RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
سلام نازنین خانم گل گلاب :43:
آخ آخ آخ مقایسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :163:
خوب یک لحظه حالت زیر رو تصور کن :
خواهرت با همسرش دعوای شدید می کنه در حد کتک کاری و شب شما خونشون مهمونین!
تو با همسرت عاشقانه و خوشبخت میرید خونشون! خواهرت تو دلش میگه خوش به حال نازنین چه خوشبخته ولی به
ظاهر خودش رو خوب نشون میده! اما تو دلش کربلاست!
زندگی همینه نازنین جان
پس تا وقتی در متن چیزی نیستی قضاوت نکن!
تو توی زندگی دیگران نیستی و در جریان نیستی چه خبره!
حتی اگر همسرت بهت خیانت هم کرده باشه تو حق نداری برای زندگی ای که زحمت کشیدی راحت از دستش بدی!
چه برسه به حالا که فقط ازش دلخوری و همسرت هم مرد خوبیه و دوستت داره!
طبیعتم چهار فصله!
بهار
تابستان
پاییز
زمستان
بعد چطور تو توقع داری همیشه زندگیت بهاری باشه؟ :)
تا زمستون نشه بهار مزه نداره که خانوم خانوما ;)
سخت نگیر تا دنیا بهت سخت نگیره
واقعا همه زندگی فقط یک شوخیه! یک شوخی فانی!
ما اونقدر عمر نمی کنیم که بخش عظیمی از عمرمون رو به نزاع و قهر و ناراحتی بگذرونیم!
پس پیش به سوی زندگی... :46:
:72:
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین آریایی
فقط گفتم دیگه ترسم ریخته و بازهم اون ادامه نداد و معذرت خواهی دوباره نکرد ...
عوارض این سرسنگینی و نپذیرفتن عذر خواهی و پشیمانی . از این هم بدتر میشه . نازنین ، راستی اگه تو جای خدا بودی با این بنده های خطا کار چه می کردی ؟؟؟؟؟؟ خدا در طول شبانه روز فقط در طول یه شبانه روز چیا به ما می بخشه و عطا می کنه ؟ ما چه می کنیم ؟ او در مقابل ناسپاسی های ما چه می کند ؟
عزیز یه سوزن به خودت بزن بعدش یه جوالدوز گنده به همسرت و هرکی دستت میرسه .
پتانسیل کینه در وجودت قوی هست . اهل بخشش نیستی .... و تا اونجا که جا داشته باشه مسائل را کش میدی ..... اینا زنگ خطره برای زندگیت .... از من گفتن ..... و فکر کنم باز هم از نازنین اومدن و مرثیه سرایی و مقایسه و ..... نهایتاً توجیه رفتار و حالتش .
نازنین مهم اینه که تو درست رفتار کنی . حتی اگه شوهرت بدترین رفتارهارا داشته باشه ..... اونوقت این رفتارت درسته ؟ با چه معیار و ملاکی سنجیدی که درسته و اینجوری داری ادامه اش میدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میگی حرفهام درس زندگیه و کاش زودتر می دونستی ..... مگه حالا به کار می گیری .... گفتم سر سنگینی رو بزار کنار ...... اما پستت بی توجهی به این توصیه را نشون میده و چسبیدن به این سرسنگینی غلط ..
نقل قول:
می خوام بفهمه کار بدش عواقب داره میخوام براش عادی نشه دست بلند کردن .......و این جور حرف زدن..
کارها و رفتارهات برای فهموندن چیزی به کسی یا حتی تغییر رفتار دادن در کسی نباشه . خالص خالص برای این باشه که خودت درست رفتار کنی ...... نتیجه گرایی آفته یه آفت بسیار آسیب زا
نقل قول:
یادم می افته که چقدر گذشت کردم در مقابل بعضی بد اخلاقی هاشو اون این جوری جواب من رو داد......و زندگیمو مقایسه میکنم با دوستام و خواهرم و حتی پدر ومادرم
می بینم که چنین اتفاقاتی تو زندگی اونا هرگز نیفتاده و میدونم بابام سر مامانم داد هم نزده
نمیگم اخلاق بابام خیلی خوبه اونم ی اشکالایی داره و هیچ وقت این جور کارارو نداشته .یا شوهر خواهرم
.
و فهمیدم نازنین برخلاف آنچه ازش تصور میکردم . محبتهاش بی چشمداشت نیست . عوض میخواد و معامله میکنه . و متأسفانه اصلاً شوهرشو دوست نداره که اگر دوست میداشت نه این حرفها در میان بود نه او سر سنگینی لج بازانه و ...... نازنین میگه نه بخدا دوستش دارم ..... اما من مطمئنم که اونو دوست نداره بلکه دوست داشته شدن به وسیله اونو دوست داره یعنی یک رابطه عاطفی بسیار متزلزل ....... چون دوست داشتن خالص و عمیق و بی چشمداشت به این زودی و با این اتفاقی که اصل جرقه و عاملش خودش بوده که اینجوری به تنفر تبدیل نمیشه .
نازنین در خودت و علاقه ات به همسرت دقیق شو و باور کن علاقه بهش نداری اون احساسی که داری اسمش چیز دیگه ایه .... عادت .... وابستگی ..... عشق به عشق او به خودت ..... محبتی انتظارمند .....
عاشق شوهرت شو که هر دردی را خیلی زود دوا می کند . عاشقی خالص .
و اما مقایسه :
بعید میدونم نازنین انقدر سواد نداشته باشه که مقایسه غلطه .....
باورم نمیشه که نازنین تا حالا نشنیده باشه که مقایسه نکنید ....
فکر نمی کنم نازنین اگر خودش و رفتارش با شوهرش را با دیگران مقایسه کنند خوشش بیاد ( حتی اگه طرفش در گوشه ذهنش اینجوری کنه اما پرده ها را کنار بزنن و نشونش بدن . ببینه شوهرش میگه وقتی مقایسه میکنم می بینم زن داداشم با داداشم چقدر خوبن ، وقتی می بینم زن فلانی اینطور .... مامانم با بابام مثل نازنین با من نبوده اصلاً اینجور برخورد و حرفی بینشون نبوده و ..... نازنین خوشت میاد اینجور حرفهایی که خودت با مقایسه کردن میزنی ، شوهرت داشته باشه ؟؟؟؟)
و نهایت اینکه نازنین پتانسیلهای رابطه خراب کنی در تو می بینم . تا میتونی مقالات و تاپیکهای تالار را بخون ... و کتابهایی مربوط به مهارتهای ارتباطی ...... خودشناسی بیشتر یادت نره ..... چون هنوز ضعف و قوتهات رو خوب نشناختی و نیازه که خوب بشناسی .....
زوم و تمرکزت را از روی همسرت بردار بچسب به خودت .
.
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
عزیزم فقط دو تا نکته:
1-گفتی می خواهی بدونی چه کار کنی که دیگه این رفتار از همسرت تکرار نشه. به نظرم بیشتر به این فکر کن که چه کار می تونی بکنی که نازنین بتونه مدیریت احساساتشو بدست بگیره و دیگه رو نقاط حساسه شوهرش دست نذاره؟ می تونی به خودت قول بدی که دیگه این واکنش از شما سر نمی زنه؟ اگرتونستی خیالت راحت باشه که از همسرت هم دیگه این عکس العمل رو نخواهی دید. همه چیز به مدیریت احساسات خودت بر می گرده نازنینم.
