سود خودت استفاده کنی نه در جهت حرص دادن خودت
ببین خودت داری میگی همیشه خودشو مظلوم نشون میده..... مثل مادر شوهر من
همیشه پایین پای شوهر میشینه..... مثل مادر شوهر من ( تا شوهر حتی شده در ظاهر احساس بزرگی کنه)
مادر شوهرم زن قوی ایه و همه ی زندگی رو اون می گردونه فقط با نگاه! نه اینکه زحمت خاصی بکشه بقیه به فرمانش هستند! خیلی سرحاله. با اینکه بالای شصت سال داره کفش پاشنه بلند می پوشه. دائما خیابونه و قهقهه می زنه و می رقصه!! با صدای تلویزیون خوابش می بره!! آروم و بی خیال و راحت گیره. حرص نمی خوره. عجول نیست. اگه کوچکترین کاری خلاف میلش انجام بدی صبر میکنه و به موقع حالت رو میگیره طوری که دیگه نتونی از جات بلند بشی...... مثل مادر شوهر من
اگه بخوای فکر کنی هزار تا خصوصیت دیگه هم هست اما اگه قرار باشه این خصوصیتا تو رو رنج بده به چه درد میخورن، اینا باید درس بشن واسه من و شما
منم توی هر زمینه ای به مادر شوهرم فکر میکنم میبینم موفق بوده، حتی توی ازدواج بچه هاشم موفق بوده ، با خانواده های خیلی بهتر و بالاتر وصلت کرده و الان هم زندگی همشون توی مشتشه، به نظرت چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما به این فکر کن که چطور به اینجا رسیده و از چه راهی ، شاید اونم یه روزی مثل من و شما ازرده و سرخورده بوده ولی قلق کار دستش اومده
یه کم فکر کن ببین میتونی قلق شوهرتو پیدا کنی...........
ببین میتونی مثل مادر شوهر با سیاست باشی ( سیاست که همیشه بد نیست)
عزیزم تو با هوشی ولی مردا زن باهوش نمیخوان
خانومی از هوش و توان سرشارت استفاده کن واسه اینکه بفهمی کجا ها و چطور باید سیاست به خرج بدی
من اطمینان دارم تو میتونی این زندگی رو حفظ کنی و به جایی که دوست داری برسونی
- - - Updated - - -
نمیگم خودم خیلی موفقم که واسه شما راهکار مینویسم، خودمم هزار تا مسئله دارم
ولی خیلی وقتا وسط بحثا فکر میکنم اگه مادر شوهرم بود الان چه برخوردی میکرد؟؟؟؟
مردا ظاهرا نیاز دارن یکی وابسته باشه بهشون
و حتی گاهی وقتا خودشون دوست دارن زنشون سرشون شیره بماله، به قول تو نقاب داشته باشه ولی ظاهرو حفظ کنه و بهشون احترام ظاهری بذاره
میدونم تو هم مثل من از سیاست بدت میاد و دوست داشتی صمیمانه و یک رنگ زندگی میکردی ولی عزیزم همیشه همه چیز بر وفق مراد ما نیست
باید یه مدل دیگه تلاش کنیم
تو میتونی
البته من نقاب بهچهره داشتنو هیچ وقت نمیپسندم و به هیچ وجه توصیه نمیکنم هرگز با آدمای دیگهزندگیت چنین رفتاری داشته باشی. این رفتار نهایت ریا و فریبکاریه. ولی به نظرمیرسه که الان برای تو لازمه و راه چاره توه. من این رفتارو صرفا در مقابل همسرت وخانوادش توصیه میکنم و نه در برابر هیچ کس دیگه چون به نظر میرسه در حال حاضر راهتعامل و موفقیت ارتباطی تو با اونا اینهشی ،یه فکری به ذهنم رسید. چرا تو سعی نمیکنی دقیقا رفتارای مادر شوهرتوتقلید کنی؟ اگه این فتارا رمز موفقیتشه که شوهر و پسرشو مطیع خودش کرده، تو چراسعی نمیکنی موبه مو مشابه رفتارایی که با پسرش میکنه تو هم با همسرت بکنی؟ تازه تویه برگ برنده اضافه تر هم داری، تو یه دختر جوون و با طراوتی، میتونی کلی عشوه وناز داشته باشی واسه همسرت ، سکس داری با همسرت. از طریق این موارد کلی میتونی همسرتوسمت خودت بکشونی و به خودت وابسته کنی. تو خودت تصور کن اگه عینا رفتار و منش مادرهمسرت ترکیب بشه با ناز و عشوه و جوونی و زن بودن تو، چقدر میتونه همسرتو به سمتتو جذب کنه!
سلام شی عزیز
احوالات مادرشوهرتون رو خوندم. اونجوری که شما تعریف کردید یه خانم خوش تیپه که همش به خودش و روحیش میرسه.
مادرشوهر های ماها رو ول کن که جز خودشون هیچی رو نمی بینن.
* تو سخنرانی های دکتر فرهنگ اومده بود که دائما لی لی لای لالای مردتون بذارین.
