-
سلام از همه دوستان ممنون که همراهیم میکنن .
یه سری تغییرات توی شوهرم بوجود اومده مثلا
بعد از چندین ماه که تو خونه غذا نمیخورد الان غذای خونه رو میخوره
یه کمی شوخی میکنه با من قبلا خیلی زیاد بود و تو این چند ماه اخیر شوخی کردنش به صفر رسیده بود اما الان داره بهتر میشه
اما از نکات منفیش ایینکه پریشب ساعت 1 اومد خونه من بهش گفتم نگران شدم . اون گفت باز شروع شد. برام خیلی غیر قابل تحمله که یه مرد به همسرش علت دیر اومدنش رو که نمی گه هیچ تازه منی که نپرسیدم کجا بودی و ... در جواب نگرانی و عشقم خیلی زمخت میگه بازم شروع شد . باید بی توجه رفتار میکردم ؟
هنوز اس ام اس بازی داره
و غرور خیلی خیلی خیلی خیلی زیادش که باعث میشه هیچ وقت عیبهاشو نبینه و همش میگه من بی عیبم هیچ کی مثل من نیست
و تازگی ها داره حالم ازش بهم میخوره تا حالا همش با عشق اومدم جلو اما احساس میکنم از علاقم بهش کم شده خیلی وقته دارم یه طرفه محبت می کنم همش به فکر برطرف کردن ایرادهام هستم اما شوهرم به جای اینکه تشکر کنه یا بعضی وقتها اصلا ماهی یه بار ازم تعریف کنه اونقدر صبر میکنه تا یه ایراد ازم پیدا کنه و با عمل بدی اونو بهم نشون بده . مثلا مامانش خونمون بود من رفتارم باهاش خیلی خوب بود هر وعده غذاهای خوبی میپختم کل خونه تمیز بود اون وقت امروز صبح رفته سر یخچال ژله دیروز رو با یه خامه که یه کم هنوز تو جاش بود رو پرت کرده تو سینک ظرفشویی میگه اینا رو یادگاری گذاشته بودی تو یخچال انداختم دور من تقریبا هرروز یخچال رو مرتب میکنم حالا تو این دوماه فقط دیروز مرتب نکردم
فقط به فکر ایراد گرفتنه و این که بهم بگه من از تو سرم من از تو بهترم اگه یه روز برمیگشتم به عقب هرگز با یه مرد زیبا ازدواج نمیکردم . با اینکه دیگران همه از من تعریف میکنن اما این آقا اعتماد به نفس منو به صفر نه منفی رسونده بود .
من خیلی تلاش کردم تا دوبار از جام بلند شم و خورده هامو جمع کنم
بهم بگین چه کنم
به راهنماییهاتون و دلگرمیهاتون نیاز دارم
امیدوارم تاپیکمو قفل نکنن چون میخواستم نتیجه یه مدت تلاش رو بنویسم . دوستان بهم بگن آیا جای امیدواری هست یا تو چه موقعیتی هستم ؟
-
عزیزم،فقط میتونم بگم به تلاشت ادامه بده.هم چنان رو خودت تمرکز کن،محبت کن و هیچ انتظاری از اون نداشته باش.زندگی موفق عزیز،شاید هر کس دیگه ای جای شما بود الان این زندگی از هم پاشیده بود اما شما تصمیم گرفتی پای این زندگی،پای همسرت و دختر گلت وایسی.پس همچنان مصمم ادامه بده.تلاش کن.خیلی شرایط سختیه.اما به خدا توکل کن.
موفق باشی عزیزم
-
الان داشتم گریه میکردم خیلی وقت بود خودمو درگیر کار کرده بودم امروز یهو به خودم اومدم دلم خیلی گرفت خیلی وقته محبتی ازش ندیدم ابراز علاقه ای ازش ندیدم
واقعا نمیدونم ازم سرد شده و دوسم نداره ؟؟
خیلی سخته یه طرفه ادامه دادن ... کارهای خونه رو با ذوق و شوق انجام دادن به امید اومدنش ..اما دیر اومدنش و بی توجهی به من ....
