کارهاتو اولویت بندی کن.از اولی شروع کن وقتی تموم شد برو سراغ دومی به همین ترتیب تا آخر.
در مورد بی اعتمادی خانوادتم تاپیک جداگانه باز کن.
نمایش نسخه قابل چاپ
تاپیک جداگانه باز شد
ممنون میشم راهنمایی کنید
درود
ترا خدا ی نفر ی راهکار پیشنهاد بده
دیگه تحملشو ندارم ببینم اون خانم اینقدر بخاطر من داره از دوری من اذیت میشه
چی کار کنم؟؟؟؟؟؟
خیلی داره دلتنگی می کنه :(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(
مگه با اس ام اس در ارتباط نیستین؟ چرا از دوریت اذیت بشه؟ شما توی وضعیتی نیستین که بخوایین همدیگه رو حضوری ببینید اونم زیاد. چون واسه جفتتون خوب نیست. توی پیامک زدن هم افراط نکن که بازم وقت و انرژی تو میگیره. منظورتو از این جمله واضح تر بگو یعنی چی میخواد؟
اون خانم اینقدر بخاطر من داره از دوری من اذیت میشه
با sms در ارتباط هستیم
حتی چند بار امروز با هاش تماس تلفنی داشتم
ولی به شدت احساس دلتنگی می کنه
چون الان نزدیکه 1 هفتس من را ندیده
میگه من تو را نمی بینم انگار ی چیزی گم کردم
نمیتونم از تو دور باشم
وقتی ببینم ب خاطر من داره اینقدر ناراحت میشه خب منم ناراحت میشه به هر حال کسیه ک دوستش دارم
نمی خوام به خاطر ندیدن من ناراحت باشه
یک هفته که زمان زیادی نیست دوست من.
کم کم دارم فکر میکنم وابستگی احساسی ایشون ممکنه خطرناک باشه برای جفتتون.
باهاش حرف بزن و بگو قرار نیست که تا آخر عمر از هم دور باشین اما برای هردوتاتون بهتره و باید بپذیرید که منطقی رفتار کنید !
اینکه همدیگه رو اینقدر دوست دارید عالیه
ولی با خوب رفتار کردن حفظش کنید . به یک بهونه ای مثل همون کنترل خانوادت بگو نمی تونم بیام بیرون و ببینمت.
سعی کن کمی از وابستگیش با شوخی و خنده کم کنی اما نه با بی محلی.
شاد باشی
امروز برای گرفتن ی سفارش برنامه نویسی جدید دارم از خونه میرم بیرون
معمولاً تو چنین مواقعی از طرف خانوادم کنترل نمیشم
گفتم بیاد ی زمان کوتاهی ببینمش
امیدوارم بتونم با منطقی حرف زدن آرومش کنم
------------------------------------------------
دیروز خود خانوادم منو به ی پارک دعوت کردن و باهام صحبت کردند
مخالفت مادرم رو پدرم تأثیر 100% گذاشته
پدرم ک می گفت من مخالفتی ندارم فقط صبر کن تا شرایطت بهتر بشه
الان میگه من کلاً با اصل قضیه مخالفم
مادرم هم 10000تا عیب رو دختر مردم می ذاره ک من را منصرف کنه
من حس می کنم چون اون خانم از عدم رضایت خانوادم خبر داره همش به این فک می کنه ک من را ازدست میده
برا همین داره اذیت میشه
سلام
امروز خیلی باهاش صحبت کردم
سعی کردم آروم بشم
یکمی گریه کرد ولی آروم شد (خدایی دلم خیلی سوخت - هیچ وقت نمیخواستم اشکشو ببینم)
لطفاً ی راهی جلو پام بذارید دل نمیخواد دیگه با این قدر ناراحتی ببینمش:disturbed:
:325:
درود
میشه ی راهنمایی بکنید ک زودتر اوضاعم درست بشه
ب خدا خسته شدم از این اوضاع
دیگه نه تحمل دلتنگی اون خانم برای خودما دارم
نه تحمل کنترل کردن ها و سردی خانواده خودم
دیگه خسته شدم !!!!!
