انتقالی چش نمی تونه بگیره ؟
تو راه دور . بی پناه نباید بمونی
بگو سعیش رو بکنه شاید بتونه انتقالی بگیره
اگه تهران باشه که راحت انتقالی میدن واسه شهرستان
نمایش نسخه قابل چاپ
انتقالی چش نمی تونه بگیره ؟
تو راه دور . بی پناه نباید بمونی
بگو سعیش رو بکنه شاید بتونه انتقالی بگیره
اگه تهران باشه که راحت انتقالی میدن واسه شهرستان
نه متاسفانه امکان انتقالی نیست فقط تو تهران میتونه بمونه. یه خواهرم تهرانه همونی که گفته اگه برگشتی منو حذف کن. به خاطر در گیری هایی که شوهرم با اون و شوهرش داشته .... شوهرم به شدت مخالف اینه که حتی بهش زنگ بزنم و کلا خیلی از دعواهای ما برمیگرده به حساسیت وحشتناک شوهرم به اون خواهرم. ولی اینبار علی رغم اینکه اولش به هیچ وجه راضی نشد من اگر برگردم حق دارم برم خونه خواهرم ، ولی طبق معمول با برخورد من راضی شد و گفت تو آزادی با هرکی خواستی بری و بیای....خدا شاهده من اصراری ندارم برم خونه خواهرم فقط این همه حساسیت بیجا اذیتم میکنه. ( البته بیجا نیست حق داره از دست خواهرم و شوهرش و کارهاشون ناراحت باشه ولی مسبب همه رفتارهای غلط اونا خود همسرم بوده) و منو به خاطر ارتباطم با خواهرم که 15 سال ازم بزرگتره خیلی اذیت کرد.
مشکلات بقیه رو که میخونم میگم شاید مشکل ما هم حل بشه آخه شوهر من خوبی هایی داره که اگه این اخلاق رو نداشت پادشاه زندگی من بود...
خیانت به هییییچ طریقی تو مرامش نیست حتی فکرش.
هرگز دروغ نمیگه حداقل به من و اینقدر صاف و ساده است که اگه نخواد راستشو بگه در جا میفهمم.
هیچوقت به هیچ کدوم از اعضای خونوادش اجازه نداده و نمیده که حتی با من شوخی ای کنن که نارحت کننده باشه چه برسه به توهین.
تو زندگی خواسته من به خواسته خونوادش ( خصوصا تو دوران نامزدی ) همیشه ارجح بوده.
محبتش به من زیاده البته این حسن نیست. من ناراضی ام دلم میخواد اجازه تنفس به من بده تا دلم براش تنگ بشه نه اینکه مثل یه پسربچه همیشه به من وصل باشه.
تو گذروندن وقتم و نحوه پوشش و فعالیت های جانبیم هرگز محدودم نکرده...من آزادم هرجور میخوام پول خرج کنم لباس بپوشم هر کلاسی برم ...
اگه غذاش اماده نباشه یا لباسش کثیف باشه سخت نمیگیره...نون پنیر میخوره
آب بخواد میره میخوره...هرگز به من دستور نداده.
پا به پای من میاد خرید و خسته نمیشه و نظرشو تحمیل نمیکنه ( این اخلاقش تو این 2 سال درست شد اوایل خیلی اذیتم میکرد باید چیزی رو میخریدم که اون دوس داشت )
وقتی خوبه هم همیشه در حال قدردانی و تعریف و تمجید از منه طوریکه اعصابم به هم میریزه.
هیچوقت از کارهام ایراد نمیگیره و کلی نظرشو تو لفافه میگیره در حالیکه من نارحت نمیشم اگه بگه غذات شوره! اصلا نارحت شم مگه دنیا به آخر میرسه؟
تمام مناسبت ها یادشه در حالیکه من فقط روز تولدش رو یادمه اونم اگه شانس بیارم و قبلش حرفی بزنه که یادم بمونه ولی اون تولد تک تک دوستاشو حفظه !!!