(خانمی فکر نکنی منظورم اینه که کار همسرت رو تایید کنم. اصلا . ولی اشتباهات توی زندگی خیلی زیاد پیش میاد. اما یک اشتباه رو در زمان نامناسب با مشت بر سر دیگری کوبیدن همین عوارض رو هم در پی داره. یادته گفتم باید پوست کلفت باشی. یعنی همین. یعنی بتونی احساساتت رو در دست خودت بگیری. ببین زمان و مکان صحبت و حالت صورت و مقدمه و موخره و ... خیلی توی روند صحبت تاثیر داره. از این مسائل در زمان گفتگوهات غافل نشو، اگر واقعا می خواهی درست زندگیتو پیش ببری)
2- غرور همسرت رو بیشتر از این له نکن. باز داری روی نقطه حساس همسرت پا می ذاری. اگر اومده و دورت گشته تا خوشحالت کنه یعنی خودش فهمیده کارش اشتباهه. اگر بخوای بیشتر کشش بدی مردونگی مردت رو ازش می گیری. ا.ونوفته که ممکنه همسرت اونچه که لیاقت زنش هست رو دیگه نتونه بهش بده.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین جان سلام
دوستان همه ی راهنمایی های مفید رو بهت کردن فقط من می خواستم از چیزی که جدیدا در کلاس درس یاد گرفتم برایت بگویم شاید احساساتت کمی تعدیل شود.
در کلاس فیزیولوژی در دانشگاه درباره ی خشم و واکنشهای مغز میخوندیم. وقتی انسان به طور ناگهانی و زیاد خشمگین میشود، واکنش طبیعی مغز اینست که ازتباط آمیگدال و کرتکس مغز با هم قطع میشود یعنی فرد اصلا نمیتواند فکر کند و اگر بعد از آن کاری بکند یا حرفی بزند با وصل شدن کرتکس و آمیگدال و برگشتن هوش و حواسش صد درصد پشیمان میشود. این واکنش طبیعی فیزیولوژی بدن ماست. برای همین میگویند بعد از عصبانیت اولش هیچکاری نکنید و تا 10 بشمارید و صلوات بفرستید.
با این حرف ها اصلا نمیخواستم همسرت را توجیه کنم. فقط میخوام کمی درکش کنی. او الان بسیار شرمنده است. کاری که کرده و حرفهایش همگی واکنشی ناخواسته و طبیعی و از روی خشم زیاد بوده. عزیزم ببین چقدر دوستت داشته که با تصور تو با دیگری انقدر خشمگین شده و سیستم عصبی بدنش ارتباط با کرتکس مغز را قطع کرده و حالا او مانده و یک دنیا پشیمانی و عذاب وجدان...
باید حواست باشد و هر دو به هم قول دهید هیچگاه دیگری را تا به این حد عصبانیت نرسانید.
عشق زندگیت را ببخش. انصاف نیست با یک رفتار به دور از عقل و ناخواسته اش، همه ی خوبی هایش و همه ی دوست داشتن های ارادی اش را به فراموشی بسپری.
میدانم که با سیاستی زنانه میتوانی جوری با همسرت رفتار کنی که باعث تحکیم و عاشقانه تر شدن زنگیتان شوی.
در بغلش گریه کن...بگو چقدر دلخور شدی....بگو چقدر زیاد دوستش داری....بگو میدانی که همه ی اون حرفا از روی عصبانیت و غیر واقعی بود...باز هم بگو چقدر دوستش داری
مطمینم واکنش همسرت دلت را به زندگی گرم میکند.
برایت آرزوی شادی و خوشبختی دارم.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
فرشته مهربون عزیزم این پست امروزت واقعا من رو ترسوند از اینکه پتانسیل رابطه خراب کنی را دارم ....
برای همین تصمیم گرفتم سعی کنم بر خلاف اون چیزهای منفی که از من برداشت شده رفتار کنم و گزارشش رو اینجا بنویسم .
و اما مقایسه :
دل ،فرشته مهربون و بهار شادی عزیزم نمیدونم چرا تو ذهنم اومد واقعا میدونم نباید مقایسه کرد و به حرفای شما واقف هستم فقط تحت شرایط احساسی قرار گرفته بودم :302:
فرشته جون سر سنگینی رو گذاشتم کنار
امشب حدود 7 اومد رفتم جلوی در استقابلش .... .بعد بستنی دیروزی رو آوردم بخوریم ...:)
...عهد کرده بودم با خودم لب بهش نزنما ولی خوردم .
تازه دو روزم بود که می گفتم من خام گیاه خواری دارم میکنم و فقط گیاه خام می خوردم
...برای اینکه کنارش نشینم شام بخورم .ولی امشب باهم شام خوردیم
بعد شام اومدم نشستم کنارش رو مبل انتظار داشتم وقتی میشنم کنارش ی کاری کنه مثلا محبت فیزیکی... انگار نه انگار حتی پاشو جمع نکرد!خیلی عصبانی شدم
بهش گفتم پاشو بشین ...گفت من از صبح نشستم خسته ام.گفتم از صبحت رو که من ندیدم الانتو دارم می بینم که از وقتی اومدی درازی همش...گفتش نازنین میخوای دعوا راه بندازی؟؟؟؟؟
یکمی فکر کردم و سریعا برای خودم یادآوری کردم (نازنین مهم اینه که تو درست رفتار کنی . حتی اگه شوهرت بدترین رفتارهارا داشته باشه )
گفتم نه ولی ....!!!گفت پس چرا گیر میدی؟گفتم آخه میشنی خوشگل تر میشی :311::311:
فرشته جون انقدر خندید ش کلی بامزه بودم :311: بعدش محبتم کرد:)
گفتش میخوای اصلا وایسام تو بگو بمیر می میرم ....:)
نقل قول:
نازنین در خودت و علاقه ات به همسرت دقیق شو و باور کن علاقه بهش نداری اون احساسی که داری اسمش چیز دیگه ایه .... عادت .... وابستگی ..... عشق به عشق او به خودت ..... محبتی انتظارمند .....
عاشق شوهرت شو که هر دردی را خیلی زود دوا می کند . عاشقی خالص .
فرشته جون دوستش دارم امروز خیلی خوب بودم لجبازی و سرسنگینی باهاش نداشتم .
خیلی این قسمت حرفات دلمو لرزوند:302: انقدر که نتونستم جلوی گریهمو بگیرم خیلی از خودم بدم اومد که بهش علاقه ندارم و علاقم از نوع وابستگی یا عشق اون به خودم هست و دوست ندارم اصلا این جوری باشه برای همین سعی می کنم خالصانه و بدون هیچ چشم داشتی بهش محبت کنم و دوست داشتنمو تقویت کنم .
ولی فرشته جون من واقعا دوستش دارم از ته قلبم این رو میگم و دلم نمیخواد ی مو از سرش کم بشه ولی اون غرور من رو له کرد.باشه دلتنگ دلجوی عزیزم من غرور مردونه اش رو له نمیکنم ....
اشکال نداره من که دنبال محبت عوض به عوض و انتظار مند نیستم من دوست داشتنم بدون عوضه
صبای مهربون از توضیحات خیلی ممنونم چقدررر آرامش بخشی
صبا جان در مورد دلخوریم ی کلمه هم حرفی نزدم هنوز.....
نمیدونم شاید باید بگم بهش
فرشته جان خوب کی بگم
می ترسم زندگی به روال عادی برگرده و من دلخوریم تو قلبم تلنبار شه...:302:
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
آفرین نازنین :104::104:
خوشم میاد از اون دسته اعضائی هستی که شهامت پذیرشت بالاست و مهمتر از همه عمل گرا هستی . یعنی وقتی راهنمایی خوب دریافت می کنی مقاومت بیجا نداری و دست به عمل میزنی .