الان 2 ماهه وضعیتم شده این
:315::316::223:
کسی نیست جواب بده
کم کم دارم به :97::97::223:فک می کنم
نگید چرا ولی از این شرایط خسته شدممممممممممممممممممممممم !!!!!!!!!!!!
سلام
امروز مادرم خودش اومد دوباره باهام صحبت کرد
میگه من دوباره رفتم تو محلشون فقط 1 نفر میشناختش
همسایه هاشون خوب نبودن
خونشون جای خوبی نیست
از لحاظ مالی ب ما نمی خورن
آخه اینا شد دلیل؟؟؟؟
اصلاً فکرشو نمی کردم خانوادم ب خاطر اوضاع مالی مخالفت کنن
خانواده فرهنگی و تحصیل کرده ای که قبلاً همه چیز براشون مهم بود الا پول
ولی الان. . .
چند ساعت پیش
من بیرون بودم اون خانم همین الان بم sms داد
گفت خانوادت زنگ زدن دارن با بابام صحبت می کنن
با پدرم صحبت کردم
با خانوادش تماس پرفته گفته شما میدونستی دخترت با پسر ما ارتباط smsی داره
پدر اون خانم در جریان بود گفته بله من کاملاً در جریان بودم
درم گفته اگه میشه خواهش می کنم بهشون بگید ارتباطشون قطع بشه
نه من نه اون خانم نمی تونیم از هم بی خبر باشیم
با این کاری ک کردن اگه حتی منم خانوادمو راضی کنم الان دیگه خانواده اون خانم راضی نمیشه
این کاری ک کرد باعث میشه بعداً هم من هم خودش خیلی تحقیر بشه
من به هر روشی ک باشه خانوادمو برای خواستگاری راضی می کنم ( حتی اگه لازم باشه جونمو بذارم)
تراخدا کمکم کنید دیگه دارم دیونه میشمو به راه های غیر منطقی فک می کنم
اینم حرفای منو بابام:
گفتم چرا این کارا کردی؟
گفت: نمی خواستم مجنون بشی ک بعدا به درست لطمه بخورم
من:گفتم با برنامه ریزی میشه هم درس خوند هم ازدواج کرم
بابام:ب خدا قسم نمیشه
من تجربشو دارم
نمیتونی محمد
من: کار نشد نداره بخدا قسم با برنامه ریزی میشه این کاروکرد
چرا گفتی شرایط ازدواجو ندارم؟
بابام:نداری!
چون هنوز درست تموم نشده
تکلیف سربازیت معلوم نشده
کار ثابت نداری
من:درسم تموم نشده ولی دارم میخوانم
سربازیمم معافم من قانونا میارم نشونت میدم ک معافیت دائم میگیرم
خداراشکر توانایی کار کردن دارم خدا روزی را میرسونه
به روزی رسون بودن خدا شک داری؟
بابام:آخه باید تو این دوسال فقط 40 واحد پاس کنی؟
اینه درس خوندن؟
قانونا ولش کن اینا شب میخوابن صبح بلن میشن قانونا عوض می کنن
آره کار داری ولی ثابت نیست
هر وقت 6 ماه تونستی این درآمدو داشته باشی اون وقت میتونی بگی ثابته
من:این ترم درسمو می خونم جبران ترم قبلمو می کنم ک بتونم ترم دیگه واحد بیشتری بگیرم
این قانونای پزشکی 30 ساله عوض نشده
پس قبول داری ک خدا روزی را میرسونه؟
بابا:آره خدا روزی را میرسونه ولی تو الان شرایط ازدواج نداری
دلیلشم همون چیزاییه ک گفتم
من: دلیلات همش درست نیست ولی تا حدی درسته
آره من قبول دارم شرایطم درست نیست ولی دارم بهترش می کنم به من اعتماد داری؟
بابام: آره
من: پس نگو شرایطشو نداری
بابام:تو چرا اینقدر زود میخوای ازدواج کنی؟
من:چون از این وضع زندگی خسته شدم
چون سنت پیغمبره
چون به ی همراه نیاز دارم
به کسی ک بتونم حرف دلمو بهش بزنم
کسی ک بدونم همیشه با منه
بابام:مگه الان کسی را نداری؟
من:نه
بابام:پس ما مردیم؟؟
من:دور از جون این چه حرفیه میزنی؟
ی سوال دیدی ک تو نسبت به مامان داری را من میتونم داشته باشم؟
بابام:نه
من:پس شرایط منو درک کن
