به گوشی خانمت زنگ می زنی که بهش چی بگی؟ ببین من می گم الان درست نمی تونی تصمیم بگیری ها از یه طرف می خوای تنها باشی از یه طرف یه حس مرموز داری که به همسرت زنگ بزنی و دوباره زندگی شیرین بشه آره؟
نمایش نسخه قابل چاپ
به گوشی خانمت زنگ می زنی که بهش چی بگی؟ ببین من می گم الان درست نمی تونی تصمیم بگیری ها از یه طرف می خوای تنها باشی از یه طرف یه حس مرموز داری که به همسرت زنگ بزنی و دوباره زندگی شیرین بشه آره؟
فکر میکردم عاقل تر از این حرفها باشی
سنگهاتو با خودت وا بکن
واقعا میخوای مشکل حل شه؟
رفتارت نشون میده که میخوای زودتر از زندگی متاهلی خلاص شی!!!
هر رفتار غلط و کلام نادرست وضعیت رو پیچیده تر میکنه متاسفانه انگار خانوادگی پتانسیل دعوا و تیکه انداختن دارین خیلی بده که خواهرتم بیاد و مداخله کنه
شما باید مشکل زندگیتونو دو نفره حل کنید
نه که وقتی عمه تون کنار نمیره شما هم پای پدر و خواهرتونو بکشین وسط
پست فرشته مهربون و مدیر همدردی و دوباره بخون
همسرت رو دعوت کن دوتایی با هم برین بیرون و صحبت کنید و خواسته هاتو منطقی براش بگو
اگه نپذیرفت اونوقت تصمیم بگیر
با داد و هوار و فحش و شیشه شکستن و تیکه و کنایه زدن هیچی درست نمیشه فقط تشویشو بیشتر میکنی و تصمیم گیریو سخت تر
خواهش میکنم خواهش میکنم به خاطر خودت به خاطر روح خدایی وجودت به خاطر عزت و احترامت درست رفتار کن
شخصیت خودتو نابود نکن که بعد که به آرزوی تجردو هوسهای کودکانه رسیدی دو دستی بزنی تو سر خودت که حیف زنم حیف زندگیم که از دست دادم
پژمان درک میکنم همسرت بلد نبوده شوهر داری و سلطه و مردونگیتو زیر پا گذاشته اما از رو نادونی بوده اون واقعا دوست داره کمک کن به خودت که نری تو منجلابی که نتونی ازش بیرون بیای کمک کن به همسرت که تو نادونیش غرق نشه
نه به خاطر پسرت و نه همسرت بلکه به خاطر خودت درست رفتار کن
نذار مشکل خانواده سه نفرت به یه جنگ فامیلی تبدیل شه که بعدش نتونی هیچ کار کنی و باز هم پدر و خواهر و عمه و برادرت برات تصمیم بگیرن
گول نفستو نخور پژمان
برو دو ساعت بدون دغدغه یه جای آرو دور از خونه قدم بزن و فکر کن ،درست تصمیم بگیر، این زندگیته
یه بار منفعلانه تو راه خوبی قرار نگرفتی
کاری نکن این دفعه پرخاشگرانه باز هم تو راه نادرست قرار بگیری
unknown girl
زنگ میزنم دیگه اما نمیتونم بگم برا چی. شاید پست های من رو بخونن البته شاید.
جوانه؟؟؟
لطفا من رو با اونها مقایسه نکنین.این همه سال کلی به این آدمها احترام گذاشتیم .من با وجود مخالفت با عمه ام بی احترامی نمیکردم.عمه جان بالا عمه جان پایین.پدرم کارهایی برا خانم من انجام دادن که برا دخترشون انجام نداده بودن کارهایی که پدرخانمم برا دخترشون انجام ندادن. دستمزدمون این بود که وقتی امشب پدرم به عمه ام مبگن اینها جوونن ما بزرگترها بایست مشکلشون رو حل کنیم آشتی شون بدیم به پدر من بگن نه من میخوام طلاق دخترم رو بگیرم.
مثل اینکه پدر کشتگی با من یا زندگی دخترشون دارن
چرا عمه ام تو زندگیمون دخالت میکنن ؟
چرا به خانمم گفتم مشاوره بریم نیومدن؟
چرا قهر کرد رفت؟
چرا موبایلش رو خاموش کردن؟
چرا پسرم رو بردن نمیخوان من بچه ام رو ببینم؟
چرا مادرخانمم لباسهای خانمم و آرمین رو بردن؟ جز اینکه نمیخوان دخترشون برگردن؟
خواهرم بنده خدا برا دعوا یا به قول شما جنگ نمیان گفتن چون مسئله پیچیده شده میخوام به اینها بگم این رسمش نیست و...
از خواب و خوراک و درس و کار و زندگی و همه چیزم افتادم.چند روزه قلبم درد میگیره سابقه نداشتم. نمیدونم چه گناهی به درگاه خدا کردم که این زندگیم شده.