اون حالت اولیه شوهرت حکایت از اثر کش دادنهایت و توجه نکردن به عذر خواهی هایش و واکنش مثبت نشون ندادن و سرسنگینی ادامه دارت بود . وقتی میگم این سرسنگینی را کش دادن رابطه خراب کنه .... یعنی یه همچنین نتیجه ای دارد ....
باز هم به اشتباه رفتی و داشتی اوضاع رو خراب تر می کردی ( کار همون پتانسیله هست ها :305:) اینکه او بشینه و ..... ( بقیه ماجرای امشب که بیان کردی ) .اما خوب راهنماییها را یادآوری و سکان کنترل و هدایت درست را به دست گرفتی و اصلاح کردی ، باز هم آفرین به تو :104:
بزار اینرا هم بهت بگم >>> پتانسیل ناز و عشوه و کلام دلنشین همسر جذب کن را هم قویاً داری .
پتانسیل رابطه خراب کنی که با کش دادن و مهم و بزرگ کردن دلخوریها بروز پیدا میکنه را از بین ببر وپتانسیل تقویت رابطه را تقویت کن و از آن بهره ببر .
نازنین روی خودت کار کن تا به جایی برسی که بهانه های خیلی بزرگتر از این نیاز باشه تا احساساتت را جریحه دار کنه ، تا اینجوری به واکنش و ... وادارت کنه . حیفه بهانه های کوچیک استارت غم و دلخوری و واکنشهای اینچنینی را در تو بزنه ...... .
ماجرایی اونجوری پیش آمد . سهم نازنین معلوم شد ، سهم همسرش هم به تبع زمینه ای که نازنین داد معلومه . غیرتی شدن و عدم کنترل احساس و واکنش تند و نامناسب به جای هم حسی و ..... تعدیل و ...
حالا سهم نازنین در این وضعیت پیش آمده برای در پیش گرفتن رفتار درست چی هست ؟ ( با سهم همسرت کار ندارم . اما این نوید را می دهم که کافیه تو خوب عمل کنی . همسرت استعداد و پتانسیل بالایی برای یک رابطه خوب و کیفی و زندگی مبتنی بر سلامت در کنار تو دارد . پس خوتو و سهمتو دست کم نگیر چون اثر گذاریش زیاد هست )
حال وروز دل نازنین بعد از برخورد او و همسرش :
غرورش جریحه دار شد . احساس کرد طعنه بهش زده شده اونم از طرف همسرش . منت سرش گذاشته شده و .......
نازنین از این حرفها خیلی دلخور شد خیلی روی نازنین اثر گذاشت حتی بیشتر از برخورد ناخودآگاه فیزیکی همسرش که زود هم پشیمان از آن شد . همسرش روی برخورد فیزیکی زوم شد و پشیمان و ... عذر خواهی کرد اما نازنین چنان از حرفها آزرده شده که عذر خواهی و پشیمانی همسرش را درک نمیکنه، لمس نمیکنه و اثری روی احساسش نداره . چون سیگنالهای اون عذر خواهی در جهت سیگنالهای نازنین نیست ( او تمرکزش روی دستی که بلند کرده هست و عذر خواهی و پشیمانی و نازنین تمرکزش روی حرفهای اوست ) برای همین به دلش نمیشینه و دردش را کاهش نمیده و .... نازنین نمیدونه علت بی اثری عذر خواهی و محبتهای همسرش اینه و همسرش هم نمیدونه و از اصل حال و ناراحتی نازنین خبر نداره و هرچه عذر خواهی میکنه و میخواد جبران کنه می بینه نازنینش همچنان سرسنگینه و ... رفته رفته دیگه خاموش میشه و .... به سمت سردی میره که البته نازنین امشب با یک حرکت خوب از این خاموشی و سردی که هشدارش را من داده بودم جلو گیری میکنه .
امــــــــــــا هنـــــــــــوز نازنین ...... دلش پاک نشده .
چه کنیم که هم نازنین بتونه دلشو آروم کنه و اثر اون حرفها از بین بره و هم حرفهاشو در این رابطه به همسرش بزنه ........ و چه جوری بگه ؟
اول یه تحلیل از این همه ناراحتی نازنین از اون حرفها نیازه ... تااصلاً نازنین بفهمه چرا این همه ناراحت شده و ادامه پیدا کرده ، آیا میشه کسی باشه این همه ناراحت نشه و زود از دلش بیرون بره ؟
طلب نازنین و بقیه دوستان سریال دنباله دار ما در پست بعد .
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
مدتی هست در این تالار عضوم و یکی از اساسی ترین مشکلات زندگیم رو با تلاش و راهنمایی شما عزیزان از پیش رو برداشتم.گاها فکر میکنم اگر با اینجا آشنا نمی شدم الان یک مرد طلاق گرفته بودم.
مقالات پرمحتوا و کاربردی در سایت وجود دارد ولی به جرات می توان گفت راهنمایی ها داده شده در این تاپیک یکی از پرمحتوا ترین و جذاب ترین مطالبی بوده که تا کنون مطالعه کردم طوری که نفهمیدم چطور از ساعت 10 تا 11:30 وقتم را به مطالعه این تاپیک اختصاص دادم و چقدر نکات آموزنده در غالب حرفا بود .و خلاصه ای نکات را در فایل ورد ذخیره کردم و برای همسرم ایمیل کردم .
تشکر از تلاش شما عزیزان
تلاش شما را با یک تشکر نمی توان پاسخ گفت. امیدوارم که انشالله همه شما زیر سایه امام زمان(عج) سالم وسعادتمند زندگی کنید.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
حالا سهم نازنین در این وضعیت پیش آمده برای در پیش گرفتن رفتار درست چی هست ؟ ( با سهم همسرت کار ندارم . اما این نوید را می دهم که کافیه تو خوب عمل کنی . همسرت استعداد و پتانسیل بالایی برای یک رابطه خوب و کیفی و زندگی مبتنی بر سلامت در کنار تو دارد . پس خوتو و سهمتو دست کم نگیر چون اثر گذاریش زیاد هست )
فرشته مهربون عزیزم خیلی ازت ممنونم و شرمنده ام واقعا نمیدونم چه جوری این زحمتای شمارو جبران کرد ...زخمتی که ارزشش به اندازه ارزش ی زندگیه ...
فرشته جون واقعا به این رسیدم که سهم من تو زندگیم خیلی زیاده یعنی به راحتی میتونم بریزمش به هم یا درستش کنم و اینم فهمیدم که من راهبرم یعنی من دارم راه رو نوشن میدم
شاید در ظاهر اون حالت اقتدار داره ولی در باطن این منم که کنترل زندگیم رو تو دستم دارم و از این موضوع واقعا خوشحالم .من با رفتارای خودم رفتارهای اون رو می سازم .
:46:
راستی اینکه گفتی پتانسیل جذب همسرم دارم خیلی خوشحال شدم ی نکته مثبت دارم البته خودشم همیشه میگه اینو :46: :46:
فرشته جون خیلی ناراحتم تاپیکم به 50 صفحه رسید:302: و من هنوز یکم به کمک احتیاج دارم. میخواید قفلش کنید؟
اگر باید قفل شه می خواین این پست اخر و نتیجه این تاپیک رو برای آغاز ی تاپیک دیگه بزنم؟یا میشه اینجا ادامه داد؟
فرشته مهربون الان روابطمون خوب شده یعنی من واقعا حسم تغییر کرده بهش وامروزم باهم ی بار صحبت کردیم ... ولی ناراحتیم سر جاشه یعنی هر وقت یادم می افته بازم گریم میگره روزا که تنهام شاید کل روزم به گریه بگذره بی دلیل یعنی ازش عصبانی نیستم که حرص بخورم و گریه کنم .دلسوزی شدیدی نسبت به خودم دارم و گریه به خاطر اینه.دقیقا من از حرفاش دلخورم و اون فکر میکنه نباید روم دست بلند می کرده....اون روز هی میگفت دستم بکشنه
در حالیکه باید میگفت نفهمیدم چی گفتم و موقع عصبانیت آدم ی چیزی می گه دیگه....
