RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
نه تقصیر من این بوده که از اول پاک زندگی کردم همیشه سرم تو کار خودم بوده دست به نامحرم نزدم تا حالا اگه مثل بقیه دنبال دختر بازی و ... بودم موفق بودم چند مورد از اطرافیان رو میشناسم که دقیقا از این روش ازدواج کردن و موفق بودن
ولش کنید فقط خاهش بفرمایید چجوری و از کجا شروع کنم برای جدایی؟ چجوری بگم و نمیخامش به هیچ کس هم نگفتم حتی به مادرم
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
شما که تا اینجا رسیدی و امیدی هم به ادامه زندگی مشترک نداری، این 2تا کار رو انجام بده نهایتا یکی دوماه طلاقت رو به تعویق میندازه...بعد از انجام این 2 تا کار می تونی برای طلاق اقدام کنی....
1- به خانمت هرچی توی دلت میگذره رو بگو...باهاش دعوا نکن فقط خیلی منطقی و در کمال احترام بهش بگو که از رفتارهای خودش و خانوادش ناراحتی و با این رفتارها مشکل داری (از قبل رفتارهایی که باهاش مشکل داری رو فهرست کن و بهش بگو)
2- با هم به مشاوره مراجعه کنید...اینطوری اگه باز هم مصر به طلاق بودی حداقل خانمت هم بعد از یه مدت به این نتیجه میرسه که نمیشه با هم زندگی کنید.
نهایتا اون درخواستی که اینجا مطرح کردی (اینکه چطوری بصورت مسالمت آمیز تمومش کنی) به نظر من پاسخش این میشه.
یه چیز دیگه اینکه روی اعتماد بنفست خیلی کار کن.....اینکه فکر می کنی همه خوشبختند و شما بدبخت ریشه در کمبود اعتماد بنفس و خودباوریتون داره......اینکه مدام فکر می کنیدانتخابتون اشتباه بوده .....اینکه فکر می کنید خانمتون ممکنه کاری انجام بده که موجبات خجالت و شرمندگی شما بشه ....همه و همه به مشکلات فردی شما باز می گرده.....اصلا مهم نیست که مردم در مورد شما و همسرتون چی فکر می کنند مگه مردم کی هستند یکی مثل من و شما و شاید خیلی پایین تر از ما!!!! .......شما هم حتما آقایونی رو دیدید که با یه خانم کاملا از هر لحاظ معمولی و یا حتی گاهی با اندام نامتناسب و ظاهر نه چندان زیبا چنان اظهار رضایت می کنند که انگار با پریزاده ای ازدواج کرده اند.
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sunlife
شما که تا اینجا رسیدی و امیدی هم به ادامه زندگی مشترک نداری، این 2تا کار رو انجام بده نهایتا یکی دوماه طلاقت رو به تعویق میندازه...بعد از انجام این 2 تا کار می تونی برای طلاق اقدام کنی....
1- به خانمت هرچی توی دلت میگذره رو بگو...باهاش دعوا نکن فقط خیلی منطقی و در کمال احترام بهش بگو که از رفتارهای خودش و خانوادش ناراحتی و با این رفتارها مشکل داری (از قبل رفتارهایی که باهاش مشکل داری رو فهرست کن و بهش بگو)
2- با هم به مشاوره مراجعه کنید...اینطوری اگه باز هم مصر به طلاق بودی حداقل خانمت هم بعد از یه مدت به این نتیجه میرسه که نمیشه با هم زندگی کنید.
نهایتا اون درخواستی که اینجا مطرح کردی (اینکه چطوری بصورت مسالمت آمیز تمومش کنی) به نظر من پاسخش این میشه.