بابام:چرا رفتی بهش گفتی میخوای باهاش ازدواج کنی؟
این باعث میشه رفتاری از خودش نشون بده ک نشه درست بشناسیش
من:درستش این بود که برم باهاش دوست بشم؟
هم شما بی خبر بودید هم خانواده اون؟
این درسته؟
بابام:نه این درست نیست ولی تو نباید این کارا می کردی این یعنی از لحاظ فکری به بلوغ نرسیدی
من:پس براچی باهاش در ارتباطم
برای اینکه بشناسمش
بتونم ببینم چی کارس چه اخلاقیاتی داره
ببینم به درد من می خوره یا نه
بابام:این روش درست نیست
از قدیم گفتن اگه میخوای کسیا بشناسی یا باید باش معاشرت کنی یا مسافرت
من: پس من چی کار کردن دارم معاشرت می کنم دیگه
بابام:این معاشرت شناخت درست نمیده
من:این روش شناخت درست نیست ولی روشای دیگه ایم هست تو بگو
بابام:مثلاً میتونی تو دانشگاه زیر نظرش بگیری
من باشه ازاین به بعد این کارا می کنم
ولی من به اندازه کافی میشناسمش و بهش اعتماد دارم
خیلی حرف زیدم ولی الان هنگ
بازم یادم اومد بتون میگم
- - - Updated - - -
یک اینجا پیدا نمیشه جواب بده
ب خدا اوضاع خیلی خرااااااااااااااابههههههه :mad::mad::mad::mad::mad::mad::mad::mad::mad::mad: :mad::mad:
- - - Updated - - -
UP!!!!
:mad::mad-new::161::161::161::161::161::16::97::97::97::97:: 97::97::97::97::97::97::97::97::97::97:
واقعاً ممنون ک تو این شرایط باهام همدردی کردید:54::323:
دوست عزیز خانوادت صلاح شمارو میخوان
سعی کن منطقی راضیشون کنی
من هر چقدر صحبت می کنم اصلاً گوش نمیدن
میخوان هر جوری شده کاری کنن من بی خیال ازدواج با اون خانم بشم
به هر روش ممکن
اصلاً هم مهم نیست من چه کسی را انتخاب کردم
به اخلاقیات من و معیارهای من میخونه
به حرف من اصاً گوش نمیدن
:97:
بزارید یکم زمان بگذره شاید به مرور بپذرین
اما به هیچ وجه توی روی خانواده ات بلند نشی به خاطر ازدواج
سعی کن مادرت رو راضی کنی
مادرت راضی بشه پدرت به واسطه مادرت راه میاد
من الان دوباره با بابام حرف زدم
گفتم آره قبول دارم ک ی سری اشتباهات کردم
میدونم اگه دعوایی می کنید بی احترامی می کنید بهم داد میزنید حتی زیر گوشم میزنیدو نفرینم هم می کنید برای اینکه من براتون مهم هستم و برای من آینده روشن و خوشبختی منو میخواید
بابام گفت خب بازم جای شکرش باقیه ک این را قبول داری
گفتم بابا من باید ازدواج کنم یا نه؟
ازدواج حق من هست یا نه؟
گفت بله حق توهست باید ازدواج کنی بر منکرش لعنت ولی ازدواج به موقه و درست
گفتم پس چرا مخالفت می کنید؟
گفت چون تو سربازی نرفتی درست تموم نشده و کار ثابت نداری
گفتم آره من قبول دارم اینا را ولی هر مشکلی راه حل داره
من امروز خیلی فک کردم و برای این مشکلات راه حل پیدا کردم
البته فعلاً ایده و حرفه باید تو عمل ببینیم چی میشه
برای کار و درسم راه حل بهش پیشنهاد دادم اول قبول کرد ولی بازم دوباره حرف خودشو زد "گفت چون تو سربازی نرفتی درست تموم نشده و کار ثابت نداری"
ولی همین ک قبول کرد و بد حرف خودشو زد خوبه
بعدم گفت هر وقت این حرفایی ک زدی عمل کردی اون وقت بیا صحبت کن
ولی ی قولی داد گفت در مورد کارت هر کمکی از دستم بر بیاد برات انجام میدم
به نظرتون دیگه چی کار کنم
هر حرفی میزنم آخرش حرف خودشونا میزنن
آیرون عزیز اون همه حرف زدیم باز که اومدی سر خونه اول!
