انتظار داشتی با این حرفایی که زدی رابطتون بهتر شه آخه مثلا یه قسمت گفتی این نشونه ضعفته. ببین خودت داری این رابطه رو خراب میکنی
نمایش نسخه قابل چاپ
انتظار داشتی با این حرفایی که زدی رابطتون بهتر شه آخه مثلا یه قسمت گفتی این نشونه ضعفته. ببین خودت داری این رابطه رو خراب میکنی
منظورم این بود با این قهر و گوشی خاموش کردن مشکلی حل نمیشه و بدترم میشه، اگه واقعا میخواد روابط بهتر شه مستقیم ناراحتی و خواسته هاشو بگه و حرفای منم بشنوه و روش فک کنه. شما بگید چی بگم و چی باید میگفتم که هم رابطه خوب شه و هم ناراحت نشه و هم منم زیر بار حرفای بی منطقش نرم و برچسب گناهکاریمو تایید نکنم که سو استفاده کنه
مظلوم عزیز ، وقتی خط به خط تایپیک هاتو می خونم یاد شرایط خودم می افتم ، دقیقآ اخلاقش این جوری بود و بعد هر حرفی گوشیشو خاموش می کرد ، آخرین بار هم وقتی کوچکترین مخالفتی با مادرش کردم به شدت ناراحت شد و واسه همیشه تموم کرد ،البته من عقد موقت بودم ، اون روزا مثل اسفند رو آتیش جزو ولز می کردم و می سوختم ، الانم پشیمونم میگم کاش حرفشو گوش می کردم ،از وضعیت الانم که بهتر بود ، همه بهم می گفتن ولش کن شرایط بهتر گیرت میاد !!!الان واسه اونایی که قبلآ نامزد نداشتن شرایط خوب نیست چه برسه به اینکه یکی قبلآ نامزدیش هم به هم خورده باشه ، خلاصه من مشاور هم رفتم گفت یکسری از آدما سلطه گر هستن و باید باهاشون ساخت !!!من کاری ندارم ، اما اون وام خودشو می خواد بگیره تو بهش گیر میدی !!!!!!!! در صورتی که اون به من گفت بهت اجازه نمیدم بعد عقد وام بگیری چون ممکنه نتونی پرداخت کنی بیفته گردن من !!!!!اون توی ریزترین شرایط زندگی من دخالت می کرد و حق هم میداد ! یادمه ی بار در مورد مسائل مالی باهاش صحبت کردم بهم گفت با آخرت باشه راجع به مسائل مالی با من حرف میزنی و بعد باهام قهر کرد ، خلاصه قهراش ی هفته طول می کشید و منم جز و ولز می کردم و آخرش با گریه ازش خواهش میکردم تموم کنه !به نظرم شرایط شما بهتره ، خلاصه اگر می خوای با این آدم زندگی کنی :
!) کاری به کار مسائل مالی نداشته باش ، خودتو بکش کنار و خانمی تو بکن و عرصه رو بده دستش و بهش بگو بهت اعتماد دارم و حتی در مورد مسائل خودت هم باهاش مشورت کن
2) ازش تعربف و تمجید کن ، بهش بگو تو تنها تکیه گاهم هستی
نزار روزگارت مثل الان من باشه ، مرد سلطه گر بهتر از قصه مردایی که تو این تالار داریم می شنویم
کاش منم می تونستم شرایط رو به عقب برگردونم
کاش فرشته مهربان و بهار زندگی و بقیه دوستای با تجربه یه سری هم به تاپیکم بزنن و یه نظر و راهنمایی بدن. خیلی ناراحتم، فک میکردم روز مرد بهونه خوبی باشه واسه کوتاه اومدنش و تموم کردن این کاراش و خوب شدنش باهام. ولی هنوز گوشیشم روشن نیست که مسج تبریکم رو ببینه. اون به این مناسبتا خیلی اهمیت میداد، حتی به پدرمم تبریک نگفته و فکرم نمیکنم بگه. توروخدا بگید چه کار کنم که همه اتفاقای بد رو فراموش کنه و بهم فرصت بده که یه اصلاحاتی رو رفتارم بدم، با اینکه رفتارای بد اون میدونم بهتر شدنی نیست.
کاش خدا به مردایی که مردونگی رو توی سلطه به زناشون می دونن یاد بده که زندگی تفاهمه ، کاش ی بار هم اونا تو شرایط ما گیر بیفتن و ببینن که زندگی از پشت دریچه "دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد " چقد خاموشه
مظلوم جان ی دسته گل و شیرینی بگیر و به بهانه روز پدر برو منزلشون ، همسرته ، حقته ، برو و ببینش ، ایشالا همه چی حل میشه
دلنشین جان مشکل من اینه که بهم نمیگه اومده شهرمون یا نه که بدونم خونست یا نه وگرنه میرفتم. آخه چند ماهه که واسه کارش یه شهر دیگست و چند وقت به چند وقت میاد. بهم گفته این هفته نمیاد البته خیلی بعیده که نیومده باشه. نمیدونم چرا انقد سنگدل شده. دلم واسش یذره شده. نه توضیحمو قبول داره نه معذرتمو...