بحث نفس و آرزوی تجرد و این صحبتها نیست زندگی برام نگذاشتن
سلام
آقا پژمان بنده از بالهای صداقت خواستم به تاپیک شما آمده و مدیریت کنند و راهنمایی دهند ، با نظر به مشغله هایی که می دانم ایشون دارند . از وقتی که بنا به
تقاضای بنده برای شما می گذارند نهایت استفاده را ببرید . چون ایشون به قولی مصداق ضرب المثل « به سر آمده حکیم است » می باشند. یعنی چون تجربه وضعیت
شما را دارد و از اعضائی هست که با مشکل و بحران روحی وارد تالار شد و با پذیرش راهنماییها و مشاوره ها ، گام به گام ، چنان ارتقاء پیدا کرد و مسلط بر زندگیش
شده و رشد از خود نشان داده که به قول مدیر همدردی ایشون از افرادی است که در این تالار دوباره متولد شده و تولد اختیاری داشته . و در هر صورت بهره برداریهای
هوشمندانه وی از راهنماییها و .... وی را به قابلیتی رساند که در تالار به عنوان مدیر انتخاب شود و شاید شما ندانید که انتخاب مدیران تالار به سادگی صورت نمی پذیرد .
لذا با نظر به راهنماییهای خوب و از روی تجربه ایشان توصیه می کنم گام به گام با ایشان پیش بروید . راهنماییهای بنده با وجود وضعیت خود
ساخته ای که پدید آمده فعلاً مقدور نیست یعنی شما نمی توانی برآن متمرکز باشی چون ذهنت درگیر وضعیت کنونی هست .
لازم به ذکر هست همینجا یک اشکال مهم در کار شما هست و آن هم دخالت دادن خواهرتان تا جایی است که از اون ور دنیا می خواهد بیاید بخاطر مسئله
شما و شما از این بابت خوشحالی در صورتی که این انفعال شماست . من پتانسیل مدیریت وضعیت پیش آمده را در شما می بینم اما با پر و بال دادن به ذهن
سطحی از آن بحران برای خود ساخته ای و اجازه مداخله دیگری را داری می دهی . در حالی که من تأکید داشتم که اجازه نده کسی دخالت کند . حال
می گویم حتی اگر کسی باشد که به نفع شما بخواهد دخالت کند . این شما هستی که باید قوت بگیری تا زندگیت را به نحو احسن با همین زن و بچه
مدیریت کنی به گونه ای که از مدیریتت و وضعیت زندگیت لذت ببری .
پس اگر می توانی خواهرت را از آمدن منصرف کن و این همه در تالار نگو خواهرم داره میاد . این با در پیش گرفتن رفتار جرأتمندانه منافات دارد
لینک تاپیک بالهای صداقت را در ذیل برایتان قرار می دهم حتماً مطالعه کنید . می توانید از طریق پروفایلش وارد صفحه موضوعات ارسالی ایشون بشوی و دیگر
تاپیکهای مربوط به زندگی وی را هم بخوانی .
http://www.hamdardi.net/thread-15344.html
اگر بال داشتم ...
نکته بسیار مهم
شما اکنون در شرایط بسیار خوبی بسر می برید ، یعنی تنهایی ،چیزی که مرتب می گفتی نیاز داری . اکنون من هم به شما توصیه می کنم مدتی این تنهایی را حفظ کن و البته از آن استفاده کن برای واکاوی خودت و مسلط شدن برخودت و درک بهتر و واقع بینانه تری از وضعیت و بهره برداری از راهنمایی ها و مشاوره حضوری برای تغییرات در خودت . به موقع به مرحله ای که بخواهی به این تنهایی خاتمه دهی و همسر و فرزندت در کنارت باشند خواهی رسید .
- آرام باش
- عجله نکن
- دقت کن روی راهنمایی های مدیر و بالهای صداقت و بنده
- و تصمیم بگیر برای تغییر
- پیگیر لینک ها و مقالاتی که به شما پیشنهاد می شود مطالعه کنی باش و از آنها نکته بردار و به کار ببند
- می توانی موفق شوی و از موفقیتت لذت ببری اگر روند را درست و آنگونه که ترسیم کرده ام در پیش بگیری
چشم هاتو بستی
بازشون کن
ببین الان بعد یه سال پستهای قبلیمو میخونم میفهمم توش چه نکات طلایی بود که میتونست زندگی اون موقع منو زیرو رو کنه اما منم چشم هامو بسته بودم و ذهنتیت های خودمو برای خودم تکرار میکردم و همه چی خراب شد
این تاپیک قرار بود تخصصی باشه ببخشید من پست گذاشتم
فرشته مهربان
سلام. شرمنده من باعث زحمت شما و خانم بالهای صداقت و دیگران شدم
دیروز قرار بودش مشاوره برم اما صبح تمام عضلاتم منقبض شده بود و دهانم قفل شد بدنم مثل سنگ شده بود خلاصه شانس بود مادربزرگم اونجا بودن و.... تا غروب تو بیمارستان تحت نظر بودم دکتر گفتن عصبی شدی آمپول شل کننده عضلات و مسکن زدن .قرص هم دادن گفتن یک هفته بخورم اما نبایست عصبی بشم.
هیچ مشکلی نداشتم اما این چند روز قلبم درد میگیره الان هم درد میکنه قهوه رو گفتن نخورم .
تو بیمارستان برا اولین مرتبه اشک پدرم رو دیدم رفتن بیرون وقتی برگشتن چشمهاشون قرمز بود.
خواهرم چهارشنبه میان.دلم برا آرمین تنگ شده .برادرم به عمه ام تلفن زدن اگر یک مو از سر پژمان کم میشد کاری میکردم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی.
برادرم میگن دخترشون رو رد کن بره چیزی که ریخته دختر . پسرت رو هم دو سال دیگه میگیری دستش رو بگیر برو خارج از ایران .