یه چیز دیگه اینکه روی اعتماد بنفست خیلی کار کن.....اینکه فکر می کنی همه خوشبختند و شما بدبخت ریشه در کمبود اعتماد بنفس و خودباوریتون داره......اینکه مدام فکر می کنیدانتخابتون اشتباه بوده .....اینکه فکر می کنید خانمتون ممکنه کاری انجام بده که موجبات خجالت و شرمندگی شما بشه ....همه و همه به مشکلات فردی شما باز می گرده.....اصلا مهم نیست که مردم در مورد شما و همسرتون چی فکر می کنند مگه مردم کی هستند یکی مثل من و شما و شاید خیلی پایین تر از ما!!!! .......شما هم حتما آقایونی رو دیدید که با یه خانم کاملا از هر لحاظ معمولی و یا حتی گاهی با اندام نامتناسب و ظاهر نه چندان زیبا چنان اظهار رضایت می کنند که انگار با پریزاده ای ازدواج کرده اند.
ببین اقا پیمان واقعا دیگه با این راهنمایی دوستمون باید بفهمی که اینجا کسی جدایی رو پیشنهاد نمیده
اگر میخوای جدا بشی چرا اومدی اینجا؟؟؟؟؟؟ جدا شدن نه مشاوره میخواد نه فکر میخواد نه چیزی..
اون چیزی که فکر و منطق میخاد ادامه دادنه... دوستمون حرف خوبی زد ولی اگر میخوای دوماه این خانومو فقط بازی بدی این کارو نکن. به قول دوستمون مگه مردم کی هستن که برای شما تصمیم بگیرن . تو زندگی خودتو داری. اصلا زنت زشت ترین زن دنیا باشه . حالا مثلا اگه خیلی خوشگل باشه چی میشه؟؟ فکر کردی به این مساله؟
با این همه تعجب میکنم که روز اول چرا چشماتو باز نکردی.. من مطمینم به دلت نشسته که ازدواج کردی باهاش ...:72:
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
تذکر دادم ولی اصلا فرقی نکرد
دیگه میخام تمومش کنم بفرمایید چجوری بگم دیگه همه چی تموم شده
از صبح داره زنگ میزنه و اس میده جواب نمیدم خواهشا بفرمایید که چیکار باید بکنم
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
هیچکی اینجا نمیگه جدا شو..
پس اگه میخوای جدا شی یه راه داره..
دیگه اینجا نیای و راحت بری کار خودتو بکنی!!
چرا میای اینجا ؟؟
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
اقا پیمان عزیز .. کجا با این عجله ؟!!!!!
استوپ برادر من !! چقد عجولی و بی فکر جلو میری ..
تو صفحه ی 3 تاپیکت تمام پست هات یه نقطه ی مشترک داشت : دیگران
چرا انقدر نظر دیگران برات اهمیت داره ؟
شما داری زندگی اون ها رو از دور میبینی و فکر میکنی که بهشته زندگیشون ..
ولی شاید اون خانومی که کلی هم با کلاسه و همسرش خجالت نمیکشه با خودش ببردش جائی !!! کلی مشکل شخصیتی داشته باشه ..
دیگران رو بذار کنار ..
با دید خودت به همسرت نگاه کن .. ببین چی میبینی تو وجودش ؟
یه سری رفتار ها رو میشه تغییر داد .
جدی و خواهرانه دارم بهت میگم . انقدر چشمت به زندگی بقیه نباشه که ببینی اونها چی دارن و چجوری زندگی میکنن و شما بدبخت شدی !!!
نه عزیز من اینطور نیست .. ظاهر بین نباش ..
تقصیر شما این بوده که پاک زندگی کردی ؟؟ نه این تقصیر نیست وظیفه ی شماست ..
هرکاری تو زندگیت کردی تا حالا برای خودت کردی .
یک بار دیگه معیار هات رو بررسی کن .
ببین چی میخوای از زندگی ..
این که دیگران تائیدت کنن ؟؟؟؟
اینجوری همیشه باید چشمت به دیگران باشه که کی ازت راضی هستن و کی نه . به مرور زمان خودتو فراموش میکنی و میشی بازیچه .. عروسک .. یه ادم بی اراده ..
یه تصمیم جدی بگیر برای زندگیت .
تو تمام پستهات میگی که من نمیخوامش و بهم راه بدین برای جدائی و چه جوری تمومش کنم و .......
این نشون میده که اصلا توجهی به حرفهای دوستامون نداری و همچنان حرف خودتو میزنی ..