مثلا به جای اینکه بگی گوشیتو خاموش میکنی این نشونه ضعفته بهش بگو عزیزم میدونم ممکنه از دستم ناراحت شده باشی و من اشتباه کرده باشم ولی لطفا حتی اگه مقصرم باشم دوست دارم تو یه موقعیت مناسب با آرامش با هم صحبت کنیم که خدای نکرده سوتفاهم بینمون پیش نیاد این یه نمونه از. حالتیه که تو باید مهارت صحبت با شوهرتو پیدا کنی نه اینکه بهش توهین کنی با این کارت اون واسه کارش مصرتر میشه و بیشتر لجبازی میکنه
یاد روزهای خودم می افتم با این تایپیک حالم خیلی بد میشه !
عزیزم تو می خوای جبران کنی ولی روشت کاملا اشتباهه
- - - Updated - - -
1- با زنگ زدن های مداوم تو این شرایط فقط اوضاع رو وخیم تر می کنی پس به هیچ عنوان این کارو تکرار نکن که هی ببینی موبایلش خاموشه و در درجه اول اعصاب خودت به هم بریزه ..
2- صبرت رو زیاد کن
3 - فعلا تو شرایط کنونی بهتره انتقاد نکنی تا اوضاع آرومتر شه
4- اگر هر تماسی برقرار شد به جای گله شکایت فقط محبت کن و با زبون گرم و با محبت اونو جذب خودت کن
5- روز پدر با گل و شیرینی به منزل پدرش برو و به هیچ عنوان از قهرتون چیزی نگو وبعد از یه ساعت برگرد خونه
همسرت رو فراری نده اینقددر گله نکن می دونم حق داری اما راهش این نیست که در پیش گرفتی
- - - Updated - - -
عزیزم به راهنمایی ها توجه کن دقت کن عمل کن . روخونی نکن
زندگی موفق عزیز، روز اول باهاش خیلی محبت آمیز حرف زدم که همون موقع تقریبا خوب بود ولی فرداش دفه اول جوابمو نداد و بعدش خودش خواست حرفارو پیش بکشیم.
دلم خیلی گرفته خیلی. حالم خیلی بده. کسی رو ندارم نه واسم کاری کنه نه راهی نشون بده که زودتر از این کابوس خلاص شم. نمیدونم دست به دامن کی شم؟ نه خونواده ای داره نه دوستی نه فامیلی نه واسطی که دلشون بحال این زندگی بسوزه و نیتشون خیر باشه تا بخان مشکل حل شه. با کلی ذوق براش دیروز کادو خریدم که دیگه روز پدر میاد حتما پیشم. ولی حتی اسمس تبریکمم بهش نرسیده و نخوند. فقط حرف دلمو به مامانم میگم و اون بنده خدام که نمیتونه کاری کنه. دلمم واسه بابا مامانم میسوزه. چرا باید اونام بخاطر انتخاب اشتباهم و بی تجربگیم ناراحت باشن. حتی به بابام یه تبریک خشک و خالی هم نفرستاد، در صورتی که پارسال درحالی که یه هفته از خواستگاری میگذشت برا بابام هدیه آورد و پدرم کلی خوشحال بود بابت احترامش.
اون که پدر نداره ولی صبح زنگ زدم مامانش و میلاد رو تبریک گفتم و خواستم به برادرش هم از طرفم تبریک بگه. برادر بزرگی که نه سر عقد اومد و نه حتی تو این مدت یکبارم باهام رودررو شده که ببینم چه شکلیه و همش ازم فرار کرده.
همش خاطراتش میاد جلو چشام، تقریبا هر جمعه باهم میرفتیم بیرون، جایی تفریحی نمونده تو استانمون باهم نرفته باشیم. با خونوادم امروز رفتم بیرون ، هر زن و شوهری رو میدیدم دلم پر خون میشد و یادش بودم و تو تمام مدت چشام اشک بود. از کارو زندگیم افتادم کامل. حالمم داره روز بروز بدتر میشه. فقط میخام زودتر ازین وضعیت خلاص شم و یه تغییری ایجاد بشه
هی داری چشت سر هم اشتباه میکنی اینطوری ادامه بدی هیچی از رابزه نمیمونه
بعد یه این همه مدت جوابتو داد
نباید عصرش دوباره زنگ میزدی
اصلا اصلا نباید تلفنی باز بحث میکردی
بحث و صبحت راجع به اختلافات باید حضوری و اونم تو محیط آروم باشه
یکم منطقی باش دختر
داری هی خرابترش میکنی ها
هی میگی ازش شناخت داری
اما به نظرم هیچ شناختی بش نداری
میدونم نباید میذاشتم تلفنی سر این قضیه صحبت میکردیم. متاسفانه دلش انقد گندست که نه زنگ میزنه و نه میاد. یعنی میگید دیگه من تماس نگیرم باهاش؟ یا بعد چند روز تماس بگیرم و بدون یادآوری چیزی حرف بزنم؟ با سرد بودنش و بی میلیش برا حرف زدن چکار کنم؟ یا اسمس بدم که پشیمونم و بهم فرصت جبران بده؟ لطفا بگید بهترین کار تو موقعیت الانم چیه؟
بهترین کار صبره
صبر کن
و بزار از طریق خانواده ها مساله پی گیری شه
اگه صحبت تلفنی میکنی در حد احوال پرسی و قرار حضوری گذاشتن باشه
سلام خانمی پریشون عاشق.