میگم از کجا معلوم دو سال دیگه قانون حضانت این شکلی باشه. از اون گذشته من بدون مادر بزرگ شدم دوست ندارم بچه ام به سرنوشت من دچار بشه و در ضمن نمیتونم بچه ام رو نداشته باشم.
الان پسرم تلفن زد رو گوشیم حالم رو پرسید گفتش به بابابزرگ بگو بیاد دنبالم بیام پیشت.
تو دو راهی خیلی بدی گیر افتادم. همه کمبودها و چیزهایی رو که میخوام داشته باشم رو کاغذ نوشتم.
بعد از ظهر برگه رو برا مشاور میبرم ببینم چکار میکنم.
یک دیوانه یه سنگ تو چاه میندازه ده تا عاقل نمیتونن در بیارن
آقا پژمان آروم باش نه کسی میتونه بچه ت رو ازت بگیره نه کسی میتونه بدون رضایت تو ازت طلاق بگیره مطمعن باش. سعی کن آروم باشی وقتی آرامش نداری نمیتونی تصمیم درستی بگیری
ببین الانم دارن مثله همون چند سال پیش خودشون واسه شما دو تا تصمیم می گیرن. چند روز دیگه وقتی که اینهمه شلوغ کردنشون تموم شد تو می مونی و همسرت که اگه اینا انقدر همه چی رو شلوغ کردن و مجبور کردن شما رو جدا شین از هم توی غصه خوردن هم باهاتون شریک نمیشن. اعتراضم بکنین می گن خودتون که دیگه اینبار بچه نبودین. تصمیم خودتون بود.
شلوغش کردن. دعوا رو کردن دعوای خونوادگی. خانمت بهتر بود وامیستاد با خودت حرف می زد و حرفو توی خونه نگه میداشت و نمی رسید به خونواده ها الان تو این وضع نبودین. اما هنوزم دیر نیست هنوزم مشکلی نیست. الان یه مدت بیا خودت اروم باش. بعدش هر حرفی داشتی با خود خانمت رو در رو حرف بزن. زندگی شما دو تاست.
دعوا هم بهتره با کسی نکنی. در ارامش با بقیه مخصوصا خانمت حرف بزن.
واسه اسپازم البته خفیفش نه شدید وقتی می بینی حالتی داری که احتمالا چند روز دیگه میشه اسپازم دوش اب گرم میتونه کمکت کنه.
واسه قلب عصرها می تونی گل گاو زبون بخوری. از عطاری می خری مثله چایی دم می کنی. بیشتر از نیم ساعت بذار دم بکشه.
واسه استرس ورزش و دوش اب گرم خوبه.
انقدرم به این چیزا فکر نکن. اصلا بد نیست یه چند روزی با کسی کاری نداشته باشی بعدش که یه کم این دعواشون خوابید دست از سر شما دوتا برمی دارن اونوقت فکر می کنین خودتون دوتا چی باید بکنین یا نکنین. اینا که تا ابد وقت ندارن بیان هی دعوا کنن. یه کم صبور باش خودشون خسته میشن.
مشاوره هم برو مخصوصا الان که خیلی استرس داری برای خودت می تونه خوب باشه.
موفق باشی.
امروز مشاوره رفتم گفتند بهترین کار صبر کردن هستش بایست شرایطی فراهم کنی با خانمت صحبت کنی باید ببینی خواسته هاش چیه.
خانم چنار مرسی برا پیغامتون نتونستم پاسخ پیغام شما رو بدم فعلا جزو مشترکین نیستم.
درباره مادرم نوشتین اتفاقا دیشب خوابشون رو دیدم .تو خواب با هم تو خونه بودیم و با من روبوسی کردن و یه بلوز و شلوار سفید دستم دادن گفتن اینها رو بپوش.
مادربزرگم میگن خیلی خوبه مشکل زندگیت رفع میشه.
سلام. دیروز وقتی پسرم پیش من بود خانمم رو موبایلش تلفن زدن و من گوشی رو گرفتم و با خانمم صحبت کزدم. گفتم همدیگر رو ببینیم میخوام با هم حرف بزنیم. اول کلی ناز کردن مثل اینکه دوست پسرشون هستم. خلاصه قرار بر این شد امروز همدیگر رو ببینیم و دیدیم اما چه دیدنی!
گفت برا شام نمیام مهمون داریم .ساعت 5 رفتیم تو کافی شاپ و صحبت کردیم.گفتم دلت برام تنگ نشده بود گفت چرا تنگ شده. گفتم خوب بیا بریم خونه .گفتن نه من شرط دارم. پرسیدم چه شرطی گفتن اول اینکه برام ماشین بخری . دوم اینکه با من بیای طبقه بالای خونه مامانم زندگی کنیم!!!
گفتم ماشین رو قبوله اما بالای خونه مامانت نمیام. گفتن چطور من شش سال طبقه بالای خونه پدر تو زندگی کردم حالا چند سال هم تو زندگی کن. گفتم اولا که اون خونه مال من هست دوما من مرد هستم زن گرفتم شوهر که نکردم شما ایرادی نداره طبقه بالای خونه پدر من باشی اما من نمیتونم داماد سرخونه بشم.
گفتن نه دوماد سرخونه نمیشی پول رهن خونه رو میدیم.گفتم بخوام خونه رهن کنم جای دیگه رهن میکنم که پیش خانواده خودم هم نباشم در ضمن من و عمه آبمون تو یه جو نمیره چنین انتظاری از من نداشته باش.
خانمم گفتن پس اگر اینجوره من برنمیگردم شرطم همینه.