محبت به دخترم و رفتارکردن من جلوی دیگران طوریکه هیچ اتفاقی نیفتاده
خسته شدم
خدایا خسته شدم کمکم کن دیگه طاقت ادامه دادن ندارم
بعضی وقتا به جدایی فکر میکنم
طاقتم تموم شده
از خنده های الکی خودم خسته شدم وجودم پر از غمه اما خودمو شاد نشون میدم جلو همه
خسته شدم دیگه انرژی ندارم
خدایا میخوام که کمکم کنی
برام دعا کنید
-
عزیزم،تو واقعا تکی.برات دعا میکنیم.مطمئن باش خدا جواب صبرتو میده
والله مع الصابرین
-
زندگی موفق عزیز پروژه ات یادت رفت قرار بود پروژه ات را تموم کنی و این پروژه یه چند ماهی زمان نیاز داشتش درسته الان که رفتار شوهرتون داره بهتر میشه که شما نبایدعقب بکشی با صبوریت و تلاشت داری موفق میشی یکم دیگه مونده که به خظ پایان این ماجرا برسی پس تحمل بکن اگه نشدش اون موقع یه تصمیم بگیر فعلا پروژه ات نصفه مونده اگه نصفه رها کنی مزدی دریافت نمیکنیا
-
واقعا رفتارت تحسین برانگیزه . من به شخصه اگه اینقدر همسرم بدقلقی میکرد یه لحظه هم باهاش نمیموندم
نمره صبوری و مهربونیت 20 :16:
-
دیروز همسرم ماشینشو عوض کرد قبلی رو فروخت یکی دیگه خرید گفت بریم بیرون بهم گفت به خواهرم هم بگم با ما بیاد همه چی خیلی عالی بود موقع برگشت بعد از نه ماه همسرم کنار مغازه پدرم پارک کرد و رفت بهش سلام کرد من متعجب و بهت زده بودم و در عین حال خوشحال اما نمی دونستم باید چه کنم که یه لحظه اونا رو دیدم که پدرم خیلی سرد برخورد کرد خب حق هم داشت همسرم بدون هیچ دلیلی و هیچ حرف و بحثی با خانواده من قطع ارتباط شده بود نه برای تسلیت داییم نه عید نه روز پدر سر نزده بود زنگ نزده بود .. اما من خیلی ناراحت شدم دوست داشتم پدرم باز هم مثل همیشه تحویلش بگیره و باهاش خوب حرف بزنه ... دیدم همسرم خیلی خیلی ناراحت شد اما سعی میکرد به روی خودش نیاره سوار ماشین شد اومدیم خونه من همش از شب تعریف میکردم که خیلی خوش گذشت و تشکر میکردم وقتی رسیدیم خونه همسرم گوشی موبایلش رو برداشت و پشت سر هم اس ام اس میداد بعد از چند لحظه با نگاه مهربونی اس ام اس هاشو می خوند و با لبخند نگاه میکرد به گوشیش . نمی دونستم چی کار کنم به خواهرم اس دادم که بابا چرا همسر رو تحویل نگرفت اما خواهرم گفت بابا خیلی خوشحال شد بود و به مامانم و خواهر بزرگم زنگ زده گفته همسرم رفته دیدنش اما به خاطر اوضاع مالیش چک داره تو این چند روزه یه کم ناراحته ... صبح همسرم داشت میرفت شهرشون باز هم ازش تشکر کردم و گفتم که خواهرم گفته بابا خیلی خوشحال شده بود رفتی پیشش به مامان اینا زنگ زده و ...
می ترسم خدانکرده لج کنه دیگه نره آخه آدمیه که همه خیلی تحویلش میگیرن اصلا تحمل بی محلی و سردی رو نداره . البته مطمئنم اگه بازم بره این دفعه دیگه پدرم باهاش خوب برخورد میکنه چون یکبار می خواست نشونش بده که کارش درست نبوده
اما نمیدونم که همسرم باز هم میاد ؟ اصلا رفتار من درست بوده ؟ چه باید میکردم ؟
از طرفی هر چی میشه که آدم نباید بره سمت موبایلش و ..
-
نمی خوام هدفم گم شه . اما باز هم نیاز به راهنمایی دارم
وسط راه خسته میشم کم میارم
اما کمی بعد دوباره تلاش میکنم
چه قدر دیگه ادامه داره ؟
یعنی درست میشه؟
ازتون میخوام تو این روزها منم دعا کنین که خیلی محتاج دعا هستم
-
چرا دیگه هیچ نظری نمی دین ؟؟؟
-
واقعا نمیدونم اینهمه صبر و پشتکار رو چری تو خودت زنده کردی و داری پیش میری؟؟!!!
اما واقعا بعنوان یه زن باید سرت بلند باشه که کوه جابجا کردی!!!
پس بنظرت حیف نیس که تا اینجا رسوندی،جا بزنی؟
بنظر من الان چیزی که خیییلی اهمیت داره اینه که خودتو و تواناییتو اثبات کنی.
مطمئن باش برای فرزندت اسطوره خواهی شد.
توکل بخدا
-
تحسینت میکنم اماهمیشه خداروشکرکن که شایدتوی دنیا کسی باشه که شرایطش ازتو بدترباشه وتوازبعضی ازآدماخوشبخت ترهستی.وقتی که خداروازته واعماق قلبت شکرکنی مینی که خیلی دیگه می تونی ادامه بدی
-
بعضی وقتها حتی نمی تونم درست تصمیم بگیرم که آیا الان باید محبت کنم یا اصلا زنگ نزنم
مثلا الان رفته تو شهرشون ادامه کار کارگاهی که قرار بود بسازه
نمی دونم باید هر روز زنگ بزنم یا صبر کنم اون زنگ بزنه
یا اصلا فکر کردن رو این قضیه هم میشه تمرکز روی شوهر ؟ و خلاف دستورالعمل کارشناسای این سایت هست ؟
کمکم کنید لطفا
البته وقتی زنگ میزنم خوب با هم حرف میزنیم.
اما بعضی وقتا اگه در طول روز باشه باید با عجله اصل کارم رو بگم و زود خداحافظی کنیم چون همش درگیر کارای اداری یا سر و کله زدن با کارگراشه..بعضی وقتا هم طولانی تر صحبت می کنیم و قربون صدقه اش میرم .
نمیدونم چرا نمیتونم تشخیص بدم کارم درسته یا نه
-
دوست دارم باز هم فرشته مهربون بیاد و نظر کارشناسیشو بگه
-
سلام عزیزم
امیدوارم کارشناسها بیان و نظر کارشناسی بدن
من میگم همیشه حفظ تعادل خوبه. زنگ بزن اما نه زیاد.وقتی هم زنگ میزنی بهش بگو نگرانت هستم خواستم حالتو بپرسم و از کلماتی مثل کجایی استفاده نکن.بذار فک نکنه اگه زنگ میزنی داری چکش میکنی.