عزیزم تایپیکتو خوندمو یاد جوونیام افتادم...(البته الان 21 سالمه ولی یاد اوایل ازدواجم افتادم)
نظر من طبق تجربیات زندگی خودم اینه که همسرت ازت ناراحتنو میخوان تنبیهت کنن.اما تو با زنگ ها و ابرازهای متفاوتت(یک بار گله میکنی ازش،یک بار عذرخواهی میکنی...)نمیذاری که به هدفش برسه!!!!!!
اون میخواد به این اطمینان برسه که:تو تنبیه شدی و به اندازه کافی پشیمونی وحس کنی در حقش اشتباه بزرگی کردی،اون دلش میخواد تو خودتو کامل مقصر بدونی و اذیت باشی از اشتباهت.هربار هم که یکم نرمتر میشه تو ازش گله میکنی و دوباره روز از نو روزی از نو.
من اگه جای تو بودم دیگه زنگ نمیزدم تا یک زمانی مثلا تا ده روز اگه اون هم زنگ نزد تماس میگرفتم و بدون گریه و لابه و احساس ضعف،با اعتماد به نفس کامل میگفتم که من اشتباهمو کامل فهمیدم و میخوام جبرانش کنم و از تو کمک میخوام تا بهم راه جبرانو نشون بدی،به هیچ وجه هم هیچ چیزی رو تقصیر اون ننداز و هرچی گفت باهاش همدلی کن و سعی کن احساسشو باهمه وجودت درک کنی.این مدت هم روی احساست مثل یک زن قوی مسلط باش و برای استحکام زندگیت اونو کنترل کن.
مشاور من بهم میگفت برخی آدمها مثه همسر تو اصلا نباید تحت هیچ شرایطی ازشون انتقاد کرد و ازشون ایراد گرفت.باید با محبت و صبر در مسیری که میخوای راه ببریش ، شاید همسر شما هم همینطور باشه.
انشاالله که موفق باشی عزیزم
مظلوم دارم واست دعا می کنما :323:، مشکلت حل شد بیا بگو چی کار کردی
خب عزیزم اصلا نظر منو خوندی یا نظرات دیگران
می گی کسی رو ندارم راهنماییم کنن این همه راهنمایی ......فقط باید دقت کنی و صبر داشته باشی و انجام بدی
نماز بخون از خدا کمک بخوا اینقدر ناامید نباش
- - - Updated - - -
فکر نکن تنهایی و فقط تو این مشکلاتو داری ...شوهر منم با پدرم تماس نگرفت روز پدر و من خیلی خیلی خیلی ناراحتم ... باور کن مشکلات وخیم تر هم هست اما مشکل تو راه حل ساده ای داره
اونم اینه که به خودت مسلط باشی و با صبر و رفتار خوب و خوش زندگیتو یکنی
اشتباه شما اینه که به روش زمانی که دوست دخترش بودی داری عمل می کنی.
کاری ندارم اون زمان روشت درست بوده یا نه. شاید برای نوع رابطه تون روش مناسبی بوده.
اما این آقا الان همسر شماست. دوست پسرت نیست که هی می گی شاید با یکی باشه، شاید دیگه نیاد.
عزیزم شما الان ازدواج کردید. رابطه طولانی قبل از ازدواجتون باعث شده که درست متوجه شرایطت نباشی.
تماس نگیر. هیچ مدلی. از اول تاپیک همه بهت گفتند و شما گوش نکردی و گوشیش را با اس ام اس هات بمباران می کنی بعد می آیی می گی چیکار کنم؟
بهترین کار چیه؟ تماس بگیرم؟ زنگ بزنم یا برم در خونشون؟
هیچـــــــــــی
هیچ کاری نکن.
صبر کن تا اولین قدم از سمت اون باشه.
صبر کن ببین چیکار می کنه.
مرسی که منو تنها نمیذارید دوستای خوبم . نظرات همه رو چندین بار میخونم و سعی میکنم تا جای ممکن عملی کنم. البته من خودم برداشتم از کاراش نظر شمیم الزهرا ست و دلمم میخواد واقعا همینطور باشه. دیگه باهاش تماسی نگرفتم جز اینکه اسمس تبریک روز مرد که تو محتواش اونو حامی زندگیم دونستم بهش دادم دلیور شد و فقط جواب داد که خیلی ممنون اس ام اس قشنگی بود. که فکر میکنم به حالت تمسخر اینو گفته باشه نه اهمیت به حرف دلم. میدونم که الان خیلی به خودش داره می نازه و غرور کارش و به پول رسیدنش اونو گرفته چون آدمای بی جنبه و ندید بدیدی هستن و تو خونواده ای که همه بیکارن، استخدام شدن ینفر و استفاده از مزایای دولت براشون کلی جلوه کرده. اینارو نمیگم که فک کنید از بدبینیمه گفتم که بدونید دلیل این کاراش بیشتر از ناراحت بودن از کارام، سرخوش بودن و نیاز نداشتنش به منه.