گفتم پس همه این قهر و دعواها و مامانت گفتن میخوام طلاق دخترم رو بگیرم فیلمتون بودش که من رو به خیال خودتون مجبورم کنید بیام بالای سر مادرت زندگی کنم!!؟؟؟؟
گفتم مادرت تو زندگی ما دخالت میکنن من هیچوقت چنین کاری نمیکنم.اگر دوست داری الان با هم بریم در خونه تون وسیله هات رو بردار خونه مون بریم.
گفتن نه من نمیام شرط من همون هست که گفتم.
همه این روزها من رو بازی دادن تمام این کارها فیلم بود .این همه من عذاب کشیدم چرا این کار رو کردن. خوب از روز اول میگفتن هدفشون چی بود چرا اینقدر اعصاب من رو خورد کردن.
به هیچ عنوان چنین کاری نمیکنم اما الان چه کاری بایست انجام بدم؟
هم تو کلت داغه هم خانومت.. اقا پژمان به نظر من فعلا هیچ اقدامی نکن نه زنگ بزن نه بگو دلم تنگه نه هیچی نمی دونم اگه نظرم غلطه کارشناسا حذفش کنن اما به نظرم خانمتون دقیقا نمی دونه تو چه شرایطیه . شما مردین بدون اجازه شما نه دادگاه طلاق می ده نه بچتونو ازتون می گیره. به نظرم اصلا با همسرت ارتباط بر قرار نکن فکر کنم بذار بیشتر فکر کنه که زندگیش جدی جدی تو خطره.. هیچ کدومتون نباید برای هم شرط بذارین..اصلا شرطی وجود نداره اتفاقا شما باید همو درک کنید نه شرط بذارید. بذار دلش برات تنگ شه طفلک آرمین نمیدونم می گین شاید بیان بخونن این تاپیکو.. حتی اگه یه درصد هم قرار باشه اینجارو بخونه می گم ببین دوست خوبم که همسن منی نگاه کن زنا اینجا چه مشکلاتی و دارن و باهاش دست و پنجه نرم می کنن. سر هیچی زندگیتو خراب نکن به خاطر پسرت هم که شده نذار کسی تو زندگیتون دخالت کنه می دونم حتما توام حرف داری یا اینجا یا پیش مشاور یا بین خودتون حلش کنین دستی دستی زندگیتونو جفتتون خراب نکنین
خواهرم تلفن زدن من گفتم با خانمم حرف زدم و همچین شرطی برا من گذاشتن. خواهرم گفتن مگر من نگفتم سراغش رو نگیر ما رسم نداریم وقتی دختر قهر میکنه خونه پدرش میره دنبالش بفرستیم بایست خودش برگرده اگر نه منتظر بمونه تا دادگاه تکلیفش رو روشن کنه. دیدی رفتی واست شرط و شروط گذاشتن من اینها رو میشناسم که گفتم کاری انجام ندی.
گفتن بگذار بیام اگر کاری نکردم به التماس بیفتن تا دخترشون برگرده زن نیستم.
من گیر افتادم .
- - - Updated - - -
unknown girl
والا بخدا من هیچ شرطی نگذاشتم خانمم شرط گذاشتن
- - - Updated - - -
آرمین دبروز وقتی پیش من بود با همان لحن بچه گونه اش گفت دیگه من با تو با مامانی تو خونه مون با هم زندگی نمی کنیم؟
چندین مرتبه این جمله رو تکرار کرد بچه است اما خیلی میفهمه. چی بایست میگفتم .من گفتم چرا عزیزم الان امتحان داریم چند روز دیگه همه با هم جمع میشیم. پرسید پس چرا دعوا میکنین؟
دیگه نمیدونستم چه جوابی بدم بچه ها خیلی میفهمن.
پزمان خان!
چه فرصت طلایی رو سوزوندی!!! ای واااای من!
یعنی خانمت با یک تماس شما پا شد اومد پای میز مذاکره، بعد شما اونطوری جلسه رو هدایت کردی؟!
هنوز شرطها از دهن خانمت بیرون نیومده زدی توی ذوقش و گفتی نخیر خانوم من از این بیدها نیستم و داماد سرخونه نمیشم و....!!!!
اولین چیزی که به ذهنت رسید رو فوری پروسس نکرده انتقال دادی به بیرون: در ایکی ثانیه گفتی ماشین رو میخرم! در ایکی ثانیه درخواست دوم رو رد کردی!
بابا جان! یه ذره سیاست، یه ذره تدبیر هم به خدا برای زندگی لازمه!!!
ببین پژمان خان! در این سن و سال همسر و فرزند داری و مشغول به تحصیل در مقطع فوق لیسانس هستی. قطعا انتظار میره که این موقعیتها در رشد شما تاثیری داشته که در دیگر هم سن و سالان شما کمتر دیده میشه. اما من در این تصمیم های شما و برخوردهای شما در این بحرانی که پیش آمده، اثری از اون آگاهیها و شناختها نمی بینم! آنچه که دارد امور را به پیش میبرد، هیجان است و احساسات یک کودک آزرده و لجباز!
اگر صحنه مذاکره با خانمت رو یکبار مرور کنیم و نقاط ایرادش رو بخواهیم بررسی کنیم: وقتی خانمت مطرح کرد که خواستش اینه که برید طبقه بالای منزل عمه زندگی کنید، شاید بهتر بود به سرعت پاسخ نمیدادید. به همسرت اجازه صحبت کردن میدادی و ریشه یابی میکردی که دلیل تقاضای ایشون چه میتونه باشه. شاید ایشون تصور میکنه که شما اقتدار و استقلال لازم را نداری و با دوری از خانواده پدرت این موضوع حل میشه، و دهها شاید دیگه...
