نمایش نسخه قابل چاپ
سردرگم شدم واقعا..
دیشب گفت تصمیمم قطعیه و میخوام همه عمر باهات باشم...!!!:325:
نمیتونم باورش کنم .. نمیتونم بهش اطمینان کنم که بازم این بازی ها رو در نیاره ... چون پنج شنبه همین حرفو زد و حتی حاضر بود قسم بخوره ولی شنبه عوض شد الانم دیشب باز عوض شد و گفت همیشه باهاتم..
!!!!!!!!!!!!!!!
دلیل این کاراش رو نمیفهمم.. تا هفته قبل میخواسته کاری کنه که ازش متنفر بشم ولی الان!!!!
آقا محمد به طور جدی میگم اگر این همه منفی بافی را ادامه دهی که برخلاف توقف فکر هست ، چیزی که بهت توصیه شد .مجبور میشم مدتی محروم از ارسالت کنم:305: . لطفاً کمتر حرف بزن و بیشتر عمل کن :305:. ببین چند بار بهت گفتم کاری به رفتارهای خانمت نداشته باش ، فقط به رفتار خودت توجه کن ، مهم اینه که شما درست رفتار کنی .نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
کمی توجه به راهنماییها باعث شده خانمت انعطاف نشون بده ، اول بهت نزدیک بشه اگرچه با عنوان دوست ، حالا هم میگه تصمیمم رو گرفتم میخوام تا آخر باهات باشم اونوقت شما همینم منفی می بینی . شاید شما از اینکه توجه بهت نشه و آویزیون در التماس باشی لذت می بری ، یعنی نوازش منفی می طلبی .
باز هم میگم باید روی خودت کار کنی . خانمت مشکلی نداره ، مشکل از شماست ، رفتارهای ایشون متأثر از رفتارهای شماست . شما خودتو بسازی و درست عمل کنی ،خواهی دید ایشون چقدر خوب عمل می کند .
حالا هم در پاسخ این حرفش که گفته تصمیمم را گرفته ام ..... بگو : باید ثباتت رو ببینم ، تا به اطمینان برسم . بگو عزیزم ، شرمنده که نمیتونم تا اطمینان پیدا کنم واقعاً زندگی خواهیم کرد و کارمون به جدایی نمیرسه رابطه جنسی داشته باشیم . بگو این در درجه اول بخاطر خود تو هست ، چون دوستت دارم نمیخوام ضرر کنی . نمیخوام وابسته به من بشی که بعداً سخت باشه جدا شدن . بگو من با حرفهایی که قبلاً زدی یه جورایی توی دلم خالی شده و مطمئن نیستم بالاخره زن و شوهر خواهیم شد یا نه ، خوشحالم که الآن ازت اینو میشنوم که میگی تا همیشه با منی . ولی به من حق بده که هنوز مطمئن نباشم و رفتارها و حرفهای قبلی بیاد جلوی نظرم و تصور کنم نکنه این موقتی هست ، نکنه فردا نظرت عوض بشه و دوباره بگی نمیتونم به عنوان شوهر قبولت کنم . برای همین یه حدودی در نظر گرفتم در رابطه مان که فعلاًتا مطمئن نشم برای همیشه با هم زندگی خواهیم کرد از این حدود پافراتر نمیگذارم ، یکیش همین رابطه جنسی هست . خاطرتو میخوام که این حدود را رعایت می کنم والا میتونم فقط به فکر خودم باشم ، خودخواه باشم ، و نیازمو باهات برطرف کنم و بعد هم جدا شدیم بگم به من چه خودش خواست . اما من نمیتونم اینطوری باشم چون به تو و آینده تو و اینکه بتونی به عنوان یک دختر راحت تر با کس دیگری ازدواج کنی فکر می کنم ( این قسمت را همینجوری که پررنگ کردم ، غلیظ بگو )
همین حرفها توجه و کشش او را بیشتر خواهد کرد . البته شما باید اینها را صادقانه بگی .
ضمناً تاپیک منفی بافی میکنم را ادامه نده ، چون ادامه اش خلاف راه کاریه که داده شده ، یعنی وقتی قراره توقف فکر داشته باشی و از مشاوره حضوری هم در این رابطه بهره بگیری ادامه دادنش برخلاف توقف فکر هست و تقویت این منفی بافی هست .
موفق باشی
.