-
ریحان جان من هم همینطور که گفتی صحبت میکنم با محبت
تو جواب قربون صدقه هام میگه فدات شم یا فدای تو نمیدونم چرا نسبت به کلمه فدای تو حساس شدم احساس میکنم رسمی و دخترونه هست البته هیچ واکنشی ندارم .
روحیه ام در کل خیلی بهتره در طول روز کمتر به این مسائل فکر میکنم و بیشتر به کارم و دخترم توجه میکنم .
فقط میخواستم بدونم که آیا ابراز احساسات تو این برهه زمانی باید از طرف من قطع بشه یا همینطوری در حالت تعادل چند روز یکبار باشه
میبینم که توصیه های شما به من مفید بود و دیگه آدم مرده و ضعیف دیروز نیستم
هم تو خونه برنامه پیدا کردم و برای خودم وقت میذارم
مثلا هر چقدر هم خسته و بی حال باشم ورزش روزانه ام رو انجام میدم
هم تو محیط کار انگیزه خوبی برای کار پیدا کردم
کاش زندگیمون هم درست میشد
-
نه،اصلا قطع نکن و حتما به ابراز محبتت با همون تعادل ادامه بده.اون خیلی بهتر از قبل شده و تو تنها کسی هستی که میتونی کمکش کنی.
خیلی خوشحالم که حالت بهتره.عزیزم مطمئن باش همه چیز درست میشه.
-
همسرم از مسافرت اومد و من خیلی با ذوق و شوق رفتار کردم اما اون اولش خیلی بی حال و سرد بود بعد بهتر شد
از لحاظ مالی خیلی درگیره
به خاطر همین عصبانیتش رو سر من خالی میکنه . جالب اینه که با همه میگه میخنده به من که میرسه یاد بدهکاریهاش میفته
ازش یه کار کوچیک خواستم میگه من این همه مشغله ذهنی دارم بعد تو از من توقع داری ...میگه بهت گفتم تو حیطه کاری من پا نذار حالا من فقط ازش خواستم چون صاحب خط تلفن خودشه بره مخابرات سیستم دایورتش رو فعال کنه .
من این همه براش کار انجام دادم ارزش یه کار کوچیک رو هم براش ندارم
این زندگی ارزش هیچ چیو نداره
-
خواهرگلم منم بااینجورمشکلات خیلی درگیربودم نهایتاخودم رفتم انجام دادم یابیخیالش شدم چون اگه خیلی گیربدم میشه جنگ ودعوا
ماهافقط بایدروی خودمون کارکنیم وصبروتحملمون روبالاببریم
-
زندگی موفق عزیز؛ بهت تبریک میگم چون قدم های برزگی رو برداشتی و این عالیه!
:104::104:
درکت میکنم که انتظار داری از همسرت با شما بگه و بخنده؛ اما من این موضوع رو بارها و بارها از همسرم شنیدم که اونقدر با تو راحت و صمیمی هستم که مشکلاتم رو با تو در میون میذارم؛ اما با مردم که اونقدر راحت نیستم بخوام راجع به مشکلاتم صحبت کنم، پس ناراحت نباش اگر همسرت ناراحتی و عصبانیتش رو برای شما میاره؛ اما
اما این جا یه نکته ی خیلی مهمی هست و اون اینه که شما میتونی سنگ صبوری برای همسرت باشی؛ اما باید خیلی خیلی محتاطانه و بادرایت این کار رو انجام بدید!
چون، زندگی شما با گفتن یه جمله و شکستن غرور همسرت اینجوری شد؛ پس الان باید مراقب باشی، چون همسرت داره نهایت تلاشش رو میکنه که مسائل کاریش رو با زحمات خودش، بدون ذره ای کمک شما انجام بده تا خدایی ناکرده دوباره منتی (در ضمیرناخودآگاه ایشون این کلمه هست) از جانب شما دریافت نکنه. داره مردونگیش رو به شما نشون میده و میخواد غرور مردونه اش دوباره برگرده!
ولی... ولی ... میخوام یه نکته ی ریزی رو بگم؛ باید مهارت داشته باشی تا موقعیت شناسی کنی؛ همسرت عصبانیه و شما خوب میدونی که علت عصبانیت ایشون شما نیستید؛ موضوع یه موضوع کاری، مالی، یه مشکل بیرونیه.
مهارت همدلی و هم حسی شما خیلی خیلی میتونه روی میزان محبت ایشون نسبت به شما تاثیر بذاره، آگاه باش و از فرصت ها نهایت استفاده رو بکن!
تعریف های بجا از توانایی هاش، همدلی کردن، تشکرهای بجای شما، صبوری کردن های شما میتونه کارساز باشه!
---------------
اما یه چیزی که میخواستم از شما بپرسم راجع به وضعیت جنسی شماست! در طی این مدت رابطه ی جنسی شما چه جوری بوده؟ آیا اصلا بوده؟ اگر آره، معاشقه های قبل از رابطه داشتید؟
-----------------
و نکته ی بعدی؛ تماس های چشمی ت رو با همسرت زیاد کن! به چشماش نگاه کن و دستاش رو بگیر. از فرصت های کوچیک برای انتقال احساست از طریق نگاهت استفاده کن! این خیلی مهمه، عزیزم!
من مطمئنم که شما میتونی و اصلا لیاقت شما یه زندگی عاشقانه اس.:43:
-
سلام به همه دوستان
یه مدت تو تالار نیومدم و درگیر کارهای شرکت بودم که خدا رو شکر تا حدودی درست شد .