----------------------
از همه دوستان خوب و مهربون و عزیزم که همراه من هستن و با زدن تشکر و پست هاشون همراهیم می کنن خیلی ممنونم خیلی دوستتون دارم و خیلی شرمنده مهربونی هاتون می شم .
آقای baby چند روزه نیستید خوبید؟:72:این جمله حال و احواله
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
خدا را شکر که اوضاع خوبه:310:
و اما تحلیل اینکه چرا نازنین این همه حرفهای همسر بر دلش گران آمده و از خاطر نمی برد :
نازنین حیثیتش را به قضاوت دیگران گره زده ، هنوز خودش هم باور نداره که به هم خوردن نامزدی ، یک اتفاق بغرنج نبوده . هنوز از نظر شناختی آنرا برای خود حل نکرده و پذیرش نکرده . در ناخودآگاه نازنین این باور لانه کرده که " طرد شده ، انتخاب نشده بود ، مردود شده ، و معانی منفی ای که نازنین با رجوع به آنالیز احساس رنجیدگی شدید و چرایی آن می تواند از ناخودآگاهش بیرونش بکشد .
در ماجرای به هم خوردن نامزدی ، عزت نفس نازنین آسیب دید، و نازنین آنرا احیاء نکرده ، قوت دوباره اش نبخشیده بلکه با خود سرزنشی یا خود دلسوزی هر از گاهی بیشتر عزت نفسش را تضعیف کرده .
در یک کلام خود نازنین نسبت به خودش به خاطر اون گذشته حس خوبی نداره ، حالش از آن واقعه خوب نیست ، اصلاً آنرا کنار نگذاشته و از اینا مهمتر ناخودآگاهش همیشه منتظر اینجور طعنه از سوی دیگران بوده ، یعنی ترس از این واقعه همیشه داشته و این ترس یعنی نازنین آنچه در گذشته برایت پیش آمده هنوز برای خودت حل نشده . هنوز به نوعی خودت را مقصر و عامل می دانی حتی شده در این حد که احساس کنی شایسته نبودیو یا شایسته دیده نشدی . یا اگر برایت محرز و قابل قبول هست که خیر بوده و مناسب هم نبودید . از اینکه چرا تا آن مرحله پیش رفت ، چرا من چنین انتخابی داشتم هنوز در عذابی .... این احوالاتت در ناخودآگاه لانه کرده و تا کسی اشاره ای بی منظور هم بکند به قول آنی کلید تو می خورد و .....
نازنین جان تا این مسئله و آن گذشته را برای خودت حل نکنی . هرچقدر هم از آن با همسرت حرف بزنی و او هر روز تا آخر عمرش عذر خواهی کند و بارها جبران کند،باز هم هر وقت بخصوص در خلوت ، اون حرفها یادت بیافتد دلت برای خودت می سوزد و عزاداری می کنی و .....
نازنین برای حل این مسئله نیز باید احساست را کنترل کنی و با عقل وتحلیل شناختی و دیدن نیمه پر لیوان آن ماجرا که برای نمونه یکیش اینه که چه بهتر که آن ازدواج نشد و این همسر نصیبم شد آنرا برای خودت اول حل کنی . در این صورت چنان اعتماد به نفس و عزت نفسی خواهی داشت که برای کسی که چنین حرفی به تو میزند که بوی طعنه می دهد متأسف میشوی نه اینکه برای خودت دلت بسوزد .
با کودک آزرده درونت روبرو شو بهش بفهمان تو برای خودت و به قدر خودت شایسته بوده و هستی . اون ازدواج به هم خورد همه اش خیر بود و به نفعت شده و .... این منافع را برشمار و ...... .
حالا احساست را به همسرت چطور بیان کنی ؟
نازنین جان!
قبل از اینکه در پست بعدی به این بپردازیم ، نسبت به این پستم دقیق شو و خوب فکر کن و با خودت وارد کار شو و عزت نفست را به سوی تقویت یه تکونی بده . دستی به سر و روی افکارت بکش و نگرشت را نسبت به آن اتفاق ( به هم خوردن نامزدی تغییر بده . یه اپسیلون هم بجنبی تا وقتی پست بعدی را قرار می دهم خوبه )
تا پست بعدی ....
.
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
[/b]. هنوز به نوعی خودت را مقصر و عامل می دانی حتی شده در این حد که احساس کنی شایسته نبودیو یا شایسته دیده نشدی . یا اگر برایت محرز و قابل قبول هست که خیر بوده و مناسب هم نبودید . از اینکه چرا تا آن مرحله پیش رفت ، چرا من چنین انتخابی داشتم هنوز در عذابی .... این احوالاتت در ناخودآگاه لانه کرده و تا کسی اشاره ای بی منظور هم بکند به قول آنی کلید تو می خورد و .....[/color]
فرشته مهربون یعنی اگر خودم میخواستم احساسم رو نسبت به گذشته بنویسم به این وضوحی که تو از احساسم نوشتی ...نمی تونستم :302:
آره واقعا این مشکلات وجود داره و برام ی نقطه ضعف هست.کلا اونچه که برای هر کس نقطه ضعف محسوب میشه ....شدت ناراحتی آدم ازش بیشتر میشه
منظورم اینکه مثلا اگر من تو خودم قبول داشته باشم که گذشته من قابل طعنه زدن نیست ...به این حرفا اهمیت نمیدم و تا این حد دلم نمی گیره...
فرشته جون فکر میکنم خیلی زمان می بره که این احساسات منفی نسبت به خودم از بین بره.
خوب سعی میکنم نیمه پر لیوان رو ببینم و واقعا خیلی چیزا تو نیمه پر لیوان به چشم می اد
در مورد اینکه احساسم رو به همسرم چطور بیان کنم ذهنم اصلا یاری نمی کنه....
:46::46::46:
فرشته جون می خوام اصلا بی خیال این قسمت موضوع شم و بازش نکنم...چطوره؟
خوب الان که باهم خوبیم..مشکلی که نداریم رفته رفته هم همه چیز عادی میشه و روابطمون مثل قبل میشه.
فوق ی هفته طول بکشه.
دیگه من تصمیم گرفتم ناراحتیم رو بیان نکنم و تو خودم حلش کنم یعنی ببخشمم واقعا
ببخشش واقعی پذیرش واقعی
ی جوری ببخشم که انگار این حرفارو نشنیدم
ی جوری ببخشم که بعدا اگر چیز دیگه ای باعث شد از همسرم دلخور شم ،باز یادم نیفته این حرفا و ....
یکم بهم فشار میاد ا
البته یکم نه خیلی بهم فشار میاد
انقدر که همین الانش سنگینی این نشنیده گرفتن و صحبت نکردن در موردش رو قلبمه ولی میخوام نگم چیزی ...
البته اگر به نظرت صلاحه......
اره نگم چیزی .....ی کار کنم دیگه عصبانی نشه مواظب باشم کاری نکنم روش تو روم باز شه.
این جوری بهتره .