ظرف میشوره!!!
تو مسائل جنسی هم هرگز ازش نه خشونتی دیدم نه رفتار ناشایستی...کلا در تمام مسائل زندگی من مقدم هستم
خب حالا ایراد....
مهم ترین ایرادش اینه که تمااااام خصوصیات خوبی رو که بالا ذکر کردم از من انتظار داره !!!!
من باید در رفتارم در کلامم در برخوردم با اون و همه ثابت کنم که نفر اول زندگیم ایشونه و بقیه هییییچ اهمیتی ندارن.
تو جمع دوستان ما معروفیم به زوج مؤدب!!!! اینقدر که جلو بقیه به هم احترام میذاریم....دلم لک میزنه واسه اینکه مثل بقیه دوستام با شوهرم رفیق باشم با هم شوخی کنیم و بزنیم تو سرکله هم...
به طرز وحشتناکی منو زیر ذره بین میذاره که جلو خونوادم چقدر عزت میذارم...مدام منو با خواهرام مقایسه میکنه که چطور به شوهرشون عزت میذارن ( در صورتیکه از دید خواهرام این منم که زیادی به شوهرم بها میدم)
اینقدررررر این مسئله براش مهمه که به خاطر این حساسیت ها رابطه من و خواهرم قطع شد...به شدت کینه به دل میگیره و به طرز فجیعی تلافی میکنه....
من مدام باید ازش تشکر و عذرخواهی کنم. اگه یه شب تنگی نفس بگیرم از اینکه اینقدر محکم منو بغل میکنه و بخوام راحت بخوابم تا صبح به این فکر میکنه که چرا دوسش ندارم؟؟؟؟
من بدبخت شدم از اول زندگی اینقدر گفتم "دوستت دارم" و اینقدر شنیدم!!! اگه کوتاهی کنم میره تو فکر.
باید هم خودشو خیلیییییی بپرستم هم خونوادشو ....درست اندازه خونواده خودم. من هرگز بی احترامی نکردم ولی مسلما نمیتونم با خواهرش اندازه خواهرم صمیمی باشم
توقع داره هییییییچ گله ای به خونوادم نکنم و کمکی نخوام اونم با بلاهایی که سرم میاره
از یه چیز موهوم که من خبر ندارم عصبی میشه که بعدا میفهمم 3 هفته بوده داشته بهش فکر میکرده! مطلقا نمیتونه خودشو کنترل کنه و هرگز تخلیه نمیشه مثل خوره تو فکرش میچرخه و میچرخه...
نباید تحت هییییچ شرایطی حتی با زبون خوش انتقادی بکنم یا خدای نکرده گله ای بکنم... من 2 ساله به هر زبونی ازش تمنا کردم بره دنبال عمل بینی و لوزه هاش تا بتونیم شب راحت بخوابیم اما نرفت و هربار به شدددت رفت تو فکر و عصبی شد انگار من چه تهمت ناروایی زدم. 9 ماه بود که ساعت 2 ظهر میرفت سر کار 12 شب میومد ...حداقل هفته ای 5 روز اینجوری بود....جرات نکردم ازش بخوام شرایطو عوض کنه چون به هر زبونی گفتم ....
در یک جمله اگر من همسری باشم که مداااام در حال پرستش و نیایش و مدح باشم و هرگز گله ای نکنم زندگی گلستانه...
ولی مگه میشه؟
زندگی ما طبیعی نیست....اصلا طبیعی نیست....
سعی کردم جواب تمام سؤالایی که کارشناسان محترم خواهند پرسید رو بدم تا فقط زحمت بکشن بخونن و لطفا راهنماییم کنن.
آخه شوهرم ویژگی خوب کم نداره ولی همون چندتا بدیش تمام زندگیمو تحت الشعاع قرار داده
من تو یه زندگی خط کشی و میلیمتری و ذره بینی نفله شدم تماااام لحظاتش استرس بود و دلهره....