روحیه و اعتماد به نفسم برگشته
از دست شوهرم خیلی ناراحتم یکی از کارهایی که همسرم تو شرکت خودش انجام میده رو میخواستم ما هم به کارهامون اضافه کنیم اما اون گفت اگه من این شغل رو به شرکت اضافه کنم ناراحت میشه .. جالب اینجاست که هزار تا رقیب بیرون داره اما حاضر نیست از شغلی که میدونه توش موفق میشم درآمدی داشته باشم و نمیخواد رقیبش باشم منم گفتم باشه ناراحت نشو این کار رو ما انجام نمیدیم که رقیبشون بشیم
حالا یه جورایی شرکتهامون مکمل هم هست
اوایل هفته ای که گذشت سعی کردم اصلا زنگ نزنم هرشب اس ام اس میداد و از وضعیت شرکتم میپرسید تا دیروز که بهش گفتم یکی از مشاغل اونا رو میخوام تو کارم بذارم خیلی ناراحت شدو با اینکه گفتم باشه نمی ذارم شبش هم جواب اس ام اس منو نداد و دوباره بداخلاق شده
چند روز پیش بهم گفته بود میخواد یکی از شرکتهاشو رو منحل کنه امروز صبح ازش پرسیدم اگه میخوای منحل کنی به ما واگذار کن بخریم گفت میشه دست از سر من و شرکتم برداری ؟ منم گوشی رو روش قطع کردم
تو این مدت هر کی هر کمکی از دستش برمیومده کرده اما انگار همسرم داره حسادت می کنه
محبت واقعی از طرف همسرم ندارم احساس میکنم هرگز منو دوست نداشته
مگه میشه آدم از پیشرفت خانومش خوشحال نشه
یاد سالهای رویایی مون می افتم و این که آیا باز اون روزها برمیگردن یا نه
یا اصلا نکنه اون سالها هم سرکار بودم و عشقی وجود نداشته ؟
خدا شانس بده تا میاد یه کم بهتر شیم همه چی به هم میریزه
جناب del
روابط جنسی داریم معاقشه قبلش کم هست
اما 4 ماه اول دعوامون اتاقش رو عوض کرده بود و تنها میخوابید و فقط از زیر در روشنایی موبایلش معلوم بود و اس ام اس هایی که تا 2 شب میداد و 20 روز یه بار رابطه داشتیم
اما الان خدا رو شکر اتاق خوابمون یکی هست و فعلا تو شهرشون داره کارگاه می سازه هر 15 روز یه بار می یاد تهران و 5 روز می مونه
اصلا نمی دونم تو چه وضعیتی هستم دیگه دارم شک می کنم آیا این زندگی ارزش حفظ کردن داره ؟ همه ادمهایی که میشناسم بی نهایت برام ارزش و احترام قائلند غیر از همسرم که دیگه براش مهم نیستم البته بی احترامی نمیکنه اما کم توجهی هاش اذیتم میکنه از چند ماه قبل بهتر شده اما کاسه صبر من لبریز شده
- - - Updated - - -
من خیلی نگاهش می کردم اما احساس می کردم میخواد به من ثابت کنه من نگات نمی کنم مثلا بعد از چندین روز از مسافرت اومده بود نهایت سعیش رو میکرد تو 10 دقیقه اول نگاهش به من نیفته یا خیلی گذرا
اینا همه برام عذاب آوره چهره خیلی خوبی دارم همه باهام خوب و عالی رفتار می کنن طاقتم تموم شده
به خواهرم میگم کاش کارم رو زودتر شروع میکردم به جای اینکه 9 ماه گوشه خونه بشینم و گریه کنم الان چه پیشرفتایی می کردم ... چه عزت و احترامی ...که واقعا فراموش کرده بودم حتی شخص مفیدی هستم
-
راهنمایی کنید دیگه نمی دونم چه کنم الان 4 ماه میشه رو خودم کار کردم و خیلی تغییرات به وجود آوردم شوهرم هم کمی تغییر کرده اما خیلی کم تا کی ادامه داره ؟ اصلا درست میشه ؟
-
سلام دوست عزیزم
کاش دوستان این تاپیک رو به فرشته مهربون یادآوری کنن که ایشون سر بزنن بهت.
خیلی بهت تبریک میگم بابت کارت.عزیزم به نظر من اصلا دیگه راجع به کارت باهاش صحبت نکن.بذار کاملا مستقل از هم باشین تو کار.
اگر اون چیزی پرسید فقط مختصر جوابشو بده.اون واقعا بخاطر اتفاقات قبلی نگران پیشرفتته و نمیخواد بهتر از اون کار کنی یا موفق تر از اون باشی.بنظرم حرفی از پیشرفتات نشه خیلی بهتره و طوری صحبت نکن که از خودت تعریف کرده باشی و یا از موفقیت هات گفته باشی.درعوض کار اونو باارزش نشون بدی.
- - - Updated - - -
سلام دوست عزیزم
کاش دوستان این تاپیک رو به فرشته مهربون یادآوری کنن که ایشون سر بزنن بهت.
خیلی بهت تبریک میگم بابت کارت.عزیزم به نظر من اصلا دیگه راجع به کارت باهاش صحبت نکن.بذار کاملا مستقل از هم باشین تو کار.
اگر اون چیزی پرسید فقط مختصر جوابشو بده.اون واقعا بخاطر اتفاقات قبلی نگران پیشرفتته و نمیخواد بهتر از اون کار کنی یا موفق تر از اون باشی.بنظرم حرفی از پیشرفتات نشه خیلی بهتره و طوری صحبت نکن که از خودت تعریف کرده باشی و یا از موفقیت هات گفته باشی.درعوض کار اونو باارزش نشون بدی.