پ ن:
راستی من از اون آدما هستم که وقتی میگم از ی چیزی میگذرم واقعا می گذرم یعنی واقعا حل میشه واشم نه اینکه عقده بشه سر دلم بمونه .....این توانم تو خودم می بینم که دلخوریم را باهاش مطرح نکنم و تنهایی حلش کنم:302:
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
عزیز
به طور جدی روی این احساست کار کن . این افکار در زمین احساساته ، بکشونش به زمین عقل و اونجا این افکار را در بوته نقد و استدلال قرار بده و می بینی که با یک تحلیل شناختی و منطقی این افکار میره کنار و نگاهت عوض میشه .
اینجا هم یک میان پرده برای نمونه برات میارم تا الگویی باشه برای اینکه بدانی چه باید بکنی .
میان پرده :
نازنین یاد حرفهای شوهرش افتاده ، خود بخود بغضش میگیره ، خودشو مظلوم می بینه ، برای خودش ناراحته و اشکه که از چشماش جاری میشه و ....
یهو به خودش میاد می بینه ، وای چقدر زمان گذشته و من غرق بودم و اصلاً نفهمیدم چطور گذشت . نازنین میخواد بره دنبال کاراش اما .......
بهتره لحظاتی مکث کنه و به خودش بگه ، که چی ؟ ، نشستی کلی به حال خودت گریه می کنی که چرا همسرت اون حرفها را زد ، مگه مهم بود اون حرفها؟ ..... اینو میگه اما واقعاً براش مهمه ...... اینجاست که باید دست خودشو توی دستش بگیره و بگه نازنین بیا ببینیم اصلاً این حرفها چرا باید اینقدر تو را ناراحت کنه ؟ آیا تو می تونی طوری باشی که به این حرفها بخندی چه برسه به ناراحت شدن ..... لحظاتی مکث و ... نازنین میگه ،مگه میشه ... این حرفها دل منو سوزوند ، آخه مگه من چکار کردم ، مگه گذشته من چیه که اون باید این حرفها رو بزنه . چرا باید ، اگر فلان و ....... بزار نازنین درد دلاشو بگه .... اما بیشتر از چند لحظه نباید اجازه داد خلوتش با خودش به درد دل ( مرثیه سرایی احساسی ) بگذره ، باید بشینه و با خودش جلسه تشکیل بده .....:
موضوع جلسه >>> ناراحتی نازنین از یک مشت حرف نامربوط از شوهرش راجع به گذشته
عقل >>> حرف نامربوط که ناراحتی نداره مگه نمیگی نامربوطه ...
احساس >>> چرا ناراحتی نداره ، غرور من شکست ، رو سر من منت گذاشته شد . توهین بهم شده . چرا ، چرا ... اتفاقا مهمه و ناراحتی داره .
عقل >>> چی گفت مگه ، از کدوم حرفش بیشتر دلت سوخت .
احساس >>> که گفت همه بهم گفتند با کسی که گذشته ای داره ازدواج نکن .
عقل >>> گذشته ای داره یعنی چه ؟
احساس >>> یعنی نامزدی به هم خورده من
عقل >>> مگه دنیا به آخر رسیده ؟، این اتفاق مگه برای کسای دیگه هم پیش نیامده ؟ مگه برای بهار شادی هم پیش نیامده ؟
احساس >>> چه ربطی داره
عقل >>>> ربطش اینه که چرا واکنشها متفاوته ، یکی از آن واقعه میگذره و خودشو شارژ روحی میکنه و دیگه انگار نه انگار اتفاقی افتاده تا جایی که اگر کسی یاد آوری کنه ، نه تنها نارحت نیست بلکه به شوخ و شنگی ، و ابراز خیرات آن می پردازه . یکی تا عمر داره اون ماجرا را باخودش میکشونه و هروقت یادش میافته دلش به حال خودش کباب میشه .
احساس >>> خوب دومی حق داره ...
عقل >>> نه ، حق نداره وجودش را اینگونه آزار بده
احساس >>> اصلاً کسی منو درک نمیکنه .
عقل >>> درک حال تو اینه که دست از سر نازنین برداری تا من دو کلوم حرف حساب باهاش بزنم .
عقل نازنین بر منبر تحلیل سوار میشه . اول داشته های نازنین را یادآوری میکنه ، بعد تجربه های خوبی که از آن ماجرا به دست آورده را ووووو
عقل >>> نازنین مگه تو به خودت شک داری ، مگه با آن واقعه چیزی از ارزشهات کم شده ؟
چرا تو فکر می کنی که اینجوری دیگه شایسته نیستی ؟ چرا فکر می کنی تو مقصر بودی ؟ چرا تصور می کنی با این گذشته دیگه اعتبار نداری ؟ اصل اعتبار تو ، در درون تو و نسبت به خودته ..... تو این اعتبار را باور نداری ؟
تو از خودت بابت اون گذشته خجالت می کشی ؟ مگر چه کردی ؟ چه کاری از تو برمیامد و تو نکردی
فعلاً همین مقدار بس هست . و ... اینگونه با تحلیل شناختی نگرشت را نسبت به خودت عوض کن . حتی بهتره از یک مشاوره حضوری کمک بگیری .
حالا با همسرت اینگونه وارد صحبت شو :
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
یه روزی یا شبی که خیلی با هم عشقولانه هستید ( لازم نیست منتظر باشی ، میتونی این زمان عشقولانه ای را ایجاد کنی )
بعد از تبادل عواطف و عشق و حرفهای رمانتیک و ...... :
نازنین >>> عزیزم ، یه چیزی توی دلمه ، نمیتونم از خودم دورش کنم ، نیاز دارم بگمش ، تا درکم کنی ، تا درد دل باهات کرده باشم ، تا کمکم کنی حلش کنم ، تا آروم بشم ..... آخه به تو نگم به کی بگم .....
همسر >>> بگو قربونت برم ....
نازنین >>> از اون شب و اون برخورد بینمون که ان شاء الله دیگه پیش نیاد یه چیزی توی دلم مونده . اول باید بگم از اینکه اونجوری حساسیتم نسبت بهت را بیان کردم که به غیرتت برخورد منو ببخش ...... بعدش اینکه ، اون حرفهات خیلی دلمو سوزوند ،هر وقت یادم میافته بغضم میگیره ..... آخه میدونی چیه ، من اصلاً فکر نمیکردم تو نگاهت اونی باشه که اون شب نشون دادی ....
در مورد یه نامزدی به هم خورده طعنه بزنی !!!!!!!!!
فکر می کردم تو خیلی منطقی نگاه می کنی . به خودم می بالیدم . که درک می کنی ، می فهمی و منطقی نگاه می کنی . وقتی اون حرفها را اون شب ازت شنیدم جا خوردم .... که تو هم !!!! تو هم در ابن مورد بد فکر می کنی و تازه منت اینکه منو با آن نامزدی کذایی به همسری پذیرفتی بر سرم میگذاری .....
تمام ناراحتیم اینه که حیفه تو اینجور نگاهی داشته باشی که یه زمانی اگر از کوره در بری کنایه و طعنه و ... باشه که رو سر من خراب بشه . تو رو با تمام وجودم دوست دارم و دلم میخواد از همه جهت نمونه باشی که من سرمو بالا بگیرم و بهت افتخار کنم چنانکه میکنم .وقتی اون حرفها را شنیدم ، هم خیلی برام سنگین بود که کسی که من دوستش دارم همچین نگاهی داره ، هم دلم برای خودم سوخت که مگر بد سابقه بودم که باید این حرفها را بشنوم . الآنم میخواستم بهت بگم ، چون رو دلم سنگینی میکرد، خواستم بگم تا در آغوش خودت آروم بشم ، تا تخلیه بشم تا دیگه کدورتی توی دلم نمونه و ......