خواهش میکنم کمکم کنین.
خیلی از رفتارهای همسرت مثل همسرمنه
می فهمم چی میگی وقتی بی دلیل اذیت می کنه و بعد چند وقت تازه می فهمی از چی ناراحت بوده .
اینکه چقدر کینه ی هستن .
همسر منم دوست داشت حرف حرف اون باشه تا وقتی این طوری بود خیلی خوب بود
وقتی کسی مارو می دید می گفت چقدر خوش بختی
ولی واقعا این آدما با این رفتارها نرمال نیستن و درمانشون خیلی سخته
به نظر من هنوز امید به ادامه زندگیت هست
ازش حق طلاقو بگیر و بعد برو سر زندگیت چون همسرت اخلاقش خیلی شبیه همسرمه می دونم
اگر درست نشه و دوباره بخوای طلاق بگیری خیلی برات سخته وتحت هیچ شرایطی راضی به طلاق نمی شه.
تو راه دادگاه آواره می شی
من با گرفتن حق طلاق موافق نيستم همسر شماحساسه و درباره به خاطر مطرح مردن اين موضوع دو ماه ميره تو فكر كه دوستش نداريد.پيشنهاد بچه ها كه گفتن شرط بذاريد تا يك سال زير نظر يه روان درمانگر باشه بهتره اينكه بهتون وابسته اس هم خودش يه ويژگي كه ميتونيد ازش استفاده كنيد و روش كاركنيد.همون جور كه خودتون گفتيد بااين مرد بايد با جديت و اقتدار رفتار كنيد نميتونيد از عموتون كمك بگيريد باهاش حرف بزنه؟
هر مشکلی یه راهی داره ،راهی به غیر از ÷اک کردن صورت مسئله(جدایی)
به نظر من همسر شما همه کاری رو انجام می ده ولی به صورت افراطی و یه جوری باید حد تعادل رو یاد بگیره
مثلا محبت احساسی و کلامی می کنه ولی به صورت افراطی
و یا مثل همه عصبانی میشه ولی بازم به صورت افراطی
به شما توجه می کنه اونم به حالت افراطی
یعنی اگر همه این خوبیها و بدی ها متعادل باشه همان طور که خودتون گفتید بهترین زوج دنیا خواهید بود
پس صورت مسئله معلوم شد و حالا باید راه حل براش پیدا کرد که چه طور میشه ای مشکل زندگیتون حل بشه
در واقع همسر شما توی دوست داشتنم افراطی رفتار می کنه و لی چون اون یه صفت خوبه زیاد براتون آزار دهند نیست
ببین کاش می شد تمام چیزهایی که اینجا نوشتی رو در نامه ای می نوشتی و یا بهش ایمیل می زدی و یا روزی یه ایمیل براش می فرستادی و توی اون ایمیل هر روز یه مشکل زدگیتو می گفتی
و اولش از حسن رفتارش تعریف می کردی و بعد از اینکه این رفتارش حالت افراطی به خودش می گیره چهقدر برای تو زننده میشه
و ازش بخوای که با کمک همدیگه و هم فکری همدیگه این رفتارهای افراطیشو برطرف کنید و راه حل براش پیدا کنید
همسرت به تو علاقه مند و این بزرگترین حسن زندگیه شماست
آره سحر جان خودم با حق طلاق مخالفم چون حس اینکه هیچی نداره بدجوری هردومون رو اذیت میکنه در ثانی با حق طلاق گرفتن که مشکل ما حل نمیشه.