پدرم میخواست با یکی از اشناهاشون که روز خواستگاری با مادرش اومده بود و مثلا حرف زن اونا بود و احتمالا تو جریان کارای الانشون هم هست تماس بگیره و بپرسه منظورشون از این کارها چیه،ولی من گفتم این کارو نکنه فعلا چون میدونم هدف اونا همینه که ما بیفتیم دنبالشون و بگن ما حرف جدایی رو پیش کشیدیم و همه چیو به نفع خودشون تموم کنن. مطمئنم یکسالم بگذره اون نمیاد و تماسی هم نمیگیره. نمیدونم بذارم بابام با خودش یا اون خانم تماس بگیره یا قبلش من راهکار شمیم رو چند مدت بعد عملی کنم و اگه نتیجه نداد به پدرم بگم برا تماس؟
نه!خودت باید مشکلتو حل کنی! یعنی چی هی بگم بابام...... این در مردها خیلی احساس بدی ایجاد میکنه
میدونم که الان خیلی به خودش داره می نازه و غرور کارش و به پول رسیدنش اونو گرفته چون آدمای بی جنبه و ندید بدیدی هستن و تو خونواده ای که همه بیکارن، استخدام شدن ینفر و استفاده از مزایای دولت براشون کلی جلوه کرده. اینارو نمیگم که فک کنید از بدبینیمه گفتم که بدونید دلیل این کاراش بیشتر از ناراحت بودن از کارام، سرخوش بودن و نیاز نداشتنش به منه.
واقعا دوسش داری یا دنبال یه فرصتی که ازت معزرت خواد ؟؟بگه بهت نیاز دارم ؟؟
اون پیام دلتو می گیره و می فهمه
سعی کن اول واقعا دوسش داشته باشی ....بعد رفتارهات . گفتارت رنگ و بوی دیگه ای می گیره و شوهرت هم می فهمه
و خواهش یه مدت زنگ نزن اس نده صبر کن و خوش برخوردی فراموش نشه
زندگی موفق:
من خودشو دوست دارم، همونی که مدتها باهاش دوست بودم و ساده و صادق و با گذشت بود، رازدار و راهنما و همدمم بود نه این اخلاق رفتار جدیدشو که نمیدونم باید پای چی بذارم، پای گذشتنش از پل ، پای کارش، پای دخالت خونوادش و دلایل دیگه که با رسیدنمون بجا نزدیک شدن روزبروز از هم دورتر شدیم.
وقتی زیاد زنگ می زنیم ناخواسته طرف مقابل رو دور و دورتر می کنیم ... احساس می کنن گیرافتادن ....بذار یه کم بگذره بازم می گم بهش فرصت بده تا دلش دوباره برات تنگ شه ..بذار یه بارم اون کنجکاو شه که الان کجایی چی کار می کنی
با احترام فاصله ها رو حفظ کن . وقتی بیش از حد جلو می ری اون عقب می ره
امروز اوضاع از هرروز بدتره. امروز زنگ زد بهم. گفت با این روال نمیشه زندگی کرد چند تا شرط برا ادامه گذاشت ، دقیقا رو چیزایی که برام حساسن پاگذاشته، یکی اینکه باید با دروغ و پنهون کاریم تو زمینه مالی کنار بیای، من آدم پنهان کاریم. یکی دیگه اینکه پدرت حق دخالت تو کارامو نداره و هر بلایی دلم خواست سرت بیارم حق نداری به اونا چیزی بگی و اونا نباید باهام حرف بزنن. بعدش اینکه همه خونوادم و کسایی که منو دوسدارن و تورو دوس ندارن خوبن و تو رفتارت بده و باید خودتو درست کنی. قبلنم که گفته بود خودت باید خرج خودتو دربیاری.
همه اینا ینی زورگویی و نامردی محض، نمیخام تاپیکو طولانی کنم و با مثال بگم که تا حالا نه پدرم کمترین بدی جز احترام در حقش کرده در مقابل اذیتایی که منو کرده نه من بی احترامی به خونوادش جلو رفتارای کریحشون و همشم بهم دروغ و مخفی کاری داره.همه حرفاش بر عکسه واقعیته و ذره ای احساس نا امنی داشته باشه میخاد همونجا همه چیزو از بیخ ریشه کن کنه تا خیالش در آینده راحت باشه.
گفت فکراتو کن. منم زنگ زدم خواستم توضیح بدم با حرفای منطقی که من نمیخام بخاطر دروغای تو بد شم که بتونم کنارت باشم، شرط آرامش زندگی مشترک صداقته، نه دورنگی و ... که گفت من واسه این حرفا زنگ نزدم، تو این مدت که حرف نمیزدم راحت بودم. گفتم فقط واسه چشم گفتن بی چون و چرام زنگ زدی و یکم حرفای منم بشنو که باز گوشی خاموش کرد .
بعدش با صدای بلند گریم گرفت که پدرمم هم تازه اومده بود خونه، از جریان با خبر شد و گفت دیگه باید همچی مشخص شه. امروز 2 بار پدرم بهش زنگ زده بود که حالشو بپرسه ولی با اینکه روشن بود و همون بینابین قبلش به منم زنگ زده بود جواب نداد و به پدرم خیلی برخورد. بعدشم گوشیش که خاموش بود بهش یه اسمس داد که من چه دخالتی تو کارات کردم و مگه انسان نیستی که جواب نمیدی.