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
ممنونم از شما دوستان ولی خود من برام قابل حضم نیست این تفاوتها و فرهنگ و ادب و شعور اونها من چجوری با یه ادمی که تو این خانواده بزرگ شده یه عمر زندگی کنم و هر چیم میگم قبلو نمیکنه و میگه خودتو از ما سرتر میدونی و تغییر نمیکنه؟ حرف دیگران به درک.
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
پیمان دیروز اومدم برات پست بذارم. نوشتمم. اما ارسالش نکردم گفتم اینهمه بهت گفتنو نوشتن حتما شنیدی و حتما فهمیدی. اما می بینم هنوزم عجولی.
عزیز پست هات همه اشون کوتاهن. خیلی با شتاب می نویسی. مشکلتو نگفتی و تنها چیزی که می نویسی اینه که می خوای جدا شی. به نظرم اینطور میاد که تحت فشار و استرسی. وقتی ادم انقدر تحت فشاره در مورد هر چی تصمیم بخواد بگیره حداقل بر اساس تجربه ی من از زندگی ادم اشتباه تصمیم می گیره. پس تصمیمی به این مهمی مثله جدایی رو نباید از روی فشار و اعصاب خوردی بگیری. باید وقتی که ریلکسی بهش فکر کنی تا بتونی واقعا ببینی باید چه کار کنی.
اگه نمی تونی این روزا ریلکس باشی الان باید یه مشاور خوب پیدا کنی و بری حضورا ازش راهنمایی بخوای. اون یه شنونده ی بی طرف و با تجربه می شه که می تونه درست راهنماییت کنه.
در واقع الان که تحت فشار و اعصاب خوردی هستی هیچ تصمیم مهمی نگیر. نه جدا شو نه با همسرت برو زیر یه سقف. هیچکدوم. هیچ کار خیلی مهمی نکن. الان باید به خودت ارامش بدی و در عین حال بری یه مشاوره هم بگیری.
من پستای این تاپیکو دیروز خوندم. باید بگم نمی فهمم مشکلت چیه. چیزایی که نوشته بودی اصلا مشکل نیستن و اگه بخوای می تونی رفعشون کنی. مثله نحوه ی رفتار همسرت پیش ادمای دیگه یا نحوه لباس پوشیدن. اینا اصلا مشکلی نیستن. خودت می تونی بهش یاد بدی. من نتونستم مشکل اصلیتو توی پستات پیدا کنم. اینایی که نوشتی اصلا اینهمه استرس زا نیست.
حتما سعی کن قبل از هر تصمیمی یه مشاور خوب و کارامد پیدا کنی و یه مشورتی بگیری.
قبل از اینکه باهاش بری زیر یه سقف با خودت و احساساتت به نتیجه برس.
راستی اینا نظرات من بود و ممکنه اشتباه کرده باشم.
موفق باشی.
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
ولی دیگه هیچ حسی بهش ندارم چون اون یه تصویر دیگه از خودش و خانوادش برام بوجود آورده بود.
الان میبینم که همچین کیسی رو میتونستم هر جا به راحتی حتی با شرایط بسیار ساده تر بدست بیارم حتی با عشق و محبت بیشتر نه با شرایط بسیار بدی خانودادش برام درست کردن و من هم قبول کردم تازه اونم تو قربت و یه شهر دیگه دارم دیونه میشم سرمو میکوبم به دیوار
چه مواردی رو به راحتی از دست دادم و کجا رسیدم فقط از خدا تقاضای مرگ دارم در این لحظه یا بیماری سرطان
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
اقا پیمان..
میدونم عصبانی هستی..
فقط خواهش میکنم یه کاری بکن
مدتی اصلا سایت نیا.. اگر امکانش هست یه مسافرت تنهایی برو.. فکر کن ازدواج نکردی.. از این وضعیتت دور شو و توی تنهایی خودت تصمیم بگیر. به هیچی فکر نکن...
یکمی ذهنتو خالی کن .. فقط به این فکر کن که الان بهت خوش بگذره...
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
پیمان عزیز خواهش میکنم چند تا مثال عینی بیار ..