آخه اون کاری ک کردن و زنگ زدن خونه اون خانم و با پدرش صحبت کردن و خواستن ارتباط ما قطع بشه خیلی اذیتم میکنه
من هر چی خواستم با صبر و منطق پیش برم نذاشتن:nightmare:
باعرض سلام وخسته نباشید
من دختری 24 ساله هستم لیسانس رشته مدیریت دارم. تاحالا خیلی خواستگار داشتم ولی اونایی هم که باب میلم بودن برادرام به یه بهونه ای ردشون کردن مثلا تحصیلات و سن و موقعیت شغلی ... الان یه خواستگار داشتم پسر 26 ساله تو شرکت برق کار میکرد پسر خوبی بود با خانواده کم جمعیت فقط تنها ایرادی که گرفتن این بود که تحصیلاتش فوق دیپلم بود و موهاش مثل ما مشکی نبود بور بود.برادر بزرگم تحصیلاتشون دکترا دارن واسه همین حساسه. الانم پسره میگه که من تااخر عمرم با کسی جز من نمیخاد ازدواج کنه و پدرش رو چند بار فرستاده با برادرم صحبت کنه ولی بازم جوابش منفیه.ما تا مرحله بله برون پیشرفتیم داداشم یهو زد زیره همه چی جواب منفی داد.منم واقعا موندم چکار کنم خودمم با برادرم صحبت کردم باز نظرش منفی بود اطرافیانم برا جواب منفیش کم دخیل نبودن.شما منو راهنمایی کنید من چکار کنم ممنون.
کایرال عزیز روی لینک زیر کلیک کن و مشکلت رو بنویس
مشکلت در قسمت خواستگاری ایجاد خواهد شد
http://www.hamdardi.net/newthread.php?do=newthread&f=28
سلام
الان نزدیک 1 ماه می گذره من این تاپیک را زدم
ولی هنوز بی جواب
گفتند کار الان تو ی شرکت استخدام شدم فعلاً برایی شروع قرارداد 1 ساله دارم
گفتند درس تمام میان ترم ها نمره کامل گرفتم
سربازی هم تا درسم تموم نشه کاریش نمی شه کرد
تو این مدت دوبار مشاوره هم رفتیم
ی بار مشاور گفت حالا ک داره سعی می کنه شرایطشو جور کنه شما هم کمکش کنید ک چون اینا گفت گفتن مشاور خوبی نبودی
ی مشاور دیگه رفتیم
ی تست mmpi گرفت و نتیجه این بود ک زود عصبی میشم و انتقاد پذیر نیستم ک به درست بودن نتیجش کاری نداریم
ولی ب نظرتون نباید کاری کنم؟؟
هنوزم باید صبر کنم؟؟
الان 85 روز میگذره ک ما قول ازدواج به هم دادیم ولی همچنان ....