اینها را با کمک خود ایشون بررسی میکردی. بیشتر سکوت میکردی و به ایشون فرصت صحبت میدادی و گوش میدادی. اگر لازم بود حتما واسخی به این موضوع بدی، به ایشون میگفتی که این موضوع نیاز به بررسی دارد و باید بیشتر راجع بهش صحبت کنیم. فضا را در عوض عشقولانه و احساسی میکردی و از هر فرصتی برای نزدیک شدن احساسی به همسرت استفاده میکردی. بهش میگفتی که دلت برای خود ایشون بیشتر تنگه. اینکه خونتون بدون ایشون همه چی کم داره و...
به بهانه همین که باید صحبت کنیم و مسائل را یکی یکی حل کنیم، قرار جلسات بعد را میگذاشتی، یک بار میبردیش رستوران، دفعه بعد میگفتی عزیزم خونه خیلی راحت تر میتونیم صحبت کنیم. بحث های احساس مثبت در مورد علاقه رو پیش بکش و اونقدر توی این زمینه ها مانور بده که خودبخود اون بحث عمه و تغییر مکان محل زندگی و...توش رنگ ببازه!
باور کن همسر خودم هزار بار همین شکلی سر من کلاه گذاشته!
به هیچ وجه خواهرت رو وارد این ماجرا نکن! بگذار این موضوع بین خودتون تموم شه. باور کن برای اینکه خانمت رو برگردونی نیازی به اینهمه لشگر کشی نداری. خودت دیدی که با یک تماس پا شد اومد باهات حرف بزنه. پس این خشم و ترس و درماندگی و اضطراب و...را پس بزن و همه توان و پتانسیل های مثبت عقلانی و احساسی ات رو بیار وسط و ازش استفاده کن. عقلانی از این نظر که بدونی چی رو کجا بگی. از جواب دادنهای قطعی طفره برو. احساسات عشقولانه رو بریز بیرون و دل خانومت رو بلرزون. باور کن اون هم دلش میخواد الان برگرده سر خونه زندگیش ولی نمیخواد جلوی خانواده اش کنف بشه. بگذار اونهم یک طورایی احساس برد کنه. این برد ایشون میتونه عمیق تر شدن عشقتون باشه و اینکه ببینه همسرش رفتارهاش و تصمیم هاش عقلانی تر و با تدبیر تر شده. یکی دو تا شاخه گل و لحظات رومانتیک و...هم چاشنی خوبیه و هم انگیزه خوبی.
این گره بدست آقا پژمان با تدبیر و بالغ باز شدنی است. با آمدن خواهرت و دخالت بقیه، اون را پیچیده ترش نکن. گرهی که با دست باز شدنی است، را به دندان محول نکن. چراغ سبزها را ببین. سکوتها را بشناس. استفاده کن از شناخت و آگاهی و درسهایی که خوندی و هوشی که داری و تجربه زندگی چند ساله!
و دیگر اینکه، صبر! نعمتی است که اگر بدستش آوردی چه میکنه برات! صبر بی عملی نیست. گاهی لازم است حرفت رو بزنی عملت رو انجام بدی بعد بشینی به انتظار تا نتیجه مطلوب رو بگیری. و این انتظار، یک انتظار بخردانه و سالم است. نه اینکه بنشینی و تیک تیکهای ساعت رو بشمری! یا پک بزنی به سیگار و آه بکشی!
و اما در پایان! در زمره رفتارهای کودکانه و خام ات، دیدم که توی تاپیک محمد نوشتی که از این مشکل پناه بردی به ....!!!!!!!!! فقط میتونم بگم که یک آدم عاقل از تهدید برای خودش فرصت میسازه. و فقط یک آدم خام و نابالغ میتونه فرصت ها رو بسوزونه و خودش رو در معرض تهدیدها قرار بده. اینکه چراغ سبزهای خانمت رو نتونی ببینی یعنی فرصت سوزی. اینکه به ...پناه ببری یعنی تبدیل فرصت به تهدید. به «خودت» ثابت کن که پژمان بیست و سه ساله توان این رو داره که با تدبیرش با بکار گیری پتانسیل های بالایی که داره با بکار بردن عقل و احساس هر کدام در جای خود و بنحو احسن، میتونه براحتی بزرگترین موانع رو کنار بزنه. الان فرصتی برای اشتباه کردن نداری. اون کوفتی، جز اینکه همین یه نخود عقلی رو که به کار میگیری زایل کنه کار دیگه ای برات نمیکنه. بذارش کنار. برای آرامش ات به خدا پناه ببر و به صبر و نماز: استعینوا بالصبر و الصلوة .
آ باریکلا پسر برو ببینم چه میکنی! تو میتوووووووونی!
در مورد اینکه خانمت انگار نمی دونه توی چه شرایطیه با پست 51 پست دختر ناشناس موافقم.