اقلیما جان من نمیدونم شوهرم کمال گراست یا نه؟ آخه یه فرد کمال گرا در همه زمینه ها دوست داره به ایده آل برسه اما شوهر من اصلا اذیت نمیشه اگه خونه ما کوچیک باشه اگه مدل ماشینمون خیلی پایین باشه یا اگه من یا خودش به فلان جایگاه تحصیلی و شغلی نرسیم. ولی در مورد رفتار من بسیااااار نکته سنجه. در این زمینه خیلی پرتوقعه....جلو بقیه ما باید یه فیلم آموزشی بازی کنیم...هرگز نمیشه باهاش شوخی کرد...این کاری که شما میگی رو یه جلسه پیش مشاور انجام دادیم تا وقتی خوبیا رو گفتم که گل و بلبل بود به محض اینکه تفاوت ها رو گفتم اونم نه عیب و ایراد بلکه تفاوت!!!! 5-6 مورد بود به دومی نرسیده چنان قشقرقی به پا کرد.... دیگه هم نیومد مشاوره...اگه مثلا بهش بگم برو حموم انگار یه خنجر تو قلبش زدم یک برداشت هایی میکنه در صورتیکه حتی تو جمع بگه آشپزخونه ما ماهی یه بار رنگ نظافت رو میبینه هم من نارحت نمیشم....کارایی خوبی که برام انجام میده رو هم 1000 بار یاداوری میکنه...همش مقایسه میکنه...فلانی هم واسه زنش ظرف میشوره؟ فلانی هم فلان کارو میکنه؟....یا به خاطر کارایی که نمیتونه انجام بده کلی عذرخواهی میکنه. مثلا یه بار 2 تا از دوستامون اومده بودن خونه مون که واسه ماه عسل رفته بودن خارج...ما رفتیم کیش. اینقدر جلو دوستم و شوهرش عذرخواهی کرد و گفت که من که نشد گلی رو ببرم...قول میدم واسش جبران کنم...یعنی اینقدر گفت که داد شوهر دوستم دراومد و گفت خیلی خب بابا....این در حالیه که من دفعه اول بود میشنیدم رفتن خارج یعنی حتی قبلا همچین بحثی بین من و شوهرم نبوده که فکر کنه من دوست دارم برم فلان جا....آخه روحیات منو میشناسه میدونه من همچین ادمی نیستم نمیدونم چرا این کارای عجیب رو میکنه...
سلام دوستان .
من در حال حاضر [/size] خیلی به راهنمایی کارشناسان احتیاج دارم .
[size=medium] چون شوهرم تقریبا مدتیه که قبول کرده مشکل چیه و اعتراف کرده به اشتباهش و دنبال تغییره و سعی داره هرطور شده مانع جدایی بشه. به همین خاطر حتی درخواست غیرمنطقی من رو هم میپذیره... من میخوام طوری باهاش رفتار کنم که نه فکر کنه از موضعم پایین اومدم و از قاطعیتش کم بشه ( چون این اخلاق رو داره ) نه این که حس کنه برای به دست آوردن من مجبوره شرایط سخت و جبری و زور رو تحمل کنه ( این که من دورم اینکه میگم دوستش ندارم و ...) و چون انتقام جوئه در آینده تلافی کنه.... دلم میخواد در کمال آرامش و بدون جبر به اصلاح رفتارش بپردازه که نتیجه داشته باشه اینم مستلزم اینه که برگردم پیشش و در کنارش باشم چون تا پیشش نباشم آروم نمیگیره... از طرفی میترسم برم خیالش راحت شه که گلی برگشت...همه چی رو ول کنه...دوباره بشه همون آدم.
تورو خدا راهنماییم کنین تو این شرایط بهترین عکس العمل من چیه؟؟؟؟
http://www.hamdardi.net/thread-26854.html
اینم لینک اولین موضوعی که ایجاد کردم.
پیشاپیش ممنون.
سلام گل آرا جان :43:
من هر دوی تاپیکاتو خوندم
دو تا نکته به نظرم رسید:
1. اولی اینکه رفتار همسر شما از یک جهت عجیبه. انگار نسبت به چیزی وجدان درد داره و این خیلی عصبیش میکنه، چه از این بابت که لو بره و چه از این بابت که خودش احساس گناه داره. مثل بچه ای میمونه که کار بدی کرده و وقتی مثلا مادرش از همه جا بی خبر بهش میگه سلام عزیزم، اون یهو قاطی میکنه و با فریاد میگه من کاری نکردم!!!!!