ب خدا دیگه صبرم داره تموم میشه
- - - Updated - - -
سلام
الان نزدیک 1 ماه می گذره من این تاپیک را زدم
ولی هنوز بی جواب
گفتند کار الان تو ی شرکت استخدام شدم فعلاً برایی شروع قرارداد 1 ساله دارم
گفتند درس تمام میان ترم ها نمره کامل گرفتم
سربازی هم تا درسم تموم نشه کاریش نمی شه کرد
تو این مدت دوبار مشاوره هم رفتیم
ی بار مشاور گفت حالا ک داره سعی می کنه شرایطشو جور کنه شما هم کمکش کنید ک چون اینا گفت گفتن مشاور خوبی نبودی
ی مشاور دیگه رفتیم
ی تست MMPI گرفت و نتیجه این بود ک زود عصبی میشم و انتقاد پذیر نیستم ک به درست بودن نتیجش کاری نداریم
ولی ب نظرتون نباید کاری کنم؟؟
هنوزم باید صبر کنم؟؟
الان 85 روز میگذره ک ما قول ازدواج به هم دادیم ولی همچنان ....
ب خدا دیگه صبرم داره تموم میشه
Up!
خیلی پاسخگوییتون مناسبه
به نظر من که عاقلی با توجه به سن کمت عاقلانه رفتار کردی تو رابزه با این دختر و ازدواج
خانوادتو قانع کن که میتونی
بیشتر با پدرت صحبت کن و بخواه مادرتو راضی کنه
سلام
مشکلت جوریه که نمیشه بهت کمک کرد! همون اول همه بهت گفتن که سنت برای ازدواج مناسب نیست اما خب اگه نصیحت پذیر بودی که به نصیحت پدر مادر خودت گوش میکردی! پس الان دقیقا چه کمکی میخوای؟ میفهمم که توی این سن به شدت احساس منطقی بودن میکنی و فکر میکنی هیچکس جز خودت نمیفهمه و خیرو صلاحتو نمیدونه اما اگه این تاپیکو اینجا زدی حداقل حاضر باشی به یه حرف گوش کنی میتونم بهت بگم که این حس رو همه ما داشتیمو هر چی سنمون بالاتر میره بیشتر به این فکرمون میخندیمو به تجربه ی بزرگترامون ایمان میاریم!! خودت که نمیتونی دست این خانومو بگیری بری سر خونه زندگیت ،میتونی؟؟؟ پس چاره ای نداری جز اینکه به حرف خانوادت گوش بدی
سنت برا ازدواج مناسب نیست رو به نظرم برا یه دختر 21 ساله نمیگن
سلام
ی سوال می پرسم شما تو شرایط زیر باشی تصمیم نمیگیری ازدواج کنی؟
از لحاظ موقعیت کاری الان سهام دار ی شرکت نرم افزاری هستم ک خودم جزء مؤسسینشم و توی این شرکت هم کار می کنم
درآمد فعلیم حدود 2--3 میلیون ماهانه است
طبق صحبت های پدرم که خدمتتون عرض کردم خونه دارم
ماشین هم دارم میگیرم
سربازی معافم
کدوم پسر تو سن 21 سالگی شرایط منو داره و همیشه جزء برنامه نویسای ارشد دانشگاهشونه؟؟؟
حالا بازم میگید نباید ازدواج کنم؟؟؟
سن کم با پختگی کم یکه؟؟؟
- - - Updated - - -
شرایط کاریم نسبت به اون موقعی ک این تاپیک را زدم خیلییییییی بهتر شده
ایاطرف مقابلتون درسطح شماهست؟بااین تاپیکی که من دیدم حرفای شما وای بحال دختری که حتی یک درصدازشما پایین ترباشه بااین دست بالاگرفتن خودتون بیچاره اش میکنیدشماخونه ماشین وحقوق روقبول دارین اونوقت تستی که روانشناس گرفته میگیدنمیدونم درسته یانه
اون دختر در سطح من هست
حالا شاید یکمی هم از من پایین تر باشه ولی تو این چند ماه هیچ وقت چیزی بهش نگفتم ک ناراحتش کنم
تنها از لحاظ مالی یکمی فرق داریم
گفتم تست را قبول ندارم چون این تست برای کشور های اسلامی تهیه نشده
به قول دکترحلت زمانی که لباساتون توی یه ماشین لباسشوئی شسته شدمشخص میشه ازهم دلگیرمیشین یانه.بازم میگه به خودت فرصت بده