-
به همسرم اس ام اس دادم گفتم من گوشی رو قطع کردم که خدای نکرده حرفی نزنم که باعث رنجش شه
اونم گفت تو اگه به جایی برسی هیچ کی از دستت در امان نیست . برای خدا هم بنده نمیشی
فقط رو اعصاب منی من نمی دونم چه گناهی کردم که لایق شم تو با من اینطوری رفتار کنی
گفتم امیدورام خدا منو به جایی نرسونه که بخوام اونجوری شم
گفتم من فقط پیشنهاد دادم شرکت رو بگیرم به شرکت چشم ندارم اونم چون خودت گفتی میخوای منحلش کنی
گفت از حد خودت تجاوز نکن اعصاب منو به هم نریز
براش زدم
کنار تو آروم میام پا میذارم
چراغی تو دست شبا جا میذارم
به شوق تو عهدی با چشمات میبندم
دوباره به این دل به این عشق میخندم
به هرجایی هم که برسم بالاتر از جایگاهی نیست که در کنار تو دارم
گفتم از دست من ناراحت نباش
گفتم من هیچ وقت اندیشه آزار کسی رو نداشتم منم از خودم می پرسم چرا اینطوری شد؟
گفتم این روزا خیلی تنهام بغض میکنم
گفت خدا پشت و پناهت
گفتم خدا یه روز تو رو به من داد
گفت نیتت بد نبود عملت بد بود
گفتم از کارای خوبی هم که کردم نتیجه عکس گرفتم
گفتم دلم یه زنگیه خوب می خواست که با همه خوب باشیم حق داشته باشم ناراحت شم عصبانی شم آروم شم
این زندگیه خوبو داشتم
با تو با عشقت اخت گرفتم انس گرفتم دنیامو ساختم
میخوام روزهای شیرینمون برگرده
گفتم حتی پولهایی که مشتری ها میدن خوشحالم نمی کنه به اندازه 1درصد شرکتی که با تو داشتم
چون پشت اون پولا لبخند تو بود
دیگه هیچ چی مهم نیست مواظب خودت باش بای
دیگه جوابی نداد
من الان گیجم بهم بگید کجام ؟
آخر این زندگی رسیده ؟؟
تو شرکت تنها نشستم فقط اشک میریزم
این همون همسریه که به همه میگفت آرزو دارم هم چهره هم اخلاق بچمون به خانومم بره؟
این همونه که میگفت تو رو از جون خودم بیشتر دوست دارم ؟
باورم نمیشه
-
شوهرت خیلییییییییییی ازت ناراحته.این ناراحتی هم به نظر میاد در طولانی مدت ایجاد شده باشه.نه فقط واسه اون جمله ای که بهش گفته بودی تو دعوا.
خودت حس نکرده بودی؟یعنی واقعا رفتارات اذیتش میکرده؟
-
ما همه کارا رو با مشورت انجام میدادیم اما بعدش بعد از چند سال چند ماه پیش بهم گفت خیلی از کارها رو به زور به خاطر من تحمل میکرده و ازش پرسیده بودم خب چرا به من نگفتی اونم گفت چون دوست داشتم و از و عشق این کارها رو میکردم
حتی مسائل ساده مثل خونه گرفتن که خودش پیشنهاد داد نزدیک خونه مامانم اینا بگیریم اما بعد منت می ذاشت و میگفت کی میاد این کارو کنه ببین من چقدر دوست داشتم نزدیک خونه مامانت برات خونه گرفتم
یا مثلا آرایشگاهو الان بعد از چند سال میگه فلان قدر پول آرایشگاهت شد موقع عروسی بارها بهش گفته بودم اگه راضی هستی برم اون آرایشگاه برای عروسیمون اما الان میگه من ساده بودم میخواستم رضایتتو جلب کنم اما تو لیاقت نداشتی
ببین همه مسائل به ظاهر ساده اما بزرگ روی هم جمع شد و اون به من نگفته بود تو رفتارش هم نشون نمی داد
اما من زندگیمو دوست دارم همسرمو دوست دارم
خدایا یعنی چی میشه؟؟
تو این روزهای عزیز دعام کنید
یا
-
دوست عزیزم از خدا می خوام کمکت کنه و مشکلاتت حل بشه برگردی به دوران خوش زندگیت ان شالله به حق این ماه رمضون کمکت کنه عزیزم
-
وقتی اومد از مسافرت باهاش گرم برخورد کردم بهم گفت تو که فقط میخوای منو عصبی کنی بوسیدمش و قربون صدقش رفتم .رفتار من باهاش خیلی گرم و خوب هست و ازش تعریف میکنم و بهش گفتم که میتونیم یه تیم رو تشکیل بدیم که رقیبامون کمتر شن و ...از خودش و مدیریتش خیلی تعریف کردم
باهام خوبه . با دخترمون خیلی خوبه .... اما دیروز ناراحت بود نمیدونم از چی
با ناراحتی دراز کشیده بود و اس ام اس میداد
من نهایت سعیمو می کنم که همه چیز خونه نظم داشته باشه و شاغل بودنم خدشه ای به وظایفم وارد نکنه
اگه کاری لازمه انجام بدم یا چیزی رو فراموش کردم بهم میگین ؟
-