همسر : ...........
نازنین این حرفها کار خودشو میکنه و او دیگه هرگز آن حرفها را نخواهد زد و .... بهتره اثرشو عینی ببینی و به ما هم بگی .
اما باز هم تأکید می کنم که لازمه نگاه خودت عوض بشه و عزت نفست احیاء بشه .
موفق باشی :46::43:
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
قسمت دوم پستت رو الآن دیدم
اگر بی خیال بشی یعنی یه قدم به جلو برداشتی بدون تحلیل شناختی برای حل ضعف عزت نفس که عالیه . یعنی احساست رو مهار کردی ، البته واقعاً حلش کنی و بیخیال بشی نه اینکه احساس آزرده را دستگیر کرده تبعیدش کنی به ناخودآگاه ( یعنی بهش فکر نکردن چاره اش نیست ، تحلیلش کردن و و حلش کردن چاره هست ) تا وقتی نتونستی حلش کنی و دیدی اذیتت می کنه و رو ذهن و دلته و واگویه درونی داری ، بهتره با روش درست احساست رو بهش بگی نه اینکه سرکوبش کنی و بره در ناخودآگاه لانه کنه و ناموقع سر در بیاره .
خیلی عالیه که به جایی برسی که بی اهمیت بشه برات
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین آریایی
راستی من از اون آدما هستم که وقتی میگم از ی چیزی میگذرم واقعا می گذرم یعنی واقعا حل میشه واشم نه اینکه عقده بشه سر دلم بمونه .....این توانم تو خودم می بینم که دلخوریم را باهاش مطرح نکنم و تنهایی حلش کنم:302:
:104:
:104::104:
:104::104::104:
:104::104:
:104:
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
قربونت برم فرشته جونم تو عزیز دلمی :46:
:302:
یکم فرصت لازم دارم به زودی همه راهکارهای قشنگت رو عملی میکنم و این دیالوگ آخرررررر
چقدر سبک شدم از خوندش و خیلی شک کردم به اینکه آیا خودم حلش کنم یا بگم...
فرشته جون با نگفتش
با نگفتنش فقط الان حس میکنم یکم خودمو نادیده می گیرم و ی جوری انفعالی عمل میکنم
ولی با گفتنش حس میکنم از خودم راضی تر میشم حالا بازم فکر میکنم و بهت میگم چیکار کردم.....
اره حتما میگم اول عزت نفسم رو احیا میکنم و بعدش تصمیم میگیرم باهاش صحبت کنم یا سعی کنم انقدر برام بی اهمیت شه صحبت نکنم .زود تصمیم می گیرم نمیخوام خیلی دیر شه نمی خوام رو احساستم غبار بشینه
:302::46::46::46::46::46:
فرشته جون نمیدونستم چه جوری ازت تشکر کنم ممنونتم یک دنیا...
همه روز روزه بودن همه شب نماز خواندن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز نمودن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابر همه اعتکاف جستن
ز مناهی و ملاهی همه احتراز کردن
ز مدینه تا به کعبه سرو پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن
به خدای که هیچ یک را ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی در بسته باز کردن :302:
وای خدایا گریم تموم نمیشه :302:
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
برای افزایش عزت نفسم هم ی کارایی کردم دقیقا مثل همون میان پرده بالا
موضوع جلسه >>> ناراحتی نازنین از یک مشت حرف نامربوط از شوهرش راجع به گذشته
عقل >>> حرف نامربوط که ناراحتی نداره مگه نمیگی نامربوطه ...
.
.
.
عقل نازنین بر منبر تحلیل سوار میشه . اول داشته های نازنین را یادآوری میکنه ، بعد تجربه های خوبی که از آن ماجرا به دست آوره را ووووو
مرحله اولی که انجام دادم پیدا کردن نقاط مثبت به هم خوردن نامزدی قبلیم
1.باعث شد از حساسیت و زود رنجیم خیلی کم تر شه
2.باعث شد تو مساله ازدواج بفهمم جذب شخصیت اجتماعی یک فرد شدن و نسنجیدن سایر هماهنگی ها خیلی خیلی مهمه....
3.فهمیدم که خدا خیلی دوستم داشته و اگر ادامه میدادم ممکن بودبعدها که وارد زندگی شم خیلی به مشکل بخوریم....
4.باعث شد دیدم به ازدواج تغییر کنه خیلی سنجیده تر تصمیم بگیرم.
5.باعث شد اعتماد راحت نکنم یعنی خوش بینی بیش از حد نداشته باشم.
6.باعث شد بزرگتر شم.
7. همسرم الان تمام ویژگی های شخصیتی که مورد نظر من هست رو داره.از نظر اعتقادی و فرهنگی خیلی به من نزدیک تره....
8. باعث شد بتونم ابراز وجود کنم و راحتر بگم این رو نمیخوام یا این طبق اعتقاد من نیست و از منفعل بودن کم شه...
9.شاید گفتن این درست نباشه وی جور مقایسه باشه که به هر حال آفت زاست ولی در این مقایسه تاخوداگاهی همسرم از هیچ نظری قابل قیاس با اون نیست و اون جنبه های جذابی که در اون وجود داشت رو داره.
عقل >>> نازنین مگه تو به خودت شک داری ، مگه با آن واقع چیزی از ارزشهات کم شده ؟
احساس:یکم کم شده....
چرا فکر میکنی کم شده؟
چون من فهمیدم من چرا نخواستم ولی نفهمیدم اون چرا نخواست...یعنی دقیقا نفهمیدم مشکلم چی بود.
و خاطر وجود داشتن یک سری روابط احساسی اونا هم آزارم میده.
چه اهمیتی داره اون چرا نخواست؟مگه نه اینکه تو بهم زدی؟اصلا فرض کن اون به هم زد ..چه فرقی تو اصل ماجرا داره...مهم اینکه شما به درد هم نمیخوردید اصلا جفتتون خوب....ولی به درد هم نمیخوردید...مگه نه؟ در ضمن مگه بعدا سعی نکرد از طریق مادر بزرگش دوباره بیاد جلو ؟
آره اینارو میدونم ولی بازم ناراحتم.دوست نداشتم این اتفاق می افتاد کاش از اول نبود یا کاش حداقل روابط احساسی بینمون نبود
الان مشکلت دقیقا چیه؟وجود روابط احساسی؟یا اینکه چرا اون هم نخواست؟
هردو
پس تموم نشده برات ...و هنوز داری بهش فکر میکنی و خاک بر سرت رفتی با یکی دیگه ازدواج کردی قبل از بستن پرونده قبلی؟
نه به خدا تموم شده و ی درصد هم بهش فکر نمیکنم .چرا متوجه نیستی چی میگم می گم!!!
میگم که اون پروده بسته شد رفت پی کارش
اگر بسته شد و رفت پی کارش ؟پس چرا میگی نفهمیدم اون چرا نخواست؟
مگه برات مهمه؟
نه بابا اصلا مهم نیست اصلا جایی تو ذهن من نداره ....
خوب اگر نداره پس چرا میگی اون چرا نخواست؟
یعنی میخوام بدونم نقطه ضعفم مشکلم چی بود در جهت اصلاح خود....ولی نفهمیدم
حالا حتما تو نقطه ضعف داشتی ؟خوب مناسب هم نبودید این همه آدم که جدا میشن شایدهیچ کدوم بد نباشن ولی مناسب هم نیستن
آره میدونم ماهم مناسب نبودیم اصلا
حالا در مورد روابط احساسی چرا احساس بدی داری؟
چون نمیخواستم باشه
چرا؟مگه خلاف شرع بود؟
نه
پس چرا آزارت میده؟وقتی نه خلاف کردی نه کار بدی کردی
چون باعث شد از ارزشم کم شه....