منم که حالم بد بود از نامردیش، به دوستش زنگ زدم و درددل کردم که خیلی بدهم شد. دوستش میگفت تو این مدت خیلی سرحال بود و ناراحتی نداشت. همش سمته اونو میگرفت و بهش حق میداد. میگفت خب باهات سرده که سرده، خب میخواد با خاموش کردن گوشیش ناراحتت کنه ولی تو ناراحت نشو. قول داد که باهاش یجوری غیرمستقیم حرف بزنه، ولی مطمئنم میگه که من تماس گرفتم باهاش، بهم گفت بدبین نباشم و ناراحت نباشم و بهش شک نکنم ، موضوع چندان بزرگی نیست! میگم باهات تماس بگیره.
خبلی خستم از خودم از زندگی از نامردیش از سواستفادش از ناراحتی خونوادم. ازش متنفر شدم.
برای انتقام عمرو آبرو و جوونیم و سلامتیم ازش تو خودم توان و انگیزه ای نمیبینم. با گرفتن کارش و مهریمم حتی ذره ای از ظلما و مظلومیت من تقاص گرفته نمیشه. ما خیلی تو شهرمون و فامیل سرشناسیم. با انهمه فامیلای زیادی داریم یه مورد طلاق هم نداشتیم، برعکس اونا. چراباید آبروی خونوادم بره.
دیگه نمیدونم چکار کنم. الان تنها به خودکشی و خلاصی فکر میکنم.
- - - Updated - - -
زمونه خیلی بهم بدی کرد خیلی. حقم نبود. گاه به وجود خدا و عدالتش شک میکنم.من همیشه تو کارام موفق بودم تو درس تو روابط اجتماعی. زیبایی خاصی داشتم و هنوزم تا حدودی دارم. شاگرد زرنگ و دانشجوی نمونه بودم.حتی معدل ارشدم تو یه رشته فنی سخت از یه دانشگاه معتبر 19.67 شد. تو یه خونواده با آبرو و باخدا و تقریبا مرفه. ولی آخرش چی شد؟؟ زندگیم سلامتیم کارم عشقو ازدواجم که مثلا همه میدونن با عشق بود همش در عرض یکسال نابود شد. خدایااااااااااااااا مگه یه آدم چقد صبر داره؟ از من بدبختتر دیگه آفریدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بمونم که چی بشه؟ نه طاقت تنهایی رو دارم نه تحمل نگاها و زخم زبون مردم نه دیگه به ازدواج مجدد فکر میکنم. بخدا تنها ترسم از مجازات شدیدیه که اون دنیا داره هست.
یعنی باز باید امیدوار باشم به این زندگی مشترکی که مدتها منتظرش بودم؟
خب دختر خوب تو که به حرف هیچ کی گوش نمی دی
مگه نگفتیم صبر کن نباید جواب می دادی و گله قرار بود نداشته باشی قرار بود خوش برخورد باشی و کاش در پایان گفته بودی اجازه بده فکرامو بکنم ...اول میومدی اینجا می گفتی حرفاشو... بعد کارشناسای محترم و اهالی تالار راهنماییت می کردن
یعنی چی بلند بلند گریه کردی ؟ داری اعصاب همه رو تو خونه به هم می ریزی اگه اونطوری گریه نمی کردی پدرت هم چنین اس ام اسی بهش نمی زد ..خودت داری دستی دستی همه چیو خراب می کنی ...انگار نه انگار .. به حرف هیچ کی هم گوش نمی دی
- - - Updated - - -
شوهرت حتی دوست نداره مسائل خصوصیتونو به خانوادت بگی بعد رفتی با دوستش درد و دل کردی ؟؟؟؟؟
مظلوم جان،
حالا که پدرت وارد ماجرا شده، دیگه کلا کاری به کارش نداشته باش.
بذار هر جور بزرگترها می دونن برن جلو.
یه مدت به خودت استراحت بده. اصلا هیچ اقدامی نکن.
قبلا می گفتم اقدامی نکن و تماس نگیر تا اون تماس بگیره و ... که گوش نکردی.
اما این بار می گم تماس نگیر و همه چیز را رها کن، بخاطر استراحت کردن خودت.
یه مدت به خودت تعطیلی بده.
الان تو شرایطی نیستی که تصمیم درستی بگیری.
پس بهتره کاری نکنی.
اوضاع همچنان مثه قبله، احتمالا تو این هفته یه روز با شوهرم حضوری حرفامونو میزنیم و من به پشنهاد مشاور ترجیح میدم قبل از صحبت بی نتیجه و کار بدتر کن خونواده ها باشه، اونم تو وضعیتی که با کار و حرفش پدرم حسابی ازش توپش پره و میگه شما روتون باز شده و نمیتونید باهم زندگی کنید.ولی با اونحال من اصلا هدفم جدایی نیست چون ظرفیتشو ندارم و مطمئنم یه کاری دست خودم میدم و تنها هدفم سر براه کردنش و برگشتن به روابط خوب گذشته است و از بین بردن حس بدبینیش بهم و منو کنار خودش دیدنه نه مقابلش. و این هدفم هم تنها به دلیل دوسداشتن زیادم بهش نیست، بلکه از ترس تنهایی و احساس اتلاف عمر و جوونیم و تحمل نیش و کنایه های مردم و خصوصا خونوادم که همین الانم حس میکنم خیلی تنهام و اونطور که باید حامیم نخواهند بود بعد جدایی.
ازونجایی که من آدم بی سیاست و رکی هستم و در مقابل حرفای بی منطق و زور زود از کوره در میرم، این تاپیکو زدم که ازتون مشورت بخام واسه رفتارم و صحبتهایی که قراره باهم داشته باشیم.