سلام زندگی موفق عزیز من تا حالا همه نوشته هاتو دنبال کردم و همه رو خوندم منم مثل بقیه به پشتکار و عشقت آفرین میگم و صبرت رو تحسین میکنم ! اما تو الان نیاز به تحسین نداری نیاز داری یکی از دید شوهرت انتقاد کنه ازت :43: ببین زندگی موفق به نظر من همینطور که تو نوشته هات به ما میگی که تو کارت موفقی وبقیه بهت احترام میذارن تو زندگیت هم به صورت محسوس یا نامحسوس به شوهرت هم گفتی شوهرت ته ته ته دلش یه خورده بهت حسودی میکرده که موفقی و پا به پاش داری پیشرفت میکنی ولی چون تازه اول زندگیتون بوده و خیلی دوستت داشته و شرکت به تو نیاز داشته سعی میکرده این حس رو تو وجودش خفه کنه! گفتی که شوهرت آدم مغروریه ،آدمای مغرور هم هرچند دوست دارن همیشه سرشون بالا باشه ولی از طرفی هم دوست دارن سرشون رو بگیرن پایین با بقیه(یا همسرشون) حرف بزنن!یعنی دوست دارن از بقیه بالاتر باشن یا به عبارتی بدتر دوست ندارن کسی از اونا بالاتر باشه! حالا تو خواسته یا ناخواسته گاهی ازش جلو زدی و احتمال قریب به یقین تو ذوق زدگیهای موفقیتت وقتی به شوهرت تعریف میکردی که چه پیشرفتایی کردی از خودت هم تعریف کردی! حالا همه اینا تو وجود شوهرت مثل باروت تلمبار شده بود و تکیه گاه بودنش برای تو مثل پرده ای ضد انفجار روی اون باروت بود، حالا اون روز که تو توی دعوا اون حرف رو گفتی اون پرده ی ضد انفجار برداشته شد! :47: واون احساسی که نباید پیدا بشه پیدا شد!تو در ظاهر گفتی که باعث پیشرفتش شدی ولی در باطن گفتی که اون تکیه گاه و حامی تو نبوده و بلکه تو حامی اون بودی و این یعنی بدترین ضربه برای یه ادم مغرور! مردها یه نیاز معمولیشون اینه که احساس کنن کسی بهشون نیاز داره حالا این نیاز تو آدمای مغرور به اوج خودش میرسه! و اینکه تو الان بدون نیاز به شوهرت داری پیشرفت میکنی یه جوری این نیازشو ارضا نمیکنه! البته من موفقیتت رو هم تبریک میگم و به هیچ وجه نمیگم دست از کار و پیشرفت توی کارت بردار ولی دیگه از کارای شرکت و حرفی که رنگ و بوی موفقیت وابسته به تو داره بهش نگو! اگه هم شرکت پیشرفتی کرده حق یا ناحق به اون ربطش بده !حالا نظر خودت رو هم بگو
- - - Updated - - -
سلام زندگی موفق عزیز من تا حالا همه نوشته هاتو دنبال کردم و همه رو خوندم منم مثل بقیه به پشتکار و عشقت آفرین میگم و صبرت رو تحسین میکنم ! اما تو الان نیاز به تحسین نداری نیاز داری یکی از دید شوهرت انتقاد کنه ازت :43: ببین زندگی موفق به نظر من همینطور که تو نوشته هات به ما میگی که تو کارت موفقی وبقیه بهت احترام میذارن تو زندگیت هم به صورت محسوس یا نامحسوس به شوهرت هم گفتی شوهرت ته ته ته دلش یه خورده بهت حسودی میکرده که موفقی و پا به پاش داری پیشرفت میکنی ولی چون تازه اول زندگیتون بوده و خیلی دوستت داشته و شرکت به تو نیاز داشته سعی میکرده این حس رو تو وجودش خفه کنه! گفتی که شوهرت آدم مغروریه ،آدمای مغرور هم هرچند دوست دارن همیشه سرشون بالا باشه ولی از طرفی هم دوست دارن سرشون رو بگیرن پایین با بقیه(یا همسرشون) حرف بزنن!یعنی دوست دارن از بقیه بالاتر باشن یا به عبارتی بدتر دوست ندارن کسی از اونا بالاتر باشه! حالا تو خواسته یا ناخواسته گاهی ازش جلو زدی و احتمال قریب به یقین تو ذوق زدگیهای موفقیتت وقتی به شوهرت تعریف میکردی که چه پیشرفتایی کردی از خودت هم تعریف کردی! حالا همه اینا تو وجود شوهرت مثل باروت تلمبار شده بود و تکیه گاه بودنش برای تو مثل پرده ای ضد انفجار روی اون باروت بود، حالا اون روز که تو توی دعوا اون حرف رو گفتی اون پرده ی ضد انفجار برداشته شد! :47: واون احساسی که نباید پیدا بشه پیدا شد!تو در ظاهر گفتی که باعث پیشرفتش شدی ولی در باطن گفتی که اون تکیه گاه و حامی تو نبوده و بلکه تو حامی اون بودی و این یعنی بدترین ضربه برای یه ادم مغرور! مردها یه نیاز معمولیشون اینه که احساس کنن کسی بهشون نیاز داره حالا این نیاز تو آدمای مغرور به اوج خودش میرسه! و اینکه تو الان بدون نیاز به شوهرت داری پیشرفت میکنی یه جوری این نیازشو ارضا نمیکنه! البته من موفقیتت رو هم تبریک میگم و به هیچ وجه نمیگم دست از کار و پیشرفت توی کارت بردار ولی دیگه از کارای شرکت و حرفی که رنگ و بوی موفقیت وابسته به تو داره بهش نگو! اگه هم شرکت پیشرفتی کرده حق یا ناحق به اون ربطش بده !حالا نظر خودت رو هم بگو
