-
به نام خدا
سلام
از همه عزیزانی که این حقیر رو مورد لطفشون قرار دادند و من رو با نوشته ها و یا هم حسی های خودشون (چه در این تاپیک و چه در تاپیک دیگران برای کمک به من) سرشار از دلگرمی کردن ممنونم.
من با تمام وجودم یقین دارم که شما دوستان و تمامی خوانندگان میهمان این تاپیک که حتی اثر ظاهری در تاپیکم نذاشتند ولی با خوندن این تاپیک ، به قدر ذره ای در لحظه ای کوتاه برایم در قلب پر مهرشان ، آرزوی بهبودی شرایطم داشتند ، همگیتان ، همانا یاوران الهی پیدا و پنهان خداوند در زندگیم هستید. از صمیم قلبم دعا گوی شمایم و مطمئن به تابش نور لطف حق در زندگیهای شما بزرگواران هستم.
.
منو ببخشید که دیر پاسخگوی محبتتان بودم.
چند روزی هست بعلت فوت عزیزی از عزیزانم نتوانستم به اینجا بیایم و الان هم که آمدم زیاد تمرکز خوبی برای پاسخگویی سوالات و نوشته های پر مهر شما رو ندارم.
.
سعی خواهم کرد که امشب و یا روزهای آتی با تمرکز بیشتر بازگردم و از ادامه هم صحبتی با شما بزرگواران بهره مند شود.
.
:72:
.
در پناه حق.
-
به نام خدا
سلام
قبل از هر چیز ، لازم میدونم یکبار دیگه از تمام دوستانی که همدردی و راهنمایی کردند کمال تشکرم رو اعلام نمایم.
.
و اما ... مسئله اساسی موجود در رابطه با تصمیمگیری ادامه و یا پایان زندگی مشترک من ، بچم هستش. این موجود پاک و معصوم زندگیم ، پسری هست که بسیار عاطفی و با محبت هستش هم به مادرش و هم به پدرش و هم به سایرین.
همین روحیش منو بسیار نگران میکنه هم برای آیندش و هم برای شرایط بعد از طلاق احتمالی. میدونید که به قول قدیمیها پسر بچه ها ذاتا مامانی میشند ، و خدا میدونه من چه زجری میکشم وقتی میبینم که هم به مادرش علاقه و عاطفه نشون میده و هم در عین حال از پرخاشگریهای مامانش داره آسیب میبینه. قطعا مامانش هم به اون علاقه داره ولی قادر به درک و کنترل پرخاشگریهای شدید و همه روزه اش نسبت به بچش نیست! دقیقا من بعضی وقتها احساس میکنم که خدا به من دوتا بچه داده با این تفاوت که یکیش حدود هفت سالشه و بچگی کردن هاش حق طبیعیش هست. و دیگری یک بچه لجوج رشد نیافته سی ساله هستش که خودش رو هم از همه عالم بهتر میدونه!
.
رابطه من و پسرم بسیار صمیمی و خوب هستش. وقتی با من تنهاست بسیار آرام و با کمترین لجاجتهای بچگانه که اقتضای سنش هست ، رفتار میکنه و البته بعد از گذر زمانی از روز دلش برای مادرش تنگ میشه و سراغ اونو میگیره. ولی هنگامی که مادرش هم حضور داشته باشه این دو تا با تمام توانشون در حال جنگیدن هستند. و پرخاشگریهای مامانش داره روی حرف زدنهای این طفل معصوم هم به شدت تاثیر میزاره(داره بد دهن میشه و ناسزاهایی که از مامانش میشنوه رو داره تحویل خودش میده). از طرفی نمیتونم از مادرش دور نگهش دارم چون یکروز نشده هوس مامانش رو میکنه و از طرفی هم وقتی با مامانش هست اغلب اوقات بشدت ازش میترسه و دائما در حال جنگ و جدال (لفظی و فیزیکی) با همدیگه هستند! اگر هم چند روز منو خوب نبینه برای من هم دلتنگی میکنه و وقتایی که هنوز نیومدم خونه ، میره توی اتاقش و خیلی یواشکی حتی گریه هم میکنه ولی به مامانش بروز نمیده! ولی بعد از دیدن من یواشکی میاد پیشم و میگه که خیلی دلم برات تنگ شده بود و داشت گریم میگرفت. و بعضی مواقع از زور گوییهای مامانش گله به من میکنه! نمیدونم چه کار کنم. نه میتونم از مامانش جدا نگهش دارم و نه بدون من میتونه راحت زندگی کنه!
.
.
از "فرشته مهربان" و سایر عزیزانی که راهنمایی و همدردی کردن و یا با ارسال پیام خصوصی در روزهای قبل منو شرمنده لطفشون کردند ممنونم و بارها مطالبشون رو خوندم و مشغول بررسی روی همه اونها هستم تا در ادامه راهم بتونم به تصمیم درستی برسم. قطعا از این به بعد هم ، همفکری تمامی کارشناسان و دوستان همدردی نعمتی از جانب خداست که امیدوارم مرا از این نعمت بی بهره نکنید.