همونطور که گفتم برام چنتا شرط گذاشته واسه ادامه مثل:
1 دخالت نکردن خونوادم در مسائلی که بین ما دو تا هست (حتی اگه بخاد سرم بلا بیاره و زور بگه و از نظر خدمت و مالی برام کم بذاره)
2 دادن خرج و مخارج خودم از جیب خودم و نداشتن انتظار مالی خاصی ازش و نداشتن پس اندازی برا خودم
3 تحمل مخفی کاری و شاید هم دروغگوییاش(بهونش واسه این شرط اینه که من باهاش صادق نبودم و اونو در جریان کامل حقوق ناچیزی غیر ثابتی که میگیرم قرار ندادم و احتمالا اینکه بهش تعارف نکردم که بفرمایید همش مال شما همسرم)
4 اعتراض نکردن به بدیا و بلاها و بی حرمتیای خونوادش به من و ارتباط نداشتنش بهش بنظرتون برای تک تک این موارد چه حرفهایی بهتره گفته بشه که هم زیر بار ظلمش نرم و بهش باج ندم و هم با حرفام که دنیا ازش خبردار میشن هم یه زن مهربون منطقی و با اعتماد بنفس جلوه کنم؛ وهم من به هدف اصلیم که رسیدن به یه روابط خوب و صمیمی و بدون بدبینیش هست برسم.
چنتا نکته اینکه
-ایشون در صحبت بحث رو به حواشی میکشونن و نمیذارن جملم کامل شه و گوش بده که اصلن چی میخام بگم بهش==> بنظرتون چه کاری کنم و چی بگم که همچین اتفاقی نیفته و به حرفام گوش بده و فکر کنه
- تقی به توقی میخوره میگه من همینم و شرایطم همینه نمیخوای نخواه==> چطور بگم انصاف نیست و باید قبل ازدواج اینارو میگفتی نه 1 سال بعد عقد رسمی .
میخام حرفهای تاثیرگذاری بهش بزنم و ارزش عشق و باهم موندن چندساله و زحمتایی که واسه هم کشیدیم رو بهش یاداوری کنم و یکم با حرفام بیدار شه و تنها توجهش به مادیات زندگی که تازه مزه اش زیر دندونش نشسته نباشه. ولی نمیدونم چی و چطور باید بگم؟ شما بودید چی میگفتید؟؟؟
دوستای خوبم این پستم برام خیلی مهمه و احتیاج به راهنمایی و گذاشتن وقتتون دارمممم
به نظرت اگر به همسرتون بگی این شرایطو قبول نمی کنم، واقعا به طلاق و جدایی راضی میشه ؟
آخه عزیز دلم اگر شما الان به این خواسته ها تن بدی که بعدا جایی برای دفاع از خودت نمی گذاری و وقتی عروسی کردید هر اتفاقی بیافته میگه خودت این شرایط رو قبول کردی !!!
عزیزم یکم با خودت سبک سنگین کن و به این راحتی شرایطی به این سختی رو قبول نکن (یکی و دو تا هم نیست که ) :(
آره راضی میشه چون بی ارادست و اختیارشو الان داده دست خونوادش.
آیا این حقو داره که هروقت دلش بخواد شرط و شروظ بذاره؟ چی بگم بهش که حق و اجازه چنین کاری رو نداره و این حرفها باید موقع خواستگاری زده میشد نه الان، که قبول کنه و کوتاه بیاد؟ چه کاری جز قبولش از دستم ساختست؟
یعنی میگید بشم برده اش و بشم جایی برای تخلیه عقده هاش که یا قبول کنم و وای از اون روز و یا قبول نکنم و همه چیز تموم شه؟
مظلوم جان کار رو به جاهای باریک مثل دخالت خانواده ها نکشون
حرفهایی که زده وقتی عروسی کنید و برید سر خونه زندگیتون منتفی میشه ، مگه مرد میتونه خرج زنشو نده ؟
چرا عروسی نمی کنید تا از فراز و فرود های این دوران خارج بشید ؟
شوهرت فقط قصدش اینه که قدرت و مردونگیشو بهت نشون بده اگه قصدش جدایی یا طلاق بود هیچوقت حاضر نمیشد باهات حتی صحبت کنه فقط میخواد بهت بگه که من به عنوان شوهرت میخوام اختیار زندگیمونو تو دست بگیرم به نظر من در مقابل خواسته هاش جبهه نگیر خودتو واسش لوس کن با شوخی بهش بگو آخه دلت میاد با من که زنتم انقدم دوست دارم همچین رفتاری بکنی
مظلوم عزیز،
آخه چطور ممکنه هشت سال با یکی دوست باشی و متوجه این خصوصیاتش نشی؟
بشین برای خودت این خصوصیات منفی که می گی را بنویس.
بعد خوب فکر کن ببین دوران دوستی این خصوصیات را داشت؟ اگر داشته، طبیعیه که در دوران عقد پررنگ تر می شه و توی زندگی پررنگ ترتر!
اگر نداشته، ببین از کجا نشات می گیره.
شاید همسرت هم از یک چیزهایی ناراحته ( قطعا) و فکر می کنه بخاطر عقد و باز شدن پای خانواده ها به رابطتون هست
برای همین می گه خانواده ها دخالت نکنند.