-
بله حق با شماست من نباید از پیشرفت یا موفق بودنم زیاد بگم اما اون اصلا یه زن خانه دار بی درآمد رو متاسفانه آدم حساب نمی کنه ببخشید با این لفظ صحبت میکنم اما چون برخوردش اینطوریه
خسته شدم کاش دوسش نداشتم
نه میتونم ازش جدا شم نه تحمل این وضعو دارم
آره این چند روزه احساس میکنم که به خاطر پیشرفتم ناراحته قشنگ معلومه اما آخه اگه بخوام هم کاری نکنم آدمی نیست که راحت پول بده منت میذاره حواسش به نیازهای ما نیست و کارهای خودش در اولویته
اصلا کسی بوده تا حالا اینجوری باشه بعد درست شه ؟؟
من میترسم الان فرشته مهربون هم به من بگه تو هنور از تمرکز رو شوهرت دست برنداشتی اما تا ابد ه میشه اینطوری گذروند الان چند ماهه نه توقعی نه کاری بسه دیگه
مامانم اینا بنایی دارن باید چند روز خونه ما بیان اما به خاطر اختلافاتی که پیش اومد روشون نمیشه بیان خونه ما با این که واقعا بی تقصیر بودن من حتی نمی دونم چه طوری بگم به همسرم که به مامان اینا تعارف کن خونه ما بیان
مامان اون هر ماه چند روز میاد پیش ما اون وقت وضع من اینه
-
خدا رو شکر بهش گفتم جریانو
بعد گفت بمونن خونه ما خب
منم گفتم خجالت میکشن فکر میکنن مزاحمن
بعد گفت من که تا دو روز دیگه تهرانم بیان راحت بمونن
بعد گفتم با هم باشیم بهتره این حرفا چیه عزیزم
گفتم اونا فکر میکنن تو دوست نداری بیان
گفت اگه نیان ناراحت میشم
گفتم خودت زنگ میزنی گفت باشه بعد زنگ زد بهشون
خدا رو شکر
خدایا ببین به خاطر یه زنگ چقدر دلم شاد شد خب زندگیمو درست کن دیگه
بچه ها ممنون که برام دعا میکنین
- - - Updated - - -
خدا رو شکر بهش گفتم جریانو
بعد گفت بمونن خونه ما خب
منم گفتم خجالت میکشن فکر میکنن مزاحمن
بعد گفت من که تا دو روز دیگه تهرانم بیان راحت بمونن
بعد گفتم با هم باشیم بهتره این حرفا چیه عزیزم
گفتم اونا فکر میکنن تو دوست نداری بیان
گفت اگه نیان ناراحت میشم
گفتم خودت زنگ میزنی گفت باشه بعد زنگ زد بهشون
خدا رو شکر
خدایا ببین به خاطر یه زنگ چقدر دلم شاد شد خب زندگیمو درست کن دیگه
بچه ها ممنون که برام دعا میکنین
-
خدا روشکر زندگی موفق نمیگم که کار نکن یا پیشرفت نکن! ولی از این پیشرفتت چیزی به شوهرت نگو! ترجیحا یه خورده هم سیاه نمایی کن و در بعضی مواقع بگو کم آوردی و ازش کمک بگیر(مشاوره کاری)بعد در نهایت طوری ظاهرسازی کن انگار به خاطر راهنمایی اون موفق شدی! بخدا قول میدم نتیجه میده!
-
سلام عزیزم
چه خبر؟اوضاع رو به راهه؟خانوادت اومدن و رفتن؟
خودت حالت چطوره؟
-
سلام
ممنونم ریحان جان بله خانوادم اومدن و رفتند
تو این مدت اتفاقات زیادی افتاد
یکی از کارمنداش از دست من ناراحت بود چون به خاطر کم کاریش خیلی از مشتری ها رو می پروند من به همسرم گفته بودم این وضعیت رو و فکر میکنم همسرم موقع تذکر دادن اسم من رو هم آورده بود
چون متوجه شدم ایشون از من ناراحته
من به اشتباه بدون اطلاع همسرم البته ناچار بودم از یکی از مدارک شرکت ایشون استفاده کردم و کارمندش سریع زنگ زده بود بهش گفته بود .همسرم هم زنگ زد با لجن خیلی تند و عصبانی فریاد می کشید که حق نداری دیگه پاتو توی اون شرکت بذاری .... دزد و..... خیلی چیزای دیگه که اصلا خوشایند نبود من سکوت کردم و گفتم میخواستم بهت اطلاع بدم اما موبایلت رو جواب ندادی و ...یکبار معذرت خواستم و وقتی فریادهاش بیشتر شد ناخوداگاه گریم گرفت دستام میلرزید
خودش احساس می کنم شرمنده شده بود از عکس العمل تندش صبح روز بعدش زنگ زد گفت پولی که بهت قرض داده بودم رو میخوام من گفت مگه پول قرض دادی گفت آره رفتم چک کردم دیدم به حسابم نیومده اون هم گفت چک می کنم بعد زنگ زد .و گفت که به حساب خودش برگشته و گفت اگه خواستی با دخترمون با برادرم آخر هفته برای تعطیلات بیایین اینجا
منم گفتم ببینم چی میشه و با لحن سرد و ناراحتی صحبت کردم
چون خیلی ناراحت بودم وقتی عصبانی میشه اصلا به خودش مسلط نیست
خیلی بد صحبت میکنه یه بار دیگه هم دیشب زنگ زد و گفت و احوالپرسی کرد و با دخترمون صحبت کرد
-
سلام عزیزم.دلمون برات تنگ شده بود.