!!! تقریبا همین حرفا رو دیشب بهش زدم البته غیر از قسمت اخرش که پررنگه. ولی اون جوابش همینه که میگه من واقعا دوستت دارم و دوست دارم باهات باشم همیشه. قسمم خورده که پای حرفش وایسته.نقل قول:
حالا هم در پاسخ این حرفش که گفته تصمیمم را گرفته ام ..... بگو : باید ثباتت رو ببینم ، تا به اطمینان برسم . بگو عزیزم ، شرمنده که نمیتونم تا اطمینان پیدا کنم واقعاً زندگی خواهیم کرد و کارمون به جدایی نمیرسه رابطه جنسی داشته باشیم . بگو این در درجه اول بخاطر خود تو هست ، چون دوستت دارم نمیخوام ضرر کنی . نمیخوام وابسته به من بشی که بعداً سخت باشه جدا شدن . بگو من با حرفهایی که قبلاً زدی یه جورایی توی دلم خالی شده و مطمئن نیستم بالاخره زن و شوهر خواهیم شد یا نه ، خوشحالم که الآن ازت اینو میشنوم که میگی تا همیشه با منی . ولی به من حق بده که هنوز مطمئن نباشم و رفتارها و حرفهای قبلی بیاد جلوی نظرم و تصور کنم نکنه این موقتی هست ، نکنه فردا نظرت عوض بشه و دوباره بگی نمیتونم به عنوان شوهر قبولت کنم . برای همین یه حدودی در نظر گرفتم در رابطه مان که فعلاًتا مطمئن نشم برای همیشه با هم زندگی خواهیم کرد از این حدود پافراتر نمیگذارم ، یکیش همین رابطه جنسی هست . خاطرتو میخوام که این حدود را رعایت می کنم والا میتونم فقط به فکر خودم باشم ، خودخواه باشم ، و نیازمو باهات برطرف کنم و بعد هم جدا شدیم بگم به من چه خودش خواست . اما من نمیتونم اینطوری باشم چون به تو و آینده تو و اینکه بتونی به عنوان یک دختر راحت تر با کس دیگری ازدواج کنی فکر می کنم ( این قسمت را همینجوری که پررنگ کردم ، غلیظ بگو )
اتفاقا قسمت آخرش که پررنگ بود رو باید محکم تر می گفتی آقا محمد !
ولی همین که بقیه شو هم گفتی کار خوبی کردی
خدائیش فرشته برات سنگ تموم گذاشت
خیلی صحبت هاش کاربردی و جالب بود!:72::72::72::72: ( این گل ها واسه فرشته ست !!ببخشیدا )
آره میدونم واقعا هم ازش ممنونم..
حرف زیاده بزنم ولی هر چی هم بگم فایده ای نداره...
اینجا همه میگن مقصر تویی در حالی که هر چی که فکر میکنم میبینم دلسردی و افسردگی از جانب اونه و خودشم قبول داره یکمی افسرده شده ( ینی بوده الان یکمی بهتر شده )
احساسات اون داره روم اثر میذاره و منم افسرده میکنه..
کسی نمیگه شما مقصرید آقا محمد
:305:
اگه خانومتون میومد ما از ایشون توقع داشتیم
به هر حال الان دوستان به شما دسترسی دارن و ایراد های کار شما رو میگن
احساسات اون داره روم اثر میذاره و منم افسرده میکنه..[size=large] اینو نگو پسر خوب:305::305:
بعدها وقت واسه افسرده شدن زیاد داری:316:
الان باید هردوتون رو جمع و جور کنی :316:
بذار اول رابطه تون درست و محکم و اونجور که میخوای بشه بعد با خیال راحت غش کن!!!( ناراحت نشیا ، این تیکه ش شوخی بود):72:
شما خیلی توانایی هات بیشتر از ایناست داداش گلم:104:
چی بگم....!!!
خداییش خودتونو بذارین جای من..
یه روز یکی بگه دوستت دارم.
فرداش بگه دوست همیم
پس فرداش بگه شوهرمی
باز بگه مهرت به دلم ننشسته !
باز میگه نه نه دوستت دارم..
باز بگه میترسم
باز میگه همیشه باهات میمونم!!!
خداییش شما باشین دیوانه نمیشین !!!! یکی به من حق بدههههههههههههههههههههه
محمد جان درکت میکنم نامزد منم همینجوریه. تاپیکمو که دیدی
یه روز عاشقانه دوستم داره
بعدش میگه دیگه نمیخوام ازدواج کنم
فرداش خودش زنگ میزنه میگه دوستت دارم
بعد دوباره میگه نه
بعد زنگ میزنه برای کارامون هماهنگ میکنه
من یه زندگی دیگه رو هم تجربه کردم
محمدجان، خانوما رو باید درک کرد. باید گاهی بهشون فضا داد. مخصوصا نامزدهای ما که یه مقدار با ذهن خودشون درگیرن. باید همراهش باشی و قوی باشی تا بگذره. اگه مثل من بهم بریزی، باعث میشه به ترسش پناه ببره. پس نترس.
ببین من این کارو کردم و داره جواب میده.