زمان دوستی کدوم ویژگی را نداشت که الان داره؟
آبا داره بهانه گیری می کنه یا بخاطر یکسری مسائلی که پیش اومده به این نتایج رسیده؟
سلام عزیزم ببین اگه شوهرت یه آدم معمولی بود و این رفتارو نداشت واقعا کار اشتباهی بود که نخوای مدارک ازدواجو بهش بدی واسه وام حتی اگه نخواد خرج عروسی کنه و بخواد واسه یه کار دیگه خرج کنه اما با این شرایطی که گفتی من فک میکنم کارت درس بوده و اینکه اون الان بهت زنگ نمیزنه فک نمیکنم دلیلش بحث جدی باشه واسه جدایی دلیلش حتما اینه که خبر داره دوسش داری و فقط این کارش واسه اینه که به هدفش برسه واسه این آدم قطعا گرفتن وام خیلی اهمیت داره و میخواد به هدفش برسه ...
در مورد خودت و زندگی با این آدم باید بگم اگه بخوای ادامه بدی خیلی باید سخت زندگی کنی واقعا رفتاراش و خساستش خیلی غیرقابل تحمله و حتما از چشمت میافته مطمعن باش و این دوست داشتن از بین میره و اینم بگم که خیلی وقتا ما دوست داشتنو با عادت کردن اشتباه میگیریم گذشت 9 سال از یه رابطه توی وجودت یه عادت قوی بوجود آورده که تو بخاطر این میخوای ادامه بدی به هرحال تصمیم سختیه اما مشکلاتی که داره اصلا قابل چشم پوشی و کنار اومدن نیست مگر اینکه تو بخوای خودتو تغییر بدی و هیچ توقعی ازش نداشته باشی شاید در اینصورت بتونی به زندگی با این آدم ادامه بدی
سلام عزیزم
قبل از هر چیزی بگم من احساس می کنم شما میایی اینجا فقط مینویسی اما اصلا مطالب مهم و راهنمایی های دوستان رو نمی خونی یا دقت نمی کنی
بعد هم در مورد اول شرط اول همسرت دخالت ندادن خانوادت بوده که قطعا چنین کاری رو قبلا انجام دادی و باعث ناراحتیش شدی و واقعا باید بذاری کنار این کارا رو که خانوادت بفهمن تو زندگیت چی می گذره .. نگو من هیچی نمیگم که از یه قطره اشک آدم خانواده همه چی رو میفهمن . پس سعی کن احساساتتو کنترل کنی که قهر و آشتی هاتونو دیگران نفهمن .
به نظرم مورد دوم از روی لجبازیه .
توی مورد سوم یعنی دقیقا عین عبارت من دروغ می گم و تو باید دروغهامو تحمل کنی رو آورد ؟؟؟؟؟
یا اینکه من همینم ؟ و برداشت خودتو داری می گی ؟ بعد هم کسی از مخفی کاری شاکی میشه که خودش روراست باشه .من کاری ندارم درامدت چند هزار تومان بوده یا چند میلیون تومن .مهم اینه که یه درامد داشتی هر چند کوچیک ولی به شوهرت نگفتی . حالا ازش توقع داری باهات کف دست باشه نمیشه دیگه خواهر من . اول از خودت شروع کن صادق باش و حداقل کاری که میتونی بکنی اینه که پیش خودت قبول کن که باهاش روراست نبودی .
مورد چهارم هم وقتی دیگران بهت بد و بیراه میگن که نباید به شوهرت اعتراض کنی . این چیزا فقط زندگیتو تلخ میکنه . سعی کن یه کم صبر داشته باشی گذشت کنی تا خانوادش هم باهات خوب باشن و اگر رفتار زشتی کردن خودشون پشیمون شن .
دقت کن میتونی یه زندگیه خوب و باکیفیت داشته باشی از خودت شروع کن
زندگانی موفق خیلی مرسی که همیشه باهات موافقم
مظلوم جان سلام
توتمام خانواده همسرت رومتهم ومحکوم کردی چطورشماخانواده خوب وعالی بی عیب ونقص اونوقت خانواده شوهرت بدون هیچ نیکی وخیروخوبی آخه مگه میشه خداتابحال احدوناسی رواینطوری نیافریده که توداری ازخانواده هاتون تعریف میکنی .عزیزم اول فکرخودت رواصلاح کن بعدبه بقیه مشکلت برس
- - - Updated - - -
مشکل در درون توهستش
چه خبر ؟ تغییری تو خودت ایجاد کردی یا نه
شیدا جان:
این خصوصیات در دوران آشنایی بود ولی خیلی خیلی کمرنگتر
نمیدونم واقعا بخاطر ترس از خرج کردنش برای هدف جدایی داره بهانه گیری میکنه یا برای بیشتر پول جمع کردنش و خرج نکردن برای من به این نتایج رسیده.