ببین عزیزم هر آدمی ممکنه عصبانی بشه.حتی زمانی که رابطش با خانمش خوبه.میخواستم بگم هر عصبانیتی رو نذار به حساب همون مسائل قبلی.اونم مثل هر آدم دیگه ای گاهی خوبه گاهی هم عصبانی.درضمن بازم دعواتون سر مسائل کاری بود.مگه قرار نبود فعلا ارتباط کاری نداشته باشین.اصلا لزومی هم نداشت فعلا درمورد اون همکارتون بهش بگی.بازم داری دخالت میکنی.اصلا بذار ضرر کنه.حالام دست دخترتو بگیر و با روی خوش آخر هفته برین پیشش.یه هدیه هم براش بگیر به پاس همه تلاشاش و بخاطر عید.
به صبرت و تلاشت ادامه بده.منتظر خبرای خوش ترت هستیم
-
مسئله دیگه ای که ناراحتم کرده اینه که یکی از کارمندای سابقم منو دید و بهم گفت میخواستم به همسرت زنگ بزنم بگم این چه کاریه داری می کنی با زندگیت
گفت آمارش تو کل خیابون ... پیچیده همه کاسبا میگن آقای ... چقدر تغییر کرده چی کار داره می کنه هر روز با یه خانومه با دوستش که مربی باشگاه بود دنبال دخترای دبیرستانی میرفتن گفت آخرین بار خودم دو ماه پیش دستش رو تو دست یه خانوم پایین شرکت ساعتن 11 شب دیدم که داشتند سوار ماشین میشدند
اینا رو گفت و دنیا رو سرم خراب شد تازه داشتم فراموش می کردم البته فراموش که نمیشه کرد اما به این مسادل فکر نمی کردم اما همه چی دوباره اومد جلوی چشام حالم بد شده بود و احساس می کردم سنگینی آسمون رو شونه های منه
برای اولین بار احساس کردم می تونم دوسش نداشته باشم
وقتی فهمیدم حتی کاسبای محل دیدنش خیلی ناراحت شدم و از همه چی بدم اومد
- -
البته با خودم گفتم شاید اینا مال خیلی وقت پیشه اما گفت آخرین بار اردیبهشت دیدتش
یعنی الان هم اینطور هست یا خیر
نمی دونستم به روی شوهرم بزنم یا نه همه مشخصه هایی که اون آقا می گفت درست بود البته اون آقا 6 سال از من کوچیکتره یعنی فکر نکنید که ...
اما الان که چند روز گذشته نمی خوام به روش بزنم یه کم آرومتر شدم
دیگه هم به هیچ کدوم از مسائل کاری همسرم کاری ندارم
وقتی تصور می کنم شوهر 33 سالم با دخترای دبیرستانی دوست مییشده یاا پیشنهاد می داده و ....
اصلا نمی خوام بهش نگاه کنم ازش بدم می یاد یه لحظه .... نمی خوام دوست ندارم دیگه بغلش کنم
-
فقط همینو میدونم که از وقتی اینا رو شنیدم به همسرم زنگ نزدم . اس ام اس ندادم حتی حالشو بپرسم و حتی نمیدونم وقتی باهاش روبرو شم چه عکس العملی باید داشته باشم
میشه لطفا راهنمایی کنید ؟
-
من واقعا فکر می کنم که باید یک جوری بفهمه که خطاهایش آبرویی برایش نگذاشته
شاید اینطوری به خودش بیاید
متاسفانه کارشناسان تالار هر جا که باید باشند، نیستند و من هم چون کارشناس نیستم می ترسم راه حلی بدهم که اشتباه باشه
ولی مطمئنم که این روشی که خودت و زدی به بی خیالی و اونم هر کاری دوست داره می کنه اشتباهه
حداقل اگه قرار بود نتیجه بده توی این چند ماه باید می داد.نه؟
-
شب نیلوفری عزیز
خودم هم همین نظر رو دارم من چند ماه از تمرکز روی شوهرم اومدم بیرون رو خودم کار کردم تو این مدت یه کم روابطش با من بهتر شد اما با کوچکترین مشکلی به خودش اجازه میده که هر طور دوست داره با من حرف بزنه و انگار نه انگار که خیانتی کرده و همه چی رو گردن من انداخته الانم که تو این شهر نیست ... از کجا معلوم سرش یه جای دیگه گرم نیست ؟
حالم ازین زندگی به هم میخوره
دوستان چه طوری میتونیم از حضور کارشناسای سایت استفاده کنیم تو این تاپیک ؟
-
نمیدونم چی بگم نمیشه تو هم بری پیشش؟ شهری که الان اونجاست! شاید اینکه تو اونجا نیستی اینطوری میکنه
-
ماهناز عزیز امکان این که تو اون شهر دائما کنار هم باشیم نیستچون هم خودش نمی خواد . (سری قبل که اونجا بودیم با وجود اصرار همه یعنی مادر شوهر و خواهر شوهر و ... باز هم شوهرم میگفت سه روز بسه برگردید تهران تا اینکه مادرشوهرم خیلی اصرار کرد که دلش برای نوه اش یعنی دخترمون تنگ میشه و شوهرم به زور قبول کرد که 6 روز بمونیم . )
من هم با کار جدید و گرفتاری های اول کار ، امکان اینکه اینجا رو ول کنم ندارم
ماهناز جان کدومو می گی ؟