اینکه شما هر حرفی میزنی سریع میگه مگه به من اعتماد نداری؟؟؟؟ یا میگه فکر میکنی میرم خونه ی دوستام چیکار؟؟؟؟ و از این قبیل حرفها....
یک حدسی که میزنم و فقط گمان خام هست و خودت باید بهتر بررسی کنی، اینه که ممکنه همسرت موادی مصرف کنه، که هم عذاب وجدانش و هم به قولی شاید خماریش باعث این رفتار هاش میشه....
فهمیدن اینکه این حرف تا چه حد ممکنه صحت داشته باشه برمیگرده به خودت و یا متخصص
ولی به هر حال گوشه ی ذهنت این رو هم داشته باش:72:
2. نکته ی دوم اینکه رفتار خواهرای شما هم بعضا اصلا منطقی و سنجدیه نیست. چه از مسائلی که از قبل ازدواجت مطرح کردی و چه مسائلی که به بعد ازدواجت مربوط میشه. چه معنی داره که هنوز از همه جا بی خبرن و زندگیه شما خیلی خوب و عالی به نظر میاد، برگردن بگن حالا صبر کن، ازدواج فامیلی بوده بچه شما عقب مونده میشه!!! http://www.freesmile.ir/smiles/57018_13.gif
اصلا نمیتونم این حرف رو هضم کنم. انگار حسودیشون میشه که بخوان اعتراف کنن شما خوش بختی. جای شما باشم خیلی باهاشون درد و دل نمیکنم و در تصمیم گیری هم روی حرفشون تکیه نمیکنم. چون با این تفاسیر این حرفها بعد از طلاق هم ممکنه ادامه داشته باشه... و حتی موضع گیریشون بر عکس باشه....
پس توی تصمیم گیریت فقط به عقل خودت یا بزرگتری که به عاقلی و تدبیر قبولش داری و کارشناسِ معتبر (حالا روانشناس یا مشاور یا هرکی) تکیه کن.
برات آرزوی آرامش و خوشبختی دارم عزیزم، و امیدوارم که کارشناسان سایت هم شما رو راهنمایی کنن :46: :72:
ممنونم. خیلی ها این حرفو به من زدن که شاید چیزی مصرف میکنه. ولی تنها چیزی که گاهی مصرف میکنه قلیونه اونم وقتی دربندی جایی میرفتیم که اونم دید اگه ادامه بده منم پایه میشم ول کرد !!!
من فکر میکنم اینطور نیست چون اولا دوستای مجردیش همه در صدد کمک به ما هستن و میگن فقط سیگار میکشیده در ثانی شغلش طوریه که اگه دست از پا خطا کنه بیچاره میشه ولی از همه اینا مهمتر خودشه. چون اصولا شخصیت پنهان کاری نداره یعنی نمیتونه اگه بخواد چیزی رو پنهان کنه خیلی زود لو میده...نمونه اش اینکه ترجیح داد جزئیات آشنایی و جدایی قبلیشو برام تعریف کنه تا چیزی بینمون نمونه...
ولی من سر این موضوع مصرف مواد یه جورایی انگار به احساسم اعتماد کردم. شاید احتیاج به بررسی بیشتر و معتبرتری هست...