از کدوم ارزشت؟ارزش تو به چیه؟اگر نامزدی قبلیت نبود با ارزش تر بودی؟یعنی کسی که طلاق گرفته الان خیلی بی ارزشه؟یا اصلا کسی که اشتباها وارد ی رابطه دوستی شده و بعد فاز احساسی ....و بعدش دیگه لایق ی زندگی خوب نیست و ادم بی ارزشی؟وقتی خودت اعتبار ارزش خودت رو این جوری می سنجی چه انتظاری از بقیه داری؟؟؟
نه همه اینا رو میدونم .میدونم ارزش من وابسته به این چیزا نیست و این اتفاق واسه هر کسی پیش میاد اصلا حکمت خدا در این بوده....ولی بازم ی جوریم .ناراحتم از این بابت.
الان با همسرت روابط احساسی داری؟
بله
چقدر از ارزشت کم شده؟
هیچی
چه ربطی به ارزش داره؟
در مورد نفر قبلی چه ربطی به ارزش داشت؟
نه خوب فرق می کنه اون همسرم نبود نامزدم بود.
مگه اون قرار نبود همسرت شه مگه شرعا و عرفا همسرت نبود ؟پس چرا برات عذاب آوره
شرعا بود ولی خوب نباید .... درک کن
چبو درک کنم؟چرا فکر میکنی از ارزشت کم شد؟مگه تو خواستی؟مگه دروغ نگفت؟؟؟؟؟؟؟؟
اره همه اینارو خوب میدونم ولی به هرحال برام ناراحت کننده است....
اگر اون روابط به قول خودت احساسی نبود از کجا می فهمیدی مناسب تو نیست مگه نه اینکه ریشه مشکلاتت از اون روابط شروع شد؟ و از تنوع طلبی در مورد آرایش و ظاهر؟
آره واقعا ..........
پس چه نکته منفی تو اون اتفاق بود جز اینکه زندگی تو نجات دادن؟؟؟
هیچی
حالا چرا فکر میکنی از ارزشت کم شده؟
اون می تونست با کسی ازدواج کنه مثل خودش..
خوب پس اگر این جوری فکر میکنی چرا ناراحت شدی ؟خوب راست میگه بنده خدادیگه...
نه چیو راست می گه ؟؟؟؟ آخه من چیکار کردم چه شرایط خاصی داشتم که بایداین رو بگه چه روابط خاصی داشتم ؟چیزی نبود اصلا.....
پس چرا میگی می تونست با کسی مثل خودش ازدواج کنه؟
اخه وقتی گفت من کنار اومدم حس کردم میتونست.......
من با حرف اون کار ندارم من فقط با ذهن تو کار دارم حس میکنی شرایط خاصی داشتی؟
نه اصلا من چیم کمه این اتفاق تو زندگی هر کسی می افته
من هیچ کار خلاف شرع و عرفی نکردم واین اتفاق هیچی از ارزش های من کم نکرده .هیچ روابط خاصی هم بین ما نبوده و هرچه هم بوده از دروغ و فریب کاری اون بوده نه میل و رغبت من......تازه .فهمم بیشتر شده .دیدم وسیع تر شده.....کلی مطلب خوندم کلی رو خودم کار کردم ....فهمیده تر شدم .
الان عزت نفسم خوبه؟فکر کنم بتونم باهاش حرف بزنم .
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
عالی بود نازنین :104::104:
آفریـــــــــــــــــــــ ـــــــن:104::104:
خوشحالم که خوب گرفتی راهنمایی ها وروش را . و خوشحال تر که اما و اگر نیاورده دست به کار شدی .
نازنین و دیگر دوستان !
همین روش گفتگو ، یا مباحثه ، بین عقل و احساس بابه کار گیری استدالهای قوی بسیار بسیار شما را در گره گشایی ها ، درک بهتر مسائل ، آنالیزها ، رفع کدورتها و .... موثر است . و موارد زیر از نتایج به کار گیری این روش این است :
1 - افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس
2 - تقویت فکر ( به جای خیال پروری . وقتی از قدرت ذهن اینگونه استفاده می شود این ذهن به جای اینکه محل وسواسها و اضطرابها و رنجشها و .... شود ، محل واردات استدلالی قوی مبتنی بر عقل می شود و این ذهن رشید و بالغ می شود و از کودک صفتی بیرون می آید .
3 - ارتباط با درون و نفوذ هر چه بیشتر به لایه های شخصیت و پالایش آن
4 - افزایش خود شناسی
5 - تمرکز برخود به جای تمرکز بر دیگران ( تمرکزی سازنده )
6 - شناسایی و بستن روزنه های احساسی و نگرشی آسیب پذیری
7 - تسلط بر ذهن در مقابل مغلطه هایی که به عقلانی سازی منجر می شود
8 - رشد انتقاد پذیری >>> با بالا رفتن قدرت و شهامت پذیرش به دنبال زدوده شدن ترس از رو به رو شدن با خود ( اغلب ترس ما از قضاوت شدن و یا رنجش از قضاوت دیگران بخاطر ترس از روبرو شدن با خودی هست که خوب نمی شناسیمش و غریب است برایمان و باهاش مأنوس نیستیم و دوستش نداریم و مقبولمان نیست ، اینگونه به او نزدیک ، با او مأنوس و رفیق شده و می شناسیمش و از روی ترس در مقابل قضاوت شدن به واکنش دفاعی رو نمیاریم بلکه با شهامت با خود روبرو می شویم که براستی در چه وضعیتی هستیم و این ارتباط با خود رفته رفته رفاقت با خود را هم به دنبال میآورد و دوست داشته شدن از درون خود ، ما را حتی از محبت دیگران بی نیاز می کند و اینجاست که از مهرطلبی به سوی مهر ورزی می رویم و اگر کسی هم به ما مهر ورزد بسیار قدر دان خواهیم بود و اگر هیچ کس هم به ما مهر نورزد باکی نخواهیم داشت <<< این دو سطر آخر خیلی قابل توجه عزیزانی که عاشق عشق همسرانشان به خودشان هستند )
9 - پویایی >>> وقتی اینگونه ذهنیتهای احساسی با استدلالهای عقلانی پالایش می شود . شکوفایی اتفاق می افتد و فرد هر آن که از این راه مسئله ها را بررسی می کند قدمی تازه و نو رو به جلو برمی دارد و این یعنی پویایی در مقابل ایستایی .
10 - آرامش و لذت >>> بدون شرح
فعلاً 10 بهره از این روش و روند به ذهنم رسید .
نازنین جان از تو می پرسم ، چه حسی داشتی بعد از این گفتگوی واقع بینانه با خود ( خود احساسی در گفتگو با خود عقلانی ) ؟
آیا حس خوبی بهت دست نداد :310:؟ آیا احساس آرامش نکردی :rolleyes:؟ آیا درک دیگری از خودت پیدا نکردی ؟ آیا از خودت خوشت نیومد:228: ؟ و یک وجد و نشاطی بر دلت ننشست :310:؟
این را ادامه بده تا تکرار آن زوایای دیگری را از ناخودآگاهت بیرون کشیده و ناخودآگاهت از این آلودگی ها پاک شود و نگاه و دید مثبت را وارد خودآگاهت کنی . این تمرین و تکرار هست و برهان و استدلالها را هم تقویت می کند .