اون ممکنه بی توجهی کنه، ممکنه بی مهری کنه، ممکنه یهو عاشقانه باهات رفتار کنه. بدون که یه احساس عمیقی نسبت بهت داره. اما برای رفتارهای تندش باهاش مقابله نکن
برای بی توجهی کردناش اعصابتو بهم نریز
برای بی محبتی هاش خودتو افسرده نکن
من و تو باید در هر حالتی قوی باشیم، درک کنیم، همراه باشیم. حمایت کنیم.
بیا خودت رو فراموش کن و وقتت رو بذار برای عشقت. بذار با خودش کنار بیاد
بذار بدونه که تو رو تصمیمت هستی و کم نمیاری اونوقت کنارت تا ابد میمونه
عشقت رو اینجوری بساز تا پایدار بمونه برای همیشه
معلومه که درکت میکنیم
آقا اصلا حق با شما
چیزی حل شد؟
شمایی که باید مشکلتو حل کنی
وگرنه من راحت اینجا نشستم و دارم هویج میخورم!!!!!
دنبال این نباش که بهت حق بدن و این حرفا!
هرچند بدون که دوستایی که اینجا داری به فکرت هستنخود من همیشه تاپیکتو دنبال میکنم و امیدوارم خدا کمکت کنه و همه چی روی روال درستش قرار بگیره
اما شما هم خیلی زود داری خسته میشیا
خیلی هنوز جا داره که تلاش کنی
یکم که زمان بگذره خانومت به ثبات میرسه
پس با صبر و حوصله کارهایی که باید رو انجام بده
ما هم برات دعا میکنیم:72:
ممنون دوستان عزیزم..واقعا ممنونم..
حرفاتون درسته....
مشکل دیگم اینه که خاتواده خودم اصلا حمایتم نمیکنن و یه جورایی بی تفاوت شدن نسبت به رابطمون و حتی مادرم وقتی میرم پیش خانمم میگه این همه هم بهت ظلم کرد بازم خودتو میکشی براش... ( سرکوفتم میکنن و توقع داشتن همه جی رو تموم کنن.. ازم حمایت نمیکنه کسی)
یه جورایی احساس تنهایی میکنم.. سر همه چیز بهم گیر میدن خانوادم .. سر هر چیز کوچیکی باید بحث کنم ...
باور کنین دارم افسردگی میگیرم تست افسردگی هم دادم و به نتیجه رسیدم که خودمم یه جورایی افسردگی دارم.
به خانمم گفتم افسرده دارم میشم و هنوز نمیتونم بهت اطمینان کنم . میگه حق داری .. میگه تو خیلی خوبی . اون شب گفت به عنوان شوهر هم دوستت دارم ولی باز گاهی میگه حس خالی بودن دارم.. ( درک نمیکنم ینی چی ) ولی میدونم از این مدت رابطمون یه عشق اتیشی میخواسته که یه لحظه همو نبینیم برای هم جون بدیم..
اصلا درک نمیکنه که دوس داشتن کم کم زیاد تر میشه و عشق صورت میگیره..
محمدجان هردوتاتون عجله دارید برای همه چی.
اول از همه اینکه مشکلاتتون رو بین خودتون نگه داره معنی نداره مادر شما بدونه این چیزا رو! بعدش دیدش نسبت به خانوم شما عوض میشه به همین صورتی که الان هستش.
شما باید به خانومت زمان بدی
منم مشکلم شبیه مشکل شماست دیروز مشاوره بودم حرفای خیلی خوبی شنیدم
باید بهش فرصت بدی که به خودش بیاد
تو این مدت هم جز محبت و توجه هیچی
تو دوست داری بری بشینی پیشش و عاشقانه دوستت داشته باشه یا هرلحظه دلش برات تنگ بشه اما خوب اگه هم اینجور نبود شروع میکنی به گله و شکایت که تو دوستم نداری و من بهت اعتماد ندارم و...
نکن این کارو عزیز من!
صبر داشته باش شما مردی و باید مسئولیت همه چیزو به عهده بگیری
گله و شکایت هم فقط از همدیگه دورتون میکنه و باعث میشه اونم بره تو فکر
الانه که مدیران محترم بیان در تاپیکو تخته کنن :))
این تاپیک از ظرفیت مجاز عبور کرده است
آقا محمد
هر چه ما می گوییم این همه از خانمت نگو ، روی ایشون تمرکز نکن و به خودت بپرداز ، شما گوش نمی دهی و برعکس راهنمایی ما عمل می کنی ، با توجه نکردن به راهنمایی ها باید بگویم شما به هیچ جایی نمی رسی .
بهتره تا مدتی زیر نظر مشاور بطور حضوری روی خودت متمرکز شوی و اقدام به باز کردن تاپیک نکنی .
ضمناً ارسالهای چت گونه این تاپیک حذف شد
.