ولی چه جوری؟ از چه راهی میتونم بفهمم؟ دوستان میتونن راهنماییم کنن؟
اینی که میگه مگه من میرم پیش دوستام چیکار ؟؟؟ اینم منظورش کارای دیگه است...خیلی عذر میخوام ولی فکر میکنم منظورش فیلم دیدن و جایی رفتن و ...این جور تفریحات مجردیه...آخه یه دوستی داره که خود شوهرم یه بار بهم گفت چون شرایط ازدواج نداره شرعا (یعنی صیغه ای) مشکلشو حل میکنه در حالیکه که خیلی هم شرایط ازدواج داره!!! یه دوست دیگه هم داره که جدا شده ولی اونم به طرقی مشکلش رو حل میکنه...اونوقت شوهر من رک و پوست کنده اینا رو به من گفت...منم رابطه با اون 2 تا رو ممنوع کردم! تو این 2 سال هم اگه کار واجبی داشت میرفت که اونم به من اعلام میکرد کجا میره...فکر کنم منظورش از اینکه میرم پیش دوستام چیکار؟؟؟؟؟ با توجه به چیزایی که از 2 تاشون تعریف کرده پیرامون این مسائله که اینقدر آتیشی میشه.
از طرفی پیش اومده ما 2 هفته تو مسافرت بودیم و از کنارم جم نخورده...
ولی اینا هیچ کدوم دلیل نمیشه...اگه راهی هست که بتونم بفهمم حتما بهم بگید...ممنون میشم.
من کم کم دارم به یه نتایج بدی میرسم ... چون بیشتر از یک ماهه عضو این تالار شدم اما غیر از همراهی دوستان خوبی که پیدا کردم هیچ کارشناسی برام مطلبی نذاشته. غیر از یه بار که به علت طولانی شدن بسته شد. فکر میکنم این 2 تا تاپیک رو خوندن ولی با توصیفاتی که از زندگیم کردم نظرشون اینه که قضیه درست بشو نیست و باید جدا شم ... ولی از اونجایی که تو این تالار کسی رو به جدایی سوق نمیدن ترجیح میدن کلا مطلبی نذارن.
ولی من میخوام باز هم تلاش کنم فقط برخورد صحیح رو نمیدونم.
:162:
من کماکان منتظر راهنمائی ام....
از همسرم خواستم حداقل یک هفته با من هیچ تماسی نداشته باشه تا بتونم تو این مدت بفهمم چطور بهترین برخوردو داشته باشم اما ...
باز هم منتظر میمونم تا سری به این تاپیک بزنید
سلام به همه دوستان خوبم.
من 2-3 روزی رفتم تهران. مجبور بودم به خاطر پروژه ام برم. این چند روز پیش دوستام بودم و یکم روحیه ام بهتر شد. وقتی میرفتم دانشگاه از جلو خیابون خونه مون رد میشدم. خیلی احساس بدی داشتم. احساس تنفر به همسرم نبود. غم سنگینی بود که ...انگار اون خیابون لعنتی آخر دنیاست. دلم هوای خونه رو نمیکرد اونم بعد از 2 ماه ! دلم هوای شوهرمو نمیکرد...چندبار وسوسه شدم با هماهنگی صابخونه ام برم تو خونه (کلید دارم) که شاید یه چیزایی دستگیرم بشه نمیدونم...موادی...چیزی...ولی نرفتم. نخواستم...نشد...نمیدونم.
الانم برگشتم. قبل از رفتن شوهرم اس.ام.اس داد و خواهش کرد حالا که پذیرفته اشتباه کرده بیاد که فقط منو ببینه خیلی دلتنگه و از این حرفا.. ولی من گفتم نه. گفتم چون احساسی ندارم خاطره بدی میشه. گفتم یه مدت زنگ نزنه اس.ام.اس نده ...قبول کرد.
اما حالا یه خواهشی دارم. میخوام راهنماییم کنین که چطور میتونم با کارشناس ها مثلا آقای sci ارتباط بگیرم؟
میتونم حق عضویت رو بپردازم یا این امکان برای اعضای عادی وجود نداره؟
و اگه امکان داره با داشتن حق عضویت میتونم با ارسال پیام و ایمیل برای ایشون یا سایر کارشناسها یا آقای مدیر
همدردی خواهش کنم به مشکلم رسیدگی بشه؟
من خیلی خیلی خیلی به مشاوره نیازمندم. میترسم اگه حالا که همسرم اینقدر پشیمون و دلتنگه برخورد صحیحی
نداشته باشم دیگه برای هر تصمیم صحیحی دیر بشه. پس لطفا بهم بگید چطور از کارشناس ها مشاوره بگیرم؟
از saharjavid عزیز ممنونم که لینک های مربوط به من رو تو تاپیک نگار گذاشت و همینطور از نگار خانوم. حالا هم اگه
ممکنه راهنماییم کنین چطور زودتر با کارشناسها در تماس باشم.