.
راستی وقتی دیدم که جناب آقای sci هم به صورت مبسوط مشغول مشاوره های تخصصی به دوستان هستند بسیار خوشحال شدم. و سوالم در مورد سندرم سی سالگی در ذهنم تجدید شد که آیا ریشه مسئله زندگی من هم از این بحران نشات میگیره؟ و اگر چنین هست ، آیا بعد از گذر از این بحران ، زن ، به تصحیح تغییرات آسیبزای خود در روابط مشترک خواهد پرداخت و یا آن تغییرات ثبات خواهند داشت؟(هم از لحاظ فکر و گفتار و هم از لحاظ پوشش و کردار)
.
.
.
آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد / کاش می آمد و از دور تماشا میکرد.
.
در پناه حق.
-
سلام بر ارامی که روزهای متلاطمی رو در حال گذران هست! و من مطمینم هیج موجی برای اقیانوس آرامی مثل شما جدی نیست. خ وقته با پستاتون آشنام
می خام تجربه استادم رو خدمتتون عرض کنم. من استادی داشتم که از خانمشون جدا شده بودند و یه پسر 11 ساله داشتن. ایشون بعد از طلاق رسیدگیشون به فرزندشون چند برابر شده بود. همراهی ایشون با فرزندشون برای من خ جالب بود.
مثلا خاطرم هست بچه رو استخر می بردند و تمام مدت با بچه شنا می کردن و..( صرفا به بردن بچه اکتفا نمی کردن.)
انقدر رابطه با بچه زیاد بود که این پسر در زمینه تحصیل، زبان(2 زبان مختلف رو بلد بودن)و.. موفق بودن.
تجربه دیگری از دوستان عرض کنم خدمتتون که: من بارها از خانواده هایی که پدر و مادرشون با هم مشکل داشتن شنیدم که فرزندانشون گلایه داشتن که چرا پدر و مادرشون زودتر از هم جدا نشدن. به هر حال باید پذیرفت که آرامش یه نیاز بسیار پایه است!
و من مطمینم که روزی فرزندتون شما و مادرش رو درک میکنه!
البته جناب ارام عزیز شما به نظرم موجود خ دقیقی هستین و همین حساسیت بالای شما رنج شما رو از زندگی بیشتر کرده!
در هر صورت شما همیشه پستهای خوبی برای دیگران دارین و من حرفی برای شما ندارم فقط اینکه در مورد فرزندتون توکلتون رو فراموش نکنین!
در هر صورت هیچ انتخابی تو این دنیا 100 در100 کامل نیست!
فقط من می خام بدونم اگه شما جدا نشدین و به این زندگی ادامه دادین آیا پشیمان نخاهین بود؟ یعنی 10 ساله دیگه شما از ادامه دادن زندگیتون راضی خاهین بود؟
من آدم موفقی (از نظر اجتماعی و مادی و شخصیتی ..) تو زندگیم میشناسم که به خاطر فرزنداشون ایثار کردن و شریک زندگیشون رو تحمل کردن اما همیشه یه خلا دارن و من بارها شنیدم که اگه دوباره زمان بر می گشت حتما تصمیم دیگه ای می گرفتن. (فرزندان همین آقا هم از پدرشون شاکی هستن )
توصیه های فرشته مهربان رو به کار گرفتین؟ تغییری احساس کردین؟
در پناه حق باشین
-
به نام خدا
سلام
ممنونم از شما "مهرااد" گرامی.
بله قطعا هر انتخابی همراه با خوبیها و بدیهاییست. و من هم دقیقا مشغول سنجش ابعاد مختلف خوب و بد انتخابم هستم. و ممنونم از تذکر به توکل که بسیار نیازمندش هستم.
دقیقا فکر من در این روزها مشغول همین موضوع است که تصمیمم رو که به هر سمتی قطعی کنم آیا در آینده از آن کارم راضی خواهم بود و آیا تمام جوانب را به میدان سنجش و مصلحت اندیشی وارد کرده ام؟ امیدوارم که بتوانم تصمیم درستی را بگیرم.
.
راستش من بخش قابل توجهی از توصیه های "فرشته مهربان" رو حداقل در طول این چند ماه اخیر با شدت و ضعفهایی اجرا کرده ام ، و الان هم روی بند 4 آخرین پست ایشون دارم بیشتر تلاش میکنم هر چند بسیار بسیار سخت است و برایم آشفتگی درونی ایجاد میکند.
.
فعلا همانطور که "فرشته مهربان" توصیه کردند دارم به خودم فرصت میدم و راهکارهای توصیه شده رو به تدریج انجام میدم تا ببینم خدا چه راهی رو برام آشکار خواهد کرد.
یه جورایی دارم میشم مثل یک جسم صلب و بی روح!
.
.
در پناه حق.