به نظر میاد ادمای اطرافت هر کاری که دلشون می خواد می کنن. توصیه ام اینه که کنترل داشته باشی روی خودت و احساساتی نشی تا وارد بازی هایی که همه اشون خوشن باهاش و تو یکی ناخوش می شی و می ری بیمارستان نشی. احساساتی نشی که از امتحانت نیفتی. اینکارو می تونی صبح که بیدار میشی به راحتی بکنی. بیدار که میشی و هنوز با کسی حرف نزدی زیاد به خودت بگو پژمان این هفته مهمترین کارت درس و امتحاناتته. اصلا احساساتی نشو و درگیر حرف های بقیه نشو. بعد امتحاناتت هم می تونی سر فرصت بری با خانمت حرف بزنی. حالا مونده خواهرتم بیاد یه دعوای دیگه راه بندازه. تو خودتو درگیر نکن اصلا. توی دعواهاشون شرکت نکن. با خانمت دهن به دهن نشو. اصلا کار به کار اینا نداشته باش فعلا تا بعد از امتحانات.
بعد از امتحاناتت برو با خود خانمت حرف بزن. اصلا نیازی نیست بهش جواب قطعی بدی. معلومه که نباید بری پیش اون عمه زندگی کنی ولی تو بگو به خانمت ما نیاز داریم بریم مشاوره چندین جلسه. بعد از اینکه رفتیم میشینیم راجع به این چیزا صحبت می کنیم.
به نظرم (از روی نوشته هات البت)ه خانمت خیلی بچه است. نمی فهمه اصلا وضعیتشو. می تونست اون مثلا قهر کردنشو بذاره دو هفته دیگه که تو از امتحاناتت نیفتی. این کارم نکرده. درک درستی از وضعیتش نداره. حتما قبل از اینکه حرف خاصی بزنین برین هر دوتون مشاوره چند جلسه شاید مشاور بتونه بفهمه که چه کار کنین.
مشاور هم باید مشاور خوب خودت پیدا کنی.
باهاش که حرف می زنی حرص نخور. فعلا حتی سعی نکن درکش کنی چون به نظر میاد سخته. تو بگو باید برین مشاوره خیلی با ارامش و دیگه هی باهاش چونه نزن. همین جمله رو هر وقت لازم بود بازم تکرار کن. اگه هم گفت مامانم هست بگو خود روانشناسا و مشاورا حتی پزشک ها هم خودشون معمولا نمیان برای اعضای خانواده اشون مشاوره بدن. بگو هر چیزی جای خودشو داره.
ارامش داشته باش. وارد بازی هاشون نشو. وقتی نمی دونی چه کار کنی همون حرف یه جمله ایتو مثلا همینکه نیازه با هم چند جلسه برین پیش مشاور در زمانی که نیاز بود تکرار کن. زیادم حرف نزن. مجبور نیستی همون وقت قانعش کنی. مشاور هم که خوبشو بگرد پیدا کن دیگه.
راستی با خانمت با خوش اخلاقی صحبت کن اما قولی نده. موکول کن به بعد از چند جلسه مشاوره. ولی باهاش خوش اخلاق باش یعنی ملایم و با لحن اروم حرف بزن. بقیه رو هم ول کن اصلا با بقیه کله نزن. خودشون هر چقدر در توانشونه برن با هم دعوا کنن. به تو ربطی نداره! اگه بخوای حرص بخوری بازم حالت بد میشه و از کار و بارو امتحان می یفتی. با هاشون هم دعوا نکن که روشون بیشتر از این بهت باز نشه. به طور خلاصه اونا با دعوا حال می کنن تو هم ولشون کن بذار دعوا کنن. اصلا داخل دعواشون نشو.
اینا نظرات من بود. ممکنه اشتباه باشه. امیدوارم کارشناسان بیان زودتر برات نظر و راهنمایی بذارن.
پژمان
ديگه نه زنگ ميزني نه سراغ ميگيري
بزار اون بياد سراغت
با رفتارت نشون نده كه واقعا نياز داري به دخالت ديگران و نميتوني خودت مشكلتو حل كني
دارم بت ميگم هر شرطيو الان قبول كني دو سال بعد يع دعوا و قهر ديگه و يه شرط ديگه اس
در ضمن اينكه تو همه مشكلاتو دخالت عمه ميدوني اگه بري اونجا ديگه بدتره
صبر صبر صبر
بزار همسرت واكنش نشون بده
تو هم از تنهاييت استفاده كن
مگه تنهايي نميخواستي:؟
بی دل
یعنی من اشتباه کردم گفتم بیا حرف بزنیم .مشاور گفتن با خانمت صحبت کن ببین خواسته هاشون چیه.حداقل الان میدونم چی میخوان.خانم من حرفشون مستقل شدن ما نیستش.
اگر بود میگفتن یه خونه جدا بگیریم نه اینکه بگن بریم بالا خونه مادرم رو اجاره کنیم. میخواستم بگم بالا خونه مادرت یک عمره اجاره است ولی نگفتم.
اگر میخواستن مستقل بشیم وقتی میگفتم میخوام بعد درسم جای دیگه کار کنم نمیگفتن نه پیش پدرت بمون. چرا چون پدرم پول به ما میدن و هوامون رو دارن.
اینها تز عمه من هستش بالاخره بعد از عمری عمه ام و خانمم رو میشناسم .
پدرم و برادرهام اخلاقشون با من زیاد خوب نیست اما تو زندگی مشترکمون دخالت نمیکنن. اگر حرفی بزنن به من میزنن تا الان همیشه طرف اون رو میگرفتن ناراحتی منم از همین بوده.
شاید در سال یکی دو مرتبه خونه ما بیان هر وقت میخوان آرمین رو ببینن میگن آرمین رو پایین ببرم.
