-
سارا جان من فکر میکنم شما عاشق این هستی که با همه متفاوت باشی . دلت میخواست این رو به زور به حامی هم اثبات کنی ...اما یک روز دیگه از این کار خسته میشی و دلت میخواد خودت باشی و مثل بقیه زندگی کنی .
دقیقا از همین الان هم داره این موضوع خودش رو نشون میده ، مثل اونجایی که گفتی برعکس بقیه زن و شوهرا هستی که جلوی بقیه چجورن و وقتی تنها میشن چجورن و ولی ما بر عکس زن و شوهرای دیگه هستیم ...
دلت میخواد زندگیت رومانتیک و هیجانی باشه ...ولی تمام این ها مثل آتیشی هست که با خوندن خطبه عقد خاموش میشه و شاید فقط یک شعله خیلی کوچیک ازش باقی بمونه که شاید همون شعله هم کم کم خاموش شه . و لی شاید در زندگی های دیگه این طور نباشه ...ولی چرا ؟ چون زندگی شما روال عادی خودش رو پیش نگرفته ... خودت خواستی که با متفاوت بودنش بهش هیجان بدی ... اما حامی مثل تو نیست .مثل تو نمیتونه انقدر شاد و پرانرژی باشه که مثل تو هیجان رو به زندگی بیاره
البته اون هم میتونه هیجان داشته باشه ، ولی هیجانش از نوع دیگه ای هست ، که با تعریفی که تو ازش داری خیلی متفاوته .
با این روند اگر جلو بره کم کم از هم خسته میشید و شاید از هم سرد بشید و فاصله بگیرید ، چون هیچیش به هیچیش نمیاد .
من نه بهت میگم جدا بشی به نفعته و نه میگم ازدواج کنی باهاش ...ولی اگر 5 سال دیگه باهاش دوست بمونی تازه میفهمی که از زندگی چی میخوای .اونوقت انقدر بزرگ شدی که بتونی برای زندگیت تصمیم بگیری .
اوج تمام تغییرات و بزرگ شدن یک انسان همین محدوده سنی 24 تا 28 سالگی هست ، بعد از اون تقریبا شخصیت شکل گرفته و تغییر نمیکنه ، خواسته ها و نیازها و علاقه ها و دلبستگی ها تقریبا یک مسیر رو طی میکنند .
الان خودت رو تصور کن که بخوای با یک پسر من نمیگم 18 سال از خودت کوچکتر ، ولی 5 سال از خودت کوچکتر ازدواج کنی ، چقدر حوصله علایق و خواسته ها و انرژیش رو داری ؟ تقریبا همون قدر شاید حامی حوصله تو رو داشته باشه . بعضی چیزا رو توقع نداشته باش برات برآورده کنه .
یک نصیحت خواهرانه دلم میخواد بهت بکنم گوش بدی ، چون 2 تا موردش رو دور و برم دیدم و کاملا حسش کردم ، که یکی از نزدیک ترین افراد زندگی ام با یک مرد مطلقه ازدواج کردن و بعدا توی زندگی که به مشکل برخوردن ، تازه یادشون اومده که برن از زن قبلی تحقیق کنند که ببینند علت طلاقشون چی بوده ، و الان روزی 100 دفعه حسرت میخورن که کاش این کار رو قبل ازدواج انجام داده بودن نه بعدش ..الان که دیگه همه چی تموم شده . اون موقع خیلی راحت فرصت این کار رو داشتن ولی انقدر درگیر خوشبختی بودن که اصلا بهش فکر نکردن .
حتما قبل از عقدت همین روزها برو و دلیلش رو پیدا کن که چرا حامی طلاق گرفته . حتی اگر در تصمیمت هیچ دخلی نداشته باشه حداقل بعد از ازدواج به این فکر نیفتی .
یک نصیحت دیگه اینکه ، قبل از ازدواج چشمات رو خیلی خوب باز کن و بعد از ازدواج چشمات رو روی همه چیز ببند .
-
بهار جان باز هم میگم: همین که ایشون می پرسه چطور عقد رو عقب بندازم، معناش برای مخاطب نکته سنج این است که سارا به این نتیجه رسیده که حداقل بهتر است که این عقد را کمی عقب بیندازد تا بهتر فکر کند و تصمیم بگیرد.
حالا اینکه با چه بهانه ای عقب بیاندازد را خودش با شناختی که از شرایط و موقعیت و آدمهای اطرافش داره و با هوش و زکاوتی که در سارا هست مثل آب خوردن راهشو پیدا میکنه.
اما حرف من که شما هم بهش پی نبردی اینه: که وقتی نوشته سارا بیانگر این است که حرفها در ایشان اثر کرده و داره ترغیب نشون میده که در این مسیر قدم بر داره، پس چرا باز همان سرزنشها و همان نصیحتها رو تکرار میکنیم؟ بهتر نیست در پست های بعدی با ایشان همگام شویم؟ چون همین چند تا پست اخیر یکی دو قدم از سارا عقب هستند! ایشان گرفت آنچه را که باید میگرفت شما هم بگیرین لطفا :culpability:
-
بی دل جان ما هم میخواهیم به تصمیمشون مطمئن تر بشن که باید عقد رو عقب بندازن
-
سارا جان
خیلی وقته ازت خبری نیست! امروز مبعثه... گفته بودی تاریخ عقدتون رو توی این روز گذاشتین!
نکنه جدی جدی امروز عقدته؟!
آخه خبری ازت نشد مبنی بر به تأخیر انداختن عقدتون!