از این روش استفاده کردین؟ هر کاری کرد تشکر کنید. و اون رو ستایش، تعریف و تمجید کنید. مثلاً: یه بستنی که خرید بگین مرسی که خریدی. خیلی خوشمزه بود و از اینکه دوتایی خوردین خیلی فاز داده. بهش بگین که ای کاش هر چند وقت یه بار شما رو ببره این ور و اون ور. کار بهش بدین ولی با زبان نرم. خیلی تعریف کنید.
خیلی دوس دارم کمکت کنم. تا به روزگار من دچار نشی.
سلام sheعزیز و همچنین دوستان همدردی
من خیلی وقته که مشکلات شما رودنبال می کنم .راهنمایی دوستان رو هم خوندم .یه سوال برام ایجاد شده :
شما ها وقتی از تعریف و تمجید از شوهر می گید آیا این توقع در شما هم ایجاد نمیشه ؟اگه میشه و برآورده نشه داغون نمیشید؟ایا همسرامون به این شیوه عادتنمی کنن که همیشگی بشه و در صورت یک بار اجرا نشدن فاجعه به بار بیاد ؟
معذرت می خوام که توی تاپیک شما این رو بیان کردم .آخه من با همسرم سعی می کردم عین مادرشوهرشما باشم اما هیچ چیزی تغییر نکرد .مادر شوهر من هم همین طور ناز شوهرش رو می کشید همیشه در قبالش از الفاظ خوب استفاده می کرد اما الان طوری شده که اگه یکبار بخواد عادی رفتار بکنهمنجر به قهر و دعوا میشه . فکر نمی کنید به شخصیت ادما خیلی بستگی داره؟یا نه خوب بودن و محبت کردن و احترام گذاشتن و شان و منزلت همسر رو بالا بردن همیشه خوبه ؟
عزیزم شوهر منم اینجوریه تمام فکر و ذهنش خواهر و مادرشن و هر چی بهش میگم داره به زندگی خودت لطمه میزنی گوش نمیده باور کن 24 ساعته با خانوادش در ارتباطه هر کاری کردم درست نشد که نشد شوهرم به فکر ارامش همه هست به غیر از من. خانوادش از بس خصیصن حتی به من کادوی عروسی هم ندادن مادر شوهرم و دخترش جوری از پول و وسایل شوهرم استفاده میکنن انگار از دشمنشون دارن میبرن اصلا به فکر زندگی پسرشون نیستن نداشته باشه, فقط مهم اینه اونارو تامین کنه من تا حالا مادرررررررررررررررررررررر رررر به بدجنسیییییییییییییییی این خانم ندیدم
heaven65 و she عزیز، حق با شماست.
* تصور کنید شما مسئول نگهدای دلفین ها در مکانی هستین. و دلفین ها رو برای پریدن از حلقه آموزش میدین. آیا دلفین هایی که از حلقه می پرند و دلفین هایی را که از حلق نمی پرند یکی هستند؟؟ مسلما خیر. به دلفینی که از حلقه می پرند باید حقشون+یک جایزه داد. ولی دلفینی که نمی پره چی؟ باید حقش+ صفر جایزه داد.
چون اگه به دلفین نپریده حقشو رو ندیم گرسنه می مونه. ولی اگه جایزه بدیم در حق دلفین پریده ظلم کردیم و منشا فساد بین روابط دو دلفین هستیم.
از شما خواهش می کنم که همسرتونو تشویق کنید ولی خوب با زبان نرم، و با آرامش. ولی اگه کاری کرد که مطابق با شرع و عرف و اخلاق و قانون نیس این تشویق رو لغو کنید. ولی خواهشا توهین، تنبیه یا توبیخش نکنید. چون عواقبشو خودت می بینی.
سلام she عزیزم
خبری ازت نیست . چیکار کردی ؟ وضعیت بهتر شده ؟
من بیمار شدم. تب شدید و ضعف و سرگیجه و ... دکتر بهم دستور بستری داد. گفت باید زیر نظر باشه. حالم خیلی بد بود. خاله ام به کمکم اومد دکتر و ... پنج شنبه جمعه قرار شد بستری نشم و خونه بمونم شاید حالم بهتر بشه و دارو بخورم و استراحت کنم. از شوهرم قول گرفت که هوامو داشته باشه.
ما همچنان با هم قهر بودیم. شوهرم هیچ کمکی بهم نکرد. دعوامون شد. من هم داد زدم. گفتم بهش که دروغگوه. می گفت تو به من محبت نمی کنی و پدر و مادرم به من محبت می کنند. گفتم چه کار برات کردند؟ وقتی تو شب توی پارک می خوابیدی حتی یه زنگ بهت نزدند ولمون کردند به امون خدا. چه محبتی؟ گفت تو از پدر من توقع کمک مالی داری. توقع کادوی تولد داشتی. گفتم که همه ی شهر پدرت رو به خساست می شناسن من هیچ توقعی از همچین آدمی ندارم.