کسی کاری به کار خانم من نداره. خانواده اون همیشه خونه ما هستن و دخالت میکنن.
اینها همه هیچ .... باید برا رهن خونه 50 تومن و برا ماشین 30 تومن پول بدم این همه پول از کجا بیارم. پدرم دارن من ندارم. من 23 سالمه 30 سالم که نیست این همه پول از خودم داشته باشم.
از روز اول اون شرایط من رو میدونست وقتی من با دعوا و نارضایتی و خانم با خوشحالی و کلاس گذاشتن برا این و اون ازدواج کردن میخواستن به اینجاش هم فکر کنن.هرچی بود اون یک سال از من بزرگتر بود بیشتر از من نمیفهمید کمتر هم نمیفهمید.
مشروب هم میخورم حالم رو نفهمم این روزها رو بگذرونم.
- - - Updated - - -
meinoush
من دیگه کاری ندارم وقتی خانمم به ساز مادرشون میرقصن و ارزش برا من و بچه و زندگیمون قائل نیستن من هم دیگه بی تفاوتم چاره ای ندارم
جوانه؟؟؟
نه دیگه تلفن نمیزنم به قول meinoush میگذارم تو سر و کله هم بزنن .
نگفتم بی تفاوت باش. گفتم احساساتی برخورد نکن. اوضاعو با فکرت مدیریت کن. اگه احساساتی بشی اعصابت به هم می ریزه نمی تونی اوضاعو مدیریت کنی. بعدش ممکنه دعوا کنی. ارامش داشته باش.
درسته که زمان حلال مشکلاته. اما اگر واقعا از همین الان برای تعدیل هیجان محوری بیش از حد ات کاری نکنی، گذشت زمان هم قطعا نفعی نخواهد داشت.
هر دوی شما (شما و خانمتون) نیاز به کمک مشاور حضوری دارید. اما قبل از این امر نیاز هست که دل خانومت رو نرم کرده باشی که بجای اینکه اون رو تهدیدی بدونه و فکر کنه میخوای دورش بزنی یا حرف خودت رو با مشاور به کرسی بنشونی،راغب بشه بیاد پیش مشاور. رفتن پیش مشاور فرصت خوبی رو برای هر دو شما فراهم میکنه تا بتونید در حضور یک کارشناس و یک فرد اصلح، هر کدام حرفهاتون رو بزنید و از معایب خودتون آگاه بشید و در نهایت بتونید به تصمیم درستی برسید.
الان یکی از مشکلات اینه که شما حتی توی این تاپیک هم فقط حرفهایی رو که دوست دارید بشنوید را گلچین میکنید! بقیه را ایگنور میکنید. به نظر میاد در ارتباط با خانوم و اطرافیان هم همین اتفاق بیافته. حضور یک کارشناس به حل این مشکل کمک خواهد کرد.
بعضی از دوستان متاسفانه بر اساس یک سری حرفهای شما، علیه فرد غایب جبهه گیری میکنند و در مورد ایشون حکم صادر میکنند. این مورد تقریبا در همدردی باب هستش.
شما و خانمتون هر دو زندگیتون را دوست دارید و دلتون برای اون میتپه. منتها در یک سری مهارتها ضعف دارید که لازم است اونها رو شناسایی کنید و تلاشتون رو بکنید که ضعفها را برطرف و مهارتها رو تقویت کنید.
یکی از دوستان گفتش که: خانمت خیلی بچه است. نمی فهمه اصلا وضعیتشو. می تونست اون مثلا قهر کردنشو بذاره دو هفته دیگه که تو از امتحاناتت نیفتی. این کارم نکرده. درک درستی از وضعیتش نداره. من میگم این آدم اگر اینقدر رفتارهاش عقلانی بود که بتونه فکر کنه دو هفته دیگه قهر کنه، اصلا قهر نمیکرد! مگه آدم برای قهرش برنامه ریزی میکنه؟!!! قهر هم یکی از اون بی مهارتیهاست. یکی از اون ضعفهاست. یکی از اون رفتارهای آنی است که آدم از سر عجز و ناتوانی انجام میده. وقتی حس میکنه صداش شنیده نمیشه. وقتی می بینه حضورش اونقدر موثر نیست که بتونه کاری از پیش ببره، قهر میکنه میذاره میره که به این وسیله صدای اعتراضش شنیده بشه و یا خواسته اش اجابت بشه. منتها متاسفانه یک سری افراد بی مهارت تر هم میان این وسط (از جمله عمه و ...) و به جای اینکه آبی روی آتش بریزند شعله ورترش میکنند.
باز هم میگم خواست خانوم شما چیزی ورای خانه پدری و خانه عمه است!
===========
راستی یادم رفت که بگم: شما هم تز یا بازیهای خطرناکی را داری پیاده میکنی!!!
ارجاع به تاپیک خدا بیامرز آنی (بازیها)
=================
وای وای وای یک توصیه دیگه (داشت یادم میرفت): اصلا و ابدا خانمت رو به این تاپیک هدایت نکـــــــــــــــن! نذار بیاد اینجا و اینارو بخونه.
هرچند که بدت نمیاد ایشون بیاد ببینه چه حال زار و نزاری داری و دلش بسوزه و با کمترین هزینه برگرده! اما تجربه معلوم کرده که برعکس جواب میده. بنابر این نکن!
بی دل
بعضی از حرفهای شما رو قبول دارم و بعضی هاش رو خیر قبول ندارم. شما مو رو می بینید من پیچش مو !