زندگی موفق جان:
ایشون کوچکترین مسائل بینمون رو به خونوادش که منتقل میکنه دقیقا رفتارش مث ببخشید بچه ننه هاست با اینکه 3 دهه از زندگیش گذشته. ولی من تنها مسائلی رو منتقل میکنم که میخواد ازم سو استفاده کنه و برام شرط و شروط میذاره و میدونم با این برنامه هاش زندگی برام سخت و غیر ممکن میشه و میخواستم که با صحبت هم نصیحت شه هم مشکلی هست حل شه ولی ایشون فقط جبهه میگیره و فک میکنه وارد میدون جنگ شده. اون آقا با همه مردایی که شما دیدید فرق میکنه، همه زندگی و دین و غیرتش پوله. باور میکنید با اینهمه خصوصیات مثبتی که دارم و زبانزد همم تو فامیلمون ولی تنها تعریفی که تو این مدت از من به خونوادش کرده اینه که دنبال کار و درآمده!!!! نه کدبانوگری نه ایمان نه ... هیچی براش اهمیت نداره حتی فک میکنم خیانت بهش... .
مورد دومش از رو لجبازی نیس هدفشه که عملی کنه
مورد سومش هم خودش دقیقا گفت من آدم پنهان کاریم، همه چیزو بهت نمیگم. من ازش میپرسم مسائل مالیشو، ولی یا نمیگه یا دروغ تحویلم میده. ولی اون نمیپرسه ازم و خودم گاهی هر چندماه که یه پولی به حسابم ریخته میشه پیش بیاد بهش میگم ولی باور نداره و فک میکنه منم ازش پنهان کاری دارم. نمیدونم دیگه باید چکار کنم.
مورد چهارم هم الان اواخر کمتر شکوه داشتم از خونوادش ولی بعضی رفتاراشون رو نمیشه هیچی نگفت و ساکت موند مث تهمت دروغ سر مسائل مالی مثلا اینکه تنها جایی که منو بردن عیددیدنی مادرش گفت فلانی بهش 15 تومن عیدی داده و بهت دروغ گفته 10 تومن داده با اینکه پسرش پاکتو ازدستم قاپیده بود و خودش پول داخلشو دیده بود ولی باورکرد تااینکه مادرش زنگ زد به صاحبخونه و پرسید چقددادی(ببینید تا چه حدن)(درحالی که فامیلای من نزدیک 1 ملیون بهش عیدی دادن و باور کنید با اون پول یه نهارهم منو نبرد بیرون و برا عکسای عقدمون یه آلبوم که چند ماه قولشو داد رو نخرید و باهاش پول ماهواره و جریمه و تصادفی که داداشش با ماشینش بار آورده بود رو داد). یا اینکه چرا از ماشین پیاده نشدم برای سلام علیک با همسایشون که مشتری مادرشه و براشون غذا و شیرینی درست میکنه. جالبه اونم برا کسی که بی حجاب میاد دم در کوچه جلو شوهرم ولی میگن که من باید چادر سر کنم.
درست میگید چون من مث خودشون لافزن نیستم و آرومم و کم حرف، فک میکنن مخفی کارم. قبول دارم که اینم مشکلسازه ولی باور کنین یکطرفه وبا تغییر خصلت و کوتاه اومدن کامل من، نه قدرشناسه نه مشکلی حل میشه وباعث سو استفاده بیشترشم میشه.
1- دیگه نمیدونم چه تغییری میگید تو خودم بدم. یعنی تمام خواسته هاشو بی چون و چرا بپذیرم در شرایط کنونی؟
2- باز هم از چنروزه خبری نیست. میدونم امروز اومده شهرمون.خودش یدفه گفته بود هفته بعد اومدم باهم حرف میزنیم. بعید میدون خودش بیاد. به نظرتون تو این تعطیلات که اینجاست چکار کنم؟ من تماس بگیرم که بیاد برا صحبت؟ یا پدرم که بعیده ازش بخاد با جریان قبل؟ یا پدرم به یه نفر پیغام بده که بیاد تکلیف روشن شه؟
3- دیدمش چی بگم بهش؟ قبول شرایط یا مخالفت و جدایی؟؟؟؟
4- برام داره یه موقعیت خوب شغلی جور میشه نمیدونم بهش کی بگم، قبل صحبت که دهنش آبب بیفته و حرفشو پس بگیره یا بعد صحبت که دیگه غرورش اجازه نده حرف جداییشو پس بگیره؟؟؟
عجب آدمی هست ( بی احترامی نشه ) آخر بی غیرتی هست که بخواد حتی هزینه غذا خوردن رو دنگی حساب کنه
ایشون مگه به خاطر وام باشما ازدواج کرده که الان قهر کرده ؟؟!!
چرا کسی راهنماییم نمیکنه که تو این چند روزی که اینجاست و نرفته راه دور چکار کنم بهتره؟ دیگه از این وضع خسته شدم . میخوام این سکوت و قایم شدنش تموم شه...
- - - Updated - - -
من اسمس بدم که همو ببینیم؟ تا کی منتظر باشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز
صبح یه تماس کوچیک گرفتم که کی میای صحبت کنیم. گفت 2 روزه یه عمل تقریبا سرپایی کرده و الان خونست و 2 هفته استراحت داره، البته بستری نیست. البته همچنان سرد بود باهام. ولی من عادی حرف زدم و ازینکه بهم نگفت عملشو ناراحت شدم. بنظرتون برم بهش سر بزنم؟ میترسم برم بهم کم محلی کنن و جلو خونوادش بخاد سنگاشو وا بکنه و از جریانات گذشته بگه و اون خونواده تماشاچیشو خوشحال کنه. اگه نرم بد میشه؟ تا کی منتظرش بمونم؟