گفت از خونه ام برو بیرون. گفت من دیگه این زندگی رو نمی خوام.
من هم نرفتم. با اون حالم. گفتم هر کاری میخوای بکن.
زنگ زد به پدرش و بهش گفت به پدر من زنگ بزنه بگه من وسایلم رو جمع کنم و برم خونه ی بابام. گفت من دیگه این زن رو نمی خوام.
.
.
.
مامانش به خواهرش گفته ما باید این دختر رو آدم کنیم که دیگه جرات نکنه حرف بزنه. دائم تلفنی با شوهرم در تماس هستند و دارن من رو آدم می کنند.
.
.
این وضع منه آسمانی جان. دارم بی تفاوت با این شرایط زندگی می کنم. دارم سعی می کنم دوام بیارم. امروز می رم دکتر. تبم کم شده. پدرش بهم گفت باید یاد بگیری فقط از ما تشکر کنی. نه فقط همونجا بعدن هم دوباره زنگ بزنی و تشکر کنی که من با ماشین شما رو تا ترمینال رسوندم. دوباره باید زنگ میزدی و تشکر میکردی ....
.
.
من دوام میارم. سه سال برای این زندگی جنگیدم. بازم می تونم. شوهرم فعلن مشغول تحقیر منه.
حقوقم رو هنوز نگرفتم و هیچ پولی ندارم. تماام پولم رو خرج فسط ها داده بودم. از پدر و مادرم قرض میگیرم.
شوهرم از بیرون غذا سفارش میده و غذای من رو نمی خوره.
.
.
خدااااااااااای من
عزیز دلم
تو چی کار کردی با خودت ؟؟
عجب آدمایی هستن !!!!!!!!!!!!!!!!
ببین she
یه بار یکی از کاربرای اینجا حرف خوبی زد. می خواست زنش رو طلاق بده به دلایل عدم تفاهم و ....
با همه بی منطقی بودنش برگشت گفت : من میخوام زندگی کنم. نمی خوام که همزیستی مسالمت آمیز داشته باشم !!
حالا هم من دارم بهت میگم. she یادت باشه هدفت از بی تفاوتی بهتر شدن زندگیته . نه اذیت شدنت. تو داری امتحان می کنی که از این راه بتونی عشق رو به زندگیت برگردونی. نه اینکه بخوای به زور و اجبار و با کشتن همه علایقت و با بغض و حرص و .... زندگی کنی.
تو باید تلاشت رو برای بهبود زندگیت بکنی. فعلا این بهبود رو می خوای ببینی که با بی تفاوتی پدید میاد یا خیر
و بعد روش های دیگه ای رو و......
اما she
تو مجبور به تحمل این وضعیت با هر شرایطی نیستی. طلاق عاطفی خیلی سخته . اگر قرار باشه طلاق عاطفی گرفته باشی ، خب طلاق قانونی رو هم می گیری .
ببین من اصلا نمیگم تو طلاق بگیر. اما حرفای تو منو ترسوند. تو تلاش کن زندگیت بهبود پیدا کنه . همه تلاشت رو. اما اگر نشد چی ؟
یه استادی داشتیم که همیشه می گفت برنامه ریزی ای موفقیت آمیز خواهد بود که همیشه براش "اگر نشد" رو هم بذاریم.
این "اگر نشد " بهت انگیزه مبارزه میده . انگیزه زندگی میده .
تو لیاقت یه زندگی خوب و پر از عشق رو داری. تو فوق العاده ای she
نذار اون آدما انگیزه زندگی کردن رو ازت بگیرن. نذار هدیه شون بهت یه زندگی سرد و بی روح باشه . نذار قلبت رو پر از نفرت کنن.
تلاشت رو بکن. اما اگر نشد رو هم بهش فکر کن.
عزیـــــزم، تو یه دختر آسمونی هستی واقعن.:72:
.
کاش همیشه شاد و خوشبخت باشی.
.
می تونم. می تونم اینطوری ادامه بدم. فعلن. محکم و بی تفاوت. دارم به خودم تلقین می کنم که می تونم. نمی خوام ضعف نشون بدم. نه گریه، نه ضعف، نه ادامه ی این افسردگی. به خودم قول دادم .
.
وقتی تنهایی اومدم تهران و شوهرم باهام نیومد، اون و همه ی خانواده اش باهام مخالفت کردند. اونا از بیکاری شوهرم توی شهرستان راضی بودند. ولی من تونستم شرایط رو عوض کنم. البته اون موقع یه سری شرایط به کمکم اومد، دوست داشتن شوهرم، نیاز به پول و ...
این بار هم می تونم.
حداقل باید همه ی تلاشم رو بکنم. سه سال ارزش یه تلاش دیگه رو هم داره.
- - - Updated - - -
این تاپیک ظرفیتش تموم شده. اگر راهنمایی ای برای من دارید ادامه اش رو در تاپیک
برای اولین بار جراتمندانه حرف زدم و کارم به طلاق کشیده دنبال می کنم. عنوان بهتری به ذهنم نرسید.
ممنونم دوستان.