یعنی چند تا از رفتارهایی که همسرت و خانواده ش انجام میدن و شما نمیتونی قبول کنی رو بنویس .. دقیق بنویس که ما بفهمیم چی ازارت میده و راه حل چیه ..
اینجوری که مبهم تعریف میکنی و فقط میگی خجالت میکشم و رفتاراشون بده به خدا من یکی که هیچی نمیفهمم جز اینکه شما داری بهونه ی الکی میگیری ..
اگه این طوری نیست چند تا مثال برامون بزن .. چند تا مورد که باعث شده خاطره ی بدی تو ذهنت بمونه رو بگو .. فکر کن داری درد و دل میکنی باهامون .. بگو که اصل موضوع دستمون بیاد ..
یه چیز دیگه .. پست ها رو واقعا میخونی ؟ چرا هر کسی هر چیزی میگه شما باز همون جواب های تکراری و دو جمله ای خودتو مینویسی ؟ چرا جواب سوالها رو نمیدی ؟!!!!!!!!
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط peyman00
ولی دیگه هیچ حسی بهش ندارم چون اون یه تصویر دیگه از خودش و خانوادش برام بوجود آورده بود.
الان میبینم که همچین کیسی رو میتونستم هر جا به راحتی حتی با شرایط بسیار ساده تر بدست بیارم حتی با عشق و محبت بیشتر نه با شرایط بسیار بدی خانودادش برام درست کردن و من هم قبول کردم تازه اونم تو قربت و یه شهر دیگه دارم دیونه میشم سرمو میکوبم به دیوار
چه مواردی رو به راحتی از دست دادم و کجا رسیدم فقط از خدا تقاضای مرگ دارم در این لحظه یا بیماری سرطان
آقا پیمان
اینا حقایق ازدواجه...اکثر دخترا و پسرا تصورات خیالی از ازدواج دارن....همونطوری همدیگه رو شیک و پیک و رومانتیک پیش چشمشون مجسم می کنن....فکر می کنن خانواده طرفین تا قیامت شبیه شب خواستگاری اتوکشیده و مبادی آداب رفتار می کنن....
ولی واقعیت اینه که دختر بعد از ازدواج همیشه موهاش سشوار کشیده و صورتش آرایش شده نیست...اون لباسهای خوشگل رو گاهی فقط تو مهمونیا می پوشن....پدر زن و مادر زنتون نمی تونن همیشه مثل یه مهمون رسمی و با تشریفات باهاتون رفتار کنن و خیلی چیزای دیگه...
شما اگه چنین تصویری از ازدواج داشته باشید حتی اگه با دختر معروف ترین جراح شهرتون هم ازدو.اج کنید باز هم پشیمون و سرخورده میشید.
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
سلام دوستان
آقا پیمان لطفا نوشته های منو با دقت بخون!
من تقریبا 7ماهه ازدواج کردم،اینطور که حرفاتونوخوندم متوجه شدم خیلی چیزایی که میگید شبیه شرایط من اوایل عقدم بود!!
منم اون اوایل واقعا اذیت میشدم، کاملا میفهمم چی میگید. من از یه خونواده با فرهنگ بالاتر یه شرایط خیلی بهتر بودم،از لحاظ مالی اوضاع خوبی داشتیم،از لحاظ تحصیلی هم خودم هم پدرو مادر وخونوادم موقعیت خوبی داشتیم،از لحاظ اجتماعی هم یه موقعیت کاملا خوب و شناخته شده!!!
از لحاظ عاطفی هم کمبودی نداشتم هم من هم خواهرو برادرام.کاملا براتون ترسیم کردم که بدونیدچه شرایطی بود .