وقتی در باره چیزی فکر می کنیم و نگرشی داریم ، ارزیابی می کنیم یا وقتی ذهن خوانی می کنیم ، یا وقتی قضاوت می کنیم .... این گفتگو را با دقیقا ًروش مباحثه ( جدال احسن ) در پیش بگیرید یعنی تا میتونید ان قلت در مقابل خود احساسی بیارید تا اگر خود احساسی در جایی حق داشت با استدلالی قوی وارد شود یعنی اینجا عقل مدافع احساس می شود و اگر هم حرفش حق نبود که می فهمد و پالایش صورت می گیرد و احساس تسلیم می شود ( مهار ) و دیگه برای ما تصمیم نمی گیرد چون حجت موجه ندارد در حالی که وقتی در کنترل ما نیست با عقلانی سازی ما را مجاب می کند ( به قول اخلاقیون با نفس مسوله و مزینه >> توجیه و تزیین ). و با این روش ، عقل سفسطه های او را مغلوب می کند و او در دستان شما خواهد بود و نمی تواند برایتان تصمیم بگیرد و شما را در دغدغه و مهلکه بیاندازد .
موفق باشید همگی :43:
پاورقی
=====
این تاپیک نمونه یک تاپیک کارگاهی و از جمله تاپیک ها نمونه از جهت عملگرایی هست . که در لیست تاپیکهای لینک زیر قرار می گیرد .
http://www.hamdardi.net/thread-23039-post-247640.html#pid247640
نکته دیگر اینکه ، وقتی مراجع عملگرا باشد ، تواضع پذیرش داشته و واقعاً در پی حل مسئله باشد ، رغبت کارشناسان را برای دادن راهنمایی بر می انگیزد و به قولی که میگوید مستمع بر سر ذوق آورد صاحب سخن را . می گویم مراجع عملگرا رغبت دهد به راهنما :).
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
فرشته مهربان ازتون تشکر می کنم و یه خواهش اگه به نظر خودتون مفید می یاد یه تاپیک بزنید و این مکالمه عقل و احساس رو توضیح بدین و از اعضای همدردی بخواین این کارو تو چالشهای زندگیشون انجام بدن و بیان مثل نازنین تو اون تاپیک مکالمه عقل و احساس رو بذارن.و هر کی هم سوال و ابهامی داره ازتون بپرسه.(البته اگه فکر می کنید مفید هستش)
نازنین جان بابت این پیشرفتت تبریک می گم و ازت ممنونم چون تاپیکت خیلی به من کمک کرد
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
ان شاء الله در اولین فرصت به صورت یک الگوی رفتاری با تأثیراتش تنظیم می کنم و یک تاپیک کارگاهی براش باز می کنم . اما اول دعا کنید که بتوانم مغلطه های رایج ذهن که ریشه عقلانی سازیها هست را تنظیم کنم اول آنرا و یک کتابچه در باره تفکر انتقادی و جانبی هست تایپ کرده در تالار قرار دهم چون زیر ساخت این تاپیک کارگاهی خواهند بود . حالا که می بینم تاپیک نازنین و ارائه این روش به درد خیلی ها خورده زودتر در پی تنظیم موارد مورد اشاره خواهم بود که به نظرم ، هم مناسب برای پیشگیری از مسائل هست ، هم درمان مسائل عزیزان ، بدون اینکه نیاز باشه بیایند تاپیک باز کنند .
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
[color=#0000CD]نازنین جان از تو می پرسم ، چه حسی داشتی بعد از این گفتگوی واقع بینانه با خود ( خود احساسی در گفتگو با خود عقلانی ) ؟
آیا حس خوبی بهت دست نداد :310:؟ آیا احساس آرامش نکردی :rolleyes:؟ آیا درک دیگری از خودت پیدا نکردی ؟ آیا از خودت خوشت نیومد:228: ؟ و یک وجد و نشاطی بر دلت ننشست :310:؟
فرشته جونم خیلی خوب بود طوری که حس کردم به این وسیله خیلی از ترسهای الکی ،عدم اعتماد به نفس های الکیم از بین رفت
حتی ی مشکل ترسو بودنم هم به نتایجی رسیدم
درک خیلی بهتری پیدا کردم،اعتماد به خودم دارم حس میکنم نیروی تعقل من تا حالا به نفع احساس خودشو می کیشده کنار ولی الان داره خود نمایی میکنه
نشاط هم زیادتر شده
فرشته جون با خیلی چیزا راه اومدم و این کار باعث شد که خودم رو خیلی بیشتر دوست داشته باشم احساس بی عرضه بودن رو تو خودم از بین ببرم ..
:310::227::310:
--------------------------------------------
فرشته عزیزم تصمیم گرفتم باهمسرم صحبت کنم و ناراحتیم رو بهش بگم
مثلا امشب اگه شد یا فردا
یا سه شنبه
یعنی نمیخوام دیگه دیرتر بشه ایشالا....
دیروز رفتیم بیرون شام، خوش گذشت.هر روز که میگذره واسم حل مشکل آسون تر میشه
نه به خاطر گذر زمان نیست به خاطر درک بهتره...
شبش هم امیر گفتش میخواد ی برنامه سفر بریزه به زودی تو همین هفته آینده ...
سفر دو نفره
گفتم وقتش نیست گفت چرا ؟گفتم زمستونه هوا بده ....
گفتش منم واسه اینکه هوا بده می گم بریم مسافرت
گفتم یعنی چی؟
گفت هوای خونه بده نازنین تو متوجه نیستی؟؟؟گفتم نه خوبه که
گفت نه باید بهتر بشه مثل قبل شه
خودش داشت صحبت رو وسط میکشید شاید می خواست بازم معذرت بخواد یعنی با حالت خیلی خیلی مهربون صحبت می کرد می دونم میخواست از دلم در بیاره ولی من هنوز آمادگی این رو نداشتم که خوب حرف بزنم برای همین گفتم نه خوبه به نظر من...شاید زمان نیاز داریم خوب.(راستی فکر نکنی سر سنگینم باهاش اصلا نیستم خوبه خوبم )
و نذاشتم بحثمون بیشتر ادامه پیدا کنه....
ولی امشب ایشالا میگم
-------------------------
رایحه عشق عزیزم خوشحالم که اینا برای تو و بقیه دوستام هم کمک کننده بوده :46:
خیلی دوستتون دارم
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نوشته های فرشته ی عزیز رو باید با طلا نوشت!
به افتخار فرشته ی مهربون همه یه دست بلند!
:104::104::104::104::104:
:104::104::104:
:104::104:
--------------------------------
نازنینم بابت حل مشکلت خیلی خوشحالم!
یادت باشه زندگی خیلی پیچ و خم و پستی و بلندی داره؛ اما به نظرم خیلی مهم نیست! مهم ما و شخصیت ما و افکار ماست که توی هر شرایطی میتونه بهترین عمل رو داشته باشه!
راستی تاپیکت ذهن خیلی از ماها رو هم روشن کرد؛ ازت ممنونم!
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
این تاپیک الحمدلله با عمل گرایی نازنین به نتیجه خوبی رسید و خدا را شکر که برای بعضی عزیزان دیگر نیز مفید بوده :310:
مژده......
اینکه بعد از تهیه و ارائه مقالاتی برای زیر ساخت این روش (جدل احسن عقل و احساس ) و تکنیکهای دیگری در جهت حل مسائل در زندگی . یک گارگاه برای عملیاتی کردن این روش ایجاد خواهیم کرد . که اعضاء می توانند با بهره گیری از این راهکار گره های درون خود و در روابط با همسر یا دیگران را تمرین به باز شدن کنند و ما هم هرجا لازم بود کمک می کنیم .
.