نوشته اصلی توسط
الین
زندگی موفق ازت ممنونم که میایی بهم سر میزنی.درسته من غرور دارم چون اون اولا بهشون احترام میذاشتم ولی به مرور که دیدم حرمت منو نگه نمیدارند ووقتی که سر پسرشون داد میزنند ناراحتی من واسشون مهم نیست منم کمکم ازشون دور شدم وزیادی جور بودن باهاشون رو گذاشتم کنار دیدم اینکه خیلی میرم اونجا باعث بهم ریختن اعصاب خودمو شوهرم میشه همیشه دلم میخواست بی دغدغه وراحت زندگی کنم وحواسم به کارای خودم باشه اما اونطوری همه ذهنم درگیر اخلاق گاها خوب وگاها تند اونا شده بود. الان در حدمتوسط با هم در تماسیمو بهتره.میخواستم یه جوری بهشون بفهمونم که من از این رفتاراشون میرنجم ویکم با من رودربایستی داشته باشند تا اینطوری به خودشون اجازه ندند که سر ما که الان دیکه داریم یه زندگی رو میچرخونیم داد وهوار راه بندازند. الان باهامون خوبند چون دیگه تقریبا پدرشوهرم دستش اومده که اگه قشقرق راه بندازه وجلو من زورگویی کنه من میرمو پشتمم نگاه نمیکنم ودوباره بقیه باید بیان به زور اشتیمون بدند. همیشه بهمون با حالت دستوری میگفت برا من بچه بیارید منم نمیخوام اون فک کنه من به حرفش تن دادمو به خواسته اون بچه دار شدم میخوام بفهمه که من بخاطر خودم بچه دار شدم وبخطر شوهرم .وبهش اینو رسوندم یعنی به مادرشوهرم گفتم که بهم گفت زندگی تو یه قرون هم برا ما ارزش نداره وفک نکنی برا ما بچه اوردی گفتم یه قرون برا من خیلی
- - - Updated - - -
ارزش داره ومن هیچوقت بخاطر شما بچه نمیام هر وقت خودمون دلمون خواست میاریم نخواستیم هم نمیاریم به خودمون مربوطه مادرش تا حالا چند بار بی رودربایستی موقع حرف زدن با من جیغ زده سر من منم همون موقع جوابشو دادم چون خودش یه بار بهم گفت هر وقت اراحتید همون موقع بگید تا بعدا نترکید خیلی هم تا حالا شکایت منو به خانوادم کرده نمیدونم چرا اونا با اینکه همیشه میگند ما به کسی احتاج نداریم وما سروریم وما ابهت داریم واز درست کار کردنشون تو هر زمینه ای مطمئنند وهر کدومشون ماشین مدل بالا دارند وهمه جا هم میرمد وخوشند زورشون به من تنهای بیکس تو غربت واون شوهر مظلوم واروم من میرسید .واقعا به این نتیجه رسیدم که رفت وامد های زیادیمون باعث اکثر این دلخوری ها میشد
- - - Updated - - -
اینم که میگم شوهرم نمیذاره خونه مادرش راحت باشم واسه اینه که میبینم جاریم میره تو اتاق ودر رو میبنده با تلفن صحبت میکنه وبعدشم درازمیکشه میگه خسته ام حال ندارم در حالیکه تازه ساعت دهه شبه ولی واسه مهمونی های خودشون تا دو وسه نصف شب جون داره ومشکلی نداره اینو خودش میگه که تا نصف شب بزن وبرقص دارند وخوش میگذرونه .خواهر شوهرمم وقتی که جاریم نیست میگه اون به برنامه های خودش فقط اهمیت میده ودوس نداره با ما رفت وامد کنه یه جوریههر وقت میخوایم بریم خونش که او طرف کوچه ما رو میپیچونه که میخوام برم حموم یا حالم خوب نیستو از این حرفا داداشمم نمیذاره ما بریم مزاحم خوشیشونو استراحت زنش بشیم ... ولی وقتی که جاریم هست همین خواهررشوهر باهاش حسابی حرف میزنه گرم میگیرندبا هم و الکی به چیزای بی مزه قه قه میزنند وباهاش مهربونه انگار نه انگار نظرش چیه در موردش.وخودشون رو لوس میکنند واسه هم وحال منو بهم میزنند .اصلا با من حرف نمیزنند چون میدونند من از اون حرفای اونا چیزی ندارم که بگم واز لوس بازی بدم میاد وسنگین ترم.
- - - Updated - - -
مادرشوهرمم با اینکه میدونه جاریم وحتی خواهرشوهرم خانواده هاشون کنارشونند وتفریح وسرگرمی هاشون خیلی بیشتر از منو شوهرمه واصلا اونا هیچوقت خدا توی خونه هاشون نیستند وخوش میگذرونند با فامیلو خانواده هاشون تازه مادرشوهرم با من که میخواد دو کلمه حرف بزنه غصه اونا رو واسه من میخوره که الهی بمیرم واسه ناهید(جاریم)کمرش درد میکنه رفته دکتر یا الهی بمیرم خسته میشه میره سر کار بهشم میگیم نرو میگه دوس دارم نمیتونم تو خونه بشینم.یا میگه خیلی کار میکنند .کارشون زیاده ولشون نمیکنند ...در حالیکه هم بیشتر از ما خوشند وبرو بیا دارند هم دک وپز دارندوباید لباس مار ک دار بپوشند وادا واصولشونم بیشتر از ماست قر وفر دارند...برای دخترشم همین ها رو میگه ولی برا من تو روم دیگه چیزی نمیگه ولی پشت سر من به شوهرم میگه اون عروسمون بهتره وبیشتر به ما میچسبه وبهتر میگرده وزن تو بده باید ازاون یاد بگیره ما نمیخاهیمشو از این شرو ورها.درحالیکه اونا چهارساله ازدواج کردند تا همین یکسال پیش با اونم کلی زد وخوردو دلخوری داشتند اما اون چون دوست واشنا وخانوادش دورو برش هستند سرش به اونا گرمه حرفای اینا وکاراشون واسش مهم نبود خودش بهم گفت اینا مگه کم به من وخانوادم چرت وپرت گفتند ولی من محل ندادمو به کسای دیگه اهمیت دادم اینقد دورو بم هستند که اینا توش گم هستند ولی من اینجا نه دوستی دارم نه خانواده ای فقط شوهرم رو دارم خب طبیعییه که نمیخوام بهمون بدی بشه واگرم بشه کسی نیست که سرگرم اونا بشم وتوجهی به اینا وبی حرمتی هاشون نکنم......حالا این خانوم شده سرمشق واسه منو حوری. از نظرمن که نیستو نخواهد بود وخدا نکنه من مثه اون بشم ولی این پدر ومادر رو چه کنم که کارای اونو میپسندندو از نظر اونا کار درست واون میکنه