مشکل همینجاست! فکر میکنی داری پیچش مو می بینی. ذهن خوانی میکنی! بعد بر اساس برداشتهای نادرست و تخیلات خودت قضاوت میکنی و حکم صادر میکنی و به اجرا میگذاری. نوشته های آقای اس سی آی (sci) رو در مورد ذهن خوانی بخون. ذهن خوانی ممنــــــــــــــــوع حتی شما دوست عزیز!
پالسهای اشتباه میگیری اسمش رو میگذاری پیچش مو.
خواهرت رو منصرف کردی؟ گفتی نیاد؟ اگه نگفتی زودتر اینکار رو بکن! :smile-new:
بی دل
یک چیز دیگه نیازی به دلسوزی خانمم ندارم به عشق و اعتماد و قدر شناسی اون نیاز داشتم که از من دریغ کردن.
اون کسی که به دلسوزی بیشتر نیازمند هست ایشون هستن بعد از طلاق ببینم چه کسی بیشتر ضرر میکنه.
وقتی بدون منطق با بهانه آوردن من رو تو منگنه گذاشتن و اینطور با من برخورد میکنن دیگه جای دلسوزی هم ندارن.
اون به حرفم گوش نداد مشاوره نیامد دعوتش کردم بیرون گفتم حرف بزنیم جای حرف زدن درباره زندگیمون حرف از ماشین و خانه مادرشون زدن که بگن همه جوره میخوام تحت سلطه من و مادرم باشی .اما زهی خیال باطل
من به اندازه کافی تلاشم رو کردم از این به بعد خودم رو کنار میکشم همونطور که اون خودش رو کنار کشید و مادرش رو جلو انداخت. من که انتخاب نکردم انتخاب خانوادم بوده الان هم خودشون درستش کنن.
جای ما برعکس شده انگار نه اینکه آب تو سر خانواده من کردن و ده نفر رو واسطه کردن با من خر صحبت کنن پدرم بساط این وصلت رو جور کردن. هیچوقت پدرم رو نمی بخشم هر روز این حرف رو به پدرم میزنم .
زورکی نمیشه و نمیخوام زندگی کنم .
خانمم به من یپامک زدن تو لیاقت نداری من با تو زندگی کنم.
جواب دادم چرا لیاقت ندارم؟ چون همیشه حرمت تو و خانوادت رو داشتم ؟چون هر وقت حقوق میگرفتم همه حقوق رو دست تو میدادم نمیخواستم کمبودی حس کنی. چون همیشه بهترین لباسها رو بین زنهای فامیل می پوشیدی؟چون مثل خیلی مردها زنم رو نگه نمیداشتم عشق و حالم رو با دخترهای تو خیابون انجام بدم؟
راست میگی من لیاقت نداشتم امیدوارم کسی رو پیدا کنی که لیاقتت رو اونجور که هستی داشته باشه .
صبح زود خواهرم میان قرار شده فردا شب عمه ام و خواهرم تو خونه مادربزرگم با هم صحبت کنن.
حالا دیدی پیچش مو رو نمیتونی ببینی؟ داره به زبون بی زبونی برات بال بال میزنه! من هم در دوران کودکی ام! هم از اون شرطهای مسخره برای همسرم گذاشتم (تو قهر) هم وقتی خیلی دلم تنگ میشد و میدیدم اقدامی رو که من میخواستم نمیکنه (اقدام های خرکی زیاد میکرد. اما اقدام درست رو نه!) اونوقت بهش زنگ یا پیامک میزدم و بهش میگفتم که من اصلا! به هیچ وجه! حاضر نیستم باهاش زندگی کنم!!!! :p و همسرم هم همین جوابهای بی سروته را میداد و من را بدتر از قبل حرص میداد! دلم میخواست بزنم توی ملاجش بگم بی استعداد بفهم دیگه! خنگول بفهم!
در ضمن این رو هم بگم که جنابعالی با یه بشکن، میزنی به صحرای کربلا!
بی دل نوشته:
شما خانمت رو اگر با عشق جذب کنی، عمه که سهله، همه دنیا رو هم به خاطر شما ایگنور خواهد کرد!
:104::104::104:
این تاپیک از ظرفیت مجاز عبور کرده
آقا پژمان
شما کمر همت بسته ای که برخلاف نظر کارشناسی عمل کنی و یا راه خودت را بروی یا راهنماییهای غیر همسو با کارشناسها را عملی کنی که گره را کور می کند .
چقدر روی پست مدیر همدردی تمرکز کردید ؟
چقدر با دقت پستهای بالهای صداقت را خواندی ؟
چقدر عمیقاً به پست اخیر من توجه کردی ؟
بنا به راهنمایی که به شما دادم گفتم از فرصت نبود خانمت و این تنهایی استفاده کن وروی خودت متمرکز شو و فعلاً در رابطه با خانمت هیچ اقدامی نکن .
اکنون هم حرفم همین است . عملکرد اخیر شما اشتباه بوده یعنی منفعلانه ، گفته بودیم فرصت صحبت با همسرت پیش بیاد اما نه اینگونه اگر بروی و پستهای
تاپیک قبلی را مطالعه کنی ، شیوه اش گفته شده بود .
صبور باشید و نترسید .
تا تصمیم نگرفتید به نظرات کارشناسا عمل نکنید و تاپیکتان را مدیریت کنید به گونه ای که خیلی زود با پستهای احساسی به انتهای ظرفیت نرسد .
تاپیک جدید باز نکنید