بعد با خونواده ای روبرو شدم که شاید همسرم یک سوم این شرایطی که من داشتمو از لحاظ خونوادگی داشت!!البته خواهراو براداراش تحصیلکرده ان ولی فرهنگشون واقعا فرق میکرد. اون اوایل خیلیییییییی سختم بود!! حال و احوال شما رو کاملا درک میکنم،خیلی چیزا از نظر اونا عادی بود که تا به حال من ندیده بودم، منی که عزیز دوردونه خونوادم بودم، بابام هنوزم که 7 ماهه ازدواج کردم بغلم میکنه اشک تو چشاش جمع میشه، خیلی چیزایی میدیدمو مجبور بودم تحمل کنم که تا اون موقع تصورشم نمیکردم!! مشابه این مثالایی که زدین منم خیلی دارم!!حتی از یه جنبه هایی بدتر...
من حتی برای جشن عروسی نگران همین چیزی بودم که شما هستین ، اینکه نکنه خیلی رفتارای بدی داشته باشن که جلو بقیه بد بشه!!
ولی...
من همسرمو خودم انتخاب کرده بودم، با همه چیزش!! نمیشد و نباید از خونوادش جداش میکردم! هیچ وقت بهش چیزی نگفتم ولی اون سعی میکرد اگه چیزی هست بهشون تذکر بده یا خودش جبرانش کنه چون این تفاوتو میفهمید!! اون زمان شرایط خوبی رو نگذروندم ولی هیچ وقت نخواستم به جدایی فکر کنم، همه ما در مقابل تعهدی که میدیم مسوولیم!!به علاوه من همسرمو خیلی دوست داشتمو دارم، سعی کردم با تقویت حس خودم به اون مسایل کم اهمیت بشم.
آقا پیمان به همسرتونم فکر کنید عواقب طلاق برای دختر حتی تو جامعه امروز واقعا زیاد و سخته!!
شما به فکر شناسنامه خودتونو ابروریزی هستین!! آقا پیمان منطقی تر همه شرایطو کاملا در نظر بگیرین!! طرف مقابل مسوول این نیست که منو شما اوایلش چشممونو خوب باز نکردیم!!
به همه اینا فکر کنید لطفا!! یه تصمیم درست بگیرید.
اگه دیدید نه واقعا هیچ راهی نیست نباید همسرتونو تو این شرایط بذارید!!
من از خودم گفتم تا یه نمونه عینی رو ببنید بعد تصمیم درستی بگیرید.
امیدوارم خدا کمکتون کنه که بهترین و عاقلانه ترین تصمیمو بگیرین:72:
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
یه لحظه خانواده ی همسرنون رو بذارید کنار. باید فکر کنید که همسرتون براتون مهم هست یا نه. ارزششو داره یا نه.
بالاخره همسر شما هم با خانواده ی شما رفت و امد داره و فرهنگ خانواده ی شما هم روی ایشون تاثیر داره. لباس هم که مسئله ی ساده تره. خودتون میتونید با کمک خواهر و ... برای همسرتون به عنوان هدیه لباس بخرید.
حالا اگه واقعا همسرتون براتون ارزش این کارها رو داشته باشه که باید با خانواده ی ایشون هم کنار بیاید. یادتون باشه که هیچ کس کامل نیست و وقتی شما با همسرتون ازدواج کردین با مشکلاتش هم ازدواج کردی
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
لباس خوب و اینارو باید قبل از آشنایی و با تحقیق بیشتر اینارو میفهمیدین نه الان...الان بهتره خانواده ی خانومتو فراموش کنیو بچسبی به خانومت.اگه هم دوس نداری خانمت مثه اونا بشه حتما ریز ریز براش بگو چون یه دفعه ای که نمیتونه اخلاقشو عوض کنه مثه شما باشه چوناونجا بزرگ شده
RE: تازه متوجه شدم که اونی نبود که میخاستم خواهشا کمک کنید
این تاپیک از ظرفیت مجاز ( 50 پست ) عبور کرده
peyman00 گرامی !
امیدوارم روی راهکارهای دوستان کمی بیشتر تمرکز کرده و منطقی فکر کنید و تصمیم بگیرید نه احساسی .
مطالعه تاپیک زیر را هم برای اینکه یک تصمیم مناسب بگیرید را بهتون توصیه می کنم :
http://www.hamdardi.net/thread-10711.html
در نهایت اگر باز هم احتیاج به راهنمایی داشتید تاپیک جدید باز کنید
.