سلام. در هر خانه ای دعوا وجود داره
خانواده ها ی ما از سر دلسوزی و فرزندشان.کارهایی انجام میدهن که به ضرر بچه ها هست.ادعوا
ها رو وقتی به نتیجه نرسیدی وبعد از صحبت با مشاوره به خانواده بگیم بهتره.اما دوستم طلاق بهترین راه نیست . مطمئن باش از تنها بودن کتاب خوندنم هم خسته د میشی کلمه ای کاش را هرروز برای خودت میکنی
فرصت به خودت و همسرت بده نمی تونی با هاش بحرفی. بنویس همه چیز رو بدیها خوبیها کمیت ها و انتظارات رفتار با خانواده خودت همسرت.....بهش بده. خودت هم ی برگه بردار درباره خودت چه خوبیهایی برای همسرت کردی چه کار باید انجام بدی و....ببین کجای کارت اشتباه بود و درست به همسرت هم بگو بنویسه به تو بوشته بده.
خانوادهه ها هم باید احترامشونو گذاشت اما رابطه در حد دوری دوستی باشه دیگه مجرد نیستیم. همه اتفاقات رو بگیم.
موفق باشی.
سلام
تقریبا هر 2 تاپیکتون رو دیدم . شما اینجا اومدین تا حستون فروکش کنه و آروم بشین یا تصمیم درست بگیرین؟اول تکلیف خودتونو مشخص کنین بعد
نماز خوندن کجا و همسرو زدن کجا؟
تصمیم درست رو بعد از حرف زدن با کارشناس بگیرین . زندگی و گذر عمر توجیه سرش نمیشه قاطعیت میخواد.اگه منظورتون درد دل بوده که اون قضیه اش جداست
سلام دوستان .
ضمن تبریک سال نو... از مدیر محترم همدردی تقاضا میکنم این تاپیک را ببندند.
با تشکر .
سلام گل آراي عزيز
سال نو شما هم مبارك
نمي خواي از نتيجه تلاشت ما رو مطلع كني و بعد اين تاپيك رو ببندي؟
سلام صبا جون. میخواستم یه تاپیک جدید باز کنم با یه عنوان جدید اما بهتره نتیجه رو تو همین تاپیک بنویسم.
بعد از 3 ماه و اندی و پیش اومدن کلی اتفاق همسرم اومد دنبالم و برگشتم اما نه به تنهایی به اتفاق خونوادش که مدتی خونه ما موندن. تو این چند ماه جلسات مشاوره میرفت به تنهایی و الان در حال پیاده کردن چیزاییه که یاد گرفته :) مثل اینکه کسی پیدا شده که نجاتش بده به مشاورش اعتماد داره و مطمئنم اگه مشکلی پیش بیاد اول میره سراغ اون. من برگشتم به همون خونه اما خبری از استرس نیست فعلا...
همه چی آرومه :) ... میخوام یه تاپیک جدید باز کنم و از دوستان بخوام کمکم کنن که شرایط رو کنترل کنم به 2 دلیل. اول اینکه هم من هم شوهرم هم کل خانواده میدونیم که اگه یه بار دیگه اتفاق ناگواری بیفته بی درنگ جدا میشیم چون تو این 4 ماه همه داغون شدن. و دوم اینکه فکر میکنم اگه یه مدت طولانی مثلا چند ماه آرامش برقرار بشه خود به خود شرایط ثبات میگیره و زندگی روال منظمی میگیره...پس به کمک و راهنمایی همه